نوشته شده توسط : امین جمالی

اختلال كم توجهي- بيش فعالي  در كودكان (Hyperactive)

انواع بیش‌فعالی

 

تعريف :

ADHDاختلالي است که در آن پرتحرکي ، بي توجهي و رفتارهاي ناگهاني بيشتر و شديدتر از کودکان ديگر وجود دارد . 3 تا 5 درصد کودکان به اين اختلال مبتلا هستند و در پسرها شايع تر است . ممکن است در بعضي بيشتر علائم پرتحرکي و رفتارهاي ناگهاني و در گروهي علائم بي توجهي بيشتر ديده شود . علائم اين بيماري قبل از 7 سالگي شروع مي شود ولي اغلب در دوران مدرسه مشکلات جدي ايجاد مي گردد .

علت :
اين بيماري سالهاست که شناخته شده و وعوامل متعددي در ايجاد آن نقش دارند . به نظر مي رسد علت آن بيشتر قص در تکامل سيستم اعصاب باشد . کودکان مبتلا احتمالاً در قسمت هايي از مغز که مسئول توجه ، تمرکز و تنظيم فعاليت هاي حرکتي مي باشد دچار نقص جزئي هستند . توارث و ژنتيک در اين اختلال نقش دارد . همچنين در بعضي موارد در جريان حاملگي يا زايمان يا پس از آن صدمات جزئي به ساختمان مغز وارد مي شود که مي تواند باعث اين مشکل گردد .
علائم :
مشکل اصلي کودکان عدم توانايي آنها در حفظ و تنظيم رفتارشان است ، در نتيجه اغلب نمي توانند رفتار مناسبي که لحظه به لحظه با شرايط محيط هماهنگ باشد نشان دهند . خوابيدن و غذاخوردن آنها منظم نيست به نظر ميرسد در همه چيز دخالت مي کنند و مراقبت دائمي نياز دارند . از نظر هيجاني ثبات ندارند ، بطور ناگهاني مي خندند يا گريه مي کنند و رفتارشان غيرقابل پيش بيني يا ارزيابي است . سريع از کوره در مي روند و نمي توانند پيامدهاي رفتارشان را پيش بيني يا ارزيابي نمايند . در فعاليت هاي خطرناک شرکت مي کنند و احتمال صدمه ديدن آنها زياد است . قبل از فکر کردن عمل مي کنند ، قبل از پايان سئوال جواب مي دهند ، اشياء را پرتاب مي کنند و ناخواسته به ديگران صدمه مي زنند ، پرفعاليت و پرتحرک هستند ، هرلحظه در حال رفتن هستند ، انگار موتوري درون بدن آنهاست که آنها را به حرکت دائمي مجبور مي کند ، نمي توانند آرام بنشينند و بي قرار هستند .
اختلال تمرکز در اين کودکان در کارهايي که فعاليت دائم و جدي مغزي را لازم دارد مشهودتر است . آنها ممکن است در تماشاي تلويزيون ، بازي با کامپيوتر و فعاليتهاي لذت بخش با کودکان ديگر تفاوتي نداشته باشند ولي در کارهايي که فعاليت مداوم مغزي و تمرکز لازم دارد ( انجام تکاليف درسي ) تفاوت آنها با کودکان ديگر نمايان مي شود . به نظر مي رسد مغز آنها اطلاعات محيطي را بيش از حد لازم مي گيرد ، يعني در انتخاب توجه به اطلاعات ضروري و بي توجهي و حذف اطلاعات غيرضروري ضعف دارند . رعايت قوانين منزل و مدرسه براي آنان مشکل است و براي پيروي از قوانين توجه بيشتري لازم دارند . در انجام تکاليف مدرسه ، تمرکز روي درس ، رعايت قوانين مدرسه و داشتن روابط اجتماعي مناسب با همکلاسي ها مشکل دارند . براي رسيدن به اهداف درازمدت برنامه ريزي نمي کنند.
عوارض
رفتار کودکان روي عملکرد آنها در خانواده ، اجتماع مردم و مدرسه تأثير سوء مي گذارد و باعث واکنش هاي منفي اطرافيان ، خانواده ، کادر مدرسه و همسالان مي شود . اين رفتارها مشکلات جدي در مدرسه و اجتماع ايجاد مي کند و باعث کاهش اعتمادبه نفس و احساس بي کفايتي در اين کودکان مي گردد . ممکن است آنها از مدرسه و اجتماع متنفر گردند . کودکان طبيعي به خاطر رفتارهاي مناسب و موفقيت هاي تحصيلي و اجتماعي زمينه زيادي براي تشويق شدن دارند و همين تشويق ها موجب پرورش اعتماد به نفس و عزت نفس در آنها مي شود ولي کودکان دچار ADHD کمتر به اين موفقيت ها دسترسي پيدا مي کنند . کودکان ADHD ممکن است به صورت ثانويه دچار اختلالات ارتباطي ، مشکلات تحصيلي ، اضطراب افسردگي و بزهکاري شوند .
سير :
سير ADHD متنوع است . بهبودي در صورت وقوع معمولاً بين 12 تا 20 سالگي رخ ميدهد و بهبودي قبل از 12 سالگي نادر است . گاهي علائم در بلوغ بهبود يافته و گاهي نيز تا بزرگسالي ادامه مي يابد .
با افزايش سن پرتحرکي کمتر شده ولي اختلال تمرکز و رفتارهاي ناگهاني مي تواند باقي بماند . در 15 تا 20 درصد موارد علائم همراه با افزايش سن ادامه مي يابد . بدون درمان تنها يک سوم تا نصف کودکان دچار ADHD مي توانند با علائم خود در زندگي سازگار و منطبق باشند و بقيه مستعد بروز مشکلات ثانويه خواهند بود .

درمان :
درمان هايي که براي کودکان ADHD به کار ميرود مي تواند به چهار گروه تقسيم گردد :
آموزش والدين
آموزش آموزگاران
استفاده از کلاسهاي مخصوص
درمان دارويي و درمان هاي روان شناختي
آموزش والدين و معلمين بخش مهمي از درمان را تشکيل مي دهد و شامل دو بخش است ؛
آموزش براي شناخت بيماري
آموزش براي بکارگيري روش هاي درماني
والدين بايد اين بيماري را به عنوان يک نقص خفيف در مراحل اوليه رشد مغز دانسته و به کودک خود به ديد کودکي تنبل ، نافرمان ، شرور و فضول که اگر بخواهد مي تواند رفتاري طبيعي داشته باشد نگاه نکنند ، بلکه او را کودکي بدانند که تلاش مي کند با ناتواني خود که خارج از کنترلش است ، کنار بيايد .


والدين بايد راههاي ديگري براي تشويق ، تقويت اعتماد به نفس و ايجاد احساس موفقيت در کودکشان بيابند . فعاليت ورزشي ، هنري ، فني ، اجتماعي مي تواند فرصت هايي براي نمايان کردن توانائي هاي اين کودکان ايجاد نمايد . اين فعاليت ها بالطبع تشويق بيشتري به دنبال داشته و مي تواند آثار منفي حاصل از تجربه هاي بد قبلي ( شکست ها ، طرد شدگي ، تنبيه ها و ... ) را بکاهد و جايگزين آن گردد . البته والدين نبايد تصور کنند که کودکانشان به دليل اين ناراحتي مسئول اعمال نامطلوب و خلاف خود نيستند ، بلکه کودک مي بايد اينگونه رفتارها را جبران کند .
براي اينکه کودکان قوانين را بياموزند و از آن پيروي نمايند لازم است قوانين را براي آنها واضح تر ، در فواصل کمتر و دفعات بيشتر بيان کنيم و سيستم تشويق و تنبيه قوي تري را با آن همراه نماييم .
برخورد مناسب با کودکان دچار ADHD به زمان ، پشتکار ، کوشش ، مداومت و همکاري و هماهنگي زيادي نياز دارد و به همين دليل مربيان و والدين بايد همواره روحيه اي با نشاط ، شاداب ، طنزپرداز و شوخ طبع را در خود حفظ نمايند .
اين اختلال در بر گيرنده كودكاني است كه از دستورها اطاعت نمي كنند ، از لحاظ هيجاني تحريك پذير و خشن هستند ، پيوسته از يك فعاليت به كار ديگري مي پردازند بدون اينكه هيچ يك را به سر انجام برسانند ، تمركز و توجه در كارها و يا فعاليتها و بازيها در اين كودكان پايدار نيست ، اغلب به نظر مي رسد كه حواسشان جاي ديگري است و يا گوش نمي  دهند و اينطور به نظر مي رسد كه آنچه را كه گفته شده است نشنيده اند ، اكثر اين كودكان بد اخلاق ، ستيزه جو ،  نافرمان و پرخاشگر هستند و با كودكان ديگر ميانه خوبي ندارند و به طور كلي لجوج ، رياست طلب و بي انضباط هستند ، رفتارهاي غير قابل پيش بيني انجام مي دهند ، مرتب در حرف ديگران مي پرند ، اشيا را از ديگران مي قاپند و به چيزهايي دست مي زنند كه اجازه  آن را ندارند .

بیش‌فعالی به حالتی دلالت می‌کند که در آن کودک به نحوی مفرط و بیش از اندازه فعال و پرجنب‌ و جوش است. تحرک زیاد این کودکان نه تنها خود آنها را بلکه اطرافیان ، همکلاس‌ها ، اولیای مدرسه را دچار مشکل می‌کند. از آن جایی که در میان درصد بالایی از معتادین و افرادی که ترک تحصیل کرده‌اند علایم بیش فعالی در کودکی قابل مشاهده است.

از طرفی کودکان بیش فعال در معرض خطر بالایی از اختلال سلوک ، شخصیت ضد اجتماعی و سوء مصرف مواد مخدر قرار دارند لذا آگاهی همگان بویژه والدین و معلمان در این حالات از اهمیت بسزایی برخوردار است. نقص در تمرکز یا اختلال بیش‌فعالی (ADHD) شرایطی را برای کودک ایجاد می‌کند که نتواند آرام و بدون حرکت بنشیند، رفتارش را کنترل کرده و توجه خود را به یک موضوع خاص معطوف کند.
 
 اين كودكان وقتي كه بزرگتر مي شوند در كارهاي گروهي مشكل دارند و در مدرسه نمي توانند يكجا آرام بگيرند به طور مكرر از جاي خود بلند مي شوند و يا از ميز آويزان مي شوند. بيش فعالي ممكن است به صورت بر قراري ، ناآرامي در جاي خود ، دويدن ، جهيدن و بالا و پايين پريدن در موقعيتهاي نامربوط ، ناتواني در ساكت ماندن و يا بيش از حد حرف زدن نيز نمود مي يابد.                                  
 
اين كودكان معمولا در نوباوگي علائمي از خود نشان مي دهند مانند : خواب كم و گريه زياد دارند ، به نور و صدا و حرارت و ساير تغييرات محيطي به سرعت به گونه اي غير عادي پاسخ مي دهند ، مرتب در حال جلو و عقب كردن خودشان هستند ، معمولا در آغوش مادر آرام نمي گيرند و جيغ مي زنند و لگد مي اندازند و حتي در گرفتن پستان مادر هم مشكل دارنددر اين نوع اختلال ممكن است بر اثر بالا رفتن سن كودك ،  مسئله خود به خود حل شود اما اين كودكان اگر به حال خود گذاشته شوند در بزرگسالي رفتارهاي ضد اجتماعي از خود نشان مي دهند.
 
اكثر اين كودكان از هوش بالا برخوردارند و كارهايي كه انجام مي دهند غير مترقبه و ناگهاني است و خطر را احساس نمي كنند.                    
به طور كلي مي توان گفت الگوي پايدار اين اختلال كمبود تمركز و توجه ، بيش فعالي و پرخاشگري است ، البته بايد اين خصوصيات حداقل به مدت شش ماه در كودك ثابت باشد تا بتوانيم بگوييم كه كودك دچار اين اختلال شده است. 
 
علل ايجاد اين اختلال هنوز به طور قطعي ناشناخته است ، عوامل متعددي از قبيل وراثت ، مشكلات و مسائل در هنگام تولد ، عوامل عصب شناختي ، حساسيت غذايي و متغيرهاي محيطي مطرح شده است اما هيچ يك تاييد و يا رد نشده اند. پژوهشها حاكي از آن است كه پسران بيشتر از دختران به اين اختلال مبتلا مي شوند.  
   در درمان اين كودكان روشهاي  رفتار درماني  به همراه رژيم غذايي خاص و داروهايي كه پزشك براي درمان اين اختلال تجويز مي كند بهترين نتايج را در كنترل علائم دارد.            
والدين چنين كودكاني بايد با مراجعه به  روانپزشك و يا روانشناس با شكيبايي و ثبات قدم در اين مسير به فرزندشان كمك كنند.

شیوع بیش فعالی
از هر 100 کودک 5 کودک می‌توانند مبتلا به ADHA باشند. پسران 3 برابر بیش از دختران در معرض ابتلا قرار دارند. اغلب این مشکلات قبل از 7 سالگی آغاز می‌شوند و ممکن است والدین تا وقتی که فرزندشان بزرگتر نشده متوجه مشکل او نگردند. پزشکان نمی‌دانند که چه چیزی باعث بروز ADHD می‌گردد ولی مطالعات بر روی مغز انسان‌ها را به فهم علل اجتماعی ADHD نزدیکتر کرده است.

پزشکان معتقدند افراد مبتلا به ADHD فاقد میزان کافی از مواد شیمیایی خاص به نام میانجی‌های عصبی در مغز هستند. این مواد شیمیایی به مغز در کنترل کردن رفتار کمک می‌کند. والدین و آموزگاران باعث ایجاد ADHD در کودک نمی‌شوند ، بلکه آنها می‌توانند در فعالیت‌های کودک به وی کمک کنند.
علایم ADHD
• مشکل در توجه
• فعالیت بیش از اندازه (بیش‌فعالی)
• انجام عمل قبل از فکر کردن به آن (حرکات تکانشی)

بيش فعالي


انواع بیش‌فعالی
نوع بی‌دقت و بدون توجه

در این نوع در فرد نمی تواند روی تکلیفی که به او می‌دهند و یا یک فعالیت خاص تمرکز داشته باشد. اکثر کودکان دچار ADHD در دقت و توجه کردن دچار مشکل هستند. این دسته از افراد غالبا:
• توجه زیادی به جزئیات ندارند.
• بر بازی‌ها و کارهای مدرسه نمی‌توانند تمرکز داشته باشند.
• کارهای مدرسه و فعالیت‌های روزانه خود را در منزل تا آخر دنبال نمی‌کنند و آنها را به پایان نمی‌رسانند.
• ‌نمی‌توانند یک وظیفه یا تکلیف را تمام و کمال انجام دهند.
• اسباب بازی‌ها ، کتاب‌ها و وسایلشان را اغلب گم می‌کنند.
نوع تکانشی - بیش‌فعالی
در این نوع از اختلال فرد بسیار فعال است. و بدون فکر اقدام به فعالیت و انجام کار می‌کند. فعالیت بیش از حد معمول ، قابل مشاهده‌ترین مشخصه اختلال ADHD است. کودک بیش‌فعال همیشه در حال انجام کاری می‌باشد. ممکن است سطح بیش‌فعالی با افزایش سن کاهش یابد. این کودکان قبلا از این که راجع به عملی فکر کنند آن را انجام می‌دهند.

برای مثال این کودکان ممکن است بطور ناگهانی وسط خیابان شروع به دویدن کنند و از یک سمت به سمت دیگر خیابان بدون نگاه کردن حرکت کنند و یا این که از درخت بلندی شروع به بالا رفتن کنند. ممکن است آن ها موقعیت‌های خطرناک شگفت زده شوند. گاهی هم هیچ ایده و فکری برای خارج شدن از این وضعیت ندارند. غالبا ، فعالیت‌های تکانشی و بیش‌فعالی با هم همواره هستند.

مشخصه کودکانی که این اختلال را با هم دارند بدین گونه است:
• بی‌قراری و ناآرامی
• ‌دویدن مداوم از سویی به سوی دیگر و یا بالا رفتن از چیزی
• پایین آمدن از صندلی وقتی که اجازه این کار را ندارند.
• عدم توانایی در بی‌سر و صدا بازی کردن
• بیش از حد صحبت کردن
• پاسخ‌دادن ناگهانی و بدون فکر به پرسشی که هنوز تمام نشده است.
• عدم توانایی در صبر کردن برای نوبت خود
• بدون اجازه وسط بازی دیگران پریدن
• وسط صحبت دیگران پریدن


نوع ترکیبی
در این نوع اختلال فرد بسیار فعال است و بدون فکر اقدام به فعالیت و انجام کار می‌نماید. کودکان با این نوع اختلال نشانه‌هایی از هر دو نوع قبل را که متذکر شویم دارا هستند. آنها در توجه‌کردن، بیش‌فعال بودن و کنترل تکانش‌های خود دچار مشکل هستند. البته گاهی تمام کودکان بی‌توجه هستند و یا اینکه بیش از حد فعالیت می‌کنند و حرکات تکانشی دارند.

اما در کودکان دچار ADHD این حرکات همیشگی هستند نه استثنایی این رفتارها برای کودک در خانه ، مدرسه و با دوستان مشکلات حقیقی ایجاد می‌کنند در نتیجه اکثر کودکان دچار این اختلال ، احساس افسردگی ، اضطراب و عدم اطمینان به خود را دارند. این احساسات جزء نشانه‌های ADHD محسوب نمی‌شوند و در اثر مشکلات مکرر در خانه و مدرسه در کودک ایجاد می‌شوند.


چطور می‌توان فهمید کودکی مبتلا به ADHD است؟
وقتی علایم ADHD در کودکی مشاهده شود باید توسط یک متخصص ماهر مورد ارزیابی قرار گیرد. این فرد می‌تواند از کارکنان مدرسه باشد و یا این که در مطب خصوصی مشغول بکار باشد. تنها راه حصول اطمینان ، ارزیابی کامل توسط متخصص می‌باشد. باید در اینجا به دو نکته توجه داشت:
• نباید نظر دیگران را دال بر این که کودکی ADHD است به آسانی پذیرفت.
• این نکته حائز اهمیت است که کودک همراه با ADHD ناتوانایی‌های دیگران را نیز دارد.


درمان
درمان سریع برای ADHD وجود ندارد اما علایم آن قابل کنترل هستند. والدین و آموزگاران باید به نکات زیر توجه داشته باشند.
• در مورد این اختلال اطلاعات بیشتری کسب کنند.
• برنامه تعلیم و تربیتی خاصی را متناسب با نیازهای کودک ایجاد و طرح‌ریزی نمایند.
• ایجاد طرح دارو درمانی ، درصورتی که والدین و پزشک احساس کنند که کودک به دارو درمانی نیاز دارد.


راهنمایی‌هایی برای والدین
• وقتی که فرزندتان کارش را خوب انجام می‌دهد به اول پاداش دهید. در فرزند خود توانایی ایجاد کنید و نیز با او در مورد استعدادهایش صحبت کنید و او را به بکارگیری توانایی‌هایش تشویق و ترغیب کنید.
• با فرزند خود کاملا واضح و روشن صحبت کنید. برای این کار با پشتکار ، مصر و مثبت باشید و خواسته‌های خود را کاملا برای فرزند خود روشن سازید. به فرزند خود بگویید چه کارهایی را باید انجام دهد نه این که فقط ، آنچه را نباید انجام دهد به او گوشزد کنید.
• شیوه‌هایی را برای کنترل رفتار فرزند خود یاد بگیرید این برنامه‌ها عبارتند از: ایجاد جدول برای فعالیت‌های فرزندتان ، داشتن برنامه برای پاداش ، نادیده گرفتن رفتارهای نامطلوب ، پیامدهای عادی و غیر طبیعی نتایج و پیامدهای منطقی.
• با مدرسه فرزندتان تماس داشته باشید و برنامه تعلیم و تربیت خاص نیازهای فرزندتان را برای او تنظیم کنید. هر دوی شما (والدین و معلم) بایستی نمونه‌ای از این برنامه را داشته باشید.
• با معلم در تماس باشید و به او بگویید فرزند شما در خانه چه عملکردی دارد و از او بپرسید که در مدرسه چه می‌کند و آنها را حمایت کنید.


راهنمایی‌هایی برای آموزگاران
باید بدانید که چه موارد خاصی برای دانش آموزان دشوار هستند. برای مثال ممکن است که دانش آموز ADHD در شروع یک کار دچار مشکل باشد در حالی که دانش آموزان دیگر در پایان‌دادن به یک عمل و شروع عمل بعدی شکل داشته باشند. بنابراین هر یک از این دانش آموزان نیاز به کمک‌های متفاوتی دارند.
• به دانش آموزان نشان دهید چگونه از کتاب تکلیف و برنامه‌های روزانه استفاده کنند. همچنین مهارت‌ها و روش‌های یادگیری را به آنها آموزش دهید و آنها را به شکل منظم تقویت (پاداش) کنید.
• به دانش آموزان در فعالیت‌های بدنی‌شان کمک کنید. (برای مثال) به آنها اجازه دهید تا کاری را ایستاده پای تخته سیاه انجام دهند). در بین برنامه‌ها به آنها استراحت دهید.
• با والدین و دانش آموزان هر دو با هم برای نو آوری و اجرای یک برنامه تعلیم و تربیتی متناسب بمنظور نیل به نیازهای دانش آموزان به فعالیت و همکاری بپردازید.
• انتظارات بالا از دانش آموزان داشته باشید اما سعی کنید راه‌های جدیدی را برای انجام کارها امتحان کنید صبور باشید و شانس دانش آموزان را برای کسب موفقیت بالا ببرید.

برطبق چهارمين نشر راهنماي تشخيصي و اماري اختلالات رواني انجمن روانپزشکي امريکا در سال , 1994 اختلال نقص توجه/ بيش فعالي , مجموعه علايمي است با محدوديت ميدان توجه که با سطح رشد فرد ناهماهنگ است و به ضعف تمرکز , رفتار ناگهاني و بيش فعالي منجر مي شود. به عبارت ديگر , مشخصه اصلي اين اختلال , وجود الگوي پايدار فقدان توجه و يا بيش فعالي تکانشگري است که در مقايسه با افرادي که در همان سطح از رشد قرار دارند, شديدتر است . علائم اختلال , دست کم بايد در دو موقعيت ( نظير مدرسه, خانه و محيط کار) بروز يابد و در  عملکرد اجتماعي و تحصيلي فرد اشکال ايجاد کند . کودکان مبتلا به اختلال نقص توجه/ بيش فعالي , عالبا از خود تحريک پذيري انفجارگونه اي نشان مي دهند. ايشان از نظر هيجاني بي ثبات اند و خلق و خو و عملکرد ايشان متغير و غير منتظره است.
مهار  گسيختگي و حالت تکانشي اين کودکان , در انها رفتارهاي ضد اجتماعي را دامن مي زند و نيز در برخي از انها اشکال در توجه و تمرکز منجر به اختلالاتي در يادگيري ايشان مي شود. اين کودکان غالبا به دليل ناکامي ها و عدم موفقيت در مدرسه و در ارتباط با  همسالان و خانواده خود به مشکلات عاطفي دچارند.
مهار گسيختگي و حالت تکانشي اين کودکان, در  انها رفتارهاي ضد اجتماعي را دامن مي زند و نيز در برخي از انها اشکال در توجه و تمرکز منجر به اختلالاتي در يادگيري ايشان مي شود. اين کودکان غالبا به دليل ناکامي ها و عدم موفقيت در مدرسه و در ارتباط با همسالان و خانواده خود به مشکلات عاطفي دچارند.
عدم اگاهي والدين و مربيان باعث شده است که حتي علي رغم برخورداري از هوشبهر طبيعي , گاه بر فرستادن اين کودکان به مدارس استثنائي اصرار ورزند.
از لحاظ سبب شناسي, به نظر مي رسد اين اختلال , برايند تاثير متقابل چند عامل اسيب زا باشد.
عوامل آسيب زاي  چندي که در اين خصوص مطرح شده اند عبارتند از :
1- عوامل نوروبيولوژيک , اسيب مغزي , درنگ تکاملي , نقص کار در دستگاه عصبي .
2- رژيم غذايي .
3- متغير هاي مربوط به محيط زيست نظير ميزان سرب در هوا.
4- عوامل رواني - اجتماعي نظير محروميت هيجاني به مدت طولاني , حوادث استرس اميز و اختلال در روابط خانوادگي.
3 تا5  درصد کودکان , مبتلا به ADHD  هستند که در اين ميان پسرها سه برابر بيشتر از دختر ها مبتلا مي شوند.


دانش اموزان با اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي در کلاس درس
ويژگي هاي اوليه ي اين اختلال از سالهاي اوليه رشد يعني قبل از ورود به مدرسه شروع مي شود. سه ويژگي اصلي اين اختلال را مي توان از اين قرار دانست.
1 ) نارسايي توجه
به اعتقاد سيفرو الن نارسايي توجه بزرگترين مشکل اين کودکان است. والدين و معلمان شکايت مي کنند که اين کودکان يا دانش اموزان به حرف انها گوش نمي کنند ,تمرکز حواس ندارند, کارها را تمام نمي کنند, به راحتي دچار حواس پرتي مي شوند و به همين دليل از پيشرفت تحصيلي خوبي برخوردار نيستند.
بطور کلي اين دانش اموزان در کلاس درس اين ويژگي ها را از خود نشان مي دهند:
1- بسيار در رويا فرو مي روند و به اصطلاح غرق رويا مي شوند.
2- بسيار در خود فرو ميروند وذهني مشغول دارند, سردرگم و گيج هستند.
3- از انگيزه کافي برخوردار نيستند.
4- به نظر تنبل و کند هستند.
5- انگار خيره مي شوند.
کودکان با اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي معمولا قبل از مدرسه کمتر شناسايي مي شوند و بيشتر وقتي به مدرسه و محيط اموزشي وارد مي   شوند مورد توجه قرار مي گيرند.
2 ) بيش فعال
بيش فعالي يا فزون جنبشي , فعاليت زياد يا فعاليت در شرايط نامناسب است. اگر نارسايي توجه را جدي ترين مشکل اين دانش اموزان به حساب بياوريم, بيش فعالي اشکارترين انها به ويژه در پسران است. اين دانش اموزان به طور دايم در حال بي قراري و ناارامي هستند, جنب و جوش دارند, وول مي خورند, صندلي خود را ترک مي کنند , جايي که بايد بنشينند راه مي افتند, انگار خستگي ندارند, خيلي پرانرژي به نظر مي رسند و حتي زياد حرف مي زنند, جنب و جوش بيش از اندازه باعث مي شود که دانش اموز نتواند به رويدادهاي مهم اطرافش توجه کند و در نتيجه در توجه پايدار و انتخابي مشکل پيدا مي کند.
هرکسي که بيش از اندازه فعال يا بي توجه و داراي رفتارهاي تکانشي باشد , اختلال نارسايي توجه/ بيش فعالي ندارد.
براي ارزيابي اينکه ايا فردي اختلال نارسايي توجه/ بيش فعالي دارد يا خير؟
متخصصان به چندين سوال اساسي توجه مي کنند:
ايا اين رفتارها فراوان هستند؟
ايا طولاني مدت هستند؟
اگر اينطور است ايا انها بيش از ديگر همسالانشان ان را انجام مي دهند؟
ايا اين مشکلات انها مداوم است يا در پاسخ به يک موقعيت خاص ايجاد مي شود؟
ايا اين رفتارها در چندين جلسه اتفاق مي افتد يا اينکه در يک  مکان ويژه مثل زمين ورزش يا اداره اتفاق مي افتد؟
الگوي رفتاري شخص با يک سري معيارها و ويژگي هاي  اختلال مقايسه مي شود که اين معيارها در کتاب مرجع DMS  وجود دارند. براساس DMS علايم عدم توجه عبارت اند از:
توسط نور و صداهاي نامربوط حواسشان به  اساني پرت مي شود.
نقص در توجه داشتن به جزييات و انجام اشتباهات مکرر بدون دقت کافي.
به ندرت قادرند به طور کامل و با دقت اموزش ها را دنبال کنند.
فراموش کردن و گم کردن چيزهايي مثل اسباب بازي , مداد, کتاب و وسايل مورد نياز .
3) تکانشگري
تکانشگري يعني انجام فوري کارها بدون انکه فرد بر روي انها فکر کند, پيامد انها را در نظر بگيرد و براي انها برنامه ريزي داشته باشد. براي همه افراد پيش  مي ايد که يک دفعه کاري بکنند يا حرفي بزنند و در واقع رفتار تکانشي نشان بدهند و اين  از نظر کيفي غير عادي نيست, بلکه تکانشگري اگر زياد تکرار شود غير عادي به شمار مي ايد. به همين دليل دانش اموزان با اختلال نارسايي توجه/ بيش فعالي معمولا تحمل کمي دارند, ناشکيبا و کم حوصله هستند و رعابت نوبت برايشان کار دشواري است. اين دانش اموزان منتظر نوبت نمي شوند و قبل از انکه سوال را کامل گوش کنند يا ان را کامل بخوانند شروع مي  کنند به  پاسخ دادن,  پاسخي که ممکن است نادرست از اب در ايد. اين ويژگي باعث مي شود که دانش اموز نتواند منتظر تمام شدن حرف يا بازي ديگران بشود و مرتب مزاحمت و وقفه ايجاد کند.
از سوي ديگر, دانش اموزان با اختلال نارسايي توجه/ بيش فعالي ممکن است داراي ناتواني يادگيري باشند. براساس پژوهش هاي انجام شده حدود يک سوم از دانش اموزان در يادگيري مشکل دارند.
نارسايي توجه در يادگيري  حساب و خواندن اختلال ايجاد ميکند. بيش از نيمي از دانش اموزان با اختلال نارسايي توجه/ بيش فعالي داراي ناتواني خواندن هستند و نسبت پسران به دختران 9 به 1 است. افزون براين,  اين دانش اموزان در حافظه ي کوتاه مدت و بلند مدت مشکل دارند و بخش قابل توجهي از اطلاعات شنيداري را از دست مي دهند.

 بيش فعالي

از شیطنت تا بیش فعالی


بسیاری از والدین از شیطنت‌ زیاد كودك خود شكایت دارند و برخی نیز معتقدند فرزند آنها بیش فعال است. اما بین بیش فعالی و شیطنت طبیعی كودكان فرق‌های بسیاری وجود دارد.
كودكان‌ بیش ‌فعال‌ بسیار پرتحرك‌اند و نمی‌‌توانند یكجا آرام‌ بنشینند. آنها اضافه‌ بر ناآرامی‌ بسیار زیاد، نوعی‌ اضطرار و اجبار برای‌ خرابكاری‌ نیز دارند. اختلالات یادگیری، مشكلات عصبی، عدم تشخیص دست راست و چپ از یكدیگر،‌ اضطراب، افسردگی و مشكلات اختلالات سلوكی و رفتاری از دیگر مشخصات این كودكان است. مهم‌ترین علائم و نشانه‌های این بیماری در كودكان،‌ فعالیت بیش از اندازه حركتی، عدم تمركز حواس و بروز حركات تكانه‌ای در فرد به معنی دست زدن به كاری بدون هیچ فكر و اندیشه قبلی است. كودكان‌ بیش ‌فعال‌ در مورد كارها و اشیایی‌ كه‌ به‌ طور طبیعی‌ باید در برابر آنها احساس‌ خطر كنند، خطری‌ احساس‌ نمی‌كنند. همچنین‌ گرایش‌ به‌ دروغگویی‌ در آنها بسیار بالاست‌ و اغلب‌ دروغ‌ می‌‌گویند. این كودكان اغلب، وسایل‌ خود را گم‌ می‌كنند و دچار فراموشكاری‌اند. همچنین به ‌طور افراطی‌ حرف‌ می‌‌زنند.
مشكل این كودكان در سنین دبستان بیشتر می‌شود زیرا نمی‌توانند روی فعالیت‌های درسی خود متمركز شوند و در كلاس به درس و حرف‌های معلم خود توجه كافی ندارد. آنان بدون دلیل از جای خود بلند شده و راه می‌روند و حتی باعث حواس‌پرتی سایر همكلاسی‌های خود می‌شوند. همین مساله موجب افت تحصیلی آنها می‌شود. این افت در سال‌های بعد كه درس‌ها سخت‌تر است و نیاز به تمركز بیشتری دارد، افزایش می‌یابد و حتی می‌تواند منجر به ترك تحصیل آنان شود.
این عارضه در پسر‌ان به نسبت ۴ تا ۸ برابر شایع‌تر از دختران است. این بیماری اغلب در پسران اول خانواده دیده می‌شود.
● علت چیست
روانپزشكان معتقدند مهم‌ترین علت این بیماری حوادث دوران بارداری یا حوادث حین زایمان است كه بر مغز نوزاد تاثیرات سوء می‌گذارد. وجود ویروس‌های حین تولد فرد در فصول خاص سال مثل فصل زمستان، اختلالا‌ت شیمیایی و فیزیولوژیك مغز و محرومیت عاطفی كودك از طرف والدین از دیگر علل بوجود آمدن این بیماری است.
● درمان
بهترین سن برای درمان بیماری بیش فعالی كودكان زیر سن ۵ سالگی است. در صورت تشخیص این بیماری قبل از سن دبستان با مصرف دارو علائم بیماری كاهش می‌یابد. اما دارو تنها قسمتی از درمان است. حمایت روحی روانی ‌خانواده از كودك بیش فعال در درمان او بسیار ضروری است و موجب می‌شود از شدت بیماری كاسته شده و كودك بتواند بر مشكلات خود فائق آید. پدر و مادر كودك بیش فعال هر چقدر آگاهی خود را در مورد بیماری فرزندشان افزایش دهند، بیشتر و بهتر می‌توانند به كودك خود كمك كنند.
رژیم غذایی این كودكان هم مهم است. غذاهای شیرین، غذاهای تند، شكلات و كافئین باعث‌ تحریك‌پذیری‌ این كودكان می‌شوند؛ پس به این كودكان نباید ‌كاكائو، شكلات، قهوه، نسكافه و نوشابه‌ داد.
خواب‌ شبانگاهی‌ این‌ كودكان‌ نیز بسیار مهم است؛ این كودكان باید شب‌ها زود به‌ رختخواب‌ بروند. والدین باید بكوشند تا انرژی‌ زیاد‌ این‌ كودكان‌ با بازی و ورزش‌ كردن، مصرف‌ شود.
در نهایت باید توجه داشت علاوه بر پیگیری درمان پزشكی، بردباری و صبر و استفاده از ابزارهای تشویقی به جای سرزنش و تنبیه، عامل اساسی در كنترل و بهبود كودك مبتلا به بیش فعالی است.

عوامل پنهان در تشدید بیش فعالی
از نگاه بعضی از والدین دیدن کودکی آراسته و زیبا که در حال بازی است و در همان حین اشعار کودکانه خود را می‏خواند یا اتومبیل‏های کوچک و رنگارنگش را در ردیفی منظم به جلو هدایت می‏کند، رویایی بیش نبوده و کاملا تصنعی است. به نظر آنان عصر کودکان طلایی به سر رسیده و زمان استیلای کودکان بیش فعال آغاز شده است. برخورد چنین والدینی با کودکان بیش فعال خود پیش از آن‏که ناشی از آگاهی‏های علمی باشد برگرفته از تجارب غیرحرفه‏ای و گاهی توام با باورهای غلط است. از این رو قصد نگارنده از نگارش و ترجمه چنین مقاله‏ای کاستن از ناتوانی خانواده دربرخورد با این کودکان و افزایش توجه آنان به درمان‏های مکمل است. درمان‏هایی که متاسفانه به دلیل ناشناخته بودن همواره مورد غفلت قرار گرفته و جایگاه خاص و واقعی خود را باز نیافته‏اند.
به نظر روانشناسان بیش فعال کودکی است با ویژگی‏های رفتاری خاص و متمایز. اما این به معنای ایجاد یک چارچوب سنی مشخص نیست. برخی از روانشناسان علائم بیش فعالی را در بزرگسالان نیز تعقیب کرده‏اند و سعی کرده‏اند تا سیر تکامل آن را در گروه‏های سنی مختلف نیز باز شناسند. به نظر آنان بزرگسالان نیز می‏توانند تجارب کودکان بیش فعال را درک کنند. تجاربی همچون تصمیم‏گیری‏های آنی، عبارات غیرمنطقی، انجام رفتارهای کلیشه‏ای نمونه‏ای مشابه از احساسات کودکان بیش فعال است که می‏توان بروز آن را در بزرگسالان نیز مشاهده کرد. در ضمن برخی از افراد الکلیک و بیماران مبتلا به مانیک نیز به نوعی تجارب حسی و ادراکی کودکان بیش فعال را دارا هستند. البته هدف از طرح نظرات فعلی صرفا آشناسازی والدین گرامی با احساسات یک کودک بیش فعال است، نه ایجاد یک نگرانی مضاعف در فضای خانواده. از این رو اجازه می‏خواهم برای ملموس‏تر کردن توضیحات ذکر شده از مثالی استفاده کنم تصور کنید جوانی در حال رانندگی و مشغول ویراژ دادن است. او شدیدا تحت تاثیر محرک‏های محیطی پیرامون خود قرار گرفته و از درک واقعیت فعلی که در آن قرار دارد ناتوان است. سرعت خودرو او آستانه حس و درک او را شدیدا محدود کرده و از عملکرد منطقی وی کاسته است. او صرفا به پیش می‏رود و مملو از هیجان است. بعد از لحظه‏ای کوتاه طبیعتا در محاسبه فاصله جانبی خود اشتباه کرده و به خودرو بغلی اصابت می‏کند. در یک لحظه سکوت و دقیقا درست زمانی که هر دو خودرو متوقف شده‏اند دو سوال اصلی مطرح می‏شود. نخست احساس راننده جوان در خصوص عملکردش و دوم ارزیابی راننده خسارت دیده از سلامت روانی فرد جوان. راننده جوان چه توجیحی برای رفتار خود دارد؟ آیا از ناگهانی و سریع بودن حوادث، ابراز تعجب نمی‏کند؟ چرا از تصادف، خود را سرزنش می‏کند؟ آیا راننده خسارت دیده توضیحات او را خواهد پذیرفت؟ از نظر روانشناسی شرایط ایجاد شده نوعی واکنش بیش فعالی و بسیاری از نشانه‏های این بیماری را دارا است. عدم کنترل بر احساسات و حرکات و عدم تطابق با شرایط موجود اساسی‏ترین نشانه‏های بیش فعالی است. هر چند باید اضافه کرد شواهدی نیز در کاهش توجه و پایین آمدن مهارت‏های ذهنی و شناختی وجود دارد که در جای خود بیشتر در خصوص آن صحبت خواهیم کرد. فقط آنچه به احتمال باید اضافه کرد این است که با درک صحیح از احساس خودمان می‏توانیم تصور بهتری از واکنش‏های یک کودک بیش فعال داشته باشیم و سعی بنده از طرح توضیحات ذکر شده نیز دقیقا ایجاد چنین احساس مشترکی بوده است. پس به خاطر داشته باشیم ما بزرگسالان گاهی خود بیش فعال‏تر از هر کودکی می‏شویم.
بیش فعالی اصطلاحی است برای بیان خصوصیات رفتاری که به صورت عمده عبارتند از خستگی‏ناپذیری، پرتحرک بودن، هیجان پذیری، بی‏قراری، پریشانی و ... همانطور که ملاحظه کردید نمی‏توان از عبارات بالا به مفهوم دقیق بیش فعالی دست یافت. به همین دلیل به سراغ راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی چهارمین تجدید چاپ می‏رویم تا با علائم این بیماری بیشتر آشنا شویم.
گردآورندگان این مجموعه معتقدند زمانی می‏توان عبارت بیش فعالی را به کار برد که کودک یا نوجوان 6 علامت (یا بیشتر) از موارد ذیل را به مدت حداقل 6 ماه داشته باشد. طبیعتا موارد یاد شده تناسبی با شرایط رشدی وی نیز نخواهد داشت.
الف) مدام در حال حرکت دادن دست‏ها و پاهای خود است و حتی در حین نشستن نیز پیچ و تاب می‏خورد.
ب) اغلب در محیط‏هایی که انتظار می‏رود بنشیند، مثل کلاس درس، بر می‏خیزد و راه می‏رود.
ج) عموما در حال دویدن و بالا رفتن است و توجهی به شرایط پیرامونش نمی‏کند.
در نزد نوجوانان و افراد بالغ این نشانه‏ها به صورت یک احساس ذهنی بی‏قراری ظاهر می‏شود.
د) در کنترل و آرام‏سازی خود در حین بازی‏ها یا فعالیت‏های دیگر مشکل دارد.
ز) در اغلب اوقات به صورت خستگی‏ناپذیر پرتحرک است، گویی فنری او را به جلو هل می‏دهد.
ه) خیلی تند و سریع صحبت می‏کند.
در کنار علائم فعلی، 3 عامل تکانشی نیز وجود دارند که به صورت اختلال در رفتارهای محاوره‏ای و اجتماعی ظاهر می‏شوند. هر چند به ظاهر این عوامل از گروه نخست جدا شده‏اند، اما همراهی آنان با 6 نشانه نخستین ناممکن نیست. اگر روانشناس در تشخیص رفتار کودک یا نوجوان از وجود نشانه‏های ششگانه یقین حاصل کند، نوع تشخیص داده شده بیش فعالی خواهد بود. اما در صورتی که علائم گروه نخست با تعدادی از نشانه‏های گروه بعدی همراه شود، تشخیص ارائه شده بیش فعالی تکانشی بوده و روانشناس با ترکیبی از رفتارهای حرکتی و تکانش‏های محاوره‏ای مواجه خواهد شد. البته باید اضافه کرد عموما در بیش فعالی کودکان و نوجوانان از هر دسته علائم نشانه‏هایی وجود دارد. علائم تکانشی بودن عبارتند از:
و) کودک یا نوجوان سریعا به سوالی که تمام نشده پاسخ می‏دهد.
ن) اغلب در انتظار کشیدن و رعایت نوبت مشکل دارد.
ی) غالبا صحبت دیگران را قطع می‏کند یا حضور خود را بر دیگران تحمیل می‏کند مثلا در مکالمات دیگران مداخله کرده یا وارد بازی‏ها می‏شود.
بخش دیگری از نگرانی‏های والدین مربوط به کاهش توجه کودکان بیش فعال است. از نظیر آنان بی توجهی بر میزان ریسک و خطرپذیری کودکشان می‏افزاید، به نحوی که گاهی موجب اشتباهات مکرر و انجام رفتارهای مخاطره‏آمیز می‏شود. اشتباهات رفتاری، خراب کردن‏ها، شکستن‏ها و بروز صدمات جسمانی غالبا بزرگترها را کلافه و ناتوان می‏کند و این در حالی است که کودک بیش فعال هیچگونه قصدی از انجام رفتاری مخاطره‏آمیز خود ندارد. او همانند همسالان خود به میزان قابل توجهی از درک متقابل رسیده است. اما به دلیل عوامل چندی در کنترل مطلوب واکنش‏های خود با مشکل مواجه است و این نیازمند درک صحیح والدین از شرایط نامتعارف وی است. به نظر روانشناسان بهترین اقدام والدین پیش از استفاده از داروهای شیمیایی بررسی علل ابتلای کودک به بیش فعالی است، زیرا تحقیقات اخیر ثابت کرده‏اند والدینی که در کنار بهره‏‏گیری از داروها به تامین شرایط بهداشت روانی و جسمانی کودک خود نیز توجه داشته‏اند به مراتب از والدینی که صرفا به داروها اکتفا کرده‏اند در تداوم درمان موفق‏تر عمل کرده‏اند. از جمله عللی که خانواده‏های گرامی باید پیش از دارو درمانی توجه لازم را به آنها معطوف دارند عبارتند از:
1-مراقب آسیب‏های مغزی و عصب‏شناختی باشند.
هر چند به نظر برخی از فیزیولوژیست‏ها چنین آسیب‏هایی می‏توانند باعث ایجاد بیش فعالی شوند ولیکن هنوز تحقیقات لازم در این باره به نتایج قطعی نرسیده‏اند. از این رو ایجاد ارتباط بالینی بین این آسیب‏ها و بیش فعالی با تردید همراه است.
2-تاثیر عوامل محیطی و خانوادگی را در ایجاد واکنش های بیش فعالی نادیده نگیرند. هر چند شرایط حاضر نیز نیازمند تحقیقات گسترده‏تری است، ولیکن نتایج آماری از وجود برخی علل محیطی و خانوادگی موثر بر بیش فعالی حکایت دارد. به عنوان نمونه افزایش میزان سرب و یون‏های مثبت در هوا، کوچکی محیط‏های زندگی، وجود والدین سیگاری، عدم توافق در الگوهای تربیتی، عدم توجه به نیازهای عاطفی کودک، وجود تعارض‏ها و مشاجره‏های مداوم در بین اعضای خانواده، اضطراب والدین، متارکه، وجود روش‏های استبدادی و محدودکننده یا اجرای الگوهای افراطی کودک محوری و ...
3-متوجه عوامل پیش از تولد و حین تولد باشند.
مادرانی که در زمان بارداری از رژیم‏های غذایی نامطلوب پیروی می‏کنند، بدون مشورت با پزشک معالج اقدام به مصرف دارو می‏کنند، سیگار می‏کشند، شدیدا مضطرب یا افسرده می‏شوند، الکل مصرف می‏کنند و بدون توجه به سلامت جنین اقدام به فعالیت‏های مداوم و سنگین می‏کنند از جمله مادرانی هستند که خطر ابتلا کودک خود را به بیش فعالی افزایش می‏دهند، البته باید اضافه کرد زنجیره عوامل پیش از تولد همچون وراثت و تغذیه هنوز نیز نیازمند بررسی و پژوهش بیشتر است.
4-در انتخاب رژیم‏های غذایی مطلوب دقت کنید.
در سال 1970 پژوهشگری به نام فین کولد اهمیت تاثیر برخی خوراکی‏ها را در افزایش علائم بیش فعالی مورد مطالعه قرار داد. او تحقیقات خود را در مقاله‏ای به همین عنوان به چاپ رساند، ولی چندان مورد توجه قرار نگرفت. بعد از گذشت یک دهه و انجام پژوهش‏‏های مداوم صحت نظرات فین کولد آشکار شد و توجه اندیشمندان به خاصیت برخی خوراکی‏ها معطوف شد. در ابتدا فین کولد متوجه رنگ‏های مصنوعی شد که به صورت گسترده در تزئین مواد خوراکی مورد استفاده قرار می گرفتند. به نظر او کودک در حین مصرف چنین موادی علائمی از مسمومیت یا حساسیت از خود نشان می‏دهد. او عقیده داشت بیش فعالی نوعی علائم آلرژیک نسبت به مواد رنگی موجود در خوراکی‏هاست. اما تحقیقات بعدی از محدوده مطالعات وی فراتر رفته و متوجه ماهیت خود خوراکی‏ها شد. امروزه بنا به حساسیت کودک اقدام به حذف برخی خوراکی‏ها می‏کنند تا تاثیر آن را بر کاهش بیش فعالی وی مورد مطالعه قرار دهند.
تا دهه 1980 فین کولد و برخی از اندیشمندان دیگر فهرستی از برخی مواد موثر بر واکنش‏های بیش فعالی فراهم کردند که از جمله می‏توان به انواع بستنی‏‏های تزئین شده به رنگ‏های فسفری و قرمز، بعضی از میوه‏ها همچون زردآلود، تمشک، خیار و گوجه فرنگی اشاره کرد. اما امروزه با گسترش پژوهش‏های تغذیه‏ای و روان‏شناختی بر میزان فهرست غذایی موثر بر بیش فعالی افزوده شده است. البته والدین گرامی توجه داشته باشند هدف از ارائه فهرست مورد نظر حذف تمامی غذاهای مطرح شده نیست. بلکه یافتن عاملی است که در تشدید حالات بیش فعالی موثر است. پس اقدام اصلی یافتن ماده حساسیت‏زا است نه حذف تمام مواد غذایی و میوه‏ها. خانم آماندا اورسل متخصص تغذیه، برخی از پرهیزهای غذایی کودکان بیش فعال را به قرار زیر می شمارد. شکر و غذاهای حاوی شکر مانند بیسکویت، کیک، نان روغنی، شیرینی، نوشابه‏های شیرین که سریعا قند خون را افزایش می‏دهند، کشمش بی‏دانه، زیتون، زردآلود، سیب، توت، سیب زمینی، هادداگ، آدامس، فرآورده‏های کنسرو شده، چای و قهوه. هر چند فهرست کامل غذاهای مورد نظر را می‏توانید در کتب مربوط به کودکان بیش فعال بیابید.

بيش فعالي

   
ADHD بيش فعالي چيست ؟


تعريف : ADHDاختلالي است که در آن پرتحرکي ، بي توجهي و رفتارهاي ناگهاني بيشتر و شديدتر از کودکان ديگر وجود دارد . ۳ تا ۵ درصد کودکان به اين اختلال مبتلا هستند و در پسرها شايع تر است . ممکن است در بعضي بيشتر علائم پرتحرکي و رفتارهاي ناگهاني و در گروهي علائم بي توجهي بيشتر ديده شود . علائم اين بيماري قبل از ۷ سالگي شروع مي شود ولي اغلب در دوران مدرسه مشکلات جدي ايجاد مي گردد .
علت :
اين بيماري سالهاست که شناخته شده و وعوامل متعددي در ايجاد آن نقش دارند . به نظر مي رسد علت آن بيشتر قص در تکامل سيستم اعصاب باشد . کودکان مبتلا احتمالاً در قسمت هايي از مغز که مسئول توجه ، تمرکز و تنظيم فعاليت هاي حرکتي مي باشد دچار نقص جزئي هستند . توارث و ژنتيک در اين اختلال نقش دارد . همچنين در بعضي موارد در جريان حاملگي يا زايمان يا پس از آن صدمات جزئي به ساختمان مغز وارد مي شود که مي تواند باعث اين مشکل گردد .
علائم :
مشکل اصلي کودکان عدم توانايي آنها در حفظ و تنظيم رفتارشان است ، در نتيجه اغلب نمي توانند رفتار مناسبي که لحظه به لحظه با شرايط محيط هماهنگ باشد نشان دهند . خوابيدن و غذاخوردن آنها منظم نيست به نظر ميرسد در همه چيز دخالت مي کنند و مراقبت دائمي نياز دارند . از نظر هيجاني ثبات ندارند ، بطور ناگهاني مي خندند يا گريه مي کنند و رفتارشان غيرقابل پيش بيني يا ارزيابي است . سريع از کوره در مي روند و نمي توانند پيامدهاي رفتارشان را پيش بيني يا ارزيابي نمايند . در فعاليت هاي خطرناک شرکت مي کنند و احتمال صدمه ديدن آنها زياد است . قبل از فکر کردن عمل مي کنند ،‌قبل از پايان سئوال جواب مي دهند ،‌اشياء را پرتاب مي کنند و ناخواسته به ديگران صدمه مي زنند ، پرفعاليت و پرتحرک هستند ، هرلحظه در حال رفتن هستند ، انگار موتوري درون بدن آنهاست که آنها را به حرکت دائمي مجبور مي کند ، نمي توانند آرام بنشينند و بي قرار هستند .
اختلال تمرکز در اين کودکان در کارهايي که فعاليت دائم و جدي مغزي را لازم دارد مشهودتر است . آنها ممکن است در تماشاي تلويزيون ، بازي با کامپيوتر و فعاليتهاي لذت بخش با کودکان ديگر تفاوتي نداشته باشند ولي در کارهايي که فعاليت مداوم مغزي و تمرکز لازم دارد ( انجام تکاليف درسي ) تفاوت آنها با کودکان ديگر نمايان مي شود . به نظر مي رسد مغز آنها اطلاعات محيطي را بيش از حد لازم مي گيرد ، يعني در انتخاب توجه به اطلاعات ضروري و بي توجهي و حذف اطلاعات غيرضروري ضعف دارند . رعايت قوانين منزل و مدرسه براي آنان مشکل است و براي پيروي از قوانين توجه بيشتري لازم دارند . در انجام تکاليف مدرسه ، تمرکز روي درس ، رعايت قوانين مدرسه و داشتن روابط اجتماعي مناسب با همکلاسي ها مشکل دارند . براي رسيدن به اهداف درازمدت برنامه ريزي نمي کنند.
عوارض
رفتار کودکان روي عملکرد آنها در خانواده ، اجتماع مردم و مدرسه تأثير سوء مي گ

:: بازدید از این مطلب : 1766

|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : پنج شنبه 1 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

جمع‌هراسي به اختلالي گفته مي‌شود كه از زمره ويژگي‌هايش اضطراب شديد و كمرويي زياده از حد در موقعيت‌هاي اجتماعي را مي‌توان نام برد. جمع‌هراسان از اينكه ديگران كنجكاوانه زير نظرشان مي‌گيرند، مدام و شديدا در بيم به‌سر مي‌برند و اعمال‌شان آنان را سراسيمه و سرافكنده مي‌كند. هرچند ظاهرشدن در انظار عموم براي بسياري از انسان‌ها با درجاتي از اضطراب توام است، اما بايد دانست كه امكان دارد مقادير دلهره در مبتلايان به جمع‌هراسي به اندازه‌اي زياد باشد كه اينان از موقعيت‌هاي اجتماعي روي بگردانند.

 


با اينكه شمار كثيري از گرفتاران به اختلال يادشده درمي‌يابند كه امكان دارد وحشت، مفرط يا خلاف واقع باشد، ولي در چيره‌شدن بر آن ناتوان هستند؛ امكان دارد جمع‌هراسي صرفا به يك وضع محدود شود (مثل ترس از صحبت در مكان رسمي يا غيررسمي، يا خوردن، نوشيدن يا نوشتن در جلوي ديگران) يا شايد در شديدترين حالت چنان گسترده باشد كه شخص در هر موقعيت اجتماعي با نشانه‌هاي ترس روبه‌رو شود. احتمال دارد جمع‌هراسي بسيار فزاينده باشد و افزايش يابد. مبتلايان به اين بيماري، اغلب از تشكيل يا حفظ ارتباطات صميمانه خودداري مي‌ورزند يا امكانات مربوط به پيشرفت پيشه‌شان را نمي‌پذيرند. حتي برخي از آنان خانه‌نشين مي‌شوند.

حالت فوبي اجتماعي عمومي شده نيز با اين علامت مشخص مي‌شود كه بيشتر موقعيت‌هاي اجتماعي حتي عادي‌ترين آنها براي بيمار اضطراب‌ ايجاد مي‌كند. شخص هر كاري كه مي‌كند، احساس مي‌كند مورد قضاوت قرار مي‌گيرد. كساني كه به اين نوع فوبي (فوبي اجتماعي عمومي شده)‌ مبتلا هستند، بيشتر مواقع شخصيتي دارند كه به آن اجتناب‌كردني گفته مي‌شود.

آنها نسبت به قضاوت ديگران فوق‌العاده حساسند. در روابط اجتماعي فقط موقعي وارد مي‌شوند كه مطمئن باشند آن‌طور كه هستند پذيرفته مي‌شوند و خودشان را پايين‌تر از ديگران مي‌بينند. فوبي‌هاي اجتماعي ديگري هستند كه انتخابي ناميده مي‌شوند كه در برگيرنده تعداد محدودي از موقعيت‌ها هستند مانند حرف زدن در مقابل عموم.

فوبي‌هاي اجتماعي انتخابي را نبايد با يك ترس عادي و ساده اشتباه گرفت. بيشتر مردم قبل از حرف زدن در مقابل عموم، ترس و وحشت را حس مي‌كنند. ولي همين كه شروع به حرف زدن كردند ترسشان از بين مي‌رود. در مورد فوبي اجتماعي، برعكس، اضطراب سر جاي خودش باقي مي‌ماند يا حتي در زمان سخنراني شدت هم پيدا مي‌كند و فقط موقعي پايان مي‌پذيرد كه جايش را به خجالت و شكست بدهد و بالاخره بعضي از انواع فوبي‌هاي اجتماعي، نبرد ناميده مي‌شوند. كساني كه از آن رنج مي‌برند با وجود وحشتشان در موقعيت‌هاي اجتماعي كه در آنها مي‌هراسند هميشه در حال مقابله و آزمايش هستند. به همين علت، اين بيماران مي‌توانند مسووليت‌هاي اجتماعي را انجام بدهند و بيشتر مواقع رفتار سردي نسبت به ديگران يا يك خشونت نسبي را انتخاب مي‌كنند كه به آنها امكان مي‌دهد فاصله خود را با اطرافيانشان حفظ كنند. اين بي‌تفاوتي و سردي نسبت به ديگران ظاهري است، زيرا در پس آن وحشت شديدي وجود دارد. بعضي از پژوهش‌ها نشانگر اين امر است كه افراد مبتلا به اين فوبي‌هاي اجتماعي (روبه‌رو شدن با ديگران)‌، به طور غيرطبيعي اختلالات شديد قلبي ناشي از نگراني دارند.

 

 

علائم


نشانه‌هاي جسماني چنين اختلالي غالبا همراه با اضطراب شديد جمع‌هراسي است. مبتلايان به چنين هراسي با علايمي رويارو مي‌شوند ازجمله كم‌رويي، تعريق فراوان، لرزش و ساير علامت‌هاي اضطراب مانند اشكال در صحبت، دل‌آشوب (تهوع) و ساير ناراحتي‌هاي گوارش. اين نشانه‌هاي آشكار احتمالا بيم از مخالفت را در موقعيت‌هاي اجتماعي افزايش مي‌دهد و ممكن است خود همين علايم، كانون اضافي هراس شده و دور باطلي به وجود آورند.

علائم اختلال اضطراب اجتماعی ممکن است شامل این موارد باشند:

•احساسات کمرویی شدید در مواجهه با دیگران.
•ترس شدید که دیگران فرد را تماشا  و در مورد او داوری می‌کنند.
•ترس شدید از دستپاچگی.
•نگرانی که مدت‌ها پیش از رویدادی رخ دهد، تداوم پیدا می‌کند.
• علائم جسمی ناشی از اضطراب، شامل عرق کردن، احساس تهوع، لرزیدن و سرخ شدن.

 


شيوع


حدود 7/3درصد جمعيت ايالات متحده در سنين بين 18 تا 54 سال (تقريبا 3/5 ميليون آمريكايي) در سال خاصي به جمع‌هراسي مبتلا مي‌شوند.جمع‌هراسي، زنان را دوبرابر مردان گرفتار مي‌كند، هرچند شمار زيادتري از مردها براي اين اختلال ويژه، به روانشناسان و روانپزشكان مراجعه مي‌كنند.معمولا اين اختلال در دوران كودكي يا اوايل نوجواني آغاز مي‌شود و ندرتا پس از 25 سالگي بروز مي‌كند.

 

شايع‌ترين فوبي‌هاي اجتماعي

ـ ترس از سخنراني براي عموم: بسياري از سخنرانان، خواننده‌ها، بازيگران تئاتر و سينما معتقدند وجود اندكي تشويش براي بهترين عملكرد لازم است. اما وحشت شديد از صحنه، چيز ديگري است. اين ترس موجب اجتناب از صحنه مي‌گردد و چه‌بسا سبب شود فرد به دليل اين ترس شديد، بسياري از شانس‌هاي زندگي خود را از دست بدهد.

ـ ترس از غذا خوردن در جمع: گاهي ترس از غذا خوردن يا نوشيدن در حضور ديگران به اين دليل است كه شخص مي‌ترسد وقتي چنگال يا فنجان را به دهان مي‌برد، دست‌هايش دچار لرزش گردد.

ترس از ريختن نوشيدني يا غذا در واقع ترس از عملكرد است، يعني ميل به اجتناب از جلب توجه در مورد يك ضعف خيالي.

ـ ترس از عملكرد جنسي: اختلال كنش جنسي معمولا فوبي شمرده نمي‌شود، اما بعضي از انواع اختلالات كنشي جنسي در مفهوم فوبي اجتماعي مي‌گنجند. شخص از انجام عمل مي‌ترسد، زيرا كسي ناظر عملكرد اوست و همين اضطراب عملكرد خود موجب افزايش احتمال شكست مي‌گردد. انزال زودرس، ناتواني جنسي در مرد و سردمزاجي در زن، شايع‌ترين انواع فوبي‌هاي اجتماعي ـ جنسي هستند.

ـ ترس از نگاه ديگران هنگام كار كردن:
ترس از نگاه (زل زدن) ديگران وقتي به ناتواني فرد منجر شود، يك فوبي واقعي است. اين فوبي ممكن است به هر نوع كار مكانيكي مربوط شود. خلاصه‌برداري، نوشتن روي تخته سياه، دوختن، بافتن يا حتي بستن دگمه كت در هنگامي كه كسي دارد نگاه مي‌كند.

ـ ترس از ازدحام: شخص مبتلا به فوبي اجتماعي از ازدحام ممكن است فعاليت‌هاي شخص را به گونه‌اي محدود كند كه فقط بتواند ساعاتي را كه افراد معدودي بيرون هستند براي خريد از خانه خارج شود.

ـ ترس از گل انداختن صورت

ـ ترس از لمس شدن

 


علت‌ها


پژوهش پيرامون علل جمع‌هراسي در جريان است.برخي بررسي‌ها، بيانگر وجود ناحيه كوچكي در مغز به نام بادامك است كه تصور مي‌رود در مركز آن قرار دارد و واكنش‌هاي مربوط به ترس را مهار مي‌كند.مطالعات صورت‌گرفته در زمينه حيوانات، دلالت بر آن دارد كه جمع‌هراسي احتمالا جنبه توارثي دارد.بخشي از تحقيق‌هاي به عمل آمده حاكي است كه اختلال جمع‌هراسي، مبناي زيست شيميايي دارد. دانشمندان را عقيده بر اين است كه اختلال مورد بحث احتمالا بر پايه تنكردشناسي (فيزيولوژي) يا هورموني استوار است.پژوهش‌هاي ديگر، تاثير محيط را در ايجاد جمع‌هراسي موثر مي‌دانند. امكان دارد مبتلايان به جمع‌هراسي از مشاهده رفتار و پيامدهاي سايرين، فرآيندي موسوم به فراگيري مشاهده و انگاره (الگو)سازي اجتماعي، بيمناك شوند.

 

كودكان مبتلا به فوبي اجتماعي

اين دسته از كودكان تا مدت‌ها پس از سني كه ترس از غريبه‌ها طبيعي است، از روبه‌رو شدن با افراد ناشناس اجتناب مي‌ورزند. هنگام حضور ساير كودكان يا بزرگسالان سرخ مي‌شوند، سكوت مي‌كنند، به والدينشان مي‌چسبند يا سعي مي‌كنند مخفي شوند. خردسالان مبتلا به اين نوع فوبي، علاوه بر اضطراب شديدشان در موقعيت‌هايي كه اغلب مردم در آن موقعيت مضطرب مي‌شوند (مانند صحبت كردن در حضور ديگران)‌، ممكن است در پيش‌پاافتاده‌ترين فعاليت‌ها نيز مضطرب شوند. اگر آنها در حضور جمع صحبت كنند، مي‌ترسند در ميان صحبت‌هايشان تپق بزنند. آنها فكر مي‌كنند چنانچه سوالي را مطرح كنند، ممكن است احمق به نظر برسند. مي‌ترسند اگر در حضور جمع غذا بخورند، غذا را روي زمين بريزند يا اگر وارد اتاقي شوند، ممكن است پايشان به جايي گير كند و روي زمين بيفتند و دست و پاچلفتي به نظر آيند. جاي تعجب نيست كه اين كودكان در حضور مراجع قدرت يا همسالاني كه وضعيت اجتماعي بالايي دارند، مضطرب شوند.

كودكان مبتلا به فوبي اجتماعي به احتمال قوي از مدرسه، صحبت در جمع، قرمز شدن يا خوردن و نوشيدن در حضور ديگران هراس دارند. ترس از شيوه عملكرد به نحوي كه موجب خجالت يا تحقير شود در اين گروه از كودكان آنقدر فراگير است كه به طور جدي در فرصت‌ها و فعاليت‌هاي اجتماعي ديگر آنها اخلال ايجاد مي‌كند و غالبا منجر به تنهايي و رنج مي‌شود.

اگرچه كودكان مبتلا به فوبي اجتماعي مايلند مورد علاقه ديگران باشند، اما نگراني دائم درباره در معرض ديد ديگران قرار گرفتن يا پرداختن به كارهايي كه آنها را احمق جلوه دهد، مانع شكل‌گيري هر گونه رفتاري مي‌شود كه دوست دارند با ديگران داشته باشند. چنانچه ديگران سعي كنند اين كودكان را به موقعيت‌هاي اجتماعي تشويق يا وادار كنند، آنها ممكن است گريه كنند، قشقرق به راه بيندازند يا حتي بيشتر عقب‌نشيني كنند. در موارد خيلي شديد، كودكان به فوبي اجتماعي فراگير مبتلا مي‌شوند. اين كودكان از اغلب موقعيت‌هاي اجتماعي هراس دارند، از ملاقات يا صحبت با اشخاص جديد مي‌ترسند، از تماس با هر فردي خارج از نظام خانواده خود اجتناب مي‌ورزند و حضور در مدرسه و مشاركت در فعاليت‌هاي تفريحي، در مجموع برايشان خيلي دشوار است.

اضطراب مربوط به فوبي اجتماعي به قدري شديد است كه موجب بروز فعاليت‌هايي نظير سرخ شدن چهره، لكنت زبان، تعريق، دل‌درد، افزايش ضربان قلب، لرزش يا حمله وحشت‌زدگي كامل مي‌شود. نوجوانان مبتلا به فوبي اجتماعي همواره ‌عقيده دارند كه واكنش‌هاي جسماني مشهودشان موجب مي‌شود تا احساس بي‌لياقتي نهفته آنها‌ در معرض ديد ديگران قرار گيرد و باعث تحقيرشان شود. حتي اين ديدگاه كه سايرين از ناآرامي آنها كاملا آگاه هستند، موجب اضطراب بيشتر در اين كودكان مي‌شود. كودكان مبتلا به فوبي اجتماعي در يك دور باطل، منتظر بروز مشكل ناراحتي يا عملكرد ضعيف خود هستند، انتظاري كه با نزديك شدن به موقعيت ترسناك، اضطراب بيشتري را در آنها برمي‌انگيزد و اين تنها به افزايش دلشوره و تشديد بيشتر نشانه‌هاي جسماني آنها در آن موقعيت مي‌انجامد. در نتيجه اين كودكان از موقعيت‌ها يا فعاليت‌‌هاي اجتماعي از قبيل تماس تلفني با يك همكلاسي براي تكميل تكليف‌هاي ناقص، درخواست از معلم براي توضيح مطالب درسي و جواب دادن به تلفن اجتناب مي‌ورزند. اگرچه اضطراب اجتماعي و كمرويي گذرا به عنوان بخشي از رشد بهنجار تلقي مي‌شوند، نوجوانان مبتلا به فوبي اجتماعي‌ دچار اضطرابي ماندگار مي‌شوند. اغلب، اضطراب‌هاي آنان با تمركز برخود همراه است كه به افزايش انتقاد از خود مي‌انجامد و نشانه‌هاي هيجاني را تشديد مي‌كند. اين فرآيند نزولي مارپيچي به بروز مشكلاتي جدي در كفايت اجتماعي و برقراري روابط دوستانه با ديگران منجر مي‌شود.

براي كمك كردن به كودكان مبتلا به فوبي اجتماعي (بخصوص ترس از صحبت كردن در جمع)‌ والدين مي‌‌توانند از راهكارهاي ذيل استفاده نمايند.

ـ اولين قدم،‌ آموختن روشي است كه واكنش‌هاي بدني اضطراب را كنترل مي‌كند. روي روش‌هاي كنترل تنفس بيشتر تاكيد كنيد. سپس كودك را مجبور كنيد تا آرام تنفس كند، بدنش را شل كند و پس از آن بايستد و شروع به صحبت كند.

ـ‌ عامل ترس كودك را پيدا كنيد. آيا از اين كه تپق بزند نگران است يا اين كه احمق يا عصبي به نظر برسد؟

ـ با افزايش اعتماد به نفس كودك و تقويت توانايي‌هايش به او كمك كنيد تا بر اين ترس غالب شود.

ـ براي صحبت كردن، فرصت‌هايي را در اختيار كودك قرار دهيد. از همان سنين كم، از او بخواهيد سرميز شام چيزي را براي ديگران تعريف كند.

ـ او را از پيش براي تپق‌ها آماده كنيد. به او بگوييد در صورتي كه مطلبي را فراموش كند و دستپاچه شود، چكار كند.

ـ بكوشيد حساسيت او را به اشتباهات گفتاريش كاهش دهيد و توجه او را به اشتباهات گفتاري ديگران جلب كنيد.

 



بيماري‌هاي همزمان و همراه با جمع‌هراسي


جمع‌هراسي ممكن است از عزت نفس بكاهد و خطر افسردگي و خودكشي را بيفزايد.امكان دارد كساني كه با چنين اختلالي دست به گريبانند به مصرف الكل يا ساير مواد مخدر روي آورند كه به اعتياد بينجامد.بسياري از اين قبيل افراد به ساير اختلالات اضطرابي نظير اختلال هراس، وحشت‌زدگي يا اختلال وسواس فكري – عملي نيز دچار مي‌شوند. مخصوصا چنان اضطرابي سروپايشان را مي‌گيرد كه با حمله‌هاي اضطرابي دست‌به گريبان مي‌شوند (حمله شديد وحشت با نشانه‌هاي جسماني) هنگامي كه حمله‌هاي وحشت بروز مي‌كنند، امكان دارد مبتلايان به جمع‌هراسي ارزيابي‌هاي نهايي نمايند تا از اوضاعي دوري كنند كه طي آن ممكن است احتمالا حمله وحشت‌زدگي ديگري روي دهد يا دست‌يابي به كمك غيرممكن باشد. اين اجتناب، ممكن است سرانجام به «ترس از مكان‌هاي باز»، ناتواني از رفتن به محيط‌هاي شناخته‌شده و مطمئن به دليل ترس و دلواپسي، بينجامد.


شيوه‌هاي درماني


پژوهش‌ها مشخص كرده است كه براي مداواي جمع‌هراسي انواع درمان‌ها موثرند، مشتمل بر دارودرماني، ‌روان درماني يا مخلوطي از هردو راهكار. معلوم شده است كه رفتاردرماني شناختي در معالجه جمع‌هراسي مفيد است. يك ويژگي بارز اين مداوا دربردارنده موقعيت درماني است كه بيماران را در معرض موقعيت‌هاي ترسناك قرار داده و به آنها كمك مي‌كند كه در چنان موقعيت‌ها احساس راحتي كنند. مثلا فنوني از قبيل تنفس عميق را به مردم مي‌آموزند تا ميزان اضطراب‌شان را مهار كنند.

جنبه مهم ديگر درمان، بازسازي شناختي است كه شامل كمك به افراد در شناخت داوري‌هاي نادرست و ايجاد انتظارات واقع‌گرايانه‌تر احتمال خطر در موقعيت‌هاي اجتماعي است.درمان حمايتي، مانند گروه‌درماني، يا زوج و خانواده‌درماني كه اطلاعات سودمندي اختلال را به مردم مي‌رسانند.



:: بازدید از این مطلب : 1127
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : پنج شنبه 1 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

«تو خود شیفته ای»، «تو وابسته ای»، «تو بدبینی»، «تو مردم گریزی». شاید شما هم از این برچسب ها خورده یا زده باشید.


«تو خود شیفته ای»، «تو وابسته ای»، «تو بدبینی»، «تو مردم گریزی». شاید شما هم از این برچسب ها خورده یا زده باشید.

برچسب هایی که مستقیم «شخصیت» طرف مقابل را نشانه می روند. یعنی وقتی می گوییم فلانی تو خودشیفته ای منظورمان این نیست که تو الان، در این موقعیت خاص داری رفتارهای خودشیفته گرانه از خودت بروز می دهی.

منظورمان این است که تو کلا و همیشه از خودمتشکری و می شود پیش بینی کرد که در آینده هم همین رفتارها را نشان دهی. اما واقعا قضیه به همین سادگی است. یعنی ما این همه آدم خودشیفته و وابسته و بدبین و فلان – که اسم علمی شان می شود اختلال شخصیت- داریم که مرتب به هم این برچسب ها را می زنیم؟ راستش نه. در این مطلب می خواهیم یکی از این اختلال های شخصیت، یعنی خودشیفتگی را بگذارید وسط. ته و تویش را درآوریم. فرقش را با خودشیفتگی سالم بگوییم، و خلاصه این «طرف تاریک» زندگی آدم ها را بکاویم.

مثل خیلی از اختلالات روانی دیگر نام خودشیفتگی (نارسیسیسم) هم از یک افسانه یونانی گرفته شده است. «نارسیس» نام یک پسر جوان در اساطیر یونان باستان است. معلوم است که به خاطر زیبایی، جناب نارسیس چندین و چند دختر دلباخته داشت اما او به هیچ کدامشان محل نمی گذاشت. برای همین دختران عاشق از خدایان یونان باستان خواستند کاری کنند که نارسیس تنبیه شود. آنها هم موقعیتی ترتیب دادند که نارسیس چهره خودش را در آب ببیند.






نارسیس بی جنبه عاشق تصویر خودش در آب شد. عشقی که هیچ وقت نمی شد به آن رسید. برای همین آنقدر ضعیفل شد که لب همان چشمه جان داد. گل نرگس خودمان هم طبق این اسطوره اولین بار از خاک همین نارسیس بیچاره رویید. البته یک روایت دیگر هم وجود دارد که براساس آن همه چیز زیر سر «اکو» یکی از همان دختران عاشق است. قضیه اینجاست که وقتی اکو از نارسیس نامید می شود، ضعیف می شود و می میرد و تبدایل می شود به یک انعکاس صدا (برای همین ما به انعکاس صدا می گوییم اکو). جناب نارسیس هم عذاب وجدان می گیرد و می رود غمگین لب همان چشمه مذکور می نشیند و یک دفعه عکس خودش را می بیند و بقیه داستان شبیه آن یکی است.

به هر حال نارسیس احتمالا اولین نمونه یک آدم خودشیفته است که ردی از او در داستان های اسطوره ای باقی مانده، چندین قرن بعد، در اواخر قرن نوزدهم دو تا روانپزشک از این اسطوره استفاده کردند و نامش را گذاشتند روی بعضی از بیماران خود تحویل گیرشان. بعدش هم فروید در اول قرن بیستم از یک خودشیفتگی طبیعی در اولین سال های عمر گفت و گذشت و گذشت تا «اختلال شخصیت خودشیفته» یک اصطلاح جا افتاده در طبقه بندی بیماری های روانی شد.

خودشیفتگی اصلا چی هست؟

خودشیفتگی یک اختلال شخصیت است. همان طور که از اسم اختلال شخصیت برمی آید، آنها تمامیت روانی یک آدم را اشغال می کنند. یعنی کسی که شخصیت مختلی دارد. همه رفتارها و حتی تجربه های ذهنی اش تحت تاثیر این اختلال هستند. اختلال شخصیت از نوجوانی و جوانی شروع می شود چون قبلش اصلا شخصیت آدم هنوز درست و درمان شکل نگرفته است که بگوییم مختل شده یا نه. این مشکلات شخصیتی بیشتر از اینکه خود بیمار را اذیت کند، دیگران را اذیت می کند. راستش اصلا خیلی از کسانی که اختلال شخصیت دارند، چنان این روش از زندگی را باور کرده اند که قبول ندارند بیمارند. برای همین تغییر دادنشان هم خیلی سخت است.

اختلال شخصیت خودشیفته در یک جمله یعنی مشکلی که در آن آدم خودبزرگبینانه حس می کند که خیلی آدم مهم و بی نظیری است. اما اگر همین جمله ساده را بخواهیم کوچکتر کنیم، باید برویم سراغ نشانه های جزیی خودشیفتگی. اگر شما 5 تا از 9 نشانه های زیر را در یک آدم دیدید شک نکنید خودشیفته است. البته بعضی از این نشانه ها ذهنی هستند یعنی در ذهن خودشیفته ها می گذرند و نه در رفتارشان. فقط یادتان باشد که کلا زیر یک درصد از آدم ها اختلال شخصیت خودشیفته دارندو همین جوری نمی توانید فرت و فرت برچسب های شبه کارشناسانه به آدم ها بزنید.

1- احساس خودبزرگ بینی

آدم های خودشیفته خودشان را مهم می دانند؛ مثلا آنها در موفقیت یا استعداد خودشان خیلی اغراق می کنند یا بدون اینکه موفقیت درست و درمانی داشته باشند توقع دارند دیگران آنها را آدم های مهمی بدانند.

2- مشغولیت ذهنی با خودشیفتگی

آدم های خودشیفته صبح تا شب دارند درمورد موفقیت، قدرت، ذکاوت، زیبایی یا محوبیت نامحدود فکر می کنند. اصلا مساله اصلی زندگیشان همین چیزهاست.

3- اعتقاد به استثنایی بودن

خودشیفته ها فکر می کنند. آدم های استثنایی هستند و به خاطر همین فقط آدم های استثنایی او را درک می کنند و بدتر اینکه فقط باید با این آدم ها ارتباط داشته باشند.

4- احتیاج به تحسین افراطی

آدم های خودشیفته دلشان می خواهد صبح تا شب ازشان تعریف کنیم، آن هم تعریف های خفن و غیرواقعی.

5- احساس محق بودن

خودشیفته ها خیلی آدم های حق به جانبی هستند. آنها فکر می کنند همه باید رفتاری با او داشته باشند که انگار نه تنها او مشکل ندارد بلکه خیلی هم آدم خاصی است و باید دربست حرف هایش را پذیرفت.

6- رفتار استثمارگرانه

خودشیفته ها با پررویی تمام از دیگران به عنوان نردبان پیشرفت خودشان استفاده می کنند.

7- همدل نبودن

اینجا معنای همدلی با آن چیزی که در کوچه و بازار می شنویم فرق دارد. خودشیفته ها نمی توانند از دید دیگران به دنیا نگاه کند یا احساسات و نیازهی دیگران را درک کنند. بهتر است بگوییم آنها اصلا نمی خواهند همدلی کنند حتی اگر بتوانند.

8- حسودی

آدم های خودشیفته پشت آن نقاب خودتحویل گیرشان یک حسادت همیشگی دارند. بعضی هایشان هم عقیده دارند که دیگران به آنها حسادت می کنند.

9- پرافادگی


آدمی که آن جور فکر و احساس کند، معلوم است که رفتارهایش هم پر از افاده و مغرورانه می شود.



:: بازدید از این مطلب : 693
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : پنج شنبه 1 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

دشنام گویی و بد دهانی تنها منحصر به افراد فحاش نیست بلکه این پدیده در تعاملات اجتماعی میان تمام اقشار جامعه رخنه کرده است.

 


 

 

 

بددهنی، دشنام گویی و بکار گیری واژه های عامیانه قبیح به گونه فزاینده ای در میان اقشار جامعه و بخصوص کودکان و نوجوانان معمول گردیده. دشنام گویی و بددهنی تنها منحصر به افراد فحاش نیست بلکه این پدیده در تعاملات اجتماعی میان تمام اقشار جامعه رخنه کرده است.

 

 


با اینکه نمیتوان دشنام ها را از فرهنگ لغت یک زبان کاملا حذف کرد اما میتوان کاربرد آنها را در ارتباطات بین فردی تا حد زیادی تحت کنترل در آورد. اما دلایل بد دهانی و دشنام گویی افراد چیست؟ در زیر میتوانیم به چند عامل عمده آن اشاره کنیم:

1-دشنام دادن بخاطر یک اتفاق دردناک و غیر منتظره مانند اصابت سر به یک جسم محکم و یا خوردن چکش به انگشتان دست هنگام کوبیدن میخ.

2- دشنام گویی به منظور برقراری هویت گروهی. عضویت در یک گروه خاص و حفظ مرزهای آن گروه.

3- ابراز همبستگی، اتحاد و همدردی با دیگران.

4- ابراز صمیمیت و اعتماد (به ویژه ناسزا گویی زنان در حضور زنان دیگر).

5- برای افزایش شوخ طبعی، تاکید و یا غافلگیر کنندگی.

6-تلاش برای مستور ساختن ترسها و ناامنی های فردی.

7-دشنام گویی از روی عادت.

8- یک شیوه کنار آمدن با استرس و تنش میباشد. دشنام گویی برای تخلیه خشم و تسکین استرس. مانند گریه کردن عمل میکند.

9- بمنظور برانگیختن خشم دیگران و تحریک آنها. ابزاری برای تحقیر، توهین و یا ارعاب.

10-ابزاری بعنوان محرک تمایلات جنسی.

11- دشنام دادن بمنظور جلب توجه، خود نمایی و یا خود شیرینی.

12-
بددهنی بمنظور قدرت نمایی.


حقایقی در مورد دشنام گویی

1-ثابت گردیده مردان بیش از زنان دشنام می دهند.

2- مردان
بددهنی میکنند تا یک هویت مردانه در خود ایجاد کنند. زنان بددهنی میکنند تا مانند مردان باشند.

3-زنان پس از
بددهنی و دشنام گویی بیشتر از مردان احساس شرمندگی و گناه میکنند.

4-در جامعه دشنام دادن و
بددهنی در مردان قابل پذیرش تر است تا در زنان.

5-مغز با واژه های زننده، رکیک و قبیح متفاوت با سایر لغات رفتار میکند. بطور کلی زبان در نیمکره چپ مغز و در قشر مخ پردازش میگردد. اما دشنام ها در نواحی پایین تر مغز همراه با غرایز و احساسات پردازش میگردد.

6-انسان قادر است دشنام و واژه های رکیک را 4 برابر سریعتر از سایر لغات به خاطر بسپارد.

7-ثابت گردیده که دشنام گویی پیش از پیدایش زبان پدید آمده است.

8- بیشتر دشنام ها برگرفته از مسایل جنسی، اعضای تناسلی، کارکردهای بدن و مذهب میباشند.

9- افراد هر میزان در جمع دوستان خود احساس صمیمت و راحتی کنند، بیشتر دشنام میدهند. این عمل آنها بیانگر آن است که: "من در این جمع راحت و آزاد هستم و هر چه دلم بخواهد میتوانم بگویم."

10- از دشنام گویی و
بددهنی در میان دوستان صمیمی خود نیز پرهیز کنید. دلیل آن اینست که هنگامی شما در جمع دوستان صمیمی خود دشنام میدهید، حساسیت دشنام هایی که بر زبان می آورید بتدریج در شما کاهش یافته و ممکن است در حضور سایر افراد این واژه ها ناخواسته از دهانتان بپرد.

11-افرادی که اقدام به یادگیری زبان دوم میکنند ابتدا واژه های زشت و رکیک آن زبان را می آموزند.


چرا
بد دهنی و دشنام گویی ناپسند است

1-
بد دهنی از اعتبار و شان شما کاسته و شخصیت شما را زیر سوال میبرد.

2-روابط شما را به خطر می اندازد.

3-نزد دیگران از احترام کمتری برخوردار خواهید شد.

4- نشان دهنده آن است که شما روی رفتار و هیجانات خود کنترلی ندارید. نشانه عدم خویشتنداری و ضعف شخصیتی. عدم بلوغ هیجانی.

5- نشانه جهل، کم سوادی و نا فرهیختگی است. نشانه انحطاط فرهنگی در جامعه نیز میباشد.

6- زبان افراد بی تمدن، نا پخته و بی نزاکت است.

7-موجب بروز خشونت میگردد. تنها شرایط را بحرانی تر میسازد.

8- موجب آزار روحی دیگران میشود. بی اعتنایی و بی توجهی به حقوق دیگران محسوب میگردد.

9- سبب فساد و به ابتذال کشیده شدن زبان رسمی کشور میگردد. به گونه ای که واژه های اصیل، رسا و گوش نواز به فراموشی سپرده شده و واژه های رکیک، عامیانه و دشنامها جای آنها را پر میکنند.

10-نمی توان با آن بطور مطلوب ارتباط برقرار کرد. مفهوم و مقصود را آنطور که باید نمیتواند منتقل سازد.

11- دشنام ها اثر بخشی خود را از دست میدهند. بنابراین کاربرد آنها متداول شده و از قبح شان کاسته میشود.

12- دشنام ها بحثها را به مشاجره تبدیل میسازند. همچنین موضوع آنها را میتوانند تغییر دهند. برای مثال فرض کنید در خلال بحث عوض پاسخ: "نه" از "نه احمق" استفاده شود. از این لحظه به بعد خواهید دید که دیگر موضوع بحث هر چه که باشد فراموش و به رد و بدل دشنام میان دو فرد بدل میگردد.

13-الگوی رفتاری نامناسبی برای کودکان میگردد.


چگونه زبان خود را رام و مهار کنیم


شما با کنترل زبان و گفتار در نظر دیگران پخته تر، با هوش تر، مودب، سخن دان، با ملاحظه، دلپذیر، با کلاس تر و خوش مشرب تر جلوه کرده و مورد پذیرش و احترام همگان قرار خواهید گرفت.

1- بر زیان آور بودن بد دهانی اذعان کنید: شما بد دهانی میکنید چرا که دشنام گویی آسان، مفرح، نوعی رک گویی، تاکید کننده و قانون شکن بوده و درد و خشم را کاهش میدهد. اما مطمئن باشید جنبه های منفی آن بیش از جنبه های بظاهر مثبت آن است. شما با بد دهانی نمیتوایند در بحثها پیروز گردید-دشنام گویی ذکاوت، زیرکی و سخن وری شما را اثبات نمیکند- شما با بد دهانی قادر به جلب احترام و تحسین دیگران نخواهید بود- با بددهانی نمیتوان ایجاد انگیزش کرد فقط میتوان ارعاب کرد.

2- از حذف دشنام گویی ها و بد دهانیهای جزئی، غیر جدی و اتفاقی شروع کنید: همواره تصور کنید مادر، دختر خردسال و یا کسی که با وی رودربایستی دارید در کنارتان حضور دارد. عوض استفاده از صفات اهانت آمیز و رکیک برای تاکید، از تغییر لحن و آهنگ در واژه ها و جملات بهره گیرید.برای شرح و توصیف اشیاء، آدمها، حیوانات و کارها از واژه های رکیک اجتناب ورزیده و بجای آن مفصل تر شرح دهید.

3- مثبت بیندیشید و نیمه پر را ببینید: طوری رفتار کنید که قادر به انجام امور هستید. نگرانی تا اندازه ای که در شما برای رویارویی با مشکلات ایجاد انگیزه و آمادگی کند کافیست. مثبت اندیشی نه تنها اکثر دشنام دادن ها را حذف میکند بلکه خوشنودی را برایتان به ارمغان آورده و شخصیت شما را نیز در خشان تر میکند.

4- شکیبایی را تمرین کنید: آستانه تحمل خود را افزایش دهید. سریع از کوره در نروید و در اموری که کنترلی بر آنها ندارید بردباری به خرج دهید.

5- دشنام نگویید، کنار بیایید: ما در جهان ناکامل و غیر ایده آل زندگی میکنیم. اما انتظارات ما بطور روز افزون در حال افزایش است. روز به روز شرایط دشوارتر و بد تر شده و تاخیرها، ناکامی ها و نا امیدیها افزایش می یابند. ما چاره ای نداریم مگر اینکه با آنها کنار بیاییم. بد دهانی و دشنام گویی مشکلی را حل نمیکند.

6- به گلایه کردنها و نالیدنهای خود پایان دهید: پیش از ناله کردن و شکوه کردن یک حقیقت بسیار مهم را به خودتان یاد آوری کنید: هیچ کس مایل به شنیدن ناله و شکایت نیست! چرا باید باشد؟ شکایت کردن در مورد اموری که شما و دیگران کنترلی بر آنها ندارید کاری عبث است بنابراین از آن پرهیز کنید. برای سایر شکایات نیز سعی کنید یک راه حل منطقی و معقول ارائه دهید. یقین داشته باشید دیگران این شیوه برخورد متین، خردمندانه و توام با خویشتنداری شما را خواهند ستود.

7- از واژه های جایگزین استفاده کنید: در زبان فارسی واژه های گوناگون و متنوعی برای بیان احساسات و افکار وجود دارد. اما افرادی که به بد دهانی و دشنام گویی عادت کرده اند مکررا از چند واژه معدود تکراری، رکیک و زننده استفاده میکنند. برای واژه های رکیک یک معادل مودبانه بیابید. چند واژه قدرتمند و یا با مزه یافته و آنها را بکار برید. جای واژه کپیدن میتوان از خوابیدن و یا لالا کردن استفاده کرد. شاید ابتدا این واژه ها شما را راضی نسازند اما به مرور زمان چرا.

8- نقطه نظرات خود را مودبانه بیان کنید: واکنشها و پاسخهای خود را تحت کنترل خویش در آورید.چنانچه فردی از شما انتقاد کرد که کاری را نادرست انجام میدهید به وی نگویید:"به شما مرطوب نیست".این یک پاسخ تدافعی ، خصومت آمیز و کودکانه است.بهتر است اینگونه پاسخ دهید که"این یک روش جدیده و خیلی هم سریعتر انجام میشه".یا توجیه کردن، پاسخهایی پخته تر و متقاعد کننده تر بدهید.

9- پیش از سخن گفتن فکر کنید: از دهان خارج ساختن دشنام و واژه های تهی از نزاکت و ادب، مهارت در سخن وری و بی سلیقگی آسان است. پیش از اینکه سخن بگویید از پیامدها و اثرات احتمالی آن مطمئن شوید. چنانچه پس از اینکه حرفی زدید متوجه شدید که گفتارتان توهین آمیز و گستاخانه بوده به عقب باز گشته و موشکافانه نوع تعبیر و جمله بندی خود را بررسی کنید. به تدریج با اصلاح اشتباهات گذشته خوش زبانی را تمرین کنید.

10- ترک عادت دشوار است: ترک بد دهنی همچون سایر اعتیاد ها همچون ترک سیگار نیاز به تمرین، پشتکار، حمایت دیگران و اراده راسخ دارد. نه تنها واژه های قبیح را باید ترک کنید بلکه احساسات و هیجاناتی که شما را به دشنام گویی وا میدارند را نیز میبایست تحت کنترل در آورید. با زبان پالوده صحبت کنید و افکار مثبت را جایگزین افکار منفی کنید. ببینید در کدام شرایط بیشتر دشنام می دهید و شیوه رفتار و برخورد خود را نسبت به آن موقعیت تغییر دهید.

11- با افراد بد دهان معاشرت نکنید: دوستان بد دهان خود را کنار بگذارید تا مجبور نباشید بمنظور ارتباط برقرار کردن با آنها شما هم بد دهان شوید. با افراد بد دهان نیز مشاجره نکنید چرا که اینگونه افراد با فحاشی بر شما پیروز خواهند شد. چرا که آنها چیزی از استدلال سرشان نمیشود و تنها در دشنام دادن مهارت دارند.

* برای ارتباط برقرار کردن و ایجاد صمیمت دشنام دادن گزینه مناسبی نیست.

* بد دهان بودن اغلب افراد جامعه دلیل نمیشود که شما هم مانند آنها بد دهان باشید.

* با خوش زبانی به وقار و شخصیت خود بیفزایید.

* تا میتوانید واژه های جدید بیاموزید. کتاب های ادبی، پر مایه و غنی از واژه های ناب و خوش آهنگ را مطالعه کنید تا سخن وری را تمرین کرده باشید .

 



:: بازدید از این مطلب : 758
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 1 تير 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

امروزه از روش لوگوترابی برای کمک به معنا دادن به زندگی افراد افسرده، افرادی که قصد خودکشی دارند، افرادی که بیماری صعب‌العلاج دارند، افرادی که با سوگ مواجهه می‌شوند و ...

 

 

  

زندگی
ویکتور فرانکل در ۱۹۰۵ در وین به‌دنیا آمد. او در ۱۹۴۹ از دو دانشگاه وین و آدیتشنالی موفق به گرفتن درجهٔ دکترای اعصاب و روان شد. در ضمن او از ۱۲۰ دانشگاه در سراسر جهان دکترای افتخاری گرفت.

فرانکل به علت یهودی بودن در سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ به وسیله نازی‌ها ابتدا در آشویتس و سپس در داخائو زندانی شد. تجارب او در این اردوگاه‌ها موجب شد مکتب جدیدی را در روانشناسی بنیان‌گذاری کند که معنا درمانی یا لوگوتراپی نامیده می‌شود.

او پس از پایان جنگ دوم جهانی ریاست بخش اعصاب بیمارستانی در وین را به عهده گرفت و به مقام استادی دانشگاه در رشتهٔ عصب‌شناسی و روان‌پزشکی نایل آمد. در سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ استاد داشنگاه بین‌اللملی سن دیه‌گو بود و نظریه معنا درمانی‌اش در میان روان‌شناسان و روان‌پزشکان پیروان زیادی دارد.

فرانکل در سپتامبر ۱۹۹۷ در سن ۹۲ سالگی در وین درگذشت.


اردوگاه کار اجباری
فرانکل در جنگ جهانی دوم زمانی که یهودی‌ها و کمونیست‌ها و همجنسگرایان توسط حکومت نازی در آلمان که اتریش نیز به آن الحاق شده بود روانهٔ ارودگاه‌های کار اجباری می‌شدند در سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در آشویتس و داخائو زندانی بود نامزدش هرگز پیدا نشد و ظاهراً جزو قربانیان این اردوگاه‌ها بود. ویکتور در کتاب خاطرات خود و در کتاب انسان در جستجوی معنا بارها تاکید می‌کند که بازنویسی کتاب لوگوتراپی انگیزه زنده ماندن او بود. این کتاب را که در مورد نظریه اش درباره معناجویی و معنا درمانی بود در دستگیری وی در اردوگاه به همراه همه لباس هایش از او گرفتند. او با این نظریه توانست خود را در بدترین شرایط ارودگاه حفظ کند و نجات یابد. در واقع نظریه خود را خود تجربه کرد و می‌توان گفت که این نظریه از بوته آزمایش به توسط خود او گذشته است.

 هر چند خود او در کتاب انسان در جست‌وجوی معنا می‌نویسد: «ما که از بخت خوب یا حسن اتفاق یا معجزه - یا هر آنچه که شما نامش می‌نهید- از این اردوگاهها بازگشته‌ایم، خوب می‌دانیم که بهترین‌های ما برنگشتند.» [۱]


دیدگاه‌ها
فرانکل اگزیستانسیالیست (پیروان اصالت وجود، هستی‌گرا) بود. او واژه "هستی نژندی"[۲] را در مورد اختلال عاطفی ابداع کرد و اختلال عاطفی را حاصل عدم توانایی فرد در یافتن معنا برای زندگی می‌دانست. به نظر فرانکل آزادی به معنای رهایی از سه چیز است: ۱ـ غریزه‌ها ۲ـ خوی‌ها و عادت‌ها ۳ـ محیط[۳] در زمینهٔ نظریه شخصیت فرانکل معتقد است، در آدمی انگیزه‌یی بنیادی وجود دارد و آن «ارادهٔ معطوف به معنا»[۴] است.[۵] مکتب روان‌شناسی لوگوتراپی یا معنا درمانی که ویکتور فرانکل بنا نهاد امروز یکی از مکاتب مطرح روان‌شناسی در جهان است.

تعریف لوگوتراپی یا معنادرمانی
خاستگاه لغوی معنادرمانی یا لوگوتراپی به واژه یونانی لوگوس باز می‌گردد. لوگوس به معنای واژه یا کلمه، ارادة پروردگار یا معناست. اما رساترین معادل آن معنا می‌باشد (logo=meaning). بر این اساس و بنا به گفتهٔ ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا».

لوگوتراپی در لغت به معنی «درمان از طریق معنا» است و نوعی درمان فعالانه - رهنمودی است که متوجه یاری رساندن به بیمار، خاصه در مراحل بحران زندگی است. این نوع درمان مفروض می گیرد که زندگی معنای بی قید و شرط دارد و این معنا را هرکس، در هرجا و در هر زمان می تواند بیابد و کشف کند. لوگوتراپی یا تحلیل وجودی پس از روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر سومین مکتب روان درمانی وین شمرده می شود که توسط ویکتور امیل فرانکل (۱۹۹۷-۱۹۰۵م) متخصص اعصاب و استاد سابق روانپزشکی و فلسفه دانشگاه وین، بنیان گذاشته شد. این نظریه به لحاظ فلسفی ریشه در اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی و به لحاظ روانشناختی ریشه در روانکاوی و روانشناسی فردی و به لحاظ معنوی ریشه در تعهدی تام و تمام به وجود انسان دارد، همچون موجودی که به طرز تقلیل ناپذیری معنوی است و بر ۳ پیش فرض اساسی استوار است: الف) زندگی در هر شرایطی دارای معناست، ب) انسان اراده معطوف به معنا دارد و این اراده به نیاز مدام انسان با جست وجو نه برای خویشتن، بلکه برای معنایی که به هستی منظور می بخشد، ارتباط می یابد، ج) انسان تحت هر شرایطی از این آزادی بهره مند است که اراده معطوف به معنا را به ظهور رساند و معنایی بیابد. در این مختصر تلاش شده تا گزارش کوتاهی از رأی ویکتور امیل فرانکل در باب ۳ مرحله تحلیل وجودی یا لوگوتراپی (معنا درمانی) ارائه شود.

فلسفه اي از زندگي را ‏که در آن فرد براي وجود و حياتش مسؤول است بدست آورد و به يک ‏رشته از ارزش ها نائل آيد و براي رنج بردنش معنايي پيدا کند. هدف ‏اين است که فراسوي امکانات بي حد و حصر بيمار ارزش هاي پنهان, ‏بدون دست کاري اسرار ژرف, به واقعيت بپيوندد.‏
‏ در اصطلاح نگرش ها انگيزش هاي روان آزرده با مسؤوليت ها ‏جايگزين مي شود. در اين ميان خود شکوفايي يک محصول جانبي ‏تلقي مي شود. ‏
فرانکل و درمان اختصاصي او, معنا درماني, را نمي توان جداي از ‏رويکرد والد آن يعني رويکرد وجودي - انسان گرا بررسي کرد. فرانکل ‏در کنار لوديگ بينزوانگر و مدارد باس جزو برجسته ترين روان ‏درمانگران وجودي است‏‎ ‎‏(بوجنتال, 2000), او پايه گذار "تحليل ‏وجود"است (پترسون, 1973). حتي اگر کسي گرايش معنوي نداشته ‏باشد برايش کار دشواري است تا اين پيام فرانکل را نشنيده ‏بگيرد:وراي غرايز و ژن هاي خودخواهي, ماوراي شرطي سازي ‏کلاسيک و عامل, ماوراي حاکميت زيست شناختي چيز خاصي هست, ‏وجود دارد, شخص يگانه و انساني بي همتا. ‏
لوگوس واژه ايست يوناني که معنا را مي رساند. لوگوتراپي که بعضي ‏از نويسندگان کارشناس آنرا مکتب دوم روان درماني وين نام نهاده اند. ‏بر پايه معناي هستي آدمي و تلاش فرد براي رسيدن به اين معنا ‏استوار است. بنابراين اصل لوگوتراپي تلاش براي جستن معنايي در ‏زندگي, و اولين نيروي محرکه و انگيزه هر فرد است(فرانکل, 1967, به ‏نقل از معارفي, 1380). ‏
اصطلاح يوناني لوگوس براي دانشجويان الهيات آشناست. اين واژه ‏به طور معمولي به صورت لغت يا کلمه يا اراده خدواند در محافل ‏مذهبي مطرح مي شود. در مفهومي گسترده تر مي توان آن را به ‏عنوان "چيزي که ميتواند دليلي براي بودن باشد. "تعبير کرد. فرانکل ‏ترجمه ساده معنا را براي لوگوس ترجيح مي دهد(شولاي, 2002). ‏
لوگوتراپي يا معنا درماني در ساده ترين تعريف آن گونه که ‏فرانکل(1383, ص13)مي نويسد عبارت از درمان از رهگذر معنا يا " ‏شفا بخشي از رهگذر معنا". اما از آنچه که بويژه تعريف اخير بار ‏مذهبي دارد, مي توان معنا درماني را :"درماني متمرکز بر معنا" تعريف ‏کرد(فرانکل, 1978). ‏
فرانکل(1965)معنا درماني را نوعي روان درماني در قالب اصطلاح ‏هاي معنوي مي داند. در واقع معنا درماني چنان که پيشتر نيز ذکر ‏شد شاخه اي مجزا در مکتب روان درماني وجودي انسان گراست از ‏آن جهت که بر روح انسان يا بعد معنوي او متمرکز کرده و معناي ‏وجود را تحت عنوان جستجوي انسان براي چيزي به نام معنا بررسي ‏مي کند(وانگ, 2000). ‏
لوکاس و اروانگ هيرش(2002)معنا درماني را يک نظام فلسفي- ‏روان شناختي مي دانند که به بيماران کمک مي کند تا به رغم سوگ ‏و نا اميدي بر از دست رفته ها تمرکز نکنند بلکه در جستجوي معنا ‏باشند. در نتيجه, زندگي از نگاه معنا درماني تحت هر شرايطي معنا ‏دار است, افراد با اراده اي معطوف به معنا انگيخته مي شوند و انسان ‏داراي اراده آزاد است. ‏
بنابر تعاريف ذکر شده, وظيفه معنا درمانگر اينست که به بيمار ‏کمک کند تا معناي زندگي را کشف کند و البته به اين وظيفه قانع ‏نيست بلکه روش هاي درمان بخش خاصي را نيز براي بيماران روان ‏آزرده تدوين مي کند.‏
آموزه ي معنا درماني اين است که, اين ما نيستيم که از زندگي مي ‏پرسيم چرا؟ بلکه اين زندگي است که از رهگذر گوش دادن براي درک ‏ژرف معناي لحظه, پاسخ مي دهيد. انتخاب هاي ما بر اساس ارزش ‏هاست و با نداي وجدان هدايت مي شود(شولاي, 2002). ‏
در تکميل آنچه گفته شد مي توان به فرانکل(1997, به نقل از ‏کاردن, 2003) استفاده کرد:"معنا درماني بر توانا ساختن بيماران براي ‏غلبه بر مثلث غم انگيز زندگي يعني درد, گناه و رنج تمرکز مي کند. ‏
شولاي(2002)بر اين باور است که معنا درماني با چهار پيام به ‏انسانها, در جهت معنايابي کمک مي کند:‏
 ما معنوي هستيم: اين بعد نوش داروي معنا درماني است. قدرت ‏مبارزه جويي روح انسان در اينجا فعال شده و بر موقعيت هاي جاري ‏زندگي غلبه مي کند تا تغيير مطلوبي که شفا بخش و زندگي بخش ‏است را ايجاد نمايد. ‏
 ما منحصر به فرديم: هميشه موقعيت ها و فرصت هايي هست که ‏يکتايي خود را تجربه کنيم. در روابط بين فردي, در خلاقيت و امثال ‏آن, شايد تصويري که کشيده ايم شاهکار نباشد ولي بالاخره آن را ما ‏کشيده ايم. ‏
با خود متعالي کردن را تمرين مي کنيم:از رهگذر متعالي کردن ‏محدوديت هاي پيشين, تقلايي به سوي هدف ارزشمند و تعامل با ‏ساير موجود هاي انساني را آغاز مي کنيم و اين طريق معناي زندگي ‏را تحقق مي بخشيم. ‏
 ما مي توانيم نگرش خود را تغيير دهيم:هنگامي که با رنج بردن ‏گريزناپذير مواجه مي شويم و قادر به تغيير دادن موقعيت نيستيم, ‏قادريم زاويه ي ديد خود را تغيير دهيم ما در اتخاذ موضع نسبت به ‏موقعيت تغيير ناپذير آزاديم, يعني شجاعانه طرز تلقي و برخورد خود ‏با موقعيت را بر موقعيت تحميل مي کنيم. ‏


سير تکاملي معني درماني

اصطلاح روان شناسي ژرفا را نخستين بار يوجين بلوئر مطرح ‏کرد(مور و فاين, 1990). در گستري ادبيات روان شناسي, همواره ‏روان شناسي ژرفا در تبيين پديده هاي رواني جايگاه اصلي را اشغال ‏کرده است. تفاوت در اين گستره تنها مربوط به تبيين ريشه اين پديده ‏ها مي شود که ممکن است از علي نگري, يگانگي و امثال آن متغير ‏باشد. ‏
النبرگر(1970)مي نويسد :"به نظر مي رسد در 1896, که فرويد به ‏هدف خود براي بناي نظريه روان آزردگي و تبيين جزئيات علائم و ‏ريشه هاي آن نائل شده بود, اين اصطلاح مطرح شد. با اين وجود, ‏براي فرويد اين سرآغاز ژرفا بود. روان شناسي ژرفا معتقد است که ‏کليدي براي گشودن ذهن ناهوشيار دارد که از اين رهگذر دانش احياء ‏شده ي ذهن ناهوشيار را بدست مي آورد. دانشي که کاربردي وسيع ‏در درک ادبيات, هنر, مذهب و فرهنگ دارد. "‏
کارل يونگ, اتورنک, آلفرد آدلر, ملاني کلاين, هري استک ساليوان, ‏کارن هورناي, ساندوررادو, آبراهام کاردينر از جمله کساني هستند که ‏در تعيين کرانه هاي اين قلمرو مطرح هستند. لازم به ذکر است که ‏ژاک لاکان و هاينز کوهات نيز در گستره روان شناسي ژرفا جاي مي ‏گيرد. دراين ميان مکاتب دگرانديش متأخر روان شناسي ژرفا يعني ‏آدلر, يونگ, رنک و کوهات دربرابر جبر گرايي فرويدي قد علم کردند. ‏به عنوان نمونه هاينز کوهات با طرح مفهوم انسان غم انگيز در برابر ‏انسان گناهکار فرويدي بر اين باور بود که فرد بالقوه با فرهنگ ‏هماهنگي دارد(کوپر, 1983). ‏
روان شناسي ناظر بر همان موضوع ها و مباحثي است که در نظريه ‏هاي روانکاوانه به آنها اشاره مي شود(مور و فاين, 1990). گاه, هم معنا ‏با روان شناسي ناهشيار است(کوپر, 1983).‏
اسکار پفيستر(فرانکل, 2000)مي نويسد:"کار مهمي که مي توانيم ‏انجام دهيم اين است که بلنداي معنوي ماهيتمان را که به همان ‏قدرتمندي ژرفاي, غير غريزي است بشناسيم. "‏
فرانکل(2000)تحت تأثير پفيستر, روان شناسي بلندا را در 1938 ‏به عنوان در بر گيرند اميال و آرزوهاي بالاتر آدمي مطرح کرد که بطور ‏ويژه معنا جويي انسان را علاوه بر لذت طلبي فرويدي و قدرت طلبي ‏آدلري در خود جاي مي دهد. او مي نويسد:"درست اين است که ‏بگوييم روان شناسي بلندا فقط مکملي ضروري براي روان شناسي ژرفا ‏محسوب مي شود تا يک جايگزين؛ تفاوت روان شناسي بلندا با روان ‏شناسي ژرفا در اين است که بطور اختصاصي بر پديده هاي انساني ‏تمرکز مي کند. در ميان اين پديده ها ميل انسان براي يافتن و تحقق ‏يک معنا در زندگي يا ميل او به رفتن موقعيت هايي در زندگي فردي ‏که وي را با آن روبرو کند مد نظر ماست. من انساني ترين نيازهاي ‏تمام انسان ها را از رهگذر اصطلاح نظري انگيزش يعني اراده معطوف ‏به معنا تعريف مي کنيم. "‏
فرانکل(2000)محصول روان شناسي نقاب بردار را تفسير افراطي ‏مي داند:"روان شناسي ژرفا يا روان شناسي ناهوشيار مدت مديدي ‏است که وقت خود را صرف نقاب برداري از پديده هاي ناهوشيار کرده ‏است, حال آنکه در يک"خلاء وجودي"اسير است. انساني که رسالت ‏خود يعني جستجوي معنا را گم کرده است بيش از اندازه نگران و ‏اسير تفسير خود مي شود. "‏
معنا درماني يکي از مکاتب حوزه ي روان درماني است و برخي ‏مؤلفان آن را تحت عنوان روان پزشکي وجودي طبقه بندي کرده اند. ‏فرانکل با اينکه اين اصطلاح را در دهه 1920ابداع کرد ولي تا مدت ها ‏از اصطلاح تحليل وجود استفاده مي کرد. او اصطلاح "تحليل وجود" را ‏در خلال دهه 1930 به کار برد. منظور از به کار بردن اصطلاح "تحلي ‏وجود" هشيار کردن معناي نهفته يا بعد معنوي درمانجو بود. با توجه ‏به اين که ترجمه "تحليل وجودي"توسط مؤلفان آمريکايي براي "دازاين ‏تحليل"لودويگ بينز وانگر نيزمورد استفاده قرار مي گرفت, فرانکل ‏براي رفع اين ابهام و پرهيز از در هم آميختگي, اصطلاح "معنا ‏درماني"را به کار گرفت و از استعمال اصطلاح هاي مشابه امتناع ‏کرد(فرانکل, 1967). ‏
معنا درماني يک شاخه مجزا در مکتب روان درماني وجودگرا - ‏انسان گرا است(وانگ, 2000). معنادرماني به دليل اينکه معناي وجود ‏انسان را تحت عنوان جستجوي انسان براي چيزي به نام معنا بررسي ‏مي کند از روان درمانگران وجودي چون رولو مي و ايرون ‏يالوم(2000)جدا مي شود. به عبارت ديگر چون فرانکل بر اهميت بي ‏قيد و شرط معناي زندگي تأکيد مي کند با روان درماني وجودي که ‏معنا را تنها يکي از نگراني هاي نهايي مي داند متمايز مي شود(وانگ, ‏‏2000). ‏
در ظرف چند سال سه مکتب روان شناسي از وين سربرآورد. هر ‏کدام از اين مکاتب نقطه نظر و تأکيد متفاوتي داشتند که در يک نما ‏به صورت زير مي توان آن را خلاصه کرد:‏
روانکاوي اراده معطوف به لذت
روان شناسي فردي اراده معطوف به قدرت
معنا درماني اراده معطوف به معنا
در آغاز آنچه را که فرانکل مطرح مي کرد به منزله درمان تکميلي ‏روان شناسي فردي آدلر درنظر گرفته مي شد. اما با اختلاف نظر ‏فرانکل و آدلر و اخراج او از جامعه آدلري ها, تفاوت دو مکتب آشکارتر ‏شد. آدلر بر اين باور بود که علائم روان آزردگي بيماران مي تواند ‏وسيله اي براي دستيابي به اهداف شخصي شان شود. در حالي که ‏فرانکل فکر مي کرد يک اختلال خرد زاد علائم را به وجود مي آورد ‏که به صورت روان آزردگي خود را بيان مي کند.(لوکاس هيرش, ‏‏2002). ‏
انسان با خاستگاه زيست روان شناختي فرويد در کنار انسان با ‏خاستگاه اجتماعي- روان شناختي آدلر در کنار انسان زيستي- ‏اجتماعي- روان شناختي- معنوي فرانکل بيشتر مسير تکامل نوع بشر ‏را منعکس مي کند. ‏
فرانکل(1967)مي نويسد:"من فکر مي کنم که اشتياق هاي معنوي ‏مانند ناکامي هاي رواني انسان است پس بايد ارزش سطح و نما را ‏بدانيم, نه اينکه اين قسمت روان انسان را تسکين بدهيم و يا با تحليل ‏آن را دور بريزيم. "‏
مکتب روانکاوي انسان را موجودي خارج از تعالي و موجودي دانسته ‏است که مي کوشد بر احساس حقارت خود غلبه کند براي همين ‏تقلايي را براي برتري راه مي اندازد(فرانکل, 2000). ‏
هر رويکرد درماني, بر نظريه اي زير بنايي مبتني است که شيوه ‏هاي عمل و کار باليني خود را از آن گرفته است. نظريه معنا درماني ‏نيز بر سه اصل مبتني است که نمايانگر چشم انداز اين مکتب از انسان ‏به شمار مي آيد. ‏
معنا درماني بر خلاف بسياري از "روان درماني ها"مبتني بر فلسفه ‏ي آسان ديدي از زندگي آدمي است. اين فلسفه آسان ديد بر سه ‏فرض اساسي استوار است که به منزله زنجيره اي از حلقه هاي متصل ‏به هم مي باشد(فرانکل, 1967):‏
آزادي اراده:خاستگاه اين قبيل داده ها رويکرد پديدار شناختي ‏هورسل است. در واقع دوگروه از مردم را مي توان برشمرد که اراده ‏آزادي ندارند: نخست:بيماران اسکيزوفرن, دوم:فيلسوفان جبرگرا. ‏
اراده معطوف به معنا:فرانکل اراده معطوف به معنا را در مقابل دو ‏تبيين ساده انگارانه فرويد و آدلر يعني: اراده معطوف به لذت و اراده ‏معطوف به قدرت مطرح مي کند. ‏
معناي زندگي:به نظر فرانکل(1965)لذت قادر نيست زندگي را ‏معنادار کند. اگر لذت منبع معناي زندگي بود زندگي چيزي براي ‏ارائه به انسان نداشت. ‏
در 15 سال گذشته معنادرماني کلاسيک فرانکل توسط آلفريت ‏لانگل و انجمن بين المللي معنادرماني و تحليل وجودي توسعه و ‏گسترش يافته است. اين جامعه ويني موازي با مؤسسه ويکتور فرانکل ‏يعني جامعه علمي معنادرماني و تحليل وجودي که آن هم در وين ‏است تأسيس شد. ‏
لانگل معتقد است که تحليل وجودي در حال حاضر يک روش ‏درمانبخش کاملا پخته است, بطوري که معنادرماني فرانکل يکي از ‏شاخه هاي فرعي آن محسوب مي شود, او تحليل وجودي را در اختلال ‏هاي رواني- اجتماعي, روان تني و روان زاد بکار برد. لانگل چهار نوع ‏انگيزش انساني را بيان مي کند:‏
 پرسش از وجود؛من هستم ولي آيا مي توانم يک شخص کامل ‏بشوم؟
پرسش از زندگي؛من نفس مي کشم ولي آيا از زنده بودنم کامياب ‏هستم ؟
 پرسش از شخص؛ من خودم هستم ولي آيا نسبت به خودم آزادم؟
پرسش از معناي وجودي؛ من اينجا هستم ولي چه کار دارم مي ‏کنم؟
لانگل روشهاي بيشتري را نيز تدوين کرده است:‏
 روش بيوگرافي؛در تحليل پديدار شناختي مورد استفاده قرار مي ‏گيرد براي حل موضوع هاي حل نشده گذشته. ‏

 تحليل پروژه؛براي تبيين حوزه هايي که مانع بر سر راه زندگي فرد ‏است(وانگ, 2000). ‏
ژزف فاربري, پس از بازنشستگي با آثار فرانکل آشنا شد. وي ‏مؤسسه معنا درماني ويکتور فرانکل را در برکلي پايه نهاد و خود اولين ‏رئيس آن شد. علاوه بر اين "تريبون آزاد بين المللي معنادرماني"و ‏اولين همايش جهاني نيم سالانه معنادرماني را پايه نهاده است. ‏
او مقاله ها و کتابهاي بي شماري را در زمينه معنادرماني نگاشته ‏است. وي در شکل گيري مشاوره و درمان متمرکز بر معناي انسجامي ‏سهيم بوده است. ‏
اليزابت لوکاس در آلمان يکي از دو مؤسسه فعال معنادرماني جهان ‏را پايه گذاشت. او يکي از شاگردان فرانکل است و در سطوح بين ‏المللي به عنوان يکي از چهره هاي مسلط و با نفوذ معنا درماني است. ‏او آزمون معنا را در 1968 تدوين کرد, همچنين از او مقاله ها و ‏کتابهاي بي شماري در زمينه معنا درماني وجود دارد. ‏
جيمز, سي. کرومباخ يک روان شناس باليني است که سالهاي ‏متمادي در بيمارستان دولتي وتيرانس در گلف پورت مي سي سي پي ‏مشغول کار است. او آزمون مقصود در زندگي را با همکاري ماهوليک ‏ابداع کرد, همچنين آزمون جستجوي اهداف خردزاد را در سال 1977 ‏تدوين کرد, وي مقاله ها و کتاب هايي را بر پايه تجارب خود از کاربرد ‏معنا درماني منتشر کرده است. ‏
رابرت.ار.هاتزل سردبير مجله بين المللي معنادرماني در هفت سال ‏گذشته بوده است او در گسترش معنا درماني سهم به سزايي داشته ‏است, مجله او اطلاعات زيادي را در مورد پژوهش و انديشه هاي اخير ‏در حوزه هاي معنا درماني به وجود آورده است. ‏
از کارهاي برجسته ويليام بلرگولد تأليف کتاب درسي "ويکتور ‏فرانکل, زندگي با معنا" است که در کلاس هاي فلسفه و روان شناسي ‏تدريس مي شود. ‏
کرانونه(1983)التقاط معنادرماني و هيپنوزرا در کار باليني سودمند ‏يافت. او در ترکيب معنادرماني و هيپنودرماني از فن فراخواني استفاده ‏کرد. ‏
لنتز(1998)کاربرد بازتاب رويا را به منظور تسهيل فرايند معنا ‏درمانبخش با گزارش هاي موردي سودمند دانست. ‏
پل وانگ در دانشگاه تريبني وسترن مشغول کار است و در تابستان ‏‏2000 رياست اولين کنگره بين المللي معنا شخصي را در ونکوور کانادا ‏بر عهده داشت. ‏
پيترسون(2002),شباهت هاي معنادرماني و مفاهيم مارتين لوتر را ‏از احساس وظيفه و الهيات مسيحي مورد بررسي قرار داد. او معتقد ‏است که معنايابي براي فرانکل مي تواند در احساس وظيفه نسبت به ‏همسايه لوتر تجلي يابد موضوع رنج بردن و مثلث غم انگيز نيز با ‏الهايت مسيحي لوتر رابطه دارد. بر اين اساس رنج بردن وسيله اي ‏براي تحقق معنا است. ‏
شولنرگ(2003)تمرين رشته کوه را به منظور تسهيل فرايند معنا ‏درمان بخش در نوجوانان مذکر مبتلا به عقب ماندگي ذهني متوسط ‏بکار برد. ‏
تينلبون(2004)تحول هاي اخير در معنا درماني را دردو حوزه پررنگ ‏مي داند:‏
۱- تلاش هاي صورت گرفته براي تمرکز بر نظامدارتر کردن ارزش ها و ‏معاني که بيشتر توسط کرومباخ انجام شده است. ‏
۲- تلاش هاي صورت گرفته براي قرار داده معنا درماني در قالب علمي. ‏
بلر(2004)از معنادرماني براي کمک به بيماران نوجوان مبتلا به ‏افسردگي استفاده کرد او گام هايي را براي کمک به نوجوانان افسرده ‏براي کشف و جستجوي معنا ذکر مي کند:1)رابطه درمان بخش ايجاد ‏شود, 2)نسبت به هويت, ارزش ها و اهداف بصيرت فزاينده اي شکل ‏بگيرد, 3)افسردگي قالب بندي دوباره شود, 4)معناي نهفته در ‏افسردگي کشف شود و 5)تحقق معنا پيگيري شود. ‏
هاچينسون و چپمن(2005)درماني عقلاني- هيجاني- رفتاري اليس ‏را با معنا درماني ارتقا بخشيدند. بدين ترتيب که شخص در تجارب ‏مثبت زندگي مشارکت مي کند و مسؤوليت براي تغيير را بيشتر مي ‏پذيرد.

 ‏
روش و فنون معني درماني
معنا درماني نوعي از روان درماني است که اساس روان آزردگي را ‏تقلاي معنوي مي بيند. در عمل, روان درماني و معنا درماني جدايي ‏ناپذيرند, زيرا ابعاد روان شناختي, فلسفي يا معنوي آدمي را نمي توان ‏از هم جدا کرد. روان درماني جنبه هاي روان شناختي يک جهان بيني ‏را آشکار مي سازد. حال آنکه معنا درماني نقايص مربوط به پايه هاي ‏غير متعارف چشم انداز بيمار نسبت به جهان را نمايان مي سازد. ‏
هدف معنا درماني توانا ساختن بيمار براي کشف معناي منحصربفرد ‏خودشان مي باشد. معنا درماني مي کوشد تا حدود اختيارها و آزادي ‏هاي بيمار را ترسيم کند. معنا درماني در شکستن چرخه هاي معيوب ‏روان آزردگي مؤثر است(وانگ, 2000). ‏
مشاور و درمانگر معتقد به معنا درماني مي کوشند تا به مراجع ‏کمک شود که در زندگي خود هدف و منظوري را جستجو کند, هدف ‏و منظوري که متناسب وجود و هستي وي بوده براي او معنا داشته ‏باشد. ‏
مشاور کمک مي کند تا مراجع به عالي ترين فعاليت حياتي ممکن ‏دسترسي پيدا کند. به مراجع کمک مي شود تا نه تنها به تجربه ‏هستي بپردازد و کوشش پيگيري در بالفعل کردن ساختن ارزش ها از ‏خود نشان دهد, بلکه او را متعهد انجام کاري مي کند که مسؤوليتي را ‏بپذيرد و تکليف معيني را عهده دار شود. ‏
روان کاوي فرويد کوشش مي کند تا انسان را نسبت به تجربه ها و ‏کشش هاي سرکوب شده اش به آگاهي رساند. ‏
روان شناسي آدلر انسان را موجودي مي شناسد که مسؤول رفتار ‏خود بوده و ناگريز است که به قبول مسؤوليت هاي خود گردن نهد. ‏هر دو نظريه يک جانبه به انسان مي نگرند, در حالي که هر دو ديدگاه ‏مکمل يکديگرند. ‏
اساس ديدگاه فرانکل اين است که انسان موجودي است آگاه و ‏موجودي است مسؤول. معنا درماني فراسوي هر دو بعد وجود انسان ‏رفته و بر اين باور است که بايد قلمرو ديگري را به آن افزود و آن ‏همانا جنبه روحي و معنويت انسانيت. مسؤوليت به آگاهي مربوط است ‏و آگاهي از وجدان سرچشمه مي گيرد(قاضي, 1383). ‏
لوکاس(1984, به نقل از وانگ, 2000)چهار فن معنا درمان بخش ‏عمده را مطرح مي کند:‏
‏- قصد متناقض:دراينجا سعي مي شود تا درمانجو از علامت فاصله ‏گرفته و خود را از شر روان آزردگي رها کند, بنابراين اگر بيمار از ‏علائم فرار نکند و به استقبال آنها برود شاهد از بين رفتن علائم ‏خواهيم بود(فرانکل, 1967). ‏
‏- بازتاب زدائي:دراين فن از درمانجو خواسته مي شود تا به مسائل ‏خود دوباره توجه کند و جنبه هاي هرچه مثبت تر زندگي خود را در ‏نظر بگيرد. ‏
به طور کلي گام نخست براي کم به درمانجو اين است که بين خودش ‏و علائم فاصله ايجاد کند, سپس توان مبارزه جويي روح انسان براي ‏متعالي کردن شرايط فعلي فرا خوانده مي شود و در مانجو به سوي ‏فعاليتهاي مثبت انگيخته مي شود, اين کار باعث کاهش علائم مي ‏گردد. ‏
‏- تصحيح نگرش ها:اين فن بر تغيير مجدد چارچوب نگرش ها از ‏منفي به مثبت تأکيد مي کند. ‏
‏- فنون فراخواني:سه فن معنا درمانبخش پيشين وقتي مؤثرتر ‏خواهند بود که درمانگر قدرت مبارزه جويي روح انسان را به کمک مي ‏طلبد. درمانگر در اين فن قدرت تلقين را مورد استفاده قرار مي دهد و ‏به شکل مستقيم از درمانجو مي خواهد که براي تغيير مثبت شرايط ‏فعلي و وضعيت جسماني-هيجاني اش به خود تکاني بدهد. درمانگر ‏اعتماد به شکوه, آزادي, مسؤوليت, جهت گزيني معنايي و توان تغيير ‏مثبت را به درمانجو گوشزد مي کند. ‏
با اينکه فرانکل(1984)ادعا مي کند که معنا درماني نه آموزش ‏است نه نصحيت کردن. معنادرماني استدلال منطقي نيست و از توصيه ‏اخلاقي فاصله زياد دارد. با اين فن فراخواني, اغلب اتخاذ موضع ‏قهرمانانه در برابر رنج بردن را توصيه مي کند. ‏
از سوي ديگر شولاي(2002)ذيل عنوان ابزار معنا درماني, گفتگوي ‏سقراطي را وسيله ي اصلي معنا درماني مي داند. ‏
ولتر(1987, به نقل از وانگ, 2000)مي نويسد:"پرسش هاي ‏سقراطي نياز به بکار گيري تفکر درمانجو دارد. اين کار مستلزم اين ‏است که به دقت سخنان درمانجو را گوش دهيم تا حدود تفکر او را ‏مشخص نماييم. ‏
گفتگوي سقراطي زماني استفاده مي شود که درمانگر و درمانجو با ‏هم تلاش مي کنند که معنايي را در زندگي درمانجو کشف نمايند. ‏نکته مهم اين است که اين معنا تعيين شده نيست بلکه بايد از زندگي ‏فرد استخراج شود. براي همين درمانگر تفکر درمانجو را به مبارزه مي ‏طلبد, نکته مهم اينجاست که نبايستي پرسشگري به ائتلاف درماني ‏لطمه بزند. شولاي(2002)فرايند گفتگوي سقراطي را به شرح زير ‏مرحله بندي مي کند:‏ ۱-ابتدا درمانجو مي فهمد که قرباني شرايط نيست. هرچند ممکن ‏است علائمي را نشان دهد. ‏
‏2-درمانگر به درمانجو کمک مي کند تا درون مثلث معنا, معناي ‏خودرا پيدا کند. ‏
‏3-درمانگر بايد استقلال و تماميت درمانجو را به رسميت بشناسد. ‏اين کار را از رهگذر کمک کردن به درمانجو براي يافتن راهنماي ‏دروني اش انجام مي دهد. ‏
اگر انسان اين دستورالعمل را سر مشق رفتار خود قرار دهد ‏که:همواره چنان رفتار کن که گويي بار دومي است که زندگي مي ‏کني و طوري عمل کن که به نظر آوري بار اول که در آن مورد عمل ‏کردي, بسيار غلط عمل کرده بودي. "احساس مسؤوليت شگرفي ‏احساس خواهد کرد. ‏

نقد و ارزيابي معنادرماني
مانند هر مکتب روان درماني ديگر, معنا درماني نيز داراي نقاط ‏مثبت و منفي است:‏
ارزشمند ترين سهم معنادرماني اين است که مردم را مسؤول ‏زندگي خودشان مي داند(کاردن, 2003). معنادرماني ديدگاه فلسفي ‏آساني از نوع بشر ارائه مي دهد. پترسون(1973)ارزش معنا درماني را ‏در همين صراحت و سادگي آن مي داند و بر خلاف ساير رويکرد هاي ‏وجودگرا, معنا درماني رويکردي خوش بينانه و سازنده از وجود آدمي ‏ارائه مي دهد و تنها مکتبي است که فنون خاص خود دارد و پشتوانه ‏پژوهش معنا درماني در مقايسه با ساير مکاتب روان درماني به ويژه در ‏قلمرو وجودي مناسب است. معنا درماني روشي مؤثر براي واژگون ‏کردن تجربه افراد از افسردگي در جامعه معاصر است اين پيام معنا ‏درماني مي گويد تحت هر شرايطي با پذيرش مسؤوليت زندگي و ‏تحقق معنايابي مي توان مفهومي از کنترل و لياقت را بدست آورد که ‏در نوع خود بي نظير است(ديوسين, نيل و کرينگ, 2004). ‏
از سوي ديگر برخي رويکرد معنا درماني را بيش از حد سلطه ‏جويانه مي دانند(تيملبن, 2004). معنا درماني بيش از حد بر زندگي ‏شخصي فرانکل استوار است به طوريکه تيملبن(2004)يکي از پايه ‏هاي نظري فرانکل را زندگي نامه و تجربه هاي شخصي اش مي داند. ‏رويکرد معنادرماني هرچند پشتوانه پژوهشي مقبولي دارد ولي مبهم ‏بودن, چند تعريف داشتن برخي مفاهيم و حتي غير قابل تعريف بودن ‏برخي از آنها در درون خود با محدوديت هاي پژوهشي روبرو است. ‏
انتقاد ديگر از سوي کاردن(2003)مطرح شده است:فرانکل در آثار ‏خود از کتاب مقدس وامگيري مي کند ولي در اکثر موارد منابع ‏وامگيري خود را پنهان مي کند. کاردن(2003)به برخي تناقض ها در ‏گفته هاي فرانکل اشاره مي کند: اينکه فرانکل مي گويد زندگي در هر ‏شرايطي معنادار است يک جمله غير سقراطي است. ‏
معنا درماني هرچند يک نظام روان درماني معنوي است اما هرگز ‏خداي مذهبي خاص, عقايد فرقه اي و امثال آن را القا نمي ‏کند(فرانکل, 1967). نکته مهم ديگر اين است که معنا درماني بطور ‏مستقيم با علائم روبرو نمي شود بلکه مي کوشد نگرش را عوض کند. ‏واژگوني نگرش شخصي نسبت به علائم در واقع, معنادرماني را تبديل ‏به يک روان درماني شخصي نگر کرده است(فرانکل, 1947, به نقل از ‏پترسون, 1973). ‏

 فرانکل

 اختلاف دیدگاه فرانکل با دیگران:
اختلاف با فروید
فروید روان نژندی را حاصل سرکوبی کشش‌های غریزی می‌داند که توسط ناخودآگاه به «من» تحمیل شده است. در حالی که فرانکل این را کافی نمی‌داند و تعارضات روانی را تنها دلیل روان‌نژندی نمی‌شمارد.

 اختلاف با آدلر
آدلر روان‌نژندی را نتیجهٔ محدودیت «من» در باربر حس مسئولیت بیان می‌کند. روان‌شناسی فردی آدلر از انگیزهٔ «تلاش برای برتری» سخن می‌گوید. اما فرانکل انسان بودن را «آگاه بودن» و «مسئول بودن» و در جست‌وجوی معنایی برای زنده‌گی بودن می‌داند و درواقع دو مکتب فرویدی و آدلری را مکمل هم می‌شمارد.

 اختلاف با رفتار درمان‌گران
فرانکل اعتقاد دارد چون رفتار درمان‌گران آدمی را مانند حیوانان و به صورت ماشین فیزیولوژیک تحلیل می‌کنند آزادی اراده و انتخاب را در انسان نادیده می‌گیرند اما در لوگوتراپی به بعد معنوی انسان اهمیت داده می‌شود.[۶]

آثار
۱۹۵۵، پزشک و روح به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. در سال ۱۳۷۷ انتشارات درسا ترجمهٔ از این کتاب که توسط فرخ سیف بهزاد صورت گرفته بود منتشر کرد.
۱۹۷۵، انسان در جست‌وجوی معنا، معنا درمانی چیست؟، «کتاب انسان در جستجوی معنی ویکتور فرانکل را اکبر معارفی در سال ۱۳۵۴ ترجمه نموده و انتشارات دانشگاه تهران منتشر کرده است.تا سال ۱۳۷۵ این کتاب در ۵ نوبت تجدید چاپ شده است.» [۷]ترجمه دیگری از این کتاب به فارسی توسط دکتر نهضت صالحیان، مهین میلانی صورت گرفته است و بارها توسط ناشرین مختلف منتشر شده است.
۱۹۷۷، فریاد ناشنیده برای معنا، ترجمهٔ مصطفی تبریزی و علی علوی‌نیا از این کتاب به فارسی در سال ۱۳۷۱ توسط نشر یادآوران منتشر شد.


قسمت‌هایی از کتاب انسان در جست‌وجوی معنا
«هزار و پانصد نفر چندین شبانه روز سفر می‌کردند. در هر واگن هشتاد نفر را جا داده بودند. همه مسافرین بایستی روی بار خود که تنها پس مانده اموالشان بود دراز می‌کشیدند. واگن‌ها آنقدر پر بود که تنها در قسمت بالای پنجره‌ها روزنه‌ای برای تابش نور گرگ و میش سپیده دم به چشم می‌خورد. همه انتظار داشتند قطار سر از کارخانه اسلحه‌سازی در آورد و این جایی بود که ما را به بیگاری می کشیدند و ما نمی‌دانستیم که هنوز در سیلسیا هستیم یا به لهستان رسیده‌ایم. سوت قطار مانند ضجه کسی بود که التماس‌کنان به سوی نیستی سقوط می‌کرد. سپس قطار به خط دیگری تغییر مسیر داد و پیدا بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک می‌شویم. ناگهان از میان مسافران مضطرب، فریادی به گوش رسید، «تابلو آشویتس!» بله آشویتس نامی که مو بر تن همه راست می‌کرد: اتاق‌های گاز، کوره‌های آدم‌سوزی، کشتارهای جمعی. قطار آن چنان آهسته و با تانی مرگباری در حرکت بود که گویی می‌خواست لحظه‌های وحشت ناشی از نزدیک شدن به آشویتس را کشدارتر از آنچه هست بگرداند:آش ... ویتس!» [۸]
«برای هر زندانی از بند رسته‌ای روزی فرا می‌رسد که وقتی به دوران اسارت خود می‌نگرد و تجارب اردوگاهی را زیر و رو می‌کند، باور نخواهد کرد که چنان روزگار دشواری را تحمل و سپری کرده است. همچنان که سرانجام روز آزادیش فرا رسید و همه چیز در نظرش چون رویای زیبایی بود، روزی هم فرا خواهد رسید که تجربه‌های اردوگاهی‌اش چون کابوس رنجش خواهد داد.» [۹]

مراحل تحلیل وجودی در روان درمانی «امیل فرانکل»

    
    تحلیل وجودی یا لوگوتراپی، (معنا درمانی) روشی از روان درمانی است، زیرا می خواهد انسان، بویژه انسان روان نژند را به مسئولیت خودآگاه کند. انسان در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی بر معنویت یا وجودی بودن (existentiality) آگاه می شود.
    زیرا، به عقیده فرانکل، تنها از منظر معنویت یا وجودی بودن است که می توان انسان را براساس مسئولیت توصیف کرد. بنابراین، در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی نه سائقه یا غریزه، نه سائقه های نهادی و نه سائقه های «من» (ego)، بلکه «خود» (self) است که به آگاهی درمی آید. در اینجا «من» نیست که بر نهاد (id) آگاه می شود، بلکه «خود» است که برخود آگاه می شود. به عقیده فرانکل، روان کاوی با برداشتی مکانیستی از انسان، در نهایت او را ماشین واره ای دارای دستگاه روان می پندارد. ولی تحلیل وجودی در مقام لوگوتراپی مفهوم متفاوتی از انسان را در برابر برداشت روان کاوانه از انسان قرار می دهد. این مفهوم نه به ماشین واره ای با دستگاه روان، بلکه به خودگردانی وجود معنوی توجه دارد. با ذکر این مقدمه، یادآور می شویم که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی ۳ مرحله دارد. الف) نقطه آغازین، این واقعیت پدیدار شناختی بنیادین است که انسان بودن در خودآگاهی و پاسخگو بودن است و در ترکیبی از این هر دو، یعنی انسان در آگاهی از مسئولیت به اوج می رسد ب) در دومین مرحله، تحلیل وجودی پا به وادی معنویت ناخودآگاه می گذارد ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم به دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی دست می یابد.
    الف) تحلیل وجودی در مرحله اول بر آزادی اراده و مسئولیتی که از پس آن می آید، تأکید می کند و از این رو، مبنایی اگزیستانسیالیستی دارد. در واقع، آزادی انتخاب یکی از ابعاد هستی انسان است. عوامل غیرمعنوی، یعنی غریزه، توارث یا اوضاع و احول محیط، چیزی را برای ما تعیین نمی کنند. فرانکل بر این باور است که اگر بخواهیم سلامت روان داشته باشیم، آزادی انتخاب رفتار خود را داریم و باید این آزادی را به کار بریم. کسانی که این آزادی را تجربه نمی کنند متعصبانه یا به جبر باور دارند یا بشدت روان نژند هستند. روان نژند ها راه تحقق استعدادها و در نتیجه رشد و پرورش کامل انسانی خویش را می بندند. البته کافی نیست که احساس کنیم که آزادی انتخاب داریم، بلکه باید مسئولیت انتخابمان را هم بپذیریم. از آنجا که پذیرش مسئولیت به طور قاطع و الزام آوری در لوگوتراپی مستتر است، روش درمانی آن بر این استوار است. «چنان بزی که گویی بار دومی است که زندگی می کنی و در بار اول همان خطا را کرده ای که اینک در حال انجام آنی.» تلاش لوگوتراپی این است که بیمار را از وظیفه مسئولیت پذیری خودآگاه کند. ولی باید او را آزاد بگذارد که خود را در هر مورد مسئول هرکس و هر چیزی که می خواهد بکند. لوگوتراپی انسان را بیش از هر چیز بر مبنای مسئولیتش تعریف می کند. اما انسان پاسخگو کیست؟ لوگوتراپی نمی تواند به این پرسش پاسخ دهد. بیماران خود باید پاسخ ها را بیابند. لوگوتراپی تنها می تواند آگاهی بیمار را نسبت به مسئولیتش ارتقا بخشد و این مسئولیت شامل پاسخگویی به تفسیر زندگی نیز هست. لوگوتراپی را می توان آموزش مسئولیت دانست. تأکید لوگوتراپی بر مسئولیت نه تنها آگاهی روزافزون بیمار را نسبت به مسئولیت خودش برمی انگیزد، بلکه مانع از موعظه درمانگر هم می شود.هم از این روست که فرانکل می گوید: «لوگوتراپی به بیمار هدف نمی دهد. اگر چنین کند دیگر لوگوتراپی نیست.» مسئولیت پذیرش این نکته است که زندگی ما نتیجه انتخاب هایی است که در گذشته کرده ایم و آینده هم با تصمیماتی شکل می گیرد که امروز گرفته ایم.
    ب) در مرحله دوم، تحلیل وجودی پا به عرصه معنویت ناخودآگاه می گذارد و با کشف ناخودآگاه معنوی، شناخت ناخودآگاه آشکار می شود. به باور فرانکل، در این ژرفناهای معنوی ناخودآگاه، انتخاب های وجودی بزرگی انجام می شود. نتیجه آنکه، پاسخگو بودن انسان به سطح ناخودآگاه می رسد؛ بدین سان انسان، افزون بر پاسخگویی آگاهانه باید پاسخگوی ناخودآگاه نیز باشد. برای تقرب به فهم مراد فرانکل از این ادعا، به توضیح دو نوع ناخودآگاه می پردازیم که وی از آنها سخن می گوید به اعتقاد فرانکل، نه تنها ناخودآگاه غریزی، بلکه ناخودآگاه وجودی یا معنوی نیز وجود دارد. پس، از نظر وی، محتوای ناخودآگاه به غریزه ناخودآگاه و معنویت ناخودآگاه تمایز می یابد. وی تذکر می دهد که فروید، تنها غریزه ناخودآگاه را می دید و از آن به صورت «نهاد» سخن می گفت؛ نزد فروید ناخودآگاه، نخست و پیش از هر چیز، مخزن غرایز سرکوب شده است، حال آن که، معنویت نیز می تواند ناخودآگاه باشد. به رأی فرانکل، هستی انسان، هستی معنوی است. با ابتنا بر هستی معنوی، شخصی و وجودی است که انسان بودن یکپارچه می شود: بدین سان، هسته معنوی و فقط هسته معنوی است که یگانگی و تمامیت انسان را تشکیل داده و تضمین می کند تمامیت در این بافت به معنای یکپارچگی تنی، روانی و معنوی است. به اعتقاد فرانکل، این تمامیت ۳ گانه انسان بودن انسان را کامل می کند. «به هیچ روی نمی توان سخن گفتن از انسان را به عنوان صرفاً «کل روان- تنی» توجیه کرد. تن و روان می تواند وحدتی ایجاد کند، یعنی وحدت روانی- فیزیکی، اما این وحدت نماینده تمام انسانیت نیست.
    این تمامیت، بدون معنویت، که زمینه اساسی آن است، نمی تواند وجود داشته باشد. تا زمانی که از تن و روان سخن بگویم، تمامیت ما رخت بربسته است.» فرانکل بر آن است که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی با کشف ناخودآگاه معنوی، از بلایی که روان کاوی به آن مبتلاشده بود، یعنی از نهادی کردن ناخودآگاه مصون مانده است.
    ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم، به کشف دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی نایل می شود. فرانکل می گوید: این دینداری ناخودآگاه را، که با تحلیل پدیدارشناختی نشان داده ام، باید در ربط و نسبتی نهان با تعالی فطری انسان فهمید. چنانچه کسی ترجیح دهد، می تواند این ربط و نسبت را بر حسب ارتباط میان خود متدانی (The immanent self) و یک توی متعالی (Transcendentthou) فهم کند. هر قدر خواهان طرح ریزی و تدوین این رابطه به عنوان جزئی یگانه از ناخودآگاه باشیم، بازهم با چیزی مواجه هستیم که من آن را «ناخودآگاه متعالی» اصطلاح کرده ام. این مفهوم به این معناست که انسان همیشه- حتی در سطح ناخودآگاه- در ارتباطی آگاهانه با تعالی قرار دارد. اگر شخص اشارتگر آگاهانه یک چنین ارتباطی را خدا بنامد، شایسته است که از یک خدای ناخودآگاه، سخن براند این سخن به این معناست که خدا برای انسان و همچنین رابطه انسان با خدا می تواند ناخودآگاه باشد. شاید مهمترین وظیفه درمانگر، یاری رساندن به مراجعه کننده در کشف دوباره دینداری نهانی باشد که در همه ما وجود دارد. فرانکل بر این نکته تأکید بسیار می نهد که رابطه ناخودآگاه انسان با خدا عمیقاً شخصی است. «خدای ناخودآگاه» را نمی توان به نادرست همچون نیروی غیرشخصی که در انسان فعال می شود، پنداشت. به اعتقاد او این برداشت غلط همان اشتباه بزرگی است که یونگ اسیر آن شد. اعتبار کشف عناصر مشخصاً دینی را باید به یونگ داد. با این حال، به اعتقاد فرانکل، یونگ جای صحیح این دینداری ناخودآگاه انسان را نیافت و نتوانست خدای ناخودآگاه را در حوزه شخصی و وجودی قرار دهد. در عوض، آن را به حوزه غرایز و سوائق نسبت داد که در آنجا دینداری ناخودآگاه دیگر موضوعی اختیاری نبود. فرانکل می گوید: به اعتقاد یونگ، در درون انسان چیزی دینی وجود دارد، اما در این صورت دیگر انسان دینی نیست. چیزی در درون انسان او را به سوی خدا می راند، اما او انتخاب نمی کند و پاسخگو نیست. نزد یونگ دینداری ناخودآگاه مقید به سر نمون های دینی متعلق به ناخودآگاه جمعی است. یونگ بر آن است که دینداری ناخودآگاه چندان ربطی به تصمیم شخصی ندارد، بلکه فرآیندی اساساً غیرشخصی، جمعی و سر نمونی است که در انسان روی می دهد، اما فرانکل بر این باور است که دینداری دقیقاً از آن رو نمی تواند در اصل از ناخودآگاه جمعی برآمده باشد که دین متضمن شخصی ترین تصمیمات انسان است، هرچند که فقط در سطح ناخودآگاه باشد.

از دیدگاه او زندگی جاده پرپیچ و خمی است، پشت هر پیچ داستانی قرار دارد. داستانی نیمه نوشته که اگر چه برخی از قسمت‌های آن بر ما تحمیل می‌شود اما در نهایت این ما هستیم که با زاویه دید خود به این قسمت‌ها شکل می‌دهیم، دیگر قسمت‌های آن را می‌سازیم. همه‌ی ما در زندگی گرفتار شرایطی می‌شویم که خود به وجود آورنده آن نبودیم، بیماری، مرگ عزیزی یا .... درست است که در به وجود آمدن آن‌ها آزاد نبودیم اما قادریم در مقابل مصیبت، خود تصمیم بگیریم که تسلیم شویم یا در مقابل آن قد علم کنیم.

از دیدگاه فرانکل در هر مصیبتی معنایی نهفته است، اگر بپذیریم که جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم جهان مفاهیم و نشانه‌هاست، هر رویدادی پیامی است برای انسان هوشیار تا آن را خوب ببیند و پیام نهفته‌اش را درک کند. افراد با راهنمای روانشناسان میدان دید خود را وسعت دهند تا معنا و ارزش نهفته شده در آن مصیبت را ببینند آن گاه قادر خواهند بود شجاعانه آن را بپذیرند و با آن مبارزه کنند و وقتی به پذیرش برسند می‌توانند به وظایف و مسئولیت‌های خود رسیدگی کنند.

انسان بای

:: بازدید از این مطلب : 1064

|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

امروزه از روش لوگوترابی برای کمک به معنا دادن به زندگی افراد افسرده، افرادی که قصد خودکشی دارند، افرادی که بیماری صعب‌العلاج دارند، افرادی که با سوگ مواجهه می‌شوند و ...

 

 

  

زندگی
ویکتور فرانکل در ۱۹۰۵ در وین به‌دنیا آمد. او در ۱۹۴۹ از دو دانشگاه وین و آدیتشنالی موفق به گرفتن درجهٔ دکترای اعصاب و روان شد. در ضمن او از ۱۲۰ دانشگاه در سراسر جهان دکترای افتخاری گرفت.

فرانکل به علت یهودی بودن در سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ به وسیله نازی‌ها ابتدا در آشویتس و سپس در داخائو زندانی شد. تجارب او در این اردوگاه‌ها موجب شد مکتب جدیدی را در روانشناسی بنیان‌گذاری کند که معنا درمانی یا لوگوتراپی نامیده می‌شود.

او پس از پایان جنگ دوم جهانی ریاست بخش اعصاب بیمارستانی در وین را به عهده گرفت و به مقام استادی دانشگاه در رشتهٔ عصب‌شناسی و روان‌پزشکی نایل آمد. در سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ استاد داشنگاه بین‌اللملی سن دیه‌گو بود و نظریه معنا درمانی‌اش در میان روان‌شناسان و روان‌پزشکان پیروان زیادی دارد.

فرانکل در سپتامبر ۱۹۹۷ در سن ۹۲ سالگی در وین درگذشت.


اردوگاه کار اجباری
فرانکل در جنگ جهانی دوم زمانی که یهودی‌ها و کمونیست‌ها و همجنسگرایان توسط حکومت نازی در آلمان که اتریش نیز به آن الحاق شده بود روانهٔ ارودگاه‌های کار اجباری می‌شدند در سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در آشویتس و داخائو زندانی بود نامزدش هرگز پیدا نشد و ظاهراً جزو قربانیان این اردوگاه‌ها بود. ویکتور در کتاب خاطرات خود و در کتاب انسان در جستجوی معنا بارها تاکید می‌کند که بازنویسی کتاب لوگوتراپی انگیزه زنده ماندن او بود. این کتاب را که در مورد نظریه اش درباره معناجویی و معنا درمانی بود در دستگیری وی در اردوگاه به همراه همه لباس هایش از او گرفتند. او با این نظریه توانست خود را در بدترین شرایط ارودگاه حفظ کند و نجات یابد. در واقع نظریه خود را خود تجربه کرد و می‌توان گفت که این نظریه از بوته آزمایش به توسط خود او گذشته است.

 هر چند خود او در کتاب انسان در جست‌وجوی معنا می‌نویسد: «ما که از بخت خوب یا حسن اتفاق یا معجزه - یا هر آنچه که شما نامش می‌نهید- از این اردوگاهها بازگشته‌ایم، خوب می‌دانیم که بهترین‌های ما برنگشتند.» [۱]


دیدگاه‌ها
فرانکل اگزیستانسیالیست (پیروان اصالت وجود، هستی‌گرا) بود. او واژه "هستی نژندی"[۲] را در مورد اختلال عاطفی ابداع کرد و اختلال عاطفی را حاصل عدم توانایی فرد در یافتن معنا برای زندگی می‌دانست. به نظر فرانکل آزادی به معنای رهایی از سه چیز است: ۱ـ غریزه‌ها ۲ـ خوی‌ها و عادت‌ها ۳ـ محیط[۳] در زمینهٔ نظریه شخصیت فرانکل معتقد است، در آدمی انگیزه‌یی بنیادی وجود دارد و آن «ارادهٔ معطوف به معنا»[۴] است.[۵] مکتب روان‌شناسی لوگوتراپی یا معنا درمانی که ویکتور فرانکل بنا نهاد امروز یکی از مکاتب مطرح روان‌شناسی در جهان است.

تعریف لوگوتراپی یا معنادرمانی
خاستگاه لغوی معنادرمانی یا لوگوتراپی به واژه یونانی لوگوس باز می‌گردد. لوگوس به معنای واژه یا کلمه، ارادة پروردگار یا معناست. اما رساترین معادل آن معنا می‌باشد (logo=meaning). بر این اساس و بنا به گفتهٔ ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا».

لوگوتراپی در لغت به معنی «درمان از طریق معنا» است و نوعی درمان فعالانه - رهنمودی است که متوجه یاری رساندن به بیمار، خاصه در مراحل بحران زندگی است. این نوع درمان مفروض می گیرد که زندگی معنای بی قید و شرط دارد و این معنا را هرکس، در هرجا و در هر زمان می تواند بیابد و کشف کند. لوگوتراپی یا تحلیل وجودی پس از روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر سومین مکتب روان درمانی وین شمرده می شود که توسط ویکتور امیل فرانکل (۱۹۹۷-۱۹۰۵م) متخصص اعصاب و استاد سابق روانپزشکی و فلسفه دانشگاه وین، بنیان گذاشته شد. این نظریه به لحاظ فلسفی ریشه در اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی و به لحاظ روانشناختی ریشه در روانکاوی و روانشناسی فردی و به لحاظ معنوی ریشه در تعهدی تام و تمام به وجود انسان دارد، همچون موجودی که به طرز تقلیل ناپذیری معنوی است و بر ۳ پیش فرض اساسی استوار است: الف) زندگی در هر شرایطی دارای معناست، ب) انسان اراده معطوف به معنا دارد و این اراده به نیاز مدام انسان با جست وجو نه برای خویشتن، بلکه برای معنایی که به هستی منظور می بخشد، ارتباط می یابد، ج) انسان تحت هر شرایطی از این آزادی بهره مند است که اراده معطوف به معنا را به ظهور رساند و معنایی بیابد. در این مختصر تلاش شده تا گزارش کوتاهی از رأی ویکتور امیل فرانکل در باب ۳ مرحله تحلیل وجودی یا لوگوتراپی (معنا درمانی) ارائه شود.

فلسفه اي از زندگي را ‏که در آن فرد براي وجود و حياتش مسؤول است بدست آورد و به يک ‏رشته از ارزش ها نائل آيد و براي رنج بردنش معنايي پيدا کند. هدف ‏اين است که فراسوي امکانات بي حد و حصر بيمار ارزش هاي پنهان, ‏بدون دست کاري اسرار ژرف, به واقعيت بپيوندد.‏
‏ در اصطلاح نگرش ها انگيزش هاي روان آزرده با مسؤوليت ها ‏جايگزين مي شود. در اين ميان خود شکوفايي يک محصول جانبي ‏تلقي مي شود. ‏
فرانکل و درمان اختصاصي او, معنا درماني, را نمي توان جداي از ‏رويکرد والد آن يعني رويکرد وجودي - انسان گرا بررسي کرد. فرانکل ‏در کنار لوديگ بينزوانگر و مدارد باس جزو برجسته ترين روان ‏درمانگران وجودي است‏‎ ‎‏(بوجنتال, 2000), او پايه گذار "تحليل ‏وجود"است (پترسون, 1973). حتي اگر کسي گرايش معنوي نداشته ‏باشد برايش کار دشواري است تا اين پيام فرانکل را نشنيده ‏بگيرد:وراي غرايز و ژن هاي خودخواهي, ماوراي شرطي سازي ‏کلاسيک و عامل, ماوراي حاکميت زيست شناختي چيز خاصي هست, ‏وجود دارد, شخص يگانه و انساني بي همتا. ‏
لوگوس واژه ايست يوناني که معنا را مي رساند. لوگوتراپي که بعضي ‏از نويسندگان کارشناس آنرا مکتب دوم روان درماني وين نام نهاده اند. ‏بر پايه معناي هستي آدمي و تلاش فرد براي رسيدن به اين معنا ‏استوار است. بنابراين اصل لوگوتراپي تلاش براي جستن معنايي در ‏زندگي, و اولين نيروي محرکه و انگيزه هر فرد است(فرانکل, 1967, به ‏نقل از معارفي, 1380). ‏
اصطلاح يوناني لوگوس براي دانشجويان الهيات آشناست. اين واژه ‏به طور معمولي به صورت لغت يا کلمه يا اراده خدواند در محافل ‏مذهبي مطرح مي شود. در مفهومي گسترده تر مي توان آن را به ‏عنوان "چيزي که ميتواند دليلي براي بودن باشد. "تعبير کرد. فرانکل ‏ترجمه ساده معنا را براي لوگوس ترجيح مي دهد(شولاي, 2002). ‏
لوگوتراپي يا معنا درماني در ساده ترين تعريف آن گونه که ‏فرانکل(1383, ص13)مي نويسد عبارت از درمان از رهگذر معنا يا " ‏شفا بخشي از رهگذر معنا". اما از آنچه که بويژه تعريف اخير بار ‏مذهبي دارد, مي توان معنا درماني را :"درماني متمرکز بر معنا" تعريف ‏کرد(فرانکل, 1978). ‏
فرانکل(1965)معنا درماني را نوعي روان درماني در قالب اصطلاح ‏هاي معنوي مي داند. در واقع معنا درماني چنان که پيشتر نيز ذکر ‏شد شاخه اي مجزا در مکتب روان درماني وجودي انسان گراست از ‏آن جهت که بر روح انسان يا بعد معنوي او متمرکز کرده و معناي ‏وجود را تحت عنوان جستجوي انسان براي چيزي به نام معنا بررسي ‏مي کند(وانگ, 2000). ‏
لوکاس و اروانگ هيرش(2002)معنا درماني را يک نظام فلسفي- ‏روان شناختي مي دانند که به بيماران کمک مي کند تا به رغم سوگ ‏و نا اميدي بر از دست رفته ها تمرکز نکنند بلکه در جستجوي معنا ‏باشند. در نتيجه, زندگي از نگاه معنا درماني تحت هر شرايطي معنا ‏دار است, افراد با اراده اي معطوف به معنا انگيخته مي شوند و انسان ‏داراي اراده آزاد است. ‏
بنابر تعاريف ذکر شده, وظيفه معنا درمانگر اينست که به بيمار ‏کمک کند تا معناي زندگي را کشف کند و البته به اين وظيفه قانع ‏نيست بلکه روش هاي درمان بخش خاصي را نيز براي بيماران روان ‏آزرده تدوين مي کند.‏
آموزه ي معنا درماني اين است که, اين ما نيستيم که از زندگي مي ‏پرسيم چرا؟ بلکه اين زندگي است که از رهگذر گوش دادن براي درک ‏ژرف معناي لحظه, پاسخ مي دهيد. انتخاب هاي ما بر اساس ارزش ‏هاست و با نداي وجدان هدايت مي شود(شولاي, 2002). ‏
در تکميل آنچه گفته شد مي توان به فرانکل(1997, به نقل از ‏کاردن, 2003) استفاده کرد:"معنا درماني بر توانا ساختن بيماران براي ‏غلبه بر مثلث غم انگيز زندگي يعني درد, گناه و رنج تمرکز مي کند. ‏
شولاي(2002)بر اين باور است که معنا درماني با چهار پيام به ‏انسانها, در جهت معنايابي کمک مي کند:‏
 ما معنوي هستيم: اين بعد نوش داروي معنا درماني است. قدرت ‏مبارزه جويي روح انسان در اينجا فعال شده و بر موقعيت هاي جاري ‏زندگي غلبه مي کند تا تغيير مطلوبي که شفا بخش و زندگي بخش ‏است را ايجاد نمايد. ‏
 ما منحصر به فرديم: هميشه موقعيت ها و فرصت هايي هست که ‏يکتايي خود را تجربه کنيم. در روابط بين فردي, در خلاقيت و امثال ‏آن, شايد تصويري که کشيده ايم شاهکار نباشد ولي بالاخره آن را ما ‏کشيده ايم. ‏
با خود متعالي کردن را تمرين مي کنيم:از رهگذر متعالي کردن ‏محدوديت هاي پيشين, تقلايي به سوي هدف ارزشمند و تعامل با ‏ساير موجود هاي انساني را آغاز مي کنيم و اين طريق معناي زندگي ‏را تحقق مي بخشيم. ‏
 ما مي توانيم نگرش خود را تغيير دهيم:هنگامي که با رنج بردن ‏گريزناپذير مواجه مي شويم و قادر به تغيير دادن موقعيت نيستيم, ‏قادريم زاويه ي ديد خود را تغيير دهيم ما در اتخاذ موضع نسبت به ‏موقعيت تغيير ناپذير آزاديم, يعني شجاعانه طرز تلقي و برخورد خود ‏با موقعيت را بر موقعيت تحميل مي کنيم. ‏


سير تکاملي معني درماني

اصطلاح روان شناسي ژرفا را نخستين بار يوجين بلوئر مطرح ‏کرد(مور و فاين, 1990). در گستري ادبيات روان شناسي, همواره ‏روان شناسي ژرفا در تبيين پديده هاي رواني جايگاه اصلي را اشغال ‏کرده است. تفاوت در اين گستره تنها مربوط به تبيين ريشه اين پديده ‏ها مي شود که ممکن است از علي نگري, يگانگي و امثال آن متغير ‏باشد. ‏
النبرگر(1970)مي نويسد :"به نظر مي رسد در 1896, که فرويد به ‏هدف خود براي بناي نظريه روان آزردگي و تبيين جزئيات علائم و ‏ريشه هاي آن نائل شده بود, اين اصطلاح مطرح شد. با اين وجود, ‏براي فرويد اين سرآغاز ژرفا بود. روان شناسي ژرفا معتقد است که ‏کليدي براي گشودن ذهن ناهوشيار دارد که از اين رهگذر دانش احياء ‏شده ي ذهن ناهوشيار را بدست مي آورد. دانشي که کاربردي وسيع ‏در درک ادبيات, هنر, مذهب و فرهنگ دارد. "‏
کارل يونگ, اتورنک, آلفرد آدلر, ملاني کلاين, هري استک ساليوان, ‏کارن هورناي, ساندوررادو, آبراهام کاردينر از جمله کساني هستند که ‏در تعيين کرانه هاي اين قلمرو مطرح هستند. لازم به ذکر است که ‏ژاک لاکان و هاينز کوهات نيز در گستره روان شناسي ژرفا جاي مي ‏گيرد. دراين ميان مکاتب دگرانديش متأخر روان شناسي ژرفا يعني ‏آدلر, يونگ, رنک و کوهات دربرابر جبر گرايي فرويدي قد علم کردند. ‏به عنوان نمونه هاينز کوهات با طرح مفهوم انسان غم انگيز در برابر ‏انسان گناهکار فرويدي بر اين باور بود که فرد بالقوه با فرهنگ ‏هماهنگي دارد(کوپر, 1983). ‏
روان شناسي ناظر بر همان موضوع ها و مباحثي است که در نظريه ‏هاي روانکاوانه به آنها اشاره مي شود(مور و فاين, 1990). گاه, هم معنا ‏با روان شناسي ناهشيار است(کوپر, 1983).‏
اسکار پفيستر(فرانکل, 2000)مي نويسد:"کار مهمي که مي توانيم ‏انجام دهيم اين است که بلنداي معنوي ماهيتمان را که به همان ‏قدرتمندي ژرفاي, غير غريزي است بشناسيم. "‏
فرانکل(2000)تحت تأثير پفيستر, روان شناسي بلندا را در 1938 ‏به عنوان در بر گيرند اميال و آرزوهاي بالاتر آدمي مطرح کرد که بطور ‏ويژه معنا جويي انسان را علاوه بر لذت طلبي فرويدي و قدرت طلبي ‏آدلري در خود جاي مي دهد. او مي نويسد:"درست اين است که ‏بگوييم روان شناسي بلندا فقط مکملي ضروري براي روان شناسي ژرفا ‏محسوب مي شود تا يک جايگزين؛ تفاوت روان شناسي بلندا با روان ‏شناسي ژرفا در اين است که بطور اختصاصي بر پديده هاي انساني ‏تمرکز مي کند. در ميان اين پديده ها ميل انسان براي يافتن و تحقق ‏يک معنا در زندگي يا ميل او به رفتن موقعيت هايي در زندگي فردي ‏که وي را با آن روبرو کند مد نظر ماست. من انساني ترين نيازهاي ‏تمام انسان ها را از رهگذر اصطلاح نظري انگيزش يعني اراده معطوف ‏به معنا تعريف مي کنيم. "‏
فرانکل(2000)محصول روان شناسي نقاب بردار را تفسير افراطي ‏مي داند:"روان شناسي ژرفا يا روان شناسي ناهوشيار مدت مديدي ‏است که وقت خود را صرف نقاب برداري از پديده هاي ناهوشيار کرده ‏است, حال آنکه در يک"خلاء وجودي"اسير است. انساني که رسالت ‏خود يعني جستجوي معنا را گم کرده است بيش از اندازه نگران و ‏اسير تفسير خود مي شود. "‏
معنا درماني يکي از مکاتب حوزه ي روان درماني است و برخي ‏مؤلفان آن را تحت عنوان روان پزشکي وجودي طبقه بندي کرده اند. ‏فرانکل با اينکه اين اصطلاح را در دهه 1920ابداع کرد ولي تا مدت ها ‏از اصطلاح تحليل وجود استفاده مي کرد. او اصطلاح "تحليل وجود" را ‏در خلال دهه 1930 به کار برد. منظور از به کار بردن اصطلاح "تحلي ‏وجود" هشيار کردن معناي نهفته يا بعد معنوي درمانجو بود. با توجه ‏به اين که ترجمه "تحليل وجودي"توسط مؤلفان آمريکايي براي "دازاين ‏تحليل"لودويگ بينز وانگر نيزمورد استفاده قرار مي گرفت, فرانکل ‏براي رفع اين ابهام و پرهيز از در هم آميختگي, اصطلاح "معنا ‏درماني"را به کار گرفت و از استعمال اصطلاح هاي مشابه امتناع ‏کرد(فرانکل, 1967). ‏
معنا درماني يک شاخه مجزا در مکتب روان درماني وجودگرا - ‏انسان گرا است(وانگ, 2000). معنادرماني به دليل اينکه معناي وجود ‏انسان را تحت عنوان جستجوي انسان براي چيزي به نام معنا بررسي ‏مي کند از روان درمانگران وجودي چون رولو مي و ايرون ‏يالوم(2000)جدا مي شود. به عبارت ديگر چون فرانکل بر اهميت بي ‏قيد و شرط معناي زندگي تأکيد مي کند با روان درماني وجودي که ‏معنا را تنها يکي از نگراني هاي نهايي مي داند متمايز مي شود(وانگ, ‏‏2000). ‏
در ظرف چند سال سه مکتب روان شناسي از وين سربرآورد. هر ‏کدام از اين مکاتب نقطه نظر و تأکيد متفاوتي داشتند که در يک نما ‏به صورت زير مي توان آن را خلاصه کرد:‏
روانکاوي اراده معطوف به لذت
روان شناسي فردي اراده معطوف به قدرت
معنا درماني اراده معطوف به معنا
در آغاز آنچه را که فرانکل مطرح مي کرد به منزله درمان تکميلي ‏روان شناسي فردي آدلر درنظر گرفته مي شد. اما با اختلاف نظر ‏فرانکل و آدلر و اخراج او از جامعه آدلري ها, تفاوت دو مکتب آشکارتر ‏شد. آدلر بر اين باور بود که علائم روان آزردگي بيماران مي تواند ‏وسيله اي براي دستيابي به اهداف شخصي شان شود. در حالي که ‏فرانکل فکر مي کرد يک اختلال خرد زاد علائم را به وجود مي آورد ‏که به صورت روان آزردگي خود را بيان مي کند.(لوکاس هيرش, ‏‏2002). ‏
انسان با خاستگاه زيست روان شناختي فرويد در کنار انسان با ‏خاستگاه اجتماعي- روان شناختي آدلر در کنار انسان زيستي- ‏اجتماعي- روان شناختي- معنوي فرانکل بيشتر مسير تکامل نوع بشر ‏را منعکس مي کند. ‏
فرانکل(1967)مي نويسد:"من فکر مي کنم که اشتياق هاي معنوي ‏مانند ناکامي هاي رواني انسان است پس بايد ارزش سطح و نما را ‏بدانيم, نه اينکه اين قسمت روان انسان را تسکين بدهيم و يا با تحليل ‏آن را دور بريزيم. "‏
مکتب روانکاوي انسان را موجودي خارج از تعالي و موجودي دانسته ‏است که مي کوشد بر احساس حقارت خود غلبه کند براي همين ‏تقلايي را براي برتري راه مي اندازد(فرانکل, 2000). ‏
هر رويکرد درماني, بر نظريه اي زير بنايي مبتني است که شيوه ‏هاي عمل و کار باليني خود را از آن گرفته است. نظريه معنا درماني ‏نيز بر سه اصل مبتني است که نمايانگر چشم انداز اين مکتب از انسان ‏به شمار مي آيد. ‏
معنا درماني بر خلاف بسياري از "روان درماني ها"مبتني بر فلسفه ‏ي آسان ديدي از زندگي آدمي است. اين فلسفه آسان ديد بر سه ‏فرض اساسي استوار است که به منزله زنجيره اي از حلقه هاي متصل ‏به هم مي باشد(فرانکل, 1967):‏
آزادي اراده:خاستگاه اين قبيل داده ها رويکرد پديدار شناختي ‏هورسل است. در واقع دوگروه از مردم را مي توان برشمرد که اراده ‏آزادي ندارند: نخست:بيماران اسکيزوفرن, دوم:فيلسوفان جبرگرا. ‏
اراده معطوف به معنا:فرانکل اراده معطوف به معنا را در مقابل دو ‏تبيين ساده انگارانه فرويد و آدلر يعني: اراده معطوف به لذت و اراده ‏معطوف به قدرت مطرح مي کند. ‏
معناي زندگي:به نظر فرانکل(1965)لذت قادر نيست زندگي را ‏معنادار کند. اگر لذت منبع معناي زندگي بود زندگي چيزي براي ‏ارائه به انسان نداشت. ‏
در 15 سال گذشته معنادرماني کلاسيک فرانکل توسط آلفريت ‏لانگل و انجمن بين المللي معنادرماني و تحليل وجودي توسعه و ‏گسترش يافته است. اين جامعه ويني موازي با مؤسسه ويکتور فرانکل ‏يعني جامعه علمي معنادرماني و تحليل وجودي که آن هم در وين ‏است تأسيس شد. ‏
لانگل معتقد است که تحليل وجودي در حال حاضر يک روش ‏درمانبخش کاملا پخته است, بطوري که معنادرماني فرانکل يکي از ‏شاخه هاي فرعي آن محسوب مي شود, او تحليل وجودي را در اختلال ‏هاي رواني- اجتماعي, روان تني و روان زاد بکار برد. لانگل چهار نوع ‏انگيزش انساني را بيان مي کند:‏
 پرسش از وجود؛من هستم ولي آيا مي توانم يک شخص کامل ‏بشوم؟
پرسش از زندگي؛من نفس مي کشم ولي آيا از زنده بودنم کامياب ‏هستم ؟
 پرسش از شخص؛ من خودم هستم ولي آيا نسبت به خودم آزادم؟
پرسش از معناي وجودي؛ من اينجا هستم ولي چه کار دارم مي ‏کنم؟
لانگل روشهاي بيشتري را نيز تدوين کرده است:‏
 روش بيوگرافي؛در تحليل پديدار شناختي مورد استفاده قرار مي ‏گيرد براي حل موضوع هاي حل نشده گذشته. ‏

 تحليل پروژه؛براي تبيين حوزه هايي که مانع بر سر راه زندگي فرد ‏است(وانگ, 2000). ‏
ژزف فاربري, پس از بازنشستگي با آثار فرانکل آشنا شد. وي ‏مؤسسه معنا درماني ويکتور فرانکل را در برکلي پايه نهاد و خود اولين ‏رئيس آن شد. علاوه بر اين "تريبون آزاد بين المللي معنادرماني"و ‏اولين همايش جهاني نيم سالانه معنادرماني را پايه نهاده است. ‏
او مقاله ها و کتابهاي بي شماري را در زمينه معنادرماني نگاشته ‏است. وي در شکل گيري مشاوره و درمان متمرکز بر معناي انسجامي ‏سهيم بوده است. ‏
اليزابت لوکاس در آلمان يکي از دو مؤسسه فعال معنادرماني جهان ‏را پايه گذاشت. او يکي از شاگردان فرانکل است و در سطوح بين ‏المللي به عنوان يکي از چهره هاي مسلط و با نفوذ معنا درماني است. ‏او آزمون معنا را در 1968 تدوين کرد, همچنين از او مقاله ها و ‏کتابهاي بي شماري در زمينه معنا درماني وجود دارد. ‏
جيمز, سي. کرومباخ يک روان شناس باليني است که سالهاي ‏متمادي در بيمارستان دولتي وتيرانس در گلف پورت مي سي سي پي ‏مشغول کار است. او آزمون مقصود در زندگي را با همکاري ماهوليک ‏ابداع کرد, همچنين آزمون جستجوي اهداف خردزاد را در سال 1977 ‏تدوين کرد, وي مقاله ها و کتاب هايي را بر پايه تجارب خود از کاربرد ‏معنا درماني منتشر کرده است. ‏
رابرت.ار.هاتزل سردبير مجله بين المللي معنادرماني در هفت سال ‏گذشته بوده است او در گسترش معنا درماني سهم به سزايي داشته ‏است, مجله او اطلاعات زيادي را در مورد پژوهش و انديشه هاي اخير ‏در حوزه هاي معنا درماني به وجود آورده است. ‏
از کارهاي برجسته ويليام بلرگولد تأليف کتاب درسي "ويکتور ‏فرانکل, زندگي با معنا" است که در کلاس هاي فلسفه و روان شناسي ‏تدريس مي شود. ‏
کرانونه(1983)التقاط معنادرماني و هيپنوزرا در کار باليني سودمند ‏يافت. او در ترکيب معنادرماني و هيپنودرماني از فن فراخواني استفاده ‏کرد. ‏
لنتز(1998)کاربرد بازتاب رويا را به منظور تسهيل فرايند معنا ‏درمانبخش با گزارش هاي موردي سودمند دانست. ‏
پل وانگ در دانشگاه تريبني وسترن مشغول کار است و در تابستان ‏‏2000 رياست اولين کنگره بين المللي معنا شخصي را در ونکوور کانادا ‏بر عهده داشت. ‏
پيترسون(2002),شباهت هاي معنادرماني و مفاهيم مارتين لوتر را ‏از احساس وظيفه و الهيات مسيحي مورد بررسي قرار داد. او معتقد ‏است که معنايابي براي فرانکل مي تواند در احساس وظيفه نسبت به ‏همسايه لوتر تجلي يابد موضوع رنج بردن و مثلث غم انگيز نيز با ‏الهايت مسيحي لوتر رابطه دارد. بر اين اساس رنج بردن وسيله اي ‏براي تحقق معنا است. ‏
شولنرگ(2003)تمرين رشته کوه را به منظور تسهيل فرايند معنا ‏درمان بخش در نوجوانان مذکر مبتلا به عقب ماندگي ذهني متوسط ‏بکار برد. ‏
تينلبون(2004)تحول هاي اخير در معنا درماني را دردو حوزه پررنگ ‏مي داند:‏
۱- تلاش هاي صورت گرفته براي تمرکز بر نظامدارتر کردن ارزش ها و ‏معاني که بيشتر توسط کرومباخ انجام شده است. ‏
۲- تلاش هاي صورت گرفته براي قرار داده معنا درماني در قالب علمي. ‏
بلر(2004)از معنادرماني براي کمک به بيماران نوجوان مبتلا به ‏افسردگي استفاده کرد او گام هايي را براي کمک به نوجوانان افسرده ‏براي کشف و جستجوي معنا ذکر مي کند:1)رابطه درمان بخش ايجاد ‏شود, 2)نسبت به هويت, ارزش ها و اهداف بصيرت فزاينده اي شکل ‏بگيرد, 3)افسردگي قالب بندي دوباره شود, 4)معناي نهفته در ‏افسردگي کشف شود و 5)تحقق معنا پيگيري شود. ‏
هاچينسون و چپمن(2005)درماني عقلاني- هيجاني- رفتاري اليس ‏را با معنا درماني ارتقا بخشيدند. بدين ترتيب که شخص در تجارب ‏مثبت زندگي مشارکت مي کند و مسؤوليت براي تغيير را بيشتر مي ‏پذيرد.

 ‏
روش و فنون معني درماني
معنا درماني نوعي از روان درماني است که اساس روان آزردگي را ‏تقلاي معنوي مي بيند. در عمل, روان درماني و معنا درماني جدايي ‏ناپذيرند, زيرا ابعاد روان شناختي, فلسفي يا معنوي آدمي را نمي توان ‏از هم جدا کرد. روان درماني جنبه هاي روان شناختي يک جهان بيني ‏را آشکار مي سازد. حال آنکه معنا درماني نقايص مربوط به پايه هاي ‏غير متعارف چشم انداز بيمار نسبت به جهان را نمايان مي سازد. ‏
هدف معنا درماني توانا ساختن بيمار براي کشف معناي منحصربفرد ‏خودشان مي باشد. معنا درماني مي کوشد تا حدود اختيارها و آزادي ‏هاي بيمار را ترسيم کند. معنا درماني در شکستن چرخه هاي معيوب ‏روان آزردگي مؤثر است(وانگ, 2000). ‏
مشاور و درمانگر معتقد به معنا درماني مي کوشند تا به مراجع ‏کمک شود که در زندگي خود هدف و منظوري را جستجو کند, هدف ‏و منظوري که متناسب وجود و هستي وي بوده براي او معنا داشته ‏باشد. ‏
مشاور کمک مي کند تا مراجع به عالي ترين فعاليت حياتي ممکن ‏دسترسي پيدا کند. به مراجع کمک مي شود تا نه تنها به تجربه ‏هستي بپردازد و کوشش پيگيري در بالفعل کردن ساختن ارزش ها از ‏خود نشان دهد, بلکه او را متعهد انجام کاري مي کند که مسؤوليتي را ‏بپذيرد و تکليف معيني را عهده دار شود. ‏
روان کاوي فرويد کوشش مي کند تا انسان را نسبت به تجربه ها و ‏کشش هاي سرکوب شده اش به آگاهي رساند. ‏
روان شناسي آدلر انسان را موجودي مي شناسد که مسؤول رفتار ‏خود بوده و ناگريز است که به قبول مسؤوليت هاي خود گردن نهد. ‏هر دو نظريه يک جانبه به انسان مي نگرند, در حالي که هر دو ديدگاه ‏مکمل يکديگرند. ‏
اساس ديدگاه فرانکل اين است که انسان موجودي است آگاه و ‏موجودي است مسؤول. معنا درماني فراسوي هر دو بعد وجود انسان ‏رفته و بر اين باور است که بايد قلمرو ديگري را به آن افزود و آن ‏همانا جنبه روحي و معنويت انسانيت. مسؤوليت به آگاهي مربوط است ‏و آگاهي از وجدان سرچشمه مي گيرد(قاضي, 1383). ‏
لوکاس(1984, به نقل از وانگ, 2000)چهار فن معنا درمان بخش ‏عمده را مطرح مي کند:‏
‏- قصد متناقض:دراينجا سعي مي شود تا درمانجو از علامت فاصله ‏گرفته و خود را از شر روان آزردگي رها کند, بنابراين اگر بيمار از ‏علائم فرار نکند و به استقبال آنها برود شاهد از بين رفتن علائم ‏خواهيم بود(فرانکل, 1967). ‏
‏- بازتاب زدائي:دراين فن از درمانجو خواسته مي شود تا به مسائل ‏خود دوباره توجه کند و جنبه هاي هرچه مثبت تر زندگي خود را در ‏نظر بگيرد. ‏
به طور کلي گام نخست براي کم به درمانجو اين است که بين خودش ‏و علائم فاصله ايجاد کند, سپس توان مبارزه جويي روح انسان براي ‏متعالي کردن شرايط فعلي فرا خوانده مي شود و در مانجو به سوي ‏فعاليتهاي مثبت انگيخته مي شود, اين کار باعث کاهش علائم مي ‏گردد. ‏
‏- تصحيح نگرش ها:اين فن بر تغيير مجدد چارچوب نگرش ها از ‏منفي به مثبت تأکيد مي کند. ‏
‏- فنون فراخواني:سه فن معنا درمانبخش پيشين وقتي مؤثرتر ‏خواهند بود که درمانگر قدرت مبارزه جويي روح انسان را به کمک مي ‏طلبد. درمانگر در اين فن قدرت تلقين را مورد استفاده قرار مي دهد و ‏به شکل مستقيم از درمانجو مي خواهد که براي تغيير مثبت شرايط ‏فعلي و وضعيت جسماني-هيجاني اش به خود تکاني بدهد. درمانگر ‏اعتماد به شکوه, آزادي, مسؤوليت, جهت گزيني معنايي و توان تغيير ‏مثبت را به درمانجو گوشزد مي کند. ‏
با اينکه فرانکل(1984)ادعا مي کند که معنا درماني نه آموزش ‏است نه نصحيت کردن. معنادرماني استدلال منطقي نيست و از توصيه ‏اخلاقي فاصله زياد دارد. با اين فن فراخواني, اغلب اتخاذ موضع ‏قهرمانانه در برابر رنج بردن را توصيه مي کند. ‏
از سوي ديگر شولاي(2002)ذيل عنوان ابزار معنا درماني, گفتگوي ‏سقراطي را وسيله ي اصلي معنا درماني مي داند. ‏
ولتر(1987, به نقل از وانگ, 2000)مي نويسد:"پرسش هاي ‏سقراطي نياز به بکار گيري تفکر درمانجو دارد. اين کار مستلزم اين ‏است که به دقت سخنان درمانجو را گوش دهيم تا حدود تفکر او را ‏مشخص نماييم. ‏
گفتگوي سقراطي زماني استفاده مي شود که درمانگر و درمانجو با ‏هم تلاش مي کنند که معنايي را در زندگي درمانجو کشف نمايند. ‏نکته مهم اين است که اين معنا تعيين شده نيست بلکه بايد از زندگي ‏فرد استخراج شود. براي همين درمانگر تفکر درمانجو را به مبارزه مي ‏طلبد, نکته مهم اينجاست که نبايستي پرسشگري به ائتلاف درماني ‏لطمه بزند. شولاي(2002)فرايند گفتگوي سقراطي را به شرح زير ‏مرحله بندي مي کند:‏ ۱-ابتدا درمانجو مي فهمد که قرباني شرايط نيست. هرچند ممکن ‏است علائمي را نشان دهد. ‏
‏2-درمانگر به درمانجو کمک مي کند تا درون مثلث معنا, معناي ‏خودرا پيدا کند. ‏
‏3-درمانگر بايد استقلال و تماميت درمانجو را به رسميت بشناسد. ‏اين کار را از رهگذر کمک کردن به درمانجو براي يافتن راهنماي ‏دروني اش انجام مي دهد. ‏
اگر انسان اين دستورالعمل را سر مشق رفتار خود قرار دهد ‏که:همواره چنان رفتار کن که گويي بار دومي است که زندگي مي ‏کني و طوري عمل کن که به نظر آوري بار اول که در آن مورد عمل ‏کردي, بسيار غلط عمل کرده بودي. "احساس مسؤوليت شگرفي ‏احساس خواهد کرد. ‏

نقد و ارزيابي معنادرماني
مانند هر مکتب روان درماني ديگر, معنا درماني نيز داراي نقاط ‏مثبت و منفي است:‏
ارزشمند ترين سهم معنادرماني اين است که مردم را مسؤول ‏زندگي خودشان مي داند(کاردن, 2003). معنادرماني ديدگاه فلسفي ‏آساني از نوع بشر ارائه مي دهد. پترسون(1973)ارزش معنا درماني را ‏در همين صراحت و سادگي آن مي داند و بر خلاف ساير رويکرد هاي ‏وجودگرا, معنا درماني رويکردي خوش بينانه و سازنده از وجود آدمي ‏ارائه مي دهد و تنها مکتبي است که فنون خاص خود دارد و پشتوانه ‏پژوهش معنا درماني در مقايسه با ساير مکاتب روان درماني به ويژه در ‏قلمرو وجودي مناسب است. معنا درماني روشي مؤثر براي واژگون ‏کردن تجربه افراد از افسردگي در جامعه معاصر است اين پيام معنا ‏درماني مي گويد تحت هر شرايطي با پذيرش مسؤوليت زندگي و ‏تحقق معنايابي مي توان مفهومي از کنترل و لياقت را بدست آورد که ‏در نوع خود بي نظير است(ديوسين, نيل و کرينگ, 2004). ‏
از سوي ديگر برخي رويکرد معنا درماني را بيش از حد سلطه ‏جويانه مي دانند(تيملبن, 2004). معنا درماني بيش از حد بر زندگي ‏شخصي فرانکل استوار است به طوريکه تيملبن(2004)يکي از پايه ‏هاي نظري فرانکل را زندگي نامه و تجربه هاي شخصي اش مي داند. ‏رويکرد معنادرماني هرچند پشتوانه پژوهشي مقبولي دارد ولي مبهم ‏بودن, چند تعريف داشتن برخي مفاهيم و حتي غير قابل تعريف بودن ‏برخي از آنها در درون خود با محدوديت هاي پژوهشي روبرو است. ‏
انتقاد ديگر از سوي کاردن(2003)مطرح شده است:فرانکل در آثار ‏خود از کتاب مقدس وامگيري مي کند ولي در اکثر موارد منابع ‏وامگيري خود را پنهان مي کند. کاردن(2003)به برخي تناقض ها در ‏گفته هاي فرانکل اشاره مي کند: اينکه فرانکل مي گويد زندگي در هر ‏شرايطي معنادار است يک جمله غير سقراطي است. ‏
معنا درماني هرچند يک نظام روان درماني معنوي است اما هرگز ‏خداي مذهبي خاص, عقايد فرقه اي و امثال آن را القا نمي ‏کند(فرانکل, 1967). نکته مهم ديگر اين است که معنا درماني بطور ‏مستقيم با علائم روبرو نمي شود بلکه مي کوشد نگرش را عوض کند. ‏واژگوني نگرش شخصي نسبت به علائم در واقع, معنادرماني را تبديل ‏به يک روان درماني شخصي نگر کرده است(فرانکل, 1947, به نقل از ‏پترسون, 1973). ‏

 فرانکل

 اختلاف دیدگاه فرانکل با دیگران:
اختلاف با فروید
فروید روان نژندی را حاصل سرکوبی کشش‌های غریزی می‌داند که توسط ناخودآگاه به «من» تحمیل شده است. در حالی که فرانکل این را کافی نمی‌داند و تعارضات روانی را تنها دلیل روان‌نژندی نمی‌شمارد.

 اختلاف با آدلر
آدلر روان‌نژندی را نتیجهٔ محدودیت «من» در باربر حس مسئولیت بیان می‌کند. روان‌شناسی فردی آدلر از انگیزهٔ «تلاش برای برتری» سخن می‌گوید. اما فرانکل انسان بودن را «آگاه بودن» و «مسئول بودن» و در جست‌وجوی معنایی برای زنده‌گی بودن می‌داند و درواقع دو مکتب فرویدی و آدلری را مکمل هم می‌شمارد.

 اختلاف با رفتار درمان‌گران
فرانکل اعتقاد دارد چون رفتار درمان‌گران آدمی را مانند حیوانان و به صورت ماشین فیزیولوژیک تحلیل می‌کنند آزادی اراده و انتخاب را در انسان نادیده می‌گیرند اما در لوگوتراپی به بعد معنوی انسان اهمیت داده می‌شود.[۶]

آثار
۱۹۵۵، پزشک و روح به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. در سال ۱۳۷۷ انتشارات درسا ترجمهٔ از این کتاب که توسط فرخ سیف بهزاد صورت گرفته بود منتشر کرد.
۱۹۷۵، انسان در جست‌وجوی معنا، معنا درمانی چیست؟، «کتاب انسان در جستجوی معنی ویکتور فرانکل را اکبر معارفی در سال ۱۳۵۴ ترجمه نموده و انتشارات دانشگاه تهران منتشر کرده است.تا سال ۱۳۷۵ این کتاب در ۵ نوبت تجدید چاپ شده است.» [۷]ترجمه دیگری از این کتاب به فارسی توسط دکتر نهضت صالحیان، مهین میلانی صورت گرفته است و بارها توسط ناشرین مختلف منتشر شده است.
۱۹۷۷، فریاد ناشنیده برای معنا، ترجمهٔ مصطفی تبریزی و علی علوی‌نیا از این کتاب به فارسی در سال ۱۳۷۱ توسط نشر یادآوران منتشر شد.


قسمت‌هایی از کتاب انسان در جست‌وجوی معنا
«هزار و پانصد نفر چندین شبانه روز سفر می‌کردند. در هر واگن هشتاد نفر را جا داده بودند. همه مسافرین بایستی روی بار خود که تنها پس مانده اموالشان بود دراز می‌کشیدند. واگن‌ها آنقدر پر بود که تنها در قسمت بالای پنجره‌ها روزنه‌ای برای تابش نور گرگ و میش سپیده دم به چشم می‌خورد. همه انتظار داشتند قطار سر از کارخانه اسلحه‌سازی در آورد و این جایی بود که ما را به بیگاری می کشیدند و ما نمی‌دانستیم که هنوز در سیلسیا هستیم یا به لهستان رسیده‌ایم. سوت قطار مانند ضجه کسی بود که التماس‌کنان به سوی نیستی سقوط می‌کرد. سپس قطار به خط دیگری تغییر مسیر داد و پیدا بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک می‌شویم. ناگهان از میان مسافران مضطرب، فریادی به گوش رسید، «تابلو آشویتس!» بله آشویتس نامی که مو بر تن همه راست می‌کرد: اتاق‌های گاز، کوره‌های آدم‌سوزی، کشتارهای جمعی. قطار آن چنان آهسته و با تانی مرگباری در حرکت بود که گویی می‌خواست لحظه‌های وحشت ناشی از نزدیک شدن به آشویتس را کشدارتر از آنچه هست بگرداند:آش ... ویتس!» [۸]
«برای هر زندانی از بند رسته‌ای روزی فرا می‌رسد که وقتی به دوران اسارت خود می‌نگرد و تجارب اردوگاهی را زیر و رو می‌کند، باور نخواهد کرد که چنان روزگار دشواری را تحمل و سپری کرده است. همچنان که سرانجام روز آزادیش فرا رسید و همه چیز در نظرش چون رویای زیبایی بود، روزی هم فرا خواهد رسید که تجربه‌های اردوگاهی‌اش چون کابوس رنجش خواهد داد.» [۹]

مراحل تحلیل وجودی در روان درمانی «امیل فرانکل»

    
    تحلیل وجودی یا لوگوتراپی، (معنا درمانی) روشی از روان درمانی است، زیرا می خواهد انسان، بویژه انسان روان نژند را به مسئولیت خودآگاه کند. انسان در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی بر معنویت یا وجودی بودن (existentiality) آگاه می شود.
    زیرا، به عقیده فرانکل، تنها از منظر معنویت یا وجودی بودن است که می توان انسان را براساس مسئولیت توصیف کرد. بنابراین، در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی نه سائقه یا غریزه، نه سائقه های نهادی و نه سائقه های «من» (ego)، بلکه «خود» (self) است که به آگاهی درمی آید. در اینجا «من» نیست که بر نهاد (id) آگاه می شود، بلکه «خود» است که برخود آگاه می شود. به عقیده فرانکل، روان کاوی با برداشتی مکانیستی از انسان، در نهایت او را ماشین واره ای دارای دستگاه روان می پندارد. ولی تحلیل وجودی در مقام لوگوتراپی مفهوم متفاوتی از انسان را در برابر برداشت روان کاوانه از انسان قرار می دهد. این مفهوم نه به ماشین واره ای با دستگاه روان، بلکه به خودگردانی وجود معنوی توجه دارد. با ذکر این مقدمه، یادآور می شویم که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی ۳ مرحله دارد. الف) نقطه آغازین، این واقعیت پدیدار شناختی بنیادین است که انسان بودن در خودآگاهی و پاسخگو بودن است و در ترکیبی از این هر دو، یعنی انسان در آگاهی از مسئولیت به اوج می رسد ب) در دومین مرحله، تحلیل وجودی پا به وادی معنویت ناخودآگاه می گذارد ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم به دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی دست می یابد.
    الف) تحلیل وجودی در مرحله اول بر آزادی اراده و مسئولیتی که از پس آن می آید، تأکید می کند و از این رو، مبنایی اگزیستانسیالیستی دارد. در واقع، آزادی انتخاب یکی از ابعاد هستی انسان است. عوامل غیرمعنوی، یعنی غریزه، توارث یا اوضاع و احول محیط، چیزی را برای ما تعیین نمی کنند. فرانکل بر این باور است که اگر بخواهیم سلامت روان داشته باشیم، آزادی انتخاب رفتار خود را داریم و باید این آزادی را به کار بریم. کسانی که این آزادی را تجربه نمی کنند متعصبانه یا به جبر باور دارند یا بشدت روان نژند هستند. روان نژند ها راه تحقق استعدادها و در نتیجه رشد و پرورش کامل انسانی خویش را می بندند. البته کافی نیست که احساس کنیم که آزادی انتخاب داریم، بلکه باید مسئولیت انتخابمان را هم بپذیریم. از آنجا که پذیرش مسئولیت به طور قاطع و الزام آوری در لوگوتراپی مستتر است، روش درمانی آن بر این استوار است. «چنان بزی که گویی بار دومی است که زندگی می کنی و در بار اول همان خطا را کرده ای که اینک در حال انجام آنی.» تلاش لوگوتراپی این است که بیمار را از وظیفه مسئولیت پذیری خودآگاه کند. ولی باید او را آزاد بگذارد که خود را در هر مورد مسئول هرکس و هر چیزی که می خواهد بکند. لوگوتراپی انسان را بیش از هر چیز بر مبنای مسئولیتش تعریف می کند. اما انسان پاسخگو کیست؟ لوگوتراپی نمی تواند به این پرسش پاسخ دهد. بیماران خود باید پاسخ ها را بیابند. لوگوتراپی تنها می تواند آگاهی بیمار را نسبت به مسئولیتش ارتقا بخشد و این مسئولیت شامل پاسخگویی به تفسیر زندگی نیز هست. لوگوتراپی را می توان آموزش مسئولیت دانست. تأکید لوگوتراپی بر مسئولیت نه تنها آگاهی روزافزون بیمار را نسبت به مسئولیت خودش برمی انگیزد، بلکه مانع از موعظه درمانگر هم می شود.هم از این روست که فرانکل می گوید: «لوگوتراپی به بیمار هدف نمی دهد. اگر چنین کند دیگر لوگوتراپی نیست.» مسئولیت پذیرش این نکته است که زندگی ما نتیجه انتخاب هایی است که در گذشته کرده ایم و آینده هم با تصمیماتی شکل می گیرد که امروز گرفته ایم.
    ب) در مرحله دوم، تحلیل وجودی پا به عرصه معنویت ناخودآگاه می گذارد و با کشف ناخودآگاه معنوی، شناخت ناخودآگاه آشکار می شود. به باور فرانکل، در این ژرفناهای معنوی ناخودآگاه، انتخاب های وجودی بزرگی انجام می شود. نتیجه آنکه، پاسخگو بودن انسان به سطح ناخودآگاه می رسد؛ بدین سان انسان، افزون بر پاسخگویی آگاهانه باید پاسخگوی ناخودآگاه نیز باشد. برای تقرب به فهم مراد فرانکل از این ادعا، به توضیح دو نوع ناخودآگاه می پردازیم که وی از آنها سخن می گوید به اعتقاد فرانکل، نه تنها ناخودآگاه غریزی، بلکه ناخودآگاه وجودی یا معنوی نیز وجود دارد. پس، از نظر وی، محتوای ناخودآگاه به غریزه ناخودآگاه و معنویت ناخودآگاه تمایز می یابد. وی تذکر می دهد که فروید، تنها غریزه ناخودآگاه را می دید و از آن به صورت «نهاد» سخن می گفت؛ نزد فروید ناخودآگاه، نخست و پیش از هر چیز، مخزن غرایز سرکوب شده است، حال آن که، معنویت نیز می تواند ناخودآگاه باشد. به رأی فرانکل، هستی انسان، هستی معنوی است. با ابتنا بر هستی معنوی، شخصی و وجودی است که انسان بودن یکپارچه می شود: بدین سان، هسته معنوی و فقط هسته معنوی است که یگانگی و تمامیت انسان را تشکیل داده و تضمین می کند تمامیت در این بافت به معنای یکپارچگی تنی، روانی و معنوی است. به اعتقاد فرانکل، این تمامیت ۳ گانه انسان بودن انسان را کامل می کند. «به هیچ روی نمی توان سخن گفتن از انسان را به عنوان صرفاً «کل روان- تنی» توجیه کرد. تن و روان می تواند وحدتی ایجاد کند، یعنی وحدت روانی- فیزیکی، اما این وحدت نماینده تمام انسانیت نیست.
    این تمامیت، بدون معنویت، که زمینه اساسی آن است، نمی تواند وجود داشته باشد. تا زمانی که از تن و روان سخن بگویم، تمامیت ما رخت بربسته است.» فرانکل بر آن است که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی با کشف ناخودآگاه معنوی، از بلایی که روان کاوی به آن مبتلاشده بود، یعنی از نهادی کردن ناخودآگاه مصون مانده است.
    ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم، به کشف دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی نایل می شود. فرانکل می گوید: این دینداری ناخودآگاه را، که با تحلیل پدیدارشناختی نشان داده ام، باید در ربط و نسبتی نهان با تعالی فطری انسان فهمید. چنانچه کسی ترجیح دهد، می تواند این ربط و نسبت را بر حسب ارتباط میان خود متدانی (The immanent self) و یک توی متعالی (Transcendentthou) فهم کند. هر قدر خواهان طرح ریزی و تدوین این رابطه به عنوان جزئی یگانه از ناخودآگاه باشیم، بازهم با چیزی مواجه هستیم که من آن را «ناخودآگاه متعالی» اصطلاح کرده ام. این مفهوم به این معناست که انسان همیشه- حتی در سطح ناخودآگاه- در ارتباطی آگاهانه با تعالی قرار دارد. اگر شخص اشارتگر آگاهانه یک چنین ارتباطی را خدا بنامد، شایسته است که از یک خدای ناخودآگاه، سخن براند این سخن به این معناست که خدا برای انسان و همچنین رابطه انسان با خدا می تواند ناخودآگاه باشد. شاید مهمترین وظیفه درمانگر، یاری رساندن به مراجعه کننده در کشف دوباره دینداری نهانی باشد که در همه ما وجود دارد. فرانکل بر این نکته تأکید بسیار می نهد که رابطه ناخودآگاه انسان با خدا عمیقاً شخصی است. «خدای ناخودآگاه» را نمی توان به نادرست همچون نیروی غیرشخصی که در انسان فعال می شود، پنداشت. به اعتقاد او این برداشت غلط همان اشتباه بزرگی است که یونگ اسیر آن شد. اعتبار کشف عناصر مشخصاً دینی را باید به یونگ داد. با این حال، به اعتقاد فرانکل، یونگ جای صحیح این دینداری ناخودآگاه انسان را نیافت و نتوانست خدای ناخودآگاه را در حوزه شخصی و وجودی قرار دهد. در عوض، آن را به حوزه غرایز و سوائق نسبت داد که در آنجا دینداری ناخودآگاه دیگر موضوعی اختیاری نبود. فرانکل می گوید: به اعتقاد یونگ، در درون انسان چیزی دینی وجود دارد، اما در این صورت دیگر انسان دینی نیست. چیزی در درون انسان او را به سوی خدا می راند، اما او انتخاب نمی کند و پاسخگو نیست. نزد یونگ دینداری ناخودآگاه مقید به سر نمون های دینی متعلق به ناخودآگاه جمعی است. یونگ بر آن است که دینداری ناخودآگاه چندان ربطی به تصمیم شخصی ندارد، بلکه فرآیندی اساساً غیرشخصی، جمعی و سر نمونی است که در انسان روی می دهد، اما فرانکل بر این باور است که دینداری دقیقاً از آن رو نمی تواند در اصل از ناخودآگاه جمعی برآمده باشد که دین متضمن شخصی ترین تصمیمات انسان است، هرچند که فقط در سطح ناخودآگاه باشد.

از دیدگاه او زندگی جاده پرپیچ و خمی است، پشت هر پیچ داستانی قرار دارد. داستانی نیمه نوشته که اگر چه برخی از قسمت‌های آن بر ما تحمیل می‌شود اما در نهایت این ما هستیم که با زاویه دید خود به این قسمت‌ها شکل می‌دهیم، دیگر قسمت‌های آن را می‌سازیم. همه‌ی ما در زندگی گرفتار شرایطی می‌شویم که خود به وجود آورنده آن نبودیم، بیماری، مرگ عزیزی یا .... درست است که در به وجود آمدن آن‌ها آزاد نبودیم اما قادریم در مقابل مصیبت، خود تصمیم بگیریم که تسلیم شویم یا در مقابل آن قد علم کنیم.

از دیدگاه فرانکل در هر مصیبتی معنایی نهفته است، اگر بپذیریم که جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم جهان مفاهیم و نشانه‌هاست، هر رویدادی پیامی است برای انسان هوشیار تا آن را خوب ببیند و پیام نهفته‌اش را درک کند. افراد با راهنمای روانشناسان میدان دید خود را وسعت دهند تا معنا و ارزش نهفته شده در آن مصیبت را ببینند آن گاه قادر خواهند بود شجاعانه آن را بپذیرند و با آن مبارزه کنند و وقتی به پذیرش برسند می‌توانند به وظایف و مسئولیت‌های خود رسیدگی کنند.

 



:: بازدید از این مطلب : 1035
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

الیس(Ellis) اضطراب و اختلالات رفتاری را زاده طرز تفکر خیالی و بی معنی انسان میداند که در این نوشته به یازده خطای شناختی(فکری)غیر منطقی از دیدگاه الیس اشاره خواهد شد:

 خطاهای شناختی از دیدگاه الیس

امروزه بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح ، ناخواسته دچار خطای شناختی می شوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطه ای بسیار خطرناک و سهمگین است. شاید بسیاری از گرفتاری های مردم ما به دلیل آلوده بودن افکار ما به این نوع خطا ها  باشد...

به نظر می رسد افسردگی ، بی قراری ، رقابت های ناصحیح، خشونت، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند.

آلبرت الیس روان شناس معروف این خطاها را شناسایی  و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است.انسانهایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است، در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی می شوند. در این نوشتار سعی بر آن است که خطاهای شناختی به صورت ساده و در قالب مثال های روشن و واضح بیان شوند. امید است بسیاری از نگرانی ها، حالات و افکار نامطلوب که در پشت این خطاهای شناختی وجود دارند، با اطلاع رسانی از بین بروند.


خطای اول: تفکر همه یا هیچ
در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است . فرد یک رفتار، فکر، موفقیت ، ، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل ، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار ، یک فعالیت و یا یک امتیاز ، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند.  به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند  یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند.  این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد. در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.

خطای دوم:تعمیم مبالغه آمیز
افرادی که  این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می بینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است ، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند. فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده ها همیشه به شیشه اتومبیل من می خورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد  به دلیل مبالغه در بخشی از افکار ، نمی توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد ازخیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند . 

خطای سوم: فیلتر ذهنی
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت  را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند.عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث ، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند.  شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره  تشویق می شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما می گوید. روزهای طولانی  در حالی که همه گفته های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش می کنید،  تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج می برید.
خطای چهارم: بی توجهی به امر مثبت
افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند و همیشه  نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد. به طور مثال  نگهبان ساختمان تجاری با تیز هوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که  یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت  کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز می زد.

خطای پنجم :نتیجه گیری شتابزده
بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجه گیری شتابزده می کنید. ذهن خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه میگیرید که کسی در مورد شما منفی فکر می کند. پیشگویی: پیش بینی می کنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هر گونه بررسی می گویید« آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد». و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید «هرگز بهبود نخواهم یافت».

خطای ششم: درشت نمایی
از یک سو در باره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کند و از سوی دیگر ، اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کند.  به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم می گیرند، در صورت انجام کاری خطا  ، این اشتباه خود را خیلی پررنگ تر از حد و حدود واقعی آن اشتباه می بیند. به طور مثال شخصی دوست قدیمی خود را می بیند و به او سلام می گوید، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمی دهد. او از این مسئله ناراحت می شود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی می کند. این درحالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این قدر هم مهم نباشد ولی ساعتها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود می کند.

خطای هفتم: استدلال احساسی
افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما  را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است».« یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا «چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم». یا «احساس نومیدی می کنم، پس حتما باید نومید باشم».

خطای هشتم: باید ها
انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و انتظار دارید .همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند. آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به کار برده می شوند،به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد«نباید این قدر سمج باشد».خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا«باید» ها  تولید تمردد می کنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
خطای نهم: برچسب زدن
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگویید«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنید:«من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که می کنید ، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما «بازنده» و «احمق» به این شکل وجود ندارد. این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر«شخصیت» یا «جوهر و ذات» او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود.

خطای دهم : شخصی سازی و سرزنش
در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمی خواند با خود گفت « این نشان می دهد که من مادر بدی هستم» و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می جست تا او را کمک کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه ، خجالت و نا شایسته بودن می شود . بعضی ها هم عکس این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند « علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست». سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمی شود

خطاهای شناختی از دیدگاه الیس

1-اعتقاد فرد به اینکه لازم وضروری است که تمام افراد دیگر جامعه وی را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند.
2-اعتقاد فرد به اینکه لازمه احساس کفایت و ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت،کمال و فعالیت شدید است.
3-اعتقاد فرد به اینکه گروهی از مردم بد،شرور و بد ذات هستند وباید به شدت تنبیه و مذمت شوند.
4-اعتقاد فرد به اینکه اگر تمامی حوادث و پیشامدها آنطور نباشند که او می خواهد،نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار می آید و فاجعه آمیز خواهد بود.
5-اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خشنودی او بوسیله عوامل بیرونی به وجود می آیند و انسان توانایی کنترل غم و اندوه خود را ندارد و یا اینکه توانائیش در این مورد کم است واین در حالی است که فشارها و حوادث خارجی،معمولا ماهیتی روانی دارند و نمی توانند موجب ناراحتی و آزار فرد شوند مگر آنکه فرد خودش بخواهد،تحت تاثیر آنها قرار گیرد.
6-اعتقاد فرد به اینکه چیزهای خطرناک و ترس آور موجب نهایت نگرانی و اضطراب می شوند و فرد دائما باید در تلاش باشد تا امکان به وقوع پیوستن آنها را به تاخیر اندازد.
7-اعتقاد فرد به اینکه اجتناب و دوری گزیدن شخص از برخی از مشکلات زندگی و مسئولیتهای شخص برای فرد آسانتر از مواجه شدن با آنهاست.
8-اعتقاد فرد به اینکه باید متکی به دیگران باشد و بر انسان قویتری تکیه نماید.
9-اعتقاد فرد به اینکه تجارب وحوادث گذشته و تاریخچه زندگی تعیین کننده مطلق رفتار کنونی هستند و تاثیر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ عنوان نمی توان نادیده انگاشت.
10-اعتقاد فرد به اینکه انسان باید در مقابل مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران کاملا برآشفته و محزون شود و این در حالی است که مشکل دیگران ربطی به ما ندارد و بنابراین نباید شدیدا نگران آنان باشیم.
11-اعتقاد فرد به اینکه برای هر مساله و مشکلی همیشه یک راه حل درست و کامل،فقط یک راه حل،وجود دارد و اگر انسان به آن دست نیابد،بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود.

الیس معتقد است که توسل شخص به این عقاید یازده گانه به اضطراب و ناراحتی روانی منجر می شود. وقتی که فرد به چنین عقایدی توسل می جوید،در نگرش و برداشت های خویش شدیدا بر اجبار،الزام و وظیفه تاکید دارد و خود را بی نهایت به وقوع امر خاصی مقید و پای بند می کند. بنابراین،اگر فرد خود را از این قیود رها سازد، به احتمال قوی در جهت سلامت نفس و رشد شخصیت حرکت خواهد کرد.



:: بازدید از این مطلب : 1230
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

الیس(Ellis) اضطراب و اختلالات رفتاری را زاده طرز تفکر خیالی و بی معنی انسان میداند که در این نوشته به یازده خطای شناختی(فکری)غیر منطقی از دیدگاه الیس اشاره خواهد شد:

 خطاهای شناختی از دیدگاه الیس

امروزه بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح ، ناخواسته دچار خطای شناختی می شوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطه ای بسیار خطرناک و سهمگین است. شاید بسیاری از گرفتاری های مردم ما به دلیل آلوده بودن افکار ما به این نوع خطا ها  باشد...

به نظر می رسد افسردگی ، بی قراری ، رقابت های ناصحیح، خشونت، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند.

آلبرت الیس روان شناس معروف این خطاها را شناسایی  و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است.انسانهایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است، در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی می شوند. در این نوشتار سعی بر آن است که خطاهای شناختی به صورت ساده و در قالب مثال های روشن و واضح بیان شوند. امید است بسیاری از نگرانی ها، حالات و افکار نامطلوب که در پشت این خطاهای شناختی وجود دارند، با اطلاع رسانی از بین بروند.


خطای اول: تفکر همه یا هیچ
در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است . فرد یک رفتار، فکر، موفقیت ، ، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل ، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار ، یک فعالیت و یا یک امتیاز ، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند.  به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند  یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند.  این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد. در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.

خطای دوم:تعمیم مبالغه آمیز
افرادی که  این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می بینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است ، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند. فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده ها همیشه به شیشه اتومبیل من می خورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد  به دلیل مبالغه در بخشی از افکار ، نمی توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد ازخیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند . 

خطای سوم: فیلتر ذهنی
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت  را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند.عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث ، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند.  شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره  تشویق می شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما می گوید. روزهای طولانی  در حالی که همه گفته های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش می کنید،  تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج می برید.
خطای چهارم: بی توجهی به امر مثبت
افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند و همیشه  نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد. به طور مثال  نگهبان ساختمان تجاری با تیز هوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که  یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت  کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز می زد.

خطای پنجم :نتیجه گیری شتابزده
بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجه گیری شتابزده می کنید. ذهن خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه میگیرید که کسی در مورد شما منفی فکر می کند. پیشگویی: پیش بینی می کنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هر گونه بررسی می گویید« آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد». و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید «هرگز بهبود نخواهم یافت».

خطای ششم: درشت نمایی
از یک سو در باره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کند و از سوی دیگر ، اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کند.  به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم می گیرند، در صورت انجام کاری خطا  ، این اشتباه خود را خیلی پررنگ تر از حد و حدود واقعی آن اشتباه می بیند. به طور مثال شخصی دوست قدیمی خود را می بیند و به او سلام می گوید، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمی دهد. او از این مسئله ناراحت می شود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی می کند. این درحالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این قدر هم مهم نباشد ولی ساعتها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود می کند.

خطای هفتم: استدلال احساسی
افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما  را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است».« یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا «چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم». یا «احساس نومیدی می کنم، پس حتما باید نومید باشم».

خطای هشتم: باید ها
انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و انتظار دارید .همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند. آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به کار برده می شوند،به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد«نباید این قدر سمج باشد».خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا«باید» ها  تولید تمردد می کنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
خطای نهم: برچسب زدن
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگویید«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنید:«من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که می کنید ، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما «بازنده» و «احمق» به این شکل وجود ندارد. این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر«شخصیت» یا «جوهر و ذات» او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود.

خطای دهم : شخصی سازی و سرزنش
در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمی خواند با خود گفت « این نشان می دهد که من مادر بدی هستم» و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می جست تا او را کمک کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه ، خجالت و نا شایسته بودن می شود . بعضی ها هم عکس این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند « علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست». سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمی شود

خطاهای شناختی از دیدگاه الیس

1-اعتقاد فرد به اینکه لازم وضروری است که تمام افراد دیگر جامعه وی را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند.
2-اعتقاد فرد به اینکه لازمه احساس کفایت و ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت،کمال و فعالیت شدید است.
3-اعتقاد فرد به اینکه گروهی از مردم بد،شرور و بد ذات هستند وباید به شدت تنبیه و مذمت شوند.
4-اعتقاد فرد به اینکه اگر تمامی حوادث و پیشامدها آنطور نباشند که او می خواهد،نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار می آید و فاجعه آمیز خواهد بود.
5-اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خشنودی او بوسیله عوامل بیرونی به وجود می آیند و انسان توانایی کنترل غم و اندوه خود را ندارد و یا اینکه توانائیش در این مورد کم است واین در حالی است که فشارها و حوادث خارجی،معمولا ماهیتی روانی دارند و نمی توانند موجب ناراحتی و آزار فرد شوند مگر آنکه فرد خودش بخواهد،تحت تاثیر آنها قرار گیرد.
6-اعتقاد فرد به اینکه چیزهای خطرناک و ترس آور موجب نهایت نگرانی و اضطراب می شوند و فرد دائما باید در تلاش باشد تا امکان به وقوع پیوستن آنها را به تاخیر اندازد.
7-اعتقاد فرد به اینکه اجتناب و دوری گزیدن شخص از برخی از مشکلات زندگی و مسئولیتهای شخص برای فرد آسانتر از مواجه شدن با آنهاست.
8-اعتقاد فرد به اینکه باید متکی به دیگران باشد و بر انسان قویتری تکیه نماید.
9-اعتقاد فرد به اینکه تجارب وحوادث گذشته و تاریخچه زندگی تعیین کننده مطلق رفتار کنونی هستند و تاثیر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ عنوان نمی توان نادیده انگاشت.
10-اعتقاد فرد به اینکه انسان باید در مقابل مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران کاملا برآشفته و محزون شود و این در حالی است که مشکل دیگران ربطی به ما ندارد و بنابراین نباید شدیدا نگران آنان باشیم.
11-اعتقاد فرد به اینکه برای هر مساله و مشکلی همیشه یک راه حل درست و کامل،فقط یک راه حل،وجود دارد و اگر انسان به آن دست نیابد،بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود.

الیس معتقد است که توسل شخص به این عقاید یازده گانه به اضطراب و ناراحتی روانی منجر می شود. وقتی که فرد به چنین عقایدی توسل می جوید،در نگرش و برداشت های خویش شدیدا بر اجبار،الزام و وظیفه تاکید دارد و خود را بی نهایت به وقوع امر خاصی مقید و پای بند می کند. بنابراین،اگر فرد خود را از این قیود رها سازد، به احتمال قوی در جهت سلامت نفس و رشد شخصیت حرکت خواهد کرد.



:: بازدید از این مطلب : 852
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید...

 

 

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید و در وضعیت ثبات قرار می گیرید هدف ما رساندن شما به این وضعیت است البته به اراده خودتان و در زمانی که شما تعیین می کنید...
● آشنایی با ریلکس تراپی و فنون انجام صحیح آن

قبل از اینکه به آموزش Relax تراپی بپردازیم نکات زیر را یادآور می شویم :

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید و در وضعیت ثبات قرار می گیرید هدف ما رساندن شما به این وضعیت است البته به اراده خودتان و در زمانی که شما تعیین می کنید :

آیا می دانید که:

_ در آینده نزدیک آموزش علم Relax جهانی خواهد شد

_ آرامش یعنی شستشوی روانی از آلودگی های درونی

_ برای گریز از بیماری ها به آرامش رو آورید

_ آرامش خوراک روح است

_ در وضعیت آرامش ، بدن خود با تولید مواد شیمیایی ضایعات و جراحات خود را ترمیم خواهد کرد.

_ آرامش موجب درمان روح می شود و درمان روح موجب بهبودی جسم خواهد شد

_ برای خودسازی باید به آرامش روحی برسیم

_ کنترل روانی جسم و روح با آرامش

_ بدون کسب آرامش انسان از درون پوسیده و منحل می شود

_ بعد از رسیدن به آرامش روحی ، درد شیرین و گوارا و تسلی روح می شود

_ آرامش موجب افزایش قدرت خلاقیت و نوآوری می شود

_ مادر تمام درمان ها آرامش

_ بدون عشق و ایمان به معشوق ازلی و ابدی آرامش نهایی و واقعی کسب نمی شود

_ عشق برترین آرامش

_ خداوند منبع آرامش

_ آرامش زنجیرها و بندهای روانی را پاره می کند

_ زندگی با آرامش شیرین و لذت بخش می شود

_ چند دقیقه Relax کاراتر از مصرف داروها و مواد شیمیایی است

_ شوخی و مزاح و خنده موجب نشاط و شادابی روح و روان و آرامش می شود

_ کنترل روانی جسم و روح با کسب آرامش میسّر می شود

_ Relax بیماران موجب تسریع در درمان می شود

_ آرامش کودکان موجب رشد روانی و افزایش بازده مفید آنها می شود

_ برای به کارگیری حداکثر بازده مفید باید با آرامش بر فشارها و استرس غلبه کرد

_ آرامش والدین موجب نشاط و شادابی کودکان می شود

فواید و عملکرد آرامش

_ به طور کلی آرامش هم از عواقب و عارضه های روان – تنی پیشگیری می کند و هم موجب بهبودی و رفع عارضه ها می شود و Relax علاوه بر تنظیم اتوماتیک جسم و روح ، باعث افزایش بازده مفید نیز می شود.

_ سلول های مغز بر اثر خستگی و کارکرد زیاد مواد زهرآلودی از خود تولید می کنند که باعث تخریب و فرسودگی آنها می شود و اختلالاتی در مغز به وجود می آید و در ضمن ناراحتی های راون – تنی را موجب می گردد که بر اثر آرامش سلول های تخریب شده ترمیم می شوند.

_ چند دقیقه Relax عمیق می تواند به سرعت خستگی جسمی و روحی را کاهش دهد در حالی که ممکن است یک خواب چند ساعته نتواند خستگی را کاهش بدهد و شخص بعد از بیداری باز هم احساس خستگی کند.

_ طی تحقیقات جدید ، آن تقسیم بندی که سابقاً برای غدد و اعصاب برای تولید هورمون ها و مواد شیمیایی انجام شده بود نمی تواند به شکل مجزا درست باشد زیرا اعضا می توانند مانند مغز تفکر داشته باشند و مغز می تواند مانند لوزالمعده به تولید انسولین بپردازد.

_DNA در زخم ها و کوفتگی ها و در نهایت در کل بدن موجب ترمیم سلول می شود. اطلاعات DNA ارثی و یا بر اثر تفکرات شخص ایجاد می شود. درهنگامی که بدن را در حالت Relax قرار می دهیم با ایجاد یک تعادل در کل بدن در جهت ترمیم و هماهنگی عمل کرده ایم. آرامش مختص مغز نیست بلکه در تمام عضلات و اندام ها می توان ایجاد آرامش نمود و در نتیجه در لحظه ای که در کل بدن ایجاد آرامش نموده ایم، علاوه بر تعادل و هماهنگی در یک عضو خاص ، هماهنگی و تعادلی بین آن عضو با کل بدن و ذهن ایجاد می شود.

_ بهترین تولید کننده داروهای آرام بخش، خواب آور، برطرف کننده درد، آنتی بیوتیک ها و … بدن است. بدن که مواد شیمیایی را به عنوان دارو ارسال می کند از شعور خاصی برخوردار است به طوری که میزان داروی تولید شده با مقدار مصرف هماهنگی دارد.

_ بدن مواد مخدری را برای ایجاد آرامش تولید می کند که اعتیادآور نیست ولی اگر با محرک های مکانیکی مانند: طب سوزنی ، تولید مواد مخدر را در بدن زیاد نماییم در شخص ایجاد اعتیاد می کند. پس ساخت این مواد باید تحت نظر شعور درونی باشد ؛ در ضمن اگر در وضعیت آرامش و یا تعادل روانی قرار بگیریم بدن به اندازه لازم مواد مخدر می سازد.

_ داروهایی که برای دلخوشی بیمار داده می شود مانند داروهای واقعی برای آرامش اثر می گذارند بخصوص این که داروی دلخوش کنک به عنوان یک داروی قوی در ایجاد آرامش معرفی شود.

● فنون ریلاکس تراپی

۱) آرامش عضلانی

۲) آرامش تنفسی

۳) آرامش مغز

۴) دفع سموم روانی

۵) تخیلات ذهنی آرام بخش

۶) بیوفیدبک آرامش

۷) آرامش متعالی

۸) آرامش کاربردی

فنون ریلکس تراپی بیوفیدبک آرامش bio feedback

بیوفیدبک حالتی است که شخص آگاهانه به حالت ها و احساسات قبلی خود برگشت می نماید تا بتواند احساسات خود را عمیقاً درک کند و آنها را تحت کنترل ارادی خود بگیرد.

_ در مغز مراکزی وجود دارد که نسبت به احساسات برانگیخته می شود تا بتواند هماهنگی لازم را برای برقراری تعادل ایجاد کند . برای هماهنگی دقیق تر درون و برون این مراکز معکوس یا متضاد دارند که نسبت به احساسات متضاد برانگیخته می شود، مانند سیری، گرسنگی، خشم و شادی، سرما و گرما؛ مغز با توازن این دو مرکز، توازن و تعادل را ایجاد می کند.

_ برای توازن و تعادل روحی و جسمی باید بتوان این احساسات را به صورت ارادی و خود آگاهانه بیدار کرد و افزایش یکی از این دو حس متضاد به حالت توازن و آرامش روحی رسید.

_ برای بیداری احساسات باید در حافظه این احساسات را بایگانی و نگه داشت تا در صورت لزوم با بیداری یکی از دو حس متضاد بتوان حالات تعادل و آرامش را ایجاد کرد.

_ بعد از بیداری احساسات می توان احساسات خوشایند را تقویت و احساسات ناخوشایند را کمی تضعیف کرد تا احساس نشاط و آرامش دائمی برقرار شود.

_ برای بیداری احساسات و حالات روحی باید ابتدا چرخش آگاهی به احساسات فیزیکی و یا احساسات فعلی کرد. سپس مرحله به مرحله احساسات قلبی را بیدار کرده و آنها را در حافظه ذخیره کرده تا در صورت لزوم بتوان با دسترسی به حافظه احساسات مورد نظر را بیدار کرد.

_ گاه احساسات به صورت سمبلیک در ضمیر ناخودآگاه نقش می گیرند و برای کنترل این احساسات می توان به عمل خواسته یا نیت کردن احساسات سمبلیک را بیدار کرد و آنها را تحت کنترل در آورد.

_ بیوفیدبک در چهار مرحله است بعد از تسلط کامل در هر چهار مرحله می توان به سرعت احساسات را در هر موقعیت بیدار نموده و جسم و روح را تحت کنترل گرفت و نهایتاً به تعادل روحی و آرامش رسید.

_ برای کنترل بهتر احساسات متضاد باید به صورت تسلسلی و پشت سرهم بیدار شوند تا وجه التفاوت این دو حس بهتر درک شده و راحت تر بتوان آنها را بیدار و ایجاد توازن و تعادل روحی کرد.

_ تمرینات ابتدا باید با حوصله و دقیق سپس رفته رفته با سرعت بیشتر انجام شود و با تکرار تمرین می توان دو احساس متضاد را در حافظه حکاکی کرد و به سهولت آنها را به یاد آورد و کاملاً به شکل واقعی و حقیقی آنها را بیدار کرد.

_ با گسترش آگاهی بر احساسات واقعی و حتی کاذب می توان به کنترل شدیدتری رسید به طوری که اعمال خارق العاده را با کنترل ذهنی به انجام رساند و این است اسرار کار یوگیها

● فنون ریلکس تراپی آرامش تنفسی

۱) عرفاً و اصولاً افراد آرام از تنفس عمیق ، و افراد مضطرب و هیجانی از تنفس تند، سطحی و کوتاه برخوردارند.

۲) تنفس تند و سطحی انرژی روانی را تقلیل می دهد و کارکرد طبیعی بدن را مختل می کند و تنش های حاصله را افزایش می دهد.

۳) چهار نوع روش تنفسی به ترتیب زیر است:

الف) تنفس شانه ای که شخص با بالا بردن شانه هایش عمل دم را انجام می دهد و در عمل باز دم شانه ها مجدداً پایین می آید، این تنفس در حالت هیجان زدگی پیش می آید.

ب) تنفس سینه ای: عضلات بین دنده ای با انقباض و انبساط، حجم تنفسی را کاهش یا افزایش می دهند و در افرادی که در حالت عادی به سر می برند رخ می دهد.

ج) تنفس شکمی : در این حالت شکم به جلو و عقب می رود و کسانی که در وضعیت آرامش به سر می برند این حالت را دارند.

د) تنفس سینه ای شکمی: کسانی که از آرامش خیلی عمیق برخور دارند، از این تنفس برخوردارند در این تنفس هم تنفس شکمی و هم تنفس سینه ای وجود دارد.

۴) کمترین حجم تنفسی مربوط به تنفس شانه ای است که در مواقع اضطراب و هیجانات بروز می کند و بهترین نوع تنفس سینه ای شکمی است که در حالت آرامش بروز می کند.

۵) برای کاهش اضطراب و هیجانات و دوری از هرگونه تنش باید خود را به تنفس سینه ای شکمی عادت بدهیم و این تکنیک در کاهش هیجانات واقعاً معجزه می کند.

۶) برای کسب آرامش و اصلاح تنفس باید از هرگونه حرکت شانه ها به سمت بالا جلوگیری کرد و باعمل دم و بازدم، شکم به جلو و عقب برود و سینه فراخ شود.

۷) در حالت هیجان زدگی مقداری از هوای تنفسی در عمل بازدم کاملاً تخلیه نمی شود و در ریه باقی می ماند؛ یعنی عمل بازدم کوتاه و سطحی می شود. بنابراین برای کاهش هیجانات می توانید هوای تنفسی را با فشار تخلیه کنید که گاه در حالت عادی به شکل ”آه کشیدن” در می آید.

۸) در حالت خواب آلودگی، تنفس منظم و صدا دار از ته گلو شنیده می شود. این عمل عضلات را ریلکس می کند و شخص را آماده خواب می کند. می توان از همین تکنیک برای ریلکس عضلات استفاده کرد ولی باید مواظب باشیم که به خواب نرویم تا عضلات عمیق تر ریلکس شود.

۹) تنفس خنک کننده برای افراد عصبی و آتشین مزاج واقعاً معجزه می کند و حرارت و داغی آنها را می گیرد، که گاه افراد در وضعیت عصبی این عمل را به طور طبیعی انجام می دهند.

۱۰) حبس تنفس باعث می شود واحدهای مغزی در یک نقطه متمرکز شوند و همین امر باعث تمرکز فکر و نشاط و شادابی می شود.

۱۱) تخلیه تنش های حاصله، قوی ترین تکنیک ریلکس است ( که بدون استاد نمی توان این تکنیک را تمرین کرد ).

● فنون ریلکس تراپی آرامش مغز

۱) کارهای فکری به طور وقفه ناپذیر و با هجوم افکار مزاحم، مغز را دائم در حالت تحریک نگه می دارد و اجازه استراحت به سلول های مغز نمی دهد. بنابراین تحریکات مداوم، سلول های مغز را خسته می کند و موجب تنش مغز می شود.

۲) تحریکات مداوم مغز موجب افزایش ضربان های الکتریکی مغز می شود . افزایش تحریکات مغز موجب افزایش تحریکات عصبی می شود و کل سیستم بدن را که شامل دستگاه اعصاب و غدد مترشحه است مختل می کند.

۳) برای آرامش مغز باید تحریکات یا ضربان های الکتریکی را کاهش داد تا به حالت مهار یا آرامش برسد؛ که به وسیله کاهش تحریکات، ارائه تحریکات یکنواخت، عمل شرطی کردن، افزایش تمرکز فکر و شناخت ساعت بیولوژیک می توان این امر را انجام داد.

۴) اگر قسمتی از مغز را مهار کنیم فعالیت حرکتی عضلات مربوطه کاهش پیدا می کند و عضلات کرخت و شل می شود و بالعکس، اگر مانع فعالیت حرکتی عضلات شویم و انقباض آنها را کاهش دهیم، قسمت مربوطه مغز مهار می شود.

۵) روند مهار تدریجی است که توسط سه مرکز در مغز و با تولید چهار هورمون انجام می گیرد و مهار هر قسمت مغز، ارتباط عصبی عضلانی همان قسمت را به علت کاهش تحریکات عصبی با مغز قطع می کند. در نتیجه حرکات عضلات مربوطه کند و در نهایت کرخت و بی حس و ریلکس می شود.

۶) قسمت مرکزی مغز آخرین محلی است که مهار می شود. این قسمت معمولاً به عنوان یک بخش بیدار به صورت سلول های نگهبان عمل می کند و با کوچکترین تحریک به صورت شرطی، یا در مواقع خطر، قسمت های دیگر مغز را نیز از حالت مهار خارج و شخص را بیدار می کند.

۷) خواب پنج مرحله دارد که چهار مرحله مسئول ریلکس به نام خواب آرام یا کند ، و یک مرحله مسئول رویا به نام خواب سریع است. در خواب آرام ، مرحله به مرحله ضربان های الکتریکی کاهش پیدا می کند به طوری که در مرحله چهارم به یک ضربه در ثانیه می رسد و حالت ریلکس عمیق ایجاد می شود.

۸) خواب مرحله چهارم علاوه بر اینکه یک ریلکس عمیق ایجاد می کند باعث ترمیم ضایعات سلولی به صورت اتوماتیک در کل بدن می گردد و اثرات اعجاز آمیز درمانی دارد.

۹) هر دوره یا سیکل خواب حدوداً ۹۰ الی ۱۲۰ دقیقه است که ساعت بیولوژیک این دوره ها را تنظیم می کند. بنابراین برای یک خواب خوب و رضایت بخش، همزمان با اعلام زمان خواب از طرف ساعت بیولوژیک که با علائم کرختی و شل شدن و سنگینی و کندی حرکات مشخص می شود، باید بخوابیم و با تنظیم ساعت بیولوژیک با چند دوره خواب کامل بیدار شویم.

۱۰) با شناخت مکانیسم خواب و تولید امواج مغز می توانیم به شکل مصنوعی با کرخت و بی حس کردن و سنگینی عضلات خود، تا مرحله چهارم خواب پیش برویم و از یک خواب مصنوعی خوب برای کسب آرامش استفاده کنیم.

کلینیک های خواب درمانی با ارائه یک برنامه منظم، شخص را با روش های متفاوت به مدت طولانی به خواب می برند و در اثر مهار و ریلکس عمیق به مدت طولانی ، بیمار بهبودی و شفای خود را به دست می آورد.

۱۱) برای کسب آرامش باید با مکانیسم خواب آشنا شوید و با رعایت روش های خوابیدن و بیدار شدن ، خود را معالجه کنید زیرا خواب خوب علاوه بر ایجاد آرامش، با ترمیم سلول های آسیب دیده در جریان بیماری ها، موجب درمان می شود

● فنون ریلکس تراپی دفع سموم روانی

۱) ورود خاطره تنش به ضمیر ناخود آگاه موجب می شود که تنش با روح و روان انسان عجین شود و همواره حتی بعد از حذف عامل استرس، باز شخص در حالت تنش و دور از هر گونه آرامش روانی قرار بگیرد.

۲) تراکم تنش از کام های وازده ( انسان آرزوها و کام های ناخوشایند را وا م یزند و به ضمیر ناخودآگاه می راندو این کام ها پیوسته در صدد یافتن راهی هستند که بتوانند از ناخودآگاهی به خودآگاهی آیند) است که موجب جریحه دار شدن روح و روان شده ؛ این تراکم تنش ”عقده” یا ”کمپلکس” نامیده می شود که موجب افزایش فشار روانی و برهم خوردن آرامش روحی می شود.

۳) ضمیر ناخود آگاه همواره در پی کامجویی ( دستیابی به خواسته های خود ) است و ضمیر خود آگاه مانع آن می شود ؛ که سرانجام با دخالت ضمیر خود آگاه برتر در امر قانون و مسائلِ وجدانی ، این سه نیرو در گیر کشمکش روانی و جنگ و ستیز قرار بگیرند و در نتیجه آرامش روانی دچار اختلال و شخص دچار تنش و بیماری های روان تنی شود.

۴) برای کسب آرامش روانی باید این سه نیرو باهم سازش کنند برای همین منظور احتیاج به مکانیسم های روانی است که این سه نیرو را راضی نگه دارد (مکانیسم های روانی فرایندهایی هستند که شخص را در مواجهه با مسائل بیرونی یاری می کنند).

۵) مکانیسم های روانی با شکل برتر و تکامل یافته تر، دست یابی به خواسته ها را به عرضه ظهور می رساند. این دست یابی به خواسته ها در مراحل ابتدایی، خود را در قالب های گوناگون نشان می دهد.هنرمند واکنش خود را از کام های وازده به شکل هنر در می آورد. هنر برترین روش ارضا کردن تمایلات سرکوفته است که به وسیله تصعید به اشکال گوناگون متجلی می شود.

۶) آرزوها و تمایلاتی که وجدان آ«ها را پذیرفته و در بیداری بدان توجه زیادی داشته ایم ولی نتوانسته ایم به آ«ها جامه عمل بپوشانیم، در عالم خواب به حقیقت می پیوندند ؛ بنابراین تجلی آرزوهای درونی در عالم رویا و خواب باعث آرامش درونی می شود.

۷) علاوه بر دستیابی به خواسته ها ، دردهای درونی با پوشش مبدل در قالب هنر و ادبیات و … به نمایش گذاشته می شود که خواهان درمان و التیام می باشد.

۸) هنرمند همچون یک روان پزشک ابتدا دردهای درونی را به نمایش می گذارد، سپس مرهمی برای دردها می شود و موجب تسکین و آرامش دردها و التیام زخم های روحی می گردد.

۹) هنرمند بعد از التیام زخم های روانی به تدریج باید از لذاید مادی و ابتدایی دور شود و در خط پیشرفت و تعالی قرار بگیرد و در قالب هنرش روح عرفانی و معنوی دمیده شود و منحصر به زمان و مکان و اشخاص نشود. همواره در سیر متعالی غرق آرامش عرفانی شود و التیام زخم های روحی خود را در آن مرحله جستجو کند.

۱۰) دو نوع هنر ارزشمند است:

الف) هنر پاتولوژیک با ارزش درمانی

ب) هنر رئالیست با ارزش فرهنگی و وسیله ای برای پالایش روانی.

۱۱) از نقاشی کودکان که نمونه ای از هنر پاتولوژیک است می توان به دردهای درونی آنها پی برد که چگونه و به چه صورت درگیر حالات روحی روانی هستند و برای التیام و تسکین دردهای خود در جستجوی چه مرهمی هستند.

۱۲) برای کسب آرامش یا باید امیال و آرزوها را مجدداً در خط تحقق یافتن انداخت و یا اینکه با درد دل کردن و برگشت به خاطرات گذشته و تجزیه و تحلیل دردها آنها را التیام داد.

۱۳) روانکاو سعی می کند با کنار زدن پرده آهنین خود آگاه و نیمه خود آگاه، به آرزوها و امیال نهانی بیمار دسترسی پیدا کند. بیمار با عنوان کردن دردهای درونی اش آنها را تخلیه کند و یا از درون بزداید و روح خود را با مجهز شدن به مکانیسم های روانی با یک شستشوی روانی از آلودگی ها پاک کند و با مجهز شدن به مکانیسم های روانی دیگر تمایل به پنهان کردن و سرکوبی آنها نشان ندهد.

۱۴) روانکاو با شناخت فرهنگ و اعتقادات و سمبل های روانی بیمارش به تجزیه و تحلیل حالات روحی وی می پردازد و به کمک هیپوآنالیز سریع تر به تفسیر خواب و رؤیاها که ممکن است به زبان سمبلیک عنوان شده باشد می پردازد و بعد با شگردی ماهرانه سه نیروی درونی بیمار را متحد می کند و او را به آرامش واقعی می رساند.

۱۵) روانکاو گاه با تجربه دوران های کودکی بیمار در حالت بهتر می تواند او را در مسیر دستیابی به آرزوهایش قرار بدهد و یا با استفاده از مکانیسم ها و تصعید کام ها (آرزوها وامیال نهانی ) ، او را در مسیر دستیابی به خواسته های متعالی قرار بدهد و در نهایت هدفش کسب آرامش بیمار است.

۱۶) نهایتاً کسب آرامش روحی و روانی : یعنی اتحاد سه نیروی ضمیر ناخود آگاه – خود آگاه – نیمه خود آگاه.

● فنون ریلاکس تراپی تخیلات ذهنی آرام بخش

_ تصورات و تخیلات الگوهای ذهنی هستند که بر کنش و رفتار هر شخص اثر مستقیم دارد که حالات روحی، شخصیت و حساسیت هر فرد را در بر می گیرد.

_ الگوهای ذهنی ناهماهنگ شخص از خود نسبت به محیط می تواند حالات روحی او را دچار اختلال و شخص را حساس و شکننده کند و در اثر کمترین استرس دچار تنش و بیماری های روان – تنی شود.

_ یک تصور عمیق از الگوی ذهنی مناسب می تواند یک شخصیت برتر را با اعتماد به نفس و تسلط و مقاوم نمودن روح ، در اعماق وجودمان شکل بدهد. همواره شخص با یک دید برتر می تواند بر امور تسلط داشته باشد و این اعتماد به نفس موجب آرامش روانی شخص شود.

_ الگوهای ذهنی ایجاد شده در ذهن، بستگی به موقعیت اجتماعی و دگرگونی های محیطی و حتی وضع ظاهری و در نهایت تفسیر ما از زندگی دارد و خلق این الگوهای ذهنی در ارائه تنش و آرامش مؤثر است.

_ قوی ترین قوه ”مخیله” است زیرا بدون وقفه و ۲۴ ساعته حتی بدون حضور محرک کار می کند و اثرات عمیقی در نگرش و تفکر و حالات روحی ما دارد.

_ درد و درمان بستگی به امید و دید مثبت و منفی شخص دارد زیرا در دید منفی و ناامیدانه، حالات درد و بیماری ما تصوارت رنجوری بدن ملکه ذهن می شود و در دید مثبت شفا و سلامت و تندرستی ملکه ذهن می گردد.

_ ملکه ذهن مثبت یا منفی به اعماق درون نفوذ می کند و در آن صورت خواسته یا ناخواسته اعمال بدن را تحت تأثیر قرار می دهد.

_ برای ورود الگوهای ذهنی به اعماق درون، باید در حالات خلسه و از خود بی خود شدن قرار گرفت و هر چقدر عمر خلسه بیشتر باشد الگوهای ذهنی شدید در اعماق درون حکاکی می شود.

_ ارسال الگوهای ذهنی شدید در اعماق درون به دو صورت امکان پذیر است :

الف) طبیعی : مانند عشق، ایمان، ترس، دعاهای شبانه ، …

ب) مصنوعی : فیکس چشمها، بی حسی عضلات، بی حرکتی بدن و …

_ برای کسب آرامش روحی بعد از ریلکس تن، باید به تخیلات و امیدها و آرزوها و خاطرات شیرین پرداخت تا روح ارضا شود. تصور زیارتگاه ها و اماکن مقدس به روح آرامش عمیق تری می دهد.

_ در تصورات و تخیلات دسترسی به غیرممکن ها روح را ارضا می کند و یک شخصیت برتر در بازسازی و تکامل روحی می شود و در نهایت موجب تقویت و آرامش روحی می گردد.

_ ”تصورات” می تواند یکی از قوی ترین اثرات آرامش را داشته باشد زیرا می توان در هر موقعیتی این تکنیک را به کار گرفت

● فنون ریلاکس تراپی آرامش متعالی

_ کم و کیف انرژی روحی یا روانی موجود زنده نقش به سزایی در سرنوشت سلامتی و یا بیماری داشته به طوری که برای تعیین کیفیت سلامتی می توان از دستگاه مخصوص برای مشاهده اشعه یا هاله های نورانی اطراف موجود زنده استفاده کرد.

_ میزان قدرت انرژی و رنگ هاله می تواند نوع بیماری را مشخص کرده و حتی بیماری هایی که در آینده رخ خواهد داد و این که سیر بهبودی چگونه خواهد بود را نشان می دهد.

_ اثبات انرژی روانی و هاله های اطراف آن و ارتباط آن با نوع سلامتی و بیماری نشانگر آن است که بیماری روانی موجب بیماری جسم می شود. به همین منظور برای سلامت و بهبودی جسمی باید به سلامت و بهبودی روحی توجه شود.

_ برای سلامت و بهبودی روح باید به آرامش متعالی و عرفانی رو آورده و با تکیه به منبع آرامش که خداوند سبحان است موجب آرامش روح و تسلی خاطر شده و در نهایت موجب بهبودی بیماری جسمی می شود.

_ بهترین طبیب روح و مشوق ازلی و ابدی و بهترین درمان، عشق درمانی و بهترین دارو ذکر و دعاست به طوری که معالجه گراف روحی نیز معتقدند آنها وسیله ای بیش نیستند شفا و درمان از طرف خدا می آید.

_ برای کسب آرامش روحی به طور کلی دو عمل باید انجام داد: الف) تقویت قدرت روحی و روانی ب) دمیدن روح پاک برای هدایت قدرت روحی و روانی.

_ نفوذ شخصی علامت قدرت روحی و روانی است که گاه با آرامش ظاهر موجب تقویت روحی و اعتماد به نفس خود می شویم که این عمل اثر کوتاه مدت دارد که گاه با افزاش قدر واقعی با نفوذ کلام و قدرت رفتاری بر دیگران تسلط پیدا کرده و باعث افزایش اعتماد به نفس واقعی شده که اثر درازمدت را دارد و اگر هر دو با هم باشد بهتر است زیرا موجب آرامش روانی دائمی می شود.

_ انتقال آرامش به دو صورت میسر می شود. الف) ارادی: با ایجاد تمرکز فکر و دعا و … ب) غیر ارادی الگوهای مغزی و احساسات یکسان انتقال آرامش از طریق انرژی روانی انجام پذیر است و ربطی به بُعد مکان و زمان ندارد این انتقال از نوع روحانی و معنوی است.

_ بعد از سیر صعودی در تکامل انسانیت و قرب به خداوند رفته رفته انرژی روحی و روانی او در جهت صفات پسندیده و اخلاقی قوت می گیرد و در همین اثناء میزان انرژی و رنگ هاله به شکل بهتر تغییر پیدا می کند و به رنگ های آبی، سبز و سفید در می آید، به طوری که رنگ هاله علما و ائمه سفید است و موجب درخشش و روحانیت چهره آنها نیز می شود و با دور شدن از خداوند هاله سیاه شده و رنگ چهره نیز از حالت درخشندگی خارج شده و به تیرگی می گراید.

_ برترین قوه عشق پاک است، عشق آلودگی های درونی را می زداید و موجب تسکین روح شده و موجب پیوند با خدا گشته و با ایجاد وحدت آرامش اعجاز انگیزی تمام وجودمان را فرا می گیرد.

_ از دیدگاه عرفان درد به خودی خود معنا ندارد. درمان درد، درمان نفس بیمار است برای رسیدن به آرامش باید نفس بیمار خود را معالجه کنیم و از طرفی از هوی و هوس ها دور شویم وگرنه آرامش روحی میسر نخواهد شد باید از روح پلید دوری جویید و به روح پاک و مقدس عرفانی برسیم.

_ برای معالجه نفس بیمار باید هر دم مراقب حال و هوای خود باشیم تا افکار پلید نفوذ پیدا ننماید برای این منظور باید دائم ذکر بگوییم و به روح ملکوتی پیوند بخوریم و به آرامش حقیقی برسیم و برای مراقبه کلاسیک یا مدیتیشن می توانیم در محلی ساکت، راحت و صاف و کشیده بنشینم و خیلی آرام و موزون و کشیده ذکری را بر زبان جاری کنیم و بعد از دقایقی از یک احساس آرامش باید همیشه در هر حال مصلحت و مشیت خداوند را سر لوحه کارهایمان کرده و به آن رفتار کنیم

● فنون ریلکس تراپی آرامش عضلانی

۱) آرامش عضلانی

_ در اثر ترس و اضطراب و تنش حاصله تنس Tense)) یا انقباض عضلانی ایجاد می شود. بنابراین برای کاهش ترس و اضطراب می توان تنش زدایی کنیم یا عضلات را وانهاده کنیم. نهایتاً در قبال آرامش و یا ریلکس تن، آرامش روان نیز ایجاد می شود.

_ بی حرکتی و رهایی عضلات به سرعت می تواند تنش حاصله و تنس عضلانی را کم کند و اضطراب و تنش های فکری را کاهش دهد.

_ برای درک و آگاهی از ریلکس عضلات را در حالت تنس یا انقباض شدیدتر قرار می دهیم تا بعد از رهایی ، هم تفاوت انقباض و ریلکس را درک کنیم و هم به ریلکس عمیق تری برسیم.

_ تنس یا انقباض عضلانی در قسمت های مختلف ناراحتی های متفاوتی را ایجاد می کند. تنس در گلو و تارهای صوتی موجب لرزش یا خشن شدن صدا، تنس در عضلات سر موجب سردرد، و تنس در روده ها موجب کولیت یا دل دردهای عصبی می شود. بنابراین یک ریلکس عمیق می تواند همزمان تمام تنس یا تنش های حاصله را برطرف کند.

_ برای ریلکس عضلانی در پنج مرحله از پاها شروع می کنیم و بعد دست ها و سر و صورت، عضلات شکم ، کمر و سینه ؛ و در آخرین مرحله به تمرینات مرکب به طوری که چند عضله با هم ریلکس شوند اقدام می کنیم.

_ برای ریلکس می توان از تمرکز فکر بر روی عضلات استفاده کرد و آنها را شل و کرخت و بی حس کرد و با کنترل ذهنی تمام عضلات را از حالت تنس خارج نمود ؛ و از ریلکس تمرکزی می توان در تمام حالات و شرایط استفاده بهینه کرد.

_ وقتی عضلات با تمرکز فکری ریلکس می شوند بدین معنا نیست که واقعاً عضله شل شده باشد بلکه با تمرکز فکر پیام های انتقال عصبی را مجهز به کاهش تحریک عصب سمپاتیک می کند و عضله از حالت تنس حاصله از تنش خارج و به حالت وانهادگی یا ریلکس در می آید.

_ مرحله لتارژی یا موت کاذب از عمیق ترین مراحل ریلکس است به طوری که فرد در این مرحله کاملاً بی حس می شود و اگر تیغی به عضلات او بزنید احساس درد نخواهد کرد. در این حالت آرامش به حد اعلای خود می رسد و شخص در حالت خلسه و از خود بی خود شدن دور از هرگونه اضطراب و تشویش خاطر قرار می گیرد.

_ بعد از رهایی و شل و کرخت کردن عضلات ممکن است احساس سنگینی در عضلات حس شود و می توان با تمرکز فکر احساس سنگینی را افزود تا حدی که نتوانیم حرکتی کنیم و به مرحله آرامش عمیق تر برسیم زیرا ایجاد سنگینی در اوج ریلکس است.

_ در هر وضعیتی اگر خود را سنگین حس کنید و اگر به طور کلی همیشه آرام و متین و سنگین حرکت نمایید از یک آرامش همیشگی برخوردار خواهید شد.

_ در اثر احساس سنگینی ریتم تنفسی و ضربان قلب نیز آهسته و آرام خواهد شد و این سنگینی موجب سنگینی و متانت در شخصیت شما نیز خواهد شد.

_ یوگا ورزش روحی است که مبادرت به تمرین آن موجب تقویت اعصاب و تنظیم و تقویت غدد داخلی و مقاوم شدن روح و ریلکس عضلانی و در نهایت کسب آرامش خواهد شد.

_ برای کسب آرامش از طریق استحمام ابتدا باید با استفاده از آب گرم تنس عضلانی را کاهش داد و سپس با آب سرد شور و نشاط و تقویت اعصاب را ایجاد نمود ؛ به طور کلی با استحمام روزانه می توان به آرامش خوبی رسید.

_ دستگاه ارتعاش دهنده موجب تحریک عضلات می شود و احساس شادابی و ریلکس می کند. با تحریک مداوم عضلات چهره می توان در حفظ جوانی و جلوگیری از چین و چروک صورت اقدام نمود.

_ حمام آفتاب موجب تحریک عضلانی می شود و ایجاد شور و نشاط می نماید و روی دم و بازدم منظم و تقویت اعصاب شدیداً مؤثر است ؛ البته ولی آفتاب شدید با تحریکات شدید فرد را عصبی تر نیز می کند ولی استفاده بهینه از آفتاب شخص را خوش مشرب و اجتماعی می کند.

● فنون ریلاکس تراپی آرامش کاربردی

_ هدف از آرامش کاربردی به کارگیری تمام فنون ریلاکس در هنگام روبرو شدن با موقعیت های نابهنجار است. به طوری که اکثر افراد بعد از بهبودی و با قرار گرفتن در موقعیت های اضطراب زا مجدداً دچار تنش و بازگشت بیماری خود می شوند، بنابراین با به کارگیری آرامش کاربردی می توان خود را با جامعه هماهنگ کرد و به آرامش دائمی رسید.

_ به کار گیری فنون آرامش کاربردی در اشخاص متفاوت خواهد بود که بستگی به حساسیت های فردی و تنش های حاصله دارد. ولی به طور کلی فن به کارگیری مرحله به مرحله در شکل ساده شروع شده و به مراحل پیچیده ختم می شود.

_ برای درک چگونگی شروع و ادامه این تمرین باید ارزیابی دقیقی از خود داشته باشیم و حالات روحی خود را نسبت به موقعیت های متفاوت دسته بندی کرده و از شکل ساده تا پیچیده نمره گذاری کنیم و بعد از راحت ترین موقعیت شروع به مشکل ترین موقعیت پر تنش برای رفع حساسیت زدایی اقدام کنیم.

_ برای ارزشیابی باید حالات روحی فعلی و گذشته خود را با کمک گرفتن از دوستان مورد سنجش قرار داده و آنها را دقیق یادداشت کرده و بعد با حدس و گمان علل حالات روحی خود را مشخص کنیم.

_ بعد از ارزیابی باید سعی کنیم با ارائه منطق راه حل مناسبی برای معمای درونی پیدا کنیم و با تجزیه و تحلیل دقیق پنهان به علل بدست آمده پرداخته و با راه حل مناسب نهایت کار را در نظر بگیرم. این امر موجب آن می شود که ؟؟؟ پنهان از اعماق درون بیرون آمده و به خود آگاه برسد همین امر موجب تخلیه و آرامش روان می شود.

_ بعد از مشخص شدن نکات ضعف آنها را به راحتی پذیرفته و در جهت اصلاح آن اقدام کنید تا هم مجبور به سرکوب عواطف نشوید و هم با عقل و منطق در راه اصلاح آن بر آید.

_ برای کسب آرامش هم به نقاط ضعف خود توجه کنید و هم به نقاط ضعف دیگران با توجه به نقاط ضعف دیگران نقاط ضعف خود را بهتر پذیرفته و در نهایت موجب افزایش اعتماد به نفس خود خواهید شد یعنی مشاهده گر زوایای روحی خود و دیگران باشید و سعی کنید هم به خود و هم به دیگران کمک کنید.

_ قبل از اقدام به عمل و ارائه رفتار و کنش راحت و ریلاکس در عالم تخیلات رفتار خود را با دیگران تنظیم کنید و بعد با آمادگی روانی کامل کم کم برای اقدام به عمل آماده شوید.

_ برای موفقیت بیشتر در عمل و رفتارتان می توانید صحنه های خیالی را ایجاد کنید و یا به تصویر کشیدن دیگران در صحنه تخیلی اقدام به عمل کنید و با بازسازی صحنه تخیلی حالات و رفتار خود را دقیق تر تنظیم نمایید یعنی با خودتان تئاتر بازی کنید.

_ اگر در مرحله اقدام شکست خوردید و مجدداً دچار تنش شدید به مقدار کم و اندک موفقیت خود فکر کنید و از شکست به عنوان کسب تجربه یاد کنید و بعد از بازسازی صحنه مجدداً با آمادگی بیشتر اقدام نمایید و به موفقیت کامل فکر کنید.

_ هر عملی را که می خواهید انجام بدهید و با شجاعت کامل اقدام کنید و بگذارید دیگران شاکی شوند و برای دفاع از خود تلاش کنید شما با راه حل منطقی و به شکل پسندیده اعمالتان را با شوخی و مزاح هماهنگ کرده تا به شکل مردم پسندانه جلوه کند.

_ در نهایت هر عملی را که می خواهید انجام بدهید و ظیفه خود را در عمل نیک و پسندیده بدانید و عاقبت و نتیجه کار را به خداوند رحمان واگذار کنید، زیرا خداوند مصلحت ما را بهتر از خودمان می داند.
 
 
   



:: بازدید از این مطلب : 1055
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید...

 

 

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید و در وضعیت ثبات قرار می گیرید هدف ما رساندن شما به این وضعیت است البته به اراده خودتان و در زمانی که شما تعیین می کنید...
● آشنایی با ریلکس تراپی و فنون انجام صحیح آن

قبل از اینکه به آموزش Relax تراپی بپردازیم نکات زیر را یادآور می شویم :

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید و در وضعیت ثبات قرار می گیرید هدف ما رساندن شما به این وضعیت است البته به اراده خودتان و در زمانی که شما تعیین می کنید :

آیا می دانید که:

_ در آینده نزدیک آموزش علم Relax جهانی خواهد شد

_ آرامش یعنی شستشوی روانی از آلودگی های درونی

_ برای گریز از بیماری ها به آرامش رو آورید

_ آرامش خوراک روح است

_ در وضعیت آرامش ، بدن خود با تولید مواد شیمیایی ضایعات و جراحات خود را ترمیم خواهد کرد.

_ آرامش موجب درمان روح می شود و درمان روح موجب بهبودی جسم خواهد شد

_ برای خودسازی باید به آرامش روحی برسیم

_ کنترل روانی جسم و روح با آرامش

_ بدون کسب آرامش انسان از درون پوسیده و منحل می شود

_ بعد از رسیدن به آرامش روحی ، درد شیرین و گوارا و تسلی روح می شود

_ آرامش موجب افزایش قدرت خلاقیت و نوآوری می شود

_ مادر تمام درمان ها آرامش

_ بدون عشق و ایمان به معشوق ازلی و ابدی آرامش نهایی و واقعی کسب نمی شود

_ عشق برترین آرامش

_ خداوند منبع آرامش

_ آرامش زنجیرها و بندهای روانی را پاره می کند

_ زندگی با آرامش شیرین و لذت بخش می شود

_ چند دقیقه Relax کاراتر از مصرف داروها و مواد شیمیایی است

_ شوخی و مزاح و خنده موجب نشاط و شادابی روح و روان و آرامش می شود

_ کنترل روانی جسم و روح با کسب آرامش میسّر می شود

_ Relax بیماران موجب تسریع در درمان می شود

_ آرامش کودکان موجب رشد روانی و افزایش بازده مفید آنها می شود

_ برای به کارگیری حداکثر بازده مفید باید با آرامش بر فشارها و استرس غلبه کرد

_ آرامش والدین موجب نشاط و شادابی کودکان می شود

فواید و عملکرد آرامش

_ به طور کلی آرامش هم از عواقب و عارضه های روان – تنی پیشگیری می کند و هم موجب بهبودی و رفع عارضه ها می شود و Relax علاوه بر تنظیم اتوماتیک جسم و روح ، باعث افزایش بازده مفید نیز می شود.

_ سلول های مغز بر اثر خستگی و کارکرد زیاد مواد زهرآلودی از خود تولید می کنند که باعث تخریب و فرسودگی آنها می شود و اختلالاتی در مغز به وجود می آید و در ضمن ناراحتی های راون – تنی را موجب می گردد که بر اثر آرامش سلول های تخریب شده ترمیم می شوند.

_ چند دقیقه Relax عمیق می تواند به سرعت خستگی جسمی و روحی را کاهش دهد در حالی که ممکن است یک خواب چند ساعته نتواند خستگی را کاهش بدهد و شخص بعد از بیداری باز هم احساس خستگی کند.

_ طی تحقیقات جدید ، آن تقسیم بندی که سابقاً برای غدد و اعصاب برای تولید هورمون ها و مواد شیمیایی انجام شده بود نمی تواند به شکل مجزا درست باشد زیرا اعضا می توانند مانند مغز تفکر داشته باشند و مغز می تواند مانند لوزالمعده به تولید انسولین بپردازد.

_DNA در زخم ها و کوفتگی ها و در نهایت در کل بدن موجب ترمیم سلول می شود. اطلاعات DNA ارثی و یا بر اثر تفکرات شخص ایجاد می شود. درهنگامی که بدن را در حالت Relax قرار می دهیم با ایجاد یک تعادل در کل بدن در جهت ترمیم و هماهنگی عمل کرده ایم. آرامش مختص مغز نیست بلکه در تمام عضلات و اندام ها می توان ایجاد آرامش نمود و در نتیجه در لحظه ای که در کل بدن ایجاد آرامش نموده ایم، علاوه بر تعادل و هماهنگی در یک عضو خاص ، هماهنگی و تعادلی بین آن عضو با کل بدن و ذهن ایجاد می شود.

_ بهترین تولید کننده داروهای آرام بخش، خواب آور، برطرف کننده درد، آنتی بیوتیک ها و … بدن است. بدن که مواد شیمیایی را به عنوان دارو ارسال می کند از شعور خاصی برخوردار است به طوری که میزان داروی تولید شده با مقدار مصرف هماهنگی دارد.

_ بدن مواد مخدری را برای ایجاد آرامش تولید می کند که اعتیادآور نیست ولی اگر با محرک های مکانیکی مانند: طب سوزنی ، تولید مواد مخدر را در بدن زیاد نماییم در شخص ایجاد اعتیاد می کند. پس ساخت این مواد باید تحت نظر شعور درونی باشد ؛ در ضمن اگر در وضعیت آرامش و یا تعادل روانی قرار بگیریم بدن به اندازه لازم مواد مخدر می سازد.

_ داروهایی که برای دلخوشی بیمار داده می شود مانند داروهای واقعی برای آرامش اثر می گذارند بخصوص این که داروی دلخوش کنک به عنوان یک داروی قوی در ایجاد آرامش معرفی شود.

● فنون ریلاکس تراپی

۱) آرامش عضلانی

۲) آرامش تنفسی

۳) آرامش مغز

۴) دفع سموم روانی

۵) تخیلات ذهنی آرام بخش

۶) بیوفیدبک آرامش

۷) آرامش متعالی

۸) آرامش کاربردی

فنون ریلکس تراپی بیوفیدبک آرامش bio feedback

بیوفیدبک حالتی است که شخص آگاهانه به حالت ها و احساسات قبلی خود برگشت می نماید تا بتواند احساسات خود را عمیقاً درک کند و آنها را تحت کنترل ارادی خود بگیرد.

_ در مغز مراکزی وجود دارد که نسبت به احساسات برانگیخته می شود تا بتواند هماهنگی لازم را برای برقراری تعادل ایجاد کند . برای هماهنگی دقیق تر درون و برون این مراکز معکوس یا متضاد دارند که نسبت به احساسات متضاد برانگیخته می شود، مانند سیری، گرسنگی، خشم و شادی، سرما و گرما؛ مغز با توازن این دو مرکز، توازن و تعادل را ایجاد می کند.

_ برای توازن و تعادل روحی و جسمی باید بتوان این احساسات را به صورت ارادی و خود آگاهانه بیدار کرد و افزایش یکی از این دو حس متضاد به حالت توازن و آرامش روحی رسید.

_ برای بیداری احساسات باید در حافظه این احساسات را بایگانی و نگه داشت تا در صورت لزوم با بیداری یکی از دو حس متضاد بتوان حالات تعادل و آرامش را ایجاد کرد.

_ بعد از بیداری احساسات می توان احساسات خوشایند را تقویت و احساسات ناخوشایند را کمی تضعیف کرد تا احساس نشاط و آرامش دائمی برقرار شود.

_ برای بیداری احساسات و حالات روحی باید ابتدا چرخش آگاهی به احساسات فیزیکی و یا احساسات فعلی کرد. سپس مرحله به مرحله احساسات قلبی را بیدار کرده و آنها را در حافظه ذخیره کرده تا در صورت لزوم بتوان با دسترسی به حافظه احساسات مورد نظر را بیدار کرد.

_ گاه احساسات به صورت سمبلیک در ضمیر ناخودآگاه نقش می گیرند و برای کنترل این احساسات می توان به عمل خواسته یا نیت کردن احساسات سمبلیک را بیدار کرد و آنها را تحت کنترل در آورد.

_ بیوفیدبک در چهار مرحله است بعد از تسلط کامل در هر چهار مرحله می توان به سرعت احساسات را در هر موقعیت بیدار نموده و جسم و روح را تحت کنترل گرفت و نهایتاً به تعادل روحی و آرامش رسید.

_ برای کنترل بهتر احساسات متضاد باید به صورت تسلسلی و پشت سرهم بیدار شوند تا وجه التفاوت این دو حس بهتر درک شده و راحت تر بتوان آنها را بیدار و ایجاد توازن و تعادل روحی کرد.

_ تمرینات ابتدا باید با حوصله و دقیق سپس رفته رفته با سرعت بیشتر انجام شود و با تکرار تمرین می توان دو احساس متضاد را در حافظه حکاکی کرد و به سهولت آنها را به یاد آورد و کاملاً به شکل واقعی و حقیقی آنها را بیدار کرد.

_ با گسترش آگاهی بر احساسات واقعی و حتی کاذب می توان به کنترل شدیدتری رسید به طوری که اعمال خارق العاده را با کنترل ذهنی به انجام رساند و این است اسرار کار یوگیها

● فنون ریلکس تراپی آرامش تنفسی

۱) عرفاً و اصولاً افراد آرام از تنفس عمیق ، و افراد مضطرب و هیجانی از تنفس تند، سطحی و کوتاه برخوردارند.

۲) تنفس تند و سطحی انرژی روانی را تقلیل می دهد و کارکرد طبیعی بدن را مختل می کند و تنش های حاصله را افزایش می دهد.

۳) چهار نوع روش تنفسی به ترتیب زیر است:

الف) تنفس شانه ای که شخص با بالا بردن شانه هایش عمل دم را انجام می دهد و در عمل باز دم شانه ها مجدداً پایین می آید، این تنفس در حالت هیجان زدگی پیش می آید.

ب) تنفس سینه ای: عضلات بین دنده ای با انقباض و انبساط، حجم تنفسی را کاهش یا افزایش می دهند و در افرادی که در حالت عادی به سر می برند رخ می دهد.

ج) تنفس شکمی : در این حالت شکم به جلو و عقب می رود و کسانی که در وضعیت آرامش به سر می برند این حالت را دارند.

د) تنفس سینه ای شکمی: کسانی که از آرامش خیلی عمیق برخور دارند، از این تنفس برخوردارند در این تنفس هم تنفس شکمی و هم تنفس سینه ای وجود دارد.

۴) کمترین حجم تنفسی مربوط به تنفس شانه ای است که در مواقع اضطراب و هیجانات بروز می کند و بهترین نوع تنفس سینه ای شکمی است که در حالت آرامش بروز می کند.

۵) برای کاهش اضطراب و هیجانات و دوری از هرگونه تنش باید خود را به تنفس سینه ای شکمی عادت بدهیم و این تکنیک در کاهش هیجانات واقعاً معجزه می کند.

۶) برای کسب آرامش و اصلاح تنفس باید از هرگونه حرکت شانه ها به سمت بالا جلوگیری کرد و باعمل دم و بازدم، شکم به جلو و عقب برود و سینه فراخ شود.

۷) در حالت هیجان زدگی مقداری از هوای تنفسی در عمل بازدم کاملاً تخلیه نمی شود و در ریه باقی می ماند؛ یعنی عمل بازدم کوتاه و سطحی می شود. بنابراین برای کاهش هیجانات می توانید هوای تنفسی را با فشار تخلیه کنید که گاه در حالت عادی به شکل ”آه کشیدن” در می آید.

۸) در حالت خواب آلودگی، تنفس منظم و صدا دار از ته گلو شنیده می شود. این عمل عضلات را ریلکس می کند و شخص را آماده خواب می کند. می توان از همین تکنیک برای ریلکس عضلات استفاده کرد ولی باید مواظب باشیم که به خواب نرویم تا عضلات عمیق تر ریلکس شود.

۹) تنفس خنک کننده برای افراد عصبی و آتشین مزاج واقعاً معجزه می کند و حرارت و داغی آنها را می گیرد، که گاه افراد در وضعیت عصبی این عمل را به طور طبیعی انجام می دهند.

۱۰) حبس تنفس باعث می شود واحدهای مغزی در یک نقطه متمرکز شوند و همین امر باعث تمرکز فکر و نشاط و شادابی می شود.

۱۱) تخلیه تنش های حاصله، قوی ترین تکنیک ریلکس است ( که بدون استاد نمی توان این تکنیک را تمرین کرد ).

● فنون ریلکس تراپی آرامش مغز

۱) کارهای فکری به طور وقفه ناپذیر و با هجوم افکار مزاحم، مغز را دائم در حالت تحریک نگه می دارد و اجازه استراحت به سلول های مغز نمی دهد. بنابراین تحریکات مداوم، سلول های مغز را خسته می کند و موجب تنش مغز می شود.

۲) تحریکات مداوم مغز موجب افزایش ضربان های الکتریکی مغز می شود . افزایش تحریکات مغز موجب افزایش تحریکات عصبی می شود و کل سیستم بدن را که شامل دستگاه اعصاب و غدد مترشحه است مختل می کند.

۳) برای آرامش مغز باید تحریکات یا ضربان های الکتریکی را کاهش داد تا به حالت مهار یا آرامش برسد؛ که به وسیله کاهش تحریکات، ارائه تحریکات یکنواخت، عمل شرطی کردن، افزایش تمرکز فکر و شناخت ساعت بیولوژیک می توان این امر را انجام داد.

۴) اگر قسمتی از مغز را مهار کنیم فعالیت حرکتی عضلات مربوطه کاهش پیدا می کند و عضلات کرخت و شل می شود و بالعکس، اگر مانع فعالیت حرکتی عضلات شویم و انقباض آنها را کاهش دهیم، قسمت مربوطه مغز مهار می شود.

۵) روند مهار تدریجی است که توسط سه مرکز در مغز و با تولید چهار هورمون انجام می گیرد و مهار هر قسمت مغز، ارتباط عصبی عضلانی همان قسمت را به علت کاهش تحریکات عصبی با مغز قطع می کند. در نتیجه حرکات عضلات مربوطه کند و در نهایت کرخت و بی حس و ریلکس می شود.

۶) قسمت مرکزی مغز آخرین محلی است که مهار می شود. این قسمت معمولاً به عنوان یک بخش بیدار به صورت سلول های نگهبان عمل می کند و با کوچکترین تحریک به صورت شرطی، یا در مواقع خطر، قسمت های دیگر مغز را نیز از حالت مهار خارج و شخص را بیدار می کند.

۷) خواب پنج مرحله دارد که چهار مرحله مسئول ریلکس به نام خواب آرام یا کند ، و یک مرحله مسئول رویا به نام خواب سریع است. در خواب آرام ، مرحله به مرحله ضربان های الکتریکی کاهش پیدا می کند به طوری که در مرحله چهارم به یک ضربه در ثانیه می رسد و حالت ریلکس عمیق ایجاد می شود.

۸) خواب مرحله چهارم علاوه بر اینکه یک ریلکس عمیق ایجاد می کند باعث ترمیم ضایعات سلولی به صورت اتوماتیک در کل بدن می گردد و اثرات اعجاز آمیز درمانی دارد.

۹) هر دوره یا سیکل خواب حدوداً ۹۰ الی ۱۲۰ دقیقه است که ساعت بیولوژیک این دوره ها را تنظیم می کند. بنابراین برای یک خواب خوب و رضایت بخش، همزمان با اعلام زمان خواب از طرف ساعت بیولوژیک که با علائم کرختی و شل شدن و سنگینی و کندی حرکات مشخص می شود، باید بخوابیم و با تنظیم ساعت بیولوژیک با چند دوره خواب کامل بیدار شویم.

۱۰) با شناخت مکانیسم خواب و تولید امواج مغز می توانیم به شکل مصنوعی با کرخت و بی حس کردن و سنگینی عضلات خود، تا مرحله چهارم خواب پیش برویم و از یک خواب مصنوعی خوب برای کسب آرامش استفاده کنیم.

کلینیک های خواب درمانی با ارائه یک برنامه منظم، شخص را با روش های متفاوت به مدت طولانی به خواب می برند و در اثر مهار و ریلکس عمیق به مدت طولانی ، بیمار بهبودی و شفای خود را به دست می آورد.

۱۱) برای کسب آرامش باید با مکانیسم خواب آشنا شوید و با رعایت روش های خوابیدن و بیدار شدن ، خود را معالجه کنید زیرا خواب خوب علاوه بر ایجاد آرامش، با ترمیم سلول های آسیب دیده در جریان بیماری ها، موجب درمان می شود

● فنون ریلکس تراپی دفع سموم روانی

۱) ورود خاطره تنش به ضمیر ناخود آگاه موجب می شود که تنش با روح و روان انسان عجین شود و همواره حتی بعد از حذف عامل استرس، باز شخص در حالت تنش و دور از هر گونه آرامش روانی قرار بگیرد.

۲) تراکم تنش از کام های وازده ( انسان آرزوها و کام های ناخوشایند را وا م یزند و به ضمیر ناخودآگاه می راندو این کام ها پیوسته در صدد یافتن راهی هستند که بتوانند از ناخودآگاهی به خودآگاهی آیند) است که موجب جریحه دار شدن روح و روان شده ؛ این تراکم تنش ”عقده” یا ”کمپلکس” نامیده می شود که موجب افزایش فشار روانی و برهم خوردن آرامش روحی می شود.

۳) ضمیر ناخود آگاه همواره در پی کامجویی ( دستیابی به خواسته های خود ) است و ضمیر خود آگاه مانع آن می شود ؛ که سرانجام با دخالت ضمیر خود آگاه برتر در امر قانون و مسائلِ وجدانی ، این سه نیرو در گیر کشمکش روانی و جنگ و ستیز قرار بگیرند و در نتیجه آرامش روانی دچار اختلال و شخص دچار تنش و بیماری های روان تنی شود.

۴) برای کسب آرامش روانی باید این سه نیرو باهم سازش کنند برای همین منظور احتیاج به مکانیسم های روانی است که این سه نیرو را راضی نگه دارد (مکانیسم های روانی فرایندهایی هستند که شخص را در مواجهه با مسائل بیرونی یاری می کنند).

۵) مکانیسم های روانی با شکل برتر و تکامل یافته تر، دست یابی به خواسته ها را به عرضه ظهور می رساند. این دست یابی به خواسته ها در مراحل ابتدایی، خود را در قالب های گوناگون نشان می دهد.هنرمند واکنش خود را از کام های وازده به شکل هنر در می آورد. هنر برترین روش ارضا کردن تمایلات سرکوفته است که به وسیله تصعید به اشکال گوناگون متجلی می شود.

۶) آرزوها و تمایلاتی که وجدان آ«ها را پذیرفته و در بیداری بدان توجه زیادی داشته ایم ولی نتوانسته ایم به آ«ها جامه عمل بپوشانیم، در عالم خواب به حقیقت می پیوندند ؛ بنابراین تجلی آرزوهای درونی در عالم رویا و خواب باعث آرامش درونی می شود.

۷) علاوه بر دستیابی به خواسته ها ، دردهای درونی با پوشش مبدل در قالب هنر و ادبیات و … به نمایش گذاشته می شود که خواهان درمان و التیام می باشد.

۸) هنرمند همچون یک روان پزشک ابتدا دردهای درونی را به نمایش می گذارد، سپس مرهمی برای دردها می شود و موجب تسکین و آرامش دردها و التیام زخم های روحی می گردد.

۹) هنرمند بعد از التیام زخم های روانی به تدریج باید از لذاید مادی و ابتدایی دور شود و در خط پیشرفت و تعالی قرار بگیرد و در قالب هنرش روح عرفانی و معنوی دمیده شود و منحصر به زمان و مکان و اشخاص نشود. همواره در سیر متعالی غرق آرامش عرفانی شود و التیام زخم های روحی خود را در آن مرحله جستجو کند.

۱۰) دو نوع هنر ارزشمند است:

الف) هنر پاتولوژیک با ارزش درمانی

ب) هنر رئالیست با ارزش فرهنگی و وسیله ای برای پالایش روانی.

۱۱) از نقاشی کودکان که نمونه ای از هنر پاتولوژیک است می توان به دردهای درونی آنها پی برد که چگونه و به چه صورت درگیر حالات روحی روانی هستند و برای التیام و تسکین دردهای خود در جستجوی چه مرهمی هستند.

۱۲) برای کسب آرامش یا باید امیال و آرزوها را مجدداً در خط تحقق یافتن انداخت و یا اینکه با درد دل کردن و برگشت به خاطرات گذشته و تجزیه و تحلیل دردها آنها را التیام داد.

۱۳) روانکاو سعی می کند با کنار زدن پرده آهنین خود آگاه و نیمه خود آگاه، به آرزوها و امیال نهانی بیمار دسترسی پیدا کند. بیمار با عنوان کردن دردهای درونی اش آنها را تخلیه کند و یا از درون بزداید و روح خود را با مجهز شدن به مکانیسم های روانی با یک شستشوی روانی از آلودگی ها پاک کند و با مجهز شدن به مکانیسم های روانی دیگر تمایل به پنهان کردن و سرکوبی آنها نشان ندهد.

۱۴) روانکاو با شناخت فرهنگ و اعتقادات و سمبل های روانی بیمارش به تجزیه و تحلیل حالات روحی وی می پردازد و به کمک هیپوآنالیز سریع تر به تفسیر خواب و رؤیاها که ممکن است به زبان سمبلیک عنوان شده باشد می پردازد و بعد با شگردی ماهرانه سه نیروی درونی بیمار را متحد می کند و او را به آرامش واقعی می رساند.

۱۵) روانکاو گاه با تجربه دوران های کودکی بیمار در حالت بهتر می تواند او را در مسیر دستیابی به آرزوهایش قرار بدهد و یا با استفاده از مکانیسم ها و تصعید کام ها (آرزوها وامیال نهانی ) ، او را در مسیر دستیابی به خواسته های متعالی قرار بدهد و در نهایت هدفش کسب آرامش بیمار است.

۱۶) نهایتاً کسب آرامش روحی و روانی : یعنی اتحاد سه نیروی ضمیر ناخود آگاه – خود آگاه – نیمه خود آگاه.

● فنون ریلاکس تراپی تخیلات ذهنی آرام بخش

_ تصورات و تخیلات الگوهای ذهنی هستند که بر کنش و رفتار هر شخص اثر مستقیم دارد که حالات روحی، شخصیت و حساسیت هر فرد را در بر می گیرد.

_ الگوهای ذهنی ناهماهنگ شخص از خود نسبت به محیط می تواند حالات روحی او را دچار اختلال و شخص را حساس و شکننده کند و در اثر کمترین استرس دچار تنش و بیماری های روان – تنی شود.

_ یک تصور عمیق از الگوی ذهنی مناسب می تواند یک شخصیت برتر را با اعتماد به نفس و تسلط و مقاوم نمودن روح ، در اعماق وجودمان شکل بدهد. همواره شخص با یک دید برتر می تواند بر امور تسلط داشته باشد و این اعتماد به نفس موجب آرامش روانی شخص شود.

_ الگوهای ذهنی ایجاد شده در ذهن، بستگی به موقعیت اجتماعی و دگرگونی های محیطی و حتی وضع ظاهری و در نهایت تفسیر ما از زندگی دارد و خلق این الگوهای ذهنی در ارائه تنش و آرامش مؤثر است.

_ قوی ترین قوه ”مخیله” است زیرا بدون وقفه و ۲۴ ساعته حتی بدون حضور محرک کار می کند و اثرات عمیقی در نگرش و تفکر و حالات روحی ما دارد.

_ درد و درمان بستگی به امید و دید مثبت و منفی شخص دارد زیرا در دید منفی و ناامیدانه، حالات درد و بیماری ما تصوارت رنجوری بدن ملکه ذهن می شود و در دید مثبت شفا و سلامت و تندرستی ملکه ذهن می گردد.

_ ملکه ذهن مثبت یا منفی به اعماق درون نفوذ می کند و در آن صورت خواسته یا ناخواسته اعمال بدن را تحت تأثیر قرار می دهد.

_ برای ورود الگوهای ذهنی به اعماق درون، باید در حالات خلسه و از خود بی خود شدن قرار گرفت و هر چقدر عمر خلسه بیشتر باشد الگوهای ذهنی شدید در اعماق درون حکاکی می شود.

_ ارسال الگوهای ذهنی شدید در اعماق درون به دو صورت امکان پذیر است :

الف) طبیعی : مانند عشق، ایمان، ترس، دعاهای شبانه ، …

ب) مصنوعی : فیکس چشمها، بی حسی عضلات، بی حرکتی بدن و …

_ برای کسب آرامش روحی بعد از ریلکس تن، باید به تخیلات و امیدها و آرزوها و خاطرات شیرین پرداخت تا روح ارضا شود. تصور زیارتگاه ها و اماکن مقدس به روح آرامش عمیق تری می دهد.

_ در تصورات و تخیلات دسترسی به غیرممکن ها روح را ارضا می کند و یک شخصیت برتر در بازسازی و تکامل روحی می شود و در نهایت موجب تقویت و آرامش روحی می گردد.

_ ”تصورات” می تواند یکی از قوی ترین اثرات آرامش را داشته باشد زیرا می توان در هر موقعیتی این تکنیک را به کار گرفت

● فنون ریلاکس تراپی آرامش متعالی

_ کم و کیف انرژی روحی یا روانی موجود زنده نقش به سزایی در سرنوشت سلامتی و یا بیماری داشته به طوری که برای تعیین کیفیت سلامتی می توان از دستگاه مخصوص برای مشاهده اشعه یا هاله های نورانی اطراف موجود زنده استفاده کرد.

_ میزان قدرت انرژی و رنگ هاله می تواند نوع بیماری را مشخص کرده و حتی بیماری هایی که در آینده رخ خواهد داد و این که سیر بهبودی چگونه خواهد بود را نشان می دهد.

_ اثبات انرژی روانی و هاله های اطراف آن و ارتباط آن با نوع سلامتی و بیماری نشانگر آن است که بیماری روانی موجب بیماری جسم می شود. به همین منظور برای سلامت و بهبودی جسمی باید به سلامت و بهبودی روحی توجه شود.

_ برای سلامت و بهبودی روح باید به آرامش متعالی و عرفانی رو آورده و با تکیه به منبع آرامش که خداوند سبحان است موجب آرامش روح و تسلی خاطر شده و در نهایت موجب بهبودی بیماری جسمی می شود.

_ بهترین طبیب روح و مشوق ازلی و ابدی و بهترین درمان، عشق درمانی و بهترین دارو ذکر و دعاست به طوری که معالجه گراف روحی نیز معتقدند آنها وسیله ای بیش نیستند شفا و درمان از طرف خدا می آید.

_ برای کسب آرامش روحی به طور کلی دو عمل باید انجام داد: الف) تقویت قدرت روحی و روانی ب) دمیدن روح پاک برای هدایت قدرت روحی و روانی.

_ نفوذ شخصی علامت قدرت روحی و روانی است که گاه با آرامش ظاهر موجب تقویت روحی و اعتماد به نفس خود می شویم که این عمل اثر کوتاه مدت دارد که گاه با افزاش قدر واقعی با نفوذ کلام و قدرت رفتاری بر دیگران تسلط پیدا کرده و باعث افزایش اعتماد به نفس واقعی شده که اثر درازمدت را دارد و اگر هر دو با هم باشد بهتر است زیرا موجب آرامش روانی دائمی می شود.

_ انتقال آرامش به دو صورت میسر می شود. الف) ارادی: با ایجاد تمرکز فکر و دعا و … ب) غیر ارادی الگوهای مغزی و احساسات یکسان انتقال آرامش از طریق انرژی روانی انجام پذیر است و ربطی به بُعد مکان و زمان ندارد این انتقال از نوع روحانی و معنوی است.

_ بعد از سیر صعودی در تکامل انسانیت و قرب به خداوند رفته رفته انرژی روحی و روانی او در جهت صفات پسندیده و اخلاقی قوت می گیرد و در همین اثناء میزان انرژی و رنگ هاله به شکل بهتر تغییر پیدا می کند و به رنگ های آبی، سبز و سفید در می آید، به طوری که رنگ هاله علما و ائمه سفید است و موجب درخشش و روحانیت چهره آنها نیز می شود و با دور شدن از خداوند هاله سیاه شده و رنگ چهره نیز از حالت درخشندگی خارج شده و به تیرگی می گراید.

_ برترین قوه عشق پاک است، عشق آلودگی های درونی را می زداید و موجب تسکین روح شده و موجب پیوند با خدا گشته و با ایجاد وحدت آرامش اعجاز انگیزی تمام وجودمان را فرا می گیرد.

_ از دیدگاه عرفان درد به خودی خود معنا ندارد. درمان درد، درمان نفس بیمار است برای رسیدن به آرامش باید نفس بیمار خود را معالجه کنیم و از طرفی از هوی و هوس ها دور شویم وگرنه آرامش روحی میسر نخواهد شد باید از روح پلید دوری جویید و به روح پاک و مقدس عرفانی برسیم.

_ برای معالجه نفس بیمار باید هر دم مراقب حال و هوای خود باشیم تا افکار پلید نفوذ پیدا ننماید برای این منظور باید دائم ذکر بگوییم و به روح ملکوتی پیوند بخوریم و به آرامش حقیقی برسیم و برای مراقبه کلاسیک یا مدیتیشن می توانیم در محلی ساکت، راحت و صاف و کشیده بنشینم و خیلی آرام و موزون و کشیده ذکری را بر زبان جاری کنیم و بعد از دقایقی از یک احساس آرامش باید همیشه در هر حال مصلحت و مشیت خداوند را سر لوحه کارهایمان کرده و به آن رفتار کنیم

● فنون ریلکس تراپی آرامش عضلانی

۱) آرامش عضلانی

_ در اثر ترس و اضطراب و تنش حاصله تنس Tense)) یا انقباض عضلانی ایجاد می شود. بنابراین برای کاهش ترس و اضطراب می توان تنش زدایی کنیم یا عضلات را وانهاده کنیم. نهایتاً در قبال آرامش و یا ریلکس تن، آرامش روان نیز ایجاد می شود.

_ بی حرکتی و رهایی عضلات به سرعت می تواند تنش حاصله و تنس عضلانی را کم کند و اضطراب و تنش های فکری را کاهش دهد.

_ برای درک و آگاهی از ریلکس عضلات را در حالت تنس یا انقباض شدیدتر قرار می دهیم تا بعد از رهایی ، هم تفاوت انقباض و ریلکس را درک کنیم و هم به ریلکس عمیق تری برسیم.

_ تنس یا انقباض عضلانی در قسمت های مختلف ناراحتی های متفاوتی را ایجاد می کند. تنس در گلو و تارهای صوتی موجب لرزش یا خشن شدن صدا، تنس در عضلات سر موجب سردرد، و تنس در روده ها موجب کولیت یا دل دردهای عصبی می شود. بنابراین یک ریلکس عمیق می تواند همزمان تمام تنس یا تنش های حاصله را برطرف کند.

_ برای ریلکس عضلانی در پنج مرحله از پاها شروع می کنیم و بعد دست ها و سر و صورت، عضلات شکم ، کمر و سینه ؛ و در آخرین مرحله به تمرینات مرکب به طوری که چند عضله با هم ریلکس شوند اقدام می کنیم.

_ برای ریلکس می توان از تمرکز فکر بر روی عضلات استفاده کرد و آنها را شل و کرخت و بی حس کرد و با کنترل ذهنی تمام عضلات را از حالت تنس خارج نمود ؛ و از ریلکس تمرکزی می توان در تمام حالات و شرایط استفاده بهینه کرد.

_ وقتی عضلات با تمرکز فکری ریلکس می شوند بدین معنا نیست که واقعاً عضله شل شده باشد بلکه با تمرکز فکر پیام های انتقال عصبی را مجهز به کاهش تحریک عصب سمپاتیک می کند و عضله از حالت تنس حاصله از تنش خارج و به حالت وانهادگی یا ریلکس در می آید.

_ مرحله لتارژی یا موت کاذب از عمیق ترین مراحل ریلکس است به طوری که فرد در این مرحله کاملاً بی حس می شود و اگر تیغی به عضلات او بزنید احساس درد نخواهد کرد. در این حالت آرامش به حد اعلای خود می رسد و شخص در حالت خلسه و از خود بی خود شدن دور از هرگونه اضطراب و تشویش خاطر قرار می گیرد.

_ بعد از رهایی و شل و کرخت کردن عضلات ممکن است احساس سنگینی در عضلات حس شود و می توان با تمرکز فکر احساس سنگینی را افزود تا حدی که نتوانیم حرکتی کنیم و به مرحله آرامش عمیق تر برسیم زیرا ایجاد سنگینی در اوج ریلکس است.

_ در هر وضعیتی اگر خود را سنگین حس کنید و اگر به طور کلی همیشه آرام و متین و سنگین حرکت نمایید از یک آرامش همیشگی برخوردار خواهید شد.

_ در اثر احساس سنگینی ریتم تنفسی و ضربان قلب نیز آهسته و آرام خواهد شد و این سنگینی موجب سنگینی و متانت در شخصیت شما نیز خواهد شد.

_ یوگا ورزش روحی است که مبادرت به تمرین آن موجب تقویت اعصاب و تنظیم و تقویت غدد داخلی و مقاوم شدن روح و ریلکس عضلانی و در نهایت کسب آرامش خواهد شد.

_ برای کسب آرامش از طریق استحمام ابتدا باید با استفاده از آب گرم تنس عضلانی را کاهش داد و سپس با آب سرد شور و نشاط و تقویت اعصاب را ایجاد نمود ؛ به طور کلی با استحمام روزانه می توان به آرامش خوبی رسید.

_ دستگاه ارتعاش دهنده موجب تحریک عضلات می شود و احساس شادابی و ریلکس می کند. با تحریک مداوم عضلات چهره می توان در حفظ جوانی و جلوگیری از چین و چروک صورت اقدام نمود.

_ حمام آفتاب موجب تحریک عضلانی می شود و ایجاد شور و نشاط می نماید و روی دم و بازدم منظم و تقویت اعصاب شدیداً مؤثر است ؛ البته ولی آفتاب شدید با تحریکات شدید فرد را عصبی تر نیز می کند ولی استفاده بهینه از آفتاب شخص را خوش مشرب و اجتماعی می کند.

● فنون ریلاکس تراپی آرامش کاربردی

_ هدف از آرامش کاربردی به کارگیری تمام فنون ریلاکس در هنگام روبرو شدن با موقعیت های نابهنجار است. به طوری که اکثر افراد بعد از بهبودی و با قرار گرفتن در موقعیت های اضطراب زا مجدداً دچار تنش و بازگشت بیماری خود می شوند، بنابراین با به کارگیری آرامش کاربردی می توان خود را با جامعه هماهنگ کرد و به آرامش دائمی رسید.

_ به کار گیری فنون آرامش کاربردی در اشخاص متفاوت خواهد بود که بستگی به حساسیت های فردی و تنش های حاصله دارد. ولی به طور کلی فن به کارگیری مرحله به مرحله در شکل ساده شروع شده و به مراحل پیچیده ختم می شود.

_ برای درک چگونگی شروع و ادامه این تمرین باید ارزیابی دقیقی از خود داشته باشیم و حالات روحی خود را نسبت به موقعیت های متفاوت دسته بندی کرده و از شکل ساده تا پیچیده نمره گذاری کنیم و بعد از راحت ترین موقعیت شروع به مشکل ترین موقعیت پر تنش برای رفع حساسیت زدایی اقدام کنیم.

_ برای ارزشیابی باید حالات روحی فعلی و گذشته خود را با کمک گرفتن از دوستان مورد سنجش قرار داده و آنها را دقیق یادداشت کرده و بعد با حدس و گمان علل حالات روحی خود را مشخص کنیم.

_ بعد از ارزیابی باید سعی کنیم با ارائه منطق راه حل مناسبی برای معمای درونی پیدا کنیم و با تجزیه و تحلیل دقیق پنهان به علل بدست آمده پرداخته و با راه حل مناسب نهایت کار را در نظر بگیرم. این امر موجب آن می شود که ؟؟؟ پنهان از اعماق درون بیرون آمده و به خود آگاه برسد همین امر موجب تخلیه و آرامش روان می شود.

_ بعد از مشخص شدن نکات ضعف آنها را به راحتی پذیرفته و در جهت اصلاح آن اقدام کنید تا هم مجبور به سرکوب عواطف نشوید و هم با عقل و منطق در راه اصلاح آن بر آید.

_ برای کسب آرامش هم به نقاط ضعف خود توجه کنید و هم به نقاط ضعف دیگران با توجه به نقاط ضعف دیگران نقاط ضعف خود را بهتر پذیرفته و در نهایت موجب افزایش اعتماد به نفس خود خواهید شد یعنی مشاهده گر زوایای روحی خود و دیگران باشید و سعی کنید هم به خود و هم به دیگران کمک کنید.

_ قبل از اقدام به عمل و ارائه رفتار و کنش راحت و ریلاکس در عالم تخیلات رفتار خود را با دیگران تنظیم کنید و بعد با آمادگی روانی کامل کم کم برای اقدام به عمل آماده شوید.

_ برای موفقیت بیشتر در عمل و رفتارتان می توانید صحنه های خیالی را ایجاد کنید و یا به تصویر کشیدن دیگران در صحنه تخیلی اقدام به عمل کنید و با بازسازی صحنه تخیلی حالات و رفتار خود را دقیق تر تنظیم نمایید یعنی با خودتان تئاتر بازی کنید.

_ اگر در مرحله اقدام شکست خوردید و مجدداً دچار تنش شدید به مقدار کم و اندک موفقیت خود فکر کنید و از شکست به عنوان کسب تجربه یاد کنید و بعد از بازسازی صحنه مجدداً با آمادگی بیشتر اقدام نمایید و به موفقیت کامل فکر کنید.

_ هر عملی را که می خواهید انجام بدهید و با شجاعت کامل اقدام کنید و بگذارید دیگران شاکی شوند و برای دفاع از خود تلاش کنید شما با راه حل منطقی و به شکل پسندیده اعمالتان را با شوخی و مزاح هماهنگ کرده تا به شکل مردم پسندانه جلوه کند.

_ در نهایت هر عملی را که می خواهید انجام بدهید و ظیفه خود را در عمل نیک و پسندیده بدانید و عاقبت و نتیجه کار را به خداوند رحمان واگذار کنید، زیرا خداوند مصلحت ما را بهتر از خودمان می داند.
 
 
   



:: بازدید از این مطلب : 1137
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات ()