نوشته شده توسط : امین جمالی

در تحقیقی که در دانشگاه کلـورادو انـجام گـرفت، مشخص شـد که افراد میتوانند توانایی سرکوب خاطرات احسـاسی را در خـود ایجاد کنند. ایـن تحقـیق فـعالیـت مـغز را در افراد تحـت آزمـایش کـه برای سرکوب خاطرات مربوط بـه تصـاویر منـفی تعلیم دیده بودند، مـی سنجـید و دو مکـانیـزم را در قسـمت جلـو مـغز نشـان داد. ایـن تحقـیـق مـی تـوانـد بـه متخصصین بـالینـی کـمک کنـد روش هـای درمانی جدیدی برای آنها که قادر به سرکوب

خاطرات ناراحت کننده خود نیستند و با بیماری های اختلالات استرس، ترس مفرط، افسردگی، اضطراب، و سندرم وسواس در ارتباط است، ابداع کنند.

محقق این تحقیق می گوید، "ما در این تحقیق نشان می دهیم که افراد می توانند با تمرین برخی خاطرات خود را در یک زمان خاص سرکوب کنند. ما تصور می کنیم به مکانیزم های عصبی آن دست یافته ایم و امیدواریم که این یافته های جدید و تحقیقات آتی، به رویکردهای درمانی-دارویی جدیدی در درمان انواع مختلفی از اختلالات احساسی ختم شود."

"طی مرحله تمرینی این تحقیق، از شرکت کننده ها خواسته شد 40 جفت مختلف تصویر را به ذهن بسپارند که هر جفت از یک صورت انسانی و یک تصویر اخلال گر مثل یک تصادف اتومبیل، یک سرباز زخمی، یک صحنه قتل وحشیانه، یا صندلی الکتریکی ساخته شده بود."

بعد از به خاطر سپاری هر جفت، از شرکت کننده ها خواسته می شد به طریقی خاص به عکسها نگاه کنند و از آنها MRI گرفته می شد. او می گوید، "فقط تصاویر صورت های انسانی به آنها نشان داده می شد و این خودشان بودند که می توانستند تصمیم بگیرند به تصویر اخلال گر فکر کنند یا نکنند."

"اسکن های مغزی گرفته شده طی این تحقیق نشان دهنده هماهنگی سرکوب حافظه ای بود که در قشر جلویی مغز ایجاد می شود. تیم تحقیق کشف کرده است که دو قسمت خاص از قشر جلویی مغز، هیپوکامپ و آمیگدالا، که در یادآوری های تصویری رمزگذازی حافظه و بازیابی، و بازده احساسی دخیل هستند، در کنار هم برای سرکوبی خاطرات کار می کنند. این نتایج نشان میدهد که سرکوبی خاطرات، حداقل در افراد غیر-روانپزشکی، تحت کنترل بخش جلویی مغز، اتفاق می افتد." این تحقیق نشان داده است که شرکت کننده ها روی خاطرات احساسی خود خوب تسلط داشته اند. و با بستن یک قسمت خاص از آن خاطرات، کاملاً می توانستند پروسه بازیابی برخی خاطرات خاص را متوقف کنند. محققان تصور می کنند که سرکوب کردن خاطرات می تواند یک ویژگی کاملاً مثبت باشد.

خاطرنشان می کنند که، "مشخص نیست که یک خاطره احساسی بسیار آسیب زا مثل یک تصاوف شدید، تا چه حد خود را در مغز انسان نشان می دهد. مواردی هم وجود دارد که ممکن است فرد برای سرکوب کردن یک خاطره خاص، نیاز به هزاران بار تمرین دارد."

"بحث خاطرات سرکوفته که روانشناس معروف دکتر سیگموند فروید نیز روی آن کار کرده است، بحثی بسیار جدال انگیز است. امروزه بحث زیادی در این مورد وجود دارد که آیا می توان خاطرات سرکوفته را برای خاطرات خنثی شده استفاده کنیم یا نه."

"تصور می کنم که مهمترین مسئله دراین زمینه این است که افراد مکانیزم های عصبی مشخصی دارند که به دانشمندان این امکان را می دهد رویکردهای درمانی-دارویی جدیدی برای آندسته از افرادیکه از احتلالات احساسی رنج می برند، کشف کنند."



:: بازدید از این مطلب : 1186
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

تشابهات و تفاوت‌هاي روانشناسي بين چپ دست‌ها و راست دست‌ها وجود دارد. چپ ‌دست‌‌ها و راست دست‌‌ها به ‌طور متفاوتي به دنيا نگاه مي‌‌کنند. همچنين افراد چپ دست در مواجهه با شرايط و موضوعات ترسناک، بيشتر دچار وحشت مي‌شوند.به طور کلي، افراد چپ‌ دست انعطاف ‌پذيرتر، باهوش‌‌تر و سازگارتر از افراد راست ‌دست هستند. شايد به اين فکر کنيد که ‌اي ‌کاش شما هم چپ‌ دست‌ بوديد و يا در مورد ساير مزاياي چپ دست‌ بودن بينديشيد.

واقعيت اين است که حدود 90 درصد از مردم راست دست بوده و فقط 10 درصد چپ دست هستند.

يک نکته خيلي مهم که لا‌زم است به آن توجه داشته باشيد اين است که، غالب بودن طرف چپ يا راست،‌ در مورد کل بدن صادق است.اگر کمي دقت کنيد، ‌حتما متوجه خواهيد شد که با يک گوش بهتر از ديگري مي‌‌شنويد و يا با يک چشم بهتر از چشم مقابل مي‌بينيد. پس بايد توجه داشته باشيد که غالب بودن يک قسمت از بدن يک مورد عمومي است که در مورد تمامي قسمت‌‌هاي جفت بدن صدق مي‌کند.

اين که دقيقا چرا يک نفر راست دست ‌و يا چپ دست مي‌‌شود، هنوز به ‌صورت يک راز باقي مانده است ولي برخي نظريه‌‌ها در اين مورد وجود دارند. يک نظريه، ترشح زياد هورمون‌هاي جنسي قبل از تولد را عامل چپ دست شدن افراد مي‌‌داند.

از سوي ديگر، محققان دانشگاه کاليفرنيا آمريکا معتقدند که چپ دست و يا راست دست شدن افراد تا حد زيادي توسط ژنتيک تعيين مي‌‌شود.طبق نظر اين محققان، يک ژن اختصاصي جهت راست دست شدن وجود دارد که چنانچه فردي آن را به ارث ببرد، ‌راست دست مي‌‌شود. نکته جالب اين است که حتي در صورت عدم وجود اين ژن باز هم معلوم نيست که آن شخص حتما چپ دست شود. يعني امکان راست دست شدن وي هنوز وجود دارد.

افراد راست دست به‌ طور مشخص نيمکره مغزي سمت چپ شان بزرگ‌تر است. در 95 درصد از افراد راست دست قابليت‌هاي تکلمي در نيمکره چپ مغزي وجود دارد. در حالي که بر اساس پژوهش‌‌هاي دانشگاه کاليفرنيا، دو نيمکره مغزي‌ در افراد چپ دست اندازه مشابهي داشته و موجب ايجاد ساختار مغزي منعطف ‌تري مي‌‌شوند.اين در حالي است که تنها در 70 درصد از چپ دست‌‌ها قابليت‌‌هاي تکلمي در نيمکره مخالف (راست) قرار دارد. اين طور به نظر مي‌‌رسد که احتمالا عدم وجود ژن راست دستي، به مغز اين افراد اجازه مي‌دهد تا به ‌طور مساوي و متناوب با مغز راست دست‌‌ها رشد کند. نيمي از افراد باقي مانده از هر دو گروه چپ ‌دست‌‌ها و راست دست‌ها از هر دو نيمکره مغزي‌ شان استفاده مي‌‌کنند و بر طبق بررسي‌ها، اين ‌گونه افراد از هوش بالاتري برخوردارند.علاوه بر اين، ديده شده است که رابط مغزي‌ بين دو نيمکره در افراد چپ دست 11 درصد بزرگ‌تر از راست دست‌ها است که نشانگر ارتباطات قوي‌‌تر و عميق‌‌تر دو نيمکره در پردازش اطلاعات است.روان ‌شناسان دريافته‌اند که غالب‌ بودن يک دست با تفاوت‌هايي در طرز تکلم و تجسم و نگريستن به يک تصوير همراه است.پروفسور گلين‌هامفريز معتقد است که در افراد راست دست‌، ‌نيمکره راست تصوير کلي را مي‌‌بيند و نيمکره چپ بر روي جزئيات آن تصوير تمرکز مي‌‌کند در حالي که اين موضوع در مورد چپ‌ دست‌‌ها وجود ندارد.وي همچنين معتقد است که آسيب و تخريب مغزي مي‌تواند احساس درک انسان‌ها از جزئيات را در افراد راست دست‌ و چپ ‌دست به ‌طرق مختلفي تحت تاثير قرار دهد.يک موضوع بسيار جالب ديگر در مورد چپ دست‌‌ها اين است که بر اساس تحقيقات دانشگاه دوبلين، درآمد کارگرهاي چپ ‌دست حدود 4 درصد بيشتر از راست‌ دست‌‌هاست.

پژوهشگران اين دانشگاه بر اين باورند که چپ دست‌ها به ‌ويژه مردان در مواجهه با يک موقعيت جديد خود را راحت‌‌تر تطبيق مي‌دهند زيرا در استفاده از سمت‌ راست مغزشان واردترند.

اين‌ها جزء مواردي هستند که باعث مي‌‌شوند تا چپ ‌دست‌‌ها بيشتر در نزد رئيس شان محبوب باشند.

چپ دست‌ها بيشتر مي‌ترسند

نتايج تحقيقات پيش از اين نشان داده بود که افراد چپ ‌دست، نسبت به راست ‌دست‌ها سازگاري بيشتري دارند. يک فرد چپ ‌دست بسيار راحت‌تر از يک فرد راست ‌دست مي‌تواند از دست راست خود براي انجام کارها استفاده کند. به نظر مي‌رسد افراد چپ ‌دست به سرعت قادر به تعويض و دگرگزيني هستند.

اکنون روانشناسان در يک مطالعه جديد مي‌گويند افراد چپ دست در مواجهه با شرايط و موضوعات ترسناک، بيشتر دچار وحشت مي‌شوند.اين روانشناسان پس از نشان دادن يک کليپ ترسناک به دو گروه از افراد چپ دست و راست دست در نهايت شگفتي متوجه شدند که پس از تماشاي اين کليپ افراد چپ دست بيشتر از راست دست‌ها مي‌ترسند.حدود 10 درصد جمعيت جهان چپ ‌دست هستند. ترکيب ژنتيکي که باعث غلبه چپ ‌دستي بر راست دستي مي‌‌شود، ژن ‏LRRTM‏ نام دارد. افرادي با مقدار بيشتر اين ژن، چپ ‌دست هستند. مراکز گفتاري افراد چپ‌ دست و راست‌ دست در قسمت چپ مغز قرار دارد. قسمت چپ مغز روي هماهنگي قسمت‌‌هاي مختلف و فرامين و دستورات متمرکز است، در حالي که قسمت راست مغز روي مفاهيم و احساسات کنترل دارد. تعدادي از افراد نيز با هر دو دست کار مي‌‌کنند.

اين روانشناسان خاطرنشان کردند که هرچند راست دست‌ها هم پس از تماشاي اين کليپ ترسيده بودند اما شدت واکنش ترس و وحشت در آن‌ها خيلي کمتر از افراد چپ دست بود.

دکتر کارولين چووهاري از متخصصان دانشگاه کوئين مارگارت در ادينبورگ در اين باره متذکر شد: ما در واقع براي اين شرکت کنندگان بخشي از فيلم سکوت بره‌ها را به نمايش گذاشتيم که مطمئن بوديم، حالت ترس را در بيننده ايجاد مي‌کند.

پس از پايان نمايش، فيلم را روي هر دو گروه شرکت کننده بررسي کرده و متوجه شديم چپ دست‌ها در خاطرات و حافظه شان بيشتر دچار آشفتگي شده بودند و رفتارهايي شبيه به کساني که دچار اختلال استرس پس از ضربه عاطفي شده‌اند از خود بروز مي‌دادند.‏‌علاوه بر اين تحقيقات نشان داده‌اند که افراد چپ دست نسبت به مشکلات و آسيب‌‌هايي نظير‌ ابتلا‌ به آلرژي‌ها،‌‌ بيماري‌هاي خودايمني، افسردگي، سوء مصرف مواد، الکل، سيگار، صرع، اسکيزوفرني و اختلالات خواب مستعدترند و بيشتر از افراد راست دست‌ درگير حوادث جدي نظير سوانح رانندگي مي‌‌شوند.بررسي آمار مي‌‌تواند به طور بالقوه نشان دهنده درگيري بيشتر افراد چپ دست‌ با حوادث زندگي باشد که موجب مي‌‌شود درصد کمتري از اين افراد، طول عمر بيشتري داشته باشند.

همچنين بعضي از کارشناسان معتقدند، افراد چپ ‌دست کمتر وابسته ‌اند، چون مجبورند با دنيايي که براي آن‌‌ها ساخته نشده سازگاري پيدا کنند. دکتر پيترز مي‌‌گويد: چپ ‌دست‌ها به علت داشتن تمايلات استقلال‌ طلبانه در برابر فشارهاي اجتماعي مقاومت بيشتري دارند.

مشکلات چپ دست‌ها

اما در جامعه امروزي مشکلات زيادي براي چپ ‌دست‌ها وجود دارد. اصول کلي جامعه و زندگي، غالبا براي راست دست‌‌ها طراحي شده ‌اند.علاوه بر اين،‌ متاسفانه برخي خانواده‌ها به دلايل خرافي، ديد خوبي نسبت به چپ دست شدن فرزندشان ندارند و سعي مي‌‌کنند تا با انجام اعمالي نظير بستن دست‌ چپ فرزندشان او را تحريک و وادار به راست ‌دست شدن کنند. اين افراد بايد توجه داشته باشند که انجام اعمال فوق موجب خواهد شد تا فرزندشان در آينده قادر به انجام کارهاي ظريف با دست خود نبوده و در کارهاي روزمره ‌شان دچار کندي محسوس شوند.امروزه در دنيا چپ ‌دست‌‌ها تقريبا يک جامعه براي خود درست کرده‌اند به ‌طوري که روز 22 مرداد 13( آگوست) روز جهاني چپ ‌دست‌ها ناميده مي‌‌شود. علاوه بر اين، ‌در برخي نقاط دنيا فروشگاه‌‌هايي وجود دارند که اجناسي را مي‌‌فروشند که صرفا براي افراد چپ دست‌ طراحي شده‌ اند.



:: بازدید از این مطلب : 1878
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

واژه انگليسي «idleness» به معني بطالت برابر با کلماتي مانند بيکاري، تنبلي، بيهودگي، سستي، بي حالي و بيکارگي است.معاني گوناگون بطالت نشان مي‌دهد که با مفاهيم متفاوت و درعين حال مشابهي روبرو هستيم. دربررسي پژوهش هاي علمي‌انجام شده در مورد بطالت نيز اين چندگانگي ديده مي‌شود. تنوع معاني و برداشت هاي موجود از بطالت نشان مي‌دهد که با پديده اي داراي معني صريح و مشخص سروکار نداريم. لذا فهم درست آن نيازمند رجوع

در تعريف بطالت به معني گذراندن زمان بدون انجام کاري يا اجتناب از انجام کار و فعاليت يا تنبلي بدون هدف نيز اين قراين به چشم مي‌خورد. بطالت امري نکوهيده شمرده مي‌شود و برخي آن را منشأء تمام زشتي ها مي‌دانند. مي‌گويند شيطان در دستان فرد عاطل هميشه شرارتي براي انجام مي‌يابد.

هزيود بطالت را مايه شرمساري مي‌دانست و ويکتور هوگو آن را سنگين ترين رنج و ستم بر مي‌شمرد. تاريخ بشر ظاهراً درستايش کار رقم خورده است. معهذا گهگاه رسالات و مقالاتي با نگاه مثبت به بطالت نگاشته شده است.

ويرجينيا وولف مي‌گويد : “ در بطالت و رؤياهاي ماست که گاه حقيقت فرو نهفته بالا مي‌آيد و آشکار مي‌شود. “ آگاتاکريستي معتقد بود که اختراع زاده بطالت است و نه احتياج. و آنتوان چخوف مي‌نويسد هيچ شادي نيست که با بطالت برابر نباشد و تنها آن چه بي فايده است مي‌تواند لذت بخش تلقي شود. و بالاخره فيلسوف معروف برتراند راسل مقاله‌اي در ستايش بطالت نوشته است که درآن با نگاهي انتقادي نسبت به کار و انواع آن مي‌گويد که نيل به شادي و سعادت بشر در تقليل سازمان يافته کار تحقق مي‌يابد.

اصولاً چرا بطالت وجود دارد و از لحاظ زيستي و تکاملي چه نقشي ايفا مي‌کند. چنان‌که گفته شد پژوهش هاي علمي‌بسيار اندکي در مورد بطالت انجام شده ولي برخي يافته هاي قابل توجه به دست آمده است. برخلاف آن چه ظاهراً به نظر مي‌رسد يکي از اين تحقيقات نشان مي‌دهد که افراد درنهايت از دست زدن به کار حتي اگر مجبور به انجام آن باشند بيشتر از نشستن و کاري انجام ندادن استقبال مي‌کنند. پس اگر به سيزيف اختيار مي‌دادند که ميان بالا بردن و غلطاندن بي انتهاي سنگ از تپه و نشستن دريک سلول انفرادي و بازي با انگشتانش يکي را انتخاب کند او از همان مجازاتي که زئوس برايش تعيين کرد راضي‌تر بود.

يافته تناقض آميز ديگري نيز وجود دارد. افراد وقتي فعاليتي بي معني و بي‌هدف به نظر آيد بيکار نشستن را بر انجام آن فعاليت ترجيح خوهند داد ولي درعين حال کمتر شاد خواهند بود. افراد دست به اين انتخاب مي‌زنند درحالي که پيش بيني مي‌کنند که فعال بودن رضايت بخش تر است امّا از آن جا که کار بي هدف و بي‌معني است تحت سلطه اين نيرو قرار دارند که انتخابي منطقي انجام دهند و نه احساسي. معهذا شاد نخواهند بود. مانند کسي که از راه رفتن بدون هدف احساس حماقت کند. به عبارت ديگر افراد بطالت را بر انجام کار بيهوده ترجيح مي‌دهند. يعني اگر سيزيف در سلول زندان مي‌نشست، کمتر از وقتي که سنگ از تپه بالا مي‌برد و مي‌غلطاند مي‌توانست شاد باشد. اين يافته ها درحالي است که برخي از روان‌شناسان براين باورند که وجود بطالت درانسان داراي وجه عميق غريزي است و نقش تکاملي داشته است. نياکان ما مجبور بوده اند براي ذخيره انرژي مدت‌ها به صورت عاطل و باطل بنشينند يا دراز بکشند تا انرژ ي حياتي خود را براي انجام امور مهم تر و حفظ بقا ذخيره کنند. امروزه ما به يمن دستاوردهاي تمدن انرژي زيادي براي انجام امور داريم و بطالت چنين نقش مهمي‌را ايفا نمي‌کند.

معهذا بر اساس باور اين دانشمندان بطالت کماکان در اعماق ياخته هاي عصبي ما حضور دارد. همه افراد زماني يا دوره اي از عمر خود را به بطالت سپري مي‌کنند. گاهي افراد به يک روز عاطل و باطل نياز دارند تا رفع خستگي کنند. گذران يک يا چند روز اتفاقي در بطالت مشکلي ايجاد نمي‌کند امّا دوره هاي طولاني بيکارگي بر افراد تأثيرات منفي جسماني و روان شناختي دارد. بديهي است اگر شاعري ساعت ها بدون آن که کاري کند در تخيّلات خود غرق شود يا دانشمندي ظاهراً عاطل و باطل بنشيند و در افکار خود در جستجوي راه حل مسئله اي باشد با توجه به دستاورهايي که دارند نمي‌توان انگ بطالت را بر آنها زد. نکته مهم ديگر مرز تعريف نشده ميان بطالت و گذارندن اوقات فراغت است.

اوقات فراغت براي افراد مختلف معاني متفاوت دارد. اوقات فراغت به مفهوم آسودگي و آسايش از کار و شغل و پرداختن به اموري است که فرد از آن ها لذت مي‌برد، خواه براي رفع خستگي باشد و خواه موجب ايجاد تنوع و يا حتي شکوفايي استعدادها و رشد اجتماعي شود. استراحت بطالت نيست و گاهي دراز کشيدن روي علف ها در زير درختان در يک روز تابستاني و گوش دادن به صداي آب و تماشاي ابرها به هيچ وجه تلف کردن وقت به شمار نمي‌رود. سازمان دهي صحيح اوقات فراغت مي‌تواند زمينه ساز نوعي تربيت و پرورش غير رسمي‌باشد که تاثير آن در مواردي از آموزش و پرورش رسمي‌نيز بيشتر است و موجب افزايش شکوفايي و بهره وري مي‌شو د. اوقات فراغت با خستگي، استرس کاري و فرسودگي شغلي مقابله مي‌کند و از ضروريات حفظ تعادل در زندگي است.

چنان که گفته شد بطالت داراي اثرات منفي جسماني و روان شناختي است. افزايش وزن و چاقي که خود مادر بسياري از بيماري ها به شمار مي‌آيد يکي از پي آمدهاي دوره هاي طولاني بطالت است. بطالت سوخت و ساز بدن را کم مي‌کند و بدن مستعد تجمع چربي در بافت ها مي‌شود. افراد براي سوزاندن کالري‌هايي که مصرف مي‌کنند نياز به فعاليت دارند و وقتي مدت ها غير فعال هستند کالري هاي ذخيره شده تبديل به چربي مي‌شود. بطالت تنش عصبي به وجود مي‌آورد که در ارتباط نزديک با گرسنگي قرار دارد. لذا افراد سعي مي‌کنند با پرخوري يا پرنوشي تنش خود را کاهش دهند که هردو منجربه چاقي مي‌شود. بنابراين يکي از راه حل هاي کاهش وزن و مقابله با چاقي دنبال کردن يک سبک زندگي فعال و هدفمند است.

از سوي ديگر بروز بيماري هاي قلبي عروقي را معمولاً به چاقي و رژيم غذايي نسبت مي‌دهند حال آن که صحيح تر است که شيوع آن‌ها را ناشي از بطالت و عدم فعاليت جسماني بدانيم که درميان علل اين بيماري‌ها در مرتبه مصرف سيگار و افزايش فشار خون قرار دارد. 35% موارد کشنده اين امراض با فقدان فعاليت منظم و ورزش پيوند دارد. نقش پيش‌گيري کننده ورزش در بهداشت جسمي‌و رواني شناخته شده است و نمي‌توان آن را ناديده گرفت. از لحاظ تاثيرات روان شناختي خود تنش عصبي مي‌تواند زاييده بطالت باشد. افراد غير فعال بيشتر نگران مي‌شوند زيرا فرد فعال موضوعات زيادي دارد که بايد به آنها بينديشد و کمتر فرصت مي‌کند تا بر يک نگراني خاص متمرکز شود. فرد عاطل مکرراً به شکلي بد بينانه غرق در افکاري مي‌شود که منجربه نگراني بيشتر و تنش عصبي او خواهد شد.

تنهايي نيز يکي از دلايل مستقيم بطالت است. فرد عاطل انگيزه اي براي خروج از خانه ندارد و از فرصت تعامل با ديگران محروم مي‌شود. افرادي که براي دوره هاي طولاني غير فعال مي‌مانند تبديل به افرادي منزوي و تنها مي‌شوند و وضعيت روحي آنان روبه زوال مي‌رود زيرا ما بدون وجود تعامل انساني با ديگران نمي‌توانيم زندگي کنيم و از رشد و شکوفايي محروم مي‌شويم.

سرانجام بايد به رابطه ميان بطالت و انگيزه و برخي بيماري‌هاي رواني مانند افسردگي و اسکيزوفرني اشاره کرد. انگيزه که يکي از مباحث بنيادي روان شناسي است دربسياري از موارد يا اختلالات کاهش مي‌يابد و مي‌تواند به بطالت منجر شود. يکي از مشخصه‌هاي اسکيزوفرني نيز تخريب عملکرد و کاهش فعاليت بيمار و اسارت او در دست دوره‌هاي طولاني و تشديد شونده بطالت است. رابطه افسردگي و بطالت مانند يک حلقه معيوب است يعني هر کدام منجربه ديگري مي‌شود.

يکي از علائم افسردگي کاهش حرکت و فعاليت و در نتيجه بطالت است و افراد افسرده نسبت به انجام امور و کار بي‌انگيزه مي‌شوند. از سوي ديگر عدم فعاليت و تحرک خود به ايجاد خلق افسرده کمک مي‌کند. اصولاً يکي از راه‌هاي کمک به درمان افسردگي فعاليت و ورزش است. فعاليت منظم نه تنها ذهن را از آن چه موجب ناراحتي اوست مصون مي‌دارد بلکه خلق را نيز بالا مي‌برد و موجب تخليه تنش و استرس و افزايش اعتماد به نفس مي‌شود و فرد عاطل از تمام اين مواهب محروم مي‌ماند.

 

 به برخي قراين و مفاهيم ديگر مانند کار، زمان، هدف، پوچي، ملال، استراحت و فراغت است



:: بازدید از این مطلب : 1334
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 17 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

اگر چه مارتی بارلتا از سخنرانان معروف در حوزه زنان و مردان است، اما عموماً او را به کتاب «بازاریابی برای زنان» می شناسند.


نانسی کلارک: مارتا! تو مثالهای جالبی از تفاوتهای میان زنان و مردان میزنی. میتوانی چند مورد از آنها را در اینجا بگویی؟

بارلتا: خوب! مردها در صحبت کردن از تیتر مطلب شروع میکنند و سپس به تدریج به سراغ جزئیات میروند. اصولاً مردها در تفکر تک موضوعی و متمرکز قوی هستند و این نوع فکر کردن را ترجیح میدهند. اما زنان به تفکر چند موضوعی غیر متمرکز رغبت بیشتری نشان میدهند.

مردان معتقدند که بهترین شیوه شناخت یک موضوع، حذف جزئیات غیرضروری و بی اهمیت آن موضوع است. به عبارت دیگر حذف گوشت و پوست و رسیدن به استخوان هر موضوع، بهترین شیوه آشنا شدن کامل با آن حوزه است. اساساً وقتی مردها از داشتن یک تصویر کلی یا Big Picture صحبت میکنند، منظورشان حذف همین زوائد و جزئیات است.

دیدگاه زنان در این خصوص کاملاً برعکس است: «چطور میشود بدون توجه به تمام حواشی و جزئیات، به یک تصویر کلی یا Big Picture دست پیدا کنیم؟».

از دیدگاه زنان، زمانی میتوان در یک زمینه به تصمیم مناسب رسید که قبلاً به تصویری کلی (با تمام جزئیات) دست یافته باشیم.

به همین دلیل است که زنان، قبل از تعریف هر موضوع و یا بیان هر مسئله، به تشریح حواشی و جزئیات و مسائل جانبی میپردازند. از نظر آنها بدون اینکار، شناخت بهتر مسئله امکان پذیر نیست. و این معمولاً همان چیزی است که مردها را دیوانه میکند.

ظاهراً از بحثهای معروف شما تفاوت میان Rapport Talk و Report Talk است. میتوانید در این خصوص هم توضیح دهید؟

این اصطلاح را برای نخستین بار خانم دبورا تنن (Deborah Tannen) به کار برد. مردان در زمان حرف زدن دو هدف «انتقال اطلاعات» و «تثبیت موقعیت» را مورد توجه قرار میدهند. در حالی که زنان هنگام حرف زدن، در کنار «انتقال اطلاعات» هدف «ایجاد ارتباط» را مورد توجه قرار میدهند. به همین دلیل، من صحبت مردان را Report Talk یا «صحبت گزارش محور» و صحبت زنان را Rapport Talk یا «صحبت صمیمیت محور» مینامم.

اکثر مردان از اینکه زنان در قسمت مهمی از زمان کاری روزمره خود، با یکدیگر در مورد محلی که از آن کفش خریده اند بحث میکنند یا در مورد رنگهای دیگری که در مغازه موجود بوده توضیح میدهند، عصبانی میشوند.

آیا تفاوتهای جنسیتی را در مورد یافته های اساسی روانشناختی نیز میتوان مشاهده کرد؟

بله. شاید جذاب ترین آنها در مورد خطای معروف «اسناد» یا «Attribution» باشد. مردان در هنگام موفقیت بیش از میزان واقعی نقش قدرت و توانایی خود را پررنگ میکنند و در زمان شکست بیش از میزان واقعی بر نقش محیط و رویدادهای بیرونی تأکید میکنند. این رفتار در خانم ها یا کمتر بوده و یا اساساً معکوس است.

دانش ایجاد شده در حوزه زنان و مردان را چگونه ارزیابی میکنید؟

این دانش بسیار گسترش یافته است. یافته های علمی بسیاری در این حوزه وجود دارد. البته هنوز در بین عموم مردم بسیاری از این حوزه ها شناخته نشده و در بسیاری بخش ها حقیقت با افسانه در هم آمیخته شده است.



:: بازدید از این مطلب : 1470
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 17 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

سه دهه قبل، آدرین فرنهام، مقیاسی تحت عنوان MBBS یا Money Belief and Behavior Scale ابداع کرد که به کمک آن باورها و نگرشها و الگوهای رفتاری انسانها در قبال پول سنجیده میشد.

این مقیاس در طی سالهای گذشته اصلاح شده و بهبود یافته است و هنوز به عنوان معتبرترین ابزار در سنجش نگرش پولی انسانها در حوزه «روانشناسی پول» مورد استفاده قرار میگیرد.

یکی از شاخصهای مهم در ارزیابی الگوی رفتار مالی، «تمرکز بیش از حد بر پول» یا «وسواس پولی» است. این ویژگی، مانند سایر وِیژگیهای رفتاری یک طیف را تشکیل میدهد و هر کس میتواند بر اساس نحوه رفتار و الگوی برخورد خود با پول، به خود نمره ای بین صفر تا صد بدهد. به ویژگیهای زیر توجه کنید و در هر مورد به خود نمره ای بین 0 تا 10 بدهید:

  • هزینه کردن برایم رنج آور است.
  • پس از انجام خرید، بارها و بارها مبلغ خرید و هزینه انجام شده را با خود مرور میکنم.
  • اگر کالا یا وسیله ای را خرید کنم، هر جا آن را ببینم دوباره قیمت میکنم تا مطمئن شوم خرید را به قیمت مناسبی انجام داده ام.
  • حتی وقتی برای دوستانم هزینه میکنم، جایی در ذهنم نگه میدارم که چقدر به آنها لطف کرده ام و منتظر میمانم تا این لطف جبران شود.
  • اگر برای دوست یا اعضای خانواده هزینه ای انجام دهم، باید خودم را قانع کنم که «آنها هم جایی به من لطفی کرده اند...»
  • از پول خرج کردن نفرت دارم.
  • هر لحظه دقیقاً میدانم چقدر پول در کیفم دارم.
  • فقط وقتی پس انداز خوبی دارم احساس آرامش میکنم.
  • در انتخاب شریک مناسب برای زندگی، یکی از عوامل بسیار مهم برای ارزیابی وی، توانایی مالی و اقتصادی اوست.
  • اگر هزینه ماهیانه زندگیم یک میلیون تومان باشد، باز هم در انتخاب شغل، کاری با جذابیت کم و در آمد 4 میلیون تومان را به کاری جذاب با درآمد 2 میلیون تومان ترجیح میدهم.

امتیازهای ده جمله بالا را جمع کنید. اگر امتیاز شما پایین (حدوداً کمتر از 20) یا بالا (بیش از 70) شده، اوضاع شما نگران کننده است.

گروه اول، فراموش کرده اند که در دنیا زندگی میکنند و خواسته یا ناخواسته، تنها زبان مشترک مردم جهان پول است. گروه دوم نیز: فراموش کرده اند که در دنیا زندگی میکنند و پول، اگر کاربردی داشته باشد لذت بردن از رابطه ها، دوستی ها و فرصتهاست.

شما در کجای طیف هستید؟

 



:: بازدید از این مطلب : 1957
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 17 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

گلاسر ده اصل مهم را به عنوان Ten Axioms of Choice Theory مطرح میکند و به بحث در مورد هر یک از آنها می پردازد. در این قسمت به عناوین این ده اصل اشاره میکنیم و در پستهای بعدی، یکایک این اصول را مورد بحث و بررسی بیشتر قرار خواهیم داد:

اصل اول - ما نمیتوانیم رفتارهای هیچکس را «کنترل» کنیم. تنها کسی که میتوانیم رفتارهایش را کنترل کنیم، خودمان هستیم.

 

اصل دوم - تنها چیزی که میتوانیم به دیگران بدهیم «اطلاعات» است.

 

اصل سوم - تنها مشکلات روانی که در بلندمدت با انسانها همراه میمانند، «مشکلات عاطفی» است.

اصل چهارم - مشکلات عاطفی، بخشی از «زندگی حال حاضر» ما هستند.

اصل پنجم - امروز ما را آنچه در گذشته روی داده میسازد، اما نمیتوان در گذشته ماند. تنها کاری که از دست ما بر می آید، ارضاء نیازهای پایه ای در حال حاضر و تلاش برای ارضاء بهتر آنها در آینده است.

 

اصل ششم - ما در ذهن خود تصویری ذهنی از دنیای بیرون داریم که میتوان آن را «دنیای کیفی» نامید و ارضای نیازها یعنی واقعیت بخشیدن به این «دنیای کیفی».

 

اصل هفتم- تنها چیزی که وجود دارد «رفتار ما» است.

اصل هشتم - هر رفتار چهار مولفه دارد: حرکت، فکر، احساس و فیزیولوژی

اصل نهم - رفتارها انتخاب میشوند اما از میان چهار المان حرکت، فکر، احساس و فیزیولوژی، ما فقط بر روی «حرکت» و «فکر» کنترل داریم.

اصل دهم - رفتارها را با «افعال» نامگذاری میکنیم و در نامگذاری عموماً به بخشی از رفتار که برای ما به شکل ساده تری قابل تشخیص و تمایز است، توجه میکنیم.



:: بازدید از این مطلب : 2258
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 17 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

روشهای مطالعه

آیا تاکنون به این موضوع فکر کرده‌اید که هنگام مطالعه از چه روشی استفاده می‌کنید؟ یک روش مطالعه صحیح و اصولی می‌تواند بسیاری از مشکلات تحصیلی را از بین ببرد. بررسیهای بعمل آمده گویای آن است که افرادی که در زمینه تحصیل موفق بوده‌اند، روش صحیحی برای مطالعه داشتند. یادگیری (learning) مسئله‌ای است که در سراسر طول زندگی انسان بویژه در دوران دانش آموزی و دانشجویی اهمیت زیادی دارد. چرا که دانش آموزان و دانشجویان همیشه در معرض امتحان و آزمون قرار دارند و موفقیت در آن آرزوی بزرگشان است.

 

شاید به افرادی برخورده باشید که می‌گویند: همه کتابها و جزوه‌ها را می‌خوانم، اما موقع امتحان آنها را فراموش می‌کنم، یا من استعداد درس خواندن را ندارم، چون با اینکه همه مطالب را می‌خوانم اما همیشه نمراتم پایین است و یا ... . بسیاری از اینگونه مشکلات به نداشتن یک روش صحیح برای مطالعه باز می‌گردد. عده‌ای فقط به حفظ کردن مطالب اکتفا می‌کنند، بطوری که یادگیری معنا و مفاهیم را از نظر دور می‌دارند. این امر موجب فراموش شدن مطالب بعد از مدتی می‌شود، در واقع آنچه اهمیت دارد یادگیری معنا و مفهوم است، چیزی که نمی‌توانیم و نباید از آن دور باشیم.

برای آنکه مطلبی کاملا آموخته شده و با اندوخته‌های پیشین پیوند یابد، باید حتما معنا داشته باشد، در این صورت احتمال یادگیری بیشتر و احتمال فراموشی کمتر خواهد شد. بنابراین قبل از اینکه خود را محکوم کنیم به نداشتن استعداد درس خواندن ، کمبود هوش ، کمبود علاقه ، عدم تونایی و سایر موارد ، بهتر است نواقص خود را در مطالعه کردن بیابیم و به اصطلاح آنها بپردازیم. در اینصورت به لذت درس خواندن پی خواهیم برد. اولین قدم در این راستا آن است با اندکی تفکر عادتهای نامطلوب خود را در مطالعه یافته و سپس عادتهای مطلوب جایگزین آن گردد.


برای تغییر عادات مطالعه مراحل زیر را باید در نظر گرفت:

آگاهی (درباره موضوع)
علاقه
ارزیابی (ارزیابی اطلاعات بدست آمده با در نظر گرفتن موقعیتهای موجود)
آزمایش (بکار بستن فکر)
مطابقت خود با فکر تازه و اختیار و قبول آن


انواع روشهای مطالعه:


روش پس ختام
این روش یکی از مهمترین و معروفترین روشهای بهسازی حافظه است. نام این روش همانند نام انگلیسی آن (PQ4R) متشکل از حروف اول شش مرحله آن است.

مراحل پیش خوانی
در این مرحله کتاب یا مطلب بصورت یک مطالعه اجمالی و مقدماتی مطالعه شود. از جمله موارد این مرحله خواندن عنوان فصلها ، خواندن سطحی فصل ، توجه به تصاویر ، بخشهای اصلی و فرعی و خلاصه فصلها می‌باشد. هدف در این مرحله یافتن یک دید کلی نسبت به کتاب و ارتباط دادن بخشهای مختلف کتاب با یکدیگر می‌باشد.

مرحله سؤال کردن
پس از مطالعه اجمالی موضوعات و نکات اصلی ، به طرح سؤال در مورد آنها بپردازید. این کار باعث افزایش دقت و تمرکز فکر و سرعت و سهولت یادگیری می‌گردد.

مرحله خواندن
در این مرحله به خواندن دقیق و کامل مطالب کتاب پرداخته ، که هدف فهمیدن کلیات و جزئیات مطالب و نیز پاسخگوی به سؤالات مرحله قبل می‌باشد. در مرحله خواندن برای فهم بهتر مطالب می‌توان از کارهایی مثل یادداشت برداری ، علامت گذاری و خلاصه نویسی بهره جست.

مرحله تفکر
در این مرحله هنگام خواندن ، ساختن سؤالها ، و ایجاد ارتباط بین دانسته‌های خود ، درباره مطلب فکر کنید. در این مورد نیز مهمترین اصل همان بسط معنایی است. بسط معنایی ممکن است در مراحل پنجم و ششم نیز یعنی در مراحل از حفظ گفتنی و مرور کردن نقشی داشته باشد.

مرحله از حفظ گفتنی
در این مرحله باید بدون مراجعه به کتاب و از حفظ به یادآوری مطالب خوانده شده پرداخته شود و بار دیگر به سؤالاتی که خود فرد طرح کرده بود پاسخ دهد. در اینجا باید مطالب آموخته شده را در قالب کلمات برای خود کرده ، در غیر اینصورت لازم است که مجددا به خواندن مطالبی که آموخته نشده پرداخته شود. مرحله از حفظ گفتنی در پایان هر بخش انجام می‌گیرد و وقتی بخشهای یک فصل به اتمام رسید به مرحله بعد ، یعنی مرور کردن یا آزمون وارد می‌شویم.

مرحله مرور کردن
این مرحله ، که مرحله آزمون نیز می‌باشد، در پایان هر فصل انجام می‌گیرد. در اینجا به مرور موضوعات اصلی و نکات مهم و نیز ارتباط مفاهیم مختلف به یکدیگر پرداخته و در صورت برخورد با موضوعات مورد اشکال به متن اصلی یا مرجع مراجعه شود. یکی از راههای کمک به این مرحله پاسخگوئی به سئوالات و تمرینات پایان فصل است: اجرای این مرحله می‌تواند مقداری از اضطراب امتحان را کاهش دهد.

روش دقیق خوانی
هدف از این مرحله این است که مطالب کامل و دقیق درک شده و بصورتی سازمان یافته و منظم در حافظه نگهداری شود. برخی از فنون موجود که می‌تواند به روش دقیق خوانی کمک کند عبارتند از:

تکنیک خلاصه برداری
به نوشتن عبارت ، مفاهیم و موضوعات کلیدی متن پرداخته ، بطوری که در مرور مطالب ، با نگاه کردن و خواندن خلاصه‌ها ، همه مطالب خوانده شده را یادآوری کند. یک روش بسیار مطلوب این است که از خلاصه‌ها نیز دوباره خلاصه برداری شود.

تکنیک سازماندهی مطالب
این تکنیک باعث افزایش درک و سرعت یادگیری و سهولت در بازیابی مطالب آموخته شده می‌شود. برای سازماندهی مطالب استخراج سه بخش از متن اصلی مورد مطالعه لازم است که عبارتند از:

 

موضوع اصلی: موضوعی که تمامی مطالب را در بر می‌گیرد و بقیه مطالب حول و حوش آن می‌چرخد.


نکته‌های اصلی: خطوط و اندیشه‌های اصلی و مهم هستند که در مجموع موضوع اصلی را می‌سازند و از صراحت بیشتری برخوردار است.


نکات جزئی: اطلاعات جزئی‌تر هستند که بصورت مثالها ، نمونه‌ها ، عکس و تصویر اطلاعات واقعی مطرح می‌گردند.
تکنیک علامت گذاری در متن
در این تکنیک علامتهایی را بر روی متن اصلی انجام داده ، از قبیل علامت گذاری به شکلهای مختلف در متن ، خط کشیدن زیر عبارات مهم ، حاشیه نویسی و ... ، این موارد بسته به صلیقه‌های افراد متفاوت می‌باشد. اما نکته مهمی که در هر نوع علامت گذاری حائز اهمیت است این است که ، بهتر است همانند تکنیک سازمان دهی ، مطالب را در سه دسته مجزا (موضوع اصلی ، نکته اصلی ، موارد جزئی) قرار داده و آنها را با علامتهای مختلف نشان دهید.


در کنار روش مطالعه عوامل محیطی نیز در میزان یادگیری تأثیر دارد. یک محیط مناسب باعث توجه و تمرکز بهتر و بیشتری می‌شود.

حذف عوامل مزاحم فکری
مواردی هست که بخش عظیمی از وقت و فعالیت ذهنی را موضوعاتی به خود مشغول می‌دارند که هیچ رابطه با موضوع ندارند، موضوعاتی مانند: رفتار معلمان و استادان ، افزایش شهریه و نوع رفت و آمد و … برخی از موضوعاتی هستند که موقع مطالعه اگر به آنها فکر شود از کارایی مطالعه می‌کاهد. برخی حتی خیال پردازیهایشان را موقع مطالعه انجام می‌دهند؛ که به شدت فکر را آشفته کرده و تمرکز را از بین می‌برد. توصیه کلی این است که اگر ذهن خود را از افکار مختلف پاک کنید تا بر روی موضوع مورد مطالعه تمرکز کنید، مطالعه را کنار بگذارید و زمانی مطالعه را شروع کنید که سرحال ، علاقمند و متمرکز هستید.

فراهم کردن محیط مناسب
محل و مکانی که مطالعه در آنجا انجام می‌شود باید مناسب باشد. منظور از محل مناسب مکانی است که آرام ، ساکت و دور از عوامل مزاحم محیطی باشد، این باعث تمرکز بهتر روی موضوع مطالعه می‌شود. بعضی افراد محل و زمانی را برای مطالعه انتخاب می‌کنند که بسیار شلوغ و پر سرو صدا است و بعضی از افراد رختخواب را برای مطالعه انتخاب می‌کنند و توقع یادگیری سطح مطلوب را دارند، ولی از این حقیقت غافلند که این محلها بدترین محل برای مطالعه است.

 


:: بازدید از این مطلب : 1043
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 16 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

ماهيت تئوري انتخاب

تئوري انتخاب به ما مي‌آموزد که تنها کسي که مي‌توانيم رفتارش را کنترل کنيم خودمان هستيم و تنها روشي که به وسيله آن مي‌توانيم وقايع محيطي را تحت کنترل درآوريم، انتخاب رفتار و اعمالمان مي‌باشد. آنچه که احساس مي‌کنيم تحت کنترل ديگران و يا وقايع محيطي نمي‌باشد. ما قرباني ديگران و يا گذشته نيستيم مگر اين که خود اينگونه انتخاب کنيم. يک اصل مهم در تئوري انتخاب اين است که ممکن است گذشته در مشکل کنوني ما نقش داشته باشد، ولي گذشته هيچ گاه مشکل اصلي ما نيست. صرف نظر از آنچه در گذشته اتفاق افتاده آنچه که ما اکنون به آن نياز داريم عملکرد موثر و برنامه ريزي در زمان حال مي‌باشد و وظيفه ما انجام آن چيزي است که براي بهبود روابط بين فردي کنوني ما مورد نياز مي‌باشد.

گلاسر ( 1998 ) مي‌گويد: اگر ما تجربه ناخوشايندي ( مثل مورد سوء استفاده قرار گرفتن در کودکي ) داشته باشيم، صرف نظر از اين که مقصر کيست، بايد بدانيم که گذشته قابل تغيير نيست و آنچه که ما قادر به کنترل آن هستيم، رفتار کنوني ماست. رفتاري كه با ديگران داشته ايم و بالعكس آن را نمي‌توان تغيير داد يا از بين برد. اما اکنون مي‌توانيم با افرادي که به آنها نياز داريم رابطه مطلوبي برقرار کنيم. در واقعيت درماني به مراجع گفته مي‌شود "گذشته‌ها گذشته است و تغيير نخواهد کرد. هرچه زمان بيشتري به گذشته اختصاص دهيم، از مشکل اصلي يعني ايجاد يک رابطه رضايت بخش در زمان حال غافل خواهيم شد ". در گروه واقعيت درماني رهبر به اعضا کمک مي‌کند تا رفتارشان را مورد ارزيابي قرار دهند و ببينند که آيا اين رفتار براي آنها کاربردي و مفيد مي‌باشد يا خير. رهبر همچنين به اعضا کمک مي‌کند تا خود را همانطور که هستند بپذيرند و براي انجام رفتارهاي بهتر برنامه‌اي واقع بينانه تنظيم كنند و به ساير اعضاي گروه نيز در اين زمينه کمک نمايند. رهبر گروه از سئوال‌هاي ماهرانه‌اي استفاده مي‌کند تا اعضا را به سوي تعيين خواسته‌هايشان سوق دهد. گلاسر ( 1992 ) مي‌گويد: "اگر رهبر گروه مهارت کافي براي مواجه ساختن اعضا با رفتارهاي کلي و خواسته‌هايشان را نداشته باشد، درمان موثر واقع نخواهد شد". رهبر از سئوال‌هاي اساسي زير براي هدايت اعضا استفاده مي‌کند:

آيا آنچه که اکنون انجام مي‌دهيد ( دو جزء عمل و تفکر از رفتار کلي ) شما را به هدفتان خواهد رساند؟

آيا قصد داريد که تغيير کنيد؟

دوست دارید در زندگیتان چه تغییراتی بیشتر ایجاد شود؟

دوست داريد در زندگي به چه چيزهايي دست يابيد، که تا كنون به آن نرسيده ايد؟

رفتارهای فعلیتان شما را از مردم اطرافتان دور کرده یا به آنها نزدیک هستید؟

اگر تغییر کنید، چگونه احساس بهتری خواهید داشت؟

اگر تغيير کنيد، زندگيتان چه تغييري خواهد کرد؟ ( به چه چيزهايي خواهيد رسيد؟ )

هم اکنون چه کارهايي را مي‌توانيد براي تغيير كردن انجام دهيد؟

پس از آگاهي از اين واقعيت که آنچه انجام مي‌دهند، فکر مي‌کنند يا احساس مي‌کنند براي آنها اتفاق نيافتاده بلکه آن را انتخاب کرده اند، اعضا قادر خواهند بود انتخاب‌هاي بهتري داشته باشند و براي تغيير تشويق خواهند شد.

هدف واقعیت درمانی پرورش قبول مسئولیت در فرد و ایجاد هویتی موفق است و فرایند درمان در واقع همان اصولی است که گلاسر به کار می گیرد. واقعیت درمانی یک روش فرایندی است و نباید آن را به صورت فرمول بندی ( مثل کتاب آشپزی ) مورد استفاده قرار داد.



:: بازدید از این مطلب : 1258
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 16 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

قدرت هدف داشتن/اهداف من چیست؟/به دنبال چه هستم؟

افرادی كه هدف دارند -افراد هدفمند- نتایج بهتری در زندگی به دست می‌آورند و دستاوردهای برتری دارند.

مهم نیست كه موفقیت را چه تعریف كنیم. افرادی كه در زندگی برای  فعالیت‌های شخصی – حرفه‌ای خود هدفی را تعین می كنند،‌دستاوردهای بیشتری داشته و پیشرفت‌های بیشتری می‌كنند. كاملاً پذیرفته شده است كه افرادی كه می‌دانند به كجا می‌روند،‌شانس بهتری دارند كه زودتر به مقصد برسند. اگر شما مقصد خود را ندانید، احتمال این خطر وجود دارد كه ساعت‌ها و روزها بروید ولی به دور خود بچرخید. یعنی اینکه شما ‌در زندگی حضور دارید ولی رشد و ترقی و پیشرفت نمی‌كنید، چرا که شما مقصد و هدف را نمی دانید.

بسیاری از متخصصان علم روان شناسی معتقدند كه عامل هدف گزینی و تعیین هدف مشخص یكی از مهمترین عوامل متمایز كننده‌ی افراد مؤثر و موفق در زندگی است. سهم این عامل در موفقیت مهمتر از هوش، تحصیلات و امكانات مالی است.

تعریف هدف

‌ هدف یك نتیجه یا پیامد مشخص و اندازه پذیر (قابل اندازه‌گیری) است كه فرد می‌خواهد در یك چارچوب زمانی خاص به آن دست یابد.

هدف جهت‌گیری به سوی مقصد را هدایت می‌كند مثلاً: به دست آوردن یك درآمد مشخص، ‌گرفتن یك شغل خاص،‌ برقراری رابطه با فرد معین، چیزی كه تا كنون در زندگی تجربه نكرده یا بدست نیاورده‌ایم.

انجام یك پژوهش ده ساله در دانشكده‌ی علوم بازرگانی دانشگاه شیكاگو نقش هدف چینی را به خوبی نشان می‌دهد. از دانشجویان ترم آخر دانشکده در باره اهدافشان پس از فارغ‌التحصیلی سئوال كردند. از آنها پرسیده شد كه پس از فراغت از تحصیل چه می‌خواهند بكنند؟ و چه برنامه‌هایی برای خود تدارك دیده‌اند؟‌

83 درصد دانشجویان گفتند که هیچ هدفی را هنوز تعیین نكرده‌اند.

14 درصد هدفی را به صورت جسته – گریخته در ذهن داشتند و فقط 3 درصد اهداف مشخص و معینی را برای خود نوشته طراحی و برنامه‌ریزی كرده و بصورت مكتوب آن را در آورده بودند.

پس از ده‌سال همگی آنان مجدداً موردبررسی پرسشنامه‌ای قرار گرفتند و به لحاظ سطح پیشرفت و دستاورد‌های حرفه‌ای – مالی مورد مقایسه قرار گرفتند. افرادی كه اهداف ذهنی پراكنده‌ای را به صورت جسته و گریخته در ذهن داشتند (طرح مبهمی از آنچه می‌خواهند) 3 برابر افراد بی هدف دستاورد و پیشرفت داشتند.‌ افرادی كه اهداف مكتوب و مشخصی تعریف كرده بودند (3 درصد افراد هدف‌مند) ده‌برابر افراد بدون هدف دستاورد حرفه‌ای – شخصی داشتند.

باید توجه کرد که داشتن هدف به تنهایی كافی نیست. گاهی اوقات ممكن است موفقیت‌‌هایی را در پی داشته باشد، اما به تنهایی رضایت بخش نیست.

افرادی كه اهداف‌شان با ارزش‌ها و معیارهای فردی‌شان همردیف و هماهنگ باشد، رضایت‌مندی و خشنودی بیشتری كسب می‌كنند.

وقتی ما به هدفی نائل می‌شویم كه توسط نظام ارزشی ما– یعنی آنچه كه برایمان مهم و ارزشمند است-  سوق داده شده باشد،  در زندگی احساس خشنودی و رضایت مندی قلبی و ذهنی عمیق را تجربه می‌كنیم.

اهداف مبتنی بر ارزش‌های فردی، به رفتار و عملكردهایی می‌انجامد كه تجلی كامل هستی و هویت ماست. این احساس و رفتار خودش به موفقیت‌ ، شادكامی و خشنودی ای می‌انجامد كه همواره به دنبالش بوده‌ایم. هرچه بیشتر این سیكل و دور را تكرار كنیم، ارزش‌ها و تعهد ما به زندگی را بیشتر تقویت می‌كند و این فرآیند یك زندگی شكوفا و خود نظم دهنده‌ را برایمان به ارمغان می‌آورد.

 

ارزشمندی اهداف و رضایتمندی و موفقیّت رفتار ها و عملكردها

وقتی هدفی را به طور روشن و مكتوب برای خود تعیین می‌كنیم. هدف مشخص، استعداد درونی ما را بیرون كشیده و ما را مجبور می‌كند تا با تمام قوه و توان خود نه تنها در جهت به دست آوردن آن هدف، بلكه برای كشف و ‌به كار‌گیری استعدادهای بالقوه تلاش ‌كنیم.

تعیین هدف مشخص ما را تقویت می‌كند تا در زندگی فعال و مسئول باشیم. هرچه اهداف مشخص‌تر و قابل اندازه‌گیری تر باشند، برای دست‌یابی به آنها بیشتر احساس مسئولیت كرده و بیشتر می‌خواهیم تا برایش زمان  و انرژی بگذاریم.

اهداف قدرتمند

هنگامی كه هر فردی به جای آرزو كردن و رویا پردازی و ای كاش گفتن و غرغر كردن از وضعیت فعلی خود، اهداف قدرتمندی مبتنی بر ارزش‌های فردی را برای خود معین و مشخص كند، به سمت یك زندگی مثبت و سازنده تر پیش‌خواهد رفت. احساسات و هیجانات منفی مثل اضطراب، افسردگی، ناكامی، ترس، عصبانیت، خشم و استرس به سراغ افراد بدون جهت‌گیری و بی برنامه‌ می‌روند و نتیجتاً اینكه این گونه افراد معمولاً هیچ گاه هدف متمركز و امیدی برای دستیابی به آن ندارند. مشخص كردن و تعیین هدف‌ ما را از رویا پردازی با امیدی اندك و احتمال دستیابی كم و نامعلوم به سوی نتایج و روابطی كه می‌خواهیم و به دنبالش هستیم رهنمون خواهد بود. گذراندن زندگی با طرز تلقی و نگرش: صبركن ببین چی پیش‌می‌آید، هدر دادن توانایی ذاتی و قدرت فردی است.

اهداف قدرتمند، كاملاً خاص و مشخص‌اند. این نوع اهداف با كلماتی ادا می‌شوند كه به ما تصویر ذهنی روشن و دقیقی از آنچه می‌خواهیم به دست آوریم می‌بخشند. با خواندن آن اهداف از روی كاغذ یادداشت، خود دقیقاً می دانیم كه چه می‌خواهیم. هرچه هدف مشخص و روشن‌تر باشد بهتر و سریعتر می‌فهمیم كه چه باید بكنیم و چگونه باید حركت كنیم تا قادر باشیم منابع و مواد دستیابی به آن را فراهم سازیم.

 

انواع هدف:

1-هدف خوب باید مشخص و خاص باشد. مثال:

هدف غیر خاص یا نا مشخص:‌ وقت بیشتری با فرزندانم بگذارنم.

هدف خاص:‌ كتابخوانی برای فرزندانم حداقل 30 دقیقه 3 بار در هفته.

هدف غیرخاص:‌ رابطه‌ام را با مادرم یا همسرم  بهتر كنم.

هدف خاص : در هر هفته یك كار مشخص كه او دوست دارد را برایش انجام دهم ،‌در كار آشپزی، جارو برقی، منزل كمكش كنم با او مهربانانه‌ و مؤدبانه‌ حرف بزنم.

2- هدف خوب باید قابل اندازه‌گیری و سنجش باشد.

چه مقدار، چقدر؟ چه مدت؟ باید هدف را به صورت كمی شده بیان كنیم، تا در پایان سال بتوانیم بفهمیم كه آیا این كار انجام شده یا نه.‌ مثال:

هدف غیر قابل سنجش: تا 5 سال دیگر ثروتمند شوم.

هدف قابل سنجش:‌ تا 5 سال دیگر 100 میلیون تومان ملك و پول داشته باشم.

3- هدف خوب چارچوب زمانی دارد.

هرچه زمان رسیدن معقولتر و كوتاهتر باشد، برای دستیابی به آن تمركز و تلاش بیشتری خواهد شد. هدف بدون زمان بی معناست، هنوز هدف نیست، یك رویا ست.  مثل مسابقه‌ی فوتبالی است كه انتها و پایان آن مشخص نشده است و نمی دانیم پس از چند دقیقه یا چند ساعت یا چند گل رد و بدل شدن بازی به اتمام می‌رسد؟ و نمی دانیم كه چه كسی برنده شده است و نتیجه بازی چیست؟

 

ساختار اهداف:

 

هدف سالانه:‌ورزش آئروبیك 4 بار در هفته و كاهش وزن تا 15 كیلو

هدف 3 ماهه: ورزش مرتب و روزانه و 4 كیلو كاهش وزن در هر 3 ماه

هدف ماهانه: ‌ورزش مرتب و 5/1 كیلو كاهش وزن در هر ماه

 

4 هدف‌های خوب در هنگام نوشتن و بیان به صورت فاعلی و پرتوان بیان می‌شود.

جملات ساده و كامل آنچه را می خواهیم به سادگی بیان می كنند. فعل، آنچه را باید انجام شود، ذكر می كند و آنچه را واقعاً و دقیقاً می خواهیم به دست آوریم به روشنی توصیف می كند ؛ به عنوان مثال:‌

گرفتن دادن بخشیدن انتخاب كردن تمرین كردن نوشتن صرف كردن طراحی كردن ساختن ملاقات كردن و …

شروع جملات با افعال مثبت و فعال به كوشش‌های ما جهت می‌بخشند.

 

5 تشخیص بین اهداف مبتنی بر نتیجه و اهداف فرایندی (مبتنی بر فرایند).

اهداف مبتنی بر نتیجه = 15 كیلو كاهش وزن

اهداف فرآیندی: اهداف فرآیندی – مبتنی بر فرآیند؛ اقداماتی كه فكر می كنیم ما را به سوی هدف رهبری می كنند. مثلا: هر روز بین 10-5 دقیقه سر موضوعات روزانه با او حرف بزنم.

اهداف مبتنی بر نتیجه:‌ بهبود بخشیدن به رابطه و گفتگو با والدینم / فرزندانم.

اهداف مبتنی بر فرآیند : روزانه فقط 1200 واحد كالری مصرف می كنیم با 20% كمتر كالری چربی.

 

در مجموع هدف باید:

1-      خاص و مشخص باشد.

2-      قابل اندازه‌گیری باشد.

3-      چارچوب زمانی مشخصی داشته باشد.

4-      جنبه‌ی فاعلی داشته و با فعل آغاز شود.

5-      متناسب باشد، ‌نتیجه مدار یا فرایند مدار باشد.

 



:: بازدید از این مطلب : 1294
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 16 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

این پژوهش قبلا به فارسی برگردان و در بعضی سایتها و وبلاگها بازنشر شده است. اما به سبب نکات جالبی که در متن آمده است آن را دوباره می خوانیم:

(Helen fisher) ، محقق و انسان شناس دانشگاه روتگر نیوجرسی، یکی از سرشناسترین محققین موضوع عشق در سطح جهان است. از او کتابهای متعددی در این مورد به چاپ رسیده، از جمله «آناتومی عشق» ( ۱۹۹۲) و «جنس قوی» ( ۱۹۹۹) که به رل زنان در جامعه می پردازد. کتاب جدید او با عنوان «چرا عاشق می شویم» به موضوع عشق، شکست در عشق، و نقش هورمونها در این مورد می پردازد .

مجله اشپيگل مصاحبه حالبي با اين پرفسور انجام داده :

مجله شپیگل: خانم فیشر، زنان و مردان با ازدواج ، به یکدیگر قول عشق تا هنگام مرگ می دهند. طبق گفته شما ولی معمولا بعد از ۴ سال این قول به جدایی می انجامد؟

فیشر: بله. من به مدارک جمع شده از ۵۸ کشور نگاه کرده ام، در آنها دیده می شود که نیمی از کسانی که از یکدیگر جدا می شوند، این کار را در طول ۴ سال اول دوران ازدواج خود انجام می دهند و بعد از آن به دنبال پارتنر جدید هستند .

شپیگل: این نیاز به عوض کردن پارتنر از کجاست؟

فیشر: در واقع باید سوال شما بر عکس باشد: » چرا ما اصولا به مدت طولانی با هم می مانیم؟ » ۹۷٪ از جانواران پستاندار چنین تیمهای دو نفری درست نمی کنند. چرا پس انسان؟ این مساله ساده که ما یکدیگر را به عنوان پارتنر پیدا کرده و به هم وفادار هستیم، یک حادثه شگفت انگیز است، و دلیلش این جاذبه غریبیست که آنرا عشق می نامیم.

شپیگل: شما در مورد پدیده عشق تحقیق می کنید، اینکار را چگونه انجام می دهید؟

فیشر: ما تعدادی از زنان و مردانی را که در آنها نشانه های عاشق بودن دیده می شود توسط دستگاه MRI معاینه کرده ایم، تا بفهمیم احساس عشق در کدام قسمت مغز جای دارد .

شپیگل: از کجا می دانید که آیا کسی واقعا عاشق است یا نه؟

فیشر: در این مورد کافیست که از او بپرسم در طول روز چه مدت به معشوق خود فکر می کند. معمولا جواب حدود ۹۵ ٪ از وقت روز است، خوب چون عشق همین مسخ شدن خالص است. این تمایل شدید، این جوشش، هسته اصلی عاشق بودن است. عشق بسیار سرسخت و به ندرت قابل کنترل است و بسیار به سختی می توان به آن پایان داد. به نظر من عشق قویترین میل جهان است، بسیار قویتر از میل به سکس. کسی که از رختخواب شریک جنسی خود رانده می شود، دست به قتل او نمی زند، اما تعداد کسانی که شریک خود را به خاطر رد کردن عشق آنها به قتل رسانده اند زیاد است، به خصوص در مردان .

شپیگل: شما نوشته اید از هر سه زن مقتول در آمریکا یکی از آنها از سوی پارتنر سابق خود به قتل رسیده است. اما تعداد مردان مقتول از سوی شریک سابق آنها تنها ۴٪ است. آیا زنان هنگام شکست در عشق بیشتر دست به خودکشی می زنند؟

فیشر: نه، در مورد خودکشی هم تعداد مردان بیشتر است. سه چهارم کسانی که به خاطر سرخوردگی در عشق خودکشی کرده اند، مردان هستند. زنان معمولا رابطه بهتری با خانواده و دوستان خود دارند و در دوران بحرانی از سوی آنها بهتر پشتیبانی می شوند. بر عکس مردان معمولا وابستگی شدید به رابطه با آن یک شخص خاص دارند که این می تواند نتایج خطرناکی داشته باشد. ولی البته در زنان هم خودکشی از روی عشق دیده می شود.. من از افراد تحت معاینه خود سوال کرده ام که آیا حاضرند برای عشق خود بمیرند یا نه. بسیاری از آنان، به خصوص جوانان در گروه سنی حدود ۲۰ سال، به این سوال پاسخ مثبت دادند، فکر می کنم خود من نیز در آن مقطع زندگی همین پاسخ را می دادم .

شپیگل: در بدن افراد عاشق چه اتفاقی می افتد؟

فیشر: ما به افراد مورد آزمایش خود در حالیکه در دستگاه MRI قرار داشتند، یک بار عکس معشوق خود و یک بار یک عکس غریبه نشان دادیم و عکسهای مغزی آنها را در این دو حالت مقایسه کردیم. به نظر می آید که دو ناحیه در مغز که مسئول احساس عشق هستند را شناسایی کرده ایم. از علائم بارز دیگر، بالا رفتن میزان هورمون دوپامین (Dopamin) و نورآدرنالین (Noradrenalin ) و پایین آمدن میزان هورمون سروتونین (Serotonin) در مغز است. انرژی جوشان، تحریکات خوشحال کننده گاهی تا به حد رسیدن به خلسه، عرق کردن زیاد و طپش قلب نتیجه ترشح این سوپ هورمونی است .

شپیگل: هومر (Hommer ) هم به این نتیجه رسیده بود که:» و نیروی عشق در آن درون بود که حتی از عاقلان نیز عقلشان را ربود». این همه دیوانگی چه معنایی می دهد؟

فیشر: خود من هم مدتها تصور می کردم که طبیعت در مورد عشق اغراق کرده است. الان ولی فکر می کنم که عاشق شدن برای این به وجود آمده است که توجه ما (برای تولید مثل) متوجه یک پارتنر باشد و وقت و انرژی تلف نشود .

شپیگل: آیا میل جنسی برای این منظور کافی نبود؟

فیشر: نه، میل جنسی به تنهایی توجه ما را به سوی شریکهای متعددی جلب می کند، عاشق بودن باعث تحریک این میل در رابطه با معشوق می شود. میزان بالای ترشح هورمون دوپامین باعث ترشح شدیدتر هورمون جنسی تستسترون هم می شود.. به همین دلیل است که عشاق میل ترک اطاق خواب را ندارند .

شپیگل: علت این شدت احساسات چیست؟ همانطور که خود در کتابتان نوشته اید، موشهای صحرایی فقط برای چند ثانیه جلب یکدیگر می شوند، فیلها مدت چند روز. حتی در شامپانزه ها نیز دوان عشق کوتاه است. چطور این احساس در ما تا به این حد پیش میرود که حاضر به مرگ برای دیگری هستیم؟

فیشر: من تصور می کنم که راه رفتن بر روی دو پا همه چیز را در ما تغییر داد. تا قبل از اینکه نیاکان ما (که احتمالا شبیه شامپانزه های امروز بوده اند) راه رفتن روی دو پا را بیاموزند، ماده ها فرزندان خود را به پشت حمل می کردند، دستانشان آزاد بود و احتیاج به نرها برای حفاظت و همراهی نداشتند. ولی از حدود ۶ تا ۷ میلیون سال قبل که انسان شروع به راه رفتن به روی دو پا کرد، مشکل آغاز شد: چرا که حالا ماده ها باید فرزندان خود را بغل می گرفتند و من نمی توانم تصور کنم که آنها می توانستند با یک دست فرزندان خود را حمل کنند و با دست دیگر به دنبال آذوقه بگردند و یا از خود دفاع کنند، پس به یک شریک برای بزرگ کردن فرزندان خود احتیاج داشتند.

شپیگل: و مردان؟

فیشر: برای آنها هم تمرکز به روی یک شریک نفع داشته است. به عهده گرفتن وظیفه محافظت از چند شریک برای آنها هم کار سختی بوده است. بچه هایی که از سوی یک جفت محافظت می شده اند، شانس بهتری برای زنده ماندن پیدا می کردند و از همانجا ارتباطهای سلولهای عصبی برای ایجاد حس عاشق بودن شکل گرفته است.

شپیگل: مدت زمان عاشقی چقدر است؟

فیشر: طبق تحقیقات ما بین ۱۸ ماه تا سه سال. البته این مدت زمان می تواند طولانی تر هم بشود اگر در برابر رابطه عشقی موانعی وجود داشته باشند، مثلا اگر دو نفر در دو کشور مختلف زندگی کنند یا یکی از آنها متاهل باشد. این نیز از خصوصیات سیستم ترشحی دوپامین است: اگر مغز «پاداشی» دریافت نکند، این سیستم خیلی فعالتر میشود…

شپیگل: …و با ترشح بیشتر قابلیت رنجبری را بالا می برد .

فیشر: بله. البته کار این سیستم به هیچ وجه همیشگی نیست. اگر خوش شانس باشیم، این حس عاشقی تبدیل به دوست داشتن می شود. در آن صورت هورمونهای دیگری کارگردانی را به عهده می گیرند: اوکسیتوسین (Oxytocin) و واسوپرسین (Vasopressin) که باعث حس نزدیکی و رابطه نزدیک هستند و ترشح هورمونهای دوپامین و تستسترون را کم می کنند. و این خوب هم هست. کسی که صاحب فرزندی می شود، نمی تواند تمام شب در اطاق خواب به دنبال معشوق بدود!

شپیگل: ولی برای بسیاری از زوجها دقیقا همین از دست رفتن رابطه جنسی یک مشکل بزرگ است.

فیشر: برای همین توصیه من برای رابطه های دراز مدت این است که از داشتن مرتب سکس خود داری نکنند. ما جانوری هستیم که برای این ساخته شده ایم که مرتب با هم آمیزش داشته باشیم. انسانهایی که به صورت قبیله ای زندگی می کنند، اکثرا روزانه با یکدیگر رابطه جنسی دارند. ترشح هورمون تستسترون، باعث بالا رفتن هورمون دوپامین هم می شود که به برقراری رابطه کمک می کند . ولی البته من زوجهایی را می شناسم که بدون این ارتباط نزدیک جنسی هم با یکدیگر زندگی می کنند.. کیفیت داشتن ارتباط نزدیک کمی دست کم گرفته می شود. ما به دنبال عشق رمانتیک هستیم، که میلی ساده و یک جور دیوانگی کور است. احساس رابطه نزدیک ولی یک حس بسیار رنگارنگ مانند نقشهای یک قالی شرقی است، که پر از احترام، طنز و خاطرات مشترک است .

شپیگل: و با وجود همه اینها این سیستم می تواند خیلی آسان از هم بپاشد.

فیشر: درست است و قابل توضیح هم هست: این در طبیعت انسان است که تا زمانی با شریک خود همراه باشد که فرزند آنها از آب و گل در آمده باشد. زنهای قبیله ای در جنوب آفریقا هر چهار سال یک بار بچه دار می شوند و هر بار از مردی دیگر. در جامعه مدرن این مساله به شکل بالاتر رفتن میزان طلاق به خصوص در دوران ۴ سال اول شکل پیدا می کند. به نظر می آید طبیعت انسان برای این ساخته شده است که با شریک خود فرزندی داشته باشد، و بعد از مدتی برود. و من فکر می کنم زندگی ما کم کم به زندگی نیاکانمان شبیه تر می شود.

شپیگل: چرا؟

فیشر: در دوران زندگی قبیله ای، زنان ۸۰٪ آذوقه را تامین می کردند. به این ترتیب آنها قدرت «اقتصادی» داشتند و به همین خاطر وابسته نبودند. امروزه همسر یک رئیس بانک به عنوان مثال، که از خود تحصیلات یا در آمدی ندارد، همسرش را ترک نمی کند چون از نظر اقتصادی قادر به این کار نیست. ولی در بسیاری از جوامع دنیا این موقعیت تغییر می کند، زنان بیشتر صاحب استقلال اقتصادی می شوند و بیشتر توانایی آنرا پیدا می کنند که به رابطه های ناخواسته پایان دهند …

شپیگل: یا بیشتر رابطه های موازی داشته باشند ؟(توضیح خودم: منظور من از رابطه های موازی، همون چیزیه که بهش خیانت در رابطه میگیم. من از این کلمه به خاطر بار اخلاقیش استفاده نمی کنم )

فیشر: نه، نه الزاما. جالب اینجاست که امروزه نسبت به گذشته کمتر رابطه های موازی دیده می شود ، یکی به خاطر اینکه این امکان بیشتر هست که نوجوانان و جوانان تجربه های متعدد خود را داشته باشند، و یکی دیگر به این دلیل که رابطه ها امروزی هم کوتاه تر شده اند.

شپیگل: آیا این جریان در آینده ادامه پیدا می کند؟ آیا آمار طلاق بالاتر نیز می رود؟

فیشر: بله، در این مورد شک ندارم. و البته شکلهای جدید با هم زندگی کردن به وجود خواهد آمد. به عنوان مثال یک نوع ازدواجهایی که بعد از مدت زمان خاصی خود به خود لغو می شوند. در آنصورت دو طرف تلاش بیشتری برای حفظ ارتباط خود خواهند کرد. البته انسانها در آینده نیز همچنان ازدواج خواهند کرد-حتی دوباره و سه باره . این به معنای پیروزی امید بر تجربه است. ما همچنان تلاش خود را خواهیم کرد-تقصیر به گردن سیستم عصبی و هورمونی ماست !

شپیگل: آیا ما واقعا اینقدر در برابر عشق بی اراده هستیم؟ تا چه حد آزادی انتخاب پارتنر خود را داریم؟

فیشر: ما حداقل این توانایی را داریم که از عاشق شدن خود جلو گیری کنیم. تصور کنید شما تازه صاحب فرزندی شده اید، همسر خود را دوست دارید و در عین حال شخصی را در محل کار خود بسیار جذاب می یابید. شما قادر هستید به خود بگویید:»نه،من خوشبخت هستم، این شخص نیز متاهل است، رابطه ما، موفق نخواهد بود». چنین صرف نظر کردنی مشکل، ولی ممکن است. صرف نظر کردن از سکس خیلی ساده تر هم هست. من فکر می کنم ما مرتب با کسانی برخورد می کنیم که مایل هستیم با آنها رابطه جنسی داشته باشیم، و در آخر تنها دست آنها را می فشاریم.

شپیگل: آیا عشق و دوست داشتن و دوست بودن در کنار هم ممکن است؟

فیشر: قاعدتا بله. قسمتها مختلف مغز که مسئول احساس عشق، رابطه ، دوستی و هوس هستند، می توانند موازی هم کار کنند. ما حتی قادریم با کسی زندگی کنیم و در عین حال عاشق شخص دیگری شویم. این توانایی از نظر تئوری تکامل هم قابل توضیح است، چرا که این کار یک استراتژی دوبرابر به حساب می آید: در یک سو رابطه دراز مدت که باعث ثبات اجتماعی می شود، از سوی دیگر پارتنر جدیدی که امکان انتقال ژنها به نسل بعدی را بیشتر می کند. واقعیت این است که حتی در رابطه های موفق نیز ، ما شبها در تخت خوابیده ایم و از خود سوال می کنیم که آیا نمی توانستیم انتخاب بهتری داشته باشیم. این یک نیروی تخریب کننده مغز ماست…

شپیگل: و وقتی این نیروی تخریب کننده زمانی باعث جدایی شود، درد آن جدایی تقریبا به همان شدت شادابی زمان عاشق بودن است. آیا این اشخاص را هم تحت نظر داشته اید؟ در مورد آنها چه مشاهداتی داشتید؟

فیشر: در این اشخاص دو حس به شدید ترین شکل خود دیده میشود: خشم و ناامیدی. این دو احساس در دو فاز مختلف به سراغ فرد می آید: بعد از جدایی ابتدا زمان خشم یا اعتراض است، شخص سعی می کند پارتنر خود را دوباره به دست بیاورد. سیستم ترشحی دوپامین ، بسیار فعال میشود ،چون مغز باز هم «پاداشی» دریافت نمی کند. انرژیی که در این زمان صرف می شود بسیار زیاد است. دوباره پارتنر سابق محور همه چیز می شود و حس عشق باز هم قویتر می گردد که حتی ممکن است تبدیل به حس نفرت هم بشود.

شپیگل: …حس نفرت برای به دست آوردن دوباره پارتنر کمی عجیب به نظر می آید .

فیشر: این آخرین تلاش است. هر چه باشد، اینجا یک نفر دارد بر سر آینده ژنهای خود مبارزه می کند! و در واقع گاهی این روش کارساز نیز هست. گاهی دو نفر دوباره به سوی هم برمی گردند وقتی یکی از آنها دیگری را تحت فشار سخت احساسی، مثلا تهدید به خودکشی قرار می دهد.

شپیگل: ولی سوال این است که ارتباطی که با این روش دوباره بر قرار شود تا کی ادامه پیدا کند.

فیشر: درست است. ولی خشم و نفرت می تواند کمکی هم باشد برای اینکه شخص خود را راحتتر از پارتنر خود جدا کرده و به دنبال پارنتر جدید باشد. البته قبل از آن فاز افسردگی شدید سر می رسد. تمام دنیا خاکستری می شود، کسی زنگ نمی زند. و شخص دچار دپرسیون می شود.

شپیگل: چرا طبیعت جدایی را برای ما اینقدر مشکل کرده است؟ آیا بهتر نبود که خیلی راحتتر با نیرو و انرژی دوباره به زندگی بر می گشتیم؟

فیشر: من فکر می کنم که این افسردگی هم فایده های خودش را دارد. کسی که ترک می شود، احتیاج به کمک دارد، چرا که همیاری پارتنر او یکباره از بین رفته است. مسلما کسی که با لبان خندان به سوی دوستان برای کمک خواستن می رود، زیاد قابل باور نیست. افسردگی یک نشانه خیلی خوب برای اطرافیان است که یک مشکل بزرگ این وسط وجود دارد. در ضمن، یک افسردگی خفیف در این موقعیت می تواند کمک کند که شخص خود و اطراف خود را واقعی تر ببیند.

شپیگل: آیا راههایی وجود دارد که ما عشق از دست رفته خود را راحتتر فراموش کنیم؟

فیشر: بزرگترین توصیه من این است که هر چیزی که ما را به یاد او می اندازد ، از بین ببریم و یا از زندگی خود دور کنیم. نامه ها، عکسها، کارتها ، و البته که هرگز به او تلفن نکنیم …

شپیگل: پس عشق مانند یک ماده مخدر است؟

فیشر: دقیقا، پس برای ترک اعتیاد باید از آن دوری کرد. نشانه های ترک اعتیاد عشق خیلی شبیه به ترک کوکائین است: خواهش بسیار شدید، مالیخولیا، خستگی، از دست دادن تعادل روحی. البته تفاوتهایی هم وجود دارد. کسی که به کوکائین معتاد است، هر روز همان خواهش روز قبل را احساس می کند، در حالیکه کسی که به عشق خود رسیده باشد، اکثرا بعد از مدتی این خواهش را ندارد که هر روز پارتنر خود را ببیند.

شپیگل: شما برای این مشکل تجویز قرص را نیز پیشنهاد می کنید .

فیشر: وقتی برای مقابله با افسردگی از دارو استفاده می شود، چرا برای مقابله با درد عشق از این روش استفاده نشود؟ البته با اینکار قادر نخواهید بود یک رابطه را نجات دهید، ولی می شود با اینکار مثلا جلوی خودکشی از سر عشق را گرفت. البته من اخطار می دهم که از این داروها به مدت زمان طولانی استفاده نشود، این داروها ترشح دوپامین و سروتونین در مغز را کم می کنند، و این در دراز مدت می تواند باعث شود که شخص میل به پیدا کردن رابطه( جدید) و میل به ارتباط جنسی را از دست بدهد .

شپیگل: برای استفاده از دارو تا کجا می توان پیش رفت؟ مثلا می توان برای کسانی که به دنبال عشق از دست رفته خود تا حد مزاحمت پیش می روند (به اصطلاح: استاکر Stalker ) درمان با قرص را تجویز کرد؟

فیشر: چرا که نه؟ اینکه مواد شیمیایی چقدر رفتار ما را تغییر می دهند را هر کسی که یک آبجو هم خورده باشد ، می داند. البته نباید فراموش کرد که در مورد استاکر ها، اختلالات رفتاری دیگر نیز به مساله اضافه می شود.. من فکر می کنم که هر کسی دلش می خواهد به دنبال عشق از دست رفته اش برود، ولی اینکار را نمی کند چون یاد گرفته است که نباید این کار را بکند. ولی استاکرها قادر به کنترل این کشش خود نیستند.

شپیگل: داروهایی که میل جنسی را تشدید می کنند ، مدتهاست که ساخته شده اند. آیا زمانی علم قادر به ساختن ماده ای برای ایجاد عشق

و برقراری یا تشدید آن خواهد بود؟

فیشر: فرمهای مخصوصی از LSD باعث میشود که شخص راحتتر عاشق شود. اما در کل من احتمال نمی دهم که چنین دارویی در آینده واقعا ساخته شود. باید پارامترهای مختلفی کنار هم جمع شوند که شخصی عاشق شود: زمان مناسب و تحریکات حسی مختلفی که پاسخ دادن به آنها از دوران کودکی ما شکل گرفته است. البته من فکر می کنم ماده ای ساخته خواهد شد که میزان ترشح دوپامین و نورآدرنالین را در مغز افزایش دهد و با اینکار آمادگی مغز را برای عاشق شدن بالا ببرد .

شپیگل: آیا ممکن است این آماده سازی مغز بدون دارو نیز انجام گیرد؟

فیشر: بله ، البته. من به تمام جوانانی که دلشان می خواهد عاشق شوند توصیه می کنم: بروید به بیرون، به سوی دنیای بیرون بروید، به دیگران نشان دهید که دنبال عشق هستید، و بازی عشق را بازی کنید. آماده سازی مغز، بر پایه به تحرک در آوردن سیستم ترشحی دوپامین است، وقتی کسی را پیدا می کنید که فکر می کنید می تواند پارتنر شما باشد، بهتر است با او کارهای جدید، مهیج و حتی خطرناک انجام دهید. نزدیکی نیز میزان ترشح دوپامین و تستسترون را بالا می برد، برای همین من همیشه به دانشجویان خود می گویم با کسی به رختخواب نروید که از او خوشتان نمی آید،چون ممکن است عاشقش بشوید!

شپیگل: آیا حقه های دیگری برای ایجاد عشق به ذهنتان می رسد؟

فیشر: همانطور که Baudelaire گفته است:»ما زنان را هر چه غریبه تر باشند، بیشتر دوست داریم» ، من به زنان توصیه می کنم که کمی مرموز باقی بمانند. و کلا این راه موثری است که علاقه های طرف مقابل را پیشبینی و ارضا کنیم. همانطور که مردان در هیچ زمان دیگری به اندازه چند هفته اول عاشق بودن خود میل به صحبت کردن ندارند، یا زنان هیچ زمان دیگری به اندازه آن زمان با شریک خود فوتبال تماشا نمی کنند!…البته کارسیستم مغزی مردان در این دوران هم با زنان متفاوت است، در مردان قسمتهایی از مغز که مربوط به تحریکات بینایی می شوند بیشتر فعال است .

شپیگل: و این تعجب آور نیست، درست است؟

فیشر: درست است. ولی پیش ضمینه تکامل در این مورد جالب است. مردان به زنانی نگاه می کنند که قابلیت زایش داشته باشند (توضیح خودم: در واقع زنان زیبا!) ، و زنان برای اینکه بدانند آیا پارنتر آنها می تواند از پس نگهداری از بچه ها خوب بر بیاید، سعی در شناختن شخصیت او دارند. اینکار به مراتب مشکل تر است و پیش از همه احتیاج به داشتن حافظه ای قوی دارد. برای همین زنان مرتب با دوستان خود از این صحبت می کنند که طرف مقابل چه گفته است، چه رفتاری داشته است و چکار کرده است. در زنان آن قسمت از مغز که مربوط به حفظ خاطرات است بیشتر فعال می شود .

شپیگل: اما خاطرات به تنهایی آتش عشق را روشن نگه نمی دارند.

فیشر: نه، در دراز مدت احتیاج به کار کردن دائمی روی رابطه هست .

شپیگل: توصیه شما در این مورد چیست؟

فیشر: در اصل الان باید می گفتم سالی یک بار از پارتنر خود جدا شوید، رابطه های دیگری را تجربه کنید و بعد سعی کنید دوباره از اول شروع کنید!

شپیگل: این را جدی نمی گویید !

فیشر: البته که نه. مسلم است که کسی نمی خواهد واقعا اینطور زندگی کند. ولی توصیه من اینست که از اول انتخاب درست انجام دهید، شخصی را انتخاب کنید که برایتان در دراز مدت جالب باشد، به نوع خاص خودش. به طرف پارتنر خود بروید، با او صحبت کنید و به حرفهایش گوش دهید، از او سوال کنید، سعی کنید جذاب باقی بمانید و احتیاجات خود را بیان کنید. البته که با وجود همه اینها تضمینی وجود ندارد. چرا که متاسفانه واقعیت اینست: ما برای این در دنیا نیستیم که خوشبخت باشیم، ما در این دنیا هستیم که تولید مثل کنیم .

شپیگل: از شما برای این مصاحبه متشکرم .

از مجله شپیگل، شماره ۹، فوریه



:: بازدید از این مطلب : 1241
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 16 ارديبهشت 1391 | نظرات ()