نوشته شده توسط : امین جمالی



:: بازدید از این مطلب : 1579
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : جمعه 10 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

 

 

مقدمه
هدف من در اين نوشته كوتاه اين است كه اصول و مبانىِ روانكاوى را تدوين و به نحو به اصطلاح غيراستدلالى بيان كنم، يعنى به موجزترين و سرراست‏ترين شكل ممكن. طبيعتاً مقصود من اين نيست كه خواننده به اين نظريه ايمان آورد يا اعتقاد راسخى به آن پيدا كند.

آموزه‏هاى روانكاوى مبتنى بر مشاهدات و تجربيات بى‏شمارند و فقط آن كسى كه مشاهدات و تجربيات مذكور را در مورد خود و ديگران تكرار كرده باشد مى‏تواند به قضاوتى شخصى درباره اين نظريه برسد.

بخش نخست
ذهن و نحوه كاركرد آن (2)

فصل 1
دستگاه روان
روانكاوى يك موضوع اساسى را مفروض تلقى مى‏كند، موضوعى كه صرفا با توسل به انديشه فلسفى مى‏توان درباره‏اش به بحث پرداخت، اما دليل موجه‏بودن اين فرض را بايد در نتايج آن جست. دانسته‏هاى ما در خصوص آنچه روان (يا حيات ذهنى) مى‏ناميم از دو نوع است: اولاً اندام جسمانى و عرصه عملكرد آن كه عبارت است از مغز (يا دستگاه عصبى) و [ ثانيا ] از سوى ديگر اَعمالِ خودآگاهانه ما كه داده‏هايى بلافصل‏اند و به هيچ روى نمى‏توان آنها را بيش از اين توصيف كرد. هرآنچه بين اين دو قرار دارد براى ما ناشناخته است و داده‏هاى مذكور واجد هيچ رابطه مستقيمى با اين دو حد نهايىِ دانشِ ما نيستند. اگر چنين رابطه‏اى وجود داشت، حداكثر مى‏توانست محل دقيق فرايندهاى ضمير آگاه را بر ما معلوم كند، ولى كمكى به شناخت آن فرايندها نمى‏كرد.

دو فرضيه ما از اين منتهى‏اليه يا سرآغازِ دانشمان سرچشمه مى‏گيرد. نخستين فرضيه به تعيين محل فرايندهاى ضمير آگاه مربوط مى‏شود. ما چنين فرض مى‏كنيم كه حيات ذهنى، كاركرد دستگاهى است كه ويژگيهاى آن عبارت‏اند از امتداد در مكان و تشكيل شدن از چندين بخش. به بيان ديگر، ما تصور مى‏كنيم كه [ ساختار ] اين دستگاه همانند يك تلسكوپ يا ميكروسكوپ يا چيزى شبيه به آنهاست. گرچه در گذشته نيز تلاشهايى در اين زمينه صورت گرفته است، اما تبيين چنين استنباطى به اين شكلِ محكم و منسجم امرى بديع و بى‏سابقه است.

ما از راه مطالعه تكوين فردىِ انسانها، به اين دانش درباره دستگاه روان نائل شده‏ايم. ديرينه‏ترينِ اين حوزه‏ها يا كنشگرانِ روان را «نهاد» مى‏ناميم. «نهاد» شامل تمامى آن خصايصى است كه فرد به ارث مى‏بَرَد، تمامى آن خصايصى كه در بدو تولد با او هستند و در سرشت او جاى دارند. به همين سبب، مهمترين جزءِ «نهاد» غرايز هستند كه از سامان بدن سرچشمه مى‏گيرند و تبلور روانىِ آنها ابتدا در اينجا [ يعنى «نهاد» ] به شكلهايى كه براى ما ناشناخته است رخ مى‏دهد.(3)

تأثير دنياى بيرونى و واقعىِ پيرامونِ ما باعث تحولى خاص در بخشى از «نهاد» شده است. «نهاد» در بدو امر حكم يك لايه قشرى را داشت كه از اندامهاى لازم براى دريافت محركها و نيز از تمهيداتى برخوردار بود تا بتواند در برابر محركها همچون يك سپرِ محافظ عمل كند؛ [ ليكن به دليل تأثير دنياى بيرونى، ] بخشى از «نهاد» از اين حالت اوليه به سازمان ويژه‏اى تبديل گرديده است كه از اين پس همچون واسطه‏اى بين «نهاد» و دنياى بيرونى عمل مى‏كند. اين حوزه از ذهن را «خود» ناميده‏ايم.

ويژگيهاى اصلىِ «خود» بدين قرارند: در نتيجه ارتباط از پيش برقرار شده ادراك حسى و كنش عضلانى، «خود» حركتهاى اختيارى را تحت فرمان خويش دارد. تا آنجا كه به رخدادهاى بيرونى مربوط مى‏شود، «خود» وظيفه مذكور را از اين طريقها انجام مى‏دهد: از راه واقف شدن به محركها؛ از راه انباشتن تجربياتى درباره آنها (در حافظه)؛ از راه اجتناب از محركهاى فوق‏العاده قوى (با گريز [ از آن محركها ] )؛ از راهِ حل و فصل كردن محركهاى ملايم (با سازگارى)؛ و سرانجام از راه فراگيرى نحوه ايجاد تغييرات مصلحت‏آميز در دنياى بيرونى، تغييراتى كه به نفع «خود» هستند (با فعاليت). تا آنجا كه به رخدادهاى درونى مربوط مى‏شود، در ارتباط با «نهاد»، «خود» آن وظيفه را از اين طريقها انجام مى‏دهد: از راه مسلط شدن بر خواستهاى غرايز؛ از راه تصميم‏گيرى درباره اين‏كه آيا آن خواسته‏ها اجابت شوند يا خير؛ از راه موكول كردن اجابت آن خواسته‏ها به زمان و اوضاع مساعد در دنياى بيرونى؛ يا از راه سركوب كردن تمام تحريكاتِ آن خواسته‏ها. نحوه عملكرد «خود» با در نظر گرفتن تنشهاى حاصل از محركها معين مى‏شود، خواه اين تنشها ذاتىِ آن باشند و خواه به آن اِعمال گردند. پديد آمدن اين تنشها عموما به صورت عدم‏لذت احساس مى‏شود و كاهش يافتن‏شان به صورت لذت. با اين حال، آنچه به صورت لذت يا عدم‏لذت احساس مى‏شود احتمالاً اوج مطلقِ اين تنش نيست، بلكه جزئى از ضرباهنگ تغييراتِ آن تنشهاست. «خود» تقلا مى‏كند تا به لذت دست يابد و از عدم‏لذتْ برى باشد. هر افزايشى در عدم‏لذت كه فرد توقعِ آن را دارد و پيش‏بينى‏اش مى‏كند، با يك علامت اضطراب مواجه مى‏گردد. روى دادن چنين افزايشى ــ خواه تهديدى از درون باشد و خواه تهديدى از بيرون ــ خطر ناميده مى‏شود. گه‏گاه «خود» ارتباطش با دنياى بيرون را قطع مى‏كند و به حالت خواب فرو مى‏رود؛ در اين حالت، «خود» تغييرات گسترده‏اى در سامانِ خويش ايجاد مى‏كند. از اين حالت خواب چنين مى‏توان استنباط كرد كه سامانِ يادشده عبارت است از توزيع خاصى از انرژىِ ذهن.

دوره طولانىِ كودكى ــ كه طى آن انسانِ در حال رشد با اتكا به والدينش به زندگى ادامه مى‏دهد ــ رسوبى را از خود باقى مى‏گذارد كه عبارت است از شكل‏گيرىِ كنشگرى ويژه در «خود»، كنشگرى كه تأثير والدين از طريق آن ادامه مى‏يابد. اين كنشگر، «فراخود» ناميده شده است. اين «فراخود»، از حيث اين‏كه از «خود» متمايز مى‏گردد و مخالف آن است، نيروى سومى را [ در ذهن ] تشكيل مى‏دهد كه «خود» مى‏بايست برايش اهميت قائل شود.

نحوه عملكرد «خود» چنان بايد باشد كه هم خواستهاى «نهاد»، هم خواستهاى «فراخود» و هم [ الزامات ] واقعيت را همزمان اجابت كند؛ به سخن ديگر، «خود» مى‏بايست خواستهاى اين سه عامل را با يكديگر وفق دهد. چند و چون رابطه «خود» و «فراخود» را هنگامى مى‏توان به‏طور كامل دريافت كه ريشه آن رابطه را در نگرشهاى كودك درباره والدينش بيابيم. البته نحوه عملكرد اين تأثير والدين نه فقط شخصيتهاى پدر و مادر واقعىِ كودك، بلكه همچنين سنتهاى خانوادگى و نژادى و ملىِ انتقال يافته به كودك از طريق آنان و نيز الزاماتِ محيط اجتماعىِ بلافصلى را كه آنها بازمى‏نمايانند شامل مى‏شود. به طريق اولى، در فرايند رشد فرد، كسانى كه بعدها جانشين يا جايگزين والدين او مى‏شوند (از قبيل معلمان و الگوهاى آرمانهاى اجتماعىِ تحسين‏شده در زندگىِ عمومى) در «فراخودِ» او تأثير مى‏گذارند. چنان‏كه خواهيم ديد، «نهاد» و «فراخود» به رغم تمام تفاوتهاى بنيادينشان، واجد يك ويژگىِ مشترك هستند: اين دو [ نيروى كنشگر روان ] تأثيرات گذشته را بازنمايى مى‏كنند ــ «نهاد» بازنمود تأثير وراثت است و «فراخود» در اصل بازنمود تأثيرات اشخاص ديگر ــ ، حال آن‏كه «خود» عمدتا حاصل تجربياتِ فرد است و به عبارت ديگر، رخدادهاى اتفاقى و در زمان حاضر محتواى آن را تعيين مى‏كنند.

مى‏توان فرض كرد كه اين توصيف كلى و اجمالى از دستگاه روان انسان، در مورد جانوران عالى كه ذهنى شبيه به ذهن انسان دارند نيز صادق است. هر موجودى كه مانند انسان در كودكى به مدتى طولانى [ به والدينش ] وابسته باشد، قاعدتا واجد «فراخود» است. ناگزير بايد فرض كنيم كه «خود» متمايز از «نهاد» است. در روانشناسىِ حيوانات هنوز به مسأله جالبى كه در اينجا ارائه كرديم پرداخته نشده است.

 

فصل 2
نظريه غرايز
قدرت «نهاد» مبيّن هدف واقعىِ زندگىِ موجود زنده منفرد است. اين هدف عبارت است از ارضاء نيازهاى ذاتىِ موجود زنده. هدفى مانند زنده نگاه داشتن خويشتن يا محافظت از خويش در برابر انواع خطرات از طريق اضطراب را نمى‏توان به «نهاد» نسبت داد. اين اهدافِ اخير به «خود» تعلق دارند، يعنى همان كنشگرى كه ضمن ملحوظ كردن دنياى بيرون، مساعدترين و كم‏خطرترين راه ارضاء را مى‏يابد. ممكن است «فراخود» نيازهاى جديدى را مطرح كند، اما نقش عمده اين كنشگر همچنان محدود ساختن ارضاءهاست.

آن نيروهايى كه بنا به فرض ما در پسِ تنشهاى ناشى از نيازهاى «نهاد» قرار دارند، غرايز ناميده مى‏شوند. آنها بازنمود خواسته‏هاى بدن از ذهن هستند. غرايز به رغم اين‏كه علت غايىِ همه فعاليتهاى انسان هستند، اما ماهيتى محافظه‏كارانه دارند. هر وضعيتى كه موجود زنده به آن نائل شده باشد، به مجرد كنار گذاشته شدنِ آن وضعيت، باعث گرايشى به استقرار مجدد آن مى‏گردد. بدين‏سان مى‏توان تعداد نامشخصى از غرايز را از هم تميز داد و در واقع در عرف عام نيز اين تمايزات گذاشته مى‏شوند. ليكن براى ما اين پرسش مهم مطرح مى‏شود كه آيا مى‏توان معدودى غريزه بنيانى را سرچشمه همه اين غرايز بى‏شمار دانست. ما دريافته‏ايم كه غرايز قادرند هدف خود را عوض كنند (از طريق جابه‏جايى(4)) و همچنين اين‏كه غرايز مى‏توانند جايگزين يكديگر شوند، به اين صورت كه انرژىِ يك غريزه به غريزه‏اى ديگر انتقال مى‏يابد. اين فرايند اخير را هنوز به اندازه كافى نمى‏شناسيم. پس از مدتها ترديد و دودلى، فرض را بر اين گذاشته‏ايم كه صرفا دو غريزه اساسى وجود دارند كه عبارت‏اند از اروس و غريزه ويرانگر. (تباين بين غريزه صيانت نَفْس و غريزه صيانت نوع و نيز تباين بين عشق به «خود» و عشق به مصداق اميال، به اروس مربوط مى‏شود.) هدف غريزه بنيانىِ اول عبارت است از برقرارى وحدتهاى هر چه بيشتر و حفظ آنها، يا ــ به‏طور خلاصه ــ پيوند دادن. برعكس، هدف غريزه بنيانىِ دوم عبارت است از گسستن پيوندها و ــ از اين طريق ــ ويرانگرى. مى‏توان چنين فرض كرد كه هدف غايىِ غريزه ويرانگر اين است كه موجود زنده را به حالتى غيرآلى سوق دهد. به همين سبب، اين غريزه را غريزه مرگ‏خواهى نيز مى‏ناميم. اگر چنين فرض كنيم كه جانداران پس از پديده‏هاى بى‏جان به وجود آمدند و [ در واقع ] از آن پديده‏ها منشأ گرفتند، آنگاه غريزه مرگ‏خواهى با قاعده‏اى كه مطرح كرده‏ايم سازگار است، يعنى اين قاعده كه غرايز به بازگشت به حالتى پيشين گرايش دارند. اين قاعده را نمى‏توانيم در مورد اروس (يا غريزه عشق) صادق بدانيم. انجام دادن اين كار در حكم پذيرش اين پيش‏فرض است كه گوهر حيات در گذشته يك وحدت بوده است كه بعدها دچار انشقاق گرديد و اكنون در تقلاى وحدتِ دوباره است.(5)

در كاركردهاى زيست‏شناختى، اين دو غريزه اساسى در تخالف با يكديگر عمل مى‏كنند و يا با هم تركيب مى‏شوند. بدين‏سان، عمل خوردن يك جور ويرانگرى در مورد چيزى است كه خورده مى‏شود با اين هدف كه نهايتا آن چيز [ در بدن ] ادغام گردد. نيز عمل ج ن س ى نوعى عمل تعرض‏جويانه است كه با هدف تنگاتنگترين وحدتها صورت مى‏گيرد. اين عملكردِ همگام و متقابلاً مخالفِ دو غريزه اساسى، تنوع تمام‏عيار پديده‏هاى حيات را موجب مى‏گردد. قياس اين دو غريزه بنيانى را مى‏توان از قلمرو جانداران به دو نيروى مخالف (جاذبه و دافعه) كه بر دنياى غيرآلى سيطره دارند، بسط داد.(6)

تغيير در نسبتهاى تلفيق غرايز، به ملموسترين نتايج منجر مى‏گردد. افزايش تعرض‏جويىِ جنسى، عاشق را به قاتل جنسى تبديل مى‏كند، حال آن‏كه كاهش شديد عامل تعرض‏جويانه همان فرد را خجالتى يا عِنّين مى‏سازد.

ممكن نيست بتوان هيچ‏يك از دو غريزه اساسى را به يكى از حوزه‏هاى ذهن محدود ساخت. ويژگىِ آنها، حضور فراگيرشان است. مى‏توان وضعيت اوليه را آن وضعيتى در نظر گرفت كه كل انرژىِ موجودِ اروس (كه از اين پس با عنوان «نيروى شهوى» [ يا «ليبيدو» [ به آن اشاره خواهيم كرد) در «خود»ـ نهادِ هنوز متمايز نشده وجود دارد و كارش خنثى ساختن آن گرايشهاى ويرانگرى است كه همزمان وجود دارند. (اصطلاحى مشابه با «نيروى شهوى» كه بتوان براى توصيف انرژىِ غريزه ويرانگر به كار برد، نداريم.) در مرحله‏اى بعد، كم و بيش به سهولت مى‏توانيم بى‏ثباتيهاى نيروى شهوى را دنبال كنيم، اما انجام دادن اين كار در مورد غريزه ويرانگر دشوارتر است.

تا زمانى كه غريزه مذكور در درون عمل مى‏كند (مانند غريزه مرگ)، نامشهود باقى مى‏مانَد و صرفا هنگامى مورد توجه ما قرار مى‏گيرد كه به صورت غريزه‏اى ويرانگر به بيرون معطوف گردد. به نظر مى‏رسد كه اين معطوف شدن غريزه به بيرون، براى صيانت فرد ضرورتا بايد صورت پذيرد. دستگاه عضلانىِ بدن اين وظيفه را انجام مى‏دهد. با تشكيل «فراخود»، مقاديرى معتنابه از غريزه تعرض‏جويى در داخل «خود» جاى مى‏گيرند و در آنجا به شكلى خودويرانگرانه عمل مى‏كنند. اين يكى از خطراتى است كه در مسير رشد فرهنگى، براى سلامتِ انسانها پيش مى‏آيد. به‏طور كلى، جلوگيرى از تعرض‏جويى كارى مضر است كه به ناخوشى (يا مريض شدن) مى‏انجامد. رفتار شخصِ فوق‏العاده خشمگين شده، غالبا نشان مى‏دهد كه گذار از تعرض‏جويىِ ممانعت شده به خودويرانگرى به اين صورت است كه وى تعرض‏جويى‏اش را به خويش معطوف مى‏كند: چنين شخصى موهايش را از سر مى‏كَنَد يا با مشت به سر و صورت خود مى‏كوبد، گرچه واضح است كه او ترجيح مى‏داده اين رفتار را با كسى غير از خودش انجام دهد. در هر وضعيتى، به هر حال بخشى از خودويرانگرى در درون [ «خود» ] باقى مى‏مانَد، تا اين‏كه سرانجام اين خودويرانگرى موفق به كُشتن فرد مى‏شود و اتمام يا تثبيت(7) نامطلوبِ نيروى شهوىِ او احتمالاً نمى‏تواند مانع اين امر گردد. پس به‏طور كلى چنين مى‏توان پنداشت كه فرد به سبب تعارضهاى درونى‏اش مى‏ميرد، ولى نوع به دليل ناموفق ماندن مبارزه‏اش با دنياى بيرون مى‏ميرد، يعنى زمانى كه انطباقهايش براى مواجهه با تغييرات دنياى بيرون كافى نيست.

مشكل بتوان درباره عملكرد نيروى شهوى در «نهاد» و «فراخود» سخنى گفت. هرآنچه درباره نيروى شهوى مى‏دانيم به «خود» مربوط مى‏شود، يعنى همان كنشگرى كه تمام نيروى شهوىِ موجود ابتدا در آن ذخيره مى‏شود. اين حالت را خودشيفتگىِ اوليه مطلق مى‏ناميم.(8) اين حالت تا آن زمانى ادامه مى‏يابد كه «خود» شروع به نيروگذارىِ روانى(9) در انديشه‏هاى مربوط به مصداقهاى اميال [ يا «اُبژه‏ها» ] با نيروى شهوى مى‏كند و به عبارت ديگر نيروى شهوىِ مبتنى بر خودشيفتگى را به نيروى شهوىِ متمركز بر مصداق اميال(10) تبديل مى‏كند. در سرتاسر عمر، «خود» نقش منبع بزرگى را دارد كه نيروگذاريهاى روانىِ شهوى از آن به مصداقهاى اميال معطوف مى‏گردند و هم اين‏كه دوباره به داخل آن بازگردانده مى‏شوند، درست همان‏گونه كه يك آميب با پاهاى كاذبش رفتار مى‏كند.(11) فقط وقتى كسى كاملاً عاشق مى‏شود است كه بخش عمده نيروى شهوى به مصداق اميال انتقال مى‏يابد و آن مصداق تا حدودى جاى «خود» را مى‏گيرد. يكى از ويژگيهاى نيروى شهوى كه در زندگى اهميت دارد، تحرك آن يا سهولت گذار آن از يك مصداق اميال به مصداقى ديگر ــ است. تحرك را بايد نقطه مقابل تثبيت نيروى شهوى به مصداقهاى خاص دانست كه غالبا تا پايان عمر ادامه مى‏يابد.

بى‏ترديد مى‏توان گفت كه نيروى شهوى از منابعى جسمى برخوردار است و به عبارت ديگر از اندامها و اجزاء گوناگونِ بدن به «خود» سرازير مى‏شود. اين ارتباط را به روشنترين وجه در مورد آن بخش از نيروى شهوى مى‏توان ديد كه ــ بنا به هدف غريزى‏اش ــ تحريك ج ن س ى ناميده مى‏شود. بارزترين اجزاء بدن كه اين نيروى شهوى از آنها نشأت مى‏گيرد، با نام نواحىِ شهوت‏زا مشخص مى‏گردند، هرچند كه در حقيقت كل بدن ناحيه‏اى شهوت‏زا از اين نوع است. بخش بزرگى از آنچه در خصوص اروس (به سخن ديگر، درباره مظهر اروس يعنى نيروى شهوى) مى‏دانيم، از طريق مطالعه راجع به كاركرد جنسىِ انسان حاصل آمده است، كاركردى كه در واقع بر حسب نظرگاه غالب ــ هرچند نه برحسب نظريه ما ــ با اروس مطابقت دارد. ما توانسته‏ايم دريابيم كه ميل وافرِ ج ن س ى ــ كه لاجرم اثر بسزايى در زندگىِ ما خواهد گذاشت ــ چگونه از تأثيرات پى در پىِ تعدادى از غرايز به تدريج به وجود مى‏آيد، غرايزى كه بازنمود نواحى شهوت‏زاى خاصى هستند.

فصل 3
تكوين كاركرد ج ن س ى
بر حسب نظرگاه غالب، حيات ج ن س ىِ انسان اساسا در اين خلاصه مى‏شود كه بكوشد تا اندامهاى تناسلىِ خود را در تماس با اندامهاى تناسلىِ شخصى از جنس مخالف قرار دهد. كارهاى ديگرى كه به منزله اَعمال جانبى و مقدماتى ملازمِ اين عمل تلقى مى‏شوند، عبارت‏اند از بوسيدن اين بدنِ غيرخودى، نگريستن به آن و نيز لمس كردن آن. گمان مى‏شود كه اين كوشش به هنگام بلوغ آغاز مى‏گردد (يعنى در سن باليدگىِ ج ن س ى) و توليدمثل را امكان‏پذير مى‏سازد. با اين حال، انسان از ديرباز حقايق خاصى را مى‏دانسته است كه در چارچوب تَنگِ اين نظرگاه نمى‏گنجد. [ حقايق مذكور بدين قرارند: ] 1. اين حقيقتى درخور ملاحظه است كه برخى از انسانها صرفا به افرادى از جنسِ خود و نيز به اندامهاى تناسلىِ آنان گرايش دارند. 2. اين موضوع نيز به همان اندازه درخور توجه است كه اميال برخى ديگر از انسانها دقيقا كاركردى ج ن س ى دارند، ليكن اين اشخاص در عين حال به اندامهاى تناسلى و كاربرد معمولِ اين اندامها كاملاً بى‏اعتنا هستند. اين نوع اشخاص، اصطلاحا «منحرف» ناميده مى‏شوند. 3. سرانجام اين نيز موضوع درخور توجهى است كه برخى از كودكان از اوان بچگى به اندامهاى تناسلى خود علاقه نشان مى‏دهند و نشانه‏هاى تحريك آن اندامها را در آنها مى‏توان مشاهده كرد. (به همين سبب، كودكان يادشده منحط تلقى مى‏گردند.)

از جمله به دليل همين سه حقيقتِ ناديده انگاشته شده، روانكاوى با همه عقايد عاميانه در خصوص تمايلات ج ن س ى به مخالفت برخاست و البته موجب حيرت و حاشاى بسيارى كسان شد. عمده‏ترين يافته‏هاى روانكاوى [ درباره جنسيت ] بدين قرارند:

الف. حيات ج ن س ى صرفا در سن بلوغ آغاز نمى‏گردد، بلكه نمودهاى آشكار آن اندكى پس از تولد شروع مى‏شوند.

ب. ضرورى است كه بين دو مفهومِ «ج ن س ى» و «تناسلى» اكيدا تمايز گذاريم. شِقِ اول مفهومى عام و دربرگيرنده اَعمالى است كه ربطى به اندامهاى تناسلى ندارند.

پ. حيات ج ن س ى از جمله التذاذ از نواحى مختلف بدن را شامل مى‏شود و اين همان كاركردى است كه متعاقبا به منظور توليدمثل مورد بهره‏بردارى قرار مى‏گيرد. اين دو كاركرد به ندرت با يكديگر به‏طور كامل مقارن مى‏شوند.

ادعاى اول ــ كه بيش از بقيه دور از انتظار است ــ طبيعتا بيشترين توجه را به خود جلب كرده است. پى برده‏ايم كه در اوان طفوليت نشانه‏هايى از فعاليت جسمانى وجود دارند كه فقط تعصب ديرينه مانع از ج ن س ى دانستن آنها مى‏شود. اين فعاليت به پديده‏هاى روانى‏اى مربوط مى‏شود كه بعدها در حيات شهوانىِ بزرگسالان به آنها برمى‏خوريم، پديده‏هايى از قبيل تثبيت به مصداقهاى خاصى از اميال، غيرت ج ن س ى و غيره. اما همچنين دريافته‏ايم كه اين پديده‏هاى اوان طفوليت، بخشى از روند منظم رشد هستند و با افزايش تدريجى، در اواخر پنج سالگى به اوج مى‏رسند و سپس فروكش مى‏كنند. طى اين فروكش، پيشرفت [ تمايلات ج ن س ىِ كودك ] دچار وقفه مى‏شود، بسيارى چيزها از يادش مى‏رود و او به ميزان زيادى پسرفت مى‏كند. پس از پايان اين دوره به اصطلاح نهفتگى(12) حيات ج ن س ى بار ديگر با بلوغ به پيش مى‏رود، به گونه‏اى كه مى‏توان گفت در اين مرحله، حيات ج ن س ى دوباره شكوفا مى‏شود. از اينجا به اين حقيقت مى‏رسيم كه آغاز حيات ج ن س ى دو مرحله‏اى است، يعنى طى دو موج جداگانه صورت مى‏گيرد. تا آنجا كه مى‏دانيم، اين موضوع فقط در مورد آدميان صادق است و البته تأثير بسزايى در تكامل تدريجىِ ويژگيهاى انسان دارد.(13) اين موضوع بى‏اهميت نيست كه به استثناى معدودى از خاطرات بازمانده، بقيه رخدادهاى اين مرحله آغازين از زندگى دچار فراموشىِ كودكى مى‏شوند. ديدگاههاى ما در خصوص سبب‏شناسىِ روان‏رنجوريها(14) و راهكار ما براى درمان بيماران از طريق تحليل، از همين اسستنتاجها به دست آمده‏اند. يافتن ريشه فرايندهاى رشد در اين مرحله آغازينِ زندگى، همچنين شواهدى در اثبات برخى ديگر از نتيجه‏گيريهاى ما فراهم آورده است.

نخستين اندامى كه از زمان تولد به بعد به صورت يك ناحيه شهوت‏زا پديد مى‏آيد و خواسته‏هايى شهوى به ذهن متبادر مى‏كند، دهان است. در وهله اول، همه فعاليتهاى روانى معطوف به ارضاى نيازهاى آن ناحيه از بدن است. البته اين ارضاء در اصل با هدف خوراك‏رسانى به بدن براى حفظ جان صورت مى‏گيرد؛ ليكن شناخت كار اندامهاى بدن را نبايد با روانشناسى اشتباه گرفت. اصرار سرسختانه نوزاد براى مكيدن شير از مادر، در همان مراحل آغازينِ زندگى حكايت از نياز به ارضاء شدن دارد، ارضائى كه گرچه سرمنشأ و بانى‏اش تغذيه شدن است، اما صَرف‏نظر از خوراك‏خواهى كوششى براى كسب لذت است و به همين سبب مى‏توان و بايد آن را اصطلاحا كوششى جنسى ناميد.

از همين مرحله دهانى، تكانه‏هاى(15) دگرآزارانه همزمان با درآمدن دندانها گه‏گاه رخ مى‏دهند. مقدار اين تكانه‏ها در مرحله دوم [ رشد روانى ج ن س ىِ كودك ] به مراتب بيشتر مى‏شود، مرحله‏اى كه ما آن را دگرآزارانه ـ مقعدى مى‏ناميم زيرا در آن زمان كودك به دنبال ارضاء شدن از راه تعرض‏جويى و نيز از راه كاركرد دفع است. دليل موجّه ما براى اين‏كه ميل وافر به تعرض‏جويى را از جمله خصايص نيروى شهوى مى‏دانيم، بر پايه اين ديدگاه استوار است كه دگرآزارى در واقع چيزى نيست مگر تلفيق غريزىِ اميال وافرِ كاملاً شهوى و اميال وافرِ كاملاً ويرانگرانه، تلفيقى كه از آن پس با شدت و قوّت و بى‏وقفه ادامه مى‏يابد.(16)

مرحله سوم [ رشد روانى ج ن س ىِ كودك ] ، مرحله قضيبى ناميده مى‏شود. به عبارتى مى‏توان گفت كه اين مرحله پيش‏درآمد شكل نهايىِ حيات ج ن س ى است و از همان زمان بسيار به آن شباهت دارد. بايد توجه داشت كه اين نه اندامهاى تناسلىِ زن و مرد بلكه [ صرفا ] اندام مذكر (قضيب) است كه در اين مرحله نقشى ايفا مى‏كند. اندامهاى تناسلىِ مؤنث تا مدتها ناشناخته باقى مى‏مانند. بدين‏ترتيب مى‏بينيم كه كودكان در تلاش براى فهم فرايندهاى ج ن س ى، بر نظريه ديرينه ريزشگاهى(17) صحّه مى‏گذارند، نظريه‏اى كه دليل موجّهِ تكوينى نيز دارد.(18)

با شروع و ادامه يافتن مرحله قضيبى، تمايلات ج ن س ىِ اوانِ دوره كودكى به اوج مى‏رسند و سپس به زوال نزديك مى‏شوند. لذا، پيشينه [ رشد روانى ـ ج ن س ىِ ] دختران و پسران با يكديگر متفاوت است. فعاليت فكرىِ هر دوى آنان اكنون در خدمت تحقيقات ج ن س ى قرار گرفته است. پيشينه يادشده هم در دختران و هم در پسران با فرض حضور عام قضيب مورد بررسى قرار مى‏گيرد. ليكن در مرحله بعدى، مسير [ رشد ] دو جنس مذكر و مؤنث از هم جدا مى‏گردد. پسربچه وارد مرحله اُديپى مى‏شود؛ [ نتيجتا ] وى با دست با آلت خود بازى مى‏كند و همزمان در خصوص انجام كارى با آن در مورد مادرش خيالپردازى مى‏كند، تا اين‏كه ــ هم به سبب هراس از خطر اختگى و هم به دليل ديدن فقدان قضيب در افراد مؤنث ــ دچار بزرگترين ضايعه روحى در زندگىِ خويش مى‏شود و اين ضايعه باعث آغاز دوره نهفتگى با همه پيامدهايش مى‏گردد. دختربچه، پس از تلاش بى‏ثمر براى انجام همان كارى كه پسربچه انجام مى‏دهد، عدم برخوردارىِ خود از قضيب ــ يا در واقع حقارت كليتوريسِ خود ــ را درمى‏يابد و اين موضوع تأثيراتى پايدار در رشد شخصيت او بر جاى مى‏گذارد. دختربچه در نتيجه اين ناكامىِ اوليه در رقابت با پسربچه، غالبا در بدو امر از حيات ج ن س ى كلاً روى برمى‏گرداند.

اشتباه است اگر تصور كنيم كه اين سه مرحله به شكلى مشخص يكى پس از ديگرى روى مى‏دهند. چه بسا يكى از اين مراحل علاوه بر ديگرى رخ دهد؛ همچنين ممكن است كه اين مراحل با يكديگر مصادف شوند و همزمان رخ دهند. در مراحل اوليه، غرايز گوناگون انسان كسب لذت را مستقل از يكديگر آغاز مى‏كنند. در مرحله قضيبى، آرام آرام سامانى شروع به شكل‏گيرى مى‏كند كه ساير اميال وافر را تابع اولويت اندامهاى تناسلى مى‏سازد. شكل گرفتن اين سامان، مبيّن آغاز هماهنگ شدن ميل عمومى به لذت با كاركرد ج ن س ى است. سامان يادشده صرفا در سن بلوغ به كمال مى‏رسد و اين، حكم مرحله تناسلى و چهارم [ در رشد روانى ج ن س ى ] را دارد. آنگاه وضعيتى ايجاد مى‏شود كه در آن: 1. برخى از نيروگذاريهاى روانىِ شهوى به قوّت خود باقى مى‏مانند؛ 2. بقيه اين نيروگذاريها به صورت اَعمالِ مقدماتى و جانبى در كاركرد ج ن س ى ادغام مى‏شوند، اَعمالى كه موجب به اصطلاح پيش‏لذت مى‏گردند؛ 3. ساير اميال وافر از اين سامان بيرون رانده و يا كلاً فرو نشانده مى‏شوند (سركوبى)(19) يا اين‏كه به شكلى ديگر در «خود» به كار مى‏روند، به اين ترتيب كه ويژگيهاى منش را به وجود مى‏آورند يا با جابه‏جايىِ اهدافشان والايش(20) مى‏شوند.

اين فرايند گه‏گاه با اِشكالات و كاستيهايى از سر گذرانده مى‏شود. بازدارنده‏هاى(21) تكوينِ اين فرايند، خود را به شكل انواع و اقسام اختلالها در حيات ج ن س ىِ فرد آشكار مى‏سازند. وقتى چنين شده باشد، درمى‏يابيم كه نيروى شهوى به وضعيتهايى در مراحل قبلى [ رشد روانى ـ ج ن س ى ] تثبيت شده است. ميل وافرِ اين مراحل ــ كه ربطى به هدف بهنجارِ [ عملِ [ ج ن س ى ندارد ــ انحراف ج ن س ى نام دارد. براى مثال، يكى از اين بازدارنده‏هاى رشد، هنگامى كه تبلور آشكار داشته باشد، عبارت است از همجنس‏گرايى. تحليل روانكاوانه نشان مى‏دهد كه در تمامى موارد، نوعى علقه هم جنس‏گرايانه به مصداق اميال وجود دارد و در اكثر موارد اين علقه به شكلى نهفته تداوم مى‏يابد. آنچه باعث پيچيدگىِ وضعيت مذكور مى‏گردد اين است كه معمولاً فرايندهاى لازم براى نيل به رشدِ بهنجار به‏طور كامل حاضر يا غايب نيستند، بلكه تا حدودى فراهم مى‏شوند و لذا نتيجه نهايى منوط به روابط كمّى است. درست است كه در اين اوضاع و احوال، سامان تناسلىِ فرد حاصل مى‏آيد، ليكن آن بخشهايى از نيروى شهوى كه با بقيه قسمتها پيشرفت نكرده‏اند و همچنان به اهداف و مصداقهاى اميالِ پيشاتناسلى تثبيت‏شده مانده‏اند در آن وجود ندارند. چنانچه ارضاء تناسلى وجود نداشته باشد يا مشكلاتى در دنياى واقعىِ بيرون پيدا شوند، اين ضعفْ خود را اين‏گونه نشان مى‏دهد كه نيروى شهوى به بازگشت به نيروگذاريهاى شهوىِ اوليه‏اش گرايش مى‏يابد (واپس‏روى.)(22)

در اين مطالعه كاركردهاى ج ن س ى، توانسته‏ايم دو كشف را بدوا و به‏طور مقدماتى با يقين درست بدانيم يا در واقع حدس بزنيم كه اين دو كشف درست هستند، كشفهايى كه در قسمتهاى بعدى خواهيم ديد در كل حوزه موضوعى كه بررسى مى‏كنيم [ يعنى روانكاوى [ واجد اهميت هستند. [ دو كشف يادشده بدين قرارند: ] اولاً، نمودهاى بهنجار و نابهنجارى كه ما مشاهده مى‏كنيم (به عبارت ديگر، پديدارشناسىِ موضوع) مى‏بايست از منظر پويش‏شناسى و نظام اقتصادىِ آنها توصيف شوند (در اين مورد، از منظر توزيع كمّىِ نيروى شهوى). ثانيا، علت اختلالهايى كه ما مطالعه مى‏كنيم مى‏بايست در پيشينه رشدِ فرد ــ يعنى در رخدادهاى اوايلِ زندگى‏اش ــ جستجو شود.

فصل 4
ويژگيهاى روان
[ تا به اينجاى بحث، ] توصيفى از ساختار دستگاه روان و نيز آن نيروها و انرژي هايى كه در آن فعال هستند به دست داده‏ام؛ همچنين در نمونه‏اى بارز معلوم كرده‏ام كه اين انرژي ها (عمدتا نيروى شهوى) چگونه خود را به صورت كاركردى بدنى سامان مى‏دهند، كاركردى كه هدف از آن حفظ جان است. [ اما ] هيچ قسمتى از اين بحث ماهيت كاملاً ويژه امر روانى را معلوم نكرده است، البته به جز اين حقيقت تجربى كه اين دستگاه و اين انرژيها شالوده كاركردهايى هستند كه حيات روانى مى‏ناميم‏شان. اكنون مى‏خواهم به بحث در خصوص موضوعى بپردازم كه به‏طرز بى‏همتايى شاخصِ امر روانى است و در واقع طبق عقيده‏اى بسيار پرطرفدار چنان با آن مطابقت مى‏كند كه هيچ موضوع درخور بررسىِ ديگرى در اين زمينه باقى نمى‏مانَد.

نقطه آغاز اين بررسى، حقيقتى بى‏نظير است كه هيچ تبيينى يا تشريحى را برنمى‏تابد، يعنى حقيقتى به نام ضمير آگاه. با اين حال، اگر كسى از ضمير آگاه سخن به ميان آوَرَد، ما بلافاصله و بنا بر تجربيات شخصىِ خودمان معناى اين اصطلاح را مى‏دانيم.(23) اين فرض كه امر روانى منحصر به ضمير آگاه است، بسيارى از مردم را ــ چه آنان كه علم روانشناسى مى‏دانند و چه آنها كه اين علم را نمى‏شناسند ــ قانع مى‏كند. در آن صورت، هيچ كار ديگرى براى روانشناسى باقى نمى‏مانَد مگر اين‏كه در پديده‏هاى روانى فرق بين [ مفاهيمى از قبيل [ ادراك، احساس، فرايند انديشه و اراده را مشخص سازد. ليكن در اين مورد اتفاق نظر وجود دارد كه اين فرايندهاى آگاهانه، به وجود آورنده زنجيره‏هاى ناگسسته و فى‏نفسه كامل نيستند. بدين‏ترتيب ناگزير بايد چنين فرض كرد كه فرايندهاى جسمانى و بدنى‏اى توأم با فرايندهاى روانى وجود دارند كه لزوما بايد كاملتر از زنجيره‏هاى روانى بدانيمشان، زيرا برخى از آنها واجد فرايندهاى آگاهانه متناظر هستند و برخى ديگر فاقد اين فرايندهاى متناظر. اگر چنين باشد، آنگاه البته موجّه خواهد بود كه در روانشناسى تأكيد را بر اين فرايندهاى بدنى بگذاريم، اُس و اساسِ راستينِ امر روانى را در آنها ببينيم و به دنبال ارزيابىِ ديگرى از فرايندهاى آگاهانه باشيم. ليكن اكثر فلاسفه و نيز بسيارى ديگر از مردم، درستىِ اين ديدگاه را مورد ترديد قرار مى‏دهند و اعلام مى‏دارند كه تناقض‏گويى است اگر بگوييم كه امر روانى مى‏تواند ناخودآگاهانه باشد.

اما اين دقيقا همان ديدگاهى است كه روانكاوى خود را ناگزير از تأكيد گذاشتن بر آن مى‏داند و در واقع دومين فرضيه بنيادينِ اين نظريه است. اين ديدگاه پديده‏هاى ظاهرا بدنىِ توأم با فرايندهاى روانى را به مفهوم راستينِ كلمه امرى روانى مى‏داند و لذا در وهله نخست به كيفيتِ آگاهانه اهميتى نمى‏دهد. البته اين فقط نظريه روانكاوى نيست كه چنين ديدگاهى دارد. برخى از انديشمندان (مانند تئودور ليپس(24)) همين نظر را با همين تعبيرات بيان داشته‏اند. همچنين ناخرسندىِ عمومى از عقيده معمول در خصوص امر روانى، هر چه بيشتر به اين خواسته مبرم دامن زده است كه مفهوم امر ناخودآگاه در انديشه روانشناسانه ملحوظ گردد، گرچه بايد افزود كه اين خواسته چنان شكل نامعين و مبهمى به خود گرفته است كه بعيد مى‏نمايد تأثيرى در اين علم باقى گذارد.

البته ممكن است چنين به نظر آيد كه اين مجادله بين روانكاوى و فلسفه، مجادله‏اى كم‏اهميت درباره تعاريف است؛ به بيان ديگر، چه بسا عده‏اى فكر كنند كه مسأله بر سر اين است كه آيا نام «روانشناختى» را براى اشاره به كدام زنجيره پديده‏ها به‏كار بايد برد. اما در حقيقت اين مرحله فوق‏العاده اهميت يافته است. روانشناسىِ ضمير آگاه از زنجيره‏هاى گسسته‏اى كه آشكارا منوط به امرى ديگر بودند هرگز فراتر نرفت؛ حال آن‏كه، ديدگاهِ متقابل ــ كه امر روانى را فى‏نفسه ناخودآگاه مى‏پنداشت ــ روانشناسى را قادر ساخت تا همچون ساير علومِ طبيعى جايگاه خود را بيابد. فرايندهايى كه روانشناسى مورد بررسى قرار مى‏دهد، به خودى خود همان‏قدر ناشناختنى‏اند كه فرايندهاى مورد بررسى در ساير علوم، مانند شيمى يا فيزيك؛ ليكن مى‏توان قانونمنديهاى اين فرايندها را مشخص ساخت و روابط و وابستگيهاى متقابلشان را به نحوى منسجم و به تفصيل دنبال كرد. خلاصه كلام اين‏كه مى‏توان به «دركى» از حوزه پديده‏هاى طبيعىِ مورد نظر دست يافت. اين كار را نمى‏توان انجام داد مگر از راه مطرح كردن فرضيه‏هاى نو و ابداع مفاهيم نو. اما اين فرضيه‏ها و مفاهيم را نبايد اسباب شرم ما و لذا شايسته تحقير پنداشت، بلكه برعكس بجاست كه آنها را مايه غناى علم بدانيم. مى‏توان ادعا كرد كه فرضيه‏ها و مفاهيم مذكور ارزش همان تقريبهايى را دارند كه در چارچوبهاى فكرىِ مشابه در ساير علوم طبيعى يافت مى‏شوند و ما مشتاقانه در پى آنيم كه همزمان با كسب تجربه بيشتر و بررسىِ اين تجربه‏ها، بتوانيم فرضيه‏ها و مفاهيم خود را تعديل و تصحيح و به‏طور دقيقتر تبيين كنيم. اين نيز كاملاً با توقعات ما همخوانى دارد كه مفاهيم و اصول بنيادينِ علم جديد (غريزه، انرژىِ اعصاب، و از اين قبيل)تا مدتى نسبتا مديد به اندازه مفاهيم و اصول بنيادينِ علومِ كهنتر (نيرو، جرم، جاذبه، و از اين قبيل) نامعين باقى بمانند.

همه علوم مبتنى بر مشاهدات و آزمايشهايى هستند كه به واسطه دستگاه روانِ ما انسانها انجام مى‏شوند. ليكن از آنجا كه موضوعِ علمِ ما خودِ همان دستگاه است، قياس مذكور بيش از اين مصداق ندارد. ما مشاهداتمان را به واسطه همان دستگاهِ ادراك انجام مى‏دهيم، دقيقا به كمك همان گسستها در زنجيره رويدادهاى «روانى». به بيان ديگر، كار ما اين است كه با استنتاجهاى موجّه و تبديل آن به مطالب آگاهانه، ابهامها را برطرف كنيم. بدين‏ترتيب زنجيره‏اى از رويدادهاى آگاهانه را به‏اصطلاح برمى‏سازيم كه مكمل فرايندهاى روانىِ ناخودآگاهانه‏اند. قطعيت نسبىِ علم روانىِ ما بر پايه نيروى الزام‏آورِ اين استنتاجها استوار است. هر كس كه تحقيقات ما را به‏طور همه‏جانبه بشناسد، درخواهد يافت كه راهكار ما در برابر هر انتقادى پابرجا مى‏مانَد.

در اين تحقيقات، آن تمايزهايى كه ما ويژگيهاى روان مى‏ناميم، به اجبار توجه ما را به خود معطوف مى‏سازند. نيازى به برشمردن ويژگيهاى آنچه «آگاهانه» مى‏ناميم نيست. اين مفهوم همان چيزى است كه در آراء فلاسفه و عقايد عموم، ضمير آگاه نام دارد. هر امر روانىِ ديگرى از نظر ما [ جزو ] «ضمير ناخودآگاه» است. [ پذيرش اين موضوع ] ما را بى‏درنگ به تقسيم‏بندى مهمى در ضمير ناخودآگاه رهنمون مى‏سازد. برخى از فرايندهاى روانى به سهولت جنبه آگاهانه مى‏يابند. پس از آن، فرايندهاى مذكور ممكن است جنبه آگاهانه خود را از دست بدهند، ولى مى‏توانند يك بار ديگر بدون هيچ مشكلى آگاهانه شوند. اين تغيير حالات يادآور اين حقيقت‏اند كه به‏طور كلى آگاهى حالتى است بسيار ناپايدار. امر آگاه صرفا براى يك لحظه جنبه آگاهانه دارد. چنانچه ادراكات ما بر آگاهانه بودن امر مذكور صحّه نگذارند، آنگاه تناقضى كاملاً آشكار به وجود مى‏آيد. علت اين تناقض را چنين مى‏توان توضيح داد كه محركهاى ادراك ممكن است براى دوره‏هايى نسبتا طولانى ادامه يابند و در نتيجه در خلال اين دوره‏ها ادراكِ محركهاى مذكور مى‏تواند تكرار شود. كل اين موضوع در پيوند با ادراك آگاهانه فرايندهاى انديشه روشن مى‏شود: اين فرايندها نيز ممكن است تا مدتى تداوم يابند، ولى چه بسا همين فرايندها در يك چشم به هم زدن از ذهن عبور كنند. هر امر ناخودآگاهى كه اين‏گونه عمل مى‏كند ــ يعنى مى‏تواند حالت ناخودآگاهِ خود را به سهولت به حالت آگاه تبديل كند ــ به همين سبب ترجيحا «قادر به آگاهانه شدن» يا پيشاآگاه ناميده مى‏شود. ما بنا بر تجربه آموخته‏ايم كه مشكل بتوان فرايندى روانى را يافت كه به‏رغم همه پيچيدگيهايش نتواند گه‏گاه پيشاآگاه باقى بماند، هرچند كه چنين فرايندى معمولاً به‏اصطلاح راه خود را به زور به ضمير آگاه مى‏گشايد. فرايندهاى روانى و نيز مفاد روانىِ ديگرى وجود دارند كه چنين راه سهلى براى آگاهانه شدن ندارند، بلكه بايد استنتاج يا تشخيص داده شوند و به روشى كه توصيف كرديم آگاهانه گردند. اصطلاح ضمير ناخودآگاه به معناى واقعىِ آن را منحصرا براى چنين مفادى به كار مى‏بريم.

پس مى‏توان گفت كه در اين بحث، سه ويژگى را براى فرايندهاى روانى قائل شده‏ايم: اين فرايندها يا به ضمير آگاه تعلق دارند، يا به ضمير پيشاآگاه، يا به ضمير ناخودآگاه. اين تقسيم‏بندى بين سه مقوله مواد و مصالح روان كه واجد اين ويژگيها هستند، نه تقسيم‏بندى‏اى مطلق است و نه دائمى. همان‏گونه كه ديديم، آنچه پيشاآگاه است بى هيچ كمكى از جانب ما به آگاه تبديل مى‏شود؛ آنچه ناخودآگاه است مى‏تواند با تلاشهاى ما آگاهانه شود. در فرايند اين تبديلِ اخير، ممكن است چنين احساس كنيم كه غالبا بر مقاومتهاى(25) بسيار سرسختانه‏اى فائق مى‏آييم. وقتى كه مى‏خواهيم مفاد ضمير ناخودآگاهِ كسى به غير از خودمان را به ضمير آگاهش بياوريم، نبايد فراموش كنيم كه برطرف كردن آگاهانه ابهامهاى موجود در ادراكات او ــ يا، به عبارت ديگر، تفسيرى كه ما به او ارائه مى‏دهيم ــ هنوز بدين‏معنا نيست كه موضوع ناخودآگاهانه مورد نظر را براى او به موضوعى آگاهانه تبديل كرده‏ايم. حقيقت امر در اين مرحله اين است كه مواد و مصالح روانىِ مورد نظر به صورت دو سابقه براى او وجود دارند: يكى در تفسير مجددِ آگاهانه‏اى كه به وى ارائه گرديده و ديگرى در حالت اوليه ناخودآگاهِ آن. تلاشهاى پيگيرانه ما معمولاً به نتيجه مطلوب مى‏رسند و اين مواد و مصالح ناخودآگاه نهايتا براى آن شخص جنبه آگاهانه مى‏يابند؛ در نتيجه، آن دو سابقه ذهنى با يكديگر مطابقت مى‏يابند. ميزان تلاشى كه [ به اين منظور ] بايد به عمل آوريم، در مورد افراد مختلف فرق مى‏كند (اين ميزان همچنين ملاك ارزيابىِ مقاومتى است كه در برابر آگاهانه شدن مواد و مصالح مورد نظر صورت مى‏گيرد). براى مثال، نتيجه‏اى كه بر اثر تلاشهايمان در درمان روانكاوانه به دست مى‏آيد، ممكن است خود به خود نيز رخ بدهد: مواد و مصالح روانى‏اى كه به‏طور معمول ناخودآگاهانه است، مى‏تواند خود را به مواد و مصالح پيشاآگاه تبديل كند و سپس آگاهانه مى‏شود. اين حالت به ميزان زيادى در مورد بيماران روان‏پريش(26) رخ مى‏دهد. از اينجا چنين استنتاج مى‏كنيم كه حفظ برخى از مقاومتهاى درونى، شرط ضرورىِ بهنجار بودن است. كاهش چنين مقاومتهايى ــ كه در نتيجه منجر به معلوم شدن مواد و مصالحِ ناخودآگاهانه مى‏گردد ــ به‏طور منظم در حالت خواب رخ مى‏دهد و بدين‏سان پيش‏شرط لازم براى شكل‏گيرىِ رؤيا را اجابت مى‏كند. برعكس، مقاومت مى‏تواند مواد و مصالح پيشاآگاه را موقتا دسترس‏ناپذير و [ از بقيه ذهن [ مجزا سازد؛ نمونه اين حالت زمانى رخ مى‏دهد كه موضوعى را موقتا فراموش مى‏كنيم يا نمى‏توانيم به ياد آوريم. يا يك انديشه پيشاآگاه ممكن است موقتا به حالت ناخودآگاه بازگردد؛ يكى از پيش‏شرطهاى لطيفه ظاهرا همين وضعيت است. چنان‏كه در بخشهاى بعدى خواهيم ديد، اعاده فرايندها و مصالح پيشاآگاه به حالت ناخودآگاه، نقش ايضا مهمى در ايجاد اختلالات روان‏رنجورانه ايفا مى‏كند.

احتمالاً شرح كلى و ساده‏شده‏اى كه در اينجا از نظريه سه ويژگىِ امر روانى عرضه كرديم، بيشتر منشأ سردرگمىِ بى‏پايان خواهد بود تا كمكى به روشن شدن بحث. ليكن از ياد نبايد برد كه در حقيقت آنچه مطرح كرده‏ايم به هيچ وجه يك نظريه نيست، بلكه حكم يك ارزيابىِ اوليه از حقايقِ مورد مشاهده‏مان را دارد. به بيان ديگر، كوشيده‏ايم تا حد ممكن خودِ آن حقايق را بازگوييم، نه اين‏كه تبيينى از آنها ارائه كنيم. پيچيدگيهايى كه اين [ ارزيابىِ اوليه [ آشكار مى‏سازد، شايد باعث عطف توجه به مشكلات خاصى شوند كه تحقيقات ما با آن رو به رو هستند. با اين حال، چه بسا بعضيها عقيده داشته باشند كه از راه تشريح روابط ويژگيهاى روان با حوزه‏ها يا كنشگرانى كه در دستگاه روان مفروض كرديم [ يعنى «نهاد» و «خود» و «فراخود» ] ، به فهم دقيقترى از اين نظريه نائل خواهيم شد، هرچند كه روابط مذكور بسيار پيچيده هستند.

فرايند آگاهانه شدن مواد و مصالح روان، بيش از هر چيز با ادراكاتى پيوند دارد كه اندامهاى حسىِ ما از دنياى بيرون دريافت مى‏كنند. لذا از ديدگاه مكان‏نگارانه(27)، اين فرايند پديده‏اى است كه در بيروني ترين لايه «خود» رخ مى‏دهد. درست است كه ما همچنين اطلاعات آگاهانه‏اى از درون بدن دريافت مى‏كنيم. اين اطلاعات همان احساسات ما هستند، احساساتى كه تأثيرشان در حيات ذهنىِ ما قاطعانه‏تر از تأثير ادراكات بيرونى است. بايد افزود كه در اوضاع خاصى، اندامهاى حسى علاوه بر انتقال ادراكاتِ خاصِ خودشان، رأسا اقدام به انتقال احساسات مى‏كنند (احساسِ درد). ليكن از آنجا كه اين احساسات (اصطلاحى كه ما در تباين با ادراكاتِ آگاهانه به كار مى‏بريم) همچنين از اندامهاى پايانى سرچشمه مى‏گيرند، و نيز از آنجا كه تمام اين اندامها را دنباله يا شاخه‏هاى لايه قشرى مى‏دانيم، كماكان مى‏توانيم ادعاى مطرح شده در ابتداى اين پاراگراف را صحيح بدانيم. يگانه تمايزى كه بايد در اينجا قائل شويم اين است كه در خصوص اندامهاى پايانىِ احساسات و ادراكاتِ حسى، خودِ بدن حكم دنياى بيرون را مى‏يابد.

ساده‏ترين وضعيتى كه مى‏توان تصور كرد عبارت است از رخ دادن فرايندهاى آگاهانه در پيرامون «خود» و حادث شدن بقيه فرايندها در ناخودآگاه «خود». در حقيقت، وضعيت غالب در حيوانات نيز احتمالاً همين است. اما اين وضعيت در انسانها از اين حيث پيچيده‏تر است كه فرايندهاى درونىِ «خود» ممكن است كيفيت آگاهانه نيز كسب كنند. گفتار كه مواد و مصالح «خود» را در پيوندى محكم با بازماندهاى يادافزاىِ ادركات بصرى ــ و به‏خصوص ادراكات شنيدارى ــ قرار مى‏دهد، همين كار را مى‏كند. از اين زمان به بعد، حاشيه ادراكىِ لايه قشرى را از درون نيز به ميزانى بسيار بيشتر مى‏توان تحريك كرد، رخدادهاى درونى از قبيل فرايندهاى انديشه و متبادر شدن فكرها به ذهن مى‏توانند جنبه آگاهانه پيدا كنند، و ابزار ويژه‏اى مورد نياز مى‏شود تا بين اين دو امكان تمايز گذارد، ابزارى به نام واقعيت‏آزمايى.(28) معادله «ادراك = واقعيت (دنياى بيرون)» ديگر اعتبار خود را از دست مى‏دهد. خطا ــ كه اكنون به سهولت مى‏تواند رخ دهد و در رؤيا به‏طور منظم رخ مى‏دهد ــ توهّم ناميده مى‏شود.

درون «خود» ــ كه مهمترين بخش محتوياتش فرايندهاى انديشه هستند ــ كيفيتى پيشاآگاه دارد. اين مشخصه «خود» است و هيچ جزء ديگرى از دستگاه روان چنين نيست. ليكن نادرست است اگر تصور كنيم كه ارتباط با بازماندهاى يادافزاى گفتار، پيش‏شرط ضرورىِ حالت پيشاآگاه است. برعكس، حالت مذكور ه

:: بازدید از این مطلب : 1478

|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : جمعه 10 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

زيگموند فرويد

در خانواده فروید هشت فرزند وجود داشت که دو نفر از آنها برادران ناتنی بزرگسال فروید همراه با کودکانشان بودند. نزدیکترین همدم دوران کودکی فروید برادرزاده‌اش بود که یک سال بزرگتر بود. فروید برادرزاده‌اش را به صورت منبع دوستی‌ها و بیزاری‌های بعدی خود توصیف کرد. فروید از تمام کودکان خانواده بدش می‌آمد و هنگامی که رقیبی برای محبت مادرش به دنیا می‌آمد، احساس حسادت و خشم می‌کرد.

فروید از همان سال‌های نخستین سطح بالایی از هوش را نشان داد که والدین او به پرورش آن کمک کردند. برای مثال خواهران او اجازه نواختن پیانو را نداشتند مبادا که صدای آن مطالعات فروید را آشفته کند. به او اتاقی اختصاصی داده شده بود که بیشتر وقت خود را در آن می‌گذراند و حتی غذایش را در آنجا می‌خورد تا وقت مطالعاتش را از دست ندهد. اتاق وی تنها اتاق آپارتمان بود که چراغ نفتی باارزشی داشت و باقی افراد خانواده از شمع استفاده می‌کردند.

فروید یک سال زودتر از معمول وارد دبیرستان شد و اغلب شاگرد اول بود. فروید که زبان آلمانی و عبری را به راحتی صحبت می‌کرد در مدرسه بر زبان‌های لاتین ، یونانی، فرانسوی و انگلیسی تسلط یافت و ایتالیایی و اسپانیایی را خودش یاد گرفت. وی از سن 8 سالگی از خواندن آثار شکسپیر به انگلیسی لذت می‌برد. فروید علایق زیادی داشت که از جمله آنها تاریخ نظامی بود. اما هنگامی که زمان انتخاب شغل فرارسید، در میان مشاغل معدودی که در وین برای یک یهودی گشوده بود، وی پزشکی را برگزید.

علت این انتخاب این نبود که وی آرزو داشت پزشک شود، بلکه او معتقد بود که مطالعات پزشکی به حرفه‌ای در پژوهش علمی خواهد انجامید که ممکن بود شهرتی را که عمیقا دوست داشت برایش به ارمغان آورد. در حالی که فروید مشغول کامل کردن مطالعه برای درجه پزشکی خود در دانشگاه وین بود، به انجام پژوهش فیزیولوژیکی روی نخاع شوکی ماهی و بیضه‌های مارماهی پرداخت و از این طریق خدمت شایسته‌ای به این رشته کرد. هنگامی که فروید در دانشکده پزشکی بود، آزمایش با کوکائین را نیز آغاز کرد.

وی این دارو را خودش مصرف کرد و اصرار داشت که نامزد ، خواهران و دوستانش نیز آن را امتحان کنند. او به این ماده بسیار علاقه‌مند شد و آن را دارویی اعجاب آور و سحرآمیز دانست که بسیاری از بیماریها را درمان می‌کند و می‌تواند وسیله‌ای برای بدست آوردن شهرتی باشد که آرزوی آن را داشت باشد. او در سال 1884 مقاله‌ای درباره آثار مفید کوکائین منتشر کرد. بعدا این مقاله را از عوامل کمک کننده به شیوع مصرف کوکائین در اروپا و آمریکا دانستند که بیش از 30 سال یعنی تا دهه 1920 ادامه داشت. فروید قویا به خاطر کمک به برداشتن عنان شیوع کوکائین مورد انتقاد قرار گرفت.

این موضوع به جای شهرت برای او بدنامی آورد و برای باقی عمرش سعی کرد حمایت پیشین خود را از این دارو از بین ببرد و کلیه اشاراتی را که به این دارو نموده بود از کتابنامه خود حذف کرد. با این وجود وی شخصا به مصرف این دارو تا میانسالی ادامه داد. فروید می‌خواست پژوهش‌های علمی خود را در موقعیت دانشگاهی ادامه دهد، اما ارنست بروک این تمایل را به سبب شرایط مالی فروید به یاس مبدل کرد. او به اندازه‌ای تهیدست بود که نمی‌توانست سالها صبر کند تا بتواند یکی از معدود کرسی‌های استادی را بدست آورد.

فروید با بی‌میلی پذیرفت که حق با بروک است. بنابراین تصمیم گرفت در امتحانات پزشکی شرکت کند و به عنوان یک پزشک به شغل آزاد پزشکی اشتغال یابد. وی در سال ۱۸۸۱ به دریافت درجه دکتری نایل شد و به عنوان متخصص بالینی اعصاب بکار پرداخت. او کار طبابت را پرجاذبه‌تر از آنچه که پیش‌بینی کرده بود نیافت. اما واقعیت‌های اقتصادی در این میان پیروز شد. فروید با مارتا برنایس ازدواج کرد.

فروید در این سالها با ژوزف بروئر دوست شد. آن دو اغلب در مورد بعضی از بیماران بروئر از جمله آنا که شرح حال او محور اصلی تحول روانکاوی است، به بحث می‌پرداختند. گزارش بروئر درباره شرح حال آنا در تحول روانکاوی اهمیت دارد، زیرا روش تخلیه هیجانی یعنی معالجه از راه صحبت کردن را که در آثار فروید به گونه‌ای برجسته نمایان است، به او معرفی کرد. در ۱۸۸۵ یک بورس پژوهشی به فروید امکان داد تا چهار ماه و نیم در فرانسه زیر نظر شارکو به مطالعه بپردازد. او استفاده شارکو از هیپنوتیزم را در درمان بیماران هیستریکی مشاهده کرد.

در ۱۸۹۵ فروید و بروئر پژوهش‌هایی درباره هیستری را منتشر کردند که اغلب نقطه آغاز رسمی روانکاوی تلقی می‌شود. چند مقاله مشترک و چند شرح حال موردی از جمله شرح حال آنا محتوای این کتاب را تشکیل می‌دادند. این آغازی برای شهرت قطعی هر چند نسبتا کم برای فروید که در جستجویش بود محسوب می‌شد. در اوایل دهه ۱۹۰۰ دانشمندانی چون ویلیام جیمز که در حال احتضار بود، افکار پرمخاطره فروید را به عنوان نظامی که روان‌شناسی قرن بیستم را شکل خواهد داد، تصدیق کردند. در واقع او همراه با گروه برجسته‌ای از همکارانی که به انجمن روانکاوی وین پیوسته بودند، روان‌شناسی قرن بیستم را شکل داد. اغلب این همکاران به پیشرفت روانکاوی کمک کردند. در سال ۱۹۰۹ فروید از جامعه روان‌شناسی امریکا قدردانی رسمی دریافت کرد. از او برای یک رشته سخنرانی دعوت شد که در آنجا به او درجه دکترای افتخاری اهدا کردند.

در طول سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ که فروید به اوج موفقیت خود رسیده بود، سلامتی او شروع به تحلیل رفتن می‌کرد. او از سال ۱۹۲۳ تا زمان مرگش که ۱۶ سال بعد بود، تحت ۳۳ عمل جراحی برای سرطان دهان قرار گرفت. زیرا او روزانه ۲۰ سیگار برگ می‌کشید. در سال ۱۹۳۸ نازی‌ها اتریش را اشغال کردند. ولی به رغم اصرار دوستانش فروید ترک کردن وین را نپذیرفت. چندین بار خانه او مورد هجوم دارودسته نازی‌ها قرار گرفت. پس از اینکه دختر او آنا دستگیر شد، فروید موافقت کرد که وین را ترک کند و به لندن برود. چهار خواهر او در اردوگاه کار اجباری نازی‌ها مردند.

سلامتی فروید به نحو چشمگیری تحلیل رفت. اما او از نظر عقلانی هوشیار ماند و تقریبا تا آخرین روز زندگی‌اش به کار ادامه داد. در اواخر سپتامبر ۱۹۳۹ او به پزشک خود ماکس شور گفت: اکنون این زندگی جز شکنجه چیز دیگری نیست و دیگر معنی ندارد. دکتر قول داده بود که اجازه نخواهد داد فروید بیهوده رنج بکشد. او طی ۲۴ ساعت بعدی سه بار مرفین به او تزریق کرد که هر مقدار مصرف آن بیشتر از اندازه لازم برای تسکین درد بود و سالهای طولانی درد فروید را به پایان رساند.



آثار فروید


هذیان و رویا ، روانکاوی و تحریم زناشویی با محارم ، توتم و تابو ، روان شناسی ، مفهوم ساده روانکاوی ، اصول و مبانی روان شناسی ، روان شناسی آینده یک پندار ، پیدایش روانکاوی درباره هیستری ، لئوناردو داوینچی ، مهمترین گزارشهای آموزشی تاریخ روانکاوی ، پسیکانالیز روانکاوی برای همه ، تفسیر خواب ، موسی و یکتا پرستی ، سه رساله درباره تئوری میل جنسی ، کاربرد تداعی آزاد در روانکاوی کلاسیک ، آینده یک پندار ، پنج گفتار از فروید ، پنج گفتار در بیان روانکاوی ، تمدن و ملالتهای آن ، اصول روانکاوی بالینی ، مبانی روانکاوی ، آسیب شناسی روانی زندگی روزمره -،اشتباهات لپی ، تعبیر خواب و بیماریهای روانی و روانکاوی.

 



:: بازدید از این مطلب : 1281
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 10 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

شخصيتشخصيت سازشگر :

کلمات : موافقت آميز

بدن : حالت رقت آميز....

درون : احساس بي ارزشي

شخصيت سازشگر :

کلمات : موافقت آميز

بدن : حالت رقت آميز....

درون : احساس بي ارزشي

فرد سازشگر همواره سخنانش در جهت جلب توجه ديگران و خودشيريني است و سعي دارد از هر موضوعي که موجب ناخوشايندي ديگران شود ، معذرت خواهي کند و هرگز مخالفتي نشان ندهد .

بطور کلي او « انسان بله » است . به نحوي صحبت مي کند که گويي قادر نيست براي شخص خود کاري انجام دهد و همواره احتياج دارد تا شخص ديگري کارهاي او را تأييد کند .

* شخصيت سرزنشگر :

کلمات : مخالفت آميز

بدن : وضع ملامت کننده دارد

درون : احساس تنهائي و ناموفقي

سرزنشگر ، ايرادگير و خودکامه و ارباب است . مانند بالا دستها رفتار مي کند و به نظر مي رسد که اينطور مي گويد « اگر تو نبودي ، همه کارها درست بود » احساس سفتي عضلات و اندام ها است . فشار خون هم در حال بالا رفتن است . صدا خشن ،‌گرفته و اغلب زير و بلند است .

براي آنکه سرزنشگري تمام عيار باشيد ، بايد هر چه ممکن است با صداي بلندتر و رفتاري ستمگرانه تر رفتار کنيد . هر کس يا هر جزيي را خوار و پست کنيد .

* شخصيت حسابگر :

کلمات : بيش از اندازه معقول

بدن : حساب مي کند

درون : احساس آسيب پذيري

حسابگر بسيار مرتب و معقول است و اصلاً نشان نمي دهد که احساسات دارد . فردي است آرام ، خونسرد ، آسوده خاطر . او را مي توان با ماشين حسابگر يا کتاب لغت مقايسه کرد . بدنش خشک و سرد و از نظر ديگران بريده است .

صدايش خشک و يکنواخت بوده ، کلماتي که به کار مي برد نيز به نظر انتزاعي مي رسد .

زماني که حسابگر هستيد ، از طولاني ترين کلماتي که ممکن باشد ، استفاده مي کنيد حتي اگر معناي آنها را درست ندانيد . بدين طريق لااقل هوشمند جلوه مي کنيد . اما پس از تمام شدن قسمت اول ، ديگر کسي به حرف هاي شما گوش نخواهد کرد .

* شخصيت گيج :

کلمات : نامربوط

بدن : کج و نابجا

درون : هيچ کس به من توجهي ندارد ،‌هيچ جا جايم نيست .

هر عملي که از يک آدم گيج سر مي زند و هر حرفي که از دهانش خارج مي شود ، با آنچه ديگران مي گويند و کاري که مي کنند نامربوط است . هرگز جوابي به جا نمي دهد . احساس دروني او به افراد مات و مبهوت شباهت دارد . صدايش هم مرتب بالا و پائين مي رود . غالباً با کلماتش نمي خواند و ممکن است بي دليل آهسته وبلند شود . زيرا فکر اين فرد در هيچ جا متمرکز نيست .

*‌آدم همتراز

در يک آدم همتراز ، نوعي کمال ، رواني گفتار ، سرحالي و سرگشادگي و در مجموع چيزي وجود دارد در حد کمال ، مي توانيد به چنين فردي اعتماد کنيد و مي دانيد که تکليفتان با او چيست ، ضمن آنکه از حضور او احساس لذت مي کنيد چنين وصفي يک وضعيت کمال و آزادي است .

پاسخ آدم همتراز براي همه چيز واقعي است . اگر به کسي بگويد « از شما خوشم مي آيد » صدايش گرم است ، چشمش با شما است . اگر بگويد « واقعاً از دست شما فوق العاده عصباني هستم » صدايش نيز خشن و صورتش خشمگين و گرفته ، پيام يگانه و مستقيم است .

پاسخ آدم همتراز به صورت کلي است نه جزئي . تمام بدن ، اعضاي حسي ، افکار و احساسات همه واکنش نشان مي دهند و اين وضع مثلاً با پاسخ حسابگرانه در تضاد است که هيچ عضوي جز دهان ، حرکتي که آنهم جزئي است ، نشان نمي دهد

منبع: مهر



:: بازدید از این مطلب : 1312
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 10 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

درگیر شدن بیش از اندازه با مشکلات، ناراحتی ها و رنج های دیگران باعث می شود تا فرد احساس یک نوع خستگی دائمی و فرسودگی مزمن کند...

 

 

 

افراد وقتی از درگیری های فکری اطرافیان خود زیاد تحت تأثیر قرار گرفته و رنج می برند به صورت ناخودآگاه دچار مشکلات فکری، عاطفی و فیزیکی شده و در این زمان است که سلول های مغزی شان به گونه ای عمل می کند که فرد را در جایگاه دیگران قرار خواهد داد و در این زمان است که سلامتی فرد به مخاطره خواهد افتاد.
درگیر شدن بیش از اندازه با مشکلات، ناراحتی ها و رنج های دیگران باعث می شود تا فرد احساس یک نوع خستگی دائمی و فرسودگی مزمن کند.


● تقویت قوای درونی
افراد برای این که بتوانند علاوه بر همدردی با دیگران سلامتی شان را به مخاطره نیندازند باید به تقویت قوای درونی خود بپردازند.نخستین قدم برای تقویت قوای درونی افراد این است که به محض قرار گرفتن در وضعیت ناراحت کننده یک نفس عمیق بکشند. اگر بتوانند برای چهار تا پنج ثانیه این نفس را در سینه حبس کنند و سپس آن را برای شش ثانیه به آرامی بیرون دهند. با انجام پشت سرهم این کار برای چندبار احساس شادابی خواهند کرد. در حالی که عمیقاً تنفس می کنند، به خودشان بگویند با داشتن توان و قدرت است که می توانیم در برابر مشکلات و سختی هایی که خود یا اعضای خانواده با آن رویارو هستند، مقاومت کنم. شما می توانید تنها در صورت داشتن انرژی با دیگران احساس همدردی کنید.


وقتی احساس خستگی و کسالت روزانه بر شما غلبه می کند، ابتدا به خودتان فکر کنید. اگر در این حالت به انجام کارهای روزمره زندگی بپردازید و بی توجه به خوتان باشید، کار مؤثر و مثبتی را برای اعضای خانواده تان انجام نداده اید، بنابراین در این زمان باید اولین کاری را که انجام می دهید، استراحت کردن باشد.مطمئن باشید پس از نیم ساعت استراحت کردن و بستن چشم هایتان احساس خواهید کرد که سرشار از انرژی شده اید و می توانید با قدرت و قوت بیشتری به امور زندگی بپردازید.این را بدانید که شما یک انسان هستید و توانایی هایی که براساس آن خلق شده اید نیز دقیقاً به اندازه توانمندی های یک انسان معمولی است، بنابراین اگر بیش از اندازه بخواهید با دیگران غمخواری کنید، این غصه ها باعث تضعیف شما خواهد شد و در این زمان است که خودتان دچار بیماری های روحی و روانی شده و نمی توانید از عهده امور زندگی خودتان برآیید و نیازمند و محتاج دیگران خواهید بود.


متخصصان و روانشناسان در این مورد می گویند: «افرادی که بیش از اندازه در برابر مشکلات نزدیکان و دوستان و اطرافیان خود حساسیت نشان می دهند، دچار کشمکش های درونی خواهند شد.
آنان توصیه می کنند به جای ابراز کردن احساساتی اینچنینی باید بر مشکلات و احساسات درونی غلبه کرد و به فکر راه حلی برای حل کردن مشکل دیگران برآمد، زیرا ابراز همدردی زیاد با دیگران و تلاش برای برطرف کردن رنج و درد دیگران باعث می شود که ناخواسته به حریم دیگران وارد شویم.


● راه حل
متخصصان پیشنهاد می کنند در این مواقع باید به دیگران فرصت داد تا خودشان راهی را برای مقابله و رویارویی با مشکلات پیدا کنند.
این را بدانید که نباید بیش از اندازه خود را درگیر مشکلات دیگران کنید و همدردی با آنها تنها باید در حد اندازه مشخصی انجام شود.زمانی که تحت تأثیر ناراحتی دیگران قرار می گیرید و احساس افسردگی، غم و ناراحتی شدید به شما دست می دهد، بلافاصله تغییر وضعیت دهید.متخصصان بر این باور هستند که بی تفاوت بودن در برابر مشکلات دیگران کاری شایسته و پسندیده نیست و در مواقعی که افراد به لحاظ روحی به ما نیاز دارند باید با آنها همدردی کنیم، ولی آنها خاطر نشان می سازند که هیچ کس موظف نیست تا بار مشکلات دیگران را کاملاً بر دوش بکشد و باید تا جایی به همدردی با دیگران بپردازد که انرژی و آرامش خود را از دست نداده و خود نیازمند به همدردی کردن با دیگران نشود.


● حریم تنهایی
همدردی و ابراز آن از ممیزات انسان نسبت به جانوران محسوب می شود. در قلمروی بی مهرگان و حتی در عالم مهره داران نزد ماهی ها، دوزیستان و خزندگان نشانی از رابطه دوجانبه یا چندجانبه بین همنوعان نیست.
در پرندگان نخستین نشانه های توجه به همنوع به صورت مراقبت از تخم ها توسط پرنده ماده (و گاهی پرنده نر) و آوردن غذا برای جوجه ها توسط پرنده ماده و گاهی نر ملاحظه می شود. غازها تنها یک غاز دیگر را به عنوان جفت اختیار می کنند و در صورتی که آن غاز بمیرد جفت دیگری اختیار نمی کنند و همیشه تنها خواهند ماند.


در پستانداران مراقبت از فرزند و جفت شکل های پیچیده تری به خود می گیرد، به نحوی که در شمپانزه ها و گوریل ها بستگان یک شمپانزه یا گوریل کوچک و خردسال، در غیاب مادرش از او محافظت می کنند و بویژه جانوری که نقش خاله موجود خردسالی را دارد، بیشترین توجه را به او نشان می دهد. شمپانزه، گوریل و اورانگوتان در برابر رنج همنوع واکنش نشان می دهند و به او یاری می رسانند و این به مدد پیدایش نوعی یاخته های عصبی ویژه موسوم به «نورون های آینه ای» است که موجود را قادر به درک عواطف و احساسات همنوع و واکنش ها برای کاهش رنج همنوع یا شراکت در احساس رضایت او می کند.


در انسان این نورون های آینه ای در مغز گسترش بیشتری دارد به نحوی که همدردی و هم حسی با انسان های دیگر از مهم ترین ویژگی های انسان به شمار می رود و به این نحو، انسان که شاهکار آفرینش خداوند است قادر می شود به فرزند خود یا انسان های دیگر مهر بورزد و در دوران طولانی رشد فرزند به او یاری دهد و نیز می تواند غم، شادی، خشم، رنجش و اضطراب انسان های دیگر را دریابد به نحوی که تشکیل جوامع انسانی و همکاری آدمیان با یکدیگر ممکن می شود.در عین حال باید مراقب بود این ابراز همدردی از حد خارج نشود و جنبه مزاحمت به خود نگیرد یا به ورطه کنجکاوی و مداخله بی مورد درنغلطد.انسان در عین اجتماعی بودن، به تنها بودن نیز نیاز دارد. هر انسان برای خویش حریمی قائل است که عبور دیگران از این حریم سبب ناخرسندی او می شود. همان گونه که این حریم فیزیکی باید مورد توجه قرار گیرد، حریم روانی افراد هم ضروری است که حفظ شود.گاهی یک نوجوان که با مشکلی روبه رو است تمایلی ندارد کسی در این مورد با او صحبت کند، البته پدر و مادر مایلند از مشکل نوجوان خود مطلع شوند و به او کمک کنند و حتماً هم باید این نیت و تمایل خویش را به اطلاع فرزند برسانند اما اگر او علاقه ای نشان نداد، بهتر است اصرار نکنند و منتظر بمانند هر زمان که فرزند تمایلی به صحبت داشت با او گفت وگو کنند.به همین میزان در مورد خویشاوندان و دوستان هم باید احتیاط به خرج داد. زمانی که می پنداریم دوست یا خویشاوند ما مشکلی دارد خوب است که محبت و یاری خود را ابراز کنیم اما اگر او نپذیرفت به معنی حق ناشناسی و ناسپاسی او نیست. شاید او موضوع خود را شخصی تر از آن می داند که بخواهد درباره اش صحبت کند، شاید هنوز به جمع بندی درباره مشکل خود نرسیده است، شاید احساس شرم می کند. به هر حال بگذاریم پس از شنیدن و دیدن توجه و همدردی ما، هر زمان که خود خواست از ما یاری بطلبد.
ابراز علاقه و محبت بیش از حد و بی موقع عموماً در طرف مقابل احساسی ناخوشایند پدید می آورد و ممکن است اصولاً حمل به کنجکاوی و فضولی شود اما این کار زمانی که با حفظ حریم فرد انجام گیرد موجب احساس آرامش و ایمنی و تشویق وی برای بیان مسائل خود و یاری خواستن برای حل آنها می شود.

 



:: بازدید از این مطلب : 1161
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 10 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

یک زبانشناس آمریکایی به تازگی با انتشار کتابی به بررسی علت اینکه چرا زنان غیبت کردن و مردان مشاجره با صدای بلند را دوست دارند، پرداخته است.


به گزارش نکته نیوز بیش از چند دهه است که زبانشناسان نشان داده اند بسیاری از رفتارهای قالبی وابسته به جنس در زمان صحبت کردن به طور قابل ملاحظه ای خود را نشان می دهند.

به طوریکه برای مثال، در شرایطی که زنان صحبتهای درگوشی و پچ پچ کردن را ترجیح می دهند مردان با صدای بلند حرف می زنند و درحالی که زنان پشت سر یکدیگر غیبت می کنند مردان به صورت رودرو با هم مشاجره می کنند. مردان احساسات خود را از دیگران پنهان می کنند درحالی که زنان با هر غریبه ای که در خیابان می بینند درد دل می کنند.

به اعتقاد بسیاری از کارشناسان، این تفاوتها تنها بازتابی از پیش انگاریهای فرهنگی و سنتی ما درباره جنس ها است و جنبه واقعیت ندارد.

این درحالی است که "جان ال. لوک"، استاد زبانشناسی کالج لهمن در نیویورک به تازگی کتابی با عنوان "دوئل ها و دوئت ها" را منتشر کرده و در آن به بررسی این نکته پرداخته است که زنان و مردان به طور ریشه ای از روشهای متفاوتی برای صحبت کردن استفاده می کنند که به دلیل روشهای تربیتی آنها نیست بلکه این تفاوتها در نیازهای تکاملی آنها ریشه دارد.

این زبانشناس در این کتاب توضیح داده است که مردان برای به رخ کشیدن قدرت و توانایی استدلالی خود به زنان از کلام ستیزه جویانه "دوئل" استفاده می کنند.

درحالی که زنان، الگوهای گفتاری ملایم تری برای ارتباط برقرار کردن میان خود به کار می گیرند. این روش، آنها را از برخوردهای تهاجمی مردان حفظ می کند.

به گفته "لوک"، این الگویی است که به مدت هزاران هزار سال در تاریخ تکامل بشر ادامه داشته است.

این زبانشناس در خصوص تفاوتهای میان کلام زنان و مردان توضیح داد: "زمانی که زنان با همجنسان خود صحبت می کنند به دنبال نقاط مشترک می گردند بنابراین به طور مداوم کلام یکدیگر را قطع می کنند.

این مسئله موجب می شود که زنان به یکدیگر برای به اتمام رساندن داستانها کمک کنند و در واقع آنها یک داستان را با همدیگر می سازند. این بافت پیوندی در گروههای زنان سبب می شود که اطلاعات شخصی و صمیمی درباره زندگی و روابط گوینده با سایر مردم به کل اعضای گروه ارائه شود.

این یک علامت مشخص از روشی است که زنان از آن برای صحبت با دوستان همجنس خود استفاده می کنند و درواقع روش گفتار زنان یک الگوی دوئت (دو همصدایی) دارد."

وی در خصوص تمایل زنان به غیبت کردن و شایعه پراکنی گفت: "واژه شایعه (gossip) یک لحن تحقیرآمیز دارد اما زنان از این واژه در مفهوم یک کد اخلاقی جامعه استفاده می کنند.

نتایج مطالعه ای که بر روی مفهوم شایعه یا سخن چینی انجام شد نشان داد که زنان سخن چین معمولاً درباره زنانی که خانه داران بدی هستند، زنانی که مادران بدی هستند و زنانی که همسران خوبی نیستند غیبت و شایعه پراکنی می کنند. این رفتارها هر یک از زنان را در یک جامعه تهدید می کنند.

بنابراین زنان دلیل بسیار خوبی دارند که درباره این موضوعات صحبت کنند تا آنها را حل کنند. اما از آنجا که موضوعات مشابه برای مردان تهدید به شمار نمی آید بنابراین آنها معمولاً غیبت نمی کنند."

براساس گزارش دیلی میل، "لوک" درباره تمایل مردان به گفتار برپایه الگوی دوئل گفت: "اگر شما دو مرد باشید و برای مثال بخواهید باهم حرف بزنید احتمال بسیاری وجود دارد که به همدیگر کمی توهین کنید و یا به روشی ستیزه جویانه با هم صحبت کنید.

در واقع، مردان برای اینکه خود را تاتیرگذار نشان دهند تمایل دارند از واژگان درشت استفاده کنند. کاری که زنان هرگز و هرگز انجام نمی دهند."



:: بازدید از این مطلب : 1244
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

دلیل اینکه دختر‌ها بسیار راحت‌تر از پسر‌ها درباره‌ مشکلاتشان صحبت می‌ کنند چیست؟ دانشمندان آمریکایی اخیرا تحقیقی انجام داده‌ و توضیحی برای این مساله یافته‌‌اند. اما آیا این توضیح منطقی است؟

خیلی‌‌ها ممکن است این صحنه را بشناسند: دختری می‌ خواهد با شریک زندگی ‌اش راجع به مشکلی صحبت کند. او قصد دارد که همه چیز را ریز به ریز تعریف کند، اما آن پسر سکوت می‌‌کند و تمایلی به صحبت کردن ندارد.

چند روان‌شناس آمریکایی که در دانشگاه می‌سوری شهر کلمبیا مشغول به کار هستند، اخیرا در تحقیقی که بین ۲۰۰۰ کودک و نوجوان انجام داد‌ه‌‌اند، توضیحی برای این مساله یافته ‌اند. بر اساس نتایج این تحقیق، آن‌ها یک پیش‌ داوری قدیمی را از میان برداشته‌‌اند. سال‌ها بود که محققان بر این عقیده بودند که بی‌تمایلی پسران برای یک صحبت طولانی به دلیل آن است که آن‌ها دوست ندارند از خود ضعف نشان دهند.

اما محققان در تحقیق جدید به این نتیجه رسیده ‌اند که دلایل دیگری باعث این امر هستند. نتیجه‌ اصلی تحقیق آن است که پسر‌ها کلا صحبت‌‌های طولانی بر سر یک مشکل را عملی بیهوده می‌‌دانند. روان‌شناسان آمریکایی نتایج تحقیق خود را در نشریه‌ علمی Child Development منتشر کرده ‌اند. روان‌شناسان تحقیقی چهار مرحله‌‌ای بین کودکان و نوجوانان ۸ تا ۱۶ ساله انجام دادند. آن‌ها از نوجوانان خواستند که انتظارات مثبت و منفی خود را از یک صحبت طولانی نام ببرند.


نتیجه‌ تحقیق آن بود که در رابطه با انتظارات مثبت، امید دختر‌ها نسبت به سازنده بودن مکالمه‌‌ای طولانی چشمگیر‌تر و بارز‌تر از پسران بوده است. در رابطه با انتظارات منفی در دو مورد نظرات پسر‌ها با دختر‌ها فرق می‌ کرد. پسر‌ها ذکر کردند که هنگام صحبت کردن درباره‌ احساساتشان، حس عجیبی پیدا می‌ کنند.

افزون بر این آن‌ها چنین صحبتهایی را هدر دادن وقت می‌‌دانند. بر اساس نتیجه‌ این تحقیق تفکر عمومی‌ که پسر‌ها صحبت نمی‌‌کنند زیرا از واکنش دیگران می‌ ترسند دیگر از میان برداشته می‌‌شود. حس عجیبی که پسر‌ها در مورد مکالمات طولانی ذکر کرده‌‌اند باعث می‌‌شود که دانشمندان در مورد نتایج این تحقیقات شک کنند.ميگنا دات آي آر. روان‌شناسان در رابطه با پرسشنامه ‌هایی که به کار برده ‌اند با یک مشکل مواجه هستند. انسان‌ها معمولا تمایل به دادن جوابهایی دارند که در جامعه مطلوب به شمار می‌‌ روند. به این معنا که اگر لیستی از امید و ناراحتی درباره‌ مکالمات طولانی در مقابل یک نوجوان قرار گیرد، او به احتمال زیاد می‌ گوید که چنین مکالمه‌‌هایی وقت را هدر می‌ دهند، زیرا این جواب مطلوب‌تر از این است که بگوید از یک مکالمه می‌ ترسد.


اما با وجود مشکل جمع ‌آوری داده ‌ها، دانشمندان تاکید می‌ کنند که پسر‌ها درکل بیشتر تمایل به سکوت دارند تا دختر‌ها.

محققان افزون بر این اعلام کردند که پدر‌ها و مادر‌ها در زمینه‌ از بین بردن چنین کلیشه‌‌هایی می‌ توانند فعالیت کنند. آن‌ها می‌‌توانند به پسر‌ها در سنین پایین بیاموزند که مکالمات طولانی می‌ توانند به راه‌ حل نیز بیانجامد و به همین دلیل تنها هدر کردن وقت نیستند. در عین حال آن‌ها می‌‌توانند به دختران خود نیز توضیح دهند که بحث کردن طولانی در مورد جزئیات همه‌ مسائل، تنها راه حل از بین بردن مشکلات نیست.

 



:: بازدید از این مطلب : 924
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

با به کارگیری سی شیوه ساده از هنگام بارداری تا پایان دوسالگی افزون بر رشد جسمانی مناسب، زمینه های افزایش بهره هوشی کودکان را تقویت کنید...

 

 

از آنجا که پایه ریزی و شکل گیری رشد جسمانی و ذهنی کودکان از هنگام بارداری تا پایان دو سالگی است، به کارگیری این ۳۰ شیوه به طور هماهنگ به رشد همه جانبه و مناسب کودک کمک می کند.

در هنگام بارداری

۱) تیروئیدتان را آزمایش کنید زیرا کم کاری خفیف تیروئید در خانمهای باردار سبب کاهش معنی داری در هوش کودکان می شود.
۲) کولین مصرف کنید، این ماده مغذی در گوشت، تخم مرغ و حبوبات وجود دارد.
۳) ویتامین هایی را که پزشک در دوران بارداری برای شما تجویز می کند مصرف کنید.
۴) با جنین خود حرف بزنید و او را صدا کنید.
۵) از نوشیدن قهوه و خوردن دارو بدون تجویز پزشک اجتناب کنید.

در شش ماهه نخست پس از تولد به این نکات توجه داشته باشید
۶) فرزندتان را با شیر مادر تغذیه کنید.
۷) در صورت بروز افسردگی بعد از زایمان ، برای درمان آن اقدام کنید.
۸) منابع غنی از آهن مانند گوشت، سبزیجات، تخم مرغ و میوه های تازه مصرف کنید.
۹) در زمان شیردهی خوردن غذاهای حاوی ویتامین۱۲ B مانند مخمر، نان، غذاهای دریایی و تخم مرغ را فراموش نکنید.
۱۰) برای کودکتان موسیقی به ویژه موسیقی سنتی و کلاسیک پخش کنید.
۱۱) کودک را ماساژ دهید ، مطالعات نشان داده اند که ماساژ روزانه کودکان رشد مغزی آنان را به میزان قابل توجهی افزایش می دهد.

از شش ماهگی تا یک سالگی کودک چه کنیم؟
۱۲) با کودکتان به طور مستقیم و چشم در چشم صحبت کنید.
۱۳) معنای لغات را با اشاره ارتباط دهید ؛ به طور مثال هنگامی که نام چیزی را می برید به آن اشاره کنید یا کودک را در مقابل آن نگه دارید.
۱۴) با هدیه های مخصوص کودکان، او را تشویق کنید.
۱۵) اجازه آزادی حرکت به کودکان بدهید، بگذارید که آنها کنجکاوی غریزی شان را همواره به کار برند.
۱۶) تشخیص و فرق گذاری بین اشیا را به کودکتان با پرسش و گفتن جواب درست بیاموزید.
۱۷) کودکان از آموزش اجباری خوششان نمی آید، از آن بپرهیزید.
۱۸) هنگامی که فرزندتان احساس خستگی کرد، آموزش را قطع کنید.

دوران یک تا دو سالگی کودک
۱۹) کودکان را با غذاهای سرشار از آهن تغذیه کنید.
۱۰) به کودکان میان وعده های سالم و مغذی بدهید و از دادن میان وعده های بی فایده مانند پفک و چیپس به کودک خودداری نمایید.
۲۱) برای کودکتان کتاب بخوانید.
۲۲) در حضور او مطالعه کنید.
۲۳) برای او اسباب بازی های کمک آموزشی تهیه کنید.
۲۴) با کودک خود بازی کنید. شرکت در بازی های دسته جمعی ، مهارت های هوش اجتماعی کودک را افزایش می دهد.
۲۵) مطمئن شوید کودکتان خوب استراحت کرده است، خوابیدن دستکم ده ساعت در شبانه روز برای او لازم است.
۲۶) هنگامی که با کودکتان صحبت می کنید صداهای اضافی مانند رادیو و تلویزیون را خاموش کنید و نور را در حد متوسط نگاه دارید.
۲۷) درخواست های تکراری کودک را اجابت کنید. تکرار ارتباط نورون ها را در مغز تقویت می کند بنابراین اگر برای چندمین بار از شما می خواهد کتابی را برایش بخوانید ، بدون اصرار و پافشاری روی خواندن یک داستان دیگر ، آن را برای او بخوانید.
۲۸) وقتی کودک نوپای شما به چیزی اشاره می کند و نامش را می پرسد در جوابش به او اطلاعات بیشتری بدهید. به طور مثال: آن یک توپ است، یک توپ آبی با خط های قرمز.
۲۹) در تربیت کودک انضباط همراه با محبت فراوان داشته باشید.
۳۰) هرگز به کودکتان نگویید «تو چیزی نمی فهمی» زیرا اگر کودک آن را باور کند، حرف شما تحقق خواهد یافت.



:: بازدید از این مطلب : 1000
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

برای سال های متمادی تصور بر این بود که IQ ( ضریب هوشی ) نماینده میزان موفقیت افراد است.

 

در مدارس معیار اهدای جوایز به دانش آموزان تست هوش بود و حتی بعضی از شرکت ها برای پاداش از تست هوش استفاده می‌کردند. در دهه اخیر محققان در یافتند که IQ تنها شاخص ارزیابی موفقیت یک فرد نیست. آن ها در حال حاضر مشغول تحقیق درباره EQ ( هوش عاطفی ) هستند.

هوش یکی از مهمترین سازه های فرضی است که از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بینه در اویل قرن بیستم همواره برای تبیین موفقیت شغلی و کارآیی به کار رفته است. هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار گرفت که دنیل گولمن در سال 1995 کتاب خود را با عنوان " چرا هوش عاطفی می تواند مهمتر از IQ باشد؟ " به چاپ رساند.

درابتدای پیدایش این سازه، روانشناسان بیشتر بر روی جنبه های شناختی همانند حافظه و حل مساله تاکید می کردند . اما خیلی زود دریافتند که جنبه های غیر شناختی مانند عوامل عاطفی و اجتماعی نیز دارای اهمیت زیادی هستند. بعضی پژوهشگران بر این عقیده اند کهIQ در خوش بینانه ترین حالت 10 الی 25 درصد از واریانس متغیر عملکرد را تبیین می کند.

" علم به این که احساسات شما چیست و چگونه باید از آن ها در جهت تصمیم گیری به نحو احسن استفاده کنید می گوید :

*

هوش عاطفی، توانایی برای مدیریت اضطراب و کنترل تنش ها و انگیزه، امیدواری و خوش بینی در مواجهه با موانع در راه رسیدن به هدف است.
*

هوش عاطفی، در حقیقت راهی است برای زیرک بودن.
*

هوش عاطفی، همدلی است، درک این که اطرافیان شما چه احساسی دارند.
*

هوش عاطفی، یک نوع مهارت اجتماعی است، همراهی با مردم، مدیریت عواطف و احساسات در روابط و توانایی ترغیب و رهبری دیگران. "

هوش عاطفی یا هوش اجتماعی شامل 4 مهارت است :

خود ( Self )

دیگران (Others )

آگاهی (Awareness )

اقدام ( Action)

که با ترکیب این ها, مؤلفه های بنیادی هوش عاطفی به دست می آید .

 

1-خودآگاهی ( شامل: خود ارزیابی، اعتماد به نفس )

2- خودگردانی ( شامل: خویشتن داری و قابل اعتماد بودن، وجدان سازگاری، انگیزه پیشرفت و ابتکار )

3- آگاهی اجتماعی ( شامل: همدلی، ‌آگاهی سازمانی و انگیزه خدمت )

4- مهارت های اجتماعی (شامل: توان تاثیرگذاری، رهبری، مدیریت تعارض ایجاد رابطه و کار گروهی )

 

*

خودآگاهی ( Self Awareness) : یک نوع توانایی فردی است برای درک احساسات و حالات خلقی. خودآگاهی به شخص کمک می کند تا همیشه بر افکار و احساسات خود نظر داشته و بنابراین در جهت درک آن ها به فرد کمک می کند.
*

خودگردانی( Self Management) یا مدیریت عواطف( Managing Emotions ): مهارتی است که به افراد کمک می کند تا احساسات خود را به صورت مناسب و جامعه پسندانه نشان دهند. به زبان دیگر به فرد درکنترل عصبانیت، ناراحتی و ترس کمک می‌کند.
*

آگاهی اجتماعی ( Social Awareness ): عبارت است از توانایی درک احساسات دیگران و استفاده از احساسات خود در جهت دستیابی به اهداف.
*

مهارت های اجتماعی (Social Skills ): عبارت است از ارتباط با دیکران در موقعیت های مختلف اجتماعی و در اصل به معنای توانایی ادامه رابطه با توجه به احساسات افراد یا همان ظرفیت اجتماعی است.

 

تحقیقات نشان داده است که EQ عامل مهمی در ایجاد تغییرات اساسی در زندگی است. اگرچه کودکان با سرشت و فطرت گوناگون به دنیا می آیند و چگونگی برخورد آن ها با مسایلی چون برخوردهای اجتماعی، اشتیاق ‌خجالت و غیره متفاوت است، اما هوش عاطفی به والدین و مربیان کمک می‌کند تا بر روی قابلیت ها و یا عدم وجود آن ها کار کرده و بنابراین کودکان را برای رویارویی با جامعه بیرونی آماده کنند. برای مثال والدین به جای جلوگیری از برخورد بچه های خجالتی با دنیای بیرون، باید آن ها را با چالش های جدیدی مثل دیدار با دوستان جدید و قرارگرفتن در فضاهای تازه روبرو نمایند. گرچه این تشویق نباید به هیچ عنوان بچه ها را دلزده یا ترسوتر نماید بلکه باید به آن ها تجربه های جدید بیاموزد.

مثال دیگری که می توان در این مورد مطرح کرد این است که برای مثال تحقیقات نشان داده که بچه های کلاس دومی که عصبی بوده و همیشه با مشکل مواجه هستند، شش تا هشت بار بیشتر از بچه های دیگر در معرض ابتلا به خشونت در نوجوانی و ارتکاب جنایت می‌باشند. دخترانی که در سنین راهنمایی از احساسات سردرگم، خستگی و عصبانیت توام با گرسنگی رنج می‌برند، احتمال می‌رود که در سنین نوجوانی دچار اختلالات گوارشی شوند. این بچه ها از احساسات خود و این که اصولا این احساسات چه هستند، بی خبرند. اما اگر در شرایطی قرار بگیرند که بتوانند از هوش عاطفی خود بهره مند شوند، مسلما به هیچ یک از این موارد دچار نخواهند شد.

نمونه های وجود دارد که باعث عدم استفاده از هوش عاطفی خواهد شد : ترس و نگرانی، تصویر منفی از خود، توقعات غیر واقعی از زندگی و سرزنش دیگران. بنابراین زمانی که این موانع به وجود می آید و هوش عاطفی مورد استفاده قرار نمی گیرد، حرکات افراد به سمت موفقیت متوقف می شود.

پس نتیجه می گیریم که هدف از تقویت هوش عاطفی، آگاهی از احساسات و تربیت آن ها برای غلبه بر موانع زندگی است.

اولین قدم برای افزایش هوش عاطفی، خودآگاهی است. خودآگاهی یعنی شما چه احساسی دارید و چرا دچار آن احساس شده اید. اگرچه ممکن است این کار در بدو امر برای بعضی از افراد مشکل باشد، اما زمانی که فرد شروع به درک خود می کند، می تواند دیگر مهارت های احساسی اش را نیز توسعه دهد و در نهایت به هوش عاطفی بالایی دست یابد.

منبع : اینترنت مقاله “ Emotional Intelligence: What is it? “

نوشته : نانسی.کی.رکر و برگرفته از مقاله هوش هیجانی

ترجمه و تالیف :‌ آزاده دلیلیان



:: بازدید از این مطلب : 1622
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

هوش‌ها انواع و اقسام دارند؛ بايد هر كسي در وجود خودش به دنبال هوش خود بگردد و تحصيلات و شغلش را بر پايه آن قرار دهد. هوارد گاردنر روان‌شناسي بود كه اولين بار اين حرف را بر سر نظام آموزشي سنتي دنيا فرياد كشيد.درس پشت درس، داريد مي‌افتيد؟ كم كم دارد از تحصيلات آكادميك حالتان به هم مي‌خورد؟ دپ زده‌ايد كه آن‌قدر خنگيد كه نمي‌توانيد درس‌هايي را كه نصف بيشتر همكلاسي‌هايتان پاس مي‌كنند، پاس كنيد؟ داريد حس مي‌كنيد كه بلا نسبت ما، (خنگ) هستيد؟

اما آيا واقعا چون نمي‌توانيد درس‌هايتان را پاس كنيد، خنگ هستيد؟ آيا فقط آنهايي كه مدرك دكترا و فوق ليسانس‌شان را قاب گرفته‌اند و زده‌اند بالاي ميز كامپيوترشان، باهوش هستند؟

تا موقعي كه هوش به معني همين آي‌كيويي بود كه از تست‌هاي سنتي به دست مي‌آمد بله؛ باهوش‌ترين‌ها همان آقا مهندس‌ها و خانم دكتر‌ها بودند. اما نظريه‌هاي جديدتر هوش، چيز ديگري مي‌گويند.

آنها برگشته‌اند به تعريف اصلي هوش يعني (توان سازگاري و پيشرفت در شرايط مختلف) و به اين نتيجه رسيده‌اند كه يك مكانيك ماهر با تحصيلات سيكل، يك نوازنده دوتار بي‌سواد، يك فوتباليست ليگ برتر يا يك كشاورز كه از زمينش محصول بيشتري برداشت مي‌كند هم باهوش هستند.

در واقع هوش‌ها انواع و اقسام دارند؛ بايد هر كسي در وجود خودش به دنبال هوش خود بگردد و تحصيلات و شغلش را بر پايه آن قرار دهد. هوارد گاردنر روان‌شناسي بود كه اولين بار اين حرف را بر سر نظام آموزشي سنتي دنيا فرياد كشيد.

 

هوش تصويري
هوش تصويري يا فضايي يعني توانايي تجسم تقريبا هر چيزي حتي تجسم فكر‌ها؛ يعني اينكه وقتي به شما مي‌گويند دموكراسي، بتوانيد براي مفهوم دموكراسي، يك تصوير ذهني از آدم‌هاي يك جامعه دموكرات در ذهنتان بسازيد.

اگر خيلي باهوش باشيد، مي‌توانيد همين تصوير را تغيير بدهيد طوري كه مفهوم ديكتاتوري را القا كند. كساني كه هوش بالاي تصويري دارند به جزئيات يك تصوير خيلي خوب دقت مي‌كنند و مي‌توانند تصويرهايي كه در ذهنشان مي‌سازند را روي كاغذ بياورند.

پرورش: تصور كنيد كه كره چشمتان از بدنتان جدا شده و دارد در اتاقي كه در آن نشسته‌ايد سير مي‌كند. بگذاريد اين كره بازيگوش همه جا برود و بالا و پايين و پشت و روي همه چيز را ببيند. حالا تصور كنيد چيز‌ها از ديد كره چشمتان چگونه است. اگر اين كار
خيلي برايتان راحت است، مطمئن باشيد از نظر تصويري با هوش هستيد.

يك تمرين خلاقانه‌تر هم اينكه تصور كنيد شما همزمان، هم مدير هنري و هم عكاس همشهري جوان هستيد. حالا عكس‌هايي كه مي‌شد براي مطالب همين هفته گرفت و صفحه‌بندي‌هاي احتمالي را‌ در‌ذهنتان تصور كنيد، البته يادتان باشد فقط يك هفته وقت داريد!

كاربرد: معماري، نقاشي، عكاسي، تصويرسازي، صفحه‌بندي، مرمت بنا‌هاي تاريخي
و جعل اسناد با فتوشاپ!

 

هوش زبان‌شناختي

نوع ديگرهوش يعني هوش زبان‌شناختي، درواقع بخشي از همان چيزي است كه ميان عامه مردم هم به عنوان هوش پذيرفته شده است؛ داشتن اطلاعات عمومي‌زياد، توانايي سخنوري و زبان بازي، توانايي خوب نوشتن و خوب خواندن؛روي هم‌رفته، كسي كه بتواند از زبان به بهترين نحو استفاده كند.

پرورش: همه چيزهايي كه در كارگاه‌هاي نويسندگي مي‌گويند، مي‌تواند اين هوش را در شما پرورش دهد. توجه به ريشه‌هاي شفاهي فرهنگ خودمان (مثلا معناي ضرب‌المثل‌ها، قصه‌هاي پريان و قصه‌هاي پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها) و خواندن بازيگوشانه و لذت‌بخش كتاب‌ها - بدون اينكه هدفي خارجي مثل اضافه شدن معلومات يا پز دادن به خاطر اضافه شدن به كلكسيون كتاب‌هاي خوانده شده، مدنظرمان باشد- هم مي‌تواند اين هوش را پرورش دهد.

اگر شما مي‌توانيد براي همين مطلب يك تيتر جذاب‌تر انتخاب كنيد، مطمئن باشيد از اين نوع هوش برخورداريد.

كاربرد: روزنامه نگاري، نويسندگي، تدريس ادبيات، مسئول روابط عمومي، وكالت و... .

 

هوش منطقي – رياضي

انگار كساني كه اولين‌بار اصطلاح (دو دوتا چهار تا كردن) را به وجود آورده‌اند، ناخودآگاه مي‌دانسته‌اند بين منطقي بودن و رياضي دانستن، يك رابطه‌هايي هست! كساني كه هوش منطقي رياضي بالايي دارند، هم در عمليات رياضي - مثل حساب كتاب كردن - از دور و بري‌هايشان بهتر عمل مي‌كنند، هم بهتر مي‌توانند استدلال كرده و روابط علي و معلولي را درك كنند.

اين هوش هم از آن نوع هوش‌هايي است كه در تست‌هاي معمولي هوش سنجيده مي‌شود و در مدرسه و دانشگاه زياد به كار مي‌آيد.

پرورش: برويد ببينيد چرتكه چطور كار مي‌كند. يك زبان كامپيوتري، مثلا پاسكال را ياد بگيريد. براي مسئله‌هاي ساده رياضي از ماشين حساب استفاده نكنيد. به اين فكر كنيد كه چه قوانين علمي‌اي ‌در سيستم‌هاي خانه شما تاثير دارند و براي يك‌بار هم كه شده سعي كنيد از صفحه اقتصادي روزنامه همشهري سر درآوريد.

كاربرد: مهندسي، حسابداري، برنامه‌نويسي كامپيوتر، متخصص فلسفه مخصوصا فلسفه علم و مجري طرح‌هاي پژوهشي.

 

هوش موسيقايي

كسي كه به زير و بم‌ آهنگ‌ها، ريتم و تن صداها و نغمه‌ها حساس است، مطمئنا از هوش موسيقايي برخوردار است.

آدم‌هايي كه هوش موسيقايي بالايي دارند حتما لازم نيست كه نوازنده يا خواننده باشند؛ كسي كه مي‌تواند از تن صداي شما تشخيص دهد كه داريد دروغ مي‌گوييد يا به خوبي مي‌تواند صداي مشابه 2 خواننده را از هم تشخيص دهد هم، به‌نوعي دارد از هوش موسيقايي‌اش استفاده مي‌كند.

پرورش: آواز بخوانيد. سوت بزنيد. دوش بگيريد. سبك‌هاي مختلف موسيقي را گوش كنيد. براي هر زمان از زندگي روزمره‌تان يك موسيقي متن تصور كنيد. به آواز طبيعت (صداي پرنده‌ها يا رودخانه) دقت كنيد.هر چه در يك روز بر سرتان آمده را براي يك دوست صميمي ‌ با آواز بخوانيد.

كاربرد: آهنگسازي، خوانندگي، نوازندگي،نقد آثار موسيقايي و تدريس موسيقي در كودكستان.

 

هوش جسمي‌– حركتي

اين نوع هوش را احتمالا هيچ كدام از شما تا به حال هوش به حساب نمي‌آورديد؛ استعداد كنترل حركات بدن و دستكاري ماهرانه اشيا. حتي بعضي‌ها مي‌گويند ما هوش نشستن و هوش پياده‌روي هم داريم.

معلوم است كه اولين تصوير كه از اين نوع هوش به ذهنتان مي‌آيد، تصوير ژيمناستيك‌كار‌هاي ماهر است اما خدمت‌تان عرض شود كه جراح‌ها و كساني كه خوب از پس حركات موزون بر‌مي‌آيند هم در اين زمينه تبحر خاصي دارند.

پرورش: براي اينكه يك بدنسازي ذهني انجام دهيد قبل از هرچيز بايد ورزش كنيد، يكي از صنايع دستي را ياد بگيريد، مانند (دختري با كفش‌هاي كتاني) از تجريش تا راه‌آهن را روي جدول كنار خيابان راه برويد و بالاخره اينكه، تا مي‌توانيد پانتوميم بازي كنيد.

كاربرد: ورزشكاري حرفه‌اي (از فوتبال گرفته تا پرتاب ديسك)، جراحي، مكانيكي .


هوش ميان فردي

بخشي از آن چيزي كه اين روزها به نام هوش هيجاني معروف شده است و همه جا توي بوق و كرناست، همين هوش ميان فردي است كه اولين بار گاردنر از آن نام برده است. هوش ميان‌فردي، توانايي ارتباط برقرار كردن و خوب ارتباط برقرار كردن و خوب درك كردن ديگران است. اگر در دوستان‌تان به سنگ صبور مشهور هستيد، حتما از اين نوع هوش برخورداريد.

پرورش: به يك NGO (سازمان غيردولتي) بپيونديد و ببينيد براي عمل‌كردن به شعارهاي مردمي‌تان چند مرده حلاج هستيد. هر روز 15 دقيقه به حرف يك نفر خوب گوش دهيد (سخت است نه؟). اگر وبلاگ داريد به كامنت‌هايش جواب بدهيد. در يك كلوب اينترنتي عضو شويد. زندگي آدم‌هاي مردم‌دار را بخوانيد و ببينيد چه كرده‌اند كه اين طور مشهور شده‌اند.

كاربرد: مشاور مدرسه، مشاور خانواده، مدير روابط عمومي ‌يك شركت، معلمي، پزشكي، مددكاري و فروشندگي.

 

هوش درون فردي

هوش درون فردي يعني هوش درك كردن خود و استفاده از خودشناسي براي انتخاب هدف‌هاي زندگي. كساني كه هوش درون فردي دارند بسيار مستقل و فرديت يافته‌اند. آنها ريز و درشت عيب و خوبي‌هاي خودشان را مي‌دانند و يك تصوير كامل از خودشان در ذهن دارند.

پرورش: مطلب‌هاي خودشناسي صفحه موفقيت را دوباره بخوانيد، زندگينامه خودتان را بنويسيد، رؤياهاي خودتان را بنويسيد و ردي از خودتان را در آنها كشف كنيد. تست‌هاي معتبر خودشناسي يا شخصيت را علامت بزنيد تا تصوير بهتري از خودتان در ذهن داشته باشيد.

كاربرد: روحاني، روان شناس باليني و مخصوصا روانكاو، متخصص الهيات و شغل‌هايي كه آدم آقاي خودش است.


هوش طبيعت

گاردنر وقتي كه نظريه هوش‌هاي هفت‌گانه‌اش در تمام دنيا سر و صدا كرده بود، دريافت كه نظريه‌اش يك چيزي كم دارد و آن هوشي بود كه آدم‌هاي عاشق طبيعت دارند؛ كساني كه مي‌توانند طبيعت را بفهمند، در آن كار كنند و از آن لذت ببرند.

پرورش: يك باغچه شخصي در گوشه‌اي از خانه درست كنيد و گياه پرورش دهيد. آخر هفته‌ها برويد كوهنوردي و تغييرات فصل‌هاي مختلف را ببينيد و از طبيعت عكاسي كنيد.



:: بازدید از این مطلب : 2495
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد