نوشته شده توسط : امین جمالی

یک زبانشناس آمریکایی به تازگی با انتشار کتابی به بررسی علت اینکه چرا زنان غیبت کردن و مردان مشاجره با صدای بلند را دوست دارند، پرداخته است.


به گزارش نکته نیوز بیش از چند دهه است که زبانشناسان نشان داده اند بسیاری از رفتارهای قالبی وابسته به جنس در زمان صحبت کردن به طور قابل ملاحظه ای خود را نشان می دهند.

به طوریکه برای مثال، در شرایطی که زنان صحبتهای درگوشی و پچ پچ کردن را ترجیح می دهند مردان با صدای بلند حرف می زنند و درحالی که زنان پشت سر یکدیگر غیبت می کنند مردان به صورت رودرو با هم مشاجره می کنند. مردان احساسات خود را از دیگران پنهان می کنند درحالی که زنان با هر غریبه ای که در خیابان می بینند درد دل می کنند.

به اعتقاد بسیاری از کارشناسان، این تفاوتها تنها بازتابی از پیش انگاریهای فرهنگی و سنتی ما درباره جنس ها است و جنبه واقعیت ندارد.

این درحالی است که "جان ال. لوک"، استاد زبانشناسی کالج لهمن در نیویورک به تازگی کتابی با عنوان "دوئل ها و دوئت ها" را منتشر کرده و در آن به بررسی این نکته پرداخته است که زنان و مردان به طور ریشه ای از روشهای متفاوتی برای صحبت کردن استفاده می کنند که به دلیل روشهای تربیتی آنها نیست بلکه این تفاوتها در نیازهای تکاملی آنها ریشه دارد.

این زبانشناس در این کتاب توضیح داده است که مردان برای به رخ کشیدن قدرت و توانایی استدلالی خود به زنان از کلام ستیزه جویانه "دوئل" استفاده می کنند.

درحالی که زنان، الگوهای گفتاری ملایم تری برای ارتباط برقرار کردن میان خود به کار می گیرند. این روش، آنها را از برخوردهای تهاجمی مردان حفظ می کند.

به گفته "لوک"، این الگویی است که به مدت هزاران هزار سال در تاریخ تکامل بشر ادامه داشته است.

این زبانشناس در خصوص تفاوتهای میان کلام زنان و مردان توضیح داد: "زمانی که زنان با همجنسان خود صحبت می کنند به دنبال نقاط مشترک می گردند بنابراین به طور مداوم کلام یکدیگر را قطع می کنند.

این مسئله موجب می شود که زنان به یکدیگر برای به اتمام رساندن داستانها کمک کنند و در واقع آنها یک داستان را با همدیگر می سازند. این بافت پیوندی در گروههای زنان سبب می شود که اطلاعات شخصی و صمیمی درباره زندگی و روابط گوینده با سایر مردم به کل اعضای گروه ارائه شود.

این یک علامت مشخص از روشی است که زنان از آن برای صحبت با دوستان همجنس خود استفاده می کنند و درواقع روش گفتار زنان یک الگوی دوئت (دو همصدایی) دارد."

وی در خصوص تمایل زنان به غیبت کردن و شایعه پراکنی گفت: "واژه شایعه (gossip) یک لحن تحقیرآمیز دارد اما زنان از این واژه در مفهوم یک کد اخلاقی جامعه استفاده می کنند.

نتایج مطالعه ای که بر روی مفهوم شایعه یا سخن چینی انجام شد نشان داد که زنان سخن چین معمولاً درباره زنانی که خانه داران بدی هستند، زنانی که مادران بدی هستند و زنانی که همسران خوبی نیستند غیبت و شایعه پراکنی می کنند. این رفتارها هر یک از زنان را در یک جامعه تهدید می کنند.

بنابراین زنان دلیل بسیار خوبی دارند که درباره این موضوعات صحبت کنند تا آنها را حل کنند. اما از آنجا که موضوعات مشابه برای مردان تهدید به شمار نمی آید بنابراین آنها معمولاً غیبت نمی کنند."

براساس گزارش دیلی میل، "لوک" درباره تمایل مردان به گفتار برپایه الگوی دوئل گفت: "اگر شما دو مرد باشید و برای مثال بخواهید باهم حرف بزنید احتمال بسیاری وجود دارد که به همدیگر کمی توهین کنید و یا به روشی ستیزه جویانه با هم صحبت کنید.

در واقع، مردان برای اینکه خود را تاتیرگذار نشان دهند تمایل دارند از واژگان درشت استفاده کنند. کاری که زنان هرگز و هرگز انجام نمی دهند."



:: بازدید از این مطلب : 1245
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

دلیل اینکه دختر‌ها بسیار راحت‌تر از پسر‌ها درباره‌ مشکلاتشان صحبت می‌ کنند چیست؟ دانشمندان آمریکایی اخیرا تحقیقی انجام داده‌ و توضیحی برای این مساله یافته‌‌اند. اما آیا این توضیح منطقی است؟

خیلی‌‌ها ممکن است این صحنه را بشناسند: دختری می‌ خواهد با شریک زندگی ‌اش راجع به مشکلی صحبت کند. او قصد دارد که همه چیز را ریز به ریز تعریف کند، اما آن پسر سکوت می‌‌کند و تمایلی به صحبت کردن ندارد.

چند روان‌شناس آمریکایی که در دانشگاه می‌سوری شهر کلمبیا مشغول به کار هستند، اخیرا در تحقیقی که بین ۲۰۰۰ کودک و نوجوان انجام داد‌ه‌‌اند، توضیحی برای این مساله یافته ‌اند. بر اساس نتایج این تحقیق، آن‌ها یک پیش‌ داوری قدیمی را از میان برداشته‌‌اند. سال‌ها بود که محققان بر این عقیده بودند که بی‌تمایلی پسران برای یک صحبت طولانی به دلیل آن است که آن‌ها دوست ندارند از خود ضعف نشان دهند.

اما محققان در تحقیق جدید به این نتیجه رسیده ‌اند که دلایل دیگری باعث این امر هستند. نتیجه‌ اصلی تحقیق آن است که پسر‌ها کلا صحبت‌‌های طولانی بر سر یک مشکل را عملی بیهوده می‌‌دانند. روان‌شناسان آمریکایی نتایج تحقیق خود را در نشریه‌ علمی Child Development منتشر کرده ‌اند. روان‌شناسان تحقیقی چهار مرحله‌‌ای بین کودکان و نوجوانان ۸ تا ۱۶ ساله انجام دادند. آن‌ها از نوجوانان خواستند که انتظارات مثبت و منفی خود را از یک صحبت طولانی نام ببرند.


نتیجه‌ تحقیق آن بود که در رابطه با انتظارات مثبت، امید دختر‌ها نسبت به سازنده بودن مکالمه‌‌ای طولانی چشمگیر‌تر و بارز‌تر از پسران بوده است. در رابطه با انتظارات منفی در دو مورد نظرات پسر‌ها با دختر‌ها فرق می‌ کرد. پسر‌ها ذکر کردند که هنگام صحبت کردن درباره‌ احساساتشان، حس عجیبی پیدا می‌ کنند.

افزون بر این آن‌ها چنین صحبتهایی را هدر دادن وقت می‌‌دانند. بر اساس نتیجه‌ این تحقیق تفکر عمومی‌ که پسر‌ها صحبت نمی‌‌کنند زیرا از واکنش دیگران می‌ ترسند دیگر از میان برداشته می‌‌شود. حس عجیبی که پسر‌ها در مورد مکالمات طولانی ذکر کرده‌‌اند باعث می‌‌شود که دانشمندان در مورد نتایج این تحقیقات شک کنند.ميگنا دات آي آر. روان‌شناسان در رابطه با پرسشنامه ‌هایی که به کار برده ‌اند با یک مشکل مواجه هستند. انسان‌ها معمولا تمایل به دادن جوابهایی دارند که در جامعه مطلوب به شمار می‌‌ روند. به این معنا که اگر لیستی از امید و ناراحتی درباره‌ مکالمات طولانی در مقابل یک نوجوان قرار گیرد، او به احتمال زیاد می‌ گوید که چنین مکالمه‌‌هایی وقت را هدر می‌ دهند، زیرا این جواب مطلوب‌تر از این است که بگوید از یک مکالمه می‌ ترسد.


اما با وجود مشکل جمع ‌آوری داده ‌ها، دانشمندان تاکید می‌ کنند که پسر‌ها درکل بیشتر تمایل به سکوت دارند تا دختر‌ها.

محققان افزون بر این اعلام کردند که پدر‌ها و مادر‌ها در زمینه‌ از بین بردن چنین کلیشه‌‌هایی می‌ توانند فعالیت کنند. آن‌ها می‌‌توانند به پسر‌ها در سنین پایین بیاموزند که مکالمات طولانی می‌ توانند به راه‌ حل نیز بیانجامد و به همین دلیل تنها هدر کردن وقت نیستند. در عین حال آن‌ها می‌‌توانند به دختران خود نیز توضیح دهند که بحث کردن طولانی در مورد جزئیات همه‌ مسائل، تنها راه حل از بین بردن مشکلات نیست.

 



:: بازدید از این مطلب : 924
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

با به کارگیری سی شیوه ساده از هنگام بارداری تا پایان دوسالگی افزون بر رشد جسمانی مناسب، زمینه های افزایش بهره هوشی کودکان را تقویت کنید...

 

 

از آنجا که پایه ریزی و شکل گیری رشد جسمانی و ذهنی کودکان از هنگام بارداری تا پایان دو سالگی است، به کارگیری این ۳۰ شیوه به طور هماهنگ به رشد همه جانبه و مناسب کودک کمک می کند.

در هنگام بارداری

۱) تیروئیدتان را آزمایش کنید زیرا کم کاری خفیف تیروئید در خانمهای باردار سبب کاهش معنی داری در هوش کودکان می شود.
۲) کولین مصرف کنید، این ماده مغذی در گوشت، تخم مرغ و حبوبات وجود دارد.
۳) ویتامین هایی را که پزشک در دوران بارداری برای شما تجویز می کند مصرف کنید.
۴) با جنین خود حرف بزنید و او را صدا کنید.
۵) از نوشیدن قهوه و خوردن دارو بدون تجویز پزشک اجتناب کنید.

در شش ماهه نخست پس از تولد به این نکات توجه داشته باشید
۶) فرزندتان را با شیر مادر تغذیه کنید.
۷) در صورت بروز افسردگی بعد از زایمان ، برای درمان آن اقدام کنید.
۸) منابع غنی از آهن مانند گوشت، سبزیجات، تخم مرغ و میوه های تازه مصرف کنید.
۹) در زمان شیردهی خوردن غذاهای حاوی ویتامین۱۲ B مانند مخمر، نان، غذاهای دریایی و تخم مرغ را فراموش نکنید.
۱۰) برای کودکتان موسیقی به ویژه موسیقی سنتی و کلاسیک پخش کنید.
۱۱) کودک را ماساژ دهید ، مطالعات نشان داده اند که ماساژ روزانه کودکان رشد مغزی آنان را به میزان قابل توجهی افزایش می دهد.

از شش ماهگی تا یک سالگی کودک چه کنیم؟
۱۲) با کودکتان به طور مستقیم و چشم در چشم صحبت کنید.
۱۳) معنای لغات را با اشاره ارتباط دهید ؛ به طور مثال هنگامی که نام چیزی را می برید به آن اشاره کنید یا کودک را در مقابل آن نگه دارید.
۱۴) با هدیه های مخصوص کودکان، او را تشویق کنید.
۱۵) اجازه آزادی حرکت به کودکان بدهید، بگذارید که آنها کنجکاوی غریزی شان را همواره به کار برند.
۱۶) تشخیص و فرق گذاری بین اشیا را به کودکتان با پرسش و گفتن جواب درست بیاموزید.
۱۷) کودکان از آموزش اجباری خوششان نمی آید، از آن بپرهیزید.
۱۸) هنگامی که فرزندتان احساس خستگی کرد، آموزش را قطع کنید.

دوران یک تا دو سالگی کودک
۱۹) کودکان را با غذاهای سرشار از آهن تغذیه کنید.
۱۰) به کودکان میان وعده های سالم و مغذی بدهید و از دادن میان وعده های بی فایده مانند پفک و چیپس به کودک خودداری نمایید.
۲۱) برای کودکتان کتاب بخوانید.
۲۲) در حضور او مطالعه کنید.
۲۳) برای او اسباب بازی های کمک آموزشی تهیه کنید.
۲۴) با کودک خود بازی کنید. شرکت در بازی های دسته جمعی ، مهارت های هوش اجتماعی کودک را افزایش می دهد.
۲۵) مطمئن شوید کودکتان خوب استراحت کرده است، خوابیدن دستکم ده ساعت در شبانه روز برای او لازم است.
۲۶) هنگامی که با کودکتان صحبت می کنید صداهای اضافی مانند رادیو و تلویزیون را خاموش کنید و نور را در حد متوسط نگاه دارید.
۲۷) درخواست های تکراری کودک را اجابت کنید. تکرار ارتباط نورون ها را در مغز تقویت می کند بنابراین اگر برای چندمین بار از شما می خواهد کتابی را برایش بخوانید ، بدون اصرار و پافشاری روی خواندن یک داستان دیگر ، آن را برای او بخوانید.
۲۸) وقتی کودک نوپای شما به چیزی اشاره می کند و نامش را می پرسد در جوابش به او اطلاعات بیشتری بدهید. به طور مثال: آن یک توپ است، یک توپ آبی با خط های قرمز.
۲۹) در تربیت کودک انضباط همراه با محبت فراوان داشته باشید.
۳۰) هرگز به کودکتان نگویید «تو چیزی نمی فهمی» زیرا اگر کودک آن را باور کند، حرف شما تحقق خواهد یافت.



:: بازدید از این مطلب : 1000
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

برای سال های متمادی تصور بر این بود که IQ ( ضریب هوشی ) نماینده میزان موفقیت افراد است.

 

در مدارس معیار اهدای جوایز به دانش آموزان تست هوش بود و حتی بعضی از شرکت ها برای پاداش از تست هوش استفاده می‌کردند. در دهه اخیر محققان در یافتند که IQ تنها شاخص ارزیابی موفقیت یک فرد نیست. آن ها در حال حاضر مشغول تحقیق درباره EQ ( هوش عاطفی ) هستند.

هوش یکی از مهمترین سازه های فرضی است که از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بینه در اویل قرن بیستم همواره برای تبیین موفقیت شغلی و کارآیی به کار رفته است. هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار گرفت که دنیل گولمن در سال 1995 کتاب خود را با عنوان " چرا هوش عاطفی می تواند مهمتر از IQ باشد؟ " به چاپ رساند.

درابتدای پیدایش این سازه، روانشناسان بیشتر بر روی جنبه های شناختی همانند حافظه و حل مساله تاکید می کردند . اما خیلی زود دریافتند که جنبه های غیر شناختی مانند عوامل عاطفی و اجتماعی نیز دارای اهمیت زیادی هستند. بعضی پژوهشگران بر این عقیده اند کهIQ در خوش بینانه ترین حالت 10 الی 25 درصد از واریانس متغیر عملکرد را تبیین می کند.

" علم به این که احساسات شما چیست و چگونه باید از آن ها در جهت تصمیم گیری به نحو احسن استفاده کنید می گوید :

*

هوش عاطفی، توانایی برای مدیریت اضطراب و کنترل تنش ها و انگیزه، امیدواری و خوش بینی در مواجهه با موانع در راه رسیدن به هدف است.
*

هوش عاطفی، در حقیقت راهی است برای زیرک بودن.
*

هوش عاطفی، همدلی است، درک این که اطرافیان شما چه احساسی دارند.
*

هوش عاطفی، یک نوع مهارت اجتماعی است، همراهی با مردم، مدیریت عواطف و احساسات در روابط و توانایی ترغیب و رهبری دیگران. "

هوش عاطفی یا هوش اجتماعی شامل 4 مهارت است :

خود ( Self )

دیگران (Others )

آگاهی (Awareness )

اقدام ( Action)

که با ترکیب این ها, مؤلفه های بنیادی هوش عاطفی به دست می آید .

 

1-خودآگاهی ( شامل: خود ارزیابی، اعتماد به نفس )

2- خودگردانی ( شامل: خویشتن داری و قابل اعتماد بودن، وجدان سازگاری، انگیزه پیشرفت و ابتکار )

3- آگاهی اجتماعی ( شامل: همدلی، ‌آگاهی سازمانی و انگیزه خدمت )

4- مهارت های اجتماعی (شامل: توان تاثیرگذاری، رهبری، مدیریت تعارض ایجاد رابطه و کار گروهی )

 

*

خودآگاهی ( Self Awareness) : یک نوع توانایی فردی است برای درک احساسات و حالات خلقی. خودآگاهی به شخص کمک می کند تا همیشه بر افکار و احساسات خود نظر داشته و بنابراین در جهت درک آن ها به فرد کمک می کند.
*

خودگردانی( Self Management) یا مدیریت عواطف( Managing Emotions ): مهارتی است که به افراد کمک می کند تا احساسات خود را به صورت مناسب و جامعه پسندانه نشان دهند. به زبان دیگر به فرد درکنترل عصبانیت، ناراحتی و ترس کمک می‌کند.
*

آگاهی اجتماعی ( Social Awareness ): عبارت است از توانایی درک احساسات دیگران و استفاده از احساسات خود در جهت دستیابی به اهداف.
*

مهارت های اجتماعی (Social Skills ): عبارت است از ارتباط با دیکران در موقعیت های مختلف اجتماعی و در اصل به معنای توانایی ادامه رابطه با توجه به احساسات افراد یا همان ظرفیت اجتماعی است.

 

تحقیقات نشان داده است که EQ عامل مهمی در ایجاد تغییرات اساسی در زندگی است. اگرچه کودکان با سرشت و فطرت گوناگون به دنیا می آیند و چگونگی برخورد آن ها با مسایلی چون برخوردهای اجتماعی، اشتیاق ‌خجالت و غیره متفاوت است، اما هوش عاطفی به والدین و مربیان کمک می‌کند تا بر روی قابلیت ها و یا عدم وجود آن ها کار کرده و بنابراین کودکان را برای رویارویی با جامعه بیرونی آماده کنند. برای مثال والدین به جای جلوگیری از برخورد بچه های خجالتی با دنیای بیرون، باید آن ها را با چالش های جدیدی مثل دیدار با دوستان جدید و قرارگرفتن در فضاهای تازه روبرو نمایند. گرچه این تشویق نباید به هیچ عنوان بچه ها را دلزده یا ترسوتر نماید بلکه باید به آن ها تجربه های جدید بیاموزد.

مثال دیگری که می توان در این مورد مطرح کرد این است که برای مثال تحقیقات نشان داده که بچه های کلاس دومی که عصبی بوده و همیشه با مشکل مواجه هستند، شش تا هشت بار بیشتر از بچه های دیگر در معرض ابتلا به خشونت در نوجوانی و ارتکاب جنایت می‌باشند. دخترانی که در سنین راهنمایی از احساسات سردرگم، خستگی و عصبانیت توام با گرسنگی رنج می‌برند، احتمال می‌رود که در سنین نوجوانی دچار اختلالات گوارشی شوند. این بچه ها از احساسات خود و این که اصولا این احساسات چه هستند، بی خبرند. اما اگر در شرایطی قرار بگیرند که بتوانند از هوش عاطفی خود بهره مند شوند، مسلما به هیچ یک از این موارد دچار نخواهند شد.

نمونه های وجود دارد که باعث عدم استفاده از هوش عاطفی خواهد شد : ترس و نگرانی، تصویر منفی از خود، توقعات غیر واقعی از زندگی و سرزنش دیگران. بنابراین زمانی که این موانع به وجود می آید و هوش عاطفی مورد استفاده قرار نمی گیرد، حرکات افراد به سمت موفقیت متوقف می شود.

پس نتیجه می گیریم که هدف از تقویت هوش عاطفی، آگاهی از احساسات و تربیت آن ها برای غلبه بر موانع زندگی است.

اولین قدم برای افزایش هوش عاطفی، خودآگاهی است. خودآگاهی یعنی شما چه احساسی دارید و چرا دچار آن احساس شده اید. اگرچه ممکن است این کار در بدو امر برای بعضی از افراد مشکل باشد، اما زمانی که فرد شروع به درک خود می کند، می تواند دیگر مهارت های احساسی اش را نیز توسعه دهد و در نهایت به هوش عاطفی بالایی دست یابد.

منبع : اینترنت مقاله “ Emotional Intelligence: What is it? “

نوشته : نانسی.کی.رکر و برگرفته از مقاله هوش هیجانی

ترجمه و تالیف :‌ آزاده دلیلیان



:: بازدید از این مطلب : 1622
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

هوش‌ها انواع و اقسام دارند؛ بايد هر كسي در وجود خودش به دنبال هوش خود بگردد و تحصيلات و شغلش را بر پايه آن قرار دهد. هوارد گاردنر روان‌شناسي بود كه اولين بار اين حرف را بر سر نظام آموزشي سنتي دنيا فرياد كشيد.درس پشت درس، داريد مي‌افتيد؟ كم كم دارد از تحصيلات آكادميك حالتان به هم مي‌خورد؟ دپ زده‌ايد كه آن‌قدر خنگيد كه نمي‌توانيد درس‌هايي را كه نصف بيشتر همكلاسي‌هايتان پاس مي‌كنند، پاس كنيد؟ داريد حس مي‌كنيد كه بلا نسبت ما، (خنگ) هستيد؟

اما آيا واقعا چون نمي‌توانيد درس‌هايتان را پاس كنيد، خنگ هستيد؟ آيا فقط آنهايي كه مدرك دكترا و فوق ليسانس‌شان را قاب گرفته‌اند و زده‌اند بالاي ميز كامپيوترشان، باهوش هستند؟

تا موقعي كه هوش به معني همين آي‌كيويي بود كه از تست‌هاي سنتي به دست مي‌آمد بله؛ باهوش‌ترين‌ها همان آقا مهندس‌ها و خانم دكتر‌ها بودند. اما نظريه‌هاي جديدتر هوش، چيز ديگري مي‌گويند.

آنها برگشته‌اند به تعريف اصلي هوش يعني (توان سازگاري و پيشرفت در شرايط مختلف) و به اين نتيجه رسيده‌اند كه يك مكانيك ماهر با تحصيلات سيكل، يك نوازنده دوتار بي‌سواد، يك فوتباليست ليگ برتر يا يك كشاورز كه از زمينش محصول بيشتري برداشت مي‌كند هم باهوش هستند.

در واقع هوش‌ها انواع و اقسام دارند؛ بايد هر كسي در وجود خودش به دنبال هوش خود بگردد و تحصيلات و شغلش را بر پايه آن قرار دهد. هوارد گاردنر روان‌شناسي بود كه اولين بار اين حرف را بر سر نظام آموزشي سنتي دنيا فرياد كشيد.

 

هوش تصويري
هوش تصويري يا فضايي يعني توانايي تجسم تقريبا هر چيزي حتي تجسم فكر‌ها؛ يعني اينكه وقتي به شما مي‌گويند دموكراسي، بتوانيد براي مفهوم دموكراسي، يك تصوير ذهني از آدم‌هاي يك جامعه دموكرات در ذهنتان بسازيد.

اگر خيلي باهوش باشيد، مي‌توانيد همين تصوير را تغيير بدهيد طوري كه مفهوم ديكتاتوري را القا كند. كساني كه هوش بالاي تصويري دارند به جزئيات يك تصوير خيلي خوب دقت مي‌كنند و مي‌توانند تصويرهايي كه در ذهنشان مي‌سازند را روي كاغذ بياورند.

پرورش: تصور كنيد كه كره چشمتان از بدنتان جدا شده و دارد در اتاقي كه در آن نشسته‌ايد سير مي‌كند. بگذاريد اين كره بازيگوش همه جا برود و بالا و پايين و پشت و روي همه چيز را ببيند. حالا تصور كنيد چيز‌ها از ديد كره چشمتان چگونه است. اگر اين كار
خيلي برايتان راحت است، مطمئن باشيد از نظر تصويري با هوش هستيد.

يك تمرين خلاقانه‌تر هم اينكه تصور كنيد شما همزمان، هم مدير هنري و هم عكاس همشهري جوان هستيد. حالا عكس‌هايي كه مي‌شد براي مطالب همين هفته گرفت و صفحه‌بندي‌هاي احتمالي را‌ در‌ذهنتان تصور كنيد، البته يادتان باشد فقط يك هفته وقت داريد!

كاربرد: معماري، نقاشي، عكاسي، تصويرسازي، صفحه‌بندي، مرمت بنا‌هاي تاريخي
و جعل اسناد با فتوشاپ!

 

هوش زبان‌شناختي

نوع ديگرهوش يعني هوش زبان‌شناختي، درواقع بخشي از همان چيزي است كه ميان عامه مردم هم به عنوان هوش پذيرفته شده است؛ داشتن اطلاعات عمومي‌زياد، توانايي سخنوري و زبان بازي، توانايي خوب نوشتن و خوب خواندن؛روي هم‌رفته، كسي كه بتواند از زبان به بهترين نحو استفاده كند.

پرورش: همه چيزهايي كه در كارگاه‌هاي نويسندگي مي‌گويند، مي‌تواند اين هوش را در شما پرورش دهد. توجه به ريشه‌هاي شفاهي فرهنگ خودمان (مثلا معناي ضرب‌المثل‌ها، قصه‌هاي پريان و قصه‌هاي پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها) و خواندن بازيگوشانه و لذت‌بخش كتاب‌ها - بدون اينكه هدفي خارجي مثل اضافه شدن معلومات يا پز دادن به خاطر اضافه شدن به كلكسيون كتاب‌هاي خوانده شده، مدنظرمان باشد- هم مي‌تواند اين هوش را پرورش دهد.

اگر شما مي‌توانيد براي همين مطلب يك تيتر جذاب‌تر انتخاب كنيد، مطمئن باشيد از اين نوع هوش برخورداريد.

كاربرد: روزنامه نگاري، نويسندگي، تدريس ادبيات، مسئول روابط عمومي، وكالت و... .

 

هوش منطقي – رياضي

انگار كساني كه اولين‌بار اصطلاح (دو دوتا چهار تا كردن) را به وجود آورده‌اند، ناخودآگاه مي‌دانسته‌اند بين منطقي بودن و رياضي دانستن، يك رابطه‌هايي هست! كساني كه هوش منطقي رياضي بالايي دارند، هم در عمليات رياضي - مثل حساب كتاب كردن - از دور و بري‌هايشان بهتر عمل مي‌كنند، هم بهتر مي‌توانند استدلال كرده و روابط علي و معلولي را درك كنند.

اين هوش هم از آن نوع هوش‌هايي است كه در تست‌هاي معمولي هوش سنجيده مي‌شود و در مدرسه و دانشگاه زياد به كار مي‌آيد.

پرورش: برويد ببينيد چرتكه چطور كار مي‌كند. يك زبان كامپيوتري، مثلا پاسكال را ياد بگيريد. براي مسئله‌هاي ساده رياضي از ماشين حساب استفاده نكنيد. به اين فكر كنيد كه چه قوانين علمي‌اي ‌در سيستم‌هاي خانه شما تاثير دارند و براي يك‌بار هم كه شده سعي كنيد از صفحه اقتصادي روزنامه همشهري سر درآوريد.

كاربرد: مهندسي، حسابداري، برنامه‌نويسي كامپيوتر، متخصص فلسفه مخصوصا فلسفه علم و مجري طرح‌هاي پژوهشي.

 

هوش موسيقايي

كسي كه به زير و بم‌ آهنگ‌ها، ريتم و تن صداها و نغمه‌ها حساس است، مطمئنا از هوش موسيقايي برخوردار است.

آدم‌هايي كه هوش موسيقايي بالايي دارند حتما لازم نيست كه نوازنده يا خواننده باشند؛ كسي كه مي‌تواند از تن صداي شما تشخيص دهد كه داريد دروغ مي‌گوييد يا به خوبي مي‌تواند صداي مشابه 2 خواننده را از هم تشخيص دهد هم، به‌نوعي دارد از هوش موسيقايي‌اش استفاده مي‌كند.

پرورش: آواز بخوانيد. سوت بزنيد. دوش بگيريد. سبك‌هاي مختلف موسيقي را گوش كنيد. براي هر زمان از زندگي روزمره‌تان يك موسيقي متن تصور كنيد. به آواز طبيعت (صداي پرنده‌ها يا رودخانه) دقت كنيد.هر چه در يك روز بر سرتان آمده را براي يك دوست صميمي ‌ با آواز بخوانيد.

كاربرد: آهنگسازي، خوانندگي، نوازندگي،نقد آثار موسيقايي و تدريس موسيقي در كودكستان.

 

هوش جسمي‌– حركتي

اين نوع هوش را احتمالا هيچ كدام از شما تا به حال هوش به حساب نمي‌آورديد؛ استعداد كنترل حركات بدن و دستكاري ماهرانه اشيا. حتي بعضي‌ها مي‌گويند ما هوش نشستن و هوش پياده‌روي هم داريم.

معلوم است كه اولين تصوير كه از اين نوع هوش به ذهنتان مي‌آيد، تصوير ژيمناستيك‌كار‌هاي ماهر است اما خدمت‌تان عرض شود كه جراح‌ها و كساني كه خوب از پس حركات موزون بر‌مي‌آيند هم در اين زمينه تبحر خاصي دارند.

پرورش: براي اينكه يك بدنسازي ذهني انجام دهيد قبل از هرچيز بايد ورزش كنيد، يكي از صنايع دستي را ياد بگيريد، مانند (دختري با كفش‌هاي كتاني) از تجريش تا راه‌آهن را روي جدول كنار خيابان راه برويد و بالاخره اينكه، تا مي‌توانيد پانتوميم بازي كنيد.

كاربرد: ورزشكاري حرفه‌اي (از فوتبال گرفته تا پرتاب ديسك)، جراحي، مكانيكي .


هوش ميان فردي

بخشي از آن چيزي كه اين روزها به نام هوش هيجاني معروف شده است و همه جا توي بوق و كرناست، همين هوش ميان فردي است كه اولين بار گاردنر از آن نام برده است. هوش ميان‌فردي، توانايي ارتباط برقرار كردن و خوب ارتباط برقرار كردن و خوب درك كردن ديگران است. اگر در دوستان‌تان به سنگ صبور مشهور هستيد، حتما از اين نوع هوش برخورداريد.

پرورش: به يك NGO (سازمان غيردولتي) بپيونديد و ببينيد براي عمل‌كردن به شعارهاي مردمي‌تان چند مرده حلاج هستيد. هر روز 15 دقيقه به حرف يك نفر خوب گوش دهيد (سخت است نه؟). اگر وبلاگ داريد به كامنت‌هايش جواب بدهيد. در يك كلوب اينترنتي عضو شويد. زندگي آدم‌هاي مردم‌دار را بخوانيد و ببينيد چه كرده‌اند كه اين طور مشهور شده‌اند.

كاربرد: مشاور مدرسه، مشاور خانواده، مدير روابط عمومي ‌يك شركت، معلمي، پزشكي، مددكاري و فروشندگي.

 

هوش درون فردي

هوش درون فردي يعني هوش درك كردن خود و استفاده از خودشناسي براي انتخاب هدف‌هاي زندگي. كساني كه هوش درون فردي دارند بسيار مستقل و فرديت يافته‌اند. آنها ريز و درشت عيب و خوبي‌هاي خودشان را مي‌دانند و يك تصوير كامل از خودشان در ذهن دارند.

پرورش: مطلب‌هاي خودشناسي صفحه موفقيت را دوباره بخوانيد، زندگينامه خودتان را بنويسيد، رؤياهاي خودتان را بنويسيد و ردي از خودتان را در آنها كشف كنيد. تست‌هاي معتبر خودشناسي يا شخصيت را علامت بزنيد تا تصوير بهتري از خودتان در ذهن داشته باشيد.

كاربرد: روحاني، روان شناس باليني و مخصوصا روانكاو، متخصص الهيات و شغل‌هايي كه آدم آقاي خودش است.


هوش طبيعت

گاردنر وقتي كه نظريه هوش‌هاي هفت‌گانه‌اش در تمام دنيا سر و صدا كرده بود، دريافت كه نظريه‌اش يك چيزي كم دارد و آن هوشي بود كه آدم‌هاي عاشق طبيعت دارند؛ كساني كه مي‌توانند طبيعت را بفهمند، در آن كار كنند و از آن لذت ببرند.

پرورش: يك باغچه شخصي در گوشه‌اي از خانه درست كنيد و گياه پرورش دهيد. آخر هفته‌ها برويد كوهنوردي و تغييرات فصل‌هاي مختلف را ببينيد و از طبيعت عكاسي كنيد.



:: بازدید از این مطلب : 2495
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

این هوش برخلاف هوش عقلانی که کامپیوترها هم از آن بهره مندند و نیز هوش عاطفی که در برخی از پستانداران رده بالا دیده می شود، خاص انسان است.

 

 


هوش به عنوان یک توانایی شناختی در سال 1905 میلادی توسط آلفرد بینه و تئودور سیمون مطرح شد. با وجودی که درخصوص این پدیده بررسی های متعددی انجام گرفته و نظریه های متفاوتی ارایه شده اما هنوز صاحبنظران به همسویی کلی در مورد ابعاد گوناگون هوش دست نیافته اند. در بین نظریات مطرح شده دو نظریه از مقبولیت بیشتری برخوردار هستند.

نظریه هوش چندگانه هوارد گاردنر شامل:

هوش کلامی: توانایی تفکر کلامی و استفاده از زبان برای بیان منظورها
هوش منطقی – ریاضی: توانایی انجام عملیات ریاضی
هوش فضایی: توانایی تفکر سه بعدی
هوش بدنی – جنبشی: توانایی دستکاری اشیا و تبحر جسمی
هوش موسیقیایی: حساس بودن نسبت به زیر و بم آهنگ، ریتم و تن صدا
هوش بین فردی: توانایی درک دیگران و تعامل موثر با آنها
هوش درون فردی: توانایی فهم خود
هوش طبیعی: مشاهده الگوهای طبیعت و فهم نظام های طبیعی و مصنوعی ساخت انسان
هوش وجودی: ظرفیت مطرح کردن سوالات وجودی



نظریه هوش سه گانه دانا زوهار و یان مارشال

این هوش ها با هوش جسمانی (PQ) یعنی توانایی کنترل ماهرانه بدن و استفاده از اشیا آغاز می شوند و بر اساس سیستم های عصبی مغز مشخص می گردند. زوهار و مارشال معتقدند هوش های دیگر زیرمجموعه های این سه هوش هستند.

هوش عقلانی (IQ): این هوش مربوط به مهارت های منطقی و زبانشناسی ماست که در حال حاضر بیش از سایر هوش ها به عنوان ملاک موفقیت آموزشی محسوب می شود و مناسب حل مساله ریاضی و منطقی است.

هوش عاطفی یا هیجانی (EQ): به افراد کمک می کند عواطف خود و دیگران را مدیریت کنند. این هوش در موفقیت حرفه ای و شخصی فرد بسیار موثر است و آنها را در برقراری ارتباط یاری می دهد و تا حدی از قابلیت پیشگویی نیز برخوردار است.

هوش معنوی (SQ): این هوش برخلاف هوش عقلانی که کامپیوترها هم از آن بهره مندند و نیز هوش عاطفی که در برخی از پستانداران رده بالا دیده می شود، خاص انسان است. زوهار و مارشال هوش معنوی را یک بعد جدید از هوش انسانی معرفی کردند و به نظر آنها هوشنهایی است و برای حل مسائل مفهومی و ارزشی استفاده می شود. هوش معنوی زمینه تمام آن چیزهایی است که ما به آنها اعتقاد و باور داریم.  سوال های جدی در مورد اینکه از کجا آمده ایم، به کجا می رویم و هدف اصلی زندگی چیست، از نمودهای هوش معنوی است.

این هوش برای کارکرد اثربخش هوش عقلانی و هوش عاطفی ضرورت دارد. در واقع هوش عقلانی دروازه ورود فرد برای کسب موفقیت در رشته تحصیلی مورد علاقه اش است، اما آنچه او را در زمره بهترین ها در شغل و حرفه او قرار می دهد، هوش عاطفی است.

بهره مندی از حداقل هوش عاطفی آغاز راه سفر به سوی معنویت، خودآگاهی و هوش معنوی است که خود موجب تقویت هوش عاطفی می شود. از طرف دیگر هوش عاطفی نیز می تواند در رشد و ارتقای هوش معنوی موثر باشد. دو هوش عاطفی و هوش معنوی تاثیری مستقیم و مثبت بر یکدیگر دارند. رشد و توسعه هر یک باعث پرورش و توسعه دیگری می شود.



رابطه هوش ها (سیندی ویگلورث)

هوش معنوی جنبه های مختلفی از آگاهی و زندگی ذهنی و روحی درونی فرد را با زندگی و کار بیرونی متصل و یکپارچه می کند و نوعی آگاهی درباره تمامیت جهان به شکلی کلی به فرد می دهد.

سیندی ویگلورث معتقد است که هوش معنوی توانایی رفتار کردن با دلسوزی و دانایی در حین آرامش درونی و بیرونی، صرفنظر از پیشامدها و رویدادهاست. افراد با هوش معنوی در حین قضاوت، توانایی منصفانه و دلسوزانه رفتار کردن را دارند.

هوش معنوی ما را قادر می سازد همه چیز را آنطور که هستند ببینیم. این هوش همان هوشی است که رهبران مشهور و محبوب جهان را هدایت کرده است. رهبران معنوی با داشتن این هوش می توانند بزرگترین فشارها را تحمل کنند.

رابرت ایمونز تلاش کرد معنویت را بر اساس تعریف گاردنر از هوش، در چارچوب هوش معنوی مطرح کند. وی معتقد است که هوش معنوی مجموعه ای از توانایی ها برای بهره گیری از منابع دینی و معنوی است. به نظر ایمونز پنج توانایی معرف این هوش است:

قابلیت تعالی فیزیکی و مادی: افراد با هوش معنوی، ظرفیت تعالی داشته و تمایل بالایی نسبت به هشیاری دارند.

توانایی ورود به سطح معنوی بالاتر: از یک حقیقت غایی که ایجاد احساس یگانگی و وحدت می کند، آگاهی دارند.

توانایی یافتن تقدس در فعالیت ها، رویدادها و روابط روزمره: حضور الهی را در فعالیت های عادی تشخیص می دهند.



توانایی به کارگیری منابع معنوی برای حل مسائل زندگی: افرادی که ذاتا مذهبی هستند راحت تر می توانند با استرس ها برخورد کنند و بیش از سایرین بر بحران های روحی و مشکلات غلبه کنند.

توانایی انجام رفتار فاضلانه و ظرفیت پرهیزگاری بالا.

مولفه های متعدد دیگری نیز برای هوش معنوی ذکر می شود، نظیر: عقل شهودی؛ ادراک مستدل؛ آگاهی بر خواست و نیت؛ قدرت و عدالت متمرکز؛ عملکرد همراه با بصیرت؛ آگاهی و توان دوراندیشی؛ حس ماوراء الطبیعه و تقدس؛ آرامش درونی و بیرونی؛ دیدن وحدت در کثرت؛ پیوند و خدمت خلاق؛ خیرخواهی عملی و معنوی؛ خردمندی؛ فضیلت و انسانیت؛ دلسوزی، شفا و بخشش؛ وقار و تعهد؛ زندگی با شوق؛ عشق، فداکاری و شفقت؛ ایمان و ایثار؛ و راحت بودن در تنهایی بدون احساس تنهایی.

روانشناسان همچنین صفات زیر را برای افرادی که از این هوش برخوردارند نام می برند:

* خودآگاهی
* کل نگر بودن
* مستقل بودن (شهامت)
* استقلال از محیط: شجاعت کلی برای انجام عمل برخلاف عرف رایج
* گفتن «چرا؟»
* قابلیت مواجهه با مشکلات و ناملایمات و حتی به فرصت تبدیل کردن آنها
* خودکنترلی: توانمند بودن در خودداری و کنترل خویش
* انعطاف پذیری
* پرداختن به سجایای اخلاقی و اهمیت دادن به آنها
* درس گرفتن از تجربیات و شکست ها
* خودجوش بودن
* درست اندیشیدن
* عدم فرار از میدان حوادث
* رهایی از لغزش ها و دام های شیطانی
* حسی که افراد را هدایت درونی می کند
* برونز کامل عشق در شخصیت فرد، توانایی برای شاد زیستن


افراد با هوش معنوی کسانی هستند که می دانند «چرا» انجام می دهند و «چه چیزی» را انجام می دهند. همیشه بر اساس یک رسالت مشابه عمل می کنند. آنها بر اساس خدمت رسانی به دیگران زندگی می کنند. آنها دیگران را به خاطر چیزی سرزنش نمی کنند و همواره مسوولیت بخشش خود و عملکردهایشان را می پذیرند.

برای رضایت داشتن از خودشان نیازی به تصدیق دیگران ندارند. از وابستگی به دیگران برای کسب ایمنی رها هستند، چون اعتقاد دارند ایمنی از خودشان است نه از بیرون. آنها کار را مکانی برای خلاقیت، اعتماد به نفس و یادگیری، جایی که پول و پاداش، ثانویه است، می دانند. آنها افراد محیط کار را به عنوان انسان هایی با قوت، ضعف، نگرانی، نیازها و خواسته های خودشان در نظر می گیرند، برای آنها روابط، همواره قبل از کار است.

آنها از زندگی مادی دست نمی کشند بلکه خواهان ایجاد تعادلی در زندگی مادی همسو با اهداف متعالی و معنوی خود هستند.

مدیر معنوی در برخورد با موقعیت ها به جای مداخله در امور، به ایجاد بصیرت می پردازد؛ به جای کنترل، اعتماد می کند و به جای مطرح کردن خود، فروتنی نشان می دهد.



هوش معنوی و مدیریت

تاثیر فوق العاده هوش معنوی بر متغیرهای مهم مدیریت همچون رهبری، انگیزش، خودکنترلی، قابلیت تغییر، ارتباطات، عملکرد و ... و نیز ارتباطش با دیگر انواع هوش سبب می شود معنویت و هوش معنوی به یک موضوع مهم در حوزه مدیریت و سازمان تبدیل شود.

مدیرانی که دیدگاه معنوی دارند، نسبت به تغییر، پذیراتر و به دنبال هدف و معنا برای سازمان خود هستند. اهمیت اتصال به یک کل بزرگتر را می فهمند، ادراک و بیانی فردی از معنویت خود دارند. این افراد از ذهنیت وفور برخوردارند یعنی باور دارند که منابع کافی برای همه وجود دارد و نیاز به رقابت نیست.

در نتیجه افراد راحت تر به یکدیگر اعتماد می کنند، اطلاعات و کارشان را به مشارکت می گذارند و با همکاران و اعضای گروهشان هماهنگ می شوند تا به اهداف نهایی خود برسند. افراد در سلسله مراتب سازمان هایی که گرایش معنوی دارند، برای توانمندسازی یکدیگر تلاش می کنند. در موقعیت های تعارض از راهبردهای همکاری برد – برد استفاده می کنند.


مدیر معنوی در برخورد با موقعیت ها به جای مداخله در امور، به ایجاد بصیرت می پردازد؛ به جای کنترل، اعتماد می کند و به جای مطرح کردن خود، فروتنی نشان می دهد. مدیر معنوی بر ارزش های اخلاقی مثل صداقت، درستی، آزادی و عدالت تاکید دارد.  او هویت اخلاقی کارکنان خود را بهبود داده و تعهد عمیقی در آنان ایجاد می کند و بین آنها روابط سازنده را حاکم می سازد.

مدیر معنوی بر توسعه فردی، تصمیم گیری مشترک، و کمک به خودشکوفایی تاکید دارد. اگر ارزش های اصلی اش مورد تهدید قرار گیرد، به جای تطبیق با عقاید و افکار دیگران، آنها را به چالش می کشد تا به نتیجه والا برسد. مدیر معنوی اجازه نمی دهد مقام و موقعیت ذهن او را درگیر سازد، زیرا ذهن همواره با این تهدید روبرو است که توسط موقعیت ها و حاشیه های به ظاهر مهم به گروگان گرفته شود.مدیر معنوی به جای هدایت شدن توسط موقعیت، خودش موقعیت را خلق و هدایت می کند.

امروزه روانشناسان بر این باورند که موفقیت نهایی یک سازمان بزرگ به هوش معنوی مدیران و کارکنان آن بستگی دارد هر چند که هوش عقلانی و هوش عاطفی نیز تا حدی این موفقیت را تضمین می کند. آنها معتقدند تشویق معنویت در محیط کار می تواند منجر به افزایش خلاقیت، صداقت و اعتماد، حس تکامل شخصی، تعهد سازمانی، رضایت شغلی، مشارکت شغلی، اخلاق و وجدان کاری، انگیزش، عملکرد و بهره وری بالا شود. یک مدیر معنوی قادر می شود طوری سازمان خود را به موفقیت برساند که همه مشتریان، کارکنان و افراد جامعه از آن منتفع شوند.

 



:: بازدید از این مطلب : 1418
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

 

هر چند تمام افراد تا حدی دارای ویژگی های خودشیفتگی هستند و گاهی آن را از خود بروز می دهند اما افرادی که به طور خاص مبتلا به خودشیفتگی هستند ممکن است درباره توانایی های خود غلو کنند، محتاج توجه، شگفتی، تعجب، مهربانی و .. بسیار زیاد باشند و این امر می تواند برای یک ارتباط به ویژه هنگامی که خودپسندی و خودشیفتگی خود را نشان می دهند بسیار مضر باشد.

شخصی که تا حد بیمارگونه مبتلا به خودشیفتگی است کم کم احساس شرم و حیای خود را از دست داده و یا حداقل بسیار کمتر از سایر افراد احساس شرم و حیا خواهد کرد

در ادامه این یادداشت به برخی ویژگی های شخصیتهای خود شیفته و نحوه تاثیر آن بر ارتباطات را متذکر می شویم.

- بی شرمی

شخصی که تا حد بیمارگونه مبتلا به خودشیفتگی است کم کم احساس شرم و حیای خود را از دست داده و یا حداقل بسیار کمتر از سایر افراد احساس شرم و حیا خواهد کرد. این بدان معناست که چیزهایی که باعث می گردد دیگران به طور طبیعی احساس شرمساری کنند بر روی این افراد تاثیر مشابه ندارد و بنابراین بازی کردن با احساسات دیگران، استفاده و سواستفاده از سایر افراد و دست انداختن آنها باعث هیچ گونه تاثیری در وی نمی گردد و احساس شرمساری نمی کند که همین موضوع آنها را خطرناک می سازد. برای آنها به بازی گرفتن احساسات طرف مقابل باعث شرمساری نیست زیرا آنها همیشه خود را بالاتر از دیگران می بینند. آنها چیزی را می خواهند پس آن را به دست می آورند. صرفنظر از اینکه این کار چه تاثیری بر روی سایرین دارد چندان مهم نیست.

- تصویر ذهنی تحریف شده از خود


افراد سالم قادر به درک و شناخت عیوب و ایرادهای خود هستند، هر چند ممکن است برای شان ساده نباشد که بپذیرند باید قدری صبورتر باشند چون پرخاشگر است، باید فروتن باشد چون خودخواه است و یا باید قدری مودبانه تر صحبت کند چون کمی بی ملاحظه است و .. اما به هر حال به این عیوب واقفند در حالی که در افراد خودشیفته، شخص خودش را کامل می بیند لذا هیچ انگیزه ای برای بهبود ندارد و لذا هر گونه تغییری دور از انتظار خواهد بود.

-متلاشی کردن و از هم گسیختن دیگران


معمولا افراد خودشیفته احساس برتری و فوق العادگی می کنند لذا اگر ارزش و اعتبارشان به خطر بیفتد به قیمت نابود کردن و حتی متلاشی ساختن زندگی دیگران سعی در اصلاح امورات خود دارند. آنها دیگران را لگد مال می کنند، مقام و منزلت آنها را پایین می کشند، آنها را پست و زبون می کنند و یا حتی آنها را بی حرمت و آلوده می کنند تا خود احساس برتری نمایند. این موضوع به طور خاص در ارتباطات مشترک است. اگر شما با یک شخص خودشیفته ازدواج کنید، آنها مرتبا با تضعیف اعتماد به نفس شما و خوار و خفیف کردن شما خودش را احیا خواهد کرد و این یعنی اینکه شما سالها باید با این تفکر که موجودی پست و بی ارزش هستید و تنها هدف شما ارایه خدمات و سرویس به اوست با او زندگی کنید.

افراد سالم قادر به درک و شناخت عیوب و ایرادهای خود هستند، در حالی که در افراد خودشیفته، شخص خودش را کامل می بیند لذا هیچ انگیزه ای برای بهبود ندارد.

-طلبکار بودن

افراد خودشیفته خودشان را افرادی خاص و برتر تصور می کنند یعنی اینکه گاهی احساس می کنند باید مطلوب و خواستنی باشند و خواسته هایشان باید به طور اتوماتیک و بدون هر گونه پرسشی اجابت شود. آنها نسبت به چنین رفتاری احساس طلبکارانه و مدعی دارند لذا هنگامی که این امر محقق نشود دچار عصبانیت های بی دلیل و یا خشم و غضب خود پسندانه ای میشوند.

برای بیشتر افرادی که متحمل اختلال خودشیفتگی هستند دیگران تنها وسیله ای هستند که به آنها کمک می کنند به اهداف شان برسند.

-نادیده گرفتن دیگران

برای بیشتر افرادی که متحمل اختلال خودشیفتگی هستند دیگران تنها وسیله ای هستند که به آنها کمک می کنند به اهداف شان برسند و بنابراین طرز تفکر آنها نسبت به سایرین این است که چگونه می توانند برای چیزی که می خواهند از حمایت آنها بهره برداری شخصی کنند. شخصی که به خواسته های این گونه افراد تن درندهد، کسی که موافق این گونه افراد نباشد و یا کسی که آنها را آنگونه که خود می پندارند برتر و خاص نداند، از نظر این افراد وجود خارجی نداشته و به چشم شان نمی آید. به همین دلیل آنها گاهی با مردم بی ادبانه و یا به طور نامناسب رفتار می کنند زیرا از نظرشان دیگران تنها ابزاری هستند که باید مورد استفاده شان قرار دهند.



:: بازدید از این مطلب : 1084
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

دیسلکسی، یا نارساخوانی، بیماری ناشناخته و مبهمی است که متاسفانه به طور میانگین ۳۰ درصد از مبتلایان به آن، ترک تحصیل می‌کنند و انگیزه خودکشی در این افراد ۶ برابر دیگران است



 

 

 

دیس‌لکسی ‌(Ddyslexia) یا خوانش‌ پریشی که به آن اختلال رشدی در خواندن هم گفته می‌شود، عارضه‌ای است که در آن مغز نمی تواند به درستی تصاویر معینی مانند اعداد و حروف را پردازش کند.

دیسلکسی، یا نارساخوانی، بیماری ناشناخته و مبهمی است که متاسفانه به طور میانگین ۳۰ درصد از مبتلایان به آن، ترک تحصیل می‌کنند و انگیزه خودکشی در این افراد ۶ برابر دیگران است

دیسلکسی، خوانش‌پریشی یا نارساخوانی بیماری ناشناخته و مبهمی است که متاسفانه به طور میانگین ۳۰ درصد از مبتلایان به آن، ترک تحصیل می‌کنند و انگیزه خودکشی در این افراد ۶ برابر دیگران است.

دیسلکسی نوعی اختلال یادگیری است که بر توانایی خواندن و نوشتن کودک تاثیر می‌گذارد و نشانه‌های آن در دوران دبستان آشکار می‌شود. کودک مبتلا به دیسلکسی اگرچه به نظر باهوش می‌رسد و هیچ مشکلی از نظر بینایی و شنوایی ندارد ولی با این حال نمی‌تواند روش‌هایی را که به وی آموزش داده شده است در جهت خواندن، نوشتن و تلفظ کلمات به کار بندد. نارساخوانی برخلاف باور عموم، شکلی از عقب‌ماندگی ذهنی نیست و رابطه مستقیم با معلولیت جسمی، مشکلات فرهنگی، وضعیت اقتصادی و اجتماعی پایین یا آسیب‌های مادرزادی مغزی ندارد.

کودکی که مبتلا به دیسلکسی است به طور معمول تا قبل از ورود به مدرسه مشکلی ندارد. کودک با شروع آموزش‌ها تازه متوجه می‌شود که نمی‌تواند قدم به قدم با دیگران پیش برود و این امر، وی را آن‌قدر پریشان حال می‌کند که یا کلاس را به هم می‌ریزد یا گوشه‌گیر می‌شود.

اما توجه داشته باشید دیسلکسی را نباید با اختلالات توجه، ناتوانایی‌های یادگیری ناشی از کمبود فرصت‌ها و امکانات آموزشی مانند تعویض مکرر مدرسه، حضور نامنظم در کلاس یا فقدان آموزش در مهارت‌های اصلی، عقب‌ماندگی ذهنی، اختلال در خود فروماندگی، نقایص شنوایی و بینایی، ناتوانی‌های فیزیکی، اختلالات هیجانی یا مشکلات رایج در فرآیند یادگیری زبان دوم اشتباه گرفت.

این عارضه ناشی از اشکال در منطقه ای مغز است که وظیفه پردازش زبان را به عهده دارد و و توانایی کودک برای خواندن را مختل می‌کند.

علائم دیس‌لکسی شامل مشکلات در درک جملات ساده و اشکال در درک قافیه‌ها و شناخت کلمات است.

دیس‌لکسی همچنین باعث اشکال در شناخت کلمات نوشته شده با صداهای مشابه می‌شود. در نتیجه کودکی مبتلا به دیس‌لکسی در خواندن نوشته‌ها کند عمل می‌کند.

برای کودکان مبتلا به دیس‌لکسی این توصیه ها ممکن است کمک‌کننده باشد:

کودکان مبتلا به دیس‌لکسی نیاز به ساعات اضافی در مدرسه یا به کار گرفتن معلم خصوصی دارند تا توانایی خواندن‌شان بهبود یابد.

استفاده از شیوه تقویت مثبت هنگام کار کردن با کودکان دچار اختلال یادگیری مهم است.

در مواردی که مشکلات عزت نفس وجود دارد، مراجعه به مشاور مفید است.

 

 

 

این افراد که بهره هوشی در حد طبیعی و حتی گاه بیش از میانگین جامعه دارند، در موارد زیر

ممکن است دچار مشکلاتی باشند:

- خواندن

- نوشتن

- گوش دادن

- صحبت کردن

- تمرکز و توجه

- محاسبات ریاضی

در آمریکا، حدود ۷ تا ۱۵ درصد از کودکان در سنین مدرسه دچار انواع مختلفی از اختلالات خواندن هستند. با توجه به عدم انجام بررسی در ایران، اطلاعات دقیقی در این زمینه وجود ندارد؛ اما براساس شواهد موجود، احتمالا آمار کودکان مبتلا به اختلال خواندن در ایران کمتر از آمار فوق نیست.

دیسلکسی یکی از انواع اختلالات خواندن است که فرد مبتلا در خواندن و نوشتن متون مشکل دارد.

بدیهی است که اصطلاح اختلال خواندن در مورد کودکانی که مشکلات یادگیری دارند، صدق نخواهد کرد. مشکلات یادگیری غالبا ناشی از ناتوانی‌های بینایی و شنوایی، ذهنی، انگیزشی، هیجانی، محیطی، اقتصادی و یا محرومیت‌های فرهنگی است.

● چه عواملی باعث اختلال خواندن می‌شود؟

اختلالات خواندن غالبا منشاء ارثی دارند؛ اما در بسیاری از موارد، علت آنها مشخص نیست. علاوه بر سابقه خانوادگی که در این بیماری مشاهده می‌شود، سایر عوامل نیز به شرح زیر می‌باشند:

- وزن کم در هنگام تولد

- استرس‌های قبل و پس از تولد

- عفونت‌های سیستم اعصاب مرکزی

- آسیب‌های وارده به سر

شواهد علمی اندکی مبنی بر ارتباط بین تاری دید، اختلالات حرکتی چشم و انحرافات چشم با اختلالات خواندن وجود دارد.

علائم اختلالات خواندن چیست؟

قبل از ورود کودک به مدرسه، غالبا والدین از اختلال خواندن وی باخبر نیستند، اما با رفتن به مدرسه ممکن است علائم زیر در وی مشاهده شود:

- اشکال در خواندن و عدم تمایل به خواندن

- بدخطی و ضعف در نوشتن

- کندی در نوشتن

- اشکال در درس ریاضی

- اشکال در درک مطلب و مفهوم موضوع

- اشکال در حافظه

- اشکال در زبان (مثلا در دروس شفاهی و یا به خاطر آوردن لغات)

والدین باید به این نکته توجه داشته باشند که کودکان مبتلا به اختلالات خواندن ممکن است به تدریج دچار مشکلات رفتاری و شخصیت شوند. همچنین اختلال خواندن ممکن است منجر به بی‌علاقگی آنها نسبت به تکالیف مدرسه و در نهایت امتناع از کارهای دشوار گردد. اختلالات خواندن همچنین ممکن است باعث اضطراب، افسردگی، پرخاشگری و گوشه‌گیری کودک شود.

 

 

 

● خصوصیات و ویژگیها :

دانش آموزانی که اختلال در خواندن دارند بعضی از ویژگیهای زیر را از خود نشان می دهند :

- ناتوانی در یادگیری و یادآوری کلماتی که دیده اند.

- آینه نویسی دارند یعنی بعضی حروف کلمات را برعکس از آخر به اول می نویسند. مثلاً کلمه (سارا) را (راسا) می نویسند.

- در هجی کردن کلمات مشکل دارند.

- اشکال در سازماندهی مواد و مطالب نوشتاری

- اشکال در یافتن کلمات صحیح برای برقراری ارتباط گفتاری یا نوشتاری

- قاطی کردن حروف کلمات، معکوس خواندن حروف و کلمات.

- ضعف توانایی در خواندن کلمات، ضعف در حافظه دیداری جهت ارتباط علائم زیانی

- اشکال در تخیل و تجسم کلمات، اشکال در ذخیره سازی و بازیابی اسامی حروف نوشته شده.

- از خواندن لذت نمی برند.

- اشکا لات در نوشتن دیکته، اشکال در اعمال آنچه نسبت به موقعیت های اجتماعی یا یادگیری خوانده شده است.

- خط ناخوانا، پریشانی در استفاده از حروف و جایگزینی حروف همخوان مانند همپازی به جا همبازی .

- نسنجیدگی و بیقراری در استفاده از دست.

ورنون[۳] با تحقیقات گسترده عوامل اختلال خواندن را به شرح زیر معرفی کرد :

- عدم آمادگی برای خواندن، عقب ماندگی عمومی رشد گفتار و اشکالات گفتاری

- معلولیت های جسمانی مانند اشکالات دیداری و شنیداری، محدودیت واژه ها

- نیروی زیستن ناکافی، معلولیت های فرهنگی و اجتماعی

- عوامل شخصیتی ( اشکالات عاطفی و سازگاری)، عوامل اجتماعی، عوامل محیطی

- عدم توجه به مدرسه و تغییر مکرر مدرسه یا آموزگار، شرایط نامساعد خانه

- روش های آموزشی ناقص و تشکیلات ناقص مدرسه، محتوای ناکافی متن خواندنی که حاوی ارزش باشد.

- اشکال در درک موقعیت فضایی، عدم برتری جانبی، اختلال در قدرت حرکت

- تشخیص ضعفیف بین تصاویر مشابه

اگر چه بچه ها به طور طبیعی و به طور نرمال می شنوند، اما در نهایت، در ادراک کلمات یا حروف، برای این که آن ها را به نظم، ترتیب و قانون صحیح دربیاورند، با دشواری کامل مواجه هستند.

(ب) را با (پ) چنان قاطی و اشتباه می کنند که کلمات مشابه ساخته شده از حروف های ب و پ شنیداری و بینایی، حتی از نظر دستور آموزشی و پرورشی، کاملاً در هم و پر اشتباه خواهد شد.

هجی کردن به اشتباه صورت می گیرند و حروف یک کلمه را پس و پیش مشاهده

می کنند. اگر چه این دانش آموزان هوش متوسط، هوش نرمال یا هوش فرا دارند، ولی در صورت توجه نکردن به قابلیت های خلاقانه و هنرمندانه ی این بچه ها، آن ها را در مسیر ناتوانی ، نا امیدی و کسب نکردن موفقیت و گنگی در یادگیری های دیگر قرار می دهیم و مشکلات رفتاری و هیجانی غیر واقعی را به عنوان مجموعه ای از اختلالات برای این بچه ها تحفه آور می شویم.

انواع اختلالات خواندن :

طبقه بندی مختلفی از اختلالات خواندن معرفی شده است که مایکل باست افرادی را که دچار اختلال خواندن هستند به سه دسته تقسیم می کند : اول گروهی که اختلال خواندن آوایی دارند. این افراد مجموعه لغات نسبتاً زیاد و قابل توجهی را در ذهن شان ذخیره کرده اند اما هجی کردن آن ها ضعیف است. گروه دوم افرادی هستند که اختلال خواندن ایده ای دارند این گروه می خوانند و هجی می کنند اما در ساختار بینایی لغت اشکال دارند و گروه سوم افرادی که مشکل هر دو گرو ه را دارند.

بعضی متخصصان هم اختلال خواندن را شامل عقب ماندگی ، اختصاصی خواندن ، وارونه خوانی و دیسلکسی رشدی می دانند.

در اختلال خواندن، پیشرفت خواندن نسبت به سن و هوش نارسایی دارد، بیشتر افرادی که اختلال خواندن دارند از هوش متوسط یا بالاتری برخوردارند. به طور کلی اختلال خواندن با نارساخوانی، مترادف است ولی استفاده ی نا مناسب از اصطلاح نارساخوانی باعث شده که مردم آن را به معانی گوناگونی در نظر بگیرند. از انجا که خواندن و املا بسیار به هم مرتبط هستند، کودکانی که اختلال خواندن دارند در املا نیز مشکل دارند.

● دلایل و عوامل موثر

به گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز ، دلایل بروز بیماری دیسلکسی بسیار متفاوت است. در اروپا بیش از ۵/۲ میلیون کودک مبتلا به دیسلکسی‌اند و به همین دلیل محققان ۹ کشور اروپایی گرد هم آمدند تا با آزمایش روی ۴ هزار کودک دلایل و میزان مبتلایان به آن در زبان‌های متعدد را بررسی کنند.

پیش از این تحقیقات (عصبی ـ کالبدی)، گالابوردا، استاد عصب‌شناسی دانشگاه هاروارد آمریکا در سال ۱۹۷۹ و آزمایش‌های پولسو در سال ۱۹۸۹ در دانشگاه میلان روشن کرده بود که دیسلکسی بیماری عصبی با ریشه ژنتیکی است.

آزمایش‌های مغزی بیماران نیز مشخص کرد که یکی از عوامل بروز خوانش‌پریشی تشکیل توده‌ای عصبی در منطقه‌ای از مغز است. این تومورهای خارجی خود نتیجه جهش‌های غیرطبیعی یا نامنظم بودن سلول‌های خاکستری در مناطقی از پوسته مغزی‌اند.
به عقیده دانشمندان عوامل دخیل در بروز بیماری دیسلکسی، ۵۰ درصد ژنتیکی و ۵۰ درصد محیطی است. عصب شناسان با کمک تصاویر مغزی بیماران دریافتند که مغز این افراد در ۳منطقه نیمکره چپ، به ویژه نواحی پس‌سری، گیجگاهی ـ آهیانه و گیجگاهی، یعنی به طور دقیق مناطقی که مربوط به توانایی خواندن است، کند عمل می‌کند.

عوامل محیطی موجب بیماری دیسلکسی خود به دو دسته تقسیم می‌شود: عوامل زیستی که طی زندگی رحمی روی جنین تاثیر می‌گذارد و تمام مسایلی که پس از تولد برای نوزاد رخ می‌دهد.

در حال حاضر این موضوع اثبات شده است که ضربات مغزی و عوامل روانی فامیلی روی یادگیری، خواندن و نوشتن تاثیر می‌گذارد. در این میان روش‌های آموزش و تلفیق ذکاوت نیز اهمیت ویژه‌ای دارد.

● تفاوت زبانی


شگفت‌انگیز آنجا است که تعداد مبتلایان به بیماری دیسلکسی در بعضی زبان‌ها بیش از بقیه زبان‌ها است. اگرچه تمامی خوانش‌پریشان در تلفظ و به خاطر سپردن جملات کوتاه با مشکل روبه‌رو هستند ولی با این حال کودکانی که زبان مادریشان ساده و با قاعده است، کمتر به دیسلکسی مبتلا می‌شوند و حتی در کودکان مبتلا، شدت بیماری کمتر است
در واقع ساختار زبان بسیار با اهمیت است. نتایج آزمایشی روی دانشجویان انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی نشان داده که خوانش‌پریشان ایتالیایی سریع‌تر و بهتر از فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها می‌خوانند.

درواقع زبان انگلیسی بی‌قاعده و مرکب است. در اشعار <لرد بایرون> برای ۴۰ آوا، هزار نوع املا وجود دارد. در مقایسه در زبان <مولیر> برای ۳۵ آوا ۱۹۰ املا و در زبان <دانته> برای ۲۵ آوا ۳۳ املا وجود دارد. به همین علت تعداد انگلیسی‌های مبتلا به دیسلکسی بیش از فرانسوی‌ها و ایتالیایی‌ها است.

از سوی دیگر مبتلایان به این بیماری در میان آلمانی‌ها و فنلاندی‌ها که زبان با قاعده دارند، بسیار کم است. در کشورهایی که زبان با قاعده دارند، کودکان به طور میانگین در کمتر از سه ماه خواندن را می‌آموزند در حالی که این روند در میان کودکانی که زبان مادری‌شان پیچیده و بی‌قاعده است بی‌قاعده است به طور تدریجی و طی ۵ سال دبستان به طول می‌انجامد.

● مراقبت‌های خانگی


کودکی که نارساخوانی دارد نیازمند توجه و کمک ویژه والدین است، با این حال نباید بیش از حد مراقب کودک بود. کودک را یک فرد شکست خورده درنظر نگیرید بلکه او را تشویق کنید تا مهارت‌های جدیدی بیاموزد.

● درمان پزشکی

درواقع دیسلکسی درمان ندارد. کودک خوانش‌پریش در مدرسه، کودن خطاب می‌شود، از دوستانش فاصله می‌گیرد، از زندگی ناامید می‌شود و به همین علت است که بیشتر دانش‌آموزان مبتلا به دیسلکسی در اروپا دست به خودکشی می‌زنند، در صورتی که کودک مبتلا به دیسلکسی هیچ‌گونه مشکل جسمی و روانی ندارد.

ابتدا باید این مسایل را حل کرد سپس با استفاده از برنامه‌ای ویژه و زیرنظر متخصصان براساس توانایی و مشکلات کودک، آموزش خواندن و نوشتن را آغاز کرد. فراموش نکنید ۵ تا ۱۰ درصد کودکان دبستانی دیسلکسی دارند

● آیا ارتباطی بین چشم و اختلالات خواندن وجود دارد؟

بسیاری از معلمان، والدین و اولیای مدرسه ممکن است ناتوانی‌های درسی کودک را ناشی از اختلال بینایی و چشمی وی بدانند؛ در حالی که این اختلال ناشی از روند پردازش اطلاعات در مغز است و چشم‌های این کودکان با سایر کودکان طبیعی تفاوتی ندارد.

چشم مانند یک دوربین عکاسی کار می‌کند؛ وقتی تصویری از محیط دریافت می‌دارد، از طریق عصب بینایی اطلاعات را به مغز ارسال می‌کند. چشم‌های شما ادراکی نسبت به آنچه می‌بینند، ندارند. دوربین عکاسی نیز همین‌طور است. اما ذکر چند نکته در این مورد بسیار مهم به نظر می‌رسد: بسیاری از کودکان به علت ناتوانایی‌های درسی ممکن است به اپتومتریست و یا چشم پزشک ارجاع داده شوند و آنان نیز مانند دیگر کودکان اختلال بینایی و چشمی داشته باشند و برای آنها عینک تجویز شود؛ اما انتظار بهبود درس آنها با تجویز عینک و یا موارد مشابه وجود ندارد.

ممکن است برخی از چشم پزشکان و یا اپتومتریست‌ها فیلتر و یا تمرینات بینایی ویژه‌ای برای این کودکان تجویز کنند که باید گفت، انجام این تمرینات و یا تجویز عینک جهت تغییر روند ادراک بینایی کودک است و طبعا در شرایط انکساری و تیزبینی کودک تاثیری نخواهد داشت.

● آیا درمانی برای اختلالات خواندن وجود دارد؟


درمان اختلال خواندن به تنهایی و توسط یک فرد امکانپذیر نیست. برای بهبود شرایط خواندن و نوشتن و ادراک کودک، همکاری نزدیک آموزگار و والدین، اپتومتریست، شنوایی‌سنج (ادیولوژیست) و گفتار درمان (کلیدی‌ترین فرد) ضروری است.

هماهنگی این افراد ضامن پیشرفت کودک خواهد بود. فراموش نکنیم، عدم توجه به این کودکان باهوش، حتما مسیر زندگی آنان را در آینده تغییر خواهد داد. این موضوع شاید تاکنون کمتر مورد توجه کسی قرار گرفته باشد؛ اما با یک بررسی دقیق و اقدامات درمانی مناسب می‌توان از مشکلات جدی این کودکان در آینده جلوگیری کرد.


I Don't Understand Dyslexia. What is it?
Dyslexia is a learning disability that includes difficulty in the use and processing of linguistic and symbolic codes, alphabetic letters representing speech sounds or numeric representing numbers or quantities. It can affect spoken language, written language and language comprehension. Dyslexia is the most-common learning disability, affecting nearly ten percent of the population, despite intelligence, motivation, and education. While not the result of neurological damage, it is the product of neurological development. Dyslexia commonly runs in families and varies from mild to severe. Children don't outgrow dyslexia, and adults with dyslexia suffer emotionally and financially because of it. However, research has proven that explicit, systematic phonics can actually help 'rewire' the brain and help dyslexic students learn to read. The use of the Orton-Gillingham approach by a knowledgeable and experienced teacher can significantly moderate the language learning and processing problems that arise from dyslexia.


 

 



:: بازدید از این مطلب : 1590
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

این اختلالات یا تغییر در ساختار و کارکرد مغز که منجر به آسیب در یادگیری، موقعیت‌یابی، قضاوت، حافظه و کارکردهای هوشی می‌شوند، مشخص می‌گردند.



- دلیریوم:

دليريوم نوعي اختلال رواني است که ممکن است چندين ساعت در طول روز در فرد مبتلا روي دهد و باعث اختلال در تمرکز فرد و گيجي شود. اين اختلال بيشتر در سالمندي مشاهده مي‌شود.

وقتي که بيمار مبتلا به آلزايمر دچار سرماخوردگي يا هر بيماري جزيي ديگري ميشود يا حتي اگر تغييراتي در شرايط محيطي اش پديد آيد دچار نوعي بيقراري همراه با توهمات شديد ميشود كه آن را دليريوم مي ناميم.

دليريوم تجربه بسيار بد و ناراحت كننده ايست و با مداخله پزشكي قابل كنترل و مداواست و در صورت عدم توجه بيمار در خطر مرگ قرار ميگيرد. به دليل بيماري برانگيزاننده، دليريوم بالقوه مي تواند خطرناك باشد مثل ذات الريه يا عفونت ادراري.

اين نوعي از سندرم است که اغتشاش شعور و تغييرات سريع در مغز يکي از علامت هاي مشخص آن است. اين سندرم در اثر درمان بيماري فيزيکي و يا روحي رواني خود را بروز مي دهد.

امروزه تعداد افراد مبتلا به دليريوم رو به افزايش است. شايد به دليل کمبود اکسيژن موجود در هوا و به دنبال آن کمبود اکسيژن مغز و يا انواع و اقسام بيماري هاي بدن و يا مغز و يا مسموميت غذايي و يا تنفس اسيد و همچنين ممکن است به علت بعضي از بيماري هاي مزمن بوجود آيد.


دلیریوم (به انگلیسی: Delirium) یا روان‌آشفتگی٬ اختلال حاد فرایندهای روانی و گیجی و پریشانی شدید و گاه همراه با بیماری عضوی مغز که گاه با پریشان‌گویی٬ توهم و جنب‌و‌جوش بیش‌ازحد بدنی همراه است. این بیماری سندرم حاد مغزی و وضعیت حاد گیجی نیز نامیده می‌شود.

دلیریوم اختلال حاد روانی و قوای ذهنی در اثر اختلال منتشره در دو نیمکره است . دلیریوم جزء علل شایع اختلالات روانی است و در دو گروه سنی بیشتر دیده می شود .

۱-کودکان : بعلت ناکامل بودن دستگاه عصبی
۲- افراد بالای شصت سال : بعلت کهولت سن


 

دليريوم عارضه عصبي است كه با اختلال كامل در فعاليتهاي مغزي مشخص شده و فرد آگاهي و توجه به محيط اطراف را از دست مي دهد. با کنفوزیون کوتاه‌مدت و تغییراتی در شناخت مشخص می‌شود. به‌دلیل بیماری طبی عمومی (مثل عفونت)، مصرف مواد (مانند کوکائین، مواد شبه‌افیونی، فن‌سیکلیدین)، یا علل متعدد (مانند ضربه به سر و بیماری کلیوی) به‌وجود می‌آید، دلیریوم NOS ممکن است دلایل دیگری (مانند محرومیت از خواب) داشته باشد.

این اختلال 4 علت عمده دارد:

1- علل جسمی، مانند عفونت‌ها
2- سوء‌مصرف مواد، مانند ترکیبات افیونی و کوکائین
3- صدمات مغزی
4- علل متفرقه، مانند محرومیت از خواب به مدت طولانی، بیماری‌های سیستم عصبی مرکزی مانند صرع، بیماری‌های قلبی‌عروقی مانند نارسایی قلب. همچنین اغلب داروها خصوصا زمانی که بیش از حد مصرف شوند، می‌توانند موجب بروز این اختلال شوند.


این اختلال در چه افرادی بیشتر دیده می‌شود؟

0/4 درصد افراد 18 سال به بالا، به این اختلال مبتلا می‌شوند که در افراد 55 سال به بالا این میزان به 1/1 درصد افزایش می‌یابد. همچنین 10 تا30 درصد افرادی که به هر دلیل در بیمارستان بستری می‌شوند، شانس ابتلا به دلیریوم را دارند.
تقریبا 30 درصد بیماران جراحی شده در آی.سی.یو (ICU) و بیماران قلبی بستری در سی.سی.یو (CCU)، حدود 40 تا 50 درصد افرادی که پس از جراحی شکستگی مفصل ران در بخش ریکاوری به سر می‌برند، دلیریوم را تجربه می‌کنند.
همچنین حدود 20 درصد افراد دچار سوختگی شدید و 30 تا 40 درصد افراد مبتلا به ایدز در زمان بستری علایمی از دلیریوم را تجربه کرده‌اند.
دلیریوم پس از عمل جراحی عمدتا به دلیل ترس از عمل، درد پس از عمل، بی‌خوابی، اختلال تعادل الکترولیتی، عفونت، تب و خونریزی رخ می دهد.
به طور کلی دلیریوم در افراد 65 سال به بالا که در بیمارستان بستری می‌شوند، بیشتر قابل انتظار است.

چگونه می‌توان دلیریوم را شناسایی کرد؟

توسط اختلال در سطح هوشیاری به صورت کاهش شناخت آگاهی نسبت به محیط اطراف (زمان، مکان و تشخیص) ، اختلال توجه و کاهش حافظه فوری، اختلال در فرآیند تفکر، اختلال درک مانند توهم و هذیان، اختلال در خواب و بیداری، افزایش تحریک‌پذیری، اضطراب و گاهی خلق بالا می توان دلیریوم را شناسایی کرد.
بعضی علایم عصبی مانند پرش‌های عضلانی و یا اختلال در تکلم هم گاهی دیده می‌شوند.


روش‌های تشخیص این اختلال

در اغلب موارد این بیماری با علایمی که به طور ناگهانی در فرد ایجاد شده است، تشخیص داده می‌شود و با بررسی وضعیت فرد می‌توان به علایم بیماری پی برد.


 

ملاكهای تشخیصی دلیریوم :

ویژگی اساسی دلیریوم اختلال در هوشیاری است ، كه با تغییر در شناخت همراه است . این اختلال در كوتاه مدت ، كه معمولا از چند ساعت تا چند روز متغیر است ، بوجود می آید و اغلب در طول روز با نوسان هایی همراه است .
اختلال در هوشیاری با كاهش آگاهی روشن از محیط مشخص می شود . توانایی تمركز ، نگهداری یا تغییر توجه ، اختلال پیدا می كند ( ملاك الف ) .
پرسشها را باید تكرار كرد زیرا توجه فرد منحرف می شود یا ممكن است به جای تغییر كانون توجه همچنان پاسخ پرسش قبلی را تكرار كند . حواس فرد بر اثر محركهای نامربوط به آسانی پرت می شود .
این امر با تغییر در شناخت ( كه ممكن است اختلال در حافظه ، اختلال در جهت یابی ، یا اختلال در زبان را شامل شود ) یا پیدایش اختلال ادراكی همراه است ( ملاك ب). اختلال در حافظه بیشتر درحافظه اخیرمشاهده می شود و برای آزمودن آن می توان از بیمار خواسته شود تا چند شی نامربوط یا جمله كوتاهی را به خاطر بسپارد ، و چند دقیقه بعد از آنكه توجهش به جای دیگرمعطوف شد ، آنها را تكرار كند .
اختلال در جهت یابی معمولا به صورت اختلال در جهت یابی نسبت به زمان ( برای مثال در نیمه شب تصور كند صبح است ) یا نسبت به مكان ( برای مثال به جای اینكه بداند در بیمارستان است تصور كند در منزل است ) جلوه گر می شود .

در دلیریوم خفیف ، اختلال در جهت یابی نسبت به خود ( شخص ) كمتر دیده می شود .

اختلال زبان و گفتارممكن است به صورت نارساگویی عضوی ( یعنی اختلال در تولید گفتار) ، نام پریشی ( یعنی اختلال درتوانایی نامگذاری اشیا ) یا نوشتار پریشی (یعنی اختلال درتوانایی نوشتن ) یا حتی زبانپریشی مشاهده شود .

در برخی موارد ، صحبت بیمارمبهم و نامربوط است و دربرخی دیگر گفتار به صورت فشرده و نامفهوم ، همراه با تغییرغیر قابل پیش بینی بوده و از موضوعی به موضوع دیگر می پردازند .
اختلالهای ادراكی ممكن است سو تعبیر، خطاهای حسی ، یا توهم را شامل شود .
برای مثال ممكن است درب زدن را با شلیك تفنگ اشتباه كنند ( سو تعبیر) .
چینهای رختخواب ممكن است به صورت اشیا متحرك جلوه گر شوند ( خطاهای حسی) و یا ممكن است فرد گروهی از افراد را ((ببیند )) كه بالای تختخواب معلق اند در حالیكه در واقع كسی آنجا نیست . اگرچه ادراكهای نادرست حسی اغلب از نوع بینایی هستند ، اما ممكن است در حواس دیگر نیز ، مانند شنیداری ، بساوشی ، چشایی و بویایی رخ دهند . دامنه ادراكهای نادرست ازانواع ساده و یكنواخت تا خطاهای بسیار پیچیده گسترده است .
این اختلال در كوتاه مدت بروز می كند و معمولا در طول روز نوسان دارد ( ملاك ج). به عنوان مثال ، طی ملاقاتهای صبح گاهی ، فرد ممكن است دارای گفتار منطقی و رفتاری همكاری كننده باشد ، اما شب هنگام اصرار داشته باشد كه لوله سرم را بیرون بكشند تا به منزل ، نزد والدینش كه سالها قبل فوت كرده اند ، برگردد .


 

شکایات منجر به مراجعه
• خانواده‌ها ممکن است به جهت سردرگمی یا برآشفتگی بیمار تقاضای کمک کنند.
• دلیریوم ممکن است در بیمارانی که به سبب مشکل طبی بستری می شوند، رخ دهد.
• بیمار ممکن است هراسناک به‌نظر رسیده یاهمکاری نداشته باشد.

علامت بارز دلیریوم، آسیب در هشیاری است که معمولاً همراه با آسیب‌های کلی کارکردهای شناختی می‌باشد و عموماً به همراه بی‌ثباتی هیجانی، توهم یا هذیان، و رفتار نامتناسب، تکانشی، غیرمنطقی یا خشن می‌باشند (۱) در کل دلیریوم به‌عنوان یک اختلال حاد بازگشت‌پذیر در نظر گرفته می‌شود. اما می‌تواند بازگشت‌پذیر هم باشد.

نماهای تشخیصی
سردرگمی: بیمار اغلب گیج به نظر می رسد وتلاش می‌کند محیط اطراف خودرادرک کند.
ابرگرفتگی تفکریا آگاهی، که اغلب همراه است با:
اختلال حافظه
بر آشفتگی یا کندی
ناراحتی هیجانی
فقدان جهت یابی
سرگردانی
شنیدن صداهایی (توهمات شنوایی)
انزوا از دیگران
توهمات بینایی یا خطاهای ادراکی بینایی(illusions)
بدبینی
اختلال درخواب (معکوس شدن الگوی خواب)
اختلال در توجه
علایم تحریک سیستم اتونوم (نظیر تعریق- تپش قلب)
- علایم اغلب به سرعت به وجود آمده وممکن است از ساعتی به ساعت دیگر تغییر یابند.
- این حالت هم ممکن است دربیمارانی که پیش‌تر حالت روانی طبیعی داشته اند ایجادشود وهم در کسانی که دچار دمانس بوده‌اند.
- دربیماران مسن ویا مبتلایان به دمانس، استرس‌های خفیف (نظیر مصرف دارو یا عفونت‌های جزیی) می‌تواند ایجاد دلیریوم کند.

از علامتهاي بارز اين بيماري اين است که شخص مبتلا کمبود دقت، افکار درهم ريخته، عدم درک و احساس و غيره مي باشد.

· عدم توجه (افکار سرگردان و پيچيده داشتن)
قادر نبودن به رسيدن هدف مشخص و بدون ارده بودن در افکار و عملکرد. و به طور کلي تمرکز نداشتن در مسائل
· دارا بودن افکار درهم ريخته. براي روشن شدن اين موضوع، اشاره اي به موارد زير لازم مي باشد:
بيمار سخن هاي بي ربط مي زند و نمي توان فرد مبتلا را از سخنراني بي مقدمه باز نگه داشت.
· زمان و مکان را تشخيص نمي دهد.
· درک و احساس ندارد. (به دليل پريشاني و اغتشاش بيش از حد)
اين مورد مي تواند باعث افزايش وهم و خيالات باطل در فرد بيمار شود.
· تغيير در ميزان آگاهي و هوشياري
· دگرگوني در شيوه خوابيدن . به دنبال اين موضوع، فرد از خواب آلودگي و سنگيني خواب شکايت مي کند.
· تغييرات گفته شده در اين بيماري بسيار وسيع است. بيشتر اين تغييرات در صبحها و کمتر در شبها مي باشد.
· نقصان در حافظه کوتاه مدت و به ياد آوردن.
بدين صورت که فرد بيمار در شروع بيماري ناتوان است در به ياد آوردن وقايع و اتفاقات و در مراحل بعدي فرد گذشته خود را فراموش مي کند.
· تغيير در راه رفتن از ديگر علائم بيماري دليريوم است.
اين بيماران بسيار کند و سست و بي حال راه مي روند.

- در اين بيماران تغييراتي در سيستم عصبي مشاهده شده است.
- تغييرات در احساسات و خصوصيات به شکل:
o اضطراب و نگراني
o عصبي بودن
o بي علاقه بودن و خون سردي
o افسردگي
o خوشحالي بيش از حد (به عبارت بهنر شنگولي!)
o زودرنجي و کج خلقي

 

اطلاعات مورد نیاز برای بیمار وخانواده
تکلم یا رفتار عجیب نشانه بیماری طبی است و نشان دهنده اختلال روان‌پزشکی پایدار نمی‌باشد.


مشاوره با بیمارو خانواده
1- اقداماتی درجهت جلوگیری ازصدمه رسانیدن به خود یا اطرافیان (نظیردور کردن اشیا خطرناک از دسترس بیمار ‌درصورت نیاز به فیکس کردن بیمار) انجام دهید.
2- ملاقات‌های حمایت‌گرانه با افراد آشنا ممکن است در جهت کاستن از سردرگمی بیمارکمک کننده باشد.
3- برای کاهش سردرگمی زمان و مکان را به طور مرتب به بیمار یادآوری کنید.

 

 

معيارهاي تشخيصي در روانشناسي باليني و روانپزشكي
بر اساس D S M IV TM و I C D 9
 
 
 
2-دليريوم ، دمانس ، اختلالات نسياني ،و ساير اختلالات شناختي

Delirium, Dementia, and Amnestic and other Cognitive Disorders (123
 
 

 
دليريوم ها
اختلال هوشیاری، توجه ، تمرکز، و تغییرات شناختی (مثل نقص آگاهی به زمان و مکان و یا شخص)
DELIRIUM (124)
 

 
1
دليريوم ناشي از يك اختلال طبي كلي
A اختلال هوشیاری (کاهش آگاهی از محیط ) همراه با کاهش توانایی توجه یا تغییر توجه،و تمرکز B تغییر شناختی مثل نقص آگاهی به زمان و مکان و شخص که با دمانس قابل توضیح بهتر نیست C اختلال در زمان کوتاهی مثلا چند ساعت ظاهر شده و میل به نوسان دارد D اختلال مربوط به تاثیر فیزیولوژیک مستقیم یک اختلال طبی کلی است
Delirium Due to… [Indicate the General Medical Condition] (127)
293.0
2
دليريوم ناشي از مسموميت با مواد
A اختلال هوشیاری (کاهش آگاهی از محیط ) همراه با کاهش توانایی تمرکز یا تغییر توجه B تغییر شناختی مثل نقص حافظه ونقص آگاهی به زمان و مکان و شخص با دمانس قابل توضیح بهتر نیست C اختلال در زمان کوتاهی مثلا چند ساعت ظاهر شده و میل به نوسان دارد D قرائن حاصل از شرح حال ،معاینه فیزیکی ،و یافته های آزمایشگاهی حاکی از 1- علایم ضمن مسمومیت با ماده ظاهر شده یا 2- مصرف دارو علت اختلال شده است . (الکل حشیش کوکائین آمفتامین افیونی مسکن سایمیتیدین و ... )
Substance Intoxication Delirium (129)
-----
3
دليريوم ناشي از ترك مواد
A اختلال هوشیاری (کاهش آگاهی از محیط ) همراه با کاهش توانایی توجه یا تغییر توجه،و تمرکز B تغییر شناختی مثل نقص های حافظه و نقص آگاهی به زمان و مکان و شخص که با دمانس قابل توضیح بهتر نیست C اختلال در زمان کوتاهی مثلا چند ساعت ظاهر شده و میل به نوسان دارد D اختلال به فاصله کوتاهی پس از سندرم ترک ظاهر شده اند ( مختص به ماده الکل ، مسکن ،منوم ، داروهای ضد اضطراب ، و سایر مواد )
Substance Withdrawal Delirium (29)
-----
4
دليريوم ناشي از علل متعدد
A اختلال هوشیاری (کاهش آگاهی از محیط ) همراه با کاهش توانایی توجه یا تغییر توجه،و تمرکز B تغییر شناختی مثل نقص های حافظه و نقص آگاهی به زمان و مکان و شخص که با دمانس قابل توضیح بهتر نیست C اختلال در زمان کوتاهی مثلا چند ساعت ظاهر شده و میل به نوسان دارد D قراین حاکی است دلیریوم بیش از یک علت دارد مثلا اختلال طبی و مسمومیت با مواد یا عوارض جانبی داروهای فوق الذکر
Substance Due To Multiple Etiologies (132)
-----
5
دليريم كه به گونه اي ديگر مشخص نشده است
برای تشخیص دلیریومی که ملاکهای هیچ یک از انواع خاص را در بر نمی گیرد مثل دلیریوم ناشی از محرومیت حسی یا مصرف موادی که مشخص نیست
Delirium NOS (133)
-80.09
6
دمانس ها
 
نقص های متعدد شناختی مثل تخریب حافظه ، آفازی ، آپراکسی، آگنوزی ، (آفازی یا اختلال زبانی ، آپراکسی یا اختلال حرکتی علارقم کارکرد حسی بی نقص ،آگنوزی یا ناتوانی برای شناخت اشیا ،اختلال عملکرد اجرایی (طرح ریزی ،سازماندهی ،گراف یا مرحله بندی و زمانبندی ،انتزاع و نتیجه )
DEMENTAL (133)
 

 
7
دمانس نوع آلزايمر شروع زودرس قبل از 65 سالگي
A پیدایش نقص های متعدد شناختی که با هر دو صورت ذیل تظاهر میکند : 1- تخریب حافظه 2- یک یا چند اختلال شناختی ذیل : آفازی یا اختلال زبانی ، آپراکسی یا اختلال حرکتی علارقم کارکرد حسی بی نقص ،آگنوزی یا ناتوانی برای شناخت اشیا ،اختلال عملکرد اجرایی (طرح ریزی ،سازماندهی ،گراف یا مرحله بندی و زمانبندی ،انتزاع و نتیجه )
B نقصهای شناختی عملکرد اجتماعی شغلی را تخریب میکنند و کاهش بارزی در کارآیی فرد در مقایسه با گذشته بوجود می آورند C سیر اختلال شروع تدریجی و کاهش شناختی مستمر دارد D نقص های شناختی ردیف A ناشی از موارد ذیل نیست 1- اختلالات سلسله اعصاب مرکزی (مثل بیماری عروقی مغز ،پارکینسون ،هانینگتون ،هماتوم سابدورال ،هیدروسفالی ،تومر مغز )2- یا اختلالات سیستماتیک که دمانس ایجاد می کنند مثل کمکاری تیروئید ،کمبود ویتامین ب 12 ،یا اسید فولیک ،کمبود نیاسین ،هیپرکالسمی ،نروسیفیلیس،عفونت HIV ،
E نقص ها منحصرا در جریان دلیریوم ظاهر نمیگردند
F اختلال دیگری مثل اسکیزو ، major depression ،توضیح بهتری نیست
Dementia of the Alzheimers Type, With Early Onset (also code 331.0 Alzheimers disease on Axis III )(139)
290.xx
8
نوع ساده
اگر هیچ یک از موارد با دلیریوم یا هذیان یا با خلق افسرده بر شکل بالینی جاری تسلط نداشته باشند
Uncomplicated
.10
9
با دليريوم
اگر دلیریوم ثانوی بر دمانس ظاهر شده است
With Delirium
.11
10
با هذيان
اگر هذیان خصوصیت بارز شمرده میشود
With Delusion
.12
11
با خلق افسرده
اگر افسردگی خصوصیت بارز است
With Depressed Mood
.13
12
دمانس نوع آلزايمر شروع ديررس بعد از 65 سالگي
A پیدایش نقص های متعدد شناختی که با هر دو صورت ذیل تظاهر میکند : 1- تخریب حافظه 2- یک یا چند اختلال شناختی ذیل : آفازی یا اختلال زبانی ، آپراکسی یا اختلال حرکتی علارقم کارکرد حسی بی نقص ،آگنوزی یا ناتوانی برای شناخت اشیا ،اختلال عملکرد اجرایی (طرح ریزی ،سازماندهی ،گراف یا مرحله بندی و زمانبندی ،انتزاع و نتیجه )
B نقصهای شناختی عملکرد اجتماعی شغلی را تخریب میکنند و کاهش بارزی در کارآیی فرد در مقایسه با گذشته بوجود می آورند C سیر اختلال شروع تدریجی و کاهش شناختی مستمر دارد D نقص های شناختی ردیف A ناشی از موارد ذیل نیست 1- اختلالات سلسله اعصاب مرکزی (مثل بیماری عروقی مغز ،پارکینسون ،هانینگتون ،هماتوم سابدورال ،هیدروسفالی ،تومر مغز )2- یا اختلالات سیستماتیک که دمانس ایجاد می کنند مثل کمکاری تیروئید ،کمبود ویتامین ب 12 ،یا اسید فولیک ،کمبود نیاسین ،هیپرکالسمی ،نروسیفیلیس،عفونت HIV ،
E نقص ها منحصرا در جریان دلیریوم ظاهر نمیگردند
F اختلال دیگری مثل اسکیزو ، major depression ،توضیح بهتری نیست
Dementia of the Alzheimer s type, With Late Onset (also code 331.0 Alzheimer s disease on Axis III )(139)
290.xx
13
نوع ساده
اگر هیچ یک از موارد با دلیریوم یا هذیان یا با خلق افسرده بر شکل بالینی جاری تسلط نداشته باشند
Uncomplicated
.0
14
با دليريوم
اگر دلیریوم ثانوی بر دمانس ظاهر شده است
With Delirium
.3
15
با هذيان
اگر هذیان خصوصیت بارز شمرده میشود
With Delusion
.20
16
با خلق افسرده
اگر افسردگی خصوصیت بارز است
With Depressed Mood
.21
17
دمانس عروقي
A پیدایش نقص های متعدد شناختی که با مجموع دو صورت ذیل تظاهر میکند : 1- تخریب حافظه 2- یک یا چند اختلال شناختی ذیل : آفازی یا اختلال زبانی ، آپراکسی یا اختلال حرکتی علارقم کارکرد حسی بی نقص ،آگنوزی یا ناتوانی برای شناخت اشیا ،اختلال عملکرد اجرایی (طرح ریزی ،سازماندهی ،گراف یا مرحله بندی و زمانبندی ،انتزاع و نتیجه )
B نقصهای شناختی عملکرد اجتماعی شغلی را تحت تاثیر قرار داده و کاهش بارزی در عملکرد فرد در مقایسه با گذشته بوجود می آورند C علایم و نشانه های موضعی عصبی (مثل تشدید رفلکس های عمقی ، پاسخ کف پایی اکستانسور ،فلج پسودوبولبر ،نابهنجاریهای راه رفتن ،ضعف یکی از اندامها ) یا قرائن حاصل از شرح حال ،معاینه فیزیکی ،و یافته های آزمایشگاهی حاکی از بیماری عروقی مغز است مثل انفارکتوس های متعدد قشر مخ و ماده سفید زیر آنو تص

:: بازدید از این مطلب : 43276
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

نشانگان کورساکف، که به نشانگان ورنیکه – کورساکف نیز معروف است، نوعی صدمه مغزی است که کمبود ویتامین، آن را ایجاد می‌کند. گاهی کمبودهای غذایی همراه با مواد سمی، در بافت مغز آسیب بنیادی و برگشت‌ناپذیری به بار می‌آورند. سندرم کورساکف که در برخی میگساری‌های مزمن رخ می‌دهد، از ترکیب می‌خواری و کمبود ویتامین B (تیامین) ناشی می‌شود. مشخصه‌های سندرم کورساکف پیشرفته عبارتند از: مشکلات حسی – حرکتی، آشفتگی شدید، تغییرات شخصیتی و خطر مرگ بر اثر مشکلات کبدی و اختلالات معده‌ای – روده‌ای و قلبی. معاینه پس از مرگ مبتلایان به سندرم کورساکف، حاکی از ضایعات دیانسفالی میانی(تالاموس و هیپوتالاموس میانی) و صدمه منتشر برخی از ساختارهای مغزی دیگر است.[1]


کمبود طولانی تیامین، به از دست دادن یا کوچک شدن نورون‌ها در سرتاسر مغز، مخصوصا در بخشی از هیپوتالاموس و تالاموس خلفی – میانی، هسته‌ای که آکسون‌هایی را به سمت قشر پیش‌پیشانی می‌فرستد، منجر می‌شود. بنابراین نشانه‌های سندرم کورساکف، شبیه نشانه‌های افرادی است که قشر پیش‌پیشانی آنها صدمه دیده، از جمله بی‌تفاوتی، سردرگمی و یادزدودگی پیش‌گستر و پس‌گستر.[2]
در این بیماران، خاطرات تازه و گذشته از بین می‌روند و به نظر می‌رسد که شخص در تشکیل خاطرات جدید ناتوان است. علاوه بر این، نقایص ادراکی و از دست رفتن قوه ابتکار به وجود می‌آید. روان‌آشفتگی میگساری غالبا بخشی از تاریخچه زندگی بیمار مبتلا به سندرم کورساکف است. هر قدر کمبود ویتامین اثر طولانی‌تری گذاشته باشد، فرد به "ویتامین‌درمانی" کمتر پاسخ می‌دهد.[3]


نشانه برجسته نشانگان کورساکف، افسانه‌بافی[4] است که به موجب آن، بیمار برای پر کردن شکاف‌ها در حافظه خود حدس می‌زند. این بیماران در مورد تمام سؤال‌ها افسانه‌بافی نمی‌کنند، بلکه فقط در رابطه با سؤال‌هایی که انتظار دارند پاسخ آنها را بدانند، افسانه‌بافی می‌کنند. برای مثال، به سوال بی‌معنایی نظیر «پرنسس لوتیا کیست؟» جواب می‌دهند «نمی‌دانم». اما در رابطه با سوال‌هایی درباره خودشان، خانواده‌شان و موضوعات آشنای دیگر، افسانه‌بافی می‌کنند. معمولا پاسخ‌ها در مورد گذشته مصداق دارد، مانند «دیشب برای رفتن به سینما بیرون رفتم». اغلب پاسخ‌های افسانه‌بافی‌شده، بیشتر از آنکه پاسخ‌های درستی باشند، خوشایند هستند. این گرایش ممکن است تلاش بیمار را برای حفظ کردن هیجانات خوشایند منعکس کند یا اینکه صرفا بیانگر این واقعیت باشد که برای بیماری که در بیمارستان بستری است، زندگی در گذشته، از زندگی در زمان حال خوشایندتر است. برخی بیماران افسانه‌بافی‌های خود را به یاد می‌آورند و مرتبا آنها را تکرار می‌کنند. مانند بیماری که همیشه می‌گفت که «از دیروز» در بیمارستان بوده است. به نظر می‌رسد که مشکل اصلی این باشد که بیماران در جلوگیری از پاسخی که قبلا داده‌اند، مشکل دارند. در یک تحقیق، یکسری عکس به بیماران نشان داده شد و بعد عکس‌های دیگری را به آنها نشان دادند و از آنها پرسیدند کدامیک با عکس‌های سری اول مطابقت دارند. آنها تا این مرحله خیلی خوب عمل کردند. بعد یکسری عکس‌های دیگر را به آنها نشان دادند و دوباره از آنها پرسیدند کدامیک از عکس‌های جدید با عکس‌هایی که به تازگی دیده بودند، مطابقت دارند. آنها عموما به عکس‌هایی که در سری اول بودند با اینکه در سری دوم نبودند، پاسخ «بله» دادند. آنها نتوانستند پاسخی را که قبلا درست بوده، متوقف کنند.[5]

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. پینل، جان؛ روان‌شناسی فیزیولوژیک، ترجمه مهرداد فیروزبخت، تهران، 1387، چاپ اول، ص 358 و 359.
[2]. کالات، جیمز؛ روان‌شناسی فیزیولوژیک، ترجمه یحیی سیدمحمدی، تهران، روان، 1386، چاپ اول، ص 257.
[3]. آزاد، حسین؛ آسیب‌شناسی روانی، تهران، بعثت، 1377، چاپ اول، جلد 2، ص 181.
[4]. confabulation
[5]. کالات، جیمز؛ روان‌شناسی فیزیولوژیک، پیشین، ص 257 و 258.

 



:: بازدید از این مطلب : 3255
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

اختلال بدشکلي بدن زماني است که فرد نمي‌تواند در مورد بخش‌ خاصي از بدن خود فکر نکند. ممکن است فرد احساس کند که بخشي از بدنش زشت است حتي اگر اين‌طور نباشد.
 

 


 

تصور خوب از ظاهرخود نداشتن، فقط يك حساسيت كوچك نيست بلكه يك اختلال رواني به حساب مي‌آيد! اينكه يك فرد تصور خوبي از ظاهر خود نداشته باشد، گاهي به حدي شديد مي‌شود كه روان‌پزشكان به آن «اختلال بدشكلي بدني» مي‌گويند. تعجب نكنيد اين عنوان موضوعي حيرت‌آور و تازه نيست بلكه يك جور بيماري است كه بسياري را درگير كرده كه حتي خودشان هم از ابتلا به آن بي‌خبرند.

 

اختلال بدشکلی بدن (body dysmorphic disorder) : عبارت از اشتغال ذهنی با نوعی نقص خیالی یا اغراق آمیز در ظاهر جسمانی است.

به عبارتی ویژگی اصلی اختلال بدشکلی بدن (BDD) که در گذشته بدشکلی هراسی (dysmorphophobia) نامیده می شد، عبارت از اشتغال ذهنی با نوعی کاستی در ظاهر فرد است. این کاستی یا خیالی است یا چنانچه نابهنجاری بدنی جزیی وجود داشته باشد، دلواپسی فرد درباره آن افراطی و رنج آور است.

شباهت های زیادی میان اختلال بدشکلی بدن و وسواس وجود دارد. این شباهت ها شامل اشتغال ذهنی وسواسی قابل توجه با یک نقص یا نارسایی و رفتارهای تکراری و وسواسی مانند وارسی کردن وسواسی خود در آیینه، دستکاری پوست و آرایش افراطی می باشد. برخی علایم BDD و OCD همسانی نزدیکی با هم دارند؛ مانند اشتغال ذهنی در مورد کامل گرایی، شک و تردید درباره اینکه برخی چیزها درست نیستند، تمرکز بر روی ظاهر در BDD و به همان اندازه رفتارهای وارسی کردن تکراری و کسب اطمینان در OCD.

 


شایان ذکر است که به دلیل شباهت زیاد میان این دو اختلال، گاهی اختلال بدشکلی بدن به عنوان زیر مجموعه ای از طیف اختلال وسواس در نظر گرفته می شود. هر چند افراد دچار BDD اشتغال ذهنی وسواسی درباره ظاهر خود دارند و ممکن است رفتارهای وسواسی (مانند وارسی ظاهر خود در آیینه) داشته باشند، تشخیص جداگانه OCD تنها زمانی گذاشته می شود که افکار و رفتار وسواسی محدود به نگرانی فرد در زمینه ظاهر خود نباشد و حالت خود ناهمخوان (ego-dystonic) داشته باشد (ربیعی و همکاران.۱۳۸۸. مجله روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران. ۴، ۳۴۳-۳۵۰)

 

اختلال بدشکلی بدن یا مشغولیت ذهنی با یک نقص خیالی در ظاهر شخص مشخص میشود و این نگرانی به وضوح اغراقآمیز است . از مشخصات این اختلال این است که شخص وقت زیادی را جلوی آینه میگذراند، خصوصیات ظاهری خود را با دیگران مقایسه میکند، سعی میکند قسمتهای باز بدن را که احساس میکند نقص دارد استتار کند و در صدد جلب اطمینان از دیگران در مورد ظاهر خود است . این افراد اغلب از صمیمیت با دیگران و موقعیتهای متفاوت اجتماعی دوری میکنند . در این اختلال شخص از نظر رضایت از خود و تصویر بدن تفاوتهای کمی و کیفی با دیگران دارد . از نظر روان آسیبشناسی این اختلال خصوصیاتی مشابه با اختلال وسواسی - اجباری و هراس اجتماعی، و از طرفی با این اختلالات همابتلایی دارد؛ بنابراین تعجبی ندارد که مدل شناختی که برای آن ارائه میشود با مدلهای شناختی این اختلالات شباهتها و همپوشانی هایی داشته باشد .

 

 

 

عنوان (self) « خود » ، در مدل ارائه شده زیر تجربه هایی است که شخص در آن حداکثر خودآگاهی و توجه معطوف به خود به عنوان یک تصویر تحریف شده دارد . فرض شده است که چرخه شناختی وقتی شروع میشود که یک بازنمایی خارجی از ظاهر شخص (مانند نگاه به آینه)، یک تصویر تحریف شده را در ذهن فعال میکند . فرآیند توجه انتخابی موجب افزایش آگاهی از تصویر و خصوصیات خاص آن میشود .

این افراد به احتمال بیشتر تصویر خود را منفیتر ارزیابی میکنند و بنابراین تصویر بیشتر تحریف میشود و نقایص موجود در آن بارزتر به نظر میرسد . در این افراد در بسیاری از موارد تصویر از دیدگاهِ مشاهده کننده تجسم میشود و این حالت به بیماران دارای اختلال هراس اجتماعی شباهت دارد . در هر دو این اختلالات بیماران به طور اولیه ممکن است برای اجتناب از مواجهه با احساس منفیِ ناشی از ارزیابی خود، از دیدگاه ناظر استفاده کنند که در نتیجه دیدگاه ناظر به عنوان یک عامل نگهدارنده عمل میکند . فعال شدن یک تصویرسازی ذهنی با افزایش توجه به خود همراه است . این موجب آگاهی بیشتر از اطلاعاتی مانند احساسات، افکار، تصاویر ذهنی یا هیجاناتی میشود که در حافظه شخص باقی مانده است و در حال حاضر او را تحت تأثیر قرار میدهد .

میزان توجه به خود با شدت علایم و مشغولیت ذهنی بیمار ارتباط دارد . از طرفی این سیستم فکری ممکن است . آنقدر انعطاف ناپذیر باشد که نتواند به اطلاعات خارجی راجع به ظاهر شخص توجه کند . در بیمارانی که اختلال آنها شدت کمتری دارد، هنوز ظرفیتهایی از توجه به اطلاعات بیرونی وجود دارد و به همین دلیل تصاویر ذهنی خیلی ثابت نیستند و شخص به عقاید خود راجع به ظاهرش شک میکند . هرچه شخص مدت بیشتری را جلوی آینه سپری کند، آگاهی او از خود افزایش مییابد و احساس بدتری پیدا میکند و احساس زشت بودن در او تقویت میشود . به نظر میرسد فرآیند توجه انتخابی به خصوصیات خاصی از ظاهر معطوف و به تحریف تصویر ذهنی از بدن منجر میشود . در این مدل از نقش تصویرسازی و توجه به خود، در درمان نیز استفاده میشود.

 

نشانه‌هاي بدشکلي
ممکن است فرد ساعت‌هاي طولاني در مورد بخش‌هاي خاصي از بدن خود نگران باشد. بيشتر مواقع احساس غمگيني و نااميدي داشته باشد. حتي فرد ممکن است بخش‌هايي که درباره آن نگران و ناراحت است را از ديد ديگران پنهان کند. بعضي افراد مبتلا به اختلال بدشکلي بدن از ارتباط برقرار کردن با ديگران خودداري مي‌کنند زيرا نمي‌خواهند ديگران آن بخش از بدنشان را ببينند. اين امر سبب بروز مشکلاتي در مدرسه و يا محل کار و روابط آنها مي‌شود.
اين افراد درباره چه چيزهايي نگران هستند؟
بعضي افراد مبتلا به اختلال بدشکلي بدن درباره بخش‌هايي از صورت خود نگران هستند. عده‌اي ديگر هم در مورد ساير بخش‌هاي بدن ناراحت هستند.
مثال‌هايي از اين نگراني‌ها:
خال يا کک و مک خيلي بزرگ است
آکنه بسيار بد است
جاي زخم خيلي بزرگ است
بيني بسيار بزرگ است
دندان‌ها نامرتب و نامنظم هستند
موي زياد در صورت و يا بدن وجود دارد
موي سر خيلي کم‌پشت است
اندازه و شکل پستان‌ها مناسب نيست
عضلات بسيار ضعيف و نحيف است
رفتارهاي شايع کدام هستند؟
فرد مدت‌هاي طولاني در مقابل آينه مي‌ايستد و يا مدام در حال چک‌کردن بدن خود است.
اجتناب از ديدن خود در آينه
پرهيز از عکس گرفتن
فرد مدام به زيباکردن خود مي‌پردازد. مثلا موهاي زايد را مي‌کند، مي‌تراشد و يا موهايش را شانه مي‌کند.
به پاکيزه‌کردن پوست مي‌پردازد.
چک‌کردن مداوم، لمس‌کردن و يا اندازه‌گيري مکرر بخش‌هايي که درباره آن نگران است.
فرد سعي مي‌کند با پوشاندن اين بخش‌هاي بدن با لباس و کلاه، عينک و يا آرايش اين مشکل را برطرف و يا از ديد پنهان کند.
فرد مدام به پزشک متخصص پوست، جراح پلاستيک و يا دندانپزشک مراجعه مي‌کند.
براي يک مشکل کوچک اقدامات پزشکي زيادي انجام داده است.
اختلال بدشکلي بدن چگونه درمان مي‌شود؟
اگر اين افکار شما را آزار مي‌داد و يا اين رفتارها در شما ديده شد حتما با پزشک مشورت کنيد. پزشک ممکن است به شما داروهايي بدهد که بتواند به شما کمک کند. همچنين پزشک ممکن است در يافتن پزشک متخصص و آموزش‌ديده در اين زمينه به شما کمک کند.
درمان‌گرهايي که در زمينه اختلال بدشکلي تخصص دارند ممکن است از رفتاردرماني شناختي براي کمک به اين افراد استفاده کنند. گفتگو و مشاوره در افرادي که مدام در مورد اين مشکل فکر مي‌کند کمک‌کننده است


 



وسواس بدشکلی Body Dysmorphic Disorder

دانشمندان آمریکایی دریافتند عملکرد نادرست برخی از فرایندهای مغزی در دیدن چهره موجب وسواس زشت بودن در افرادی می‌شود که از بیماری "بد ریخت هراسی" رنج می‌برند.

حدود دو درصد از مردم دنیا از بیماری "اختلال بد ریختی بدنی" و یا "بد ریخت هراسی" رنج می‌برند. این افراد زمانی که در مقابل آینه می‌ایستند خود را بسیار زشت و بد ریخت می‌بینند و به تدریج نسبت به اینکه در آینه نگاه کنند دچار وسواس و ترس می‌شوند.
حدود یک چهارم از افراد مبتلا به این بیماری در اثر رنجی که از دیدن چهره خود در آینه می‌برند اقدام به خودکشی می‌کنند. بسیاری دیگر از آنها نیز تصور می‌کنند که واقعا در چهره و بدن دچار نقص هستند و بنابراین بارها تحت عمل جراحی زیبایی قرار می‌گیرند اما هرگز احساس خوبی از چهره خود ندارند. migna.ir

اکنون گروهی از محققان مدرسه پزشکی دانشگاه لس آنجلس کشف کردند که مغز این بیماران تصور چهره آنها را به روشی غیرواقعی پردازش می‌کند. فعالیت مغز این افراد هم در مراکز بصری و هم در سیستم جسم مخطط در لب پیشانی تغییر کرده است. این محققان کشف کردند که مورد اشتباهی در مغز این افراد وجود دارد که می‌تواند دلیل این باشد که این افراد خود را زشت ببینند.

مغز 17 فرد "بد ریخت هراس" و 17 فرد سالم برای درک بهتر این موضوع با کمک رزونانس مغناطیسی مورد بررسی قرار گرفتند درحالی که تمام این افراد به عکسی از چهره خود و یا عکس یک هنرپیشه معروف نگاه می‌کردند. به این ترتیب این دانشمندان مشاهده کردند که در مغز "بدریخت هراس ها" فضاهای مختلف نورونی لب پیشانی به روشی ناهنجار و غیرعادی روشن می‌شوند. نتایج این تحقیقات می‌تواند به درک بهتر اینکه آیا این اختلال ذاتی و یا اکتسابی است کمک کند.

 


اينكه يك فرد تصور خوبي از ظاهر خود نداشته باشد، گاهي به حدي شديد مي‌شود كه روان‌پزشكان به آن «اختلال بدشكلي بدني» مي‌گويند. تعجب نكنيد اين عنوان موضوعي حيرت‌آور و تازه نيست بلكه يك جور بيماري است كه بسياري را درگير كرده كه حتي خودشان هم از ابتلا به آن بي‌خبرند.

آنچه مي‌خوانيد نتيجه گفت‌وگو با پروفسور جي كوين تامپسون، مولف كتابي در مورد تئوري، ارزيابي و درمان اين اختلال است. پروفسور تامپسون، استاد روان‌شناسي باليني در دانشگاه فلوريداي جنوبي است و سال‌ها در اين باب مطالعه كرده است.


به مبتلا يان چطور كمك كنيم؟


بهترين اقدام اعزام فرد نزد روان‌پزشك به‌خصوص با تخصص در اختلالات خوردن است. نقش اطرافيان در فرآيند بهبود بسيار پيچيده است. ممكن است درمانگر از اطرافيان بخواهد كه به درخواست بيمار براي تاييد مداوم ظاهر خود پاسخ ندهند.

اما در عين حال به چالش كشيدن مشكل بيمار هم صلاح نيست (مثلا نبايد دائم گفت من مشكلي در موي تو نمي‌بينم) چون با اين‌كار ديدگاه بيمار به كل بي‌اعتبار جلوه مي‌كند. اطرافيان بايد به او گوش دهند و حمايتش كنند تا از اهداف درماني فاصله نگيرد.


چه شد كه به مشكلات تناسب اندام علاقه‌مند شديد؟

به‌تدريج بعد از دهه 80 وقتي پرخوري عصبي به‌عنوان اختلال باليني شناخته شد تمركز هم روي اختلالات خوردن بود. نخستين كار در زمينه اختلالات خوردن، روي تصور فرد از خود متمركز شد با اين اطلاعات كه نارضايتي از ظاهر و شكل و شمايل بدن فقط محدود به بي‌اشتهايي عصبي و پرخوري عصبي نيست بلكه در افرادي كه به اختلالات خوردن مبتلا نيستند، هم ديده مي‌شود.

از اواسط دهه 80 ميلادي مطالعاتم روي تصور فرد از ظاهر و بدن خود در نمونه‌هاي مختلف مثل ورزشكاران، افرادي كه تحت عمل جراحي پلاستيك قرار گرفته‌اند، نوجوانان، بالغان و افراد با نژادها و مليت‌هاي مختلف متمركز شد.


تعريف‌تان از Body Image چيست؟

اين عبارت يعني ديدگاه دروني فرد از ظاهر خودش. به عبارت ساده يعني اينكه افراد ظاهرشان را چگونه مي‌دانند و چه احساسي از ظاهرشان دارند. البته اين موضوع چند وجهي است و اجزاي متعددي دارد. اين سؤال را از همه مراجعانم مي‌پرسم كه آيا هر آنچه ديگران از ظاهر آنها مي‌بينند خودشان هم مي‌بينند؟

مثلا اينكه فردي قسمت خاصي از بدنش را (مثلا كمر يا ران) بزرگ‌تر از سايرين مي‌بيند درحالي‌كه با سنجش‌هاي مربوطه اين قسمت كاملا اندازه آن مناسب بوده، اين نشان‌دهنده به هم خوردن تصور فرد از ظاهر و بدن است.

در اغلب موارد ظاهر فرد مشكلي ندارد بلكه فرد مورد نظر بعضي جنبه‌هاي آن را دوست نداشته و آن را قبول ندارد. براي ارزيابي و تشخيص اين اختلال از پرسشنامه‌هاي متعدد و سنجش‌هاي ويژه استفاده مي‌شود.

اين سنجش‌ها موارد مختلفي را مشخص مي‌كند:سطوح پيشرفته نارضايتي از ظاهر و بدن و حتي سطوح پيشرفته گريز از اجتماع به‌دليل احساسات منفي كه فرد از ظاهر خود دارد. بيش از 30 مقياس سنجش اختلالات تصور فرد از ظاهر خود كه بيشترين استفاده را دارند، معرفي كرده‌ايم. وقتي فردي تصور خوبي از ظاهرش نداشته باشد و اين مسئله شديد شود با عملكرد اجتماعي و شغلي او تداخل پيدا مي‌كند يا اضطراب و افسردگي شديد را موجب مي‌شود.


مشخصه اختلال بدشكلي بدن چيست؟

ويژگي اصلي اين اختلال در اين است كه فرد مبتلا بي‌نهايت از بعضي جنبه‌هاي ظاهرش ناخشنود است و حتي آنها را توهين‌آميز و بي‌اعتبار مي‌داند. نكته مهم در اين افراد اين است كه ارزيابي فرد از ظاهر خودش با آنچه ديگران در مورد او حس مي‌كنند همخواني ندارد مثلا ديگران هيچ جنبه غيرمعمول يا غيرعادي در ظاهر او نمي‌بينند يا اگر هم در ظاهر فرد مشكلي وجود دارد بسيار جزئي و ناچيز است (مثلا گوش يا بيني فرد كمي بزرگ است) اما خودش اين مورد را بسيار بزرگ و قابل توجه حس مي‌كند.

از ديدگاه باليني آنچه جزو مهم‌ترين مورد محسوب مي‌شود اين است كه فرد مبتلا، به شكل وسواس‌گونه‌اي روي آن قسمت از بدن كه از آن ناراضي است تمركز مي‌كند و اين وسواس با موجوديت فرد تداخل دارد.

اختلال بدشكل بودن بدني جنبه‌هاي مختلفي از ظاهر را در بر مي‌گيرد اما مطالعات نشان مي‌دهد اين موضوع در بعضي موارد بيشتر است:موي سر، بيني، پوست، چشم‌ها، ران پا، شكم، اندازه قفسه سينه، لب‌ها، گونه، جاي زخم‌ها روي بدن، قد و دندان‌ها.


چه افرادي از ظاهر خود ناراضي هستند؟

تقريبا هر آدمي جنبه‌هايي از ظاهرش را دوست ندارد و دلش مي‌خواهد آنها به‌گونه‌اي ديگر باشند اما مبتلايان اين اختلال اقدامات بسيار زياد و طولاني مدتي براي اصلاح ظاهر خود انجام مي‌دهند مثلا بارها تحت عمل جراحي قرار گرفته‌اند، دائما رژيم‌هاي غذايي شديد مي‌گيرند، ورزش‌هايي شديد و متعدد انجام مي‌دهند يا قسمت مورد نظر را با لباس يا آرايش مي‌پوشانند.

متاسفانه مطالعات توصيفي در اين زمينه، كم است. اكثر اطلاعات به‌دست آمده در اين مورد از معاينات موردي و فاكتورهايي است كه فرد شروع بيماري را به آن نسبت مي‌دهد.

به‌نظر مي‌رسد در اغلب موارد يك اتفاق باعث شروع ماجرا مي‌شود مثلا ديگران با عبارات خود ظاهر فرد را مسخره كرده و او را آزار مي‌دهند. شايد در 70 درصد موارد شروع علائم در نوباوگي و نوجواني بوده است.

اين اختلال مي‌تواند باعث رفتارهاي اجتنابي شديدي در فرد شود مثلا انزوا و دوري از آشنايان و خانواده، خودكشي هم چندان غيرمتداول نيست و افسردگي هم ديده شده است. در بعضي موارد جراحي‌هاي مختلف و اقدامات متعدد نمي‌توانند اشكالي را كه در ظاهر فرد وجود دارد برطرف كنند.


چه كساني در خطرهستند؟

مطالعات در مورد ميزان شيوع انجام نشده است. احتمالا به اين دليل كه اين اختلال نادر است و شايد بين يك تا دو درصد كل جمعيت و 10 تا 15 درصد بيماران سرپايي روانپزشكي را شامل مي‌شود.

بعضي محققين معتقدند ميزان شيوع در حال افزايش است چون روش‌هاي تشخيصي رو به بهبود است و مردم نسبت به ظاهر خود وسواس بيشتري پيدا كرده‌اند. نكته جالبي كه در تحقيقات مشخص شده اين است كه اين اختلال در زنان و مردان بالغ يكسان ديده مي‌شود.

اين موضوع با داده‌هاي اختلالات خوردن در تضاد شديد است چون درآنها ذكر شده 90درصد مبتلايان به اختلالات خوردن، خانم‌ها هستند. فعلا در مورد ميزان دقيق شيوع و ارتباط فاميلي اين اختلال مطالعات كافي نيست.


تفاوت اين اختلال با اختلال‌هاي وسواسي- جبري چيست؟

كسي كه به اختلال در خوردن مبتلاست ممكن است علائمي از بد شكلي را هم نشان دهد به‌خصوص اگر فرد از ظاهرش ناراضي باشد. وجود اختلال بد شكل بودن بدني در قسمتي از بدن كه به بزرگي و كوچكي آن مربوط نباشد (مثل گوش و بيني) معمولا نشان مي‌دهد اختلالات خوردن به‌طور همزمان وجود ندارد.

اگر محلي كه اختلال بد شكل بودن بدني را ايجاد كرده وابسته به اندازه باشد بايد ارزيابي اختلال خوردن انجام شود و تمركز روي نشانه‌هاي معمول اختلالات خوردن باشد مثل رژيم‌هاي غذايي شديد، كاهش وزن، استفاده از مسهل‌ها براي كاهش وزن و احساس كنترل نداشتن در مقابل غذاها.

افتراق اختلال وسواسي – جبري از اختلال بد شكل بودن بدني از يكديگر بسيار مشكل است و بعضي محققين معتقدند اختلال بد شكل بودن بدني در حوزه اختلال وسواسي – جبري قرار دارد. در اصل درمان‌هاي روان‌پزشكي و دارويي براي هر دو يكسان است.

البته افسردگي و مشكلات اضطراب از اجتماع نيز از جمله مشكلات روان‌پزشكي مرتبط با اختلال بدشكل بودن بدني هستند (هراس از اجتماع، اختلال شخصيتي دوري گزين) كه متاسفانه كارهاي تجربي در اين زمينه اندك بوده است.

2 روش عمده براي شناسايي اختلال بدشكل بودن وجود دارد، يكي معياري است كه در منابع روان‌پزشكي وجود دارد و دوم روش جيمز روزن است كه معاينه اختلال بد شكل بودن بدني است كه در مطالعات مختلف استفاده شده و بسيار عالي است.


اين اختلال درمان مي‌شود يا نه؟

در زمينه درمان هم مطالعات هنوز اندك است. نتايج اميدوار‌كننده با دارودرماني و درمان شناختي –رفتاري ديده شده است. در روش آخر سعي بر اين است كه الگوهاي وسواس گونه‌اي مثل بررسي مداوم در آينه يا گرفتن تاييد از ديگران شكسته شود. در مواردي كه دوري از اجتماع وجود دارد به بيمار آموزش داده مي‌شود كه چگونه با موقعيت‌هاي اجتماعي مواجه شده و بر اضطراب اجتماعي غلبه كند.

با اين حال به‌نظر مي‌رسد تعداد زيادي از مبتلايان هنوز درمان نشده‌اند چون از ابتلاي خود به اين اختلال آگاه نيستند.


 

 

آیا شما نسبت به نقصهای ظاهری خود وسواس دارید؟
دکتر کاترین فیلیپس فکر می‌کرد که او اطلاعات بسیار زیادی در مورد بیماریهای روانی داشت. به عنوان یک روانپزشک ساکن هاروارد از سال 1988 تا 1991 او به خوبی با بیماریهایی نظیر افسردگی ، اسکیزوفرنی و اختلال دو قطبی آشنا بود.

اما یک روز وقتیکه یک بیمار ناراحت به او گفت که موهای او همه بدبختی‌های او را باعث شده است ، دکتر فیلیپس درنگ کرده و شروع به جستجو در نوشته‌های روانپزشکی کرد ، او مراجعی راجع به یک تشخیص مبهم به نام اختلال بدشکلی جسمی یا "ابج" پیدا کرد. او دریافت که کسانی که از این بیماری رنج می‌برند به خاطر این اندیشه که بعضی از قسمتهای بدن آنها مثل مو ، بینی ، پوست ، باسن یا ... بدشکل یا غیرعادی است رنج می‌برند درحالیکه واقعا اینطور نیست.

این وسواس آنها نسبت به نقص‌های واهی ممکن است باعث شود که آنها ساعتها در روبروی آینه خیره بمانند ، اینکه از افراد دیگر دوری گزینند ، یا اینکه برای جراحیهای زیبایی غیرضروری اقدام کرده و یا حتی اقدام به خودکشی کنند. او می‌گوید: "اگر شما شخصی با "ابج" را تابحال ندیده باشید ، این برای شما راحت است که این مشکل را بی‌اهمیت بدانید ، اما اگر شما بدانید که این اختلال چقدر مخرب می‌تواند باشد ، شما با آن خیلی جدی برخورد می‌کنید."

امروزه دکتر فیلیپس یک متخصص برجسته در مورد این اختلال می‌باشد در حالیکه یک کتاب در این زمینه نوشته است ("آینه‌های شکسته") و برنامه‌‌های درمانی را در بیمارستان مکلین نزدیک بوستون و بیمارستان باتلر در پراویدنس پایه‌ریزی کرد و این درحالیست که او روانپزشک مدرسه پزشکی براون است.

دکتر فیلیپس تخمین می‌زند که اختلال بدشکلی جسمی بر حدود 1 تا 2 درصد از افراد تاثیر می‌گذارد که میتوانند مرد یا زن باشند. دکتر فیلیپس می‌گوید: " اختلال بدشکلی جسمی تا حد وسیعی مورد ملاحظه قرار نگرفته و تا حد وسیعی بدون تشخیص باقی می‌ماند. بیشتر افراد ممکن است شخصی را با "ابج" بشناسند اما متوجه آن نیستند."

سئوال: اگر شما اعتقاد دارید که اختلال بدشکلی جسمی یکچنین اختلال گسترده‌ای است پس چرا آنقدر کم مورد توجه قرار گرفته است؟

جواب: مهمترین دلیل آن این است که افراد در مورد این مشکل خیلی پنهان کار هستند. من یکبار یک خانم مسن 80 ساله با "ابج" را دیدم. اون از وقتی که یک نوجوان بود این ناراحتی را داشته است. او فکر میکرد که پوست اون زننده هست و اینکه اون خالهای وحشتناک و زشتی داره. او از این اختلال حدود 60 سال رنج برده بود. او از دوستان خود و روابط اجتماعی اجتناب کرده بود. و او هرگز در مورد این مساله به شوهرش چیزی نگفته بود. اون می‌گفت که با شوهرش رابطه خیلی نزدیکی را داشته ، اون به شوهرش همه چیز را گفته بوده غیر از این مساله. این برای اون خیلی شرم‌آور بوده است.

افراد با "ابج" در هراسند که به عنوان فردی بی‌اهمیت و سطحی مورد ملاحظه قرار بگیرند ، و اینکه آنها به شکل جدی مورد توجه قرار نگیرند. من بیمارانی داشته‌ام که به شکل هفتگی برای مدت 10 تا 20 سال روان‌درمانی داشته‌اند ولی آنها هرگز راجع به این مساله چیزی به درمانگر خود نگفته بودند حتی با وجود اینکه بعضی از این افراد می‌گفتند که این مساله یک مشکل اصلی برای آنها بوده است. بنابراین ، اگر به عنوان یک متخصص بالینی شما سئوالی درباره "ابج" بپرسید شما به احتمال زیاد چیزی درباره اون نخواهید شنید. migna.ir

سئوال : آیا راهی وجود دارد برای اینکه متوجه بشویم شخصی دچار اختلال بدشکلی جسمی است اگر او خودش چیزی در اینباره نگوید؟

جواب: افراد با "ابج" معمولی به نظر می‌رسند حتی بعضی از آنها جذاب نیز هستند. شما با نگاه کردن به آنها نمی‌توانید بگویید که آنها این مشکل را دارند. ولیکن سرنخ‌هایی برای این مساله وجود دارد. شخص ممکن است ساعتهای زیادی را جلوی آینه بگذراند ، یا اینکه شخص ممکن است همیشه در حال درست کردن موهایش بوده و یا اینکه در داخل خانه از عینک آفتابی استفاده کند.

گاهی اوقات چیزهایی که فرد برای استتار از آنها استفاده کرده غیرعادی بوده و باعث جلب توجه به آنها میشود. یک زنی که شرح آن در کتاب من آمده است برای مدت پنج سال خانه نشین شده بود. او کاملا جذاب بود اما اون فکر میکرد که اون به شکل مخوفی زشت است ؛ او در طبقه سوم خانه پدری‌اش ساکن مانده و فقط بین هال و اتاقهای خواب رفت و آمد کرده و به این فکر میکرد که او چقدر زشت به نظر می‌رسد و به خودکشی می‌اندیشید.

در نهایت مادربزرگش مجبورش کرد که به دندانپزشک مراجعه کند به خاطر اینکه یکی از دندانهایش افتاده بود. او فقط با این شرط قبول کرد که خانه را ترک کند که همه صورتش را با بانداژ جراحی بپوشاند ، بدین ترتیب اون شبیه یک مومیایی به نظر می‌رسید. اما بیشتر افراد با "ابج" این کارها را انجام نمی‌دهند. اما بیشتر آنها از گونه‌ای استتار که بیشتر حالت معمولی دارند استفاده میکنند مثل استفاده از آرایش غلیظ ، کلاه یا لباس آستین بلند یا شلوار وقتی هوا در بیرون 105 درجه فارنهایت است.

سئوال: نرخ اختلال بدشکلی جسمی معمولا در مردان و زنان یکسان است اما آیا این خودش را در جنسیت متفاوت به شکل مختلف نشان می‌دهد؟

جواب: خانمها بیشر در مورد باسن و وزنشان نگران هستند درحالیکه آقایان بیشتر در مورد نحیف ‌بودن خودشان نگران هستند. هر دو آنها در مورد مو حساس هستند ، اما خانمها بیشتر در این مورد حساس هستند که آنها بیش از حد موی بدن دارند ، در حالیکه مردان در اینباره نگران نیستند. زنان بیشتر از مردان در جستجوی جراحی‌های پلاستیک هستند.

سئوال: از یک طرف ، این اختلال خیلی مدرن به نظر می‌رسد ، اختلالی وسواس نسبت به ظاهرمان که زائیده این عصر رسانه‌هاست. با این وجود چه مدت است این اختلال وجود دارد؟

جواب: توصیفاتی از 100 سال قبل در مورد بیمارانی وجود دارد که دقیقا شبیه به بیمارانی است که من از دهه 90 تا بحال دیده‌ام. این توصیفات تقریبا برابر بودند.

سئوال: آیا شما فکر می‌کنید که تاکید فرهنگ ما بر ظاهر باعث میشود که نرخ اختلال بدشکلی جسمی افزایش پیدا کند؟

جواب: ظاهر همیشه مهم بوده است. اما من گمان میکنم که این امکان دارد که نرخ "ابج" رو به افزایش باشد از آنجائیکه زنان با عکسهای بیشماری از نمونه‌های بی‌نقص در رسانه‌ها روبرو می‌شوند. بسیاری تحقیقات نشان داده‌اند که هرچه شما بیشتر نمونه‌های بی‌نقص را حول وحوش خود دیده و هر چه که بیشتر شما خودتان را با آن تصاویر مقایسه ‌کنید ، تمایل شما برای اینکه احساس بدتری در مورد خودتان داشته باشید بیشتر می‌شود.

سئوال: بعضی عوامل دیگر که به اختلال بدشکلی منجر می‌شوند چه هستند؟

جواب: مطالعات نشان داده‌‌اند که بیشتر افراد با "ابج" با مهار کننده بازجذب سروتونین حال بهتری پیدا می‌کنند. این مساله نشان می‌دهد که عدم تعادل سروتونین نیز در ایجاد این مساله دخالت دارد که بخشی از این مساله به مثال بیولوژیکی مربوط می‌شود.

 

سئوال: زندگی روزمره یک فردی که سندروم بدشکلی دارد به چه شکلی است؟

جواب: یک بیمار را در نظر بگیرید که به نظر زن کاملا جذابی به نظر می‌رسد ، حدود سی ساله ، با پوستی زیبا ، موی بور ، لاغر و دوست‌داشتنی. اما او فکر میکند که خیلی زشت و مخوف هست. او فکر میکند که لکه‌های بزرگ وحشتناکی در تمامی سطح پوست او وجود دارد ، و اینکه او جوشهای بزرگ زشتی دارد ، اینکه موهای او در جهت نادرستی برجسته شده است. اما پوست اون به شکل منطقی صاف است اگر شما واقعا از نزدیک نگاه کنید شما متوجه می‌شوید که او یک یا دو جوش در صورتش دارد.

او از مادرش در حدود بین 10 تا 20 بار می‌پرسد " من چطور به نظر می‌رسم؟ پوست من چطور به نظر می‌رسد؟" او یک شغل خوب دارد و آن را نسبتا خوب انجام می‌دهد. اما او تمایل دارد که از افراد دیگر در سر کار اجتناب کند. او برای خوردن ناهار به کافه تریا نمی‌رود ؛ او از تعامل با همکاران اجتناب می‌کند که این یک مشکل می‌باشد به خاطر اینکه او نیاز دارد با شکل موثری این تعاملات را انجام دهد تا اینکه کارش را انجام دهد.

سئوال: آیا افراد سعی می‌کنند که از درمان پزشکی یا جراحی برای نقص‌هایی که مورد ملاحظه قرار میدهند استفاده کنند؟

جواب: مطالعات نشان می‌دهد که نرخی بین 6 تا 15 درصد از افراد که در جستجوی جراحی پلاستیک هستند "ابج" دارند ؛ از طرف دیگر ، در حدود یک چهارم از افراد با "ابج" جراحی پلاستیک داشته‌اند. و در حدود 40 درصد از بیمارانی که من تابحال دیده‌ام درمان مربوط به پوست داشته‌اند.

سئوال: درمان هایی که هم‌اکنون برای درمان اختلال بدشکلی جسمی مورد استفاده قرار می‌گیرند چقدر موثر هستند؟ آیا به غیر از دارو شامل درمان هم می‌شوند؟

جواب: ما خیلی از بیماران را با دارو درمان می‌کنیم ، بعضی را با درمان و برخی را با هر دو. اگر شما "ابج" شدید دارید در این حالت مشخصا شما به دارو نیاز داشته و شما شاید همچنین از درمان سود ببرید. اگر شما "ابج" ملایم‌تر دارید ، شما احتمالا میتواند یکی از این دو روش را مورد استفاده قرار دهید.

من یک بازبینی بر نتایج پزشکی خود اخیرا داشتم و به این نگاه می‌کردم که افراد چگونه پیشرفت کرده بودند. نود درصد از افراد تا یک حد معینی پیشرفت کرده بودند. نشانه این بیماری به شکل کلی در آنها از بین نرفته بود اما اکثریت افراد با این اختلال می‌توانستند پیشرفت مشخصی را در نشانه‌های بیماری خود تجربه کنند. خیلی از بیماران فقط با تشخیص این بیماری حال بهتری پیدا می‌کردند. آنها احساس خیلی راحتی داشتند از اینکه متوجه میشدند افراد دیگری شبیه به آنها هستند ، اینکه این یک بیماری شناخته شده است و اینکه میتوانند امیدوار باشند برای اینکه حالشان بهتر شود.

 



:: بازدید از این مطلب : 4257
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

اختلال ادراک اختلال ادراکی، خاص بیماران روانی نیست و در افراد عادی نیز مشاهده می‌شود. توهم و خطاهای ادراکی، عمده‌ترین اختلالات ادراکی هستند...

 

فرایند تبدیل محرک فیزیکی به اطلاعات روان‌شناختی؛ فرایند روانی که در آن محرک حسی به آگاهی آورده می­شود، ادراک نام دارد. به عبارت دیگر درک، عملی است که در ضمن آن احساساتی که به وسیله محرک­های حسی به وجود می­آیند، برای شخص معنی و مفهوم پیدا می­کند.[1]
اختلال ادراکی، خاص بیماران روانی نیست و در افراد عادی نیز مشاهده می‌شود. توهم و خطاهای ادراکی، عمده‌ترین اختلالات ادراکی هستند.

1. توهم hallucination
ادراک حسی غلط که در ارتباط با محرک­های خارجی واقعی نیست. تجربه توهمی ممکن است تعبیر هذیانی بشود یا نشود.[2]

انواع توهم
توهم پیش‌خواب hypnogogic hallucination
ادراک حسی غلط در لحظه به خواب رفتن؛ عموما بیمار­گونه در نظر گرفته نمی­شود.

توهم پس‌خواب hypnopompic hallucination
ادراک حسی غلط در لحظه بیدار شدن؛ عموما بیمار­گونه در نظر گرفته نمی­شود.[3]

توهم شنوایی Auditory hallucination
ادراک اشتباهی صدا، معمولا صدای انسان، اما همچنین ممکن است سر و صداهای دیگر از قبیل موسیقی نیز باشد. شایع­ترین توهم در اختلالات روان‌پریشی است.[4]

توهم بینایی Visual hallucination
ادراک غلط شامل تصاویر شکل‌دار(مثل اشخاص) و تصاویر بی‌شکل(مثل جرقه­های نورانی) می­شود. در اختلالات ناشی از موارد طبی شایع‌تر است.

توهم بویایی Olfactory hallucination
ادراک غلط بو، در اختلالات عضوی شایع­تر است.

توهم چشایی Gustatory hallucination
ادراک غلط مزه از قبیل مزه ناخوشایند که توسط صرع ایجاد می­شود. در اختلالات عضوی شایع­تر است.

توهم لمسی Tactile hallucination
ادراک غلط لمس یا حس سطحی، آن‌چنان ‌که در عضو قطع شده(عضو خیالی[5]) می­باشد؛ احساس خزیدن بر روی یا زیر پوست(توهم لمس حشره[6]).[7]

توهم جسمی Somatic hallucination
ادراک غلط وقوع اتفاقاتی داخل بدن یا روی بدن، اغلب ریشه احشایی دارد.[8]

توهم لی‌لی‌پوتی Liliputian hallucination
ادراک غلطی که در آن، اشیاء به صورت کوچک‌شده دیده می­­شود.[9]

توهم هماهنگ با خلق hallucination Mood-congruent
توهمی که محتوای آن با خلق افسرده یا شیدایی(مثلا در افسردگی، توهمات حاوی مایه­های گناه، استحقاق عقوبت یا بی­کفایتی است و در شیدایی، توهمات حاوی مایه­های ثروت و قدرت هنگفت است) همخوان می­باشد.

توهم ناهماهنگ با خلق hallucination Mood-incongruent
توهمی که محتوای آن با خلق افسرده یا شیدایی همخوان نیست.

توهم‌زدگی hallucinosis
توهماتی که اغلب شنوایی هستند و با سوء مصرف مزمن الکل همراه می­باشند. در توهم­زدگی، توهمات در یک زمینه حالت حسی روشن اتفاق می­­افتد.

حس‌آمیزی synesthesia
ایجاد شدن احساس یا توهم به وسیله حس دیگر؛ به عنوان مثال صدا دیده می­شود.

پدیده دنباله‌دار(یدک‌کشی) Trailing phenomenon
نابهنجاری ادراکی همراه با دارو­های توهم‌زا که در آن، اشیاء متحرک به عنوان یکسری تصاویر مجزا و منفصل به نظر می­رسند.[10]

توهم آمرانه hallucination command
ادراک غلط دستور که شخص ممکن است احساس الزام و غیرقابل مقاومت در اطاعت از دستور داشته باشد.

توهم بازتابی Reflex hallucination
عبارت است از برداشت حسی غلط، ناشی از تحریک حسی یک منطقه حسی متفاوت و دور. مثلا ممکن است شخص صدای سرفه فرد دیگر را صدای سرفه خود احساس کند.

توهم اکستراکامپین hallucination Extracampine
توهمی که در خارج از میدان عمل یک عضو حسی پیدا می­شود. مثلا بیمار ممکن است شیطان را در پشت سر خود مشاهده کند.

توهم سایکوموتور hallucination Psycho motor
در این توهم، بیمار احساس می‌کند که برخی از اندام­های بدن تغییر محل داده­اند. مثلا احساس کند گوش او در کف دستش قرار گرفته است.

توهم کندی حرکات hallucination Slow motor
در این توهم، بیمار در حرکات خود کندی همه‌جانبه­ای احساس می­کند و وقتی سعی می­کند به حرکات خود سرعت دهد، کندی بیشتری احساس می­کند.

توهم منفی Negetive hallucination
در این حالت، شخصی که سیستم عصبی او از نظر فیزیولوژی سالم است از درک یک محرک واقعی ناتوان است. به عبارت دیگر با وجود محرک، آن را درک نمی­کند. چنین پدیده­ای را در حالت هیپنوتیزم نیز می­توان ایجاد کرد.

2. خطای ادراکی illusion
ادراک غلط یا تفسیر غلط محرک­های حسی واقعی خارجی، خطای ادراکی نامیده می‌شود.[11] این خطا لزوما به دلیل سایکوپاتولوژی نیست و در افراد نرمال که نقصی در اعضاء حسی دارند و نیز بر طبق قوانین فیزیکی(مانند شکست نور) دیده می­شود. خطای ادراکی مربوط به اختلالات روانی، از خطای ادراکی اعضاء حسی متمایز است و به سه گروه عاطفی، کلامی و تصویری تقسیم می­شود.

یک. خطای ادراکی عاطفی Affective illusion
این خطا تحت تاثیر عواطف و هیجانات قوی مثل ترس ظاهر می­شود. در چنین حالتی به عنوان مثال، ممکن است پرده توری پنجره به صورت اسکلت به نظر برسد.

دو. خطای ادراکی کلامی Verbal illusion
این خطا به صورت درک اشتباهی و عوضی معنا و مفهوم سخنان افراد اطراف بیمار یا گفته­های رادیو و تلویزیون ظاهر شود.

سه. خطای ادراکی تصویری Paraidolic illusion
نوعی اختلالات درک هستند که در آنها تصویر واقعی به شکل دگرگون‌شده و خیالی ظاهر می­شود. علاوه بر سه شکل اساسی خطای ادراکی در بیماران روانی، چند پدیده مرتبط با اختلالات ادراکی وجود دارد که به توضیح آنها می‌پردازیم.

اختلال در تصویر بدن illusion Bady image
اختلال در تصویر بدن در بیماری­های عصبی و نیز بیماری‌های جسمانی مختلف دیده می­شود. زمانی که بیمار احساس می­کند به علت درد یک یا چند عضو از بدن سنگین‌تر یا بزرگ­تر از معمول شده است، به آن حالت بزرگ‌اندامی[12] می‌گویند و حالت عکس آن کوچکی اندام[13] نامیده‌ می‌شود. برخی از مواقع دگرگونی و مسخ در اعضاء احساس می­شود که به آن مسخ عضو[14] می­گویند. این حالت بیشتر در دلیریوم دیده می­شود.

پدیده عضو خیالی Phantom phenomena
نوعی اختلال در تصویر بدن که در آن، عضو قطع شده پس از جدا شدن از بدن، پیوسته به اندام درک می­شود و گاهی بیمار احساس سوزش، خارش، درد و ... در اندام قطع شده می­کند.

3. آشفتگی­های مرتبط با اختلال شناختی و وضعیت‌­های پزشکی

ادراک‌پریشی agnosia
ناتوانی در شناخت و تفسیر معنی تاثیرات حسی.

ادراک‌پریشی بدنی agnosia somatognosia
ناتوانی شخص برای تشخیص قسمتی از بدن خود(ادراک‌پریشی اندامی نیز نامیده می­شود).

ادراک‌پریشی نقیصه­ای agnosia anosognosia
ناتوانی شخص نسبت به شناخت نقیصه عصب‌شناختی که برای وی اتفاق افتاده است.

ادراک‌پریشی بصری agnosia visual
ناتوانی در شناخت اشیاء یا افراد.

ادراک‌پریشی چهره­ای agnosia prosopagnosia
ناتوانی در شناخت چهره­ها.

ادراک‌پریشی همزمان agnosia simultagnosia
ناتوانی درک بیش از یک جز در میدان دید در هر زمان یا ناتوانی ادغام اجزاء در یک کل.

ادراک‌پریشی لمسی agnosia astereognosis
ناتوانی در شناخت اشیاء با لمس.[15]

 


--------------------------------------------------------------------------------

[1]. ایروانی، محمود و خداپناهی، محمدکریم؛ روان‌شناسی احساس و ادراک، تهران، سمت، 1381، چاپ یازدهم، ص 10.
[2]. دادستان، پریرخ؛ روان‌شناسی مرضی تحولی، تهران، سمت، 1383، چاپ سوم، جلد 2، ص 400.
[3] . کاپلان، بنیامین و سادوک، ویرجینیا؛ خلاصه روانپزشکی، ترجمه نصرت‌الله پورافکاری، تهران، شهرآب، 1384، چاپ دوم، جلد 2، ص 406.
[4] . آزاد، حسین؛ آسیب‌شناسی روانی، تهران، بعثت، 1377، چاپ اول، جلد 2، ص 140.
[5]. Phantom limb
[6]. formication
[7] . روان‌شناسی مرضی تحولی، ص 400.
[8] . همان.
[9] . پورشریفی، حمید؛ روان‌شناسی بالینی، تهران، سنجش، 1382، چاپ اول،
[10]. خلاصه روانپزشکی، ص 406.
[11] . مان، نرمان؛ اصول روان‌شناسی، ترجمه محمود ساعتچی، تهران، امیر کبیر، 1352، چاپ دوم، ص 551.
[12] Hyperschematia
[13] Hyposchematia
[14] Dyschematia
[15] . خلاصه روانپزشکی، ص 407.
 



:: بازدید از این مطلب : 3499
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

از زمانی كه فعالیت زنان در عرصه‌های مختلف سازندگی آغاز شد و زنان هم به نوعی گوشه‌ای از چرخ گردان اقتصاد را در دست گرفتند و خود را همانند مردان استوار و قدرتمند دانستند دچار آسیب‌های روانی از جمله افسردگی شدند كه به یقین می‌توان گفت، افسردگی در زنان دو یا سه برابر مردان است كه آمارهای ارائه شده از بیمارستان‌های روان درمانی گویای این حقیقت هستند.

بیشترین میزان آسیب روانی زمانی بر زنان وارد می‌شود كه بیش از تحمل و طاقت جسمی و روانی آنان از آنها توقع و انتظار داشته باشند. افسردگی و اضطراب در این سخنان اگر چه عمومی است و زن و مرد را شامل می‌شود اما در زنان موقعیتی حساس‌تر دارد.


گفتنی است كه بیماری‌های روانی یا هنجار‌های شخصیتی از نظر شدت و ضعف به دو دسته نروزها و پسیكوزها تقسیم می‌شوند كه نروز عبارت است از یك اختلال روانی كه عملكردهای اصلی شخصیت را در بر نمی‌گیرد و فرد نسبت به آن اختلال آگاهی دارد كه اضطراب، وسواس، هیستری و ترس‌های مرضی از انواع رایج و شناخته شده نروزها هستند. در یك نگاه كلی افسردگی، اضطراب و وسواس از انواع بسیار مهم اختلال‌های روانی هستند كه به علت غلبه بروز حالات افسردگی در زنان، افسردگی را به عنوان آسیب‌های روانی می‌شناسیم.


اما تفاوت نروز و پسیكوز بر درجه آگاهی شخص از حالات خود مبتنی است. در این نوع اختلال روانی ارتباط بیمار با واقعیت قطع می‌شود و با انسان‌های دیگر نیز نمی‌تواند ارتباط مناسب داشته باشد و به علت شدت این بیماری و ناسازگاری اجتماعی بیمار باید بستری شود زیرا آنها برای خود دنیایی می‌سازند كه در آن قدرت مطلق دارند. پسیكوزهای مهم از نظر روانشناسان عبارتند از: اسكیزوفرنی (خود فراموشی) كه به از خودبیگانگی بیمار تعبیر می‌شود و عملاً نمی‌توان با این بیمار ارتباط برقرار كرد همچنین مانیك _ دپرسیون كه از بیماری‌های ادواری به شمار می‌آید. در دوره مانیك بیمار كاملاً سرخوش، سرحال و برانگیخته است و به طور دائم شوخی می‌كند و در دوره دپرسیون كاملاً افسرده، بی‌حال، بی‌علاقه به همه چیز و در خود فرو رفته است.

 



:: بازدید از این مطلب : 1284
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

اختلالات‌ سازگاری‌ عبارت‌ است‌ از علایم‌ احساسی‌ یا رفتاری‌ بیش‌ از اندازه‌ در پاسخ‌ به‌ یك‌ موقعیت‌ استرس‌زا در زندگی‌. در این‌ حالت‌ فرد قادر نیست‌ آن‌ طور كه‌ انتظار می‌رود با تغییرات‌ پیش‌ آمده‌ در زندگی‌ سازگاری‌ حاصل‌ كند، كه‌ این‌ امر به‌ نوبه‌ خود باعث‌ خلل‌ وارد آمدن‌ به‌ كاركردهای‌ فرد در زندگی‌ روزانه‌ می‌شود.
ـ علایم‌ شایع‌:
حتماً باید یك‌ عامل‌ استرس‌زا قابل‌ شناسایی‌ وجود داشته‌ باشد. این‌ عامل‌ استرس‌زا ممكن‌ است‌ خیلی‌ جزئی‌ به‌ نظر آید، مثلاً مقدار كمی‌ ضرر مالی‌، یا حتی‌ مثبت‌ باشد، مثلاً ارتقای‌ شغلی‌. علایم‌ یا تغییرات‌ رفتاری‌ در عرض‌ 3 ماه‌ از ظهور عامل‌ استرس‌زا به‌ وجود می‌آیند و حداكثر تا 6 ماه‌ پس‌ از رفع‌ عامل‌ استرس‌زا ادامه‌ می‌یابند. اختلال‌ روانی‌ دیگری‌ وجود ندارد (مثلاً افسردگی‌ اساسی‌، اختلال‌ اضطرابی‌، اختلال‌ شخصیت‌ و غیره‌). علایم‌ و شدت‌ آنها در افراد مختلف‌ عیناً شبیه‌ هم‌ نیستند (نوجوانان‌ و سالمندان‌ معمولاً علایم‌ شدیدتری‌ دارند). در كل‌، این‌ علایم‌ عبارتند از مشكلات‌ خواب‌، بی‌قراری‌، تحریك‌پذیری‌، از دست‌ دادن‌ تمركز، خستگی‌، از جا پریدن‌، عصبی‌ بودن‌، افسردگی‌، اضطراب‌، گوشه‌گیری‌ و خودداری‌. همچنین‌ امكان‌ دارد احساساتی‌ مثل‌ ترس‌، خشم‌، گناه‌ و شرمساری‌، و انكار عامل‌ یا واقع‌ استرس‌زا وجود داشته‌ باشند (فرد طوری‌ رفتار می‌كند كه‌ انگار هیچ‌ اتفاقی‌ نیافتاده‌ است‌).

ـ عوامل‌ افزایش‌ دهنده‌ خطر:
۱. اهمیت‌ منحصر به‌ فرد واقعه‌ استرس‌زا در زندگی‌ فرد
۲. میزان‌ آسیب‌پذیری‌ فرد به‌ تجربیات‌ استرس‌زا در زندگی‌
۳. میزان‌ نامطلوب‌ بودن‌ تغییراتی‌ كه‌ عامل‌ استرس‌زا به‌ وجود آمده‌ است‌.
۴. این‌ كه‌ آیا واقعه‌ استرس‌زا به‌ طور ناگهانی‌ رخ‌ داده‌ یا قبلاً انتظار آن‌ می‌رفته‌ است‌.
۵. نبود حمایت‌ مناسب‌ از فرد (مثلاً از طرف‌ خانواده‌، دوستان‌، و نیز ارتباطات‌ مذهبی‌، فرهنگی‌ و اجتماعی‌)

ـ پیشگیری‌:
راه‌ خاصی‌ برای‌ پیشگیری‌ از آن‌ وجود ندارد.

ـ عواقب‌ مورد انتظار:
معمولاً با موفقیت‌ در سازگاری‌ با تغییرات‌ زندگی‌ یا پایان‌ واقعه‌ استرس‌زا مشكل‌ خودبه‌خود حل‌ می‌شود. در مواردی‌ كه‌ فرد نتواند خود به‌ تخفیف‌ علایم‌ كمك‌ كند، درمان‌ كمك‌كننده‌ خواهد بود. اختلال‌ سازگاری‌ اصولاً شایع‌ بوده‌ اما معمولاً موقتی‌ است‌.

ـ عوارض‌ احتمالی‌:
۱. اضطراب‌ و افسردگی‌ مزمن‌
۲. مشكل‌ در حفظ‌ روابط‌ یا شغل‌
۳. به‌ دراز كشیدن‌ این‌ گونه‌ مشكلات‌ در نوجوانان‌
۴. روی‌ آوردن‌ به‌ الكل‌ یا مواد مخدر برای‌ غلبه‌ بر علایم‌ و احساسات‌ نامطلوب‌

ـ درمان‌:
مراقبت‌ از خود، روان‌ درمانی‌، و در بعضی‌ از موارد، استفاده‌ از دارو. انتخاب‌ درمانی‌ بر مبنای‌ شدت‌ اختلال‌ سازگاری‌ و تأثیری‌ كه‌ بر زندگی‌ فرد گذاشته‌ است‌ خواهد بود. خانواده‌ و دوستان‌ فرد می‌توانند به‌ وی‌ در سازگاری‌ با واقعه‌ كمك‌ كنند. همچنین‌ فرد با كمك‌ آنها می‌تواند در زندگی‌ خود تغییراتی‌ را به‌ وجود آورد كه‌ در آینده‌ بتواند سازگاری‌ بهتری‌ با وقایع‌ زندگی‌ داشته‌ باشد. خود فرد هم‌ می‌تواند روش‌ سازگاری‌ با واقعه‌ استرس‌زا را فرا گیرد، عوامل‌ استرس‌زا و احساسات‌ خود را در مورد آنها به‌ طور روزانه‌ یادداشت‌ كند، با دوست‌ خود در مورد تجربیاتش‌ صحبت‌ كند، به‌ یك‌ گروه‌ حمایتی‌ بپیوندد، و سلامت‌ جسمی‌ خود را فراموش‌ نكند (رژیم‌ غذایی‌، ورزش‌، و خواب‌ مناسب‌). روش‌های‌ روان‌ درمانی‌ مختلفی‌ برای‌ كمك‌ به‌ فائق‌ آمدن‌ به‌ اختلال‌ سازگاری‌ موجود هستند و اثربخشی‌ آنها به‌ اثبات‌ رسیده‌ است‌. هر كدام‌ از این‌ روش‌ها كه‌ مورد استفاده‌ قرار گیرد غالباً برای‌ مدت‌ كوتاهی‌ مورد نیاز خواهد بود. در بعضی‌ از موارد ممكن‌ است‌ خانواده‌ درمانی‌ توصیه‌ شود (از جمله‌ مشاوره‌ زناشویی‌).

ـ داروها:
با توجه‌ به‌ این‌ كه‌ اختلالات‌ سازگاری‌ معمولاً كوتاه‌مدت‌ هستند، معمولاً نیازی‌ به‌ دارو وجود ندارد. اما امكان‌ دارد برای‌ بی‌خوابی‌ یا سایر علایم‌ خاص‌، بسته‌ به‌ شدت‌ آنها، دارو تجویز شود.

ـ فعالیت‌:
محدودیتی‌ برای‌ آن‌ وجود ندارد. حتی‌ توصیه‌ به‌ داشتن‌ یك‌ برنامه‌ ورزشی‌ منظم‌ می‌شود. فعالیت‌ بدنی‌ به‌ كم‌ كردن‌ اضطراب‌ و استرس‌ كمك‌ می‌كند.

ـ رژیم‌ غذائی‌:
برای‌ حفظ‌ سلامتی‌ در حد مطلوب‌، یك‌ رژیم‌ غذایی‌ متعادل‌ داشته‌ باشید.

ـ در این‌ شرایط‌ به‌ پزشك‌ خود مراجعه‌ نمائید:
۱. اگر علی‌رغم‌ شروع‌ درمان‌، علایم‌ بدتر شوند.
۲. اگر شما یا یكی‌ از اعضای‌ خانواده تان‌ علایم‌ اختلال‌ سازگاری‌ را دارید.
۳. اگر دچار علایم‌ جدید و غیرقابل كنترل شده اید. داروهای‌ مورد استفاده‌ در درمان‌ ممكن‌ است‌ عوارض‌ جانبی‌ به‌ همراه‌ داشته‌ باشند.



:: بازدید از این مطلب : 4965
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

1) ما باید تأیید و محبت دیگران را جلب کنیم.(فقط رضای خدا کافی نیست!)
۲) همیشه باید ثابت کنیم که آدمی با کفایت، شایسته و موفق هستیم.
۳) وقتی مردم رفتارهای آزار دهنده و ناعادلانه‌ای دارند، باید آن‌ها را سرزنش کرد و به آن‌ها لعنت فرستاد و آن‌ها را اشخاص بد و شرور و پستی دانست.
۴) وقتی به شدت ناکام می‌شوید و یا در حق تو بی‌عدالتی می‌شود و طردت می‌کنند، احساس می‌کنی که فاجعه‌ی هولناکی رخ داده است.
۵) احساس بدبختی من ناشی از فشارهای بیرونی است و من کنترل کمی بر روی احساساتم دارم.
۶) باید با هر چیزی که خطرناک و ترسناک به نظر می‌رسد، مشغولیت ذهنی پیدا کرد و در مورد آن مضطرب شد.
۷) آسان‌ترین راه آن است که از روبرو شدن با مشکلات اجتناب کنیم و از زیر بار مسؤولیت‌ها، شانه خالی کنیم و سعی نکنیم خویشتن‌دار باشیم.
۸) گذشته‌ی شما بسیار مهم است و هر چه در گذشته بر شما تأثیر زیادی گذاشته، حالا نیز حتماً در احساسات و رفتار کنونی شما تأثیر دارد.
۹) مردم و اشیاء باید اصلاح شوند و اگر نتوان برای حقایق زندگی راه حل‌های خوبی پیدا کرد، شرایط وحشتناک و غیر قابل تحمل می‌شود.
۱۰) با تنبلی و عدم تحرک و یا خوش‌گذرانی منفعلانه و غیر متعهدانه، می‌توان به شادی کامل دست یافت.
 



:: بازدید از این مطلب : 2804
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

تيك‌، يكي از شايع‌ترين مشكلات رواني است كه به گفته كارشناسان دلايل شيوع آن چندان مشخص نيست، ولي تخمين زده مي‌‌شود بين ۵ تا ۲۵ درصد كودكان در سنين مدرسه نيز نوعي از اختلال تيك را تجربه مي ‌كنند.

تيك‌‌ها حركات غيرطبيعي ناگهاني، مكرر، سريع و هماهنگي هستند كه معمولاً به راحتي قابل تقليد هستند.

حركات به‌ صورتي مشابه مكرراً رخ مي‌‌دهند و بيمار قادر است به ‌صورتي ارادي براي مدتي كوتاه آنها را مهار كند، اما اين امر ممكن است سبب اضطراب بيمار شود.

تيك‌ها در نتيجه فشار رواني تشديد مي‌شوند و حين فعاليت‌هاي ارادي و تمركز فكري كاهش يافته و در خواب از بين مي‌روند.

دكتر عليرضا پيرخائفي، روان‌شناس و عضو هيئت علمي دانشگاه، تيك‌ها را فعاليت‌هاي حركتي - صوتي مي‌داند كه به ‌صورت ناگهاني اتفاق مي‌افتند و در آن، فرد توان مقاومت خود را از دست داده و ظاهراً مقابله با‌ آن هيچ فايده‌اي نخواهد داشت.

وي، پريدن گوشه‌ چشم، پرش در ناحيه ‌گردن و حركات اضافه در شانه را از تيك‌هاي حركتي مي‌داند و در خصوص تيك‌هاي صوتي ابراز مي‌كند، در اين ‌گونه تيك‌ها علاوه بر تكان‌هاي عضلات، سيستم صوتي نيز (مانند صاف كردن گلو، خرخر كردن و بالا كشيدن بيني و …) درگير مي‌شود.

تيك‌هايي كه به تازگي آغاز شده‌اند، اغلب نياز به درمان ندارند.

توصيه مناسب به والدين و اطرافيان كودك مبتلا به تيك اين است كه توجهي به تيك‌ها نداشته باشند، زيرا تمركز روي تيك، باعث تشديد آن مي‌شود.

اكثر تيك‌هايي كه تازه آغاز شده‌اند، مسير محدود و گذرايي دارند و به سمت اختلال جدي‌تري پيش نمي‌روند و حداكثر طيّ دوره‌هاي استرس‌آور عود مي‌كنند. معدودي از تيك‌ها بيشتر از يك ‌سال طول مي‌كشند.

تيك در آقايان سه‌ برابر بيشتر از خانم‌ها است و تيك‌هاي مزمن بيشتر بين سنين ۶ تا ۱۲ سالگي ديده مي‌شوند.

تقسيم‌بندي:
تيك‌ها را مي‌توان بر اساس ساده يا متعدد بودن، گذرا و مزمن بودن به ۴ گروه تقسيم كرد:

تيك‌هاي ساده گذرا:

در كودكي بسيار شايع‌اند و معمولاً پس از يك ‌سال (‌اغلب طيّ چند هفته) خودبه‌خود بهبود مي‌يابند و عمدتاً نياز به درمان ندارند. تيك‌هاي حركتي معمول كه اغلب در حدود ۳ و نيم سالگي شروع مي‌شوند، به كودكان كمك مي‌كنند تا انرژي عصبي را آزاد كنند. ۷۵ درصد از كودكان، اين نوع تيك را در عرض ۶ ماه پشت سر مي‌گذارند.

اگر كودك شما گرفتار تيك شد، بهترين راه، ناديده گرفتن آن است. هيچ‌گاه او را سرزنش نكرده و يا تنبيه نكنيد. شما مي‌توانيد براي جلوگيري از تبديل شدن اين عمل به يك عادت، با تمرين كردن روش‌هاي پيشگيرانه، به كودكان‌تان كمك كنيد، ولي تيك‌هاي گذرا نبايد در برنامه كامل ترك عادت مورد توجه قرار گيرند.

تيك‌هاي مزمن:

اگر تيك بيش از ۱۲ ماه ادامه يابد، تيك مزمن محسوب مي‌شود. تيك‌هاي مزمن پايدار هستند و معمولاً انقباض ماهيچه در آنها بيش از حد و بسيار شديد است. اين تيك‌ها مشخصاً به‌ صورت حمله‌هاي دوره‌اي هستند و غالباً شدت آنها ماه به ماه، روز به روز يا حتّي ساعت به ساعت تغيير مي‌كند. در حقيقت، رفتار تيكي ممكن است براي هفته‌ها يا ماه‌ها كاملاً محو، اما دوباره ظاهر شود.

ممكن است در هر سنّي پديدار شوند، اما اغلب در كودكي شروع مي‌شوند. درمان در اكثر موارد لازم نيست. بايد به بيمار توضيح داد كه اين اختلال اهميتي ندارد.

تيك‌هاي ساده يا متعدد مداوم:

معمولاً از كودكي يا نوجواني و قبل از ۱۵ سالگي آغاز مي‌شود. در بسياري از موارد تيك‌هاي موردي روي مي‌دهد، اما بهبود كامل در خاتمه نوجواني رخ مي‌دهد.

سندرم تيك‌هاي حركتي و صوتي متعدد مزمن:

اين سندرم به نام پزشك فرانسوي‌اي كه نخستين‌بار اين بيماري را توصيف كرد، "سندرم ژيل دولا توره" ناميده مي‌شود.

اين اختلال معمولاً همراه با تحريك‌پذيري و وسواس است كه مي‌تواند موجب رانده شدن فرد از اجتماع شود و اين واكنش‌هاي اجتماعي منفي مي‌‌تواند فرد را به افسردگي دچار كند و حتّي در بعضي مواقع او را به سوي خودكشي نيز سوق ‌دهد.

تيك‌هاي توره درصورت عدم ‌درمان مي‌توانند به حالتي مزمن در فرد تبديل شوند.

در اين افراد حركات لب و دهان‌شان به‌ گونه‌اي هست كه انگار حرف‌هاي ركيك به زبان مي‌آورند، در صورتي كه اين طور نيست.

بجز تيك‌هاي گذرا در ساير تيك‌هاي عصبي احتمال بازگشت وجود دارد.

علت‌ها:
زماني اعتقاد بر اين بود كه تيك‌ها علائم بيروني احساسات سركوب شده و كشمكش‌هاي دروني‌اند. امروزه در بسياري از نقاط جهان آن را تركيبي از عوامل محيطي و زيستي مي‌دانند.

تيك تقريباً در يك سوم موارد، پايه ژنتيك دارد، اما در برخي حالات ممكن است اين عادت از طريق تقليد به دست آيد.

همچنين، مشخص شده است كه رفتارهاي تيكي در زمان فشارهاي عصبي افزايش مي‌يابد كه اين امر به "تيك عصبي" منجر مي‌شود.

در صورتي كه از وجود تيك‌هاي عصبي در كودك‌تان رنج مي‌بريد، نكات زير را مدّ نظر داشته باشيد:

كاهش فشار رواني:

به لحاظ اين كه رفتارهاي تيكي غالباً با فشار رواني تشديد مي‌شوند، مواردي را در زندگي كودك‌تان جست‌وجو كنيد كه ممكن است منشأ ناراحتي يا نگراني او باشند. مثلاً ببينيد آيا او تلاش مي‌كند كه از تكاليف مدرسه و درس‌ها عقب نمانند؟ آيا انتظارات ورزشي او بالاست؟

براي كاهش تنش‌هاي احتمالي كودك و ايجاد آرامش و اطمينان در او، تا آنجا كه ممكن است موقعيت‌هاي فشارزا را از بين ببريد و با او مهربان باشيد. تعداد تيك‌ها اغلب با كاهش فشار رواني، تقليل مي‌يابند.

چه بايد كرد؟

يكي از نكاتي كه دربارة انواع تيك‌ها حائز اهميت است، نوع برخورد و نگاه عوام به آن است كه باعث مي‌شود، فرد مبتلا دچار احساس ناخوشايندي شود و خود را از انظار پنهان كند و در صورت افزايش بيش از حد اين اختلال، حتّي در رفتارهاي اجتماعي او نيز تأثير بگذارد.

اگر افراد با نشانه‌هاي طولاني‌مدت تيك مواجه شدند، بايد براي جلوگيري از اختلالات وسيع‌تر به روان‌‌پزشك يا روان‌شناس مراجعه كنند.



:: بازدید از این مطلب : 1038
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

اختلال شخصیت اسکیزوفرنی‌گونه/ ( Schizotypal Personality Disorder )

 

 

 

شخصیت اسکیزوتایپال SCHIZOTYPAL Personality

سر، واژه یی گزیده و گویا برای عجیب و غریب ترین شخصیت دیده شده در اجتماع آدمیان است. به ترتیب حرف های این سرواژه نماد اندیشه جادویی، دوره های روان پریشی گذرا (میکروسایکوز)، پندارهای غریب و شگفت انگیز، افکار انتساب به خود، فریفتار ها و خطاهای ادراکی (ایلوژن ها)، واقعیت زدودگی (مسخ واقعیت) و افسردگی های شدید هر از گاه هستند که در کنار افکار بدبینانه و تنهایی گزینی دیده شده در شخصیت های «کلاستر (دسته) آ» بیانگر مهم ترین ویژگی های زندگی هر روزه شخصیت اسکیزوتایپال هستند.

 

 

 

 


شرح :

افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال راحتتر هستند که در خود و دور از دیگران باشند، تا اینکه یاد بگیرند روابط بین فردی معناداری داشته باشند. این ترجیحِ انزوا، در ادراکات تحریف شده در مورد چگونگی رخدادِ روابط بین فردی، شرکت می کند. این افراد در پیرامون زندگی باقی می مانند و اکثرا به سمت فعالیت های بدون هدف با روابط کم و بی معنی با دیگران (اگر روابطشان بیش از هیچ باشد) انحراف پیدا می کنند.

فردی که دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال است، رفتارهای عجیب و غریبی دارد و می اندیشد که اکثرا دیگران او را به عنوان یک فرد عجیب، غیر قابل پیش بینی و نامانوس می بینند. آنها در هنگام لزوم با دوره های کوتاهی از روان رنجوری شناخته می شوند. گفتار آنها ،هنگامی که منسجم باشد، به عنوان گفتاری متمرکز بر جزئیات بی ارزش شناخته می شود. فرآیند تفکر در اسکیزوتایپ ها شامل افکار جادویی، سوء ظن، و وهم است. طرح های تفکر آنها بر این باور استوار است که اسکیزوتیپال بودن راهی ناهشیار برای کنار آمدن با اضطراب اجتماعی ست. در حد یکسانی، رفتار آنها از انزوای اجتماعی و داشتن دیدگاه تحریف شده از روابط بین فردی، ریشه می گیرد.

نشانگان و علل:


علل :


اختلال شخصیت اسکیزوتیپال به عنوان تاثیراتی بر فرد، دارای ریشه های خانوادگی یا گروهی از دلایل همبسته شناخته شده است. اکثر والدینِ افراد تحت تاثیر این اختلال، از لحاظ عاطفی به صورت رسمی از یکدیگر دورند و روابط گیج کننده ی والدینی را نشان می دهند. این طرح از روابط جزئیِ غیر صمیمی، در هنگام رویارویی فرد با روابط اجتماعی در سالهای رشد، نقش بازآفرینی کننده دارد. رشد اجتماعی افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال نشان می دهد که بسیاری از آنان به صورت معناداری به وسیله والدین، خویشاوندان و همسالان در نتیجه ی بدگمانی های معنادار خویشی، تحقیر شده اند. بسیاری خودپنداره ی ضعیف، انتقاد از خود بالا و رفتارهایی حاکی از ناراضی بودن از خود را نشان می دهند. این نشانه ها در حسی دخیل می شوند که آنها را از لحاظ اجتماعی برای داشتن روابط معنادار بین فردی، نالایق نشان می دهد.


 

اختلال شخصیت اسکیزوتایپال در بستگان تنی بیماران اسکیزوفرنی، بیشتر از گروه های شاهد دیده شده و همگامی بیشتر دوقلوهای تک تخمکی نسبت به دوقلوهای دوتخمکی از نظر ابتلا نشانه وجود ساختارهای نیرومند زیست شناختی و ژنتیکی در پیدایش این شخصیت است.

 

مبتلايان به اختلال شخصيت اسكيزوتايپال حتي به نظر افراد غير متخصص نيز، بسيار عجيب و غريب مي آيند. تفكر جادويي، عقايد منحصربه فرد، افكار انتساب به خود، خطاهاي ادراكي و واقعيت زدودگي، همگي جزو زندگي روزمره فرد اسكيزوتايپال است.


در اختلال اسكيزوتايپال، تفكر و نحوه ارتباط برقراركردن، مختل شده است. مبتلايان گرچه اختلال فكر واضحي ندارند اما تكلمشان متمايز يا ويژه است، ممكن است معنايش را فقط خودشان بفهمند و اغلب نيازمند تفسير است. بيماران اسكيزوتايپال مثل اسكيزوفرن ها ممكن است از احساسات خود باخبر نباشند اما به كشف احساسات ديگران بويژه حالات عاطفي منفي اي مثل خشم، بسيار حساس اند. آنها ممكن است افكاري خرافي داشته باشند يا مدعي غيب بيني و داشتن ساير قدرتهاي فكري و بصيرتهاي ويژه باشند. جهان دروني آنها ممكن است پر از ترسها و تخيلات كودكانه و نيز رابطه با افرادي خيالي و تصوري باشد كه آنها را به وضوح مي بينند. ممكن است اعتراف كنند كه خطاي ادراك يا درشت بيني (مايكروپسي) دارند و افراد را مثل آدمهاي چوبي يا چيزي شبيه آن مي بينند.


آنها روابط بين فردي مخدوشي دارند و ممكن است اعمال نامناسبي از آنها سربزند درنتيجه آدمهايي منزوي اند و دوستي ندارند يا بسيار كم دارند. اين بيماران ممكن است برخي از خصايص اختلال شخصيت مرزي را هم از خود نشان دهند و در واقع مي شود اين دو تشخيص را همزمان نيز در كسي مطرح كرد. افراد مبتلا اگر تحت فشار رواني واقع شوند، ممكن است از حال عادي خارج شوند و علايم سايكوتيك پيدا كنند، اما مدت اين علايم معمولاً كوتاه است. در حالات شديد بي لذتي و افسردگي شديد هم ممكن است وجود داشته باشد.

در تفکر بالینی امروز اسکیزوتایپال را شخصت پیش از بیماری اسکیزوفرنی معرفی می‌کنند. بدلیل همبستگی این دو بیماری در علائم و نشانه‌ها این فرض وجود دارد که ژنتیک (توارث) علت ایجاد این اختلال باشد.

 

این اختلال شخصیت یك وضعیت مؤمن و فرا گیر است که مشخصه‌اش الگوهای تحریف شده فکری، رفتاری و کارکردی است. حدس زده می‌شود که این نوع اختلال شخصیت در سه درصد بالغین وجود داشته باشد. افرادی که دچار اختلال شخصیت اسکیزوفرنی‌گونه هستند بیشتر در معرض افسردگی و اختلالات روان‌پریشی قرار دارند.


نشانگان :

راهنمای تخصصی تشخیصی- آماری بیماری های روانی (DSM IV ) 5 ملاک تشخیص برای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال را مشخص می کند:

● تفسیر نادرست از رویدادها : افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال اکثرا در دیدن دلایل درست و تاثیرپذیری از موقعیت ها و طریقه ای که بر دیگران تاثیر می گذارند، مشکل دارند. برای مثال یک فرد اسکیزوتیپال ممکن است یک اشاره غیرلفظیِ ساده ی ارتباطی، مانند اخم کردن، را به این عنوان که کسی از او ناخوشنود است، بد برداشت کند، در حالی که در واقعیت ممکن است این اتفاق هیچ ربطی به او نداشته باشد. ادراکات آنها اکثرا از آنچه در واقعیت خارجی اتفاق می افتد تحریف دارد اما آنها گرایش دارند باور کنند که ادراک آنها از آنچه دیگران می گویند یا انجام می دهند، بیشتر است.

● اعتقادات عجیب و غریب یا تفکرات جادویی : این افراد ممکن است خرافاتی یا گرفتار پارانوئید باشند. اکثرا به نظر می رسد که آنها برای یافتن یک نوع معنیِ ناامیدانه و بعضی احساسات با دنیایی که در آن زندگی می کنند، متعهد به این رفتارها می شوند. این رفتارها نوعی مکانیزم دفاعی برای افزودن معنی به دنیایی که به علت انزوای اجتماعی ای که این افراد تجربه می کنند تهی از معنی ست ، انجام می شوند.

● تجارب غیر معمول ادراکی : آنها ممکن است درگیر توهمات یا در رویدادهای خاصی با برخی نیروهای مرموز یا فردی که زنده نیست، شوند. افراد متاثر از این اختلال همچنین ممکن است حس کنند که برای تاثیر بر وقایع یا پیش بینی یک رویداد پیش از به وقوع پیوستن آن، قدرت خاصی دارند.

● تفکرات و گفتار غیر معمول : افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال ممکن است سبکی گفتاری داشته باشند که در ساختار و کلمه بندی به ظاهر گنگ بیاید. نظرات آنها اکثرا به طور بی ربط، آماده ی قطع یکدیگر و یا مبهم در توصیف، با همدیگر آورده می شوند. برخی از آنها ممکن است با بیش از حد توصیف کردن یا خلاصه کردن، پاسخ هایی سرشار از وراجی ارائه دهند و کلماتی را الحاق کنند که برای گیج کردن و توضیح بیشترِ یک وضعیتِ کاملا مشخص بیان می شوند و به نظر خودشان هنوز منطقی ست. آنها اکثرا برای داشتن گفتگوی مداوم ناتوان اند و ترجیح می دهند فقط در مورد موضوعاتی که به توجه فوری احتیاج دارد صحبت کنند.

● تفکرات پارانوئیدی و دارای سوء ظن : افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال اکثرا به دیگران مظنون هستند و گرایشات پارانوئیدی نشان می دهند.

● احساسات گنگ : رفتار اجتماعی کلی آنها کناره گیری و انزوا را نشان می دهد. درمسیری رفتار می کنند که گفتگوهای آنها ناشی از شادی های کوچک زندگی باشد. بسیاری از آنها ترس شدیدی دارند که تحقیر یا طرد شوند. هنوز هم بسیاری از احساسات آنها به دلایل محافظت کننده سرکوب می شود.

● رفتار نامتعارف : افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال اکثرا به دلیل ادا و اطوارهای غیر معمول شان یا انتخاب لباسهای خلاف عرفشان به عنوان فردی عجیب و غریب یا نامتعارف دیده می شوند. وضع ظاهری آنها ممکن است ژولیده به نظر برسد- انتخاب لباسهایی که به هم نمی خورند، لباسها ممکن است زیادی کوچک یا بزرگ باشند یا به طور قابل ملاحظه ای کثیف باشند.

● کمبود دوستان صمیمی : به این دلیل که آنها در مهارت و توانایی رشد معنادار روابط بین فردی کمبود دارند، خلوت و انزوا را ترجیح می دهند و به همین دلیل از سوی خویشاوندان پس زده می شوند. آنها به طرز کاهنده ای برای دور شدنِ مثبت از ریشخند و طرد اجتماعی به درون خود می خزند. اگر هرگونه ارتباط اجتماعی مداومی داشته باشند اکثرا محدود به اعضای دستِ اول خانواده می شود.

● اضطراب اجتماعی : اسکیزوتیپالها به طور قابل ملاحظه ای در وضعیت های اجتماعی، خصوصا با آنهایی که آشنا نیستند، مضطرب می شوند. آنها می توانند در مواقع ضروری با مردم تقابل داشته باشند اما ترجیح می دهند تا جایی که ممکن است از تقابل اجتناب کنند، چون ادراک آنها از خودشان چیزی ست که با آن راحت نیستند. حتی هنگامی که درمعرض یک گروه از افراد در طول زمان قرار می گیرند به نظر نمی رسد که اضطراب اجتماعی آنها کاهش پیدا کند. در واقع، این وضعیت ممکن است به سمت ادراکِ تحریف شده از دخالتهای پارانوئیدی ِ افرادی که با آنها در رابطه ی اجتماعی هستند، پیش برود.


 

 


معیارهای تشخیصی اختلال شخصیت اسکیزوتایپال


معیارهای تشخیصی اختلال شخصیت اسکیزوتایپال بر پایه چهارمین ویرایش کتابچه تشخیصی و آماری اختلالات روانی عبارت است از؛
الف- کاستی ها و نواقصی در روابط اجتماعی و بین فردی که مشخصه آن بروز رنج و مشقتی حاد در روابط صمیمانه و کاهش توانایی دارا بودن این روابط و همچنین آشفتگی ها و برهم خوردگی های شناختی یا ادراکی و نامتعارف (اکسنتریک) بودن رفتار است؛ به گونه یی که این الگوی ژرف و فراگیر از اوایل بزرگسالی آغاز شده و در زمینه های گوناگون به چشم آید که نشانه اش وجود دست کم پنج تا از موارد زیر است؛


۱- افکار انتساب (رفرنس) به خویشتن؛ نه هذیان های (روان پریشانه) انتساب به خود
۲- باورهای عجیب یا اندیشه های جادویی که بر رفتار اثر بگذارند و با هنجارهای برآمده از خرده فرهنگ فرد همخوانی نداشته باشند. (مانند خرافاتی بودن، اعتقاد به غیب بینی، تله پاتی و دورآگاهی، حس ششم و نیز گمانه ها، تخیلات یا اشتغال های ذهنی غریب در کودکان و نوجوانان)
۳- تجربه های نامعمول ادراکی، از جمله فریفتارها و خطاهای ادراکی (ایلوژن های) پیکری
۴- پندار و گفتار عجیب (برای نمونه مبهم، حاشیه پردازانه، استعاره یی با شرح و تفصیل بیش از اندازه و فراوان یا کلیشه یی و قالبی)
۵- شکاکیت یا فکر بدگمانانه
۶- حالت عاطفی نابجا یا محدود
۷- رفتار یا حالت ظاهری عجیب، نامتعارف یا ویژه خود
۸- نداشتن دوستان صمیمی یا مورد اطمینان، به جز بستگان درجه نخست
۹- اضطراب بیش از اندازه در میان جمع، به گونه یی که با آشنا شدن هم کاهش نیابد؛ این اضطراب بیشتر به ترس همراه با بدگمانی مرتبط است و نه به قضاوت منفی درباره خودش
ب- فقط در سیر اسکیزوفرنیا، اختلال خلقی با ویژگی های روان پریشانه (سایکوتیک)، دیگر اختلالات روان پریشانه یا یکی از اختلالات ژرف و فراگیر رشد (اوتیسم، آسپرگر و…) پیدا نشده باشد.
نکته؛ اگر این معیارها پیش از آغاز اسکیزوفرنیا وجود داشته باشند، قید «پیش مرضی» را باید افزود؛ برای نمونه، «اختلال شخصیت اسکیزوتایپال (پیش مرضی)».

 

آمارها :

اختلال شخصیت اسکیزوتیپال بسیاری از اوقات در افرادی که یک عضو دست اولِ خانوادگیِ دارای اسکیزوفرنی دارند، رخ می دهد. اختلال شخصیت اسکیزوتیپال در تقریبا 3 % از جمعیت عمومی شیوع دارد و به عنوان اختلالی که اندکی بیشتر در مردان رخ می دهد، پذیرفته شده است.

نشانگانی که یک تشخیص عمومی از اختلال شخصیت اسکیزوتیپال را نمایان می کند باید در زمینه ی شرایط فرهنگی فرد، خصوصا اگر راجع به خرافات یا اعتقادات مذهبی وآداب و رسوم باشد، ارزشگذاری شود. (برخی از رفتارها که فرهنگ غرب ممکن است به عنوان روان پریشی ببیند در فرهنگی دیگر درون طبقه بندی ِ رفتار به هنجار دیده می شود.)

تشخیص :


نشانگان اختلال شخصیت اسکیزوتیپال ممکن است در کودکی یا نوجوانی شروع شود و به عنوان یک گرایش عمده به سمت گوشه نشینی از فعالیت ها، ارتباط اجتماعی ضعیف، بیان اضطراب اجتماعی و عدم موفقیت در مدرسه نشان داده شود. باقی نشانگان که ممکن است در سالهای رشد ارائه شود حساسیت بیش از حد در برابر انتقاد و تصحیح، استفاده غیر معمول از زبان، تفکرات عجیب یا خیال پردازی های نامتعارف هستند. کودکانی که این گرایشات را نشان می دهند از لحاظ اجتماعی متفاوت با همسالان هستند که این امر احساس انزوا و بی لیاقتی اجتماعی ای که آنها حس می کنند را افزایش می دهد. برای تشخیص درستِ اختلال شخصیت اسکیزوتیپال، علاوه بر این ها وجود حداقل 4 مورد از نشانگان نامبرده (در DSM IV ) لازم است.

نشانگان اختلال می تواند گاهی اوقات با نشانگانی که اسکیزوفرنیا به نظر می رسد، اشتباه گرفته شود. تفکرات عجیب و غریب که با اختلال شخصیت اسکیزوتیپال همراه است می تواند به عنوان یک دوره روان نژندی ادراک شود و تشخیص اشتباه داده شود. تا زمانی که دوره های کوتاه روان نژندی بتواند در بیمار دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال رخ دهد، روان پریشی مکررا یا به صورت شدیدی که در اسکیزوفرنی هست ، رخ نمی دهد. برای تشخیص درستِ اختلال شخصیت اسکیزوتیپال، نشانگان اسکیزوتیپال نمی توانند به صورت انحصاری در طول دوره ی اسکیزوفرنیا یا اختلالات خلقی دیگر که ویژگی های روان نژندی دارند رخ دهند.

تفاوت معمول دیگر در تشخیص اختلال شخصیت اسکیزوتیپال، مجزا بودن آن از باقی اختلالات شخصیت اسکیزوئیدی اجتنابی و پارانوئید است. بعضی تحقیقات بر این باورند که اختلال شخصیت اسکیزوتیپال در اصل اختلالی مانند اسکیزوئید است، اما بسیاری احساسات آن اختصاصی شناخته شده اند. اسکیزوئیدها در توانایی شان برای تجربه ی احساسات کمبود دارند، در حالی که اسکیزوتیپالها بیشتر با توانایی شان برای فهم انگیزه های انسان و روابط اجتماعی مشخص می شوند. زمانی که اختلال شخصیت اجتنابی بسیاری از نشانگان مشابه با اختلال شخصیت اسکیزوتیپال را داراست، نشانگان تشخیصی در اسکیزوتیپال تکرار رفتاری که به طرز قابل ملاحظه ای نامانوس است، می باشد.

تفاوت اسکیزوتیپال با پارانوئید در تفکرات منقطع و رفتارهای عجیب و غریب می باشد.

تشخیص اختلال شخصیت اسکیزوتیپال بر اساس مصاحبه های بالینی که برای ارزیابی رفتارهای نشانه ی بیماری، بنا شده است. ابزارهای ارزیابی مفیدِ دیگر، برای اطمینان از تشخیص اختلال شخصیت اسکیزوتیپال شامل این موارد اند :

- پرسشنامه شخصیت چند بخشی مینه سوتا ( MMPI- 2 )

- میلیونها پرسشنامه ی چند محوری بالینی

- تست تشخیص روانی رورشاخ

- آزمون اندریافت موضوع (TAT)


 

 

 

 

 


عوارض
افرادی که دچار اختلال شخصیت اسکیزوفرنی‌گونه هستند، نوعاً شرایط زیر را دارند:
• افکار، رفتارها و برداشت‌های نامتعارف و غیرعادی
• ادعای خواندن افکار دیگران یا توانایی پیشگویی آینده
• مشکلات عمده در ایجاد ارتباط با دیگران
• اضطراب حاد اجتماعی که با گذشت زمان یا آشنایی برطرف نمی‌شود
• حرف زدن با خود، نادیده گرفتن دیگران یا عکس‌العمل‌های نامناسب


 


●چشم انداز بیماری


راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات ذهنی چاپ چهارم تجدید نظر شده DSM-IV-TR اختلال شخصیت اسکیزوتایپال را اینچنین توصیف می کند:

یک الگوی فراگیر از کاستیهای اجتماعی و بین فردی که علاوه بر تحریفهای شناختی یا ادراکی، و رفتارهای عجیب و غیر عادی با ناراحتی شدید و یا ظرفیت کم برای برقراری روابط نزدیک و صمیمانه مشخص می شود که از اوایل بزرگسالی آغاز و در زمینه ای گوناگون آشکار می گردد. وبا پنج مورد از موارد زیر نشان داده می شوند:
▪ افکار عطفی (بدون هذیان های عطفی)
▪عقاید عجیب یا تفکر جادویی که بر رفتار اثر می گذارد و با هنجارهای خرده فرهنگی ناهمساز است(مانند خرافات، اعتقاد به غیب بینی، اندیشه خوانی یا حس ششم و در کودکان و نوجوانان خیالپردازیها یا انتقالهای ذهنی عجیب و غریب).
▪ تجربه های غیر معمول ادراکی از جمله خطاهای ادراکی جسمی.
▪فکر و گفتار عجیب (مانند تفکر و گفتار مبهم، حاشیه ای، ستعاره ای با شرح وتفصیل قالبی).
▪سوءظن یا اندیشه پردازی پارانوئیدی .
▪عاطفه نامناسب یا محدود.
▪فقدان دوستان نزدیک یا محرم اسرار غیر از بستگان درجه اول.
▪ اضطراب اجتماعی مفرط که با آشنا شدن کاهش نمی یابد و به جای قضاوتهای منفی دربارهٔ خویشتن بیشتر با ترسهای پارانوئیدی همراه است.
این اختلال صرفاً در طی اسکیزوفرنی، یک اختلال خلقی همراه با خصوصیات روانپریشی – سایر اختلالهای روانپریشی و یا یک اختلال فراگیر رشد رخ نمی دهد.


●چشم انداز ابعادی


در این جا ضوابط مدل پنج عاملی شخصیت برای اختلال شخصیت اسکیزوتایپال یک نیمرخ فرضی ایجاد کرده است (برگرفته شده توسط مک کری ،۱۹۹۴ ) :
الف ـ نوروزگرایی بالا: عواطف منفی مزمن که شامل اضطراب ، ترسویی ، تنش ، تحریک پذیریی، خشم، اندوهگینی، گناه، شرم، دشواری کنترل تکانه (برای مثال در خوردن، نوشیدن یا خرج کردن پول) باورهای نامعقول (برای مثال: انتظارات غیرواقع گرایانه طوری که خود را مجبور کند که همیشه کامل عمل کند)، بدبینی ، اضطراب بدنی بیمورد ، درماندگی و وابستگی به دیگران برای حمایت هیجانی وتصمیم گیری.
ب ـ برونگرایی پایین: انزوا اجتماغی، کناره گیری میان فردی، فقدان شبکه های حمایتی، حالت عاطفی سطحی فقدان لذت و ذوق برای زندگی،اکراه نشان دادن قاطعانه خود یا فرض کردن نقشهای رهبری برای خود؛ حتی زمانی که شرایط فراهم باشد، بازداری اجتماعی و کمرویی.
ج ـ گشودگی بالا : اشتغال ذهنی با خیالپردازی و رویاهای روزانه،سودمندی،تفکر غیرعادی (برای مثال اعتقاد به شبح ) هویت پراکنده و اهداف متغییر برای مثال مستعد بودن برای دیدن کابوسها و حالات هشیاری متغییر، ناهمرنگی و سرکشی اجتماعی که می تواند فرد را در تعارض با جامعه قرار دهد یا مانع از پیشرفت شغلی او باشد.
د ـ توافق پایین : بدبینی و تفکر پارانوئیدی،عدم اعتماد حتی به دوستان یا فامیل ،ستیزه جویی ،همچنین آمادگی برای جنگ ،بهره کشی و سلطه گری ،دروغگویی ، خشونت ، و بیگانگی با دوستان با بی پروایی، محدود کردن حمایت اجتماعی ،فقدان عرف اجتماعی می تواند فرد را در مقابل قانون قرار دهد، حس خودبزرگ بینی و تکبر.
ه ـ وظیفه شناسی بالا: شیفتگی به کار ،معتادبودن به کار تا اندازه ای که باعث محرومیت از خانواده می شود ،دوباره کاری مشتمل بر نظافت ، پاکیزگی افراطی و توجه به جزئیات ، خودانضباطی انعطاف ناپذیر.


●عواطف ویژه :


اضطراب اجتماعی ،اضطراب و هراس ، فقدان احساس لذت ،احساس تحقیر ،پارانویا (استون،۲۰۰۰) از نظر رفتاری روابط بین فردی مخدوشی دارند.ممکن است اعمال نامناسبی از آنها سر بزند. در نتیجه آدمهایی منزوی اند و دوستی ندارندیا بسیار کم دارند (کاپلان-سادوک، ۲۰۰۳)
●اختلالهای مرتبط:
نشانه های اضطراب،افسردگی و بی لذتی، دوره های سایکوتیک گذرا، اختلال اسکیزوفرنی گونه، اختلال هذیانی، اسکیزوفرنیا، اختلال افسردگی عمده (انجمن روانپزشکی آمریکایی) خودبیمارانگاری ، تجربه سایکوتیک گذرا، نشانه های وسواس فکری – عملی (استون ،۲۰۰۰)

 

در اختلال شخصیت اسکیزوتایپال، اندیشیدن و شیوه ارتباط برقرار کردن مختل شده است. این بیماران گرچه اختلال فکر برجسته یی ندارند، اما گفتارشان ویژه و متمایز است. ممکن است معنای این گفتار را تنها خودشان بفهمند، از این رو اغلب نیازمند تفسیر است.

بیماران دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال همانند بیماران دچار اسکیزوفرنی، ممکن است از احساسات خود باخبر نباشند، اما به کشف احساسات دیگران به ویژه حالات عاطفی منفی همچون خشم بسیار حساسند.

آنها افکاری خرافی دارند؛ برای نمونه ممکن است ادعای غیب بینی یا داشتن دیگر توانایی ها و نیرومندی های فکری و بصیرت های ویژه را داشته باشند. جهان درونی شان ممکن است پر از ترس ها و گمان های کودکانه و نیز رابطه با افرادی خیالی و تصوری باشد که آنها را آشکار و نمایان می بینند. ممکن است به خطای ادراک خود اعتراف کنند؛ برای نمونه به اینکه درشت بینی (ماکروپسی) دارند یا آنکه دیگران را همچون «پینوکیو» چوبی یا مانند روبات های «جنگ ستارگان» می بینند.

شخصیت های پررنگ و افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال، روابط بین فردی مخدوش و مشکل داری دارند و ممکن است کردارهای نامناسبی از آنها سر بزند. بنابراین آدم هایی تنها و جدایند؛ دوستی ندارند یا دوستان مورد اطمینان اندکی دارند. البته چنانچه با چالش های سخت از سوی خانواده روبه رو نشوند، به بستگان درجه نخست خویش اعتماد می کنند.

شاید به دلیل زیرساخت های زیستی و ژنتیکی این بیماری، اغلب این گونه بیماران چندان با چنین چالش هایی برخورد نمی کنند.این اختلال در بسیاری از موارد با ویژگی ها یا اختلال شخصیت مرزی-آشفته و آشوبناک (بوردرلاین) آمیخته، همراه و پیوسته می شود. در چنین حالاتی وضعیت پنداری، کرداری و گفتاری فرد افزون بر بیگانگی، آشفتگی نیز پیدا می کند. قربانی کردن کودکان و دوشیزگان بی گناه، خودزنی، خونریزی و حتی خون آشامی در آیین ها و بی بند و باری های جنسی و سوءمصرف مواد چندگانه در مراسم ویژه، همه و همه در پرتو همزمانی این دو اختلال روی می دهد.بیماران دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال اگر زیر فشار روانی قرار بگیرند، ممکن است از حال عادی بیرون روند و نشانه های روان پریشی های گذرا را پیدا کنند.

همچنین بی لذتی تا اندازه افسردگی شدید در این بیماران فراوان دیده می شود.در اندیشه، کردار، ادراک، شیوه ارتباط و هم سخن شدن این افراد غرابت ها و شگفتی های فراوان وجود دارد که افراد اسکیزوتایپال را از اسکیزوئیدها و مردم گریز- پرهیزمدارها جدا می کند. اسکیزوفرنی در پیشینه خانوادگی اسکیزوتایپال ها بسیار بیشتر از دو دسته دیگر به چشم می خورد، اما افراد اسکیزوتایپال همچون اسکیزوفرن ها دارای روان پریشی همیشگی، گسترده و فراگیر نیستند. دوره های روان پریشی اسکیزوتایپال ها گذرا و پراکنده است.

روانپزشکی امروزین اختلال شخصیت اسکیزوتایپال را شخصیت پیش مرضی (پره موربید) اختلال اسکیزوفرنی برمی شمارد. بیماران دچار شخصیت پررنگ و اختلال شخصیت بدگمان (پارانوئید) نیز بدبین و شکاکند، اما کردار و پندار شگفت انگیز، غریب و خرافه گرایانه اسکیزوتایپال ها را ندارند.افراد اسکیزوتایپال، شیفته و مفتون «ماورا» و «متافیزیک»اند. جهان بی ماورا، روح، پری، از ما بهتران، پرواز در آسمان، سفر در بعد زمان و مکان، پیشگویی، کف بینی، طالع نگاری و مانند اینها برایشان هیچ گونه معنا و مفهومی ندارد. فال و راز و جادو و جمبل از بنیادهای استوار این گونه افراد است. «متافیزیک» اصل و ستون دیرپای زندگی اینان است؛ به دیرپایی ژن های پدران و مادران نسل اندر نسل شان،تنهایی افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال همیشگی نیست؛ چه بسا اینان فرد ناهمجنس اما هم اندیش و هم باوری چون خود را پیدا می کنند و کاخی رویایی و رمانتیک آراسته به اندیشه ها و آیین های سرچشمه گرفته از «ماوراء» بنا می نهند.

همچنین فراوان دیده شده که اینان بالاخره افراد اسکیزوتایپال دیگری را پیدا کرده و «کیش» و «فرقه» و «دخمه»یی در کنار یکدیگر می آفرینند تا در آنجا به یکدیگر پیوسته و آیین ها و مراسم خاص و غریب خود را برپا دارند. «کیش» و «دخمه» که می تواند همانند آنچه در فیلم «چشمان باز بسته» می بینیم، شکوهمند و مدرن باشد یا نمایه یی از فقر و تنگدستی به خود گیرد و با گلیم و حصیر و زیلویی آراسته شود.


گاه این «پیشگاه»ها از مرز باورهای شبه مذهبی و آن جهانی به امور دنیوی و شبه دنیوی نیز وارد می شوند و نام هایی چون «کلینیک فرادرمانی» و «درمانگاه ماوراء» را به خود می بخشند. این گونه است که بسته به گونه بیماری تنی یا روانی از اعضا و جوارح مربوطه «خروجی جن» می گیرند.


در مطالعات گذشته نگر دیده شده شمار فراوانی از بیمارانی که به نظر می رسیده دچار اسکیزوفرنی باشند، درواقع مبتلا به اختلال شخصیت شگفت انگیز و خرافه گرا (اسکیزوتایپال) بوده اند. اگرچه در مطالعات درازمدت انجام شده گزارش شده که در نهایت ده درصد افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال دست به خودکشی می زنند، اما بسیاری از بیماران نیز در سراسر زندگانی خویش به گونه یی ثابت ویژگی هایی پررنگ از شخصیت اسکیزوتایپال دارند و با وجود همه شگفتی ها و غرابت هایی که دارند، پیمان زناشویی بسته و حرفه و شغلی در پیش می گیرند.


در سامانه شخصیتی اسکیزوتایپال، در بخش سرشت، شخصیت اسکیزوتایپال را در هر چهار ویژگی سرشتی- پرهیز از آسیب، نوخواهی (تازه و تنوع طلبی)، وابستگی به پاداش و پشتکار (مداومت)- می توان نه بالا یا پایین، که «متوسط» برشمرد. البته در مواردی که هم ابتلایی و هم زمانی با اختلال یا صفات پررنگ شخصیت مرزی- آشوبناک (بوردرلاین) مطرح باشد، نوخواهی (تنوع طلبی) فزونی یافته و پشتکار و گاه پرهیز از آسیب کاهش می یابند. در بخش منش، خودفراروی بالا بوده، اما همکاری و خودمداری پایین است.


از لحاظ هم ابتلایی و به هم آمیختگی، اختلال یا ویژگی های شخصیت اسکیزوتایپال می تواند هم زمان و همراه با اختلالات و ویژگی های شخصیتی بدگمان (پارانوئید)، مرزی- آشوبناک (بوردرلاین)، جدایی گزین- درخودمانده (اسکیزوئید) و مردم گریز- پرهیزمدار دیده شود.


نسبت جنسیتی این اختلال درست هویدا نشده است و نمایان نیست که در مردان بیشتر است یا زنان؛ اما آشکار شده که در زنان دچار نشانگان کروموزوم ایکس شکننده به گونه یی شایع دیده می شود. در بستگان درجه نخست افراد دچار اسکیزوفرنیا شیوع بیشتری دارد. همچنین شیوع افزایش یافته یی از اسکیزوفرنیا و دیگر اختلالات روان پریشانه (سایکوتیک) در بستگان بیماران دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال دیده می شود.


اختلال شخصیت اسکیزوتایپال را باید از اختلال شخصیت هایی همچون جدایی گزین-درخودمانده (اسکیزوئید)، بدگمان (پارانوئید)، مردم گریز-پرهیزمدار، مرزی-آشوبناک (بوردرلاین) و خودشیفته (نارسی سیستیک) جدا کرده و بازشناخت. به ویژه آن که دو شخصیت اسکیزوئید و پارانوئید به ندرت دارای ویژگی هایی همچون اندیشه جادویی، تجربه های ادراکی نامعمول و غرابت هایی در گفتار، سیما، پوشش، کردار و فرآیند تفکر هستند.


شخصیت های مردم گریز-پرهیزمدار نیز به سبب برخی کردارها و سیما و پوشش شان به ندرت مایه شگفتی دیگران می شوند، البته تنهایی گزینی و خودداری اجتماعی اینان به دلیل شرمگینی و نه بی علاقگی، جدا کردن و کناره گیری شان است.


اصول درمان افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال همانند بنیان های درمان افراد مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوئید است؛ هرچند برخورد با اسکیزوتایپال ها باید دوراندیشانه و محتاطانه تر باشد. بیماران اسکیزوتایپال الگوها و انگاره های فکری ویژه و منحصر به فردی دارند. برخی از آنها کوشش مندانه در انجام عبادات، آیین ها و آداب غریب مذهبی، جشن های فرقه یی و مراسم جادویی و استوار بر ماوراء الطبیعه شرکت می کنند. درمانگر نباید این گونه فعالیت ها را مورد ریشخند قرار داده و به تمسخر بگیرد یا درباره کنش ها، کردارها و پندارهای فرقه یی و شبه خانقاهی آنان سمت و سو و جبهه قضاوت گرایانه یی بگیرد. حتی چنانچه این کنش ها کاملاً ناواقع بینانه و نامنطقی باشند. از آدم اسکیزوتایپال انتظار هر کردار شگفت انگیز و دور از ذهن را باید داشت. به ویژه اگر ویژگی های پررنگ یا اختلال شخصیت مرزی- آشوبناک با آن سرشته و همراه شود. پس دیدار دختر دانش آموخته و پایتخت نشینی که هر هفته دوبار برای دور کردن اشباح از حمام آپارتمانش در آنجا خود به دست خویشتن مرغی زنده را سر می برد، نباید موجب شگفتی فراوان یک روانپزشک شود. به خوبی می توان انتظار داشت که مادر این دختر چندین خط کج و معوج برای دور ساختن اشباح از حمام بر آینه نوشته باشد تا آن اندازه که امکان تماشای خود در آینه حمام فراهم نباشد،


بدین ترتیب، اسکیزوتایپال ها با کردارهای نامعمول و پندارهای عجیب و غریب خود در فرآیند ازدواج مشکلی ده چندان دارند چرا که دیگران از آنان به همین دلایل رویگردان و حتی گریزانند،


البته به دلیل شیوع گسترده برخی پندارهای شبه روان پریشانه و اندیشه های جادویی (که برای کودکان دو تا هفت ساله طبیعی و نرمال شمرده می شود) در فرهنگ و آیین جوامع توسعه نیافته و به رنسانس نرسیده، مشکل ازدواج برای اسکیزوتایپال ها در این گونه اجتماع ها کمتر از جوامع پیشرفته و مدرن است. بنابراین احتمال فراوانی دارد که افرادی دچار اختلالات و ویژگی های شخصیتی اسکیزوتایپال، تنهایی گزین-درخودمانده (اسکیزوئید)، بدگمان (پارانوئید)، مرزی-آشوبناک (بوردرلاین)، نمایشگر (هیستریونیک)، مردم گریز-پرهیزمدار و آمیخته به هم (مختلط)، پندارهای نامعمول و باورهای عجیب و غریب اینان را طبیعی و خرده فرهنگ پنداشته و نرمالیزه کنند.

پس دور از ذهن نباید باشد که اینچنین شخصیت هایی با بیماران اسکیزوتایپال پیمان زناشویی بسته و یک عمر کمابیش آنان را پذیرا باشند و این کار آسانی نیست؛ چرا که اگر فرد اسکیزوئید به فیلم، موسیقی، کتاب، کلکسیون و کاری «گیر» می دهد (گیری از جنس گیرهای آسپرگرگونه) و مثلاً هزاران بار به یک آهنگ یا آلبوم یک خواننده خاص گوش جان می سپارد یا با وجود صدها بار تماشا و از بر شدن یک فیلم، باز هم در اشتیاق و عطش دیدن آن به سر می برد، یک آدم اسکیزوتایپال همین گرایش مداوم و مکرر آسپرگرگونه را به فال، کف بینی، غیب گویی، حس ششم، تله پاتی، هیپنوتیزم، منیتیزم، ذن و هر پدیده ماورایی، جادویی و شبه جادویی دیگر دارد.


به طور کلی ممکن است خانم های دچار اختلال شخصیت نمایشگر (هیستریونیک) یا مرزی-آشفته (بوردرلاین) به گونه یی ویژه جذب مردان و نیز کیش ها و فرقه های اسکیزوتایپال شوند. این دخمه های خرافه مدار سنت گرا یا مدرن با آغوش باز پذیرای آنها هستند. این آغوش باز تنها با خواست و نیت سوء استفاده های جنسی و عاطفی آتی نیست. آنها مبلغان گیرا و پرکششی برای کیش و فرقه غریب و شگفتی آور هستند؛ در عین حال به سبب توانایی ویژه و بسیار شخصیت های نمایشگر (هیستریونیک) در فرآیند دفاعی «تجزیه» دارند که طی آن محتویات ذهنی در هشیاری های موازی حضوری هم زمان دارند. بدین ترتیب نمودهای متناقض خویشتن که با یکدیگر در تضاد و تقابلند، در بخش های جداگانه ذهن نگهداری می شوند. آری، افراد هیستریونیک «مدیوم»های توانا و چشمگیری بوده و در آیین و آداب فرقه درست در پیشگاه رئیس آن در هسته و کانون مراسم جادویی قرار می گیرند و چشم و گوش و دل و هوش از کف همگان می ربایند.


طی فرآیند درمان-صدالبته اگر فرد و خانواده کمابیش پذیرای او اصولاً بیمار و نیازمند درمان بودنش را بپذیرند- از داروها، به ویژه داروهای روان پریشی ستیز (آنتی سایکوتیک) برای برخورد با افکار انتساب به خود (رفرنس)، فریفتارها و خطاهای ادراکی (ایلوژن ها)، اندیشه های جادویی، حملات گذرا و پراکنده روان پریشانه، واقعیت باختگی، بدگمانی ها و دیگر علائم این اختلال به خوبی می توان سود جست. به ویژه به هم آمیختن و افزودن دارودرمانی به روان درمانی بسیار سودمند خواهد بود. اگر نشانه ها و علائمی از افسردگی دیده شود، داروهای افسردگی ستیز (آنتی دپرسانت) را نیز می توان تجویز کرد.

 

 

آیا اختلال شخصیت اسکیزوتایپال قابل درمان است ؟

درمانجوی مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوتیپال تعهد و باقی ماندن در پروسه درمان را سخت می یابد. برای عملکرد فردی بالاترِ افرادی که به دنبال درمان هستند، هدف باید کمک به کارامد شدن بیشتر عملکردشان در روابط اجتماعی ترجیحا بیش از بازسازی شخصیتشان باشد.

 

 

خیلی از اوقـات بـه نظـر می رسد ، ایـن اختلال شخصیتـی منـتـهـی بـه بـیـماری اسکیزوفرنـیـا می شود . در عین حال بسیاری از افراد اسکیـزوتـایـپـال سیر ثابتی از این اختلال دارند و به رغم قرابت هایی که در آنان وجود دارد ، کار می کنند و تشکیل خانواده می دهند .

ایـن اختلال نـیـز دارای جنبه ژنتیک هست و نه تنـها در بستگان درجه یک بیماران شایع تر است ، بلکه در بستگان نسبی درجه یک بیماران اسکیـزوفـرنیـک نیـز شایع تر از کل جمعیت است . برای درمان این اختلال شخصیت می توان از روانی و درمان دارویی بهره جست .

اصـول روان درمانی در « اختلال شخصیت اسکیزوتایپال » از اختلال شخصیت اسکیزوئیـد متفاوت نیست . درمانگر در مواجهه با این بیماران باید سر راست و صریح رفتار کند و از تبیین های دفاعی بپرهیزد . روان درمانی انفرادی با این افراد یک روش حرفه ای و به دور از گرمی و صمیمیت زیاد را اقتضا می کند .

از نظـر درمان دارویی ، داروهای ضـدروان پـریـشی بـرای مقابله با نشانه های روان پـریـشی و در صورت وجود افسردگی بارز ، داروهای ضدافسردگی نیز کاربرد دارد .

اختلال شخصیت اسکیزوفرنی‌گونه از طریق روان درمانی بهبود می‌یابد.

رویکردهای درمان متفاوتی شامل درمان‌های روان‌پویشی یا رفتار درمانی قابل استفاده است. اختلالات شخصیتی باعث به وجود آمدن الگوهای مخرب فکری می‌شوند. بنابراین درمان شناختی-رفتاری غالباً درمان بسیار اثربخشی است. این روش به بیمار کمک می‌کند که رفتارهای سازگارانه‌تر و الگوهای فکری دقیق‌تری را شکل دهد.

روان درمانی گاهی همراه با دارو درمانی صورت می‌گیرد. داروهایی که معمولاً در این مورد تجویز می گردند شامل داروهای ضدافسردگی، ضد روان‌پریشی و ضد اضطراب هستند. دارو درمانی به تنهایی برای درمان اختلالات شخصیتی توصیه نمی‌شود و بهتر است همراه با روان درمانی باشد.


 


روشهای درمان بیماری


دارو درماني

داروهاي آنتي سايكوتيك براي مقابله با افكار انتساب به خود، خطاهاي ادراكي و ديگر علايم اين اختلال مفيد مي باشد و استفاده از اين داروها توام با روان درماني در درمان بيماران موثر مي باشد.


درمانهای وابسته به روان پویایی

دیدگاه روانپویایی به طور عمومی به دنبال ساخت یک رابطه ی بر پایه اعتماد از لحاظ درمانی است که کوشش می کند با عدم اعتماد بیشتر افراد مبتلا به این اختلال فی النفسه مقابله کند و آن را متوقف سازد. "امید"، همچنین امتیازی از موفقیت در یک رابطه ی درمانی است که می تواند به روابط دیگر تعمیم بیابد. بیان کردن تعابیر در مورد رفتار بیمار به صورت کلی مفید نخواهد بود.

عملکرد اسکیزوتیپالهایی که مقداری توانایی برای همدلی و میل به گرمای عاطفی دارند در نتیجه ی بهتر برای درمان، در دیدگاه روانپویایی، بالاتر است.



درمان رفتاری- شناختی


دیدگاه شناختی بیشتر ممکن است مایل به تمرکز بر تلاش برای تعیین و تغییر محتوای تفکرات اسکیزوتیپال باشد. انحرافاتی که اتفاق می افتد هم در ادراک و هم فرآیند تفکر ممکن است ارجاع دهنده باشد.

یک نوع پایه گذاری اساسی برای این کار ممکن است از یک رابطه درمانیِ اعتماد محور شروع شود . این کار می تواند برخی از اضطرابات اجتماعی که در بیشتر روابط بین فردی احساس می شود را آرام کند و به برخی از فرآیندهای تفکر اجازه اکتشاف دهد. راههای سودمند انجام دادن این کار می تواند شامل پرورش مهارت های ارتباطی، استفاده از بازخورد نوارهای ویدئو برای کمک به فرد تحت تاثیر اختلال برای درک ِ نمودِ خارجی رفتار او، و پیشنهادات عملی درباره بهداشت شخصی، شغل و در میان دیگران باشد.



درمان بین فردی


درمانی که در دیدگاه بین فردی استفاده می شود ممکن است به فرد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال اجازه دهد از لحاظ ارتباطی تا زمانی که با درمانگر صمیمی نشده، دور بماند. به تدریج درمانگر می تواند امید به تعهد در بیمار ،پس از آنکه تفکر "امن" در مورد نبود تهدید پیدا کرد، داشته باشد. هدف، رشد اعتماد برای کمک به بیمار، افزودن بصیرت به سمت افکار تحریف شده و جادویی که بر او تسلط دارد، است. صحبت با خودِ جدید می تواند برای کمک به راهنمایی بیمار به سمت تجارب واقعیت محور مطرح شود. درمانگر می تواند این نمود خارجی ِ بیمار را بازتاب دهد.



درمان گروهی


درمان گروهی ممکن است برای بیمار یک تجربه ی اجتماعی فراهم کند که او را در معرض این موضوع قرار دهد که از دیگران در مورد امنیت خود در محیطی کنترل شده بازخورد بگیرد. این امر عموما فقط برای اسکیزوتیپال هایی مطلوب است که گریز از جمع یا رفتارهای پارانوئیدی را چندان نشان نمی دهند. بیشتر اعضای گروه ممکن است با این نمایش های رفتاری راحت نباشند و ممکن است برای پویایی گروه مخرب در بیاید.

درمان خانوادگی و زناشویی


این وضعیت که فرد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال دنبال درمان خانوادگی یا زناشویی باشد حالت مطلوبی نیست. بیشتر تیپ های اسکیزوئیدی ازدواج نمی کنند و با اعضای درجه یک خانواده قطع رابطه کرده و مستقل می شوند. اگر آنها ازدواج کنند اکثرا مشکلاتی بر حول بی عاطفگی رفتار یا احساسات از سوی شریک خود دارند. درمان زناشویی (درمان زوجی) ممکن است بر کمک به زوجها برای بیشتر درگیر شدن در زندگی همدیگر یا بهتر کردن الگوهای ارتباطی متمرکز باشد .

داروها :


تحقیقات قابل توجهی بر استفاده از داروها برای درمان اختلال شخصیت اسکیزوتیپال به علت آنکه نشانگان خویشاوندی نزدیکی با اسکیزوفرنیا دارد، انجام شده است. در بین بیشترین داروهای سودمند، داروهای ضد روان پریشی نشان داده اند که نشانگانی مانند توهمات و اضطراب هراس در بین دیگران را کنترل می کنند. آموکسافین (با نام تجاری آزندین) یک ضد افسردگی سه مرحله ای با خواص ضد روان پریشی و موثر در بهتر کردن نشانه های شبه اسکیزوفرنیک و افسردگی در بیماران اسکیزوتیپال بوده است .

همچنین باقی ضد افسردگی ها مانند فلوکستین(پروزاک) به صورت موفقیت آمیز برای کاهش نشانگانِ اضطراب، افکار پارانوئیدی و افسردگی مصرف می شوند.
بهبود:

بهبود افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال به علت طبیعت ذاتی ِ مکانیزمهای دفاعی فعلیِ موجود در محیط، ضعیف است. اسکیزوتیپالهایی که به صورت قوی وابسته به اعضای خانواده یا دیگران هستند، متمایل به بازگشت به وضعیت بی عاطفگی و نشانه های انزوا می باشند. تا زمانی که برخی سودهای قابل توجه می تواند برای افرادی که تحت تاثیر ملایم این اختلال هستند تولید شود، بیشترشان نمی توانند راههای ذاتی شان از ادراک یا تفسیر واقعیت را تغییر دهند. بسیاری از آنان هنگامی که از ساختار ضعیف حمایتی جامعه برخوردار باشند، داخل پروسه درمان نمی شوند.
پیشگیری :

تا زمانی که اختلال شخصیت اسکیزوتیپال از خانواده ای از علت ها سرچشمه می گیرد، تنها معیار پیشگیری شناخته شده، تربیت، محرکات احساسی و محیط بیانگرِ مراقبت کننده است.


 

 



:: بازدید از این مطلب : 10297
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

اختلال شخصيت ضد اجتماعي در طبقه اختلالات شخصيت قرار مي‌گيرد. ويژگي بارز شخصيت ضد اجتماعي، اعمال و رفتار جنايي مستمر است . اما شخصيت ضد اجتماعي معادل جنايتکاري نيست.


 

 

 

 

اين اختلال شخصيت تاثير گسترده اي بر سلامت عمومي و امنيت و سلامت افراد ديگر جامعه دارد و به همين دليل بيشتر مورد توجه و تحقيق قرار گرفته است. شيوع اين اختلال در مردها بيشتر است و در طبقات پايين اجتماعي اقتصادي بيشتر ديده مي‌شود.

فرد داراي شخصيت ضد اجتماعي مکررا براي اعضاي خانواده و دوستان ناراحتي ايجاد مي کند. آنها نگرش طمع کارانه نسبت به ديگران دارند، نسبت به حقوق ديگران بي‌تفاوت هستند و با دروغ گفتن، دزدي کردن يا تقلب کردن، خودشان را به هدفشان مي رسانند. شخصيت ضد اجتماعي کاملا خطرناک است.برخي از آنها صورت‌هاي خفيف‌تر بزهکاري را نشان مي‌دهند و اما برخي جنايتکاران خطرناکي هستند.

 

در قرن نوزدهم گفته مي شد که افراد ضد اجتماعي به «جنون اخلاقي» مبتلا هستند. يعني قادر به درک و رعايت موازين اخلاقي نيستند.

از ويژگي‌هاي ديگر اين افراد « اختلال اراده» است. ممکن است افراد بهنجار هم دست به دزدي يا تقلب يا اختلاس بزنند اما کنترل و برنامه ريزي بر رفتار خود دارند. اما افراد مبتلا به اختلال شخصيت ضد اجتماعي بنا به دلايل زيستي، اجتماعي يا روانشناختي قادر به هدايت کردن و تنظيم رفتار خود در امور زندگي نيستند و به صورت تکانشي و بدون برنامه‌ريزي دست به رفتارهاي خلاف قانون و موازين اجتماعي مي زنند. اين افراد مسوليت اعمال خود را نمي‌پذيرند و از اعمال خود احساس عذاب وجدان نمي کنند و از تنبيه هايي که در مورد آنها اعمال مي‌شود عبرت نمي‌گيرند و نمي‌توانند مجازات هاي بعد از ارتکاب اعمال خود را در نظر بگيرند و از آن اعمال اجتناب کنند.

تفاوت ديگري که جرم‌هاي افراد داراي اختلال شخصيت ضد اجتماعي و جرم هاي افراد مجرم عادي دارد اين است که شخصيت‌هاي ضد‌اجتماعي اغلب جرم‌هاي خود را بي هدف و تصادفي و تکانشي انجام مي دهند انگار درست متوجه نيستند که چه مي‌کنند. اين افراد به دليل فقدان احساس شرم و پشيماني از خلافکاري هاي گذشته شان، به راحتي حقوق ديگران را زير پا مي‌گذارند، آنها روابط شان با ديگران کاملا سطحي است و به بهره کشي کردن از ديگران تمايل دارند.

آنها فاقد استعداد عشق ورزيدن و دلبستگي اند و نسبت به اعتماد و مهرباني ديگران بي تفاوت‌اند. مي‌توانند بي‌رحم باشند و به راحتي از کسي که به آنها اعتماد کرده است، سوء استفاده کنند.

يکي از مشکلات افراد داراي شخصيت ضد اجتماعي در تجربه هيجاني آنها است. افراد بهنجار هيجان‌هاي غم و عشق و خشم و اندوه را به صورت بهنجار تجربه مي‌کنند اما افراد ضد اجتماعي انگار فاقد استعداد درک اين هيجانات هستند. اين ناتواني در تجربه کردن هيجان مي‌تواند به بي وجداني آنها منجر شود. البته رفتار ضد اجتماعي براي تشخيص اختلال شخصيت ضد اجتماعي کافي نيست.

براي اين که رفتارهاي ضد اجتماعي اختلال شخصيت محسوب شوند، بايد دو ملاک اصلي را بر آورده سازند. اولا بايد سابقه‌دار باشد، شواهد موجود به اختلال قابل ملاحظه رفتاري قبل از 15 سالگي اشاره دارند. رفتارهايي مانند دروغ گويي، پرخاشگري، دزدي و تخريب يا حقه بازي و بي ملاحظگي نسبت به ديگران و تخلف از مقررات قبل از سن پانزده سالگي در فرد ديده مي شود.

ملاک ديگر براي مشخص شدن شخصيت ضد اجتماعي وجود حداقل سه نوع رفتار در فرد است: پرخاشگري مکرر، بي ملاحظگي که ديگران را به خطر مي اندازد، بي مسوليتي و عدم پشيماني مداوم.

اين اختلال در کودکي يا اوايل نوجواني آغاز مي شود و تا بزرگسالي ادامه مي يابد. و در مورد اينکه چه عواملي موجب بروز اين اختلال مي شود چهار منبع مورد توجه قرار گرفته است 1- موقعيت خانوادگي و اجتماعي، 2- کاستي هاي يادگيري،3-عوامل ژنتيکي،4- اختلالات فيزيولوژيکي در دستگاه عصبي.

پژوهش‌ها نشان داده که افراد ضد اجتماعي دوران کودکي سخت‌تري داشته اند، سابقه از دست دادن والدين،کتک کاري‌هاي خشن،بي عفتي وقيحانه، الکليسم، بي ثباتي رفتار والدين، در کودکي افراد ضداجتماعي بيشتر ديده شده است.

يکي ديگر از عوامل مرتبط با شخصيت ضداجتماعي، ناتواني اين افراد در يادگيري اجتنابي است. اگرچه اغلب آنها با شعور و با هوش هستند ولي ياد نمي گيرند که عاقبت رفتار خود را پيش بيني کنند و از تنبيه پيش گيري کنند. عامل ژنتيک هم از دير باز در مورد شخصيت ضداجتماعي مورد توجه بوده است. بسياري از مردم اصطلاح «بد ذات» را در مورد اين افراد به کار مي برند که تنها به مولفه ژنتيک اشاره مي کند.

 



:: بازدید از این مطلب : 701
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

اسکیزوفرنیا از جمله بیماری‌های شدید عصبی روانی است و حدود یک درصد جمعیت جهان به این بیماری مبتلا هستند. امکان ابتلا به این بیماری تقریبا در تمام طول عمر وجود دارد ولی شایع‌ترین سن ابتلا به آن را 15 تا 30 سالگی عنوان کرده‌اند.

 

 


مبتلایان به این بیماری غالبا نیاز به خدمات مستمر روانپزشکی دارند. در فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا فعالیت ذهنی و روانی دستخوش تغییر می‌شود. در مرحله حاد بیماری فعالیت‌های هیجانی، رفتاری و فکری عملکرد طبیعی خود را از دست می‌دهند. درمان به موقع همراه با حمایت‌های خانوادگی عملکردهای روانی بیمار را حفظ کرده و در بازگشت توانایی‌های روانی او موثر واقع می‌شود. به عنوان مثال دانش آموزی که مبتلا به اسکیزوفرنیا است، به طور موقت انگیزه تحصیلی خود را از دست می‌دهد و اشتغالات ذهنی جدید او را وادار به انزواطلبی و رفتارهای غیرعادی می‌کند که با درمان به موقع بهبودی نسبی حاصل می‌شود.



علت بیماری اسکیزوفرنیا چیست؟

اصولا هر نوع بیماری در اثر اختلال عملکرد طبیعی یک یا چند سیستم بدن بروز می‌کند. به عنوان مثال هیپرتانسیون (بالا بودن فشار خون) در اثر سخت شدن سرخرگ‌ها و اختلال در عملکرد سیستم گردش خون به وجود می‌آید یا بیماری دیابت (بالا بودن قند خون) به دنبال اختلال در ترشح انسولین و به علت عملکرد بد سیستم هورمونی و غددی بدن بروز می‌کند.

در اسکیزوفرنیا، سیستمی که مختل می‌شود دستگاه عصبی مرکزی و به ویژه مغز است. اما متاسفانه تاکنون علت دقیق و چگونگی این تغییرات به دقت روشن نشده است. در توجیه و تفسیر علل این تغییرات دلایل مختلفی بر اساس دیدگاه‌های متفاوت ابراز شده است. اما آن‌چه که مورد توافق عمومی است این اختلال در افراد مستعد و تحت تاثیر عوامل مختلف زیستی، روانی و اجتماعی رخ می‌دهد.

از عوامل زیستی ژنتیک، توارث، اختلالات ساختاری مغز، عفونت‌ها، سوء تغذیه، بیماری‌های دوران بارداری مادر، صدمات زایمانی، حوادث و ضربه‌های مغزی، تغییرات ناقل‌های عصبی شیمیایی، هورمون‌ها و ... آن‌ها را می‌توان نام برد.

حوادث دردناک، استرس‌های زندگی، خانواده نابسامان و شرایط محیطی، فقر و بیکاری و نظایر آنها نیز به ترتیب از عوامل روانی و اجتماعی موثر در بروز علایم اسکیزوفرنیا شمرده شده‌اند.

همچنین این بیماری در کسانی بیشتر مشاهده می‌شود که در بستگان درجه یک آنها یعنی برادر، خواهر، پدر و مادر بیماری مشابه وجود داشته باشد. اما این به معنی ابتلا قطعی کسی که با فرد مبتلا رابطه نسبی (خونی) دارد، نیست.

صدمات زایمانی مانند فشار بر سر، هنگام زایمان (استفاده از فورسپس برای انجام زایمان)، طولانی شدن مدت زایمان، کم خونی مغز نوزاد و اختلال تنفسی بعد از زایمان که مغز نوزاد را با کمبود اکسیژن مواجه می‌سازد از عوامل مهم آسیب‌پذیری است. ابتلای مادر باردار به برخی از عفونت‌های ویروسی می‌تواند جنین وی را مستعد به این بیماری کند.

تغذیه نامناسب و ناکافی در ماه‌های اول بارداری نیز می‌تواند آسیب‌های جبران ناپذیری به اعصاب جنین وارد آورده و او را مستعد بیماری کند. چنین عواملی فرد را مستعد بیماری کرده و فشارهای روانی نیز شروع بیماری را تسهیل می‌کند.
 



:: بازدید از این مطلب : 659
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

Asperger syndrome



آسپرگر چيست؟

 

سندرم آسپرگر (به انگلیسی: Asperger syndrome) یا اختلال آسپرگر نوعی اختلال زیستی- عصبی است که با تاخیر در انجام مهارت‌های حرکتی تظاهر می‌یابد. اولین بار در سال ۱۹۴۴ دکتر اتریشی به نام هانس آسپرگر با انتشار مقاله‌ای آن را توصیف کرد.

سیندروم اسپرگر یک ناتوانی است که در طیف اختلالات اوتیستی قرار دارد. این تشخیصی است که برای افرادی داده می شود که درانتهای “فوقانی” این طیف قرار دارند.

تشخیص های دیگری که در طیف اختلالات اوتیستی قرار دارند شامل اتوتیسم و «اتوتیسم با کارکرد بالا» (high functioning autism هستند. اغلب سیندروم اسپرگر و اتوتیسم با کارکرد بالا بطور مترادف استفاده می شوند. سیندروم اسپرگر بعنوان «اختلال رشدی گسترده» (pervasive developmental disorder – PDD) طبقه بندی شده است. این به این معناست که این اختلال بر همه عرصه های زندگی تاثیر می گذارد.

 


علايم خاص اين اختلال شامل مواردي از جمله:
فقدان همدردي با ديگران، نقص يا عدم توانايي در برقراري ارتباط با همسالان، آسيب مشخص در استفاده از رفتارهاي غير كلامي نظير خيره شدن چشمي، حركات بدني و وضع اندامي عجيب، علايق، فعاليت ها يا رفتارهاي تكراري، مشغوليت شديد فكري در مسايل خاص و گاهي يا اشيا مي باشد.
امروزه اختلال آسپرگر جزو اختلالات نافذ رشد است. اين اختلالات شامل موارد زير مي باشند:
اختلال اتيستيك: ارتباط، تعامل اجتماعي و بازي تخيلي به طور مشخص آسيب ديده است. علايق، فعاليت ها و رفتارهاي تكراري ديده مي شود. اختلاف معمولا در سه سال اول زندگي شروع مي شود.

 

امروزه اختلال آسپرگر جزو اختلالات نافذ رشد است. اين اختلالات شامل موارد زير مي باشند:

اختلال اتيستيك:
ارتباط، تعامل اجتماعي و بازي تخيلي بطور مشخص آسيب ديده است. علائق، فعاليتها و رفتارهاي تكراري ديده مي شود. اختلال معمولاٌ در سه سال اول زندگي شروع مي شود.

اختلال آسپرگر: با آسيب در تعاملات اجتماعي و وجود فعاليتها و علائق محدود مشخص مي شود. علائم باليني كلي كه نشان دهنده تاخير در زبان باشد وجود ندارد يعني در حقيقت مبتلايان مشكلات كمتري دارند. هوش طبيعي و يا بالاتر از طبيعي است.

اختلال رت:
اختلال پيش رونده اي است كه فقط در دختران ديده مي شود. ابتدا دوره رشد طبيعي است ولي بعد مهارت هاي بدست آمده قبلي و استفاده هدف دار از دستها ازبين مي رود و بجاي آن حركات تكرار شونده دست ايجاد مي شود كه شروع آن بين سنين يك تا چهار سالگي است.

اختلال فروپاشنده دوران كودكي: رشد حداقل در دو سال اول زندگي طبيعي است. پس رفت جدي مهارتهايي كه قبلاٌ وجود داشته است مشاهده مي شود.

اختلال نافذ رشد غير اختصاصي: به تنهائي علائم مشخص هيچ يك از اختلالات بالا را ندارد و نمي توان آن را جزو يكي از طبقه بنديهاي فوق الذكر جاي داد. اين اختلال در پسران حدوداٌ چهار برابر شايع تر از دختران است. مبتلايان نوع خفيفي از علائم اتيسم را نشان مي دهند و معمولاٌ از نظر بهره هوشي طبيعي هستند.


در اختلال آسپرگر، رشد اوليه (شامل رشد شناختي و زبان) ظاهرا طبيعي است اما كودك داراي علايق غير عادي مي باشد كه با حساسيت فراوان آنها را دنبال مي كند در اين حالت كودك نقايص اجتماعي خود را هنگامي بروز مي دهد كه وارد مراحل پيش دبستاني و در معرض روابط با همسالان قرار مي گيرد.

 



تشخيص افتراقي اختلال آسپرگر از اتيسم:

ملاك هاي تشخيصي تقريبا مشابه اتيسم مي باشند يعني موارد مشابهي بين اين دو از نظر تعاملات اجتماعي، ارتباطات و دامنه فعاليت ها و علايق وجود دارد. اما مشخصه اصلي افتراق اختلال آسپرگر از اتيسم عدم وجود تاخير مشخص در شروع تكلم و رشد زباني مي باشد. از طرف ديگر اين كودكان و نوجوانان از نظر مهارت هاي خودياري و تعاملات اجتماعي مشكل جدي ندارند. آنها تمايل دارند با ديگران ارتباط برقرار كرده صحبت نمايند اما تون كلام گاهي غير آهنگين و يكنواخت است و گاهي تكلم آهنگين و پرسشي است. ژست هاي غير كلامي كه بيان گر احساسات دروني است، كمتر وجود دارد، از نظر توليد كلام يا خيلي زود يا كم صحبت مي كنند يا طرز تكلم آنها عجيب و غريب به نظر مي آيد. از ضمير «من» كمتر استفاده كرده و بيشتر نام خود را به زبان مي آورند. مبتلايان در مورد درك مفاهيم طنزآميز و شوخي مشكل دارند.

وجه تمایز این سندرم از مبتلایان به اوتیسم کلاسیک حفظ مهارت‌های تکلمی و شناختی است. با این وجود این بیماری جزو بیماریهای طیف اوتیسم(به انگلیسی: ASD ) شمرده می‌شود: توانایی‌ها و روابط اجتماعی ضعیف، رفتارهای وسواسی و تکراری، و خویشتن-محوری در آنها دیده می‌شود. ممکن است توانایی‌های حرکتی به طور محدودی کامل نشود و در طرز راه رفتن یا انجام فعالیت‌های حرکتی پیچیده تر مثل راندن دوچرخه یا توپ بازی مشخص شود.افرادی که دچار این اختلال هستند داری مشکلات فراوان در تعاملات اجتماعی هستند و دارای خصوصیات رفتاری کلیشه‌ای در رفتارها و علایق هستند. افراد مبتلا به این سندرم، در روابط اجتماعی بسیار ضعیف هستند اما ﻣﻌﻤﻮﻻ اﺧﺘﻼل ﻳﺎدﮔﻴﺮﯼ ﻧﺪارﻧﺪ.

کودکان مبتلا به آسپرگر تنها به یک موضوع علاقه نشان می‌دهند و تمایل دارند همه چیز را در ارتباط با آن موضوع واحد بدانند و راجع به دیگر مباحث کمتر صحبت می‌کنند. بنابراین این کودکان بدلیل مهارت‌های اجتماعی ضعیف و دامنه محدود علایق از دیگران جدا می‌شوند و برقراری ارتباط با سایرین را با رفتار غیر متعارف و نامناسب خود و یا در خواست صحبت کردن، تنها راجع به یک موضوع خاص، غیرممکن می‌سازند. سندرم آسپرگر معمولاً دیرتر از اوتیسم دیده می‌شود و معمولاً بعدتر مشخص می‌گردد

 

علل

تئوری های مختلفی درباره علل سیندرم اسپرگر وجود دارد. بعنوان مثال شرایط محیطی، صدمه به مغز، دشواری و یا بیماری در موقع تولد بعنوان علل این سیندرم نام برده شده اند. ولی هیچکس کاملا علت آن را در این شرایط نمی داند. تحقیقات در این زمینه در جریان است ولی تصور این است که خصوصیات ژنتیک افراد تا حدود زیادی در این زمینه موثر هستند.



گستردگی

سیندروم اسپرگر محدود به یک گروه فرهنگی یا زبانی معین نیست. این سیندروم در بین زنان بیش از مردان است. ممکن است برای افراد فهم دشواری های اجتماعی که زنانی که سیندروم اسپرگر را تجربه می کنند سخت باشد.

“افرادی که مبتلا به سیندرم اسپرگر هستند بیش از دیگران از ناراحتی هایی رنج می برند که با این حالت همراه هستند مانند خوانش پریشی (dyslexia)، کنش پریشی (dyspraxia)، مشکلات گوارشی و روانی.

 

بروز این سندروم از سن 6 سالگی به بعد نمایان می شود. معمولاً این بیماری از زمان 2 سالگی به بعد ایجاد می شود، متأسفانه پزشکان در معاینات دوره ای کودک، تنها به معاینات بدنی و رشد جسمی وی می پردازند و توجّهی به رشد روحی و ناهنجاری های رشدی او در این زمینه ندارند.

تا در نهایت علائم این بیماری در شروع مدرسه، بروز می کند، بیشتر پزشکان این بیماری را به اشتباه " آتیستیک" (درخودماندگی) تشخیص می دهند، در مواقعی هم از گفتن حقیقت به والدین خودداری می کنند، چرا که برای تمام خانواده ها داشتن فرزندی "فعّال و انرژیک" یک افتخار است نه این که یک کودک "آتیستیک".

پزشکان متخصص در این زمینه، بر اساس رفتارهای کودک، بیماری وی را طبقه بندی می کنند. در بیشتر کودکان علائم ناهنجاری کمبود توجه با سندروم اسپرگر بسیار شبیه به هم هستند امّا در واقع تفاوتهای بارزی بین این دو ناهنجاری وجود دارد.

پزشکان آسپایس (aspies) "اختلال در تعاملات اجتماعی" یا "فرضیه ذهنی" می خوانند، "فرضیه ذهنی" در واقع، به معنی این است که هر کسی درک این را داشته باشد که احساسات، افکار، اهداف و آرزوهای افراد مختلف در مقایسه با خود در اجتماع متفاوت است.

کودکان نرمال، بطور طبیعی می توانند در مدرسه و اجتماع، با زبان، چشم، حرکات و ... مفهوم خود را رسانده و ارتباط برقرار کنند و در نهایت با در نظرگرفتن توقعات و انتظاراتشان به اهداف خود برسند، در حالیکه کودکان آسپایس این توانایی را ندارند.

به نوعی می توان این طور گفت، ناهنجاری اختلال در توجه، یک تغییر رفتاریست در حالی که سندروم اسپرگر خود از بدو تولد در بیمار به عنوان یک حالت مادرزادی وجود دارد.

مبتلایان به هر دو ناهنجاری فوق، رفتاری عصبی، خشن دارند و به تندی و با صدای بلند حرف می زنند. در واقع هر دو اختلال در برقراری روابط اجتماعی و عدم تعادل رفتاریست.

کودکی که ناهنجاری عدم تمرکز حواس دارد، می داند چه کار باید بکند امّا فراموش می کند، در حالی که کودکی که آسپایس دارد واقعاً نمی داند چه کار کند.

آنها از رابطه ی اجتماعی و ارتباطات بین دو نفر، درکی ندارند. حتّی خود او نیز نمی داند که اگر هم بخواهد با کسی حرف بزند، صرفاً طرف مقابل را از حرفهایش کلافه و خسته می کند.از طرفی، این کودکان به خودی خود، کنترلی بر حرفهایشان ندارند و خود نیز شاید چیزی از آنها نفهمند.

این کودک، همانند کودکان دارای ناهنجاری عدم تمرکز، عمدتاً قدرت تمرکز ندارند، فراموش کار و آشفته هستد، امّا با این تفاوت که کودکان آسپایس هیچ قدرت تشخیصی ندارند. آنها تنها به چیزهایی که در محیط اطرافشان از نظر آنها مهمّ است توجّه می کنند.

وقتی آموزگار او چیزی روی تخته می نویسد، از نظرش مهم است و تنها آن را می ماند، امّا اصلاً به این موضوع توجّه ندارد که آن نوشته ها را باید برای امتحان یا جلسه بعدی به خاطر بسپارد! آنها همواره به مسائل جزئی و بی اهمیّت فکر می کنند و از موارد مهمّ و اصلی غافل هستند، آنها قوانین و روشهای زندگی را نمی دانند.

در حالی که کودکان "ناهنجاری عدم تمرکز" تنها به مسائل ریز و جزئی فکر نمی کنند. و کاملاً به قوانین و اصول امور آگاه هستند، فقط نمی توانند تسلط و تمرکز کنند. کودکان آسپایس در عالم خیال، برای خود دنیای و افکاری کاذب دارند که همه جا با آنها همراهند.

آنها شاید ساعتها در افکار خود، بازی کامپیوتری می کنند، کتاب و موسیقی گوش می دهند و در اعمال و رفتار آنها هیچ اثری از انگیزه یا فعالیتی مثبت دیده نمی شود.

او در دنیای تخیّلی و افکار و رویاهایش، تحت روش و الگوهای ساخته ذهن خود پیش می رود. کودکان مبتلا به عدم تمرکز نیز دچار این حالات گیجی و عدم تعادل هستند امّا به دلایل دیگر. بطور مثال، در کارهای روزمره خود، به علّت عدم اطمینان از انجام آنها، دائماً در مورد آن شک دارند.(سوالاتی مثل، آیا مسواکم را درست زدم؟ بند کفشهایم را درست بستم؟ ....)

طبق آخرین آمار، 60 تا 70 درصد آسپایس ها از عدم تمرکز نیز رنج می برند، که خود به نوعی با عوامل و تحریک اسپرگر می باشد. البته نظرات مختلف در این مورد گویای این است که برخی معتقدند این دو بیماری بطور همزمان نمی تواند در یک بیمار بروز کند، در حالی که بعضی پزشکان بر این باورند که این دو ناهنجاری یکسان می باشند، امّا تمامی این نظریات 100% از نظر علمی ثابت نشده است و دقیقاً نمی دانند که چه اختلالات مغزی و تغییرات شیمیایی، هورمونی در بدن موجب این بیماری ها می شود.

به دلیل شباهت زیاد علائم این بیماری ها با دیگر سندروم ها، تشخیص دقیق بیماری در یک کودک ممکن است سالها با آزمایشات و احتمالات زیاد، انجام گیرد.

مشکل اصلی این است که بسیاری از کودکان در مصرف داروها، روان درمانی ها و ... همکاری لازم را نمی کنند. migna.ir اگر هم شرایط قبول کند، به دلیل زمان زیاد تشخیص و طول درمان، از همکلاسی ها و هم سن و سال های خود عقب می افتد.

روان درمانی گام های بزرگی را در کنترل و کمک به این بیماران برداشته است، هرچند که به گفته ی دکتر ای.جن کستللو، حدود 200 تا 300 سال است که محققین در حال بررسی و درمان کامل این سندروم ها هستند.

والدین باید همواره بر رفتار و علائم غیرطبیعی کودکان خود دقّت کنند، چرا که بروز چنین ناهنجاری هایی برای هر خانواده ای ناگوار است.

 

 

داستان جان

وقتی افراد برای بار اول جان را ملاقات می کنند، آنها ممکن است متوجه نشوند که او کسی است که از مشکلاتی رنج می برد. جان بسیار تلاش کرد که در مدرسه اش جا بیفتد، و از اینکه نتوانست در آنجا شرکت کند بسیار سرخورده شد. او را هیچوقت برای شرکت در تیم های مدرسه انتخاب نکردند، و وقتی در زمین بازی مدرسه وارد می شد نمی دانست چگونه هم بازی پیدا کند. ولی وضع او در ریاضییات و کامپیوتر بسیار عالی بود و متوجه شد که می تواند هم سن و سالان خودش را با حافظه عالی اش در بیاد آوردن جوک های زیاد سرگرم کند. migna.ir در سن ۱۸ سالگی تشخیص دادند که او از سیندروم اسپرگر رنج می برد. بعدا وضعیت کنش پریشی (dyspraxia) هم در او تشخیص داده شد و بعلاوه از افسردگی نیز رنج می برد.

همینطور که به سن بلوغ رشد کرد، علیرغم داشتن نمرات خوب در سطح متوسطه (GCSE) و دیپلم (A level) متوجه شد که برایش تحصیل در کالج دشوار است تا زمانی که برای او حمایت ویژه تامین شد. او همینطور متوجه شد که برایش کار پیدا کردن دشوار است تا زمانی که از حمایت ویژه برای یادگیری تکنیک های مصاحبه و سازمان دادن برنامه روزانه اش برخوردار شد. با دریافت این کمک ها او متوجه شد که فرصت های بیشتری در مقابل او قرار دارد. کارفرماهایش او را فردی سخت کوش و بسیار کاربر می دانند زیرا دقت او برای جزییات بالا است.



داستان جین

جین از دوستان زیادی در مدرسه برخوردار نبود، و متوجه شد که فهم بازی های سرگرم کننده زمین بازی برایش دشوار است. همکلاسانش برخی اوقات به او گفتند که وی فرد بی تربیتی است زیرا او درباره مسائلی که دیگران نظر نمی دادند و چیزی نمی گفتند نظرش را بیان می کرد. بعنوان یک فرد بالغ متوجه شد که برایش معاشرت غیررسمی کار دشواری است ولی از بازی شطرنج لذت می برد و با همسرش در یک کلوب شطرنج آشنا شد. همسر و فرزندانش متوجه شدند که او علاقه دارد یک روال معینی را حفظ کند و اگر چنین روالی یکدفعه برهم بخورد عصبانی می شود و از اینرو آنها هم زندگی خانوادگی اشان را مطابق با آنچه با او جور می آمد منطبق کردند.

او بعنوان یک حسابدار کاری پیدا کرد و در کارش هم خوب پیشرفت کرد تا زمانی که محلی که در آن کار می کرد دچار بازسازی شد و تعداد زیادی از کارمندان عوض شدند. پس از آن جین بطور روزافزونی مضطرب شد و به دکترش رجوع کرد. او جین را به یک روانشناس معرفی کرد که بالاخره تشخیص داد که وی از سیندروم اسپرگر رنج می برد.

 

 

 

 

 

کرايترياي تشخيصي آسپرگر در DSM IV به شرح زير مي باشند:


(A) نقص کيفي در تعاملات اجتماعي که با حد اقل 2 مورد از موارد زير مشخص مي شود:


1- اختلال مشخص شده در استفاده از رفتارهاي غير کلامي نظير تماسهاي چشمي يا بيان صورتي يا حالات بدني و ژست ها و تنظيم تعاملات اجتماعي


2- ناتواني در ايجاد روابط با هم سن و سالان متناسب با مراحل رشد و نمو


3- ناتواني در به اشتراک گذاردن لذات و علايق يا دستاوردها مثل ناتواني در نشان دادن يا آوردن يا اشاره به چيز هاي مورد علاقه


4- ناتواني در تعاملات دو جانبه هيجاني


(B) رفتارها علايق و فعاليتهاي محدود و تکراري که با حداقل يکي از موارد زير مشخص مي شود


1- اشتغال فراگير ذهني با يکي يا بيشتر از علايق محدود و کليشه اي که از لحاظ شدت يا تمرکز غير نرمال است


2- شيفتگي غير قابل انعطاف واضح با عادات يا روشهاي غير عملي nonfunctional routines and rituals


3- رفتارهاي تکراري و کليشه اي حرکتي مثل بازي با انگشتان يا فشار دادن يا پيچاندن آنها يا حرکات ترکيبي کل بدن


4- اشتغال ذهني فراگير با قسمتهاي اشيا


(C)
اختلال باعث نقص مشخص باليني در روابط اجتماعي و اشتغال با ديگر زمينه هاي مهم عملکردي مي شود.


( D) عدم وجود اختلال واضح باليني در شروع صحبت کردن مثلا" بيان يک کلمه اي تا سن دو سالگي يا عبارات ارتباطي تا سن 3 سالگي


(E) عدم تاخير باليني مشخص در نمو شناختي يا در رشد مهارتهاي متناسب با سن خودياري(self help skills) يا رفتارهاي تطابقي ( بجز در روابط متقابل اجتماعي) و کنجکاوي درباره محيط در دوران کودکي


(F)
کرايتريا براي ديگر اختلالات خاص PDD يا اسکيزوفرني نباشد

 

 

 

افرادی که مبتلا به سیندرم اسپرگر هستند با چه مشکلاتی مواجه هستند؟

سیندرم اسپرگر یک وضعیت پزشکی نامحسوس است – نوعی وضعیت “نامرئی” و لذا وضعیتی که اغلب بدفهمیده می شود. از آنجا که وضعیت نامحسوسی است به سختی هم تشخیص داده می شود. اغلب به آن «اختلال سه وجهی» (‘triad impairment’) هم می گویند زیرا این وضعیت سه دشواری با هم بوجود می آورد:
■دشواری در ایجاد روابط اجتماعی
■دشواری در برقراری ارتباط
■دشواری در داشتن تخیل

سیندروم اسپرگر اغلب به این معناست که فرد از علایق ویژه ای برخوردار می شود و از برهم خوردن روال زندگی اش مضطرب می شود.

در زیر تجارب ما در هر یک از این سه دشواری آمده است.

دشواری در ایجاد روابط اجتماعی
■“من خیلی دوست دارم جشن برگزار کنم، ولی اصلا هیچ نمی دانم چگونه آن را برنامه ریزی کنم.”
■“برای من خیلی دشوارتر از دیگران است که با کسی دوست شوم.”
■” معاشرت با دیگران خصوصیتی نیست که بطور طبیعی بیاید – باید انجام آن را یاد بگیریم.”
■“ما برخی اوقات وضعیت و علائم را بد می فهیم.”
■“مثل این است که پشت یک دیوار نامرئی قرار داریم.”
■“مثل زنبوری هستیم که در شیشه مربا گیر کرده است.”
■“من نحوه برقراری رابطه با جنس مخالف را با دیدن فیلم یاد گرفتم. ولی می دانستم که این نوع تصور از چنین روابطی غیر واقعی است.”
■“من در گرفتن اشاراتی که افراد در روابط اجتماعی شان رد و بدل می کنند کند هستم و نمی دانم وقتی آنها را بدمی فهم چه باید بکنم.”
■“من از اینکه نمی توانم در معاشرت با دیگران شرکت کنم سرخورده ام.”
■“ما برخی اوقات برایمان دشوار است که سن و موقعیت کسی را با فقط دیدن او حدس بزنیم.”
■“برخی اوقات ما نمی دانیم چگونه یک محاوره با فرد دیگری را ادامه ههیم.”
■” بعضی اوقات برایمان ساده تر است که با کسانی که از کشورهای دیگر می آیند معاشرت کنیم.”

دشواری در برقراری ارتباط
■“برخی اوقات ما در فهمیدن حرف طرف مقابل کند هستیم.”
■“ما ممکن است در فهم اصطلاحات عامیانه مانند “دو دو تا چهارتا می شه” مشکل داشته باشیم.”
■“ما چیزهایی که گفته می شود را خیلی خشک می فهیم.”
■“برخی اوقات ما ممکن است بطور ممتد درباره چیزی صحبت کنیم بدون آنکه متوجه شویم که طرف مقابل علاقمند نیست.”
■“ما برایمان دشوار است که جایمان را با کسی عوض کنیم.”
■“برخی اوقات برای ما دشوار است که منظورمان را به کسی بفهمانیم.”
■“اگر کسی از سیندروم اسپرگر رنج ببرد برای او تعقیب یک محاوره مانند فهمیدن یک زبان خارجی است.”
■“برخی اوقات برای ما دشوار و حتی دردآور است که چشم توی چشم کسی بیاندازیم و دیگران ما را بدمی فهمند و فکر می کنند که ما یا نادرستکاریم و یا حیله گر.”

دشواری در داشتن تخیل
■“عرصه ای که در آن دشواری داریم تصور احساسات دیگران است.”
■“بعنوان کودک ما اغلب مشکل داشتیم که در سرگرمی هایی که باید در آن قدرت تخیل را بکار برد، شرکت کنیم و یا جوک هایی را بفهمیم که در آن باید قدرت تصور داشت تا موضوع را فهمید. این قابلیتی است که برخی از ما که مسن تر شدیم یاد گرفتیم.”
■“ما برایمان سخت است بفهیم که افراد دیگر چه چیزی ممکن است بدانند. از آن مشکل تر برای ما این است که حدس بزنیم دیگران ممکن است چه افکاری داشته باشند.”
■“برای ما فهم داستان و نمایش سخت است.”
■“برخی اوقات برای ما نشان دادن حساسیت نسبت به عواطف دیگران مشکل است.”
■” برای ما فهم ظرایف حسی و حالات صورت دیگران بسیار دشوار است – البته اگر کسی بطور محسوسی بخندد آن را متوجه می شویم ولی عواطف دیگری که با ظرافت بیشتری ابراز می شوند چیزی هستند که ما در فهم آنها دشواری داریم.”

“باید بیاد داشته باشیم که این فقط کسانی که از سیندروم اسپرگر رنج می برند نیستند که برای برقراری ارتباط و یا ایجاد روابط اجتماعی تلاش می کنند. البته برای هر کسی ممکن است انجام این چیزها در شرایطی تا حدودی دشوار باشد ولی افراد مبتلا به سیندروم اسپرگر این مسائل برایشان حتی دشوارتر است بویژه وقتی که خود شرایط زندگی هم برای آنها عموما سخت است.”

علائق ویژه

■“ما ممکن است علائق ویژه ای داشته باشیم که زندگی مان را بیشتر از دیگران تحت شعاع قرار می دهند.”
■“برای من سخت است که از علائق ویژه ام حتی وقتی که خودم هم می خواهم دور شوم.”
■“برخی اوقات در ما علائق ویژه ای رشد می کنند و برایمان جالب می شود که روی این علائق کار کنیم و یا آنها را مطالعه کنیم.”
■“دیگران همیشه نسبت به علاقه من به پرچم های مختلف علاقه مند نیستند.”
■“من واقعا مجذوب نگاه کردن به تیرهای برق و نحوه ساختن آنها می شوم.”

روال ها
■“ما ممکن است برایمان دشوارتر از دیگران باشد تا با هر تغییری در روال کار و زندگی کنار بیاییم. این باعث می شود که برایمان رفتن به تعطیلات و یا شروع یک کار جدید مشکل باشد.”
■“اگر از پیش خبر داشته باشم برایم کنار آمدن با یک تغییر جدید مشکل نیست، ولی برای این کار باید از قبل خودم را آماده کنم و نه اینکه چنین تغییری یکدفعه برایم پیش بیاید.”

 

افراد مبتلا به این اختلال معمولا شیفتگی شدیدی دارند برای مثال شیدایی این کودک در یک ساختار مولکولی.

 



ما در چه چیزهایی وضع مان خوب است؟

برخورداری از سیندرم اسپرگر مایه نگرانی و اضطراب است، ولی ما در زمینه هایی از دیگران وضع مان بهتر است. بسیاری از ما تیزهوش هستیم و ضرب هوش مان بالا است. در زیر برخی از چیزهایی که افرادی که جزو گروه ما هستند در آنها وضع شان خوب است آمده است.

“من از حافظه بسیار عالی برای به یاد داشتن ارقام و فاکت برخوردار هستم – بعنوان مثال شماره پلاک ماشین ها و یا برنامه اتوبوس و قطار. من هیچوقت لازم نیست شماره تلفن کسی را یادداشت کنم. من همینطور از حافظه خوبی برای به یاد داشتن جوک ها، حکایات و حتی کل متن یک فیلم سینمایی برخوردارم.”

“من به دقت جزییات مکالمه ای را که ده سال پیش داشتم به یاد می آورم. (این باعث اختلاف نظر می شود بویژه وقتی طرف مقابل اصلا به یاد نمی آورد که چیزی گفته باشد!)”

“من آدم بسیار منصفی هستم.”

“من در یاد گرفتن برنامه های کامپیوتری وضع ام خوب است.”

“من در یادگیری زبانهای خارجی وضع ام خوب است.”

چه چیزی به ما کمک می کند؟

“دیگران باید وقت صرف کنند تا افرادی که به سیندرم اسپرگر مبتلا هستند را درک کنند.”

“ما برای یادگیری به کمک احتیاج داریم – برای مثال در کالج یک مددکار اجتماعی به من یاد داد که چگونه کارهای معینی را انجام دهم.”

“ما برای یادگیری به تمرین احتیاج داریم.”

“ما برای انجام کارهای خانه و همینطور اینکه چگونه احساسات و دوستی مان را ابراز کنیم به حمایت احتیاج داریم.”

“دیگران می توانند با وضوح صحبت کردن به ما در برقراری ارتباط کمک کنند – مثلا با توضیح روشن کارهایی که باید صورت بگیرد به نحوی که ما آنها را خوب درک کنیم، و همینطور با کمک کردن به ما در انجام این کارها.”

“ما برای اینکه اشتغال پیدا کنیم به کمک احتیاج داریم. کمک در یافتن شغل و همینطور در حین کار افق هایی را در زندگی من باز کرده است.”

“ما وقتی که کار شخصی هم انجام می دهیم به حمایت احتیاج داریم.”

“دیگران باید مسائل را با وضوح به ما توضیح دهند و از گفتن کنایه اجتناب کنند. دیگران باید سعی کنند بدون تناقض حرف بزنند و چیزهایی که به ما گفتند را به یاد داشته باشند.”

” اگر دیگران رفتار ما را بپذیرند و نسبت به آن اغماض داشته باشند حتی اگر در مواقعی قدری عجیب به نظر برسد، به ما کمک می کند.”

“اگر دیگران متوجه باشند که ما خودمان سر صحبت را با کسی باز نمی کنیم ولی با توجه به توان و امکان مان اگر به ما کمک شود در چنین معاشرتی شرکت خواهیم کرد، به ما کمک می کند.”

“لازم است به ما به روشنی قواعد معاشرت گفته شود. ما لازم است بدانیم که در شرایط اجتماعی چه کاری را باید انجام داد و یا انجام نداد.”

” اگر به نحوه صمیمی و روشن با ما برخورد کنید، به ما کمک می کند.”

“لطفا بر کیفیات و قابلیت های خوب ما تمرکز کنید.”

 

سبب شناسي اختلال آسپرگر:

علت اصلي بروز اين اختلال ناشناخته است اما پژوهشگران مواردي چون عوامل ژنتيكي و مغزي را مطرح مي نمايند.



درمان اختلال آسپرگر:

اختلال آسپرگر پيش آگهي بهتري از اتيسم دارد و درمان اين اختلال از روش هاي مختلفي چون آموزش خانواده، تقويت مهارت هاي اجتماعي، دارودرماني و توانبخشي استفاده مي شود.

 



:: بازدید از این مطلب : 1098
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

احتمالا برای شما هم گاهی این اتفاق عجیب رخ داده است که پس از دیدن صحنه‌ای احساس می‌کنید آن صحنه را قبلاً دیده‌اید و رویدادی که اکنون برای شما رخ داده است،عینا تکرار واقعه‌ای است که قبلا برای شما رخ داده است!

 

 

 

چقدر این صحنه برایم آشناست!

شما به شیراز سفر كرده‌اید و هنگام گشت و گذار در میان آثار تاریخی ناگهان احساس می‌كنید قبلا آنجا بوده‌اید. فردی را برای نخستین بار ملاقات می‌كنید ولی احساس می‌كنید قبلا او را جایی دیده‌اید یا او را می‌شناسید. در حال گفت‌و‌گوی عمیق با دوستی هستید و ناگهان احساس می‌كنید دقیقا همین مكالمه را قبلا داشته‌اید؛ این حسی كه تقریبا همه ما دست‌كم برای یك بار در زندگی‌ چنین تجربه‌ای را داشته‌ایم با كلمه‌ای فرانسوی توصیف می‌شود؛ دژاوو (Déjà vu ) كه به سختی به «آشنا پنداری» در فارسی ترجمه شده است؛ حسی عجیب و غریب كه در مواجهه با یك اتفاق، منظره یا حتی تجربه‌ای كاملا جدید به آن دچار می‌شویم و مدام با خودمان تصور می‌كنیم که در گذشته این اتفاق برایمان رخ داده است.

 

 


دژاوو چیست؟


همان‌طور كه گفته شد، دژاوو یك كلمه فرانسوی است و به حالتی اطلاق می‌شود كه در‌ آن شخص احساس می‌كند، چیزی را كه در حال رخ دادن است، قبلا تجربه كرده است.

دژاوو (Déjà vu ) کلمه ای فرانسوی به معنای "پیش از این دیده شده" است . این همان حس غریب و وهمی است که در مواجهه با منظره، اتفاق یا تجربه ای کاملا جدید به آن دچار میشویم و تصور میکنیم این واقعه، در گذشته و کاملا به همین ترتیب برایمان رخ داده یا شاهد رخ دادن آن بوده ایم. به آن پاراآمنزیا paramnesia هم می‌گویند. (پارا معنی موازی می‌دهد و قسمت دوم یعنی mnimi معنی حافظه)

 

 

برای اولین بار امیلی بویراك، دانشمند فرانسوی در سال 1867 این واژه را در در کتابش با عنوان «آینده دانش روانشناسی» به كار برد. این پدیده كمی پیچیده است و تئوری‌های متفاوتی در مورد آن وجود دارد اما حدود 70درصد از مردم اظهار می‌کنند، این احساس را تجربه كرده‌اند. هر چند بیشتر این اتفاق در افراد 15 تا 25 سال می‌افتد و دانشمندان عقیده دارند با بالا رفتن سن این اتفاق كمتر می‌افتد. این پدیده در میان افراد با درآمد بالا و تحصیلات عالی و همچنین آنهایی كه زیاد سفر می‌روند، بیشتر دیده شده است. اما آنچه اتفاق می‌افتد این است كه فردی كه دژاوو را تجربه می‌كند گاهی یك حس قوی نسبت به این‌كه حادثه مورد نظر قبلا در گذشته برایش رخ داده، دارد.

 

تجربه دژاوو غالبا با حسی از آشنایی و همچنین احساس غرابت همراه با وحشت و مرموز بودن همراه است. معمولا چنین حسی به یک رویا ربط داده میشو;د اما گاهی این حس به قدری قدرتمند است که شخص اطمینان دارد واقعا در گذشته شاهد این ماجرا بوده است. گاهی دژاوو با عبارت “به خاطر آوردن آینده” نیز توصیف میشود و البته پاراآمنزیا (promnesia-paramnesia) هم معادل بونانی آن است.

تئوری‌های مختلفی درباره این پدیده وجود دارد و حتی دسته‌بندی‌های متعددی نیز برایش كرده‌اند. نگاهی كه به كتاب‌ها و فیلم‌های مختلف بیندازید، حتما نمونه‌هایی از این پدیده را خواهید دید. با ما باشید تا آنچه را باید در مورد این پدیده بدانید، با شما در میان بگذاریم.

 

به نظر میرسد که تجربه دژاوو بسیار معمول باشد، در تحقیقات رسمی، بیش از 70% جمعیت جهان لااقل یک مرتبه چنین حالتی را تجربه کرده اند. در ادبیات گذشته نیز اشاراتی به دژاوو دیده میشود و این نشان میدهد که این پدیده تنها مختص زمان ما نیست.

بد نیست بدانید حتی در بین مسلمانان هم بعضی از عوام از آیه 173 سوره مبارکه اعراف و تعریف عالم "ذر" چنین نتیجه گرفته اند که ما پیش از این یک بار در این جهان زیسته ایم و این همان خاطرات است! که چنین تفسیر و نتیجه ای باطل است , گرچه مفسرین چنین تفسیری هم درباره آیه نکرده اند چراکه نتیجه آن چیزی شبیه همان تناسخ بودیسم است که در اسلام جایگاهی ندارد .

عده دیگری میگویند که این پدیده به خاطر تجربیات خروج روح از بدن ایجاد میشود، به این ترتیب بدن شخص میتواند هنگام خواب، از مکانها و موقعیتهایی دیدن کند که بدن خاکی او هرگز آنجا نبوده است.

برخی از دانشمندان می‌گویند که دژاوو ناشی از واکنش‌های عاطفی به وقایع مشابه است؛ برخی دیگر خاطر نشان می‌کنند که مدارهای کوتاهی در مغز ایجاد می‌شود که رویدادی را کسری از ثانیه زودتر از واردشدن آن به خودآگاهی فرد به حافظه او می‌فرستند .

بدین ترتیب که پیام های الکتریکی در مسیر اعصاب بواسطه محرکهایی آنی و بر اثر برانگیختگی لحظه ای دچار کم و زیاد شدن سرعت شده و در نتیجه دو نسخه مشابه از پیام در زمانهای متفاوت به مغز رسیده و و در نتیجه فرد احساس می‌کند که این واقعه قبلا برای او رخ داده است

نظریه هایی نیز وجود دارند که عدم ارتباط صحیح دو نیمکره مغز و همچنین تحریکات بیش از حد سریع نورونی را عامل این پدیده می داند. شاید یکی از تصدیق شده ترین تئوریها مربوط به تاخیر در رسیدن نور به یکی از چشمها باشد. درواقع یک چشم به جای هماهنگی کامل با چشم دیگر، با تاخیری اندک پیام آنچه دیده را به مغز میرساند این حالت به ایجاد حسی از آشنایی در برابر منظره ای منجر میشود که تنها یک بار دیده شده، اما پیام دیدن آن دوبار به مغز مخابره شده است.


علم چه می‌گوید؟


به تازگی مطالعه‌ای روی افرادی كه چنین تجربه‌ای داشته‌اند انجام شده كه در آن 4 نفر از شهروندان انگلیسی ابراز كردند، به طور مداوم این حالت را تجربه می‌كنند. آنها از تماشای اخبار اجتناب می‌كنند، زیرا احساس می‌كنند قبلا آنها را دیده‌اند و می‌دانند چه چیزی قرار است گفته شود. پژوهشگران دانشگاه ام‌آی‌تی طی تحقیقی به این نتیجه رسیده‌اند كه مركز مغز فرد كه هیپوكمپوس نام دارد، نوعی ماشین حساب، تجسم‌كننده و بررسی كننده اطلاعات مربوط به حافظه است. این فضا از مكان‌هایی كه فرد می‌بیند یا تجربه می‌كند نقشه‌برداری و برای استفاده در آینده ذخیره می‌کند. اما هنگامی که 2 تجربه شبیه هم آغاز می‌شود، این نقشه‌های ذهنی به روش‌های مختلفی تعبیر و بازخوانی می‌شوند. نتایج این تحقیقات نشان می‌دهد این پدیده، نتیجه عملکرد ناهنجار مغز در بررسی و محاسبه اطلاعات جدید است. آنها احتمال می‌دهند، مدارهایی كه وقتی چیزی را به خاطر می‌آورید فعال می‌شوند در افراد تجربه كننده دژاوو همیشه در حالت «روشن» است. در طول سال‌ها بسیاری از دانشمندان سعی در نادیده گرفتن ارتباط این پدیده با تجارب زندگی گذشته داشتند. اما حالا آنها سعی دارند با مطالعه حافظه به كشف چیزهای بیشتری درباره اینكه چگونه حافظه شكل می‌گیرد،‌ذخیره و بازیابی می‌شود دست پیدا كنند.

 

فرضیه‌ها و آزمایش‌های مختلف

بیش از 40 تئوری درباره این كه دژاوو چیست و چه علتی دارد وجود دارد؛ 2 قرن است كه مردم سعی می‌كنند دلیل این پدیده را كشف كنند که از فلاسفه و روانشناسان تا كارشناسان ماورالطبیعه هر كدام نظری دارند. فروید معتقد است، این تجارب ناشی از امیال سركوب شده یا خاطرات مربوط به یك رویداد استرس‌زاست كه افراد نمی‌توانند به طور طبیعی به آن دسترسی پیدا كنند. در مطالعه‌ای كه در دانشگاه «دوك» انجام شد آنها عكس‌های متنوعی از مكان‌های متفاوت را به گروهی از دانش‌‌آموزان نشان دادند با این سؤال كه كدام مكان برای آنها آشناتر است. هرچند قبل از نشان دادن عكس‌ها، آنها تمام عكس‌ها را برای حدود 10 تا 20 ثانیه تماشا كردند. در این آزمایش عكس‌هایی كه به طور ناكافی مشاهده شده بودند به میزان زیادی آشناتر نشان داده می‌شدند.مطالعه دیگری كه توسط آلن براون انجام شده تئوری «تلفن همراه» را برای این پدیده در نظر گرفته است. به این معنا كه وقتی توسط چیزی ذهنتان منحرف می‌شود ممكن است توجه چندانی به اطراف‌تان نداشته باشد اما واقعا این چیزها به صورت آگاهانه در حال ثبت شدن هستند.در سال ۲۰۰۱ یک بیمار مبتلا به آنفلوآنزا گزارش شد که برای تخفیف علائمش به او آمانتادین و phenylpropanolamine تجویز شده بود. بعد از آن، حالتی شبیه دژاوو در شخص ایجاد شده بود به طوری که در وسط دوره درمان فکر می‌کرد، قبلا یک دوره درمان را به اتمام رسانده است. عده‌ای هم دژاوو را با رؤیاها مرتبط می‌دانند، آنها معتقدند از آنجا که بیشتر خواب‌ها صبح روز بعد به یاد آورده نمی‌شوند، بعضی از آن‌ها به حافظه بلندمدت منتقل می‌شوند و بعدها در شرایط واقعی مشابه، شخص سایه‌ای از رؤیاها را به یاد می‌آورد و تصور می‌کند آن وقایع را قبلا تجربه کرده است.

 

اولین توضیح زیستی آشناپنداری بر این پایه است که دو پیام حسی در مغز ــ احتمالا یکی از هریک از چشم‌ها یا یکی از هریک از نیمکره‌های مغز ــ به علتی از هماهنگی خارج می‌شود و موجب می‌شود فرد، واقعه مشابهی را تجربه کند. دوبینی مغزی نامی بود که در ابتدا برای فرآیند مسوول این عارضه انتخاب شد؛ اما شواهد امر با آن متناقض بود.

اطلاعات دو چشم در تجزیه و تحلیل بینایی خیلی زود و قبل از آن که حسی را درک کنیم، باهم می‌آمیزند. علاوه بر آن آشناپنداری در افراد نابینا نیز رخ می‌دهد (توجه داشته باشید که آشناپنداری فقط به دیدن مربوط نمی‌شود و فعالیت‌ها را نیز دربر مـی‌گـیـرد)‌. ایـن مـطـلـب تـوسـط کـریـس مـولین، روان‌شناس دانشگاه لیدز انگلستان تایید شده است.

افرادی وجود دارند که برای رهایی از صرع غیرقابل درمان، ارتباط بین دو نیمکره مغزی آنها توسط جراحی قطع شده است. در صورتی که فرضیه دوبینی مغزی درست می‌بود، باید انتظار می‌داشتید که این افراد دچار آشناپنداری پایدار شوند؛ در حالی که تاکنون گزارشی مبنی بر وقوع این حالت منتشر نشده است.

دومین توضیح شهودی وجود نوعی از انحراف در درک زمان است. پیام‌های ورودی به گونه‌ای اشتباه تفسیر می‌شوند و با برچسب زمانی نامناسبی مشخص می‌شوند و باعث می‌شود که تجربیات به اشتباه قدیمی یا جدید طبقه‌بندی شوند. اگر سیستم حافظه مانند یک نوار ضبط باشد، گویی سوزن ضبط با سوزن بازپخش تداخل کرده است. این یک مقایسه جالب است اما به نظر می‌رسد که فاقد اساس آناتومیک مغزی باشد.

هم‌اکنون تئوری دیگری پدیدار شده است. به نظر می‌رسد آشناپنداری به این علت مانند تکرار یک تجربه قبلی به نظر می‌رسد که در حقیقت تا اندازه‌ای این احساس را در ما ایجاد می‌کند. ‌آنی کلیرلی، روانشناس دانشگاه کلرادو در فورت کولینز به خاطر علاقه‌اش به اختلالات حافظه این نظریه را مطرح کرد. او با در نظر گرفتن مواردی چون هنگامی که احساس می‌کنیم مطلب درست سر زبـانـمان است یا وقتی چهره یک فرد برای ما آشناست اما او را به خاطر نمی‌آوریم، سعی کرد همتاهایی برای آشناپنداری پیدا کند. او می‌گوید یـکـی از تـئـوری‌هـای آشناپنداری این است که مـی‌تـوانـد یـک فـرآیـنـد مـربوط به حافظه باشد؛ خصوصیات یک وضعیت جدید ممکن است از تجربه‌های قبلی آشنا به نظر برسد.

یک امکان این است که آشناپنداری بر پایه قسمت‌های مختلف حافظه که منشاء دقیقی دارند استوار است، مانند تشابه بین دو محیط یا چشم‌انداز دو منظر، تصور کنید در سالن خانه جدید دوست خود نشسته‌‌اند و به اطراف نگاه می‌کنید. ناگهان با این احساس ترس‌آور روبه‌رو می‌شوید که گویا قبلا اینجا بوده‌اید، در عین حال می‌دانید که این امکان‌‌پذیر نیست. کلیرلی این مطلب را این طور توضیح می‌دهد که احتمالا این حساس آشناپنداری شما به این خاطر است که چیدمان مبلمان مشابه چینشی است که قبلا در جای دیگری دیده‌اید و برایتان آشناست.میگنا دات آی آر.اگرچه نظریه تشابه مورد تایید خیلی‌ها قرار گرفت اما مولین قانع نشد. شک مولین از آنجا ناشی شد که در یک مطالعه که او به همراه آکیرا اوکونور در دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس در میسوری انجام شد، به نکته جالبی دست یافت. این مطالعه روی یک مرد 39 ساله مبتلا به صرع انجام شد که قبل از وقوع صرع دچار آشناپنداری می‌شد. مدت زمان این آشناپنداری به اندازه کافی طولانی بود که بتوان در طول آن آزمایش‌های لازم را پیاده کرد.

این محققان بیان کردند که اگر آشنایی پایه آشناپنداری باشد، باید بتوان با پرت کردن حواس فرد از چیزی که به آن نگاه می‌کند موجب توقف آشناپنداری شد. اما در این فرد مورد آزمایش، پرت کردن حواس توسط نگاه کردن به جایی دیگر و تـمـرکـز بـر آن نـتـوانـسـت موجب توقف تجربه آشناپنداری شود که نشان می‌دهد آشنایی نمی‌‌تواند کلید آشناپنداری باشد. مولین می‌گوید این حقیقت که قبل از وقوع صرع در بعضی‌ها آشناپنداری رخ می‌دهد، نشان می‌دهد که فعالیت اشتباه بعضی از قـسـمـت‌هـای مـغز باعث جابه‌جایی احساسات مربوط به آشنایی می‌شود.

 

پژوهشها :

هنوز برای بروز این حالت را که “آشناپنداری” یا دژاوو (Deja vu) می‌گویند، توضیح قطعی علمی پیدا نشده است. گرچه نظریه های متفاوت علمی و حتی مذهبی مانند تناسخ برای توجیه آن ارائه شده است.
اما محتمل ترین توضیح برای دژاوو این است که این حس، نوعی پیش آگاهی یا غیبگویی نیست، بلکه نوعی بی ترتیبی حافظه به شمار می آید و تصور “یاد آوری” یک تجربه است.
ماهیت گذرای دژاوو بررسی آن را مشکل می‌کند.البته برخی افراد دچار شکل مزمن دژاوو هستند، و یک بررسی در کلینیک حافظه در دانشگاه لیدز در انگلیس بر روی این افراد در حال انجام است.

پژوهش‌های علمی پژوهش‌های نوروفیزیولوژی و رونشناسی ، دژاوو را یک حالت «پیش‌آگهی» و یا «غیب‌گویی» نمی‌دانند ، بلکه آن را یک اختلال حافظه و ناشی از تداخل حافظه کوتاه‌مدت و بلندمدت ارزیابی می‌کنند.


رویاها:

عده ای اعتقاد دارند که دژاوو خاطره رویاهایی است که میبینیم. هرچند بخش بزرگی از رویاها معمولا به یاد نمی ماند، مغز شخص در حالت خواب دیدن در بخشهایی فعالیت نشان میدهد که کار پردازش حافظه دراز مدت در آن انجام میگیرد.
چنین تصور میشود که رویاها با نادیده گرفتن بخش حافظه کوتاه مدت، مستقیما وارد حافظه دراز مدت میشوند. در این مورد ۵۴۸; دژاوو میتواند خاطره رویایی فراموش شده باشد که با واقعه در حال وقوع، عناصری مشترک داشته باشد.

 

آن سوي علم

تا اينجا، به برخي از ديدگاه هاي علمي رايج و پذيرفته شده در ارتباط با دژاوو و علل به وجود آمدن آن اشاره کرديم، و کوشيديم تا براي اين پديده شگفت انگيز، توجيه علمي پيدا کنيم.در اين قسمت قصد داريم تا با ديدي فراعلمي و فراطبيعي (و البته مبتني بر يافته ها و کشف هاي جديد علمي در ارتباط با توانايي هاي فوق العاده ذهن و مغز انسان) به دژاوو و پديده هاي مشابه بنگريم.


هنگامي که صفحه هاي کتاب ارزشمند و وزين "جهان هولوگرافيک" با ترجمه استادانه "داريوش مهرجويي" را ورق مي زنيم. به توانايي ها و قابليت هاي فوق العاده و نامحدود ذهن انسان در تعامل با دنياي بيرون و سفر در بعد زمان و مکان پي مي بريم ذهن انسان قادر است با دستيابي به توانايي هاي خاص، به مجموعه اي از هزارتوي تونل هاي و راه هاي فرعي که در لايه هاي زيرين ضمير ناخودآگاه ما قرار گرفته و هر چيز موجود در جهان را به هر چيز ديگر متصل مي کند، در بعد زمان و مکان به جلو يا عقب رفته و چيزهايي را از قبل ببيند و تجربه کند. يکي از واقعيت هاي پذيرفته شده در مورد ذهن، عدم وجود زمان خطي در ذهن ماست که موجب مي شود تا ما در روياها و خواب هايمان طي زماني بسيار کوتاه (شايد در حد چند ثانيه) به اندازه چند ساعت، تصاوير متحرکي را به همراه کوچک ترين جزئيات آن مشاهده کنيم و حتي برخي از چيزها و رويدادهايي را که قرار است در آينده اتفاق بيفتد يا در گذشته هاي دور اتفاق افتاده اند، ببينيم و درک کنيم. يکي از افرادي که توانايي ذهني عجيبي در سفرهاي زماني داشت، "استفان اوسوويکي" بود که در يک آزمايش علمي در سال 1935 شرکت کرد. در اين آزمايش، يک قطعه از بدن زني موميايي شده به اوسوويکي داده شد تا او با استفاده از توانايي خاص خود بتواند در مورد گذشته صاحب موميايي اطلاعاتي را به ترتيب دهندگان اين آزمايش ارائه مي دهد. اين قطعه از بدن موميايي شده به زني مصري تعلق داشت که قدمت تاريخي و علت مرگ او با کمک آزمايش هاي علمي مشخص شده، اما هيچ گونه اطلاع رساني در اين زمينه به اوسوويکي صورت نگرفته بود.
در حين انجام اين آزمايش، اوسوويکي پس از در دست گرفتن قطعه موميايي شده به حاضران گفت که صاحب موميايي، زني جوان بوده است که در دربار فراعنه زندگي مي کرده و شوهرش از بزرگان مصر بوده است. اوسوويکي قادر بود صحنه هايي را که مي ديد، با سرعت بيشتري به جلو ببرد (به مانند نوار ويديويي)؛ و از ميان حوادث زندگي زن به سرعت بگذرد و به صحنه مرگ زن در هنگام زايمان و پس از آن، موميايي شدن زن اشاره کند. نتايج اين آزمايش، تمام حاضران را تکان داد.
برخورد با چنين توانايي ها، دانشمندان را بر آن داشته تا در زمينه توانمندي هاي نامحدود ذهني به نحو جدي تري تحقيق کنند. يکي از فرضيه هاي پر طرفدار در اين زمينه، "گذشته همچون هولوگرام" نام دارد که به وسيله دکتر "بوهم" و همکارانش در دهه 1940 ارائه شده است. براساس اين فرضيه، گذشته کاملاً از دست نرفته و هنوز در قالب هايي که در دسترس ادراک بشري است، وجود دارد؛ و ذهن هاي قدرتمند و با استعداد مي توانند به اتفاق هاي گذشته دست يابند. دژاوو را نيز مي توان با کمک همين فرضيه توجيه کرد و ادعا نمود که به وجود آمدن حس آشناپنداري با يک مکان يا چهره خاص، به دليل وجود خاطره اي مشترک بين ذهن فرد و آن مکان يا چهره خاص در گذشته بوده است که هم اکنون در زمان حال، تداعي شده است. با اين فرضيه مي توان نوعي از دژاوو را که با رويدادهاي صورت گرفته در گذشته در ارتباط هستند، توجيه کرد. در اين الگو، رويدادهايي که در گذشته به وقوع پيوسته اند، در زمان حال تکرار مي شوند و همين تکرار شدن موجب ايجاد حس آشناپنداري در افراد مي شود.
فرضيه ديگري نيز در زمينه توانايي سفر ذهن در زمان وجود دارد که "آينده هولوگرافيک" نام دارد و با استفاده از شواهد بي شمار علمي ثابت مي کند که دست کم برخي از رويدادهاي آينده را نيز مي توان ديد، دکتر بوهم و دکتر "پريبرام" فرضيه آينده هولوگرافيک را در دهه 1950 گسترش دادند و آن را "اميدوار کننده ترين راه حل ممکن براي کساني که درگير معماي پيش آگاهي و آشناپنداري نسبت به آينده هستند،" دانسته اند.
بر اساس اين فرضيه، همه ما انسان ها داراي توانايي پيش آگاهي هستيم اما بايد بتوانيم بااستفاده از تمرين هاي ذهني خاص، اين توانايي بالقوه را شکوفا سازيم و قادر شويم تا به مسيرهاي متعدد آينده سري بزنيم. به طور کلي، بررسي هاي دانشمندان نشان داده که 60 تا 70 درصد موارد سفر به آينده و پيش آگاهي ذهني، در خواب و در هنگام خواب ديدن روي مي دهد که اين مسئله حکايت از وجود اين توانمندي در عميق ترين بخش هاي ذهن و روان ما دارد.
پرسش کليدي و مهمي که در اين ميان مطرح مي شود، عبارت است از اين که اگر فرضيه آينده هولوگرافيک و پيش آگاهي درست باشد و ذهن ما بتواند به آينده سفر کرده و آنچه که در آينده رخ خواهد داد، مشاهده کند، پس آيا نمي توان به اين نتيجه آزاردهنده و کابوس وار رسيده که آينده ما با تمام جزئيات از پيش مشخص و تثبيت شده است و ما را از اين آينده نوشته شده گريزي نيست؟ و آيا ما به مانند عروسک هاي دست و پا بسته اي نيستيم که دست سرنوشت بر اساس فيلم نامه اي از پيش نوشته شده، ما را به بازي گرفته است؟ در پاسخ به اين پرسش ها که جزو سوالات هميشگي و بنيادين بشر بوده و هست، بايد گفت که خوشبختانه موارد بسياري وجود دارند که در آنها از پيش آگاه شدن افراد از حوادث ناگواري که قرار بود در آينده براي آنها اتفاق بيفتد، در نهايت به نجات يافتن آن افراد منتهي شده و آنها را از آينده که قرار بود برايشان روي دهد، رهانيده است.
در توجيه اين موارد بايد گفت که به دليل وجود جهان هاي موازي و مسيرهاي متعدد آينده، هر کدام از ما قادريم با افزون بر توانايي هاي ذهني خود و درايت و روشن بيني بصري، از فرو افتادن در "آينده اي نامطلوب" اجتناب کرده و به سمت آينده هايي بهتر و زيباتر گام برداريم. در اين ميان، بروز تجربياتي چون دژاوو (آشناپنداري) و پيش آگاهي را مي توان به عنوان سيگنال هايي از گذشته و آينده براي هدايت ما به سمت مسير درست زندگي مان در نظر گرفت. شايد شما هم اين شعار تبليغاتي مشهور مربوط به دوربين هاي "هندي کم سوني" را شنيده باشيد که مي گويند: "دوربين زندگي، دگمه بازگشت به عقب ندارد"؛ اما مي دانيم که دوربين زندگي ما، دگمه رفتن به جلو دارد.

 

ماوراء الطبیعه:

نظر کسانی که به تناسخ –تجدید تجسم- اعتقاد دارند، درباره دژاوو این است که این خاطرات، بخشهایی از خاطرات زندگی گذشته فرد هستند که هنگام قرار گرفتن در محیطی آشنا، به سطح ذهن فراخوانده میشوند.
بد نیست بدانید حتی در بین مسلمانان هم بعضی از عوام از آیه ۱۷۳ سوره مبارکه اعراف و تعریف عالم “ذر” چنین نتیجه گرفته اند که ما پیش از این یک بار در این جهان زیسته ایم و این همان خاطرات است! که چنین تفسیر و نتیجه ای باطل است , گرچه مفسرین چنین تفسیری هم درباره آیه نکرده اند چراکه نتیجه آن چیزی شبیه همان تناسخ بودیسم است که در اسلام جایگاهی ندارد .
عده دیگری میگویند که این پدیده به خاطر تجربیات خروج روح از بدن ایجاد میشود، به این ترتیب بدن شخص میتواند هنگام خواب، از مکانها و موقعیتهایی دیدن کند که بدن خاکی او هرگز آنجا نبوده است.

عصب شناسی:

برخی از دانشمندان می‌گویند که دژاوو ناشی از واکنش‌های عاطفی به وقایع مشابه است؛ برخی دیگر خاطر نشان می‌کنند که مدارهای کوتاهی در مغز ایجاد می‌شود که رویدادی را کسری از ثانیه زودتر از واردشدن آن به خودآگاهی فرد به حافظه او می‌فرستند .


بدین ترتیب که پیام های الکتریکی در مسیر اعصاب بواسطه محرکهایی آنی و بر اثر برانگیختگی لحظه ای دچار کم و زیاد شدن سرعت شده و در نتیجه دو نسخه مشابه از پیام در زمانهای متفاوت به مغز رسیده و و در نتیجه فرد احساس می‌کند که این واقعه قبلا برای او رخ داده است!


نظریه هایی نیز وجود دارند که عدم ارتباط صحیح دو نیمکره مغز و همچنین تحریکات بیش از حد سریع نورونی را عامل این پدیده می داند. شاید یکی از تصدیق شده ترین تئوریها مربوط به تاخیر در رسیدن نور به یکی از چشمها باشد. درواقع یک چشم به جای هماهنگی کامل با چشم دیگر، با تاخیری اندک پیام آنچه دیده را به مغز میرساند این حالت به ایجاد حسی از آشنایی در برابر منظره ای منجر میشود که تنها یک بار دیده شده، اما پیام دیدن آن دوبار به مغز مخابره شده است.


این تئوری با وجود پذیرفتنی بودن، به خاطر سر و کار داشتن با لحظه بسیار کوتاهی از زمان، قابل آزمودن نبود و از طرفی گزارشات متعدد از بروز حس دژاوو در افراد نابینا، تناقضی پر اهمیت در این ایده ایجاد نمود. فراروانشناسی دژاوو با پیش آگاهی، غیب گویی یا قوه درک فوق حساس، رابطه نزدیکی دارد و نزد عامه مردم معمولا به عنوان شاهدی بر تواناییهای ذهنی ذکر میشود. توضیحات غیر علمی این حالت را به پیش گویی، شهود و خاطرات زندگی گذشته مرتبط میداند.

مصرف بعضی از داروها می‌تواند ، باعث شود احتمال دژاوو بالا برود. در سال ۲۰۰۱ مورد یک بیمار مبتلا به آنفلوآنزا گزارش شد که برای تخفیف علایمش به وی آمانتادین و phenylpropanolamine تجویز شده بود و متعلقب آن ، حالتی شبیه دژاوو در شخص ایجاد شده بود به طوری که در وسط دوره درمان فکر می‌کرد ، قبلا یک دوره درمان را به اتمام رسانده است.
داروهایی که باعث افزایش دوپامین در مغز بشوند می‌تواند احتمال دژاوو را افزایشدهند.


مواد مخدر


بنا به گزارشهای موجود، بعضی مواد مخدر یا محرک احتمال بروز دژاوو را در مصرف کننده افزایش میدهند. بعضی داروهای مخدر نیز با استفاده همزمان میتوانند حس دژاوو را ایجاد نمایند. بنا بر یک گزارش، مرد سالمی که به آنفلوانزا مبتلا شده بود با مصرف همزمان یک داروی ویروس کش و ضد حساسیت، دچار حالت توهم و آشناپنداری شده بود. این تجربه برای او چنان جذاب بود که تمام داروهای تجویز شده خود را به همان ترتیب مصرف کرد و ماجرا را به عنوان یک مورد مطالعاتی برای روانشناسان حکایت کرد.


تناسخ
نظر کسانی که به تناسخ –تجدید تجسم- اعتقاد دارند، درباره دژاوو این است که این خاطرات، بخشهایی از خاطرات زندگی گذشته فرد هستند که هنگام قرار گرفتن در محیطی آشنا، به سطح ذهن فراخوانده میشوند. عده دیگری میگویند که این پدیده به خاطر تجربیات خروج روح از بدن ایجاد میشود، به این ترتیب بدن اثیری شخص میتواند هنگام خواب، از مکانها و موقعیتهایی دیدن کند که بدن خاکی او هرگز آنجا نبوده است.

 

 

دژاوو و ارتباط با بیماری‌های روانپزشکی


بسیاری از روانشناسان به این نتیجه رسیده‌اند كه بین احساس دژاوو و بیماری‌هایی روانپزشکی مانند روان‌گسیختگی (شیزوفرنی) و اضطراب ارتباطی وجود دارد. احتمال رخ دادن دژاوو در افرادی که این اختلالات را دارند، بیشتر است همچنین در افرادی که صرع قسمت گیجگاهی مغز دارند، دژاوو بیشتر از همه دیده می‌شود. مصرف برخی از داروها هم می‌تواند، باعث شود احتمال دژاوو بالا برود. داروهایی که باعث افزایش «دوپامین» در مغز شوند، می‌توانند احتمال دژاوو را افزایش دهند.

البته قویترین رابطه پاتولوژیک دژاوو با صرع توام با اختلال حافظه است و این ارتباط، محققان را به این نظریه سوق داده است که شاید دژاوو نوعی ناهنجاری عصب شناختی است که با ترشحات الکتریکی نابجا در مغز رخ میدهد.
که البته ین فرضیه , چنین نتیجه می دهد که عده کثیری از مردم دچار ناهنجاری هستند!! چراکه بر اساس تحقیقات رسمی حدود ۷۰% افراد حداقل یک مورد تجربه دژا وو را داشته‌اند, پس چندان نگران نباشید و بهتر است همان فرضیه غیب گو بودن یا قوه درک فوق حساس داشتن را برای خود قائل باشید !


دژاوو، سینماو ادبیات


در سریال‌ها و فیلم‌های گوناگونی به پدیده دژاوو اشاره شده است. از جمله مشهورترین فیلم‌ها می‌توان به فیلم درخشش (The Shining) اشاره كرد كه در آن متصدی هتل یك صحنه دژاوو دارد. در فیلم ماتریكس هم وقتی «نئو» گربه‌ای را دوبار می‌بیند، «ترینیتی» به او توضیح می‌دهد كه او یك دژاوو داشته و این پدیده ناشی از یك اشتباه در ماتریكس است و وقتی اتفاق می‌افتد كه ماشین‌ها چیزی را تغییر می‌دهند. دژاوو همچنین عنوان فیلمی از تونی اسکات در سال ۲۰۰۶ با بازی «دنزل واشنگتن» است که در مورد مسافرت زمانی است.

 

وقتی دژاوو چند دسته می‌شود

 

تعریف انواع دژاوو سخت است. آنهایی كه در این زمینه مطالعه كرده‌اند معمولا طبقه‌بندی‌های خاص خودشان را دارند كه هر كدام به تئوری مربوط به آن وابسته است. «آلن بروان»، استاد روانشناسی دانشگاه متودیست جنوبی، 3 طبقه‌بندی برای دژاوو در نظر گرفته است. او اعتقاد دارد این پدیده در اثر اختلال عملكرد بیولوژیك مثل صرع، آگاهی ضمنی و ادراك مستقیم به وجود می‌آید. در سال 1983 نیز دكتر ورنون نپ،‌ مدیر موسسه اعصاب سیاتل، 4 دسته‌بندی برای دژاوو از جمله صرع، ذهن متافیزیكی،‌ اسكیزوفرنی و تداعی‌كنندگی در نظر گرفت. اما انواع شایع دژاوو شامل 3 مورد زیر است:

 

انواع مختلف دژاوو


دژاووکو deja vecu : این نوع آشناپنداری معمولا <قبلا زندگی شده> ترجمه می‌شود و در جمله‌ای به نقل از چارلز دیکنز (نویسنده مشهور انگلیسی) توضیح داده می‌شود. به گفته این نویسنده بزرگ همه ما احساسی را تجربه کرده‌ایم که گاهی بر ما چیره می‌شود، چنان که تصور می‌کنیم آنچه را که می‌گوییم و انجام می‌دهیم، قبلا گفته و انجام داده‌ایم، در زمانی دور، آنگاه که در میان همین چهره‌ها، اشیاء و موقعیت‌ها بوده‌ایم، کاملا می‌دانیم چه خواهیم گفت مانند این‌که ناگهان چیزی را به خاطر آورده باشیم.

اغلب افراد هنگامی که از دژاوو صحبت می‌کنند در حقیقت دژاووکو را تجربه کرده‌اند. اگرچه این حالت معمولا درباره اتفاقات بسیار پیش‌پا افتاده رخ می‌دهد، اما احساس آن به قدری تکان‌دهنده است که حتی تا سالها بعد در ذهن شخص باقی خواهد ماند. دژاووکو به تجربه‌ای دلالت می‌کند که حواسی بیش از حس بینایی را درگیر می‌کند و به همین دلیل عبارت دژاوو به معنی از پیش دیده شـده نـمـی‌تواند در توضیح این پدیده صحیح باشد. در چـنین وضعیتی حواس انسان تا حد زیادی به جزییات توجه کرده و شخص تصور می‌کند همه‌چـیـز هـمـان‌طـور کـه قبلا اتفاق افتاده به وقوع مـی‌پـیـونـدد. اخـیـرا دانـشـمـنـدان و مـحققان علم روان‌شناسی این اصطلاح را برای توصیف احساس بسیار قوی و ماندگار پدیده آشناپنداری به کار می‌برند که در اثر نوعی ناهنجاری حافظه رخ می‌دهد.

دژاسنتی deja senti‌‌: این پدیده حالتی است که شخص حس می‌کند چیزی را قبلا احساس کرده است. این تجربه به‌رغم دژاووکو منحصرا یک واقعه ذهنی است و هیچ جنبه الهامی در آن وجود ندارد و خاطره آن به ندرت پس از وقوع در ذهن شخص باقی می‌ماند.

این یادآوری معمولا با شنیدن صدای کسی یا افکار شفاهی خود فرد آغاز می‌شود و فرد تصور می‌کند عباراتی که نشان از یادآوری گذشته است در ذهنش شکل گرفته است، اما یکی دو دقیقه بعد هیچ‌یک از کلماتی که موجب این یادآوری شده است را به خاطر نمی‌آورد و تنها احساس می‌کند که این احساس مشابه دفعات دیگری است که آن را تجربه کرده است.

دژاویزیته deja visite‌‌‌: این نوع آشناپنداری کمتر شایع است و عبارت است از احساس آشنایی غیرواقعی نسبت به یک مکان جدید. این عبارت از پیش دیده شده معنی می‌شود. در این حالت شـخـص در مکانی جدید احساس می‌کند این مکان را می‌شناسد و حتی قبل از این مسیرهای مختلف را در شهر یا عمارت طی کــرده اســت. عــده‌ای از پـــژوهــشــگـــران ایـــن نـــوع آشناپنداری را به رویا، تناسخ و همچنین تجربیات خروج روح از بـدن مـرتـبط ساخته‌اند. همچنین عده‌ای بر این باورند که مطالعه فراوان درباره جزییات یک مکان خاص می‌تواند موجب بروز چنین حسی شود.

برای تشخیص دژاویزیته از دژاووکو مهمترین نکته این است که منبع احساس را بیابیم. منبع بروز دژاووکو، رخدادی زمانی است و این در حالی است که در حالت دژاویزیته، ذهن ما با یک مکان احساس آشنایی می‌کند.

 

هیپتونیزم همه چیز را افشا می‌کند

مولین و اوکونور تصور می‌کنند که آشناپنداری نتیجه جدایی بین آشنایی و یادآوری است. حتما می‌دانید که ما می‌توانیم نسبت به چهره یا نام افراد احساس آشنایی داشته باشیم بدون این که حتی به یاد بیاوریم کجا با آن برخورد کرده‌‌ایم.

اوکونور و مولین با استفاده از هیپتونیزم توانستند حس عجیب‌تری از آشنایی در افراد ایجاد کنند و آنها را در وضعیتی مشابه آشناپنداری قرار دهند. به یک گروه از افراد پازلی برای چیدن داده شد. سپس، در حالت هیپنوتیزم از آنها خواسته شد که همان پازل را مجددا حل کنند اما نباید آن را به یاد بیاورند. از گروه دیگری بدون آن که پازل را قبلا دیده باشند زیر هیپنوتیزم به آنها گفته شد که پازلی به آنها داده خواهد شد و به آنها احساس آشنایی دست خواهد داد که علت آن را نمی‌دانند. هر دو حالت موجب ایجاد آشنایی عجیبی شد که بعضی از افراد آن را مشابه آشناپنداری عنوان کردند. مولین و اوکونور امیدوارند که توانایی آنها در ایجاد حالتی مشابه آشناپنداری در آزمایشگاه به آنها برای بررسی بیشتر این پدیده کمک کند. آنها بر این باورند این آزمایش نشان می‌دهد که آشنایی و یادآوری تفکیک‌پذیرند، و این که شما می‌توانید احساس آشنایی داشته باشید بدون آن که قبلا آن موضوع را تجربه کرده باشید.

مطـالـعات انجام شده روی مغز توسط جان آلـگـتـون و مـالـکـوم بـراون از دانـشگاه کاردیف انگلستان که اخیرا بررسی تصاویر مغزی و مطالعه روی حیوانات آزمایشگاهی را به پایان رسانده‌اند از این نظریه حمایت می‌کند که مدارهای مختلفی در مغز یادآوری و آشنایی را تنظیم می‌کنند. آنها می‌گویند که قسمت‌های مختلف بخش داخلی گیجگاهی مغز که در دوطرف مغز قرار دارند، مسوول جنبه‌های مختلف به یادآوری حافظه هستند. ناحیه خمیده‌ای که از مرکز این بخش عبور می‌کند و هیپوکامپ نام دارد به خاطر آوردن را از طریق حافظه شخصی تنظیم مـی‌کـنـد. ضمنا مطالعات نشان می‌دهند که نواحی اطــراف هـیـپـوکـامـپ کـه پــاراهـیـپــوکــامــپ نـامـیـده می‌شود در احساس آشنایی نقش دارد.

این نتایج با شواهد اسکن مغزی مرد لهستانی که در ابتدا معرفی شد و افراد مشابه وی جور درمی‌آید. در اسکن مغزی این افراد تخریب عظیم سلول‌های عصبی در بخش گیجگاهی داخلی دیده می‌شود. هـمچنین صرعی که منشاء آن بخش گیجگاهی داخلی باشد پیش‌درآمدهای آشناپنداری می‌شود که این نیز تایید دیگری بر یافته‌های فوق می‌باشد.

این احتمال وجود دارد که مولین و کلیرلی هر دو درست گفته باشند. قسمتی از قشر مغز به نام قشر پری رینال اطلاعات مربوط به ارتباط‌های فضایی، زمانی، مکانی و ترتیب وقایع را ثبت می‌کند. بنابراین احساسات طبیعی آشنایی می‌توانند از مناظر و موقعیت‌های مختلف ناشی شوند. درواقع به نظر آلن بروان، روان‌شناس دانشگاه ساترن‌متودیست در دالاس تگزاس راه‌های زیادی برای ایجاد آشنایی کاذب وجود دارد. آزمایش‌های او امکان وقوع حالات دیگری را بیان می‌کند. به عنوان مثال، او از گروهی از افراد خواست که برای یک لحظه به منظره‌ای نگاه کنند و مدتی بعد به آنها اجازه داد که منظره را با دقت بیشتر تماشا کنند. او می‌گوید اگر به منظره‌ای برای یک لحظه نگاه کرده باشید و مدتی بعد همان منظره را دوباره ببینید به نظر می‌رسد که قبلا آن منظره را دیده‌اید ولی فاصله زمانی آن بسیار کوتاه‌تر از فاصله زمانی واقعی به نظر می‌آید.

مـشـکل اصلی برای توضیح آشناپنداری این نیست که چگونه می‌توانید بدون آن که چیزی را بشناسید برایتان آشنا باشد، بلکه مشکل واقعی این اسـت کـه چـرا ایـن احساس باعث آشفتگی ما می‌شود. اد وایلد از انستیتو اعصاب در لندن بیان مــی‌کـنـد کـه خـلـق و هـیـجـان نـیـز در احـسـاس آشناپنداری سهیم‌اند.

عجایبی از یک بیماری


آشناپنداری به خودی خود مقوله عجیبی است و هنوز جنبه‌های مختلف آن به درستی شناخته نشده است. اما نکات جالب توجهی درباره آشناپنداری وجود دارد. مثلا این که حدودا 10 درصد مردم اظهار می‌کنند که هیچ وقت آشناپنداری را تجربه نکرده‌اند در حالی که برخی از افراد به طور مکرر دچار این حالت می‌شوند. کودکان برای اولین‌بار در حدود 8 یا 9 سالگی دچار این حالت می‌شوند که نشان می‌دهد درجه‌ای از بلوغ‌شناختی برای تجربه این حالت لازم است.

جالب است بدانید که آشناپنداری با افزایش سن کمتر و در مواقع خستگی، اضطراب یا عصبانیت بـیـشـتـر مـی‌شـود. هـمـچـنین این حالت همراه با وضعیت‌هایی که باعث اختلال درک زمان می‌شوند (مانند صرع و اسکیزوفرنی) تشدید می‌شود. هرچند که ژنی برای آشناپنداری وجود ندارد، ممکن است که بعضی از ژن‌هایی که با صرع همراه هستند بعضی از ما را بیشتر در معرض آشناپنداری قرار دهند.

وقتی که مشکلات شدت می‌گیرند

قسمت‌هایی از مغز که به خاطر آوردن آشنایی و هیجان را تنظیم می‌کنند، به طور گسترده‌ای باهم ارتباط دارند. یک تحریک کوچک می‌تواند باعث احساس آشنایی خفیفی شود، در حالی که یک تحریک قوی می‌تواند به نواحی مجاور هیجانی سرایت کند و موجب احساس آشفتگی، سرنوشت شوم یا اخطار قبلی شود.

در سال 1955، ویلور پینفیلد آزمایشی را انجام داد که در آن شـوکـهای الکتریکی ضعیفی را به قسمتهای مربوط به حافظه بلندمدت مغز وارد کرد و به این ترتیب نشان داد که دژاوو ضعیفی را حتی به طور مصنوعی نیز می‌توان ایجاد کرد. بررسی‌ها نشان می‌دهد 8 درصد از کسانی که در آزمایش شرکت کرده بودند تصور می‌کردند در گذشته زندگی می‌کنند.

برخی از دانشمندان بر این باورند که نقش هـیـجـان در ایـجـاد حـس عـجـیـب‌پـنـداری کـه با آشناپنداری همراه است یک نقش محوری است. آنها بر این باورند که قسمت دیگری از مغز که آمیگدال نام دارد و با هیجان مرتبط است نیز در آشناپنداری نقش دارد.

آنها می‌گویند احتمالا بدون برانگیخته شدن هیجان، مغز نمی‌تواند شخص یا مکانی که قبلا دیده‌اید را شناسایی کند. از سوی دیگر انگیزش نامتناسب هیجانات باعث می‌شود که احساس کنید موضوع برایتان آشناست در حالی که واقعا این‌طور نیست.

آخــریــن جـزء آشـنـاپـنـداری، یـعـنـی احـسـاس غیرممکن بودن، احتمالا از بخش علت‌یابی مغز نـشـات مـی‌گـیرد. وقتی دانش عقلانی و غریزه هیجانی دو چیز مختلف را بیان می‌کنند، احساس می‌کنید که در این میان چیزی اشتباه است. این جزء‌نهایی در افراد مبتلا به دمانس وجود ندارد، بنابراین آنها این تجربیات خود را کاملا طبیعی می‌پندارند. در حالی که آشناپنداری در حال فاش‌‌کردن رازهای خود می‌باشد، هنوز راه طولانی وجود دارد تا متوجه شویم چگونه در برابر واقعیت، خیال‌پردازی، رویا یا تجربه تصمیم‌گیری می‌کنیم. در نـهـایـت بـه گـفته وایلد، آشناپنداری یکی از عـجیب‌ترین تجربه‌های مغزی در افراد طبیعی است.

 



:: بازدید از این مطلب : 8525
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

مادركودك با سبك دلبستگي ايمن خواهان تعامل و همكاري و رفتار چسبندگي يا مادرش است...

 

 

مقدمه
از جمله مهم‌ترين عواملي كه تعيين كننده شخصيت فرد در بزرگسالي است رابطه او با مراقب يا مادرش است وجود يا عدم وجود اين رابطه و همچنين چگونگي و كيفيت اين رابطه بين نوزاد و مراقب او مورد توجه بسياري از روانكاران و روانشناساني نظير فرويد، ملاني كلاين، ساليوان، اريكسون و بولبي قرار گرفته است؛ كه در اين بين بولبي به طور منظم و منسجم به مطالعه و بررسي اين رابطه تحت عنوان دلبستگي پرداخته است. دلبستگي مفهومي است كه ريشه در كارهاي كردار شناسان دارد و داراي بار مفهومي روان تحليل گرايانه نيز است.
بولبي تاكيد مي‌كند كه هيجان‌ها جزء اساسي دلبستگي هستند و نيز كودكان با سبك دلبستگي ايمني داراي تجارب سرشار از ايمني و به دور از اضطراب مختل كننده هستند و در مقابل، كودكان با سبك دلبستگي ناايمن (اجتنابي و دو سوگرا) دنيا را محيطي ناامن واسترس‌زا تصور كرده و توانايي موثر و سازنده‌ با مشكلات و موقعيت‌هاي تنش‌زا را ندارند.
به طور كلي كودكان با سبك دلبستگي ايمن خواهان تعامل و همكاري و رفتار چسبندگي به مراقب خود بوده و در حضور او احساس راحتي مي‌كنند. كودكان با سبك دلبستگي اجتنابي از اين كه به رابطه دوسويه با مراقب خويش بپردازند اجتناب كرده و رفتاري حاكي از عدم راحتي نشان مي‌دهند. در نهايت كودكان با سبك دلبستگي ناايمن دو سو گرا رفتار متعارض با مراقب خويش نشان مي‌دهند، كه از يك طرف خواهان گرايش به مراقب و تعامل با او بوده و از سوي ديگر خواستار گريز يا اجتناب از او هستند.
به طور كلي مي‌توان گفت يكي از عوامل شكل‌گيري شخصيت در بزرگسالي كيفيت دلبستگي در زمان كودكي فرد مي‌باشد؛ از اين رو پرداختن به نظريه دلبستگي مي‌تواند راهي براي مطالعات موردنظر در زمينه رشد و شكل‌گيري شخصيت افراد در آينده باشد.


تئوري اِتولژيك (كردارشناسي)
• پارادايم: تئوري اِتولژيك ريشه در پارادايم كار كردگرايي دارد. كه سر سلسله اين تئوري چارلز داروین (1882- 1809) انگليسي مي باشد.
اِتولژي: بررسي رفتار جانور و انسان در يك زمينه تكاملي است.


اِتولژيست (كردار شناسان): دانشمندان زيستي- رفتاري كه به مطالعه انواع خاص رفتار ذاتي يك ارگانيسم در محيط طبيعي او مي‌پردازند و مي‌كوشند تا آن رفتارها را برحسب اصول تكاملي تبيين كنند. آنان اين نكته را مورد توجه قرار دادند كه درك كاملي از رفتار تنها در صورتي امكان‌پذير است كه هم تمايلات آموخته شده و هم تمايلات ناآموخته جاندار در نظر گرفته شوند. كردارشناسان برجسته اين نظريه لورنز، تين برگن و جان بالبي مي‌باشند.


رواشناسي تكاملي: نظامي كه پديده‌هاي روانشناختي و رفتاري (هيجان‌ها، يادگيري، شناخت و مانند اين‌ها) را به عنوان محصول انتخاب طبيعي مورد ملاحظه قرارمي‌دهد.
انتخاب طبيعي: فرايند پيشنهادي داروين كه به واسطه آن تغييرات قابل انتقال از طريق وراثت (سازگاري‌ها) دردرون يك نوع جاندار توليد مثل را براي افرادي كه آن تغييرات را دارا هستند سهولت مي‌بخشد و بنابراين در نسل‌هاي بعدي آن نوع با فراواني بيشتري يافت مي شود.


• روش شناسي:
اتولژيست‌ها اعتقاد دارند كه ما تنها در صورتي كه جانور را در جايگاه طبيعي او مطالعه كنيم مي‌توانيم رفتار وي را دريابيم. تنها به اين طريق ما مي‌توانيم ببينيم كه چگونه الگوهاي رفتاري يك جانور آشكار مي‌شوند و چگونه آن‌ها در خدمت سازگاري گونه مي‌باشند. براي نمونه ما نمي‌توانيم بفهميم چرا پرندگان در يك جاي مخصوص لانه مي سازند مگر اينكه ببينيم چگونه چنين رفتاري، گونه را در محيط طبيعي از صيادان حفظ مي‌كند. روانشناساني كه جانوران را تنها در آزمايشگاه‌هاي خود مطالعه مي‌كنند چيزهاي زيادي را از دست مي‌دهند. بسياري از گونه‌ها در هنگام اسارت حتي توليد مثل نمي‌كنند و معمولاً موقعيتي پيش نمي‌آيد كه لانه‌سازي، جفت‌يابي، رفتار محدوده‌اي يا والدي را در آنان مشاهده كرد. اتولژيست رفتار ويژه جانور را مشاهده مي‌كند و سپس اين رفتار را با رفتار گونه‌هاي ديگر مي‌سنجد. اتولژيست تنها پس از آنكه مقدار معتنابهي اطلاعات توصيفي به دست آورد مي‌كوشد كه تجربه‌هايي براي آزمودن انديشه‌هاي خود ترتيب دهد و يا قوانين عمومي را جمع‌بندي كند.

 

 مفاهيم عمده نظريه


• رفتار غريزي:
اتولژيست‌ها به غرايز توجه دارند. آن‌ها تنها دسته ويژه‌اي از رفتار غيراكتسابي را غريزه فرض مي‌كنند. نه هر رفتار غيراكتسابي را. در مرحله نخست، يك غريزه به وسيله يك محرك ويژه خارجي به كار مي‌افتد و ديگر اينكه غرايز ويژه گونه هستند بدين معني كه الگوهاي خاص رفتاري تنها در اعضاي يك گونه ويژه يافت مي‌شود. رفتارها هميشه شامل برخي «الگوهاي ثابت فعاليت» يعني برخي اجزاي حركتي كليشه‌اي است مانند ژست‌هاي جنگيدن، رفتار جفت‌يابي و روش‌هاي تعقيب هميشه شامل برخي جنبه‌هاي ثابت است. يك غريزه از يك انگيزه عمومي همچون گرسنگي متفاوت است زيرا غريزه گرسنگي در بسياري از گونه‌ها يافت مي‌شود و مختص يك گونه نيست. غرايز در ضمن از بازتاب متفاوت به نظر مي‌رسند. غرايز ممكن است شامل بازتاب‌هايي شود اما در ضمن مي‌تواند پيچيده‌تر باشد به علاوه يك بازتاب همچون پلك زدن مي‌تواند به وسيله محرك‌هاي فراوان آشكار شود و يك عامل آزاد كننده خارجي ويژه در كار نيست. اتولژيست معتقد است كه غرايز چون در محيط‌هاي معين، انطباقي بوده‌اند ظاهر شده و تكامل يافته‌اند و غرايز براي رشد كامل به محيط مساعد نياز دارند. (محيط مهم است). آنچه آن‌ها ابراز مي‌كنند اين است كه جزء ذاتي رفتارهاي غريزي مهم است و ديگر اينكه در محيطي كه غريزه از پيش براي آن انطباق يافته است، غريزه بدون كاربرد و شرطي سازي يا آموختن ظاهر خواهد شد.


• نقش پذيري:
در بسياري موارد، واكنش پذيري جانور به آزاد كننده‌هاي اختصاصي، ذاتي يا دروني است. اما در موارد بسيار ديگر، جنبه‌هاي مهم محرك‌هاي آزاد سازنده غرايز اجتماعي طي يك دوره حساسيت‌پذيري و در ابتداي زندگي كسب مي‌شود. نقش‌پذيري در حين يك «دوره حساس» روي مي‌دهد نقش‌پذيري، پيش از هر چيزي نوعي يادگيري است. اين فرايندي است كه به وسيله آن ويژگي‌هاي تحريكي آزاد كننده‌هاي اجتماعي از طريق تجربه در ذهن حك مي‌شود. اين نوع يادگيري هميشگي و ديرپا است كه تنها در حين يك دوره حساس كه به وسيله رشد و بلوغ معين مي‌شود روي مي‌دهد كه 2 نوعي يادگيري محسوب مي‌شود.


• پيوستگي به عنوان نقش‌پذيري: (در كودكان)
بولبي مي‌گويد پيوستگي (دلبستگي) سيري مشابه با نقش‌پذيري در جانوران است.
نقش‌پذيري فرايندي است كه جانوران كم سال به وسيله آن هدف‌هاي واكنش‌هاي اجتماعي خود را مي‌آموزند. آنان در ابتدا تمايلي به تعقيب اشياء فراوان دارند اما اين گستره به سرعت محدود مي‌شود. در پايان دوره نقش‌پذيري، جانوران كم سال اغلب به يك فرد واحد پيوسته شده‌اند كه عموماً همان مادر است. كودكان انسان‌ها در نخستين هفته‌هاي زندگي نمي‌توانند اشياء را به طور فعال از طريق حركت خود تعقيب كنند اما آنان نسبت به مردمان واكنش‌هاي اجتماعي مستقيم انجام مي‌دهند. آنان مي‌خندند، اصواتي از دهان خارج مي‌كنند، در بر مي‌گيرند، مي‌گريند وغيره. آنان در ابتدا واكنش هاي خود را به سوي همه كس معطوف مي‌كنند اما در شش ماهگي آنان پيوستگي خود را روي چند فرد آشناي معدود و پيش از همه روي يك فرد متمركز كرده‌اند. آنگاه ترس از بيگانگان در آنان آشكار مي‌شود. سپس همان‌گونه كه در جانوران ديده مي‌شود ترس از بيگانگان ميزان احتمالات براي تشكيل پيوستگي‌هاي نو را محدود مي‌كند. كودكان از آن پس مراقب حضور و غياب فرد عمده مورد پيوستگي خود هستند و براي تداوم نزديكي به اين فرد يك دستگاه تعقيبي تصحيح شونده به وسيله هدف را برقرار مي‌سازند.

 مبناي نظري دلبستگي
پيدايش دلبستگي و رشد آن را مي‌توان از ديدگاه‌هاي روان تحليل‌گري، كردار شناسي و رفتارگرايي بررسي نمود. همه اين نظريه‌هاي تحولي به گونه‌اي به رابطه اوليه كودك- مادر و تأثير سازنده يا مخرب آن بر هيجانات، عواطف و رفتار و در مجموع شخصيت كودكي و بزرگسالي افراد تاكيد داشته‌اند.
رابطه مادر- كودك مهم‌ترين اصلي است كه در رشد شخصيت انسان مورد تأكيد اكثر روانشناسان قرار گرفته است. در نظريات مختلف روانشناسي جهت توصيف روابط والد- فرزند اصطلاحات مختلفي به كار گرفته شده است: روابط موضوعي، وابستگي و دلبستگي. اگر چه اين واژه‌ها مترادف نيستند؛ اما در معني تا حدودي با يكديگر هم‌پوشي دارند؛ هر چند هر يك از اين كلمات در فرمول‌بندي نظري خود مفهوم ويژه‌اي دارند.

 اساس زيستي نظريه دلبستگي
موضوع اصلي نظريه دلبستگي اين است كه براي دلبستگي يك اساس زيستي در نظر گرفته شده كه به موجب آن بالبي (1973) معتقد است كه رفتار انسان‌ها با يك سري سيستم‌هاي كنترل رفتاري تنظيم مي‌شود. «سيستم‌هاي كنترل رفتاري» به عنوان سيستم‌هاي كنترلي و تنظيم كننده عمل مي‌كنند، بدين معني كه سيستم كنترل با يك سري ويژگي‌هاي محيطي، روشن يا فعال مي شود. اين فعال شدن يا روشن شدن سيستم، موجب اعمال خاصي مي‌شود كه منجر به رسيدن فرد به يك هدف مي‌شوند. هنگامي كه فرد به هدف رسيد، سيسم كنترل، غيرفعال مي‌شود (1994 Berman & Sperlling,). سيستم‌هاي كنترل رفتار، رفتارها را سازمان‌دهي مي‌كنند و به آن‌ها جهت مي‌دهند كه همين سازماندهي و جهت‌دهي براي تطابق و سازگاري بشر ارزش حياتي دارد.


بالبي (1973) معتقد است سيستم كنترل دلبستگي مانند ترموستات عمل مي‌كند كه داراي سنسورهايي است كه دماي كنوني را اندازه‌گيري و آن را با يك سطح استاندارد مقايسه مي‌كند. اگر درجه دما، پايين‌تر از سطح استاندارد بود. سيستم را روشن مي‌كند، اگر دماي كنوني بالاتر از سطح استاندارد باشد، سيستم را خاموش مي‌كند و دما را نزديك به موقعيت مورد هدف (استاندارد) نگاه مي‌دارد. بالبي (1969) در مورد «هموستازي رفتار» نيز صحبت كرد و عنوان نمود كه «هموستازي رفتار» عبارت است از تمايل كودك خردسال به ادامه مجاورت با شخص مورد علاقه، بالبي اظهار داشت كه اين درجه دما- هدف مورد نظر سيستم دلبستگي- بسته به شرايط زماني تغيير مي‌كند نوزاد انسان از ابتداي تولد رفتارهاي خاصي دارد كه بر انگيزاننده هستند زيرا موجب مجاورت بين مادر و نوزاد مي‌شود اين رفتارها «رفتارهاي دلبستگي» ناميده مي‌شود.
اينسورت (1967) شانزده نوع از اين رفتارها را نام برد (مثل گريه، لبخند زدن، لمس كردن...) كودك بعد از 6 ماهگي قادر مي‌شود تا رفتارهاي خود را براساس تعيين هدف و به سمت هدف سازماندهي كند روشي كه از طريق آن رفتارهاي دلبستگي- با ساير رفتارها- نسبت به شخص مورد علاقه سازماندهي مي‌شود «الگوهاي دلبستگي» ناميده مي‌شود. الگوي دلبستگي افراد به رفتارهاي دلبستگي نسبت به شخص مورد دلبستگي
گفته نمي‌شود.


 زندگي‌نامه و تاثيرپذيري‌هاي جان بالبي
جان بالبي در بيستم وششم فوريه (1990-1907) ميلادي در لندن متولد شد خانواده او از طبقه متوسط بالاي اجتماعي بودند پدرش آنتوني بالبي جراح بود و جان چهارمين فرزند از شش فرزند خانواده بود.
مادر بالبي زن منضبط و سخت‌گيري بود كه جان اجازه داشت فقط روزي يك ساعت هنگام صرف چاي او را ملاقات كند، زيرا معتقد بود كه ممكن است بچه‌ لوس شود و اين لوس شدن براي وي خطرناك خواهد بود. از همين رو بالبي توجه و عاطفه كمي از مادرش دريافت مي‌كرد. بالبي چهار ساله بود كه اولين پرستار او كه بسيار هم مورد علاقه وي بود، خانواده آن‌ها را ترك كرد. بعدها بالبي از اين تراژدي همانند از دست دادن مادر ياد كرد. پدرش به عنوان جراح مجبور بود در جنگ كار كند بنابراين او را در 7 سالگي به مدرسه شبانه‌روزي فرستادند پس از اتمام مدرسه در كالج سلطنتي ناوال تحصيل كرد.
بالبي، بنا به پيشنهاد و توصيه پدرش، براي تحصيل در رشته پزشكي به دانشگاه كمبريج رفت در 1929 پس از به پايان رساندن تحصيلات پزشكي به عنوان يك كار تكميلي به مدت يكسال با نوجوانان محروم از مادر كار كرد. سپس به مادسلي رفت و زير نظر ابري لويس به مطالعه روانپزشكي پرداخت.
مطالعه روانپزشكي و روانكاوي براي بالبي بستر و فضايي فراهم كرد تا بتواند ايده‌هايش را رشد دهد. او و همكارانش در كلينيك راهنمايي كودك عقيده داشتند كه تجربيات اوليه كودك در خانواده براي رشد سالم او اهميت به سزايي دارد.
بالبي و همکارش جميز روبرتسون مشاهده كردند كه كودكان هنگام جدايي از مادرشان، آشفتگي و اضطراب زيادي نشان مي‌دهند، حتي اگر توسط شخص ديگري تغذيه و مراقبت شوند.ميگنا دات آي آر.سئوال بالبي اين بود كه چرا مادر تا اين حد براي كودك مهم است؟
بالبي با الهام از ديدگاه‌هاي زيست شناختي، كردار شناختي، روان شناسي رشد، علم شناخت و سيستم‌هاي كنترلي موضوع جديدي را مطرح نمود. بالبي همه اين رشته‌ها را درهم آميخت و يك نظريه جديد ساخت. مبني بر اينكه ساز و كارهاي زيربنايي دلبستگي نوزاد به مادر، اساساً نتيجه‌اي است از فشارهاي تكاملي؛ به نظر بالبي اين چسبيدن كودك به مادر (بخصوص زماني‌كه جدايي صورت مي‌گيرد) ناشي از فرايند يادگيري و تداعي آن نيست.
از نظر بالبي اضطراب جدايي زماني تجربه مي‌شود كه رفتار دلبستگي فعال مي‌شود و نمي‌تواند خاتمه يابد مگر اينكه تجديد ديدار با شخص وابسته صورت گيرد.
برخلاف روانكاوها، بالبي معتقد بود كه اضطراب جدايي مفرط، اغلب ناشي از تجربيات خصمانه خانوادگي است. مثل تهديدهاي مكرر به ترك كردن كودك، يا طرد از جانب والدين، بيماري خواهر و برادرها يا والدين، مرگ والدين يا خواهر و برادر بخصوص اگر كودك احساس كند كه خودش مسئول اين اتفاقات بوده است. بالبي توانست نشان دهد كه دلبستگي اوليه از طريق «مرحله دهاني» فرويد به جود نمي‌آيد بلكه يك راهكار ذاتي است كه تماس و عشق مادري را ايجاد مي‌كند.
بالبي همراه با مري اينسورت توانست نظريه دلبستگي را پايه‌گذاري كند. به نظر بالبي دلبستگي تا زندگي بزرگسالي ادامه مي‌يابد او در مقاله‌اي نوشت قرائتي وجود دارد مبني بر اينكه انسان‌ها در هر سني كه باشند شادترين زمان زندگي‌شان زماني است كه مطمئن هستند كه كسي را در كنار خود دارند كه مي‌توانند به او تكيه كنند و هنگام مشكلات از او كمك بگيرند.


 تعريف دلبستگي
به طور كلي دلبستگي را مي‌توان جوّ هيجاني حاكم بر روابط كودك با مراقبش تعريف كرد. اين كه كودك مراقب خود را كه معمولاً مادر اوست، مي‌جويد و به او مي‌چسبد، مؤيد وجود دلبستگي ميان آن‌ها است. نوزادان معمولاً تا پايان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنين رفتاري مي‌كنند و اين رفتار براي تسريع نزديكي به فرد مطلوب طراحي شده است.
پيوند را گاه مترادف با دلبستگي بكار مي‌برند درحالي كه اين دو پديده متفاوت هستند. پيوند به احساس مادر درباره نوزادش مربوط است و با دلبستگي فرق دارد. مادر به طور طبيعي نوزاد را منبع احساس امنيت تلقي نمي‌كند و به او تكيه نمي‌كند در حالي كه در دلبستگي چنين است. پژوهش‌ها نشان داده‌اند كه پيوند مادر با نوزاد زماني شكل مي‌گيرد كه تماس پوستي با ساير انواع تماس نظير صوتي يا چشمي برقرار مي‌شود. برخي محققان به اين نتيجه رسيده‌اند كه اگر مادر بلافاصله پس از تولد نوزادش تماس پوستي و بدني با او داشته باشد، پيوند قوي‌تري برقرار مي‌كند و ممكن است مراقبت‌هايش را با توجه بيشتري انجام دهد.
نظريه دلبستگي‌ بر اين باور است كه دلبستگي، پيوندي جهان شمول است و در تمام انسان‌ها وجود دارد. بدين معني كه انسان‌ها تحت تاثير پيوندهاي دلبستگي‌شان هستند.
بالبي معتقد است كه يك شخص براي رشد سالم نياز به پيوند عاطفي دارد. والدين حساس و احساس امنيت، در كودك، پايه‌اي براي سلامت رواني وي مي‌باشند.
به نظر بالبي رابطه ناايمن موجب بي‌اعتمادي، مشكل در هماهنگي و حساس بودن و نارضايتي هيجاني در روابط عاشقانه مي‌شود.
روابط دلبستگي نقش بسيار مهمي در احساس امنيت ما دارند براي كودكان، اني رابطه ابتدا با والدين برقرار مي‌شود و در بزرگسالان با يك زوج برقرار مي‌شود.
روانشناسان در بيشتر سال‌هاي قرن حاضر بر روابط كودكان با كساني كه مراقبت از آنان را برعهده دارند تاكيد كرده‌اند و اين كنش‌هاي متقابل را اساس عمده رشد عاطفي و شناختي قلمداد نموده‌اند. (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، 1380). اين نظريه پردازان تاكنون تمام توجه خود را بر مادر كودك به عنوان كسي كه محبت، توجه، مراقبت و احساس امنيت يا عدم امنيتي كه به كودك مي‌دهد اهميتي اساسي دارد متمركز كرده‌اند.
دلبستگي يك نظام رفتاري است كه بولبي براي اولين بار آن را از كردار شناسي طبيعي گرفت و آن به عنوان پيوند عاطفي بين كودك درحال رشد و مادر است كه مسئوليت اساسي را در مراقبت وي برعهده دارد. طبق نظر بولبي دلبستگي زماني به وجود مي‌آيد كه رابطه گرم، صميمانه و پايا بين كودك و مادر كه براي هر دو رضايت‌بخش و مايه خوشي است وجود داشته باشد (احمدي، 1380).اول اين كه يك تكيه‌گاه، بهتر از هر شخص ديگري مي‌تواند كودك را آرام كند. دوم اين كه براي بازي يا حرف زدن، بيش از هر شخص ديگري به سراغ تكيه‌گاهشان مي‌روند. و بالاخره كودكان در حضور تكيه‌گاه، كمتر احساس‌ ترس مي‌كنند تا در غياب او (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، 1380).
بولبي معتقد است كه رفتار وابستگي منشأ زيستي دارد و اساس پيوندهاي عاطفي درازمدت را تشكيل مي‌دهد؛ زيرا بر اثر دلبستگي و رابطه نزديك كودك و مادر، شانس بقاي كودك افزايش مي‌يابد.
تامسون به نقل از آينزورث رفتارهاي دلبستگي را مشتمل بر گريه كردن، لبخند زدن، آواگري، جهت‌يابي چشمي، گريه به هنگام ترك الگوي دلبستگي، دنبال كردن، تقليد كرذن، پنهان كردن صورت در آغوش، چسبيدن، بلند كردن بازوها به هنگام سلام، به هم زدن دست‌ها هنگام حركت به سمت مادر مي‌داند (خدا پناهي، 1383)
نظريه بولبي بر روي سه اصل پايه‌ريزي شده است، نخست اين كه نوزاد انسان با خزانه‌اي از رفتارها كه به مجاور شدن با ديگر افراد جهت‌دهي مي‌شود، متولد مي‌شوند تا براي آن‌ها يك «پايگاه امن« به منظور جستجو كردن محيط فراهم نمايد. دوم مجاور بودن به ديگران آن‌ها را دسترس‌پذير مي‌كند تا نيازهاي دلبستگي نوزادان را برآورده كنند. سوم اين كه تجارب با افراد مهم جهت تعميم به روابط جديد دروني سازي مي‌شود. (ميكولينسر و فلورين، 1998). در واقع قصد اصلي و اوليه نظريه پردازان دلبستگي اين بود كه علت ايجاد نزديكي و رابطه نوزاد با مادر، نه به دليل نياز به غذا و تامين سلامت جسمي نوزاد است؛ بلكه ايجاد نوعي رابطه امن و كسب امنيت رواني نوزاد است كه بين مادر و فرزند چنين رابطه گرم و سرشار از صميميت ايجاد مي‌شود. به تعبير روانكاوانه، پستان مادر، نخستين موضوع ميل جنسي كودك است. عمل مكيدن شير نه فقط احتياج به غذاي كودك را مرتفع مي‌كند، بلكه خود عمل مكيدن به كودك لذت مي‌دهد. كودك هنگام شير مكيدن متوجه مي‌شود كه تحريك دهان و لب‌ها به او لذت مي‌دهند بدون اينكه تحريك همراه با به دست آوردن غذا باشد. يك نمونه اين احساس اين است كه كودك شست خودش را مي‌مكد. عمل مكيدن شست نشان مي‌دهد كه لذتي كه كودك از پستان مادر يا پستانك مي‌برد فقط لذت بر طرف كردن در احتياج گرسنگي‌اش نيست بلكه تحريك خود مخاط دهان براي كودك لذت‌بخش است؛ و گرنه همين كه كودك مشاهده مي‌كرد كه مكيدن شست، آمدن شير را به همراه ندارد اين عمل را متوقف مي‌ساخت (بلوم؛ ترجمه حق نويس، 1363).


• هدف بالبي
هدف اصلي بالبي اين بود كه بهداشت رواني را رشد دهد. نوزاد و كودك خردسال بايد رابطه گرم و صميمي و مداوم را با مادرش تجربه كند كه در اين رابطه هر دو احساس رضايت و لذت كنند (بالبي؛ 1951)

 نظريه دلبستگي
بالبي در 1969 نظريه دلبستگي را مطرح كرد. به نظر او روابط اجتماعي طي پاسخ، نيازهاي زيست شناختي و رواشناختي مادر و كودك پديد مي‌آيند. از نوزاد انسان رفتارهايي سر مي‌زند كه باعث مي شود اطرافيان از او مراقبت كنند و در كنارش بمانند. اين رفتارها شامل گريستن، خنديدن و سينه‌خيز رفتن به طرف ديگران مي‌شود.
از نظر تكاملي، اين الگوها ارزش «انطباقي» دارند زيرا همين رفتارها باعث مي‌شوند كه از كودكان مراقبت لازم بعمل آيد تاز نده بمانند. (بالبي 1969).
بالبي توضيح داد كه در هفته‌هاي اول زندگي نوزاد تقريباً به طور كامل به مادر وابسته است. اما هنوز به مادر دلبسته نشده است. ايجاد دلبستگي تقريباً از 6 ماهگي شروع مي‌شود. (1982 Parks & Stevenson – Hinde,) اين وابستگي، كم و بيش با رشد كودك، كاهش پيدا مي‌كند. در واقع به نقش دلبستگي در ترغيب احساس ايمني تاكيد شده است. وابستگي موجب مستقل شدن كودك مي‌گردد و بدين صورت بالبي وابستگي را از دلبستگي متمايز نمود.
تفاوت ديگر اين دو مفهوم اين است كه وابستگي در مرحله ناپختگي صورت مي‌گيرد. اما دلبستگي نياز به كمي پختگي و رسش دارد (1995 Ratter).
نتيجه عمده كنش متقابل بين مادر و كودك، به وجود آمدن نوعي دلبستگي عاطفي بين فرزند و مادر است. اين دلبستگي و ارتباط عاطفي با مادر است كه سبب مي‌شود كودك به دنبال آسايش حاصل از وجود مادر باشد. بخصوص هنگامي كه احساس ترس و عدم اطمينان مي‌كند، بالبي و مري اينسورت معتقدند كه همه كودكان به هنجار احساس دلبستگي پيدا مي‌كنند و دلبستگي شد شالوده رشد عاطفي و اجتماعي سالم در دوران بزرگسالي را پي‌ريزي مي‌كند. در واقع دلبستگي‌هاي انسان نقش حياتي در زندگي وي ايفا مي‌كند.
اينسورت نيز رفتار دلبستگي در روابط بزرگسالي را به عنوان اساس پديده ايمني در هسته زندگي انسان مورد تاكيد قرار داد. او اظهار داشت كه «دلبستگي ايمن» عملكرد و شايستگي را در روابط بين فردي تسهيل مي‌كند براي مثال كودكاني كه دلبستگي شديد به مادرشان دارند در آينده از لحاظ اجتماعي برون‌گرا هستند و به محيط اطراف توجه نشان مي‌دهند و تمايل به كاوش در محيط اطرافشان دارند و مي‌توانند با مسائل مقابله كنند. از طرف ديگر عواملي كه مخل اين دلبستگي باشد در زمينه رشد اجتماعي كودك در آينده مشكلاتي ايجاد مي‌كند.
مري اينسورت مشاهدات بالبي را بسط داد و دريافت كه تعامل مادر با كودك در دوره دلبستگي تاثير چشمگيري بر رفتار فعلي و آتي كودك دارد. الگوهاي مختلف دلبستگي در كودكان وجود دارد.
مثلاً برخي از بچه‌ها كمتر از بقيه پيام مي‌فرستند يا گريه مي‌كنند. پاسخدهي توام با حساسيت به نشانه‌هاي نوزاد نظير بغل كردن كودكي كه دارد گريه مي‌كند به جاي آنكه موجب تقويت رفتار گريستن شود، باعث مي‌شود كه نوزاد در ماه‌هاي بعد كمتر گريه كند وقتي كودك پيامي براي مادر مي‌فرستد، تماس نزديك بدني او با مادر باعث مي‌شود كه در عين رشد به جاي وابستگي و چسبندگي بيشتر به مادر، اتكا به نفس بيشتري پيدا كند. مادراني كه پاسخي به پيام‌هاي ارسال شده از طرف كودك نمي‌دهند موجب مضطرب شدن بچه مي‌شوند. اين گونه مادران اغلب ضريب هوشي كمتري دارند و از نظر هيجاني ناپخته‌تر و جوان‌تر از مادراني‌اند كه به پيام‌هاي كودك پاسخ مي‌دهند.
اينسورت همچنين ثابت كرد كه دلبستگي موجب كاهش اضطراب مي‌شود. آنچه او اثر «پايگاه ايمن» مي‌ناميد كودك را قادر به دل كندن از دلبسته‌ها و كاوش در محيط مي‌سازد و كودك مي‌تواند با دلگرمي و اطمينان به كاوش در محيط بپردازد. وي شخص مورد دلبستگي را به عنوان منبع امنيت (پايگاه امن) كودك براي كاوش در محيط خود در نظر گرفت، او حساسيت مادر را براي نوزاد حائز اهميت مي‌دانست و نقش آن را براي رشد الگوهاي دلبستگي مادر- نوزاد حياتي درنظر گرفت.


 اهميت نظريه دلبستگي
با توجه به اين كه سبك‌هاي دلبستگي زندگي آينده فرد را رقم مي‌زند و در مواردي مانند روابط بين فردي، روابط درون‌فردي (خودپنداره)، مهارت‌هاي اجتماعي، مقابله تنيدگي‌ها، سازگاري زناشويي، اضطراب و تجارب اضطرابي و برخي موارد ديگر مداخله كرده و تاثير مي‌گذارد؛ اهميت مسأله به طور كلي روشن مي‌گردد كه به چند مورد پرداخته شده است.
1- كنش متقابل و رابطه عاطفي بين مادر و نوزاد، به روابط اجتماعي كودك در آينده شكل داده و نحوه برخورد مادر با كودك در چگونگي اجتماعي شدن و كسب مهارت‌هاي اجتماعي فرزند تاثير مي‌گذارد؛ پژوهش‌ها به اين امر اشاره دارند كه اگر شيوه فرزند پروري مادر درچند ماه اول زندگي به صورتي باشد كه فرزندش را به صورت «دلبسته ايمن» پرورش دهد، بسياري از مشكلاتي كه افراد در بزرگسالي مانند ناسازگاري زناشويي، طلاق، برقراري ارتباط با ديگران، عقب‌افتادگي تحصيلي تجربه مي‌كنند نخواهند داشت (ماسن و همكاران ترجمه ياسايي 1380)
2- افرادي كه از سبك دلبستگي ايمن برخوردارند، داراي هوش هيجاني بالايي بوده و مي‌توانند به مديريت هيجان‌ها پرداخته و به تصميم‌گيري‌هاي موثر در زندگي دست زده و توان مقابله با تنيدگي‌ها را به طور اثربخش داشته باشند. به اعتماد گلمن، بهره هوش سنتي يا IQ مي‌تواند فقط 20 درصد از موفقيت فرد را مشخص كند و 80 درصد مابقي از هوش هيجاني يا EQ است (گلمن، ترجمه پارسا، 1380)
3- در رابطه ذاتي ميان رفتار دلبستگي و تنيدگي، دلبستگي ايمن به عنوان يك عامل محافظت كننده اساسي كه منجر به ارزيابي مثبت و راهبردهاي مقابله‌اي سازنده مي‌شود درنظر گرفته شده است. برعكس، دلبستگي ناايمن به عنوان يك عامل خطرساز بنيادين درنظر گرفته شده است كه منجر به ارزيابي منفي در راهبردهاي مقابله‌اي كمتر مفيد و سازنده مي‌شود (به نقل از هادي نژاد، 1382)
4- با توجه به اهميت آموزش و پرورش در زندگي افراد ضروري است كه متوليان امر تدابيري اتخاذ كنند كه اولاً اوليا دانش‌آموزان در جريان شيوه‌هاي فرزند پروري به صورت دلبسته ايمن قرار بگيرند و ثانياً خود دانش‌آموزان را از نظر هوش هيجاني پرورش دهند، دانش‌آموزان در رسيدن به اهداف خود در زندگي پيشرفت كرده و توانايي مواجهه با مخاطرات زندگي و توانايي تصميم‌گيري اثر بخش را كسب كرده و حتي اختلالات رفتاري آن‌ها كاهش پيدا خواهد كرد.

 مفروضه‌هاي اساسي نظريه دلبستگي
1- دلبستگي فقط به دوره نوزادي محدود نمي‌شود و در مراحل بعدي زندگي تداوم دارد و زندگي فرد را تحت‌تاثير قرار مي‌دهد (عطاري و همكاران، 1383)
2- دلبستگي به دوران بزرگسالي وقوع رابطه فرد با ديگران، مواجهه با تنيدگي‌ها و مشكلات زندگي، مديريت عواطف‌ و هيجان‌ها، سازگاري زناشويي و پاره‌اي از مسايل ديگر تعميم مي‌يابد. (ميكولنيسرو فلورين ، 1998)
3- انتظار مي‌رود كودكاني كه دلبستگي شديد به مادرانشان دارند، در آينده از لحاظ اجتماعي برون‌گرا باشند، به محيط اطرافشان توجه نشان دهد و بخواهند كه در اطرافشان كاوش كنند و بتوانند با ناراحتي مقابله كنند. (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، 1380)
4- كودكان دلبسته ايمن نقش رهبري اجتماعي داشته، در فعاليت‌ها پيش قدم هستند؛ برعكس كودكان دلبسته ناايمن از لحاظ اجتماعي گوشه‌گير، كم فعاليت و در پي پيگيري هدف ضعيف هستند كه اين نوع تفاوت‌ها ارتباطي با هوش كودكان ندارد (واترز، ويپمن، اسروف، 1979؛ به نقل از احمدي، 1380)
5- بولبي (1980) معتقد است كه هيجان‌ها قوياً با دلبستگي در ارتباط هستند، و مي‌گويد بسياري از تنش‌هاي هيجاني طي شكل‌دهي، نگهداري، قطع و بازسازي ارتباطات دلبستگي نقش بازي مي‌كنند. (حكيم جوادي واژه‌اي 1383).
6- بكندام (2001) بر طبق مطالعاتش عنوان نمود، كساني كه از دلبستگي ايمن برخوردار بودند، سبك‌هاي تنظيم هيجان‌هاي سازش يافته داشتند، در ارتباطات بين فردي از همدلي برخوردار بودند و آشفتگي فردي ناچيزي در آن‌ها ديده مي‌شد. در مقابل كساني كه از دلبستگي ناايمن برخوردار بودند، از سبك‌هاي تنظيم هيجاني سازش نايافته بهره مي‌جستند، دچار ذهني آشفته، دچار ناتواني هيجاني و كم‌بهره از همدلي بودند.
7- افراد با دلبستگي ايمن در شمار متعددي از وظايف و ارتباطات شامل ارتباطات بين فردي، حل مشكلات اجتماعي، رويارويي با تنيدگي، سلامت جسماني و رواني بسيار موفق مي‌باشند.
8- هادي‌نژاد 1382() در تحقيقي دريافت كه سبك دلبستگي ايمن موجب مي‌شود تا افراد در مواجهه با رويدادهاي تنيدگي زاي زندگي، راهبردهاي مقابله‌اي كارآمد اتخاذ كنند.
9- واترز (1977) بيان داشته است كه كودكان دلبسته ناايمن در مواجهه با مشكلات، سريعاً برانگيخته مي‌شوند؛ يعني هيجان- محور عمل مي‌كنند، به راحتي نااميد مي‌شوند و قادر به كمك گرفتن از مراقب خود نيستند.
10- بولبي (1973) متعقد است كه سبك دلبستگي فرد، روش مواجهه‌سازي و همسازي وي را با تجربه‌هاي تنيدگي‌زا شكل مي‌دهد. (كه نظام دلبستگي تحت شرايط تنيدگي‌زا فعال مي‌شود.)


مفاهيم اساسي در نظريه دلبستگي
بالبي، مادر و نوزاد را به عنوان دو عنصر شركت كننده در يك نظام تعاملي خودگرداني و دوطرفه درنظر گرفت. به نظر او نظام دلبستگي دستگاهي تنظيم كننده است كه در آن كودك با نظام مراقبت كننده كامل در والد تعامل برقرار مي‌كند.ميگنا دات آي آر.دلبستگي بين مادر و كودك با رابطه والد- كودك به عنوان يك كل تفاوت دارد. زيرا در رابطه كلي والد- كودك «دلبستگي» به عنوان يك قسمت از نظام پيچيده‌اي كه موارد ديگري مثل آموزش و بازي را نيز شامل مي‌شود درنظر گرفته مي‌شود.
نظريه دلبستگي تركيبي از كردارشناسي، روانشناسي رشد، نظريه سيستم‌ها و روانكاوي است و بر تاثيرات زير بنايي اوليه بر رشد هيجاني كودك تاكيد دارد و تلاش مي‌كند تا رشد و تغييرات را در دلبستگي‌هاي هيجاني قوي بين افراد در دوران زندگي‌شان تبيين نمايد.
• حساسيت و كيفيت دلبستگي:
«رفتار حساس» شخص موردعلاقه يعني توانايي والد در هماهنگي علايم و نشانه‌هاي كودك (مثل گريه كردن)، تعبير و تفسير صحيح اين علامت‌ها (مثل مجاورت و تقاضاي برخورد و تماس با مادر) و ارضاي مناسب اين نيازها به طور ايده‌آل. اين «رفتار حساس» در زمان‌هاي بي‌شماري در تعاملات زندگي روزمره رخ مي‌دهد و بسته به اينكه رفتار مراقبت كننده تا چه اندازه در رفع نيازهاي نوزاد حساس باشد، دلبستگي ايمن رشد مي‌كند. از طرف ديگر، اگر اين نيازها توسط شخص مورد دلبستگي ارضا نشوند يا اگر تنها بعضي از آن‌ها يا به طور موقتي ارضاء شوند. (براي مثال غيرقابل پيش‌بيني بودن رفتار والد بدين معني كه گاهي واكنش افراطي، نشان مي‌دهد و گاهي كودك را ناديده مي‌گيرد و طرد مي‌كند دلبستگي ناايمن بوجود مي‌آيد.


• نظام دلبستگي:
به نظر بالبي، نظام دلبستگي يك سامانه اساسي هيجاني و رفتاري است كه به صورت زيستي شكل مي‌گيرد و براي بقاي كودك لازم است. اين نظام به محض تولد نوزاد در رابطه با اشخاص مورد دلبستگي فعال مي‌شود.
نوزاد با كودك خردسال هنگام بروز اضطراب مي‌خواهد در كنار شخص مورد دلبستگي به ويژه مادرش باشد اين احساس ممكن است هنگام جدايي از مادر، روبرو شدن با موقعيت‌هاي ناآشنا، يا اشخاص غريبه، درد جسمي يا هنگام ترس از تخيلات و كابوس‌ها روي دهد. نوزاد يا كودك خردسال انتظار دارد در كنار مادرش امنيت، حمايت و سلامتي را پيدا كند. اين جستجو براي مجاورت مي‌تواند به شكل تماس بدني با مادر نشان داده شوندو كودك هميشه در اين تعامل عضوي فعال است در مواقع لزوم براي ارضاي نيازهاي خود مجاورت و مراقبت شخص مورد دلبستگي را طلب مي‌كند.


• مدل‌هاي فعال ساز دروني:
يكي از مفاهيم اساسي در نظريه دلبستگي بالبي «مدل‌هاي فعال ساز دروني» است. در طي اولين سال زندگي، جز بسياري از تجربيات تعاملي و تبادلي بين مادر و نوزاد كه شامل جدايي يا بازسازي مجاورت نيز مي‌شود، نوزاد مدل‌هاي تعاملي با مادر و اطرافيان را در خود گسترش مي‌دهد كه بالبي اين مدل ها را «مدل‌هاي فعال‌ساز دروني» ناميد.
دلبستگي منجر به ساخت يك چارچوب و سازمان‌ مي‌شود و همه اطلاعات مربوط به دلبستگي در اين چارچوب قرار مي‌گيرند و از صافي عبور مي‌كنند. (1994 West & Shedon-kller).
مدل هاي فعال‌ساز دروني به مشابه قوانين ذهني و متشكل از تجربياتي است كه چارچوب تعامل و درك خود را فراهم مي‌سازند.
اين مدل‌ها مي‌توانند رفتار يك زوج را تعبير و تفسير و پيش‌بيني كنند و به همان اندازه طرحي براي راهنمايي شخص و براي رفتار خودش در روابط بدهد. هيجاناتي كه از تجربه‌هاي دلبستگي گذشته برانگيخته مي‌شوند از طريق الگوهاي مدل فعال‌ساز دروني رفتار، تاثير بسيار زيادي بر تجربيات دلبستگي كنوني مي‌گذارند.
تشابه مدل فعال‌ساز دروني بالبي و مفاهيم «درون‌سازي» و «برون‌سازي» مطرح شده توسط پياژه بسيار جالب است. طي رشد اوليه، مدل‌هاي فعال ساز سعي مي‌كنند خودشان را با اطلاعات جديد در مورد اشخاص موردعلاقه، محيط خود، تطابق دهند (برون‌‌سازي) وقتي چارچوب تشكيل شد، آن‌ها به اطلاعات مرتبط با دلبستگي رهنمون مي‌شوند و سعي مي‌كنند با ساختار موجود درون سازي كنند.


• نظام كاوشي:
به نظر مي‌رسد دلبستگي شرط لازم كنجكاوي در محيط است كه بالبي آن را نظام رفتاري مهمي در نظر گرفت. اگرچه نظام دلبستگي و كاوشي ريشه در انگيزه‌هاي متضادي دارند، اما از نوعي همبستگي دروني برخوردارند.
به نظر بالبي يك نوزاد مي‌تواند به طور كافي در محيط خود كاوش كند و بدون نگراني با اجازه مادرش از او جدا شود و در محيط به جستجو بپردازد. اگر مادر قابل دسترسي و پاسخ‌دهنده باشد كودك، مضطرب و نگران نمي‌شود. دلبستگي ايمن موجب كاوش در محيط توسط كودك مي‌شود ودر چنين وضعيتي مي‌تواند خود را به عنوان فردي موثر بيابد.
از همان ابتدا با افزايش توانايي حركتي و بدني كودك، مادر بايد اتاق كودك را طوري درست كند كه او بتواند در آن به كاوش بپردازد. در عين حال مادر بايد به عنوان يك پايگاه ايمن حضور داشته باشد تا او بتواند با اطمينان از حضور او به كاوش كردن خود بپردازد.
• دلبستگي و كاوش در سراسر چرخه زندگي:
طبق نظريه دلبستگي، رابطه دو طرفه دلبستگي و كاوش، پديده‌اي است ك در نوزاد به وجود مي‌آيد و پايدار مي‌ماند. بالبي اين فرايند را مداوم و هميشگي مي‌داند. تنش بين دو قطب دلبستگي و كاوش بايد به طور ثابت درحال تعادل باشد زيرا دلبستگي و كاوش‌ همانندتر نهاد و برابر نهاد با هم مرتبط هستند.
كيفيت دلبستگي نوزاد بستگي به «حالت ذهني» يا راهكار دلبستگي اشخاص مورد دلبستگي كه از او مراقبت مي‌كنند يا با او بازي مي‌كنند، دارد. بين كيفيت دلبستگي والدين و كيفيت دلبستگي كه در نوزاد رشد مي‌كند رابطه‌اي وجود دارد.
• دلبستگي ايمن به عنوان يك عامل محافظ:
دلبستگي ايمن كه در دوره نوزادي رشد مي‌كند يك كاربرد و خاصيت محافظت كنندگي دارد. مطالعات طولي نشان داده‌اند كه دلبستگي موجب ارتقاي رفتار اجتماعي و گسترش مقاومت رواني مي‌گردد.
• اهميت رفتار حساس:
طبق نظريه دلبستگي، حساسيت مراقب در كيفيت دلبستگي يك سال اول زندگي نوزاد بسيار اهميت دارد.
مفهوم حساسيت اولين بار توسط مري اينسورت (1975) بكار برده شد. او مفهوم حساسيت مادري را در حالي بكار برد كه در اوگاندا با مادران مصاحبه مي‌كرد و بعد در مطالعات خود اين واژه را گسترش داد. او مطالعه بعدي خود را در بالتيمور با 26 نوزاد انجام داد. اين نوزادان در طي يك سال اول زندگي با مادرشان و ساير اعضاي خانواده‌شان مشاهده شدند. اينسورت توانست معيار استانداردي براي ارزيابي رفتار جدايي در آزمايشگاه تهيه كند و آن را موقعيت ناآشنا ناميد. او دريافت كه كودكان مادراني كه رفتار مراقبت كننده حساسي در خانه دارند، در موقعيت ناآشنا الگوهاي رفتاري خاصي را نشان مي‌دهند او اين الگو را «ايمن» ناميد. دلبستگي ناايمن در كودكان مادراني مشاهده شد كه كمتر حساس بودند. اينسورت و همكارانش (1974). رفتار مراقب حساس را به صورت زير مشخص نمودند:
1) مادر بايد بتواند علامت‌هي نوزادش هماهنگ شود، تأخير در هماهنگي وي ممكن است ناشي از درگيري‌هاي فكري دروني يا بيروني او با نيازهاي خودش باشد.
2) او بايد به طور مناسبي علامت‌هاي نوزاد را تعبير كند. براي مثال او بايد معناي گريه‌هاي نوزاد را تشخيص دهد (گرسنگي، خيس كردن، درد). ممكن است علايم نوزاد به طور غلط تعبير شوند و بنابراين نيازهاي كودك ناديده گرفته شود.
3) مادر بايد به طور مناسبي به اين علامت‌ها پاسخ دهد. براي مثال بايد به طور صحيح به بچه غذا بدهد و به وي يك نوع بازي پيشنهاد كند كه بدون آزار او موجب تعامل كودك با محيطش شود. اين بازي‌ها نبايد خيلي تحريك كننده يا خيلي كم تحريك باشد.
4) واكنش مادر بايد راهنمايي كننده باشد، اين راهنمايي‌ها بايد طوري باشند كه موجب ناكافي زيادي در كودك نشود. مدت زماني كه نوزاد مي‌تواند منتظر رسيدن مراقب خود باشد در هفته‌هاي اول زندگي بسيار كوتاه است اما به مرور طولاني‌تر مي‌شود.

اشخاص مورد دلبستگي بايد همچنين ياد بگيرند كه پاسخ مناسبي به علامت تعبير شده بدهند. آن‌ها براي هر يك از فرزندان خود بايد پي ببرند كه نياز خاص كودك براي غذا، تماس جسمي، تحريك پذيري يا خواب به مقدار كافي ارضا شده است و همچنين علامت خاص هر يك از فرزندان را براي نيازهايشان بشناسد.
تجربه‌اي كه والدين با بچه اول دارند به سادگي به بچه‌هاي بعدي قابل تعميم نيست. زيرا هر كودكي خلق و خوي متفاوتي دارد و يا به شكل متفاوتي با ناملايمات مقابله مي‌كند و نيازها و آرزوهايش را به روش‌هاي متفاوتي نشان مي‌دهد.
مطالعه‌اي در آلمان نشان داد كه اكثر والدين از اين مي‌ترسند كه مبادا فرزندان خود را در طي اولين سال زندگي لوس كنند آن‌ها در روياهاي وحشتناك خود «بچه لوس» يا «ديكتاتور كوچك» را تجسم مي‌كنند كه هر خواسته‌اي دارد بايد برآورده شود و از اين موضوع هراس دارند. به همين دليل اكثر والدين ضرورتاً واكنش سريع به خواسته‌هاي كودكشان نشان نمي‌دهند، اگر چه توانايي كلي براي رفتار پاسخ دهنده و حساس را در ارزيابي‌هاي باليني تعامل مادر – كودك و پدر- كودك نشان مي‌دهند. آن‌ها فرد را متقاعد مي‌كنند كه كودك بايد هر چه زودتر ياد بگيرد كه ناكامي را تجربه كند.
نقطه نظرات والدين و كارشناسان در مورد سطوح بهينه تجربه ناكامي با هم تفاوت زيادي دارد. در خلال اولين سال زندگي نوزادان به طور فزاينده‌اي قادر به برآورده ساختن نيازهاي خود مي‌شوند. البته حساسيت والدين نيز لازم است كه به كودكان بياموزند تا براي ارضاي نيازهايشان صبر كنند، بنابراين اين كودك را گاهي محروم مي‌كنند تا جايي كه بتوانند نيازهاي خود را با موقعيت تنظيم كند.
بدين منظور بايد در هر سني بطور مكرر براي كودك ارضاي نياز و آنچه را براي آن لازم است تعريف نمود. به نظر اينسورت اين همان كاري است كه مادران حساس مي‌توانند انجام دهند لذا ارتباط آن‌ها با نوزادان‌شان با نيازهاي اولين سال زندگي آن‌ها هماهنگي دارد.
حساسيت با لوس كردن يا محافظت و حمايت افراطي تفاوت دارد. زيرا در حساسيت، والدين در افزايش خود مختاري و رشد توانايي طفل در برقراري ارتباط حمايت مي‌كنند. نوزاداني كه مادران حساس دارند، درطي سال اول زندگي مي‌توانند خودشان به تنهايي در محيط كاوش نمايند و بازي كنند و در عين حال هنگام نگراني يا استرس هم مي‌توانند كنار مادرشان باشند. تعامل آن‌ها با مادرشان موجب كمتر شدن اضطراب و نگراني مي‌گردد. آن‌ها مي‌توانند از مادرشان براي مدتي كوتاه جدا شوند و به راحتي بازي كنند و در محيط به جستجو و كاوش بپردازند.
اما نوزاداني كه مادران آن‌ها چندان حساس نيستند، از مادر خود تقاضاي حمايت نمي‌كنند و يا هنگام جدايي از او اضطراب، نگراني و خشم نشان نمي‌دهند و نمي‌توانند در هنگام بازي و كاوش در محيط به راحتي رفتار كنند. اين نوزادان كمتر از نوزادان مادران حساس محدويت‌هايي را كه مادر وضع كرده مي‌پذيرند.

 ارتباط نظريه دلبستگي با نظريات ديگر
• نظريه روان تحليل گري:
به گفته فرويد اگر كودك شيرخواري مي‌توانست فكر خود را بيان كند، بي‌شك اعتراف مي‌كرد كه مكيدن پستان مادر مهم‌ترين چيز در زندگي است‌ (كريس؛ ترجمه فدايي 1383). از نظر روان تحليل‌گري رابطه بين كودك و مادر ناشي از توان برآورده كردن نيازهاي بيولوژيكي كودك از سوي مادر است. نياز كودك به غذا و كاهش درد، نمايانگر «لذت جوي حسي است» فرويد مي گفت در دوران شيرخوارگي هر چيز كه به غذا خوردن كودك مربوط باشد از مهم‌ترين سرچشمه‌هاي كسب رضايت براي او قلمداد مي‌شود. هنگامي كه از كودكان مراقبت يا غذايشان تامين مي‌شود، توجهشان كه از انرژي ليبيد و نشات مي‌گيرد، بر كسي كه ا ين لذايد را فراهم مي‌كند متمركز مي‌شود، فرويد اين فرايند را «نيرو گذاري رواني» ناميد (ماسن؛ ترجمه ياسايي 1380). از اين ديدگاه نيروگذاري صورت گرفته توسط نوزاد موجب ايجاد رابطه عميق و پايدار مي‌شود كه مي‌تواند در شكل‌گيري شخصيت وي نقش داشته باشد و زندگي آينده وي را متأثر سازد.
اين شكل‌گيري رابطه بين كودك و مراقب را مي‌توان تحت عنوان روابط با ديگران يا به اصطلاح دقيق‌تر «روابط موضوعي» نيز توضيح داد. «موضوع» يكي از نيازهاي غريزي است كه به وسيله شخص ديگري مي‌توان به آن نياز دست يافت. همچنين اكثر روان تحليل گران معتقدند كه شروع اين رابطه اساساً ماهيت رهايي دارد و روابط موضوعي در نخستين سال‌هاي زندگي فرد شكل مي‌گيرد (پيوسته‌گر و همكاران، 1385)
بر حسب نظريه روان تحليل‌گري، اولين موضوع عشق هر فرد مادرش است. نوزاد نمي‌تواند خود را از ديگران تشخيص دهد، او هيچ تجسمي از مادرش به عنوان يك فرد ندارد. شناسايي مادر با يك فرايند تدريجي انجام مي‌شود. تصور مي‌شود نخستين تجسم‌ها

:: بازدید از این مطلب : 772

|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

شخصیت عبارتست از مجموعه ثابتی از خصلتها و گرایشهایی که آن دسته از وجوه اشتراک و تفاوتهای رفتار روانشناختی افراد (افکار، احساسات و اعمال) را تعیین می‏کند که استمرار زمانی دارند و ...

 

 

 

 

 

چكيده: همان طور كه مي دانيم مقصود از شخصيت يك مفهوم پويا مي باشد كه بيانگر رشد و تكامل كل سيستم روند مشخص و يكي از عوامل مؤثر در ايجاد تفاوت هاي فردي است. همچنين سالواتوره مادي شخصيت را مجموعه اي از وي‍‍ژگي ها و تمايلات نسبتاً پايدار مي داند كه مشتركات و تفاوت ها در رفتار رواني افراد را كه داراي استمرار زماني است، مشخص مي سازد و ممكن است در همان لحظه به آساني به عنوان پيامد مجرد فشارهاي اجتماعي و زيستي درك نشود. در اين مقاله ابتدا اشاره اي به تعريف شخصيت از نگاه صاحب نظران شده است و در ادامه رويكردهاي موجود در ارتباط با شخصيت، ماهيت شخصيت و مكاتب آن ارائه گرديده است.

كلمات كليدي

شخصيت – شخصیت شناس– نظريه هاي شخصيت – هسته و پوسته شخصيت – رشد شخصيت

مقدمه
شخصیت حوزه بسیار گسترده اي است، زیرا شخصیّت خود موضوعی است پیچیده و دارای ابعاد و جنبه های گوناگونی است. برای شناخت شخصیّت انسان، از دیرباز کوششهای فراوانی به عمل آمده که برخی از آنها غیر عملی، بعضی خرافاتی، و معدودی دیگر علمی و معتبر است. در زبان عامّه، شخصیّت معانی دیگری دارد. مثلاً وقتی گفته می شود که کسی با شخصیّت است یعنی اینکه او دارای ویژگیهایی است که می تواند افراد دیگر را تحت نفوذ خود قرار دهد یا متانت و وقار ویژه ای دارد. همین طور در برابر آن بی شخصیّت به معنی داشتن ویژگیهای منفی است. همچنین کلمۀ شخصیّت در عرف بعنوان چهرّ مشهور و صاحب صلاحیّت در حوزه هــایی همچون شخصیّــت سیــاسی، علمی، هنــری و از این قبیل بکار می رود.
شخصیت» یک «مفهوم انتزاعی» است، یعنی آن چیزی مثل انرژی در فیزیک است که قابل مشاهده نیست، بلکه آن از طریق ترکیب رفتار (Behavior) ، افکار (Thoughts) ، انگیزش (Motivation) ، هیجان (Emotion) و … استنباط می‌شود. شخصیت باعث تفاوت (Difference) کل افراد (انسانها) از همدیگر می‌شود. اما این تفاوتها فقط در بعضی «ویژگیها و خصوصیات» است. به عبارت دیگر افراد در خیلی از ویژگیهای شخصیتی به همدیگر شباهت دارند بنابراین شخصیت را می‌توان از این جهت که «چگونه مردم با هم متفاوت هستند؟» و از جهت اینکه «در چه چیزهایی به هم شباهت دارند؟»بررسی کرد.
از طرف دیگر «شخصیت» یک موضوع پیچیده است ولی از زمانهای قدیم برای شناخت آن کوششهای فراوانی شده است که برخی از آنها «غیرعملی» ، بعضی دیگر «خرافاتی» و تعداد کمی «علمی و معتبر» هستند. این تنوع در دیدگاهها به تفاوت در«تعریف و نگرش از انسان و ماهیت او» مربوط می‌شود. هر جامعه برای آنکه بتواند در قالب فرهنگ معینی زندگی کرده ، ارتباط متقابل و موفقیت آمیزی داشته باشد، گونه‌های شخصیتی خاصی را که با فرهنگش هماهنگی داشته باشد، پرورش می‌دهد. در حالی که برخی تجربه‌ها بین همه فرهنگها مشترک است، بعید نیست که تجربیات خاص یک فرهنگ در دسترس فرهنگ دیگر نباشد.


تعريف شخصيت
1- صاحب نظران حوزه شخصیّت و روان شناسی از کلمۀ شخصیّت تعریفهای گوناگونی ارائه داده اند. از نظر ریشه ای، گفته شده است که کلمۀ شخصیّت که معادل کلمۀ Personality انگلیسی است درحقیقت از ریشه لاتین Persona گرفته شده که به معنی نقاب یا ماسکی بود که در یونان و روم قدیم بازیگران تئاتر بر چهره می گذاشتند. این تعبیر تلویحاً اشاره بر این مطلب دارد که شخصیّت هرکس ماسکی است که او بر چهرۀ خود می زند تا وجه تمیز او از دیگران باشد.]1[


2-هیلگارد» (Hilgard) شخصیت را «الگوهای رفتار و شیوه‌های تفکر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین می‌کند تعریف کرده است در حالی که برخی دیگر «شخصیت» را به ویژگیهای «پایدار فرد» نسبت داده و آن را بصورت مجموعه ویژگیهایی که با ثبات و پایداری داشتن مشخص هستند و باعث پیش بینی رفتار فرد می‌شوندتعریف می‌کنند.

3- شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق می‌شود که معرف رفتار یک شخص است، از جمله می‌توان این خصلتها را شامل اندیشه ، احساسات ، ادراک شخص از خود ، وجهه نظرها ، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاح ویژگی شخصیتی به جنبه خاصی از کل شخصیت آدمی اطلاق می‌شود.


4- شخصیت از دیدگاه مردم: واژه «شخصیت» در زبان روزمره مردم معانی گوناگونی دارد. یکی از معانی آن مربوط به هر نوع صفت اخلاقی یا برجسته است که سبب تمایز و برتری فردی نسبت به افراد دیگر می‌شود مثلا وقتی گفته نمی‌شود «او با شخصیت است. »یعنی «او» فردی با ویژگیهایی است که می‌تواند افراد دیگر را با «کارآیی و جاذبه اجتماعی خود» تحت تأثیر قرار دهد. در درسهایی که با عنوان پرورش شخصیت تبلیغ و دایر می‌شود، سعی بر این است که به افراد مهارتهای اجتماعی بخصوصی یاد داده ، وضع ظاهر و شیوه سخن گفتن را بهبود بخشند با آنها واکنش مطبوعی در دیگران ایجاد کنند همچنین در برابر این کلمه ، کلمه «بی‌شخصیت» قرار دارد که به معنی داشتن «ویژگیهای منفی» است که البته به هم دیگران راتحت تاثیر قرار می دهد اما در جهت منفی.
5- شخصیت از دیدگاه روانشناسی: دیدگاه روانشناسی در مورد «شخصیت» چیزی متفاوت از دیدگاههای «مردم و جامعه» است در روانشناسی افراد به گروههای «با شخصیت و بی‌شخصیت» یا«شخصیت خوب و شخصیت بد» تقسیم نمی‌شوند؛ بلکه از نظر این علم همه افراد دارای «شخصیت» هستند که باید به صورت «علمی» مورد مطالعه قرار گیرد این دیدگاه به شخصیت و انسان» باعث پیدایش نظریه‌های متعددی از جمله : «نظریه روانکاوی کلاسیک ،نظریه روانکاوی نوین ،نظریه انسان گرایی، نظریه شناختی ، نظریه یادگیری اجتماعی و … در حوزه مطالعه این گرایش از علم روانشناسی شده است.

رويکردهای موجود در باب شخصيت
ديدگاه هاي موجود درباره شخصیت، به دو دسته اصلی تقسیم می‏شوند:
الف) التقاط گرایی خیرخواهانه؛
ب) طرفداری متعصبانه
بسیاری ازموارد درباره شخصیت، در یکی از این دو دسته قرار می‏گیرند؛ اما نوع سومی هم هست که دارای اهمیت قابل توجهی هستند. این دسته از گرایش التقاط گرایی خیرخواهانه، گستردگی و موازنه‏ای را که برای بررسی بسیاری از نظریه‏های مربوط به شخصیت ضروری است، کسب می‏کنند، و از طرفداری متعصبانه، این عقیده را که برخی از نظریه‏ها از سایرین بهترند، وام می‏گیرند. هدف کلی «تحلیل تطبیقی»است، پرده برداشتن از شباهتها و تفاوتهای میان بسیاری ازرویکردهای موجود به شخصیت است، و این پرده‏برداری را نقطه شروعی است برای تعیین اینکه سودمندترین رویکرد کدام است. تحلیل تطبیقی در جستجوی فهم بهتر، باید جامع، منظم و ارزیابی کننده باشد.
اگر چه رویکردهای التقاط‏گرایی خیرخواهانه و طرفداری متعصبانه، هر یک مزایایی مختص به خویش دارند، با این حال، هنگامی که تعدادی از نظریه‏های سازگار در دسترس باشند، نه رویکرد التقاط‏گرایی خیرخواهانه موجب رشد این حوزه علمی خواهد شد، و نه رویکرد طرفداری متعصبانه. هیچ کس نمی‏کوشد تا ارزش نسبی انواع رویکردهای موجود را تعیین کند، و حتی در نسلهای بعدی، کسانی که دست‏اندر کارند به تقلید از اسلاف خود می‏پردازند و تنها، استادی و مهارتشان اندکی بیشتر می‏شود؛ ولی هیچ‏گونه تغییرات چشمگیر و پیشرفتهای شگرف پدید نخواهد آمد، مگر اینکه نگرش تحلیل تطبیقی رشد یابد. افرادی که در این حوزه معرفتی کار می‏کنند، می‏توانند به جای اینکه انرژی خود را در مناقشات متعصبانه و رقابت جویانه به هدر دهند، تشریک مساعی کنند و این تشریک مساعی مرحله متوسطی از رشد این حوزه معرفتی را فراهم می‏آورد. ]1[

ماهیت شخصیت
اکنون گزاره‏ای راجع به ماهیت کلی شخصیت بیان مي کنیم که بر حسب انواع اموری که شخصیت شناسان انجام می‏دهند معنی‏دار باشد: شخصیت عبارتست از مجموعه ثابتی از خصلتها و گرایشهایی که آن دسته از وجوه اشتراک و تفاوتهای رفتار روانشناختی افراد (افکار، احساسات و اعمال) را تعیین می‏کند که استمرار زمانی دارند و ممکن نیست بسادگی آنها را به عنوان نتیجه اختصاصی فشارهای اجتماعی و زیست‏شناختی موقتی فهم کنیم. تنها بخشی از این گزاره که ممکن است نیازمند توضیح باشد، گرایشها و خصلتهاست . «گرایشها» عبارتند از: فرآیندهایی که جهت‏گیری در افکار، احساسات و اعمال را معین می‏کنند؛ و «خصلتها» عبارتند از: ساختارهای ثابت شخصیت که نه برای حرکت به سوی اهداف یا تحقق کارکردها، بلکه برای تبیین واقعیت و محتوای اهداف یا مقتضیات به‏کار می‏روند. «خصلتها» همچنین برای تبیین افکار، احساسات و اعمالی که علی‏الظاهر بیش از آنکه جهت‏دار باشند، در طبیعت تکرار می‏شوند، به کار می‏روند. نمونه‏ای از یک «گرایش» می‏تواند تلاش برای وصول به کمال در زندگی باشد، در حالی‏که «خصلتهای» مرتبط آرمانهایی‏اند، مثل زیبایی یا بزرگواری که کمال را معین می‏کنند]1[

شخصیت شناس
«شخصیت شناس»؛ یعنی کسی که کارشناس در مطالعه و فهم الگوهای هماهنگ افکار، احساسات و افعالی است که افراد نشان می‏دهند. مسلما بسیاری از روانشناسان و روانپزشکان را می‏توانیم با این تعریف، شخصیت شناس بنامیم. کار ایشان مشتمل بر یکی یا همه این فعالیتهای چهارگانه است: روان درمانی، ارزشیابی، تحقیق و نظریه‏پردازی.( موری 1938) هدف کلّی شخصیت شناس، «طبقه‏بندی» سبکهای هستی، همراه با تعیین واضح شباهتها و تفاوتهای موجود میان دسته‏های داخل در طبقه‏بندی است.شخصیت‏شناس با پذیرش این امر که فشارهای اجتماعی و زیستی در رفتار اثر می‏گذارند، مخالف نیست، بلکه به گمان او تأکید خاص بر این عوامل، ساده‏انگاریِ بیش از اندازه در فهم زندگی است؛ یعنی در حقیقت، رفتار افراد تحت‏تأثیر شخصیتهای ایشان نیز هست. ]1[

معرفتهای سه ‏گانه شخصیت شناس

از آنجا که روانشناسی ادّعا می‏کند یک علم تجربی است، ممکن است گمان رود که همه گزاره‏های نظری شخصیت شناس نتیجه تحقیقند؛ اما تحقیق یا اکتشافی است یا تأییدی. تحقیق «اکتشافی» مستلزم مشاهده نظام‏مند رفتار در یک گروه معقول بزرگ است که به عنوان نماینده عموم انسانها برگزیده شده‏اند، و هدف این تحقیق، بیان فرضیه‏هایی است در مورد ماهیت و هدف رفتار. سپس این فرضیه‏ها از حیث صحت و سقم تجربی‏شان در تحقیقات تأییدی، آزموده می‏شوند. البته مهم است که تأکید کنیم براینکه نظریه‏های شخصیت، منحصرا ـ یا حتی اولاً و بالذات ـ بر معرفت تجربی مبتنی نیستند؛ زیرا معرفت تجربی‏ای که در دسترس شخصیت‏شناس است، هنگامی که در کنار غنا و پیچیدگی انسانها و زندگیهایشان گذاشته شود، کافی نیست، و گاهی به‏قدری متعصبانه است که باید به صورتی جدّی کلیّتش محدود شود. شمول نظریه‏های شخصیت نسبت به گزاره‏هایی که مبنای محکمی در تحقیق ندارند، صرف نظر از اینکه زیانبار نیست، در مرحله اولیه رشد این حوزه تحقیقاتی، رویّه بالقوه سودمندی است؛ زیرا آزادی عملی که این رویّه به آدمی می‏دهد، به نظریه پرداز اجازه می‏دهد که پیچیدگی کامل انسان را ملاحظه کند. در مجموع، هیچ‏گاه نظریه در هیچ زمینه‏ای عملاً محدود به گزاره‏های مبتنی بر معرفت تجربی صِرف نمی‏شود. بعلاوه گزاره‏های غیر تجربی، نمایانگر دو نوع خاص دیگری از معرفت هم هست؛ یعنی معرفتهایی که مبتنی بر فرآیندهای شهود و تعقل است. برای فهم قدر و قیمتِ «شهود»، اوقاتی را که فهم معنای آنچه رخ می‏دهد شما را در قبضه می‏گیرد، فهمی که مبهم، شخصی و عاطفی است، اگر چه زنده، بی‏واسطه و جذّاب هم هست. محتوای این حدسیها همان «معرفت شهودی» است. در مقابل، اوقاتی هست که در آنها شما بدقت و آرامی، معنای اجزاء و لوازم اموری را بررسی کامل می‏کنید، و به برکت استنتاج از مجموعه‏ای از فروض به نتایج خودتان دست می‏یابید. در این مورد، «معرفت عقلی» تأملی، صریح، منطقی، تحلیلی، دقیق و عقلانی است؛ چه بسا ممکن است نظریات شخصیت شناس، تجسّم آمیزه‏ای از مجموعه دانشِ شهودی، عقلی و تجربی باشد. هنرمندان در پرورش خیال، و الهیّون در ساختن بنای ایمان، اوّلاً و بالذات با معرفت شهودی سر و کار دارند، در حالی‏که «تعقل» بوضوح شاخص ریاضیدان و فیلسوف است.


هر یک از این سه شیوه معرفت می‏تواند به عنوان محک دو شیوه دیگر مطرح باشد. چیزی که بر اساس استدلال، معقول به نظر می‏رسد، ممکن است به قدری شهود را جریحه‏دار سازد که ایجاد محدودیتهایی را در فروض عقلی پیشنهاد کند و چیزی که از نظر تجربی واضح به نظر می‏رسد ممکن است هنگامی که مورد مداقّه عقلی قرار گیرد، امری متناقض از کار در آید و این امر ممکن است نسبت به تفسیر نامعقول و نادرست از اطلاعات، به ما هشدار دهد. در مراحل اولیّه، حوزه‏ای همانند شخصیت‏شناس، هیچ شاهراهی به سوی حقیقت ندارد، بلکه سه راه پرپیچ و خمی است که همه آنها را باید پیمود، تا در باب اسرار این عرصه کار بهتری انجام شود. به هر حال باید تصدیق کنید که این سه شیوه دانستن توسط نظریه‏پردازان شخصیت به کار می‏رود. به طور حتم مراحل نخستین تنظیم نظریه به مانند هر فعّالیت خلاّق دیگر به لحاظ ماهوی شهودی است، آنهم بر اساس مبانی‏ای که به هیچ وجه صرفا عقلی یا تجربی نیستند. نظریه‏پرداز در ابتدا «حدسی» دارد و از آن تبعیت می‏کند و این خود یک معرفت شهودی است. نظریه‏ها نشانی از شهود دارند تا هنگامی که به حدّ قابل توجهی از معقول بودن برسند. امّا نظریه‏پردازی اولیّه هرچقدر شهودی باشد، شخصیت ‏شناس وظیفه تنظیم دیدگاههایی واضح را بر حسب سلسله‏ای از مفروضاتی که تجارب همگانی آنها را توجیه می‏کند، می‏پذیرد، که از این مفروضات قضایای نظری عمده «نظریه» استنتاج شود. سرمایه ‏گذاری آشکار شخصیت شناسان در دفاع از این قضایا و تحقیرِگاه و بیگاهشان نسبت به شواهد تجربی از التزام گاهی شخصیت‏ شناس بیش از این تجربه گراست؛ قطعا او به این معیار معتقد است که چیزی که نتواند مورد تأیید نوعی از شواهدتجربی واقع شود، استحقاق درج در نظریه شخصیت را ندارد؛ اما در میان روانشاسان، شخصیت ‏شناسان کمتر بر انکار شهود و ردّ هر گونه مفروضی که صرفا مورد حمایت عقل است، اصرار می‏ورزند. برعکس شخصیت‏ شناسان معرفت عقلی و شهودی را در نظریه ‏پردازی روا می‏دارند، در عین حال که ضرورت اعتماد برتجربه گرایی را هرگاه مردّد باشند می‏پذیرند. این جامعیت و عدم شکاکیت، موجب احترام شخصیت شناسان در بین روانشناسان نشده است فقط توان مفهوم سازی و اشتیاقِ پرداختن به مسائل پیچیده را امکانپذیر ساخته است]1[

هسته و پوسته شخصیت
اصل عمده تنظیم عبارت است از: تمایزی اساسی میان هسته و پوسته شخصیت. در نظریه‏های شخصیت متعارف این است که دو نوع گزاره بیان می‏کنند:
نوع اوّل: ناظر است به آنچه که هسته شخصیت ‏نام دارد. این نوع، اموری را که مشترک میان همه انسانهاست تصویر می‏کند و اوصاف ذاتی انسانها را برملا می‏سازد. این ویژگیهای مشترک در روند زندگی تغییر نمی‏کنند و تأثیر گسترده نافذی بر رفتار اِعمال می‏کنند. امّا نظریه‏ پردازان همچنین تمایل دارند که گزاره‏هایی درباب اوصاف ملموس تر شخصیت که به آسانی در رفتار مشاهده می‏شوند، بیان کنند. این اوصاف را پوسته شخصیت می‏ناميم. اینها عموما اکتسابی ‏اند، نه فطری، و هر یک تأثیر نسبتا محدودی بر رفتار دارند. نظریه‏ پردازان آنها را عمدتا برای تبیین تفاوتهای میان افراد بکار می‏برند. در نظریه‏ پردازی هسته‏ای، شخصیت شناس گزاره‏ای اصلی درباره جهت‏یابی، هدف و کارکرد کلّی زندگی انسان بیان می‏کند. این گزاره به شکل اصل موضوع گرفتن یک یا شاید دو گرایش هسته‏ ای است، مانند این فرض که هر رفتار متشکل از کوششی برای به فعلیت رساندن استعدادهای ذاتی شخص است. نظریه‏پردازای هسته‏ای «خصلتهای هسته‏ای» یا ساختارهای شخصیتی را نیز که در گرایش هسته‏ ای است در بردارد. در مورد گرایش به «فعلیّت رساندن»، خصلتهای هسته‏ای آن را می‏توان بالقوگی های فطری مانند غریزه جنسی یا پرخاشگری دانست.

یکی از شیوه‏هایی که در سطح پوسته شخصیت، نظریه‏ پرداز گزاره‏ای بیان می‏کند، این است که تعدادی از خصلتهای پوسته‏ای را که صرفا با بخشی از رفتار مرتبطند، اصل موضوع قرار دهد. برای مثال: «نیاز به موفقیت» خصلتی پوسته‏ای است که صرفا ناظر است به رفتار رقابت طلبانه در زمینه‏ای که امکان موفقیت و شکست در آن هست. کارکرد خصلتهای پوسته‏ای این است که فهم تفاوتهای میان افراد را ممکن می‏سازد. نظریه ‏پردازان در تعداد خصلتهای پوسته‏ای که به عنوان اصل موضوع فرض می‏کنند با یکدیگر اختلاف نظر دارند، هرچه تعداد آنها بیشتر باشد توجه بیشتری به تفاوتهای خردی نشان داده می‏شود. این خصلتها خردترین و متجانس ترین عناصر تبیینی است که نظریه‏ پرداز امکان وجود آنها را باور دارد. افراد بسیاری اصطلاح ویژگي را برای آنچه توصیف کردم به‏ کار می‏برند؛ امّا من از این اصطلاح اجتناب می‏کنم.


اصطلاح سنخ مفهوم وسیعتر و عامتری است که آن هم در نظریه ‏پردازی پوسته‏ای به‏ کار برده می‏شود. هر سنخ شامل تعدادی از خصلتهای پوسته‏ ای است که در درون واحدهای بزرگتری انتظام می‏یابند که با شیوه‏ های زندگی‏ای که معمولاً با آنها مواجهیم مرتبطند. گاهی شخصیت‏ شناس، یک سنخ ‏شناسی یا طبقه ‏بندی جامع سنخها را پیشنهاد می‏کند که بیان جامعی از سبکهای مختلف ممکن زندگی می‏باشد. معمولاً یک یا چند سنخ به عنوان شیوه‏ های آرمانی زندگی در نظر گرفته می‏شود در حالیکه سایر شیوه ‏ها غیر آرمانی تلقی می‏شوند.

اعتقاد بر این است که سنخهایی غیر آرمانی یا زمینه‏های آسیب‏ شناسی روانی، یا انواع بالفعل آسیب‏ شناسی روانی‏ اند. شکاف بین هسته و پوسته شخصیت، در گزاره ناظر به رشدپرمی‏شود. در آغاز، گرایشها و خصلتهای هسته‏ای در تعامل با سایر اشخاص (مثلاً خانواده، غریبه‏ها) و نهادهای اجتماعی (مثلاً قوانین، مدارس) آشکار می‏شوند. تجربه حاصل ـ پاداش، کیفر، آگاهی ـ در خصلتهامراجعه شود و سنخهای پوسته‏ای تبلور می‏یابند. معمولاً سنخ شخصیتی هر کس، کارکرد نوعِ خاص محیط خانوادگی که او در آن رشد یافته است تلقی می‏شود و بهترین شرایط مربوط به رشد به سخنهای شخصیتی آرمانی می‏انجامد. شخصیت‏ شناس قائل است که بهترین سبک زندگی ، سنخ آرمانی آن است که هدف کلّی زندگی انسانی را آنگونه که در نظریه خاصی بیان می‏شود، بیش از هر سبک دیگر تحقق بخشد]1[

روان شناسی رشد شخصیّت
تاریخچۀ زندگی یک فرد در واقع مدتها پیش از تولّد او آغاز می شود زیرا تأثیر عوامل ژنتیکی و محیطی پیش از تولّد آغاز می شوند. معمولاً رشد شخصیّت را پس از تولّد طیّ چند دوره مورد مطالعه قرار می دهند که عبارتند از: دورۀ شیرخوارگی (از تولد تا 2 سالگی)، دوره پیش دبستانی (2 تا 6 سالگی)، دوره کــودکی میــانه (6 تا 12 سالگی) و دوران بلوغ. دوران شیرخوارگی از جهات گوناگون بر رشد شخصیّت در دورۀ بزرگسالی تأثیر می گذارد. مثلاً وجود واکنش مانع محرک در بعضی از نوزادان است که در نهایت منجر به اختلال شخصیّتی در خود ضروری می شود. وابستگی یکی از واکنشهایی است که در دوران نوزادی در نوزاد نسبت به مادر ایجاد می شود که حاکی از احساس امنیّت خاطر در نوزاد بر اثر وجود و حضور مادر است این الگوی رفتاری در حیوانات نیز مشاهده شده است.
در دوره پیش دبستانی بسیاری از الگوهای رفتاری نظیر رفتار اکتشافی، اضطراب، سخنگویی که در دورۀ شیرخوارگی آغاز شد در این دوره به تکامل خود ادامه داده و شکل گیری شخصیّت را در مرحله ای بالاتر امکان پذیر می سازند.
دوره کودکی میانه را روانکاوان دوره نهفتگی از نظر رشد جنسی می دانند در این دوره کودک در محیط مدرسه با کودکان دارای شخصیّتهای گوناگون در تماس و مراوده است و مدرسه نقش مهمی در اجتماعی کردن کودک ایفا می کند.
دوره بلوغ با رشد سریع و تغییرات بارز جسمی مشخص می شود. ظهور علائم ثانوی جنسی در پسران و دختران مختص این دوره است. این تغییرات جسمی با تغییرات روانی مختلفی همراه است]2[

نظریه های شخصیّت
نظریه های روانکاوانه شخصیّت شامل نظریه های روانکاوی فروید، یونگ، آدلر است. فروید به عنوان پیشتاز و بنیانگذار نظریۀ روانکاوی شناخته شده است. وی به عنوان پزشک در بعضی بیماران خود متوجه ناراحتی هایی شده بود که منشأ جسمی نداشتند و معتقد شد که این ناراحتیها حاصل و تحت کنترل مغز دوم است و بعدها از آن به عنوان «ناخودآگاه» یا «ضمیر ناهشیار» نام برد.
شخصیّت از نظر فروید شامل سه وجه است نهاد که نماینده تمایلات و غرایز کور است و تابع اصل لذّت است. خود یا من که نمایندۀ واقعیتها است و تابع اصل واقعیت است. و فراخود یا من برتر نمایندۀ سانسورهای اجتماعی و وجدان شخصی است و مانع ارضای تمایلات می شود. به عقیده فروید شخصی برای حفظ و انسجام شخصیّت خود از یک رشته مکانیسم های دفاعی که عبارتند از: واپس زنی، جابجائی، والایش، بروناخنکی، همانندسازی، درون فکنی، بازگشت، تثبیت، انکار، دلیل تراشی، تبدیل، جبران استفاده می کند.
یــونــگ که از شاگــردان فروید بود به علّت اختلاف هــایی که با فرویــد پیدا کرد کتب روان شناسی تحلیلی را پی ریزی کرد. از نظر یونگ ساختار شخصیّت شامل من یا خود، ناهشیاری فردی، ناهشایر جمعی، صورتهای ازلی، پرسونا یا نقاب، آنیما و آنیموس و سایه می باشد. ونگ شخصیّتها را به دو طبقه درون گرا و برون گرا تقسیم کرد. از دیگر همکاران فروید که مکتب روان شناسی فردی را بنیاد نهاد، آلفرد آدلر بود. در نظریه آدلر صول و ویژگی هایی وجود دارد که عبارتند از: اصل حقارت، اصل برتری جوئی، اسلوب زندگی، خودآگاهی، علاقه اجتماعی، نهایت و هدف زندگی و خود خلاّقی]2[

نظریّه های شناختی شخصیّت

نظریّه جورج کلی که به عنوان یکی از نظریّه های شناختی شخصیّت شناخته شده محور بحث او این است که انسان از یک سو موجودی است عقلانی و دارای شناخت، و از سودی دیگر موجودی است که برای تعبیر و تفسیر رویدادهای زندگی خود از سازه هایی که خود می سازد استفاده می کند. هر انسان از نظر کلی دانشمندی است که عاقلانه و با روش علمی خاص خود پدیده ها را تعبیر و تفسیر می کند. طبعاً چون شیوه های شناخت افراد با هم متفاوت است تعبیر و تفسیرهای گوناگونی هم از زندگی و جهان اطراف خود دارند. کلی این ســازه ها را به عینــک های متفــاوتی تشبیه می کنــد که هر فــرد جهان بیرون را که در واقع یکی است از پشــت عینک خود به رنگ خاصّی می بیند.
کلی توجیه خود را از تعبیر و تفسیر افراد در مورد جهان خارج طی یک اصل موضوعۀ بنیادی و 11 اصل تبعی توضیح می دهد. اصول تبعی کلی عبارتند از: اصل تبعی ساختمانی، یعنی شخص رویدادها را با تفسیر کردن تکرار آنها پیش بینی می کند. اصل تبعی فردیّت، یعنی افراد در ساختن رویدادها با یکدیگر تفاوت دارند. اصل تبعی سازمان، یعنی هر شخص مشخصاً برای راحتی در تصور و درک رویداد، سیســتم ساختن سازه های خاصی را در خود شکل می دهد که بین آن سازه ها روابط ترتیبی و سلسله مراتبی وجود دارد. اصول دیگر و اصل تبعی دوگانگی، اصل تبعی انتخاب، اصل تبعی گستره، اصل تبعی تجربه، اصل تبعی نوسان، اصل تبعی خرد کردن، اصل تبعی اشتراک، اصل تبعی جامعه جویی نام داشت]2[

نظریه های تیپ شناختی شخصیّت
معروفترین این نظریه ها متعلق به کره حمر آلمانی و دیگری شلدون آمریکائی است که مبنای کار خود را ارتباط ویژگیهای جسمی با خصوصیّات شخصیّتی قرار داده اند که ریشه در کارهای بقراط یا جالینوس حکمای قدیمی یونان دارد.. کرچمر با استفاده از فنون «انسان سنجی جسمانی» انسانها را به سه تیپ ضربه تنان، لاغر تنان و سنخ پهلوانی تقسیم کرد. بر اساس نظریه کره حمر به هر یک از این سه سنخ جسمی یک نسخ روانی مربوط می شود مثلاً ضربه تنان از نظر روانی ادواری خوی یعنی از نظر خلق و خو بدون ثبات و متلون المزاج اند؛ لاغرتنان از نظر روانی اسکینروئید خوی اند یعنی شخصیّتی گسسته دارند و درونگرا هستند و بالاخره سنخ پهلوانی از نظر روانی صرغ واره هوی هستند یعنی محتاط، محافظه کار و کند هستند. شلدون به تحقیقات تیپ شناسی خود علمی تر و عینی تری داد. او انسانی را به سه تیپ اکتومورف که از جنبه های سلسلۀ عصبی غلبه دارند. اکتومورف که از نظر جنبه های سلسلۀ عصبی غلبه دارنــد. مزومــورف که در آنها غلبــه با استحکام عضلانی و استخوانها است و اندوموروف که جنبه های احشائی و شکمی در آنها غالب است تقسیم کرد. مهمترین انتقاد این نظریه های تیپ شناسی این بوده است که اگر یک تیپ جسمی به عللی چون بیماری، یا تغذیه تغییری از نظر جسمی پیدا کنند، تکلیف خصوصیات شخصیّتی آنها چه می شود]2[

نظریه های شخصیت؛فروید؛سطوح شخصیت

غرایز باز نمایی های ذهنی محرک هایی هستند که از درون بدن سرچشمه می گیرند. غرایز زندگی درخدمت بقا هستند وبه شکل انرژی روانی به نام لیبیدو آشکار می شوند. غرایز مرگ سایق ناهشیار به سمت تباهی ،نابودی وپرخاشگری هستند.سه ساختار شخصیت نهاد،خود وفراخود هستند. نهاد،عنصر زیستی شخصیت،مخزن غرایز ولیبیدو است.نهاد طبق اصل لذت عمل می کند.خود،عنصر منطقی شخصیت،طبق اصل واقعیت عمل می کند .فراخود،جنبه اخلاقی شخصیت،از وجدان – رفتارهایی که کودک به خاطر آنها تنبیه می شود- وخود آرمانی – رفتارهایی که کودک به خاطر آنها تحسین می شود- تشکیل می شود.خود بین درخواست های نهاد،فشار های واقعیت،واحکام فراخودی میانجی گری می کند]3[

نظریه های شخصیت؛فروید؛اضطراب
اضطراب زمانی ایجاد می شود که خود زیاد تحت فشار قرارگرفته باشد.فروید سه نوع اضطراب رامطرح کرد:اضطراب واقعی،اضطراب روان رنجور واضطراب اخلاقی.
اضطراب واقعی ترس از خطرات ملموس در زندگی عملی است- مثلا ترس از طوفان،زلزله و...- اضطراب واقعی رفتار ما را برای گریختن ازخطرهای واقعی ومحافظت کردن از خودمان هدایت می کند.
اضطراب روان رنجور در کودکی ریشه دارد، یعنی در تعارض ارضای غریزی با واقعیت. این اضطراب روان رنجور ترس ناهشیار از تنبیه شدن به خاطر نشان دادن تکانشی رفتار تحت سلطه نهاد است. دراین حالت بین نهاد وخود تعارض وجود داشته ومبنای واقعی دارد.
اضطراب اخلاقی از تعارض بین نهاد وفراخود ناشی می شود. درواقع این ترس ازوجدان است .
اضطراب به فرد خبر می دهد که خود تهدید شده است واگر دست به کارنشود،امکان دارد خود ساقط شود.
خود برای محافظت از خودش چند گزینه دارد: گریختن از موقعیت تهدید کننده، جلوگیری از نیاز تکانشی که علت خطر است، یا اطاعت کردن ازاحکام وجدان.


اگر هیچ یک از این روش های منطقی موثر نباشند، فرد ممکن است به مکانیزم های دفاعی متوسل شود که راهبرد های غیر منطقی طراحی شده برای دفاع کردن از خود است]3[


نظریه های شخصیت؛فروید؛مکانیزم های دفاعی

مکانیزم های دفاعی به صورت ناهشیار عمل می کنند. آنها تحریف های واقعیت هستند که ازخود دربرابر تهدید اضطراب محافظت می کنند.
ازجمله مکانیزم های دفاعی این موارد هستند:
سرکوبی : انکار ناهشیار وجود چیزی که موجب اضطراب می شود. این نوعی فراموشی ناهشیار وجود چیزی است که موجب ناراحتی ما می شود واساسی ترین و رایج ترین مکانیزم دفاعی است.
مغهوم سرکوبی برای نظریه شخصیت فروید اهمیت زیادی داشته ودر تمام رفتار های روان رنجور دخالت دارد.
انکار: انکار کردن وجود تهدید بیرونی یا رویداد آسیب زا.
واکنش وارونه : نشان دادن تکانه نهاد که درست برعکس تکانه ای است که فرد را تحریک کرده است.برای مثال کسی که توسط تمایلات جنسی تهدید شده است شاید آن را وارونه کند ومبارز متعصبی علیه هرزه نگاری شود.
فرافکنی : نسبت دادن تکانه ناراحت کننده به فرد دیگر
واپس روی : برگشتن به دوره پیشین زندگی که کمتر ناکام کننده بوده ونشان دادن رفتارهای بچگانه و وابسته ای که مشخصه آن دوران امن تر بوده است.
دلیل تراشی : تعبیر متفاوت رفتار برای قابل قبول ترکردن وکمتر تهدید کننده بودن آن.مثلا کسی که از کار خود اخراج شده ممکن است با گفتن اینکه این کار در هرصورت به درد نمی خورد، خود را توجیه می کند .
جابجایی : جابجا کردن تکانه های نهاد از موضوع تهدید کننده یا غیر قابل دسترس به موضوعی جایگزین که در دسترس قرار دارد.
والایش : تغییر دادن یا جابجا کردن تکانه های نهاد با منحرف کردن انرژی غریزی به رفتار های جامعه پسند. برای مثال، انرژی جنسی می تواند به رفتارهای هنری خلاق منحرف شده یا والایش یابد. فروید معتقد بود انواع فعالیت های انسان، مخصوصا آنهایی که ماهیت هنری دارند، جلوه هایی که از تکانه های نهاد هستند که به راه های خروجی جامعه پسند منحرف شده اند]3[
نظریه های شخصیت؛فروید؛مراحل روانی - جنسی رشد شخصیت
کودکان مراحل روانی – جنسی رشد را پشت سر می گذارند که با نواحی شهوت زای بدن توصیف می شوند. مرحله دهانی دو شیوه رفتار را شامل می شود: جذب دهانی وپرخاشگری دهانی.
مرحله مقعدی اولین مداخله در ارضای تکانه غریزی راشامل می¬شود.
مرحله آلتی عقده ادیپ را دربر دارد، یعنی تمایلات جنسی ناهشیار کودک به والد جنس مخالف واحساس رقابت وترس نسبت به والد هم جنس.
پسرها اضطراب اختگی ودخترها رشک آلت مردی را پرورش می دهند. پسرها از طریق همانندسازی با پدر وپذیرفتن معیارهای فراخود او وسرکوب کردن میل جنسی به مادر خود،عقده ادیپ را حل می کنند. دخترها در حل کردن این عقده چندان موفق نیستند که باعث می شود فراخودی داشته باشند که به قدر کافی رشد نکرده است.
در طول دوره نهفتگی، غریزه جنسی به فعالیتهای تحصیلی، ورزشها، وروابط دوستی با افراد هم جنس والایش می یابد.
مرحله تناسلی، به هنگام بلوغ از شروع روابط دگر جنس گرا خبر می دهد]2[

نظریه های شخصیت؛یونگ
یونگ تعریف فروید را از لیبیدو گسترش داد وآن را به صورت نیروی پویشی کلی تر توصیف کرد.
یونگ معتقد بود شخصیت علاوه بر گذشته توسط آینده نیز شکل می گیرد وبر ناهشیار تاکید کرد.یونگ اصطلاح لیبیدو را به دوصورت مورد استفاده قرار داد: انرژی پراکنده وکلی و انرژی محدودتری که به کار شخصیت سوخت می رساند و آن را روان نامید.
مقدار انرژی که در یک فکر یا احساس صرف می شود، ارزش نام دارد.برای مثال اگر انگیزه زیادی برای کسب قدرت داشته باشد در این صورت بیشتر انرژی روانی خود را صرف جستجو کردن قدرت می کنید.
انرژی روانی مطابق با اصول اضداد،هم ارزی وآنتروپی عمل می کند.
اصل اضداد اعلام می دارد که هر چنبه ای از روان ضد خود را دارد و این ضدیت انرژی روانی تولید می کند. اصل هم ارزی اعلام می دارد که انرژی هرگز درشخصیت از بین نمی رود بلکه ازیک قسمت به قست دیگر جابجا می شود. اصل انتروپی اعلام می دارد که در شخصیت گرایش به آرامش وتعادل وجود دارد.

نظریه های شخصیت ؛ یونگ ؛ سیستم های شخصیت
خود (ego) مرکز هوشیاری است و به درک کردن ،فکر کردن، احساس کردن و یادآوری مربوط می شود.
بخشی از ادراک هشیار ما به وسیله نگرشهای درون گرایی وبرون گرایی مشخص می شود که به موجب آن لیبیدو به صورت درونی یا بیرونی هدایت می شود. برون گرایان افراد معاشرتی واز لحاظ اجتماعی جسور هستند وبه سمت دیگران ودنیای بیرون گرایش دارند. درون گرایان کناره گیر وخجالتی هستند و گرایش دارند که بر خود افکار و احساساتشان تمرکز داشته باشند- در مورد شخصیت خودتون فکر کنید؛ انرژی روانی تون به سمت بیرون هدایت می شه یا درون؛ برون گرایید یا درون گرا؟!- به عقیده یونگ همه افراد قابلیت هر دو گرایش را دارند ولی فقط یکی در شخصیت مسلط می شود.
یونگ تفاوتهای دیگری را نیز بین افراد بر اساس آنچه که او کارکردهای روانشناختی نامید مطرح کرد. این کارکردها به روش های متفاوت ومتضاد درک کردن دنیای بیرونی عملی ودنیای درونی ذهنی ما اشاره دارند]4[

نظریه های شخصیت؛ یونگ؛‌ کارکردهای روان شناختی
چهار کار کرد روان شناختی عبارتند از: حس کردن ، شهود، تفکر، و احساس.
حس کردن (sensing) و شهود (intuition) با هم به عنوان کارکردهای غیر عقلانی دسته بندی شده اند؛ آنها از فرایند عقل استفاده نمی کنند.حس کردن تجربه را از طریق حواس بازآفرینی می کند، به همان صورت که عکس شی را کپی می کند. شهود مستقیما از محرک بیرونی ناشی نمی شود.
دومین جفت کارکردهای متضاد، تفکر (thinking) و احساس (feeling) کارکردهای عقلانی هستند که قضاوت کردن وارزیابی تجربیاتمان را شامل می شود. کارکرد تفکر، قضاوت هشیار را درباره اینکه آیا تجربه ای درست یا غلط است ، شامل می شود. نوع ارزیابی که توسط کارکرد احساس صورت می گیرد بر حسب دوست داشتن یا دوست نداشتن، خوشایندی یا ناخوشایندی، تحریک یا بی حوصلگی ابراز می شود.
همانگونه که روان ما مقداری از هر دو نگرش برون گرایی و درون گرایی را در بر دارد، از قابلیت هر چهار کارکرد روانشناختی برخورداریم، و همانگونه که یک نگرش مسلط است، فقط یک کارکرد مسلط می باشد. کارکردهای دیگر در ناهشیاری شخص پنهان هستند]4[

نظریه های بشردوستان (انسان گرایانه)
مازلو معتقد است که روان شناسی باید خلاق ترین و سالمترین افراد را برای نشان دادن بالاترین توانایی های بالقوه انسان برگزیند و مورد مطالعه قرار دهد. سلسله مراتب نیازهای عنوان شده به وسیله مزلو عبارتند از: نیازهای فیزیولوژیایی، نیازهای ایمنی، نیازهای تعلق و عشق، نیازهای حرمت و نیازهای خودشکوفایی است. نیازهای فیزیولوژیایی شامل نیاز به غذا، آب، هوا، خواب و جنس مخالف هستند. نیازهای ایمنی شامل نیاز به امنیت، ثبات، نظم و رهایی از ترس و اضطراب است. نیازهای تعلق و عشق از طریق ارتباط شخص با دیگر مردمان برآورده می شود. نیازهای حرمت شامل نیاز به عزت نفس و احترام از سوی خود و دیگران است. نیازهای خودشکوفایی تشخیص توانهای بالقوه و قابلیتهای شخص است و مستلزم داشتن دانش واقع بینانه نسبت به نقاط ضعف و قوت خود است.
نیازهای رده پایین تر باید بیش از ظهور نیازهای ردههای بالاتر سلسله مراتب ارضاء شده باشند، اگرچه یک نیاز نباید به طور کامل و قطعی ارضاء شود تا نیاز دیگری ظاهر شود. نیازهای رده پایین تر نیازهای نقص یا کمبود نامیده می شوند. زیرا شکست در ارضاء آنها در فرد کمبود جسمانی و عاطفی با ارضای آنها افزایش می یابد. نیازهای رده های بالاتر برای بقاء انسان کمتر موردنیازند، اما سلامت جسمانی و عاطفی با ارضای آنها افزایش می یابد. نیازهای ترقی یا نیازهای هستی نام دارند]5[

اختلافات شخصیّت
اختلالات شخصیّت با اختلالات روانی از قبیل روان رنجوری و روان پریشی تفاوت دارند. این الگوهای اختلالی رفتارهایی هستند که برای دیگران زیان آور بوده یا منبع پاداش دهندۀ آنها از نظر اجتماعی مضرّ یا غیر قانونی شناخته شده است. عمده ترین اختلالات شخصیّت عبارتند از: شخصیّت نافعال ـ پرخاشگری با وجود ظاهری همکاری کننده و پذیرش، با طفره رفتن، سماجت و ناکارآمدی مشخص می شود. شخصیّت ناکارآور عدم کارآیی او است نه خصومت داشتن که مختص شخصیّت نافعال پرخاشگر است. شخصیّت هیستریابی با عدم ثبات عاطفی، خود نمایشی، خود محوری و اتکاء به دیگران مشخص می شود. شخصیّت ادواری خوی که بیشتر در مردان دیده می شود از یکسو شبیه شخصیّت هیستریابی و از سوی دیگر شبیه به شخصیّت اسکیزوئیدی است در واقع این تیپ شخصیّتی نمایشگر شکل ملایمی از شیدائی ـ افسردگی است.
شخصیّت اسکیزوئیدی که عملاً با خود بیگانه است، خجول بودن، حساسیت بیش از حد و مردم گریزی بعضی از دیگر از مشخصات شخص اسکیزوئید هستند. شخصیّت ضعیف علاوه بر داشتن حالت اسکیزوئیدی علائم دیگری چون زود خسته شدن، فقدان اشتیاق و علاقه و سطح انرژی پائین را دارند. شخصیّت پارانویایی ویژگیهایی از جمله حسادت، مسکوک بودن، خشک و انعطاف ناپذیر بودن و حساس بودن بیش از حدّ را دارند]6[


نظریه ویژگی های شخصیت
نظریه ویژگی های شخصیت یکی از مهم ترین محدوده های نظری در مطالعه شخصیت است. براساس این نظریه، شخصیت افراد از خصوصیات وصفات گسترده ای ترکیب یافته است. برای مثال، در نظر بگیرید که خودتان چگونه شخصیت یک دوست نزدیکتان را توصیف می کنید. به احتمال زیاد، از تعدادی از ویژگی های او مانند اجتماعی بودن، مهربانی و خونسردی نام می برید. منظور از «ویژگی» یک خصوصیت نسبتاً پایدار است که باعث می شود افراد به شیوه های خاصی رفتار کنند.ميگنا دات آي آر. نظریه ویژگی های شخصیت بر خلاف سایر نظریه های شخصیت مانند نظریه های روانکاوانه و انسان گرایانه، بر تفاوت های بین افراد تمرکز دارد. ترکیب و تعامل ویژگی های مختلف است که شخصیت یک فرد را تشکیل می دهد و این برای هر شخص، یگانه و منحصر به فرد است. نظریه ویژگی های شخصیت بر تعیین و اندازه گیری این خصوصیات فردی شخصیت تمرکز دارد]3[

نظریه گوردون آلپورت
در سال ۱۹۳۶، گوردون آلپورت، روان شناس، متوجه شد که تنها در یک فرهنگ لغات انگلیسی، بیش از ۴۰۰۰ واژه برای توصیف ویژگی های مختلف شخصیت وجود دارد. او این ویژگی ها را در سه سطح رده بندی نمود:
▪ ویژگی های اصلی: ویژگی هایی که بر کلّ زندگی فرد غالب است، تا جایی که آن شخص معمولاً به خاطر این ویژگی ها شناخته می شود. در واقع، شنیدن نام فرد، این ویژگی ها را به ذهن شنونده متبادر می کند. برای درک بهتر این موضوع، عبارت هایی نظیر فرویدی، ماکیاولی، دون ژوان، مسیح گونه و ... را در نظر آورید. به نظر آلپورت، ویژگی های اصلی نادرند و در طول زندگی ساخته می شوند.
▪ ویژگی های مرکزی: خصیصه های عمومی که پایه های اصلی شخصیت را شکل می دهند. این ویژگی های مرکزی، هر چند به نفوذ و اقتدار ویژگی های اصلی نیستند، امّا خصیصه های عمده ای هستند که ممکن است برای توصیف یک فرد دیگر به کار آیند. عبارت هایی چون هوشمند، امین، کمرو و مضطرب نمونه هایی از ویژگی هاي مركزي هستند .
▪ ویژگی های ثانویه: ویژگی هایی که گاهی به نگرش ها یا اولویت ها مربوطند و غالباً تنها در وضعیت های خاص یا تحت شرایط خاص پدیدار می شوند. به عنوان نمونه می توان به مضطرب شدن به هنگام صحبت در میان جمع یا بی صبری در هنگام انتظار در صف اشاره کرد]3[

● پرسشنامه ۱۶ عامل شخصیت ریموند کاتل
ریموند کاتل، یکی از نظریه پردازان ویژگی های شخصیت، تعداد ویژگی های اصلی شخصیت را از بیش از ۴۰۰۰ مورد که در لیست اولیه آلپورت وجود داشت به ۱۷۱ مورد تقلیل داد. او این کار را عمدتاً از طریق حذف ویژگی های غیرمتداول و ترکیب خصوصیات مشترک انجام داد. کاتل سپس نمونه بزرگی از افراد را برای این ۱۷۱ ویژگی مختلف مورد ارزیابی قرار داد. وی آنگاه با استفاده از یک روش آماری به نام «تحلیل عوامل» ، ویژگی های نزدیک به هم را معین کرد و سرانجام لیست خود را به تنها ۱۶ ویژگی شخصیت کاهش داد. به گفته کاتل، این ۱۶ ویژگی، منبع و منشاء شخصیت تمام انسان ها می باشند. او همچنین یکی از پرکاربردترین آزمون های ارزیابی شخصیت به نام پرسشنامه ۱۶ عامل شخصیت (16PF)را طراحی کرد]4[

سه بعد شخصیت آیزنک
هانس آیزنک، روان شناس انگلیسی، مدلی برای شخصیت، بر پایه تنها سه ویژگی عمومی بنا کرد:
۱)درون گرایی/برون گرایی: درون گرایی مستلزم جهت دهی توجه و تمرکز بر روی تجربیات درونی است در حالی که برون گرایی به تمرکز و توجه بر سایر مردم و محیط ارتباط دارد. بنابراین، یک فرد درون گرا معمولاً فردی ساکت و خوددار است و یک فرد برون گرا بیشتر خونگرم و اجتماعی.
2) تهییج پذیری/پایداری هیجانی: این بعد از نظریه ویژگی های شخصیت آیزنک به دمدمی مزاجی در مقابل خونسردی و آرامی مربوط است. فرد تهییج پذیر، زود ناراحت یاهیجان زده می شود در حالی که منظور از پایداری هیجانی یعنی از نظر هیجانی، ثابت و یکنواخت باقی ماندن.
۳)روان پریشی گرایی: آیزنک بعداً پس از مطالعه افرادی که از بیماری روانی رنج می بردند، بعد دیگری از شخصیت را به نظریه خود افزود. او این بعد را روان پریشی گرایی نامید. کسانی که این ویژگی در آن ها برجسته است در برخورد با واقعیت ها مشکل دارند و معمولاً جامعه ستیز، مخالف، غیرهمدل و عوام فریب هستند]4[

● نظریه پنج عامل شخصيت
نظریه های کاتل و آیزنک موضوع پژوهش های بسیاری قرار گرفته است و برخی از نظریه پردازان عقیده دارند که کاتل بر روی تعداد زیادی ویژگی تمرکز کرده است و آیزنک بر روی تعداد کمی. در نتیجه، یک نظریه جدید ویژگی های شخصیت به نام نظریه پنج عامل شکل گرفت. این مدل پنج عامل شخصیت نشانگر پنج ویژگی اصلی است که در تعامل با یکدیگر، شخصیت انسان را شکل می دهند. با وجودی که پژوهشگران غالباً با یکدیگر بر روی نامگذاری دقیق این ابعاداختلاف نظر دارند امّا نام های زیر بیشتر متداول است:
▪ برون گرایی
▪ خوشایندی (مقبولیت)
▪ وظیفه شناسی (وجدان)
▪ تهییج پذیری
▪ آزاداندیشی]7[

●ارزیابی نظریه ویژگی های شخصیت
با وجودی که اغلب روان شناسان قبول دارند که می توان مردم را بر حسب ویژگی های شخصیتی شان توصیف کرد امّا نظریه پردازان همچنان به بحث در مورد تعداد ویژگی های اصلی سازنده شخصیت انسان ادامه می دهند. در حالی که نظریه ویژگی های شخصیت دارای واقع بینی هایی است که برخی دیگر از نظریه های شخصیت (مانند نظریه روانکاوانه شخصیت فروید) فاقد آن هستند، امّا دارای نقاط ضعفی نیز هست. برخی از متداول ترین انتقاداتی که به نظریه ویژگی های شخصیت می شود بر این واقعیت تمرکز دارد که ویژگی ها غالباً پیش بین های ضعیفی برای رفتار هستند. مثلاً در حالی که یک فرد ممکن است امتیاز بالایی در ارزیابی یک ویژگی خاص به دست آورد امّا او شاید همیشه و تحت هر شرایط، به همان شیوه رفتار نکند. مشکل دیگر این است که نظریه ویژگی های شخصیت مشخص نمی سازد که چگونه و چرا تفاوت های شخصیتی افراد شکل می گیرد یا پدید می آید]8[

شخصیت سالم از دیدگاه مكاتب مختلف روانشناسی


مكتب روانكاوی
به عقیده ی فروید، ویژگی خاصی كه برای سلامت روان شناختی ، ضروری است خودآگاهی است یعنی هرانچه كه ممكن است در ناخودآگاهی موجب مشكل شود بایستی خوداگاه شود . به عقیده ی فروید ، انسان عادی كسی است كه مراحل رشدو روان جنسی را با موفقیت گذرانده باشد و در هیچ یك از مراحل ، بیش از حد تثبیت نشده باشد . بنظر او كمتر انسانی ، متعارف است . فروید از منظر روان شناسی ، انسان نامتعارف را به دو گروه روان نژند و روان پریش ، تقسیم می كند و هسته ی مركزی بیماری روانی را اضطراب می داند . به عقیده ی فروید ، نوع مكانیسم های دفاعی مورد استفاده ی افراد سالم ، روان نژند و روان پریش ، متفاوت است . شخص سالم از مكانیسم های دفاعی نوع دوستی ، ش

:: بازدید از این مطلب : 2149

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

هيجان‌ها به صورت پديده‌هاي ذهني، زيستي، هدفمند و اجتماعي وجود دارند.

 

 


 

 

 

هيجان‌ها پديده‌هايي چند بعدي هستند. در كل مي‌توان گفت هيجان‌ها به صورت پديده‌هاي ذهني، زيستي، هدفمند و اجتماعي وجود دارند. هيجان‌ها از اين نظر احساس‌هاي ذهني هستند كه باعث مي‌شوند به صورت خاص احساسي مثل عصباني يا شاد داشته‌باشیم. هيجان‌ها واكنش‌هاي زيستي هم هستند. آنها پاسخ‌هاي بسيج‌كننده انرژي‌اند كه بدن را براي سازگار شدن با هر موقعيتي كه روبه‌رو مي‌شويم آماده مي‌سازند.


براي مثال خشم نوعي ميل انگيزشي در ما ايجاد مي‌كند تا كاري انجام دهيم كه معمولا آن را انجام نمي‌دهيم، مثلا با يك دشمن بجنگيم يا به يك بي‌عدالتي اعتراض كنيم. هيجان‌ها پديدهاي اجتماعي نيز هستند. وقتي هيجاني مي‌شويم علايم قابل تشخيص چهره‌ها، ژستي و كلامي براي سايرين مي‌فرستيم كه كيفيت هيجان‌پذيري ما را به ديگران منتقل مي‌كند. (مثل حركت ابروها و تن صدا)


ابعاد هيجان
-عنصر ذهني به هيجان احساس مي‌دهد يعني تجربه ذهني كه هم معني و هم اهميت شخصي دارد. هيجان از نظر شدت و كيفيت در سطح ذهني احساس مي‌شود.


-عنصر زيستي فعاليت دستگاه‌هاي خودمختار عصبي و هورموني را شامل مي‌شود، به اين صورت كه آنها براي آماده كردن رفتار كنار آمدن سازگارانه آن در هيجان دخالت دارد. فعاليت و رفتار فيزيولوژيكي آن چنان با هيجان آميخته است كه هرگونه تلاش براي تجسم فردي عصباني كه برانگيخته نباشد تقريبا غيرممكن است.


-عنصر كاركردي (هدفمند) در واقع به اين سوال مربوط مي‌شود كه وقتي فردي هيجاني را تجربه مي‌كند چه فايده‌هايي از آن مي‌برد. آدم بدون هيجان از لحاظ تكاملي در مقايسه با ساير آدم‌ها اشكال دارد. براي مثال تجسم كنيد فردي كه قابليت ترس ندارد از نظر بقاي جسماني و اجتماعي چقدر در وضعيت نامساعدي قرار دارد.
-برخي عناصر بيانگر جنبه اجتماعي و ارتباطي هيجان هستند. تجربه‌هاي خصوصي ما از طريق ژست‌ها، حرف زدن‌ها (آواگري‌ها) و به ويژه جلوه‌هاي صورت و حالت‌هاي صورت به ديگران ابراز و منتقل مي‌شوند. پس هيجان‌ها در واقع كل بدن ما را درگير مي‌كنند. اين شامل احساس‌ها و پديدارشناسي‌مان، زيست شيمي و نظام عضلاني‌مان، اميال و هدف‌هايمان و ارتباط و تعامل‌مان با ديگران است.


ديدگاه‌هاي مربوط به هيجان

ديدگاه زيستي: اين ديدگاه معتقد است كه هيجان‌ها از تاثيرات بدني گذرگاه‌هاي عصبي ليمبيك، الگوهاي شليك عصبي و فيدبك آنها صورت مي‌گيرد.
ديدگاه شناختي: اين ديدگاه معتقد است كه هيجان‌ها از رويدادهاي ذهني نظير ارزيابي‌ها، دانش و حافظه، زماني كه فرد معني شخصي رويدادهاي محرك را تعبير مي‌كند، ناشي مي‌شود. چون مواردي نظير داروها، تحريك برقي مغز و پس‌خوراند صورت هيجان را فعال مي‌كند. معلوم است كه نيروهاي زيستي بدون دخالت شناختي يا با دخالت آن تجربه هيجاني به بار مي‌آورند چون افراد تقريبا هميشه ارتباط شخصي و اهميت شخصي رويدادها را تعبير مي‌كنند، پس معلوم مي‌شود كه نيروهاي شناختي هم موجب تجربه‌هاي هيجاني مي‌شوند.

 

 

 

چند نوع هيجان وجود دارد؟
گرايش شناختي بر هيجان‌هاي اصلي در انسان مثل خشم وترس تاكيد مي‌كند و به اهميت هيجان‌هاي ثانوي يا اكتسابي كم بها مي‌دهد. گرايش شناختي قبول دارد كه هيجان‌هاي اصلي مهم هستند اما معتقد است جالب بودن تجربه‌هاي هيجاني به دليل تجربه‌هاي فردي، اجتماعي و فرهنگي است. در نهايت پاسخ‌دهي به سوال فوق بستگي به اينكه طرفدار گرايش شناختي باشيم يا گرايش زيست‌شناسي فرق مي‌كند.


-ديدگاه زيستي معتقد است كه انسان‌ها چيزي بين دو تا 10 هيجان دارند.
-ديدگاه شناختي معتقد است كه انسان‌ها خزانه هيجاني بسيار متنوع‌تري از هيجان‌هاي اصلي دارند. اين نظريه‌پردازان مي‌گويند درست است كه تعداد معدودي مدار عصبي و واكنش بدني مثل جنگ و گريز وجود دارد اما چند هيجان مختلف مي‌تواند از واكنش زيستي ايجاد شوند براي مثال يك پاسخ فيزيولوژيكي تنها مثل بالا رفتن سريع فشار خون مي‌تواند مبناي زيستي خشم، حسادت يا رشك باشد.
اما هيجان‌ها چه فايده‌اي دارند؟


از ديدگاه كاركردي هيجان‌ها به صورت واكنش‌هاي زيستي تكامل يافته‌اند تا به ما كمك كنند تا با تكليف اساسي زندگي مثل مواجه شدن با تهديد به خوبي كنار بياييم. علاوه بر اين هيجان‌ها به هدف‌هاي اجتماعي هم كمك مي‌كنند. هيجان‌ها احساسات ما را به ديگران منتقل مي‌كنند، بر نحوه تعامل ديگران با ما تاثير مي‌گذارند، ما را به تعامل اجتماعي فرا مي‌خوانند و نقش مهمي در برقراري روابط ميان فردي، حفظ و قطع آن دارند.

 



:: بازدید از این مطلب : 704
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

دارو های ضد افسردگی علا ئم بیماری افسردگی را از بین می برند, این داروها در دهه ۱۹۵۰ به بازار آمدند و از آن زمان به طور مرتب استفاده می شوند.

امروزه حدود ۳۰ نوع دارو های ضد افسردگی از ۴ گروه مختلف وجود دارد.


تری سیکلیک ها(Tricyclics)


ام –اِی –اُ- آی-ز ( مونو- آمینو اُکسیداز) MAOI


اس- اس- ار- آی- ز(سلکتیو- سروتونین- ری آپ تِیک -اینهیبیتورز) SSRIs


اس- ان- ار- آی- ز ( سروتونین و نورآدرنالین- ری آپ تِیک –اینهیبیتورز( )SNRIs



دارو های ضد افسردگی چگونه تاثیر می کنند؟


جواب قطعی برای این سوال وجود ندارد، اما به نظر میرسد که دارو های ضد افسردگی فعالیت بعضی از مواد شیمیایی مغز به نام نوروترانسمیترها را افزایش می دهند.در افسردگی غالباً سروتونین و نورآدرنالین که هر دو جز نوروترانسمیتر ها هستند ، دچار اختلال می شوند.


دارو های ضد افسردگی در چه مواردی تجویز می شوند؟


-افسردگی متوسط و شدید (برای افسردگی خفیف دارو تجویز نمی شود(


-اضطراب شدید و حملات پانیک


-اختلالات وسواسی- جبری


-دردهای مزمن


-اختلالات تغذیه ای (Eating Disorders)


-اختلال استرسی پس ازسانحه


اگر نمی دانید چرا دارو ضد افسردگی برای شما تجویز شده، از پزشک خود بپرسید.


داروهای ضد افسردگی تا چه حد موثر هستند؟


بعداز۳ ماه درمان ۵۰ تا ۶۵ درصد افراد بهبودی چشمگیر پیدا می کنند, در حالیکه این درصد برای افرادیکه دارونما(پلاسبو) استفاده کنند ۲۵تا ۳۰ میباشد.


این نکته که بعضی افراد با دارونما بهتر میشوند شاید جالب به نظربرسد، ولی لازم است بدانید که این اثر مشابه اثری است که مسکن ها میتوانند روی احساس ما داشته باشند. از طرف دیگر هر داروئی که ما استفاده می کنیم، مقداری از اثر خود را مدیون داشتن نام دارو بر خود دارا می باشد، به این معنی که افراد گاهی صرف اینکه فکر می کنند دارو استفاده می کنند احساس بهتری پیدا می کنند.


آیا داروهای ضد افسردگی جدید بهتر از داروهای ضد افسردگی قدیمی هستند؟


بله ونه. داروهای ضد افسردگی قدیمی تر(تری سیکلیک ها) به همان اندازه داروهای جدید موثر می باشند، اما داروهای جدید اثرات جانبی کمتری دارند.یک نکته مهم این هست که اگر فردی تعداد زیادی از این دارو را یکباره استفاده کند (به طور اتفاقی یا به منظور خودکشی) ،چندان خطرناک نیستند.


چه نوع دارو ضد افسردگی به من توصیه شده است؟


در انتهای این پمفلت فهرستی از تمامی داروهای ضد افسردگی ؛ نام تجاری آنها و نوع آنها داده شده است.


آیا داروهای ضد افسردگی عوارض جانبی دارند؟


بله ،پزشک شما در این زمینه شما را راهنمائی می نماید ودرعین حال لازم هست که شما وی را از هرگونه بیماری دیگرخودتان آگاه سازید.در زیر فهرستی از عوارض جانبی داروهای ضد افسردگی مختلف آورده شده.


تری سیکلیک ها


خشکی دهان ، لرزش خفیف، طپش قلب، یبوست، خوابی آلودگی و افزایش وزن از عوارض شایع این دسته داروها می باشند.در افراد سالخورده عوارض دیگری مانند گیجی،کندی در شروع وتوقف جریان ادرار،افت فشارخون وگاهاً ازدست دادن تعادل وافتادن، ممکن است اتفاق بیفتد.


اگر بیماری قلبی دارید بهتر هست از این گروه ضد افسردگی ها استفاده نکنید.


مردها ممکن هست دچار اختلالاتی در نعوظ ویا انزال دیررس شوند. استفاده یکباره تعداد زیادی از این دارو (به منظور خودکشی) می تواند بسیار خطرناک باشد.


SSRIs


در طی دو هفته اول ممکن است، احساس تهوع و اضطراب بیشتری کنید. بعضی از این داروها می توانند باعث سوء هاضمه بشوند ولی اگر همراه غذا خورده شوند این مسئله برطرف خواهد شد.از عوارض جانبی دیگر این گروه میتوان ،ایجاد اختلال در عملکرد جنسی را نام برد. مواردی از پرخاشگری نیزگزارش شده که البته این تعداد زیاد نمی باشد.


آگاهی داشتن از عوارض جانبی این داروها ممکن هست نگران کننده باشد، خصوصاً اینکه بروشور همراه دارو، حتی عوارض جانبی بیشتری را ذکر میکند که ممکن است به نگرانی شما بیا فزاید .اما بیشتر افراد ،دچارهیچ عوارض جانبی نمی شوند ویا شکل خفیفی از عوارض جانبی را تجربه میکنند.


عوارض جانبی غالباً درعرض چند هفته برطرف خواهد شد. اما داشتن لیست آنها مهم است چون درصورتیکه دچار عوارض جانبی بشوید متوجه آن خواهید شد و می توانید با پزشک خود مشورت کنید.


عوارض جانبی جدی مانند ، اختلال جریان ادرار،گیجی، فراموشی و ازدست دادن تعادل وافتادن، در افراد جوان و میان سال به ندرت اتفاق می افتد.


داشتن افکار خودکشی یا خودآزاری در افرادی که افسرده هستند امر شایعی می باشد،درصورت داشتن این افکاربا پزشک خود صحبت کنید. این افکار به محض بهتر شدن افسردگی، برطرف خواهد شد.


SNRIs


عوارض جانبی آنها مشابه با SSRI ها بوده ولی ونلافاکسینVenlafaxine برای کسانی که مشکل جدی قلبی دارند، تجویز نمی ‌شود. این دارو ممکن است باعث افزایش فشارخون شود بنابراین فشارخون باید اندازه گیری شود.


مونو آمینو اکسیداز اینهابیتور(MAOIS (


این نوع ضد‌افسردگی ها این روزها بندرت تجویز می ‌شوند.MAOIها اگر همراه با غذاهایی که حاوی ماده‌ای موسوم به تیرامین هستند مصرف شوند، می ‌توانند باعث افزایش فشار خون شوند. اگر نیاز به مصرف MAOI ها داشته باشید دکترتان لیست غذاهایی را که باید پرهیز کنید به شما می ‌دهد.


ـ در مورد رانندگی یا کار با ماشین آلات چطور؟


برخی ضد‌افسردگی ‌ها باعث خواب آلودگی شده و واکنش‌های شما را کند می ‌سازند(داروهای قدیمی ‌تر احتمالا بیشتراین اثر را دارند)اما، برخی از آنها می ‌توانند هنگام رانندگی هم تجویز شوند. ولی بخاطر داشته باشید که افسردگی به خودی خود در تمرکز شما اختلال ایجاد می ‌کند و می تواند باعث افزایش ریسک تصادف ‌شود.اگر تردید دارید، قبل ازاقدام به رانندگی وضعیت خود را با دکترتان در میان بگذارید و نظرش را جویا شوید.


ـ آیا ضد‌افسردگی ‌ها اعتیاد آورند؟


داروهای ضد افسردگی باعث ایجاد اعتیادی که افراد با مصرف آرام بخش ها، الکل یا نیکوتین پیدا میکنند، نمی شوند:


ـ زیرا که با گذشت زمان نیازی به افزایش دوز مصرفی (برای رسیدن به همان اثرقبلی) ندارید.


ـ زیرا با قطع آنها ,میل به مصرف مجدد آنها نخواهید داشت.


هرچند دراین مورد هنوز باید بحث و تحقیق شود، زیرا علیرغم نداشتن علائم اعتیاد، تا یک سوم افرادی کهSSRIها وSNRIها را قطع کرده‌اند علائم سندرم قطع را داشته‌اند. این موارد عبارتست از:


ـ احساس ناراحتی در معده


ـ علائم شبیه سرماخوردگی


ـ اضطراب


ـ گیجی


ـ رویاهای زنده (vivid) در شب


ـ احساساتی در بدن که شبیه شوک الکتریکی است(در صورت نیاز به توضیح بیشتر ،به منابعی که در انتها آورده شده ، مراجعه کنید)


در اکثر افراد این علائم فوق ملایم است، ولی برای عده کمی از افراد می ‌تواند شدید باشد. این علائم عمدتاً با مصرف پَروگزتین Paroxetine( با نام تجارتیسروگزاتSeroxat) و ونلافاکسین Venlafaxine( با نام تجارتیافکسورEfexor) رخ می ‌دهد. برای جلوگیری از این موضوع, معمولاً کاهش تدریجی دوز ضد‌افسردگی ها قبل از قطع ناگهانی آنها توصیه می شود.


عده‌ای گزارش کرده‌اند که بعد از مصرف SSRI ها برای چند ماه، وقطع آن ، احساس کرده اند که به دارو معتاد شده‌اند، اما بیشتر دکترها معتقدند ‌ که این علائم در واقع به علت بازگشت افسردگی است و نه به علت اعتیاد به مصرف ضد افسردگی ها.


کمیته ایمنی داروها در بریتانیا مدارک موجود را در سال ۲۰۰۴ مرور کرده و نتیجه گرفته که بر طبق معیارهای بین المللی،هیچ گونه شواهدی دال بر اینکه مصرف SSRIs ها و ضد‌افسردگی های مرتبط، باعث وابستگی شدید یا بروز سندروم وابستگی شوند وجود ندارد.


ـ ضد افسردگی های SSRI، تمایلات به خودکشی و جوانان


شواهدی از افزایش افکار خودکشی (و نه الزاماً اقدام به خود کشی) و عوارض جانبی دیگر در جوانان مصرف کننده ضد‌افسردگی ها دیده شده است. بنابراین مصرف SSRIها در نوجوانان زیر ۱۸ سال مجاز نیست. هرچند، بر طبق دستورالعمل موسسه ¹NICE ، مصرف فلوگزتین که یک SSRIاست در افراد زیر هیجده سال ، منعی ندارد.


شواهدی دال بر افزایش افکار خودکشی و یا خودآزاری در افراد بالای ۱۸ سال که ضد افسردگی ها را مصرف می کنند، دیده نشده است.اما از آنجایی که جوانان بیشتر از بزرگسالان دست به خودکشی می ‌زنند، بنابراین اگر این گروه مصرف کننده ضد افسردگی ها هستند، باید بیشتر مراقب آنها بود.


ـ در مورد بارداری چطور؟


همواره بهتر است از مصرف دارو در دوران بارداری، به ویژه در سه ماهه نخست، حتی المقدور اجتناب شود. اخیراً، شواهدی از افزایش نقص‌ مادرزادی و معلولیت در کودکان مادرانی که در طی این زمان از داروی ضد افسردگی استفاده کرده‌اند مشاهده شده است. هر چند برخی مادران مجبور به مصرف داروهای ضدافسردگی در طی دوران بارداری هستند، در این موارد باید مضرات و منافع مصرف دارو برای مادر و نوزاد به دقت توسط پزشک بررسی شودو سپس در مورد ادامه مصرف یا قطع مصرف تصمیم گیری شود. شواهدی وجود دارد که کودکان مادران مصرف کننده ضد افسردگی ها، بعد از تولد ممکن است با علائم سندرم قطع مواجه شوند.احتمال وقوع این حالت در صورتی که پَروگزتینParoxetine مصرف شده باشد متحمل تر به نظر می ‌رسد.


در حال حاضر توصیه شده است که در طی دوران حاملگی بهتر است از درمان های جایگزین استفاده گردد.


ـ در مورد شیردهی چطور؟


احساس افسردگی پس اززایمان در مادران بسیار شایع میباشد( این حالت افسردگی پس اززایمان نامیده می شود).این حالت معمولاً با مشاوره و حمایت از مادر بهبود میابد.اگر افسردگی پس اززایمان شدید باشد، به نوعی که مادر قادر به شیردهی و مراقبت از نوزاد نباشد و این قضیه در روند رشد نوزاد تاثیر گذارد، داروهای افسردگی می تواند کمک کننده باشد .


در مورد بچه چطور؟


مقدار ناچیزی ازداروهای ضد افسردگی از طریق شیرمادر به نوزاد منتقل می گردد.نوزادان پس از چند هفته اول تولد به علت کارا بودن کلیه ها و کبدشان ، همانند بزرگسالان ، قادر هستند که داروهای ضدافسردگی دریافت شده از طریق شیر را تجزیه و دفع کنند، بنابر این خطر جدی متوجه نوزاد نمی باشد. نوزادان بعضی داروهای ضد افسردگی را بهتر دفع میکنند ،در این مورد می توانید از پزشک یا دکترداروساز خود سوال کنید.با توجه به اثرات مفید شیردهی بنظر میرسد بهتر است حتی در مواردی که مادر دارو ضدافسردگی مصرف می کند، به شیردهی ادامه داد.


ـ ضد افسردگی ‌ها چگونه باید مصرف شوند؟


- با دکترتان در چند هفته اول شروع مصرف در تماس باشید. برای برخی داروهای تری سیکلیک قدیمی ‌تر، شروع با دوز کمتر و بالا بردن آن درعرض چند هفته بهتر است.بنابراین اگر با دکترتان در تماس نباشید، دوز داروئی کافی را دریافت نخواهید کرد .اما در مورد قرص‌های SSRIمعمولا نیازی به افزایش دوز نمی باشد، دوزی که شروع می‌‌کنید معمولا دوزی است که آنرا ادامه خواهید داد.


- مصرف دارو رابه علت عوارض جانبی قطع نکنید، بسیاری ازاین عوارض درعرض چند روز از بین خواهند رفت. قرص‌ها را قطع نکنید مگر اینکه اثرات جانبی واقعاً ناخوشایند باشند ، اگر چنین بود، بلافاصله دکترخود را مطلع نمائید. اگر احساس می کنید افسردگی تان بدترشده است ، دکترخود را مطلع نمائید چراکه ممکن است نیاز باشد که داروی دیگری برای تان تجویز گردد.همچنین اگر دچار اضطراب یا بی قراری شده اید باید دکترتان را در جریان امر قرار دهید.


- داروضد افسردگی خود را هر روز مرتب مصرف کنید، درغیر این صورت، موثر نخواهند بود.


ـ داروهای ضد افسردگی سریع اثر نمی ‌کنند، کمی تحمل داشته باشید.در بیشتر افراد ۲-۱ هفته طول می کشد تا اثرات قرص معلوم ‌شود ولی گاهی ممکن است برای مشاهده تاثیر کامل تا ۶ هفته زمان نیاز باشد.


- در مصرف دارو استقامت داشته باشید.چرا که قطع زود هنگام دارو، شایع ترین‌ علت عدم بهبود و یا بازگشت افسردگی است.


ـ سعی کنید الکل مصرف نکنید. الکل میتواند افسردگی شما را تشدید ‌‌کند، ضمن اینکه مصرف آن با داروهای ضد افسردگی تداخل دارد (باعث افت سطح هوشیاری و خواب آلودگی می شود) این امرمنجر به مشکلاتی در رانندگی یا هرچیزی که نیاز به تمرکز دارد، می انجامد.


- داروهای ضد افسردگی را از دسترس اطفال دور نگه دارید.


ـ اگر وسوسه شدید که با مصرف یکباره تعداد زیادی قرص خودکشی کنید، سریعاً دکترتان را در جریان بگذارید و قرص‌هایتان را به فرد دیگری بدهید تا برایتان نگه دارد .


ـاگر هنگام تغییر دوزدارویتان، دچار تغییرات عمده احساسی شدید، پزشکتان را در جریان بگذارید.


چه مدت باید دارو مصرف شود؟


ضد افسردگی ‌ها لزوماً عامل افسردگی را درمان نمی ‌کنند. بدون هیچ درمانی، بیشتر افسردگی ‌ها بعد از ۸ ماه بهتر می ‌شوند.


اگر قبل از ۸ یا ۹ ماه دارو را قطع کنید،احتمالاً علائم افسردگی باز می ‌گردد.در حال حاضر توصیه می ‌شود، حداقل تا شش ماه بعد ازاحساس بهبودی ،مصرف داروهای ضد افسردگی ادامه یابند. گاهی یافتن علت افسردگی می تواند بسیار مفید باشد و باعث شود احتمال بازگشت افسردگی بطور قابل ملاحظه ای کاهش یابد.


اگر دو یا بیش از دو حمله افسردگی داشته‌اید، درمان را باید حداقل برای دو سال ادامه دهید.


ـ اگر افسردگی عود کند (باز گردد) چطور؟


برخی افراد بارها دچار افسردگی شدید می ‌شوند. حتی وقتی که بهتر می ‌شوند، باید چند سال داروی ضد افسردگی استفاده کنند تا افسردگی آنها مجدداً باز نگردد. این امر در افراد سالخورده شایع تراست. برای برخی از این افراد، دیگر داروها مثل لیتیم تجویز می ‌شود،ضمن اینکه روان درمانی علاوه بر مصرف قرص می ‌تواند مفید باشد.


این قرصها چه اثری برزندگی مان خواهند داشت؟


افسردگی تجربه ناخوشایندی است و می ‌تواند روی عملکرد واحساس لذت شما از زندگی تاثیر نامطلوب بگذارد. داروهای ضد افسردگی ‌ می‌‌توانند به بهبود سریعتر شما کمک کنند.این دارو ها توسط پزشک شما تجویز شده و به جز عوارض جانبی ذکر شده در بالا ،اصولاً تاثیر دیگری نباید بر روی زندگی داشته باشد. افرادی که این قرصها را مصرف می کنند، به ویژه قرصهای نسل جدیدتر، معمولا به فعالیتهای اجتماعی و عادی خود ادامه می دهند.


اگر افسردگی شما مزمن باشد،ممکن است نزدیکان شما(به عنوان مثال همسر) به خلق و خوی افسرده شما عادت کرده باشند. برخی افراد گزارش کرده‌اند که به تدریج که افسردگی شان بهتر شده و دید بهتری پیدا کرده‌اند، با نزدیکان خود دچار مشکل شده اند. این می ‌تواند باعث بروز اصطکاک و سو تفاهم بین طرفین شود ، به این دلیل بهتر است افراد از این موضوع آگاه باشند و در صورت مواجه با آن ، بتوانند در این باره با یکدیگر صحبت کنند و یا در صورت لزوم از پزشک خود راهنمایی بگیرند .


چه خواهد شد اگر از این داروها مصرف نکنیم؟


نظر دادن در این باره آسان نیست. بستگی به علت تجویز آنها، شدت افسردگی شما و مدت ابتلا به افسردگی دارد. بیشتر افسردگی ‌ها پس از حدود ۸ ماه به طور خودبه خود درمان می ‌شوند. اگر افسردگی شما خفیف است بهتر است از یکی از روشهای درمانی زیر بهره بگیرید. در صورتی که نمی توانید یکی از این روش ها را انتخاب کنید، با دکترتان مشورت کنید.


چه روشهای درمانی دیگربرای افسردگی وجود دارند؟


تنها مصرف قرص کافی نیست. پیدا کردن راههائی که بتوانند باعث ایجاد حس بهتری در شما شود هم مهم می باشد چرا که شانس برگشت افسردگی را کم می کند. این راه ها می ‌تواند شامل: کسی که بتوانید با او صحبت کنید ، ورزش کردن به طور منظم، کاهش مصرف مشروبات الکلی، تغذیه سالم و کافی، تکنیک های خود-درمانی که کمک به آرامش شما میکنند، و پیدا کردن راهی برای حل مسائلی که در ابتدا باعث بروز افسردگی در شما شده اند، باشد. برای اطلاعات بیشتر در زمینه تکنیک های خود درمانی میتوانید به بروشور افسردگی مراجعه نمائید.


ـ روان درمانی


روشهای صحبت درمانی موثرومتفاوتی برای درمان افسردگی وجود دارد.


- مشاوره در افسردگی خفیف مفید است.


- تکنیک‌های حل مشکل در درمان افسردگی که به علت مشکلات زندگی ایجاد شده مفید است.


- رفتار درمانیِ شناختی، به شما کمک می ‌کند به شناخت بهتری از طرز تفکرتان نسبت به خودتان، افراد دیگر و دنیای اطراف پیدا کنید.


- برای اطلاعات بیشتر در این زمینه میتوانید به بروشور روان درمانی و رفتار درمانیِ شناختی مراجعه نمائید.


روشهای درمانی گیاهی


گیاهی موسوم به هیپریکو(Hypericum)م برای افسردگی وجود دارد ، که از گیاه St Johns Wort گرفته شده و بدون نسخه ارائه می ‌شود.


روشنایی


بعضی افراد در طی زمستان دچار افسردگی شده ودر زمانی که روزها آفتابی و بلند است بهبود میابند. این حالت، اختلالِ خلقیِ فصلی Seasonal Affective Disorder(SAD) نامیده میشود. در این شرایط ممکن است استفاده از جبعه نور مفید باشد ،که در واقع یک منبع نور روشن است که میتوانید در طی زمستان هر روز وبه مقدار معینی از آن استفاده کنید. این در واقع کمبود نوردر زمستان را جبران میکند.


ـ مقایسه اثر درمانی ضد افسردگی ها با روشهای درمانی ذکر شده


نتایج اخیر نشان داده که دریک دوره یک ساله، بسیاری از این روان درمانی ‌ها به اندازه داروهای ضد‌افسردگی موثر بوده‌اند. بطور کلی پذیرفته شده که ضد افسردگی ها سریعتر عمل می ‌کنند. برخی مطالعات نشان داده که ترکیب ضد افسردگی ها با روان درمانی بهترین نتیجه را در بر خواهد داشت. متاسفانه تعدادی از این روشهای درمانی در برخی قسمتهای کشور در سیستمNHS موجود نیست.


هیپرکیوم یا St Johns Wort که در آلمان به طور شایعی استفاده می شود ، در افسردگی خفیف به اندازه داروهای ضدافسردگی موثر است گرچه در مورد اثر آن بر افسردگی های متوسط تا شدید شواهد مستدلی تقریباً وجود ندارد.


ورزش ومطالعه کتابهای روانشناسی که بر اساس رفتار درمانیِ شناختی تالیف شده اند، می ‌توانند درمانهای موثری برای افسردگی باشند.


اگر سئوالات دیگری در مورد ضد‌افسردگی ها دارید که در این بروشور جوابی برای آنها نیافته اید، می توانید به بخش مطالعه بیشتر(ضمیمه همین بروشور) رجوع نمائید و یا با دکتر خود مشاوره کنید.همچنین در بسیاری از موارد ، گفتگو با دوستان یا خانواده نیزمی تواند مفید باشد.



:: بازدید از این مطلب : 685
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

منظور از هنردرمانی، درمان‌های روحی- روانی است.

این نوع درمان، می‌تواند برای افرادی که خیلی درمانده شده‌اند یا برای کسانی که مشکل سلامت ذهنی دارند و همچنین برای کسانی که احساس خوبی نسبت به درمان‌های به شکل گفت‌وگو مانند مشاوره یا روان‌درمانی ندارند، مفید باشد.

اگر شما در تشخیص یا بیان احساس‌تان به‌طورشفاهی مشکلاتی دارید و یا نسبت به پاسخ ‌دادن به سؤالاتی درمورد خودتان بی‌علاقه هستید، ممکن است واکنش خوبی در برابر هنردرمانی داشته باشید. شمار مختلفی از هنرهای درمانی وجود دارد؛ از جمله می‌توان به موسیقی ‌درمانی و تئاتر درمانی اشاره کرد.

هنردرمانی‌ها درگذشته به درمان‌های خلاق تعبیر می‌شدند. این نوع درمان‌ها باید با آموزش‌های خاص و درمان‌های هنری معتبر شکل گرفته و ایجاد شوند.

این درمان‌ها با انواع هنر؛ تئاتر، موسیقی و یا حرکت‌های موزون که توسط افراد حرفه‌ای مدیریت می‌شوند، فرق دارند. اگرچه این گروه‌ها اغلب تجربیات آرامش بخش و غنی دارند و می‌توانند به اعتماد به‌نفس افراد کمک کنند اما کار آنها درمان‌های روانشناختی محسوب نمی‌شوند.زیرا کار این گروه‌ها تلاشی برای کمک به افراد در جهت فهمیدن احساس عمیق‌ترشان یا پیدا کردن راه‌هایی برای مقابله مؤثرتر با مشکلات‌شان به شمار نمی‌آید. [تاثیر درمانی موسیقی بر اسکیزوفرنی]

هنردرمانی‌ها چگونه می‌توانند کمک کنند؟
هنردرمانی‌ها می‌توانند افراد مختلف را به شیوه‌های گوناگون کمک کنند. این شیوه درمان به‌گونه‌ای است که شما همکاری و کمک دیگران را کاملا حس می‌کنید. این حس باعث می‌شود فاصله احساسی- عاطفی خود با خانواده را کشف کنید. برای مثال؛ از طریق یک نقاشی یا داستانی که نوشته‌اید فرصتی برای‌تان ایجاد می‌شود تا حقایق را در مورد خودتان، در حرکتی که دقیقا برخاسته از درونتان است را کسب کنید. به این ترتیب راه‌های آسان‌تری برای مدیریت حل مشکل خود پیدا کرده‌اید که در ضمن برای شما قابل بیان نیز هست.

تجربیات دخترجوانی که خیلی افسرده و مضطرب بود و توانست با استفاده از یک مورد هنردرمانی راهی برای حل مشکلش بیابد، نمونه خوبی است.

او این چنین به یاد می‌آورد: من در وجود خودم دچار نوعی تله‌و‌دام شده بودم که قادرنبودم هیچ کلمه‌ای در مورد آنچه در درونش افتاده‌ام را بگویم؛ حتی به‌خودم؛ یعنی قدرت بیان مسئله را نداشتم. این قصه ادامه داشت تا اینکه من توانستم خودم را به‌صورت ملموس از طریق نقاشی‌ام بیان کنم. این کار وقتی امکان پذیر شد که توانستم کم‌کم احساساتم را درک کنم.

او در ادامه توضیح می‌دهد: من سپس این قدرت را پیدا کردم که در مورد این مسئله به‌تدریج صحبت کنم و در واقع با آنها سروکار داشته باشم. زیرا این نقاشی‌ها اکنون دیگر کمتر ترسناک به‌نظر می‌رسیدند.

اگر شما مشکل سلامت ذهنی داشته باشید، ممکن است احساس تنهایی کامل و بریدن از همه چیز، آزارتان دهد. در چنین شرایطی امکان دارد هنردرمانی‌ها بتوانند به شما در جهت کسب احساس غلبه بر انزواطلبی از طریق تعامل با درمانگر، به شکل ارتباط متقابل با دیگران درگروهی که به لحاظ ساختاری دقیقا دراین چارچوب شکل گرفته، کمک کند.به عبارت دیگر، هنردرمانی‌ها می‌توانند به شما کمک کنند با خودانگیختگی بیشتر، جنبه‌های خلاق خودتان را دوباره کشف کنید و به‌دنبال آن، احساس جدیدی از آزادی و رهایی به دست آورید.

شما برای سهیم شدن در یک هنردرمانی، به هیچ مهارت ویژه یا توانایی خاص نیاز ندارید اما به صبر، استقامت و پایداری نیازدارید چرا که مانند همه درمان‌ها، این نوع نیز برای به نتیجه‌رسیدن، نیاز به زمان دارد و معمولا با سختی‌های خودش همراه است.
بنابراین درهنر درمانی نیز فرد به آسانی به درمان دست نمی‌یابد ولی می‌تواند امیدوار باشد که در نهایت، رضایت او تا حد قابل توجهی حاصل شود.

اطلاعات بیشتر
اگر شما فکر می‌کنید پیشبرد یک هنردرمانی خاص ممکن است برای شما مفید باشد ولی اطلاعات لازم را در مورد آن ندارید می‌توانید از یک حرفه‌ای درگیربا مراقبت‌هایتان بخواهید درمورد آنچه در این مورد می‌تواند دردسترس شما باشد توضیح دهد.

معمولا هنردرمانی‌ها درعرصه‌های گوناگون ارائه می‌‌شوند؛ مانند سلامتی، خدمات اجتماعی، تعلیم‌و‌تربیت، زندان‌ها و در پروژه‌هایی برای سایر استفاده‌کنندگان؛ افراد بی‌خانمان یا افرادی که تحت‌تأثیر خشونت خانگی هستند.

متأسفانه این امکانات معمولا به‌صورت پراکنده وجود دارند. اگرچه به‌تدریج در حال پیشرفت و گسترش نیز هستند. همچنین شما می‌توانید با یک هنر درمانگر به‌طور خصوصی مشورت کنید و یا از یک سازمان مناسبی در این زمینه بخواهید یک درمانگر واجد‌شرایط به شما معرفی کند. البته بهتر است قبل از شروع کــاربـاآن درمانگر، در مورد میزان دستمزد این افراد اطلاعات کافی کسب کنید تا این مسئله بعد‌ها شما را دچار مشکل نکند.

اگر این امکان برای شما باشد که قبلا با درمانگر ملاقات کنید و با کمک یکدیگر تصمیم بگیرید که آیا این درمان برای شما مناسب هست یا نه، پاسخ بهتری از انتخاب خود خواهید گرفت.
هنردرمانی‌ها اغلب به‌صورت گروهی انجام می‌شوند اما ممکن است همچنین به‌صورت دو نفره، یعنی با حضور بیمار و درمانگر نیز پیشنهاد شوند. درمان خیلی محرمانه است. اگر شما برای این کار با دیگران در یک گروه هستید، از شما انتظار می‌رود به کمک و همکاری دیگران، برای درمان اعتقاد داشته باشید. همچنین نباید خارج از گروه با دیگران به‌خصوص با افراد گروه بحث کنید و از آنها هم انتظار می‌رود که همین رفتار را با شما داشته باشند.

روند هنردرمانی
در هنر درمانی شما ممکن است برای مثال خطوطی را تصویرکنید، نقاشی بکشید و یا به هرصورت چیزهایی با دست‌های خودتان بسازید. سپس شما به اتفاق درمانگر، می‌توانید از آنچه خلق کرده‌اید به‌عنوان موضوع آغازین برای بحث در مورد احساسات‌تان، استفاده کنید.

 



:: بازدید از این مطلب : 627
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

زوج درمانی راهی است برای حل کردن مشکلات و کشمکش‌های زوج‌هایی که خود به تنهایی قادر به حل مشکلاتشان نیستند. فرایند زوج درمانی شامل زن و شوهر، و یک فرد آموزش دیده و متخصص در این زمینه است که در خصوص احساسات و افکارشان بحث می‌کنند.


 

 

 

یکی از مراجعات شایع به متخصصان بهداشت روانی مشکلات مربوط به ازدواج و روابط عاطفی است . زوج درمانی راهی است برای حل کردن مشکلات و کشمکش‌های زوج‌هایی که خود به تنهایی قادر به حل مشکلاتشان نیستند. فرایند زوج درمانی شامل زن و شوهر، و یک فرد آموزش دیده و متخصص در این زمینه است که در خصوص احساسات و افکارشان بحث می‌کنند.

هدف در زوج درمانی کمک به زنان و مردان است تا همدیگر را بهتر درک کنند و اگر تصمیم دارند و یا می‌خواهند که تغییر کنند، به آنها کمک شود تا به خواسته و هدفشان برسند. در مقاله زیر ابعاد و شیوه‌های مختلف زوج درمانی به صورت پرسش و پاسخ مورد بررسی قرار گرفته است.

زوج درمانی فقط زن و شوهر را در بر می‌گیرد. بچه‌ها به درجات مختلف در معرض مشکلات زناشویی قرار می‌گیرند. آنها ممکن است سراسیمه و نگران شوند و مشکلاتی از خود بروز دهند که خود این کمک می‌کند به بهتر شدن روابط زناشویی یا این که بتوانند بیشتر به بچه‌ها توجه کرده و به آنها کمک کنند.

البته درمانی که در آن والدین و بچه‌ها هر دو شرکت داشته باشند، خانواده درمانی نامیده می‌شود که بر روی روابط بین اعضای خانواده تأکید دارد تا این که فقط بر روی زوج‌ها کار کند. البته ممکن است در بعضی موارد بحث‌ها به سوی مسائل زناشویی کشیده شود که در اینجا والدین باید مراقب باشند تا بچه‌ها مورد بی توجهی قرار نگیرند.

اغلب خانواده‌درمانگران (family therapists) ( درمانی که در آن والدین و بچه‌ها هر دو شرکت داشته باشند ) عمدتا با زوج‌ها کار می‌کنند و اصطلاح “زوج درمانی” (couple therapy) به تدریج جایگزین اصطلاح قدیمی‌تر”ازدواج درمانی” (marital therapy) می‌شود.

زوج درمانی ممکن است بوسیله روانپزشکان، روانشناسان، مددکاران اجتماعی بالینی، پرستاران روانپزشکی، مشاوران روحانی، و خانواده‌درمانگرانی که دوره‌های مخصوص این کار را دیده‌اند و تحت نظارت برای انجام آن تعلیم یافته‌‌اند، انجام شود.

فرض درمانگری که در این حوزه کار می‌کند این است که ناراحتی و ناشادمانی که یک زوج با آن روبه‌رو هستند، چیزی بیش از مشکلات و علائم شخصی آنهاست. زوجی که به درمانگر مراجعه کرده‌اند ممکن است در مورد فاصله‌گیری عاطفی، نزاع بر سر قدرت، اشکال در ارتباط برقرار کردن، حسادت،‌ خیانت و عدم ارضای جنسی و خشونت شکایت داشته باشند.

درمانگر به زوج کمک می‌کند که زندگی‌ مشترک‌شان را مورد بررسی قرار دهند و تصمیم بگیرند که چه تغییراتی لازم است. آنها سعی می‌کنند سوء‌تفاهم‌های دوجانبه، انتظارات غیرمعقول، و تصورات بیان‌نشده‌ای که باعث تداوم تعارض میان آن دو می‌شود را برطرف‌ کنند.

 

 



سیستم‌ها و الگوهای خانوادگی


نظریه “سیستم‌های خانواده” زمانی نظریه غالب در این حوزه بود و هنوز هم به عنوان یک راهنمای کلی برای زوج‌درمانگرها تاثیرگذار است. این نظریه بر الگوهای ارتباط، کنش و واکنش که محیط خانواده را ایجاد و تقویت می‌کنند، تاکید دارند.

در یک زوج ناشاد، این سیستم در برابر تغییرات مقاومت می‌کند، زیرا به یک تعادل ناسازگارانه رسیده است، درست به همان صورتی که علائم شخصی ممکن است در برابر تغییرات مقاومت کنند، زیرا باعث می‌شوند تعادل عاطفی فرد حفظ شود. زوج ممکن است به طور ناآگاهانه قواعدی برای خودشان گذاشته باشند که درست عمل نمی‌کند. درمانگر به زوج کمک می‌کند که از وجود این قواعد و الگوها آشنا شوند تا بتوانند آنها را تغییر دهند.

هنگامی که دو نفر به خوبی چه به صورت کلامی و چه غیرکلامی، ارتباط برقرار نمی‌کنند، هر یک از آنها ممکن است فکر کند که طرف مقابلش اصول معینی را پذیرفته است، در حالی که این طور نیست. برای مثال شوهر فکر می‌کند زنش پذیرفته است که او تا هر زمانی که فکر می‌کند ضروری است، می‌تواند سر کار بماند، اما زن فکر می‌کند که شوهرش بدون اظهار این مسئله، پذیرفته است که در هنگام شام در خانه باشد. این وعده‌های اظهارنشده سوء‌تفاهم‌انگیز که ناشی از مشکل ارتباطی طرفین است، ممکن است امور جنسی، وضعیت مالی خانواده یا تعداد فرزندان را در برگیرد.

درمانگرانی که بر اساس نظریه سیستم‌های خانواده عمل می‌کنند، اغلب از مفهومی به نام “پیوند دوسویه” استفاده می‌کنند، موقعیتی که هنگامی ایجاد می‌شود که طرفین یک زوج پیام‌های متناقض به هم می‌فرستند – پیامی که آن را بیان می‌کند و پیام متناقضی که از طریق ارتباط خاموش عاطفی اظهار می‌کنند. زوج اگر بخواهند تا رابطه خود را حفظ کنند،‌ نباید این تناقض را بپذیرند یا به مقاصد پنهانی آن پاسخ دهند. درمان بر اساس نظریه سیستم‌های خانواده برای آشکار کردن و حل کردن مشکلاتی از این نوع طراحی شده‌ است.

زوج‌درمانی رفتاری

رفتاردرمانی زوج‌ها سه نوع کمک را برای آنها فراهم می‌کند: تبادل رفتاری، تعلیم دادن ارتباط، و آموزش مشکل‌‌گشایی.

در تبادل رفتاری، به هر یک از زوجین کمک می‌‌شود تا یک تغییر مطلوب در رفتار طرف مقابل را تعیین کند و طرفین موافقت می‌کنند با یکدیگر همکاری دوجانبه داشته باشند. درمانگر آنها را تشویق می‌کند تا آخر به این تعهد خود وفادار بمانند و نسبت به هم احترام نشان دهند. تعلیم ارتباط به زوج نشان می‌دهد تا چگونه به حساسیت به یکدیگر گوش دهند و نیازهای‌شان را بدون اتهام زدن به یکدیگر بیان کنند. در آموزش مشکل‌گشایی، زوج یاد می‌گیرند چگونه موضوعاتی را که تعارض ایجاد می‌کنند، شناسایی کنند، راه‌حل‌های اختصاصی را پیدا کنند، به مذاکره بپردازند و مصالحه کنند.

بسیاری از رفتاردرمانگرها همچنین تلاش دارند طریقه واکنش نشان دادن زوجین به رفتار نامطلوب را پاسخ دهند. آنها ممکن است از شیوه بازسازی شناختی استفاده کنند – که در آن شیوه تفسیر هر یک از طرفین از رفتارهای طرف مقابل تغییر داده می‌شود. زوجین می‌آموزند که از کلماتی مانند “همیشه” و “هرگز” استفاده نکنند، پیش از متهم کردن دیگری شواهد را بررسی کنند، وعواقب زندگی بر اساس فرضیاتی پوشیده که به درستی آنها اطمینانی نیست، را مورد ملاحظه مجدد قرار دهند

زوج‌درمانی با تمرکز عاطفی


نوع دیگری از درمان که از روان‌درمانی مراجع- محور کارل راجرز و نیز از نظریه سیستم‌های خانواده الهام می‌گیرد، و بیش از رفتار بر عواطف متمرکز می‌شود. درمانگر به زوج کمک می‌کند که تا به عنوان پیش‌شرط درمان، عواطفی را که تعارض آنها را برمی‌انگیزد،‌شناسایی کنند تا بتوانند الگوهای رفتاری دردسرآفرین را متوقف کنند. آنها آسیب‌پذیری‌های‌شان بیان می‌کنند و احساسات پذیرفته‌نشده‌شان را بروز می‌دهند، ‌بعد موقعیت آنها در پرتو این احساسات مورد بررسی مجدد قرار می‌گیرد تا راه‌حل‌های جدیدی به دست آید.

اغلب حل مشکل زوج به قطع کردن یا رهایی از الگوهای یا چرخه‌های پاسخ انعطاف‌ناپذیر منوط می‌شود. برای مثال یک طرف خشمگین، منتقد و شکایتگر با یک الگوی مداوما تکرار شونده، با طرف مقابلی که حالت تدافعی و انزواجو دارد، مواجه می‌‌شود. درمانگر به طرف عصبانی کمک می‌کند تا ناتوانی‌اش در مورد ارتباط برقرار کردن به صورت غیرتهاجمی- به گوش دادن به نگرانی‌های طرف مقابل و پاسخ دادن به آنها با حمایت- را درک کند.

زوج‌درمان روان‌پویشی

درمانگرهای روان‌پویشی معتقدند شیوه‌ای که زوج‌های بزرگسال با یکدیگر رفتار می‌کند، به شدن تحت تاثیر الگوهایی است که در دوران کودکی آنها تثبیت شده است – درس‌هایی که اغلب به صورت ناخودآگاه در خانواده‌ای که در آن بزرگ شده‌اند به آنها آموخته شده است. درمانگر بر امیال ناخودآگاه و واکنش های دفاعی که آنها نیز عمدتا ناخودآگاه هستند، تاکید دارد. واکنش‌های دفاعی مانع ابراز کامل این امیال می‌شوند یا آنها را به سوی دیگر منحرف می‌کنند.

زوج‌درمانگران روان‌پویشی توجه خاصی بر “همانندسازی فرافکنانه”- یک واکنش دفاعی که شامل نسبت دادن امیال و تکانه‌های خود شما به طرف مقابل‌تان و رفتار کردن به نحوی به پاسخ‌هایی را برانگیزد که شما متقاعد کند این نسبت‌دادن درست است.

شوهری که نمی‌تواندت وابستگی و ضعف خود را تحمل کند و با انعطاف‌نا‌‌پذیری و سلطه‌جویی به عنوان بیانی از قدرت سعی می‌کند به جبران مفرط این خصوصیت خود بپردازد. این رفتار شوهر ممکن است به رفتار وابسته و انفعالی در همسرش بینجامد- که او می‌تواند هم همذات‌پنداری کند و در عین حال از آن احساس تلخکامی کند.

به عقیده روان‌درمان‌گران روان‌پویشی، چنین الگوهای مکملی اغلب از روابط دوران کودکی با والدین سرچشمه می‌گیرد.

● نقض درمانگرها در زوج درمانی :

درمانگرها نفر سومی‌هستند که به مشکلات زوج‌ها گوش می‌دهند تا این که آنها افکار و احساسات خود را بیان کنند و همچنین به آنها کمک شود تا زمینه مشکلات و مسائل خود را روشن و معین کنند.

نقش درمانگرها در زوج درمانی :

۱) مشکلات و این که زن و شوهر آنها را چگونه می‌بینند؟
۲) تاریخچه ای از ارتباطات خود
۳) و تاریخچه زندگی فردی هر کدام از طرفین (زوج‌ها) این کار، درمانگر را قادر می‌کند تا تفاهم بیشتری را برقرار سازد و ارزیابی‌های خود از موقعیت را به بحث بگذارد و بالاخره، راهکارها و نوع درمان را مشخص کرده و پیشنهاد دهد.

درمانگر ممکن است مانند یک آرام بخش عمل کند به گونه ای که کوشش کند تا کج فهمی‌ها و سوءتفاهم‌ها در روابط بین زن و شوهر مشخص شود که نتیجه این امر، نگاه جدیدی است که آنها به رفتار و احساسات خود پیدا می‌کنند تا بتوانند مشکلات خود را راحت تر حل کنند.

نگرانی‌های رایج در مورد زوج درمانی من فکر می‌کنم مشکلات شخصی ام موجب تنش در زندگیمان می‌شود، آیا من به تنهایی باید از یک درمانگر کمک بگیرم یا هر دو با هم؟ مشکلات شخصی مانند اعتماد به نفس پایین، بیماری، استرس کاری و غیره … بر روی شریک زندگی و روابط بین آنها تأثیر می‌گذارد. پس معمولاً بهتر است هر دو زوج در جستجوی کمک برآیند تا این که هر زوج قادر شود، مشکلات زوج دیگر را درک کند و درمانگر نیز مشکلات را از هر دو دیدگاه بشنود و بررسی کند و سپس وی می‌تواند درمان فردی یا زوج درمانی را پیشنهاد دهد. اگر من به کمک احتیاج داشته باشم، به این معنی است که من دیوانه یا روانی ام؟ جستجوی کمک برای مشکلات شخصی یا مشکلات زناشویی به معنی بیماری‌های روانی نیست. آن به معنی بالغ شدن و یا آماده شدن برای اداره کردن مسائل و مشکلات است، که اگر بدون حل باقی بماند ممکن است به استرس‌های قوی تر و یا از هم پاشیدن زندگی منجر شود.

● زوج درمانی رفتاری

رفتاردرمانی زوجها سه نوع کمک را برای آنها فراهم میکند: تبادل رفتاری، تعلیم دادن ارتباط، و آموزش مشکلگشایی. در تبادل رفتاری، به هر یک از زوجین کمک میشود تا یک تغییر مطلوب در رفتار طرف مقابل را تعیین کند و طرفین موافقت میکنند با یکدیگر همکاری دوجانبه داشته باشند. درمانگر آنها را تشویق میکند تا آخر به این تعهد خود وفادار بمانند و نسبت به هم احترام نشان دهند. تعلیم ارتباط به زوج نشان میدهد تا چگونه با حساسیت به یکدیگر گوش دهند و نیازهایشان را بدون اتهام زدن به یکدیگر بیان کنند.

در آموزش مشکل گشایی، زوج یاد میگیرند چگونه موضوعاتی را که تعارض ایجاد میکنند، شناسایی کنند، راهحلهای اختصاصی را پیدا کنند، به مذاکره بپردازند و مصالحه کنند. درمانگران رفتاری، چه در حین جلسات درمانی و چه در تمرینهای خانگی ممکن است تکالیفی را برای زوجین تجویز کنند که الگوهای ناسازگارانه را برای آنها روشن میکند.

مثلا ممکن است به زن گفته شود انتقادش از همسرش را تشدید کند تا زمانی که شوهر او را به چالش بکشد. اگر زوج در حال متارکه هستند، درمانگر ممکن است که مرد را متعهد کند که ۴ یا ۵ شب در هفته برای شام به خانه بیاید. بسیاری از رفتاردرمانگرها همچنین تلاش دارند طریقه واکنش نشان دادن زوجین به رفتار نامطلوب را اصلاح کنند. آنها ممکن است از شیوه بازسازی شناختی استفاده کنند – که در آن، تفسیر هر یک از طرفین از رفتارهای طرف مقابل تغییر داده میشود. زوجین میآموزند که از کلماتی مانند «همیشه» و «هرگز» استفاده نکنند، پیش از متهم کردن دیگری شواهد را بررسی کنند، و عواقب زندگی براساس فرضیاتی پوشیده را که به درستی آنها اطمینانی نیست، مورد ملاحظه مجدد قرار دهند (مانند این عقیده که شما هرگز نباید در برابر همسرتان خشمگین شوید)



● زوج درمانی با تمرکز عاطفی

نوع دیگری از درمان که از رواندرمانی مراجع مدار کارل راجرز و نیز از نظریه سیستمهای خانواده الهام میگیرد، و بیش از رفتار بر عواطف متمرکز میشود، درمانگر به زوج کمک میکند که تا به عنوان پیششرط درمان، عواطفی را که تعارض آنها را برمیانگیزد، شناسایی کنند تا بتوانند الگوهای رفتاری دردسرآفرین را متوقف کنند. آنها آسیبپذیریهایشان را بیان میکنند و احساسات پذیرفتهنشدهشان را بروز میدهند، بعد موقعیت آنها در پرتو این احساسات مورد بررسی مجدد قرار میگیرد تا راهحلهای جدیدی به دست آید.

اغلب حل مشکل زوج به قطع کردن یا رهایی از الگوها یا چرخههای پاسخ انعطافناپذیر منوط میشود. برای مثال یک طرف خشمگین، منتقد و شکایتگر با یک الگوی مداوما تکرار شونده، با طرف مقابلی که حالت تدافعی و انزواجو دارد، مواجه میشود. درمانگر به طرف عصبانی کمک میکند تا ناتوانیاش در مورد ارتباط برقرار کردن به صورت غیرتهاجمی- به گوش دادن به نگرانیهای طرف مقابل و پاسخ دادن به آنها با حمایت- را درک کند.

زوج درمانی متمرکز بر عواطف ممکن است زوج را تشویق کند که به مشکلاتشان در قالب نیازهای دلبستگی چارچوبی دوباره ببخشند. وعده نظریه دلبستگی این است که ایجاد پیوند عاطفی ایمن با شخص دیگر نیازی اساسی برای بقا است که پایگاهی در جهان برای فرد فراهم میآورد. از هنگام نوزادی، همه ما به دیگرانی نیاز داریم که به ما اهمیت دهند و به نیازهای ما با حساسیت پاسخ دهند. الگوهای دلبستگی معمولا در ابتدا در رابطه میان والد و کودک ظاهر می شوند و بعد در طول زندگی اغلب تکرار میشوند.

دلبستگی ایمن هم باعث راحتی می شود و هم فضایی برای کاوش مستقل را باز میگذارد. هنگامی که دلبستگی نامطمئن و ناایمن است، افراد ممکن است خشمگین – و اگر پاسخی به آنها داده نشود- افسرده و نومید شوند. آنها ممکن است دلبستگی تحریف شده پیدا کنند که شکل یک اتصال از سر اضطراب به دیگری را به خود بگیرد؛ یا ترکیبی از هر دو حالت دهد.

پیوند دوگانه در این حالت به این صورت درمیآید: «بیا پهلوی من، به تو نیاز دارم» و «تو خطرناکی، از من دور شو.» زوجهایی که به دنبال کمک درمانی میروند، دچار «آسیب دلبستگی» هستند- بحرانی که ممکن است شامل بیوفایی، فریبکاری مالی، خشونت، کلمات تند و برخورنده یا خیانت آشکار باشد. یکی از طرفین ممکن است در هنگام لحظهای بحرانی مانند از دست دادن شغل یا بیماری وخیم احساس کند از لحاظ عاطفی نادیده گرفته شده است. ممکن است تهدید به طلاق یا متارکه مطرح باشد.

در روند درمان، ابتدا طرف آسیبدیده ممکن است با خشم یا اندوه واقعه را بیان کند، در حالی که طرف مهاجم آسیبهایی را که وارد کرده است کم جلوه میدهد یا حتی تدافعی به خود میگیرد. رواندرمانگر طرف آسیبدیده را تشویق میکند که به جای خشمگین شدن، ناراحتی و ترس خود را نشان دهد، و طرف مهاجم را تشویق میکند تا مسوولیت کارهایش را بپذیرد و شرمندگی خود را نشان دهد. بعد از طرف آسیبدیده ممکن است تقاضای مراقبت و تسلایی را بکند که در هنگام حادثه به او داده نشده بود، و طرف مهاجم ممکن است بر خود غلبه کند و به تسلیدادن آسیب دلبستگی طرف مقابل کمک کند.



● زوج درمان روانپویشی

درمانگرهای روانپویشی معتقدند شیوهای که زوجهای بزرگسال با یکدیگر رفتار میکنند، به شدت تحت تاثیر الگوهایی است که در دوران کودکی آنها تثبیت شده است- درسهایی که اغلب به صورت ناخودآگاه در خانوادهای که در آن بزرگ شدهاند به آنها آموخته شده است. درمانگر بر امیال ناخودآگاه و واکنشهای دفاعی که آنها نیز عمدتا ناخودآگاه هستند، تاکید دارد.

واکنشهای دفاعی مانع ابراز کامل این امیال میشوند یا آنها را به سوی دیگر منحرف میکنند. زوجدرمانگران روانپویشی توجه خاصی بر «همانندسازی فرافکنانه»- واکنشی دفاعی که شامل نسبت دادن امیال و تکانههای خود شما به طرف مقابلتان و رفتار کردن به نحوی به پاسخهایی را برانگیزد که شما را متقاعد کند، این نسبت دادن درست است.

شوهری که نمیتواند وابستگی و ضعف خود را تحمل کند و با انعطافناپذیری و سلطهجویی به عنوان بیانی از قدرت سعی میکند به جبران مفرط این خصوصیت خود بپردازد. این رفتار شوهر ممکن است به رفتار وابسته و انفعالی در همسرش بینجامد- که او میتواند هم با آن همذاتپنداری کند و در عین حال از آن احساس تلخکامی کند. به عقیده رواندرمانگران روانپویشی، چنین الگوهای مکملی اغلب از روابط دوران کودکی با والدین سرچشمه میگیرد.

اگر همه چیز درست پیش برود، زوجین موفق میشوند که این احساسات نسبت به یکدیگر را از احساسات و تجربیات گذشتهشان نسبت به والدین خودشان جدا کنند.

● شیوههای مورد استفاده در زوج درمانی

۱) نظریه سیستم خانواده: این نظریه بر الگوهای ارتباط، کنش و واکنش در محیط خانواده به عنوان یک سیستم تاکید دارد و هدفاش آشنایی زوجین با قواعد و الگوهایی است که ناآگاهانه در این سیستم عمل میکنند.
۲) زوج درمانی رفتاری: در این نوع رواندرمانی، از شیوههای رفتار درمانی مانند تبادل رفتاری، تعلیم دادن نحوه برقراری ارتباط و آموزش مشکلگشایی استفاده میشود.
۳) زوجدرمانی متمرکز بر عواطف: این شیوه بر عواطف زوجین که باعث ایجاد تمارض میان آنها میشود تاکید دارد و از طریق شناساندن این عواطف،سعی بر تغییر رفتارها دارد.
۴) زوجدرمانی روانپویشی: در این شیوه فرض بر این است که رفتارهای زوجین در بزرگسالی ناشی از الگوهای رفتاری دوران کودکی آنهاست و سعی بر این است که زوجین با شناخت این موضوع احساسات فعلیشان را از احساسات و تجربیات گذشتهشان نسبت به والدینشان جدا کنند.

● فرد و زوج

علایم روانی شخصی و مشکلاتی که زوجین با آن روبهرو هستند به شیوهای پیچیده با هم مرتبط هستند. اغلب چرخهای معیوب پیش میآید که در آن رابطه طرفین بهوسیله انزواجویی و تحریکپذیری شخص افسرده، رفتار تهاجمی و تکانشی فرد مبتلا به مانی (شیدایی)، نیاز به اطمینانبخشی مداوم ناشی از اضطراب و مانند اینها به خطر میافتد. تعارض میان هر یک از زوجین این علایم را تشدید میکند تا زمانی که گفتن اینکه این چرخه از کجا آغاز شده است، مشکل میشود.

زوجدرمانگرها ممکن است بر کنشهای اختصاصی متمرکز شوند که علایم فردی را تشدید کند، یا ممکن است آنها یکی از زوجین را به یک درمانگر جایگزین معرفی کنند.

همچنین میتوان به زوجین با درمانهایی مانند آموزش آرامشبخشی، شیوههای رفتاردرمانی مانند قراردادن در معرض عامل تنش و پیشگیری از پاسخ، یا درمانهای شناختی مانند ساختاردهی مجدد شناختی، یاری رساند و در حالی که درمان پیشرفت میکند و اطلاعات به درمانگر ارایه میشود، تغییرات را تحت نظارت قرار داد. در اغلب موارد زوجدرمانی و درمان فردی با هم ترکیب میشود. همچنین در صورتی که خشونت خانوادگی شدیدی وجود داشته باشد، ممکن است زوجین را به صورت جدا از هم درمان کرد.

 



:: بازدید از این مطلب : 769
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

مرض روحي به ناخوشي‌اي گفته مي‌شود كه در پندار، دريافت و رفتار آدمي آشفتگي پديد آورد.


 

 

 

بيماري رواني ممكن است هر كس را درگير كند.

سن و سال، محدوديت، وضع اقتصادي، نژاد و مذهب يا رنگ پوست آدمي در آن اثر ندارد. به عنوان مثال بايد بدانيد سالانه افزون بر 54ميليون آمريكايي دچار يك يا چند اختلال روحي مي‌شوند.

در سرتاسر سده گذشته، دانش پزشكي از نظر ياري‌رساني به بشر در شناخت، درمان و از ميان بردن علل بسياري از امراض مشتمل بر بيماري‌هاي روحي به پيشرفت‌هاي شگرفي دست يافته است.

در عين حال، هرچند پزشكان همچنان به گشودن برخي رمز و رازهاي مغز سرگرم‌اند، ولي بسياري از كاركردهاي آن، معماگونه باقي ماند، حتي در مراكز پژوهشي معتبر هيچ‌كس از طرز كار عضو يادشده يا علت كاستي‌هاي آن اطلاع چنداني ندارد. به هرحال، پژوهشگران به اين نتيجه رسيده‌اند كه شايد بسياري از بيماري‌هاي رواني، پيامد عدم تعادل شيميايي مغز باشد.

امكان دارد اين نابرابري‌ها ناشي از عوامل ارثي بوده يا بر اثر فشار روحي بي‌اندازه يا سوءمصرف موادمخدر پديد آيد.


گاهي از ياد مي‌بريم كه مغز ما، همچون تمامي اندام‌هاي ديگرمان، در برابر امراض، آسيب‌پذير است.

مبتلايان به بيماري‌هاي روحي غالبا چند گونه رفتار، همانند اندوه و زودآزاري بي‌اندازه و در موارد حادتر ممكن است وهم‌زدگي و گوشه‌گيري كامل را از خود بنمايانند. چنين افرادي به جاي برخورداري از رحم، همدلي و محبوبيت، احتمالا گرفتار دشمني، تبعيض و مشكلات شديدتر مي‌‌شوند.


متاسفانه وسايل ارتباط جمعي، مسوول بسياري از برداشت‌هاي غلطي هستند كه در مورد مبتلايان به امراض رواني برجا مانده است.
به‌ويژه روزنامه‌ها اغلب پيشينه بيماري روحي را در سوابق كساني مورد تاكيد قرار مي‌دهند كه به كنش‌هاي خشونت‌آميز و رفتار ضداجتماعي دست مي‌زنند و بيشتر اوقات برنامه‌هاي تلويزيوني در مورد بزهكاري‌هايي جنجال مي‌آفرينند كه بيماران رواني در انجام آنها نقش بسزايي داشته‌اند!


در بسياري موارد بازيگران فكاهي (كمدي) ناتواني‌هاي اين گروه از بيماران را به تمسخر گرفته و ريشخندشان مي‌كنند.
اما به هرحال وسايل ارتباط گروهي به مدد قدرت آموزشي و نفوذ در افكار عمومي كه دارا هستند، ما را در ريشه‌كني اين حالت اميدوار مي‌كنند.

 


بيماري رواني چيست؟

مرض روحي به ناخوشي‌اي گفته مي‌شود كه در پندار، دريافت و رفتار آدمي آشفتگي پديد آورد. اگر اين برهم خوردن حالت معمول، توان شخص در رويارويي با ضروريات و امور روزمره را به طرز چشمگيري گزند برساند، در اين صورت وي، اعم از زن و مرد، بايد فورا براي مداواي مناسب نزد متخصص بهداشت رواني برود.

مراقبت‌ها و معالجه درست باعث مي‌شود كه بيمار بهبود يابد و فعاليت‌هاي عادي خويش را از سر بگيرد. تصور همگان بر اين است كه امراض رواني از علل زيستي ريشه مي‌گيرند، درست مانند سرطان، مرض قند و بيماري‌هاي قلبي، اما شماري از اختلالات روحي بر اثر محيط و تجربه‌هاي انسان به‌وجود مي‌آيند.


پنج گروه عمده بيماري رواني


اختلال‌هاي اضطرابي
اين دسته از اختلال‌ها، شايع‌ترين امراض رواني را تشكيل مي‌دهند. سه نوع آنها عبارتند از هراس‌ها، اختلال‌هاي وحشت و روان‌رنجوري‌هاي وسواسي فكري – عملي. افراد مبتلا به حالت هراس از شيئي يا وضعيت خاصي، بيمناك يا وحشت‌زده مي‌شوند. اختلال‌هاي هراس، شامل احساس‌هاي شديد و ناگهاني دهشت بدون هيچ دليل ظاهري است و نشانه‌هايش به حمله قلبي شبيه است. آناني كه در بند روان‌رنجوري وسواسي فكري – عملي اسيرند، مي‌كوشند كه با بازگويي واژه‌ها يا گروه‌ها (عبارات) يا پرداختن به رفتارهاي تكراري و هميشگي نظير دست‌شستن پياپي با نگراني خويشتن دست و پنجه نرم كنند. از ساير اختلال‌هاي اضطرابي، اختلال فشار رواني پس‌آسيبي (يا همان سندروم PTSD) و اختلال اضطراب فراگير را مي‌توان نام برد.

 


پريشان‌حالي


اختلال‌هاي خلقي شامل افسردگي و اختلال دوقطبي (يا شيدايي افسردگي) است. احتمال دارد نشانه‌ها دربرگيرنده تغييرات خلق و خوي از قبيل غمگيني يا شور و هيجان فراوان، آشفتگي‌هاي مربوط به خواب و تغذيه و دگرگوني‌هايي در ميزان فعاليت و نيرو باشند. در اين گونه اختلال‌ها، ممكن است خودكشي هم خطري به شمار آيد.


روان‌گسيختگي


اين فرم اختلال شديدي است كه در شيوه پندار، احساس و اعمال بشر اثر مي‌گذارد. گمان مي‌رود كه روان‌گسيختگي به واسطه عدم تعادل موادشيميايي در مغز صورت پذيرد و چند علامت همانند توهم، هذيان، عزلت‌گزيني، گفتارگسسته و استدلال ضعيف را از خود نشان مي‌دهد.
زوال عقل (عقل فرسودگي)
اين دسته از نابساماني‌ها را امراضي چون زوال عقل پيري (آلزايمر) تشكيل مي‌دهد كه به فقدان كاركردهاي ذهني از آن جمله ضعف حافظه و كاهش مهارت‌هاي عقلي و بدني مي‌انجامد.


اختلالات غذايي


بي‌اشتهايي عصبي و پراشتهايي رواني (جوع) از امراض خطرناك و بالقوه مرگبار، شمرده مي‌شوند. كساني كه به اختلال‌هايي از اين دست گرفتارند، از حيث غذاخوردن دلمشغول بوده و بيم از چاق‌شدن يا لاغرشدن نامعقول است. بي‌اشتهايي عصبي، گرسنگي‌كشيدن است و حال آنكه پراشتهايي رواني شامل پرخوري و پاكسازي مزاج (از طريق استفراغ عمدي يا سوءمصرف ملين‌ها) است. امكان دارد اين حالت از ورزش زياد هم پديد آيد.


برداشت‌هاي نادرست متداول درباره امراض رواني


1- افسانه: «بچه‌ها و جوانان دچار مشكلات بهداشت رواني نمي‌شوند.»
حقيقت: تخمين زده شده است كه افزون بر شش ميليون جوان در آمريكا از اختلال بهداشت رواني رنجورند كه قدرت عمل آنان را در خانه، مدرسه يا در اجتماع شديدا مختل مي‌كند.
2- افسانه: «نيازمندان به مراقبت‌هاي رواني را بايد در آسايشگاه رواني نگه ‌داشت.
حقيقت: امروزه به بركت پشتيباني‌ها، برنامه‌ها يا داروهاي مختلف، افراد مبتلا به اين مشكلات در اجتماع زندگي پرباري دارند.
3- افسانه: «بيماران رواني خطرناكند.»
حقيقت: جمع كثيري از افراد دچار مشكل خشن نيستند. در مواردي كه خشونت رخ مي‌دهد، نوعا رخداد ناشي از همان دلايلي است كه به عموم مردم مربوط مي‌شود مانند در معرض خطر قرار گرفتن يا مصرف افراط‌آميز موادمخدر.
4- افسانه: «اشخاص مبتلا به امراض رواني قادرند مشاغل پيش‌پا افتاده را برعهده بگيرند، ولي در خور شغل‌هاي واقعا مهم يا پرمسووليت نيستند.»
حقيقت: بيماران مبتلا به اين مشكلات چون افراد ديگر، با توجه به توانايي‌ها، تجربه‌ها و انگيزه خودشان استعداد دارند كه در هر سطحي كار كنند.
بسياري از افراد در اين‌باره، نظرات اشتباه و زيانباري دارند. ممكن است حقايق و اطلاعات به تغيير انديشه‌ها و كنش‌هايشان ياري كند.


يادآوري:


كساني كه با بيماري رواني درگيرند، دوستان و افراد خانواده‌شان همگي با چالش‌هايي روبه‌رو هستند.
به كسب حقايق نايل شويد.


همه را اميدوار كرده و به آنان احترام بگذاريد.

 

 

 

منبع: National Mental Health Association



:: بازدید از این مطلب : 670
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

تئاتردرماني يا سايكو‌درام اصطلاحي تقريبا جديد است كه به تازگي وارد ادبيات روان‌شناسي ايران شده است و اكثريت جامعه از اثرات اين نوع روان‌درماني و ماهيت آن بي‌خبر هستند. مسلما هر بار كه نام تئاتردرماني را مي‌شنويم شايد بي‌آنكه معناي دقيق آن را بدانيم تلفيقي از امكانات مشترك هنر تئاتر و علوم روان‌شناسي براي ما تداعي شود. اما در روان‌شناسي، تئاتردرماني را اين‌گونه تعبير كرده‌اند كه عبارت است از يك روش گروه‌درماني كه خصوصيات برجسته شخصيت، ارتباطات بين فردي، تعارضات، كشمكش‌هاي رواني و اختلالات افراد توسط روش‌هاي مخصوص نمايش مورد مشاهده و بررسي قرار مي‌گيرد. در مورد تاريخچه و كاربرد تئاتردرماني با دكتر بهناز بهدادفر، سايكودراماتيست، گفت‌وگويي انجام داده‌ايم كه در زير مي‌خوانيد.
‌‌‌
‌مي‌توانيد تاريخچه كوتاهي از تئاتردرماني در جهان و ايران ارائه دهيد؟
تئاتر يكي از هنرهاي نمايشي است كه انسان را بيش از ساير هنرها به خود مجذوب كرده است. ارسطو اولين شخصي بود كه جذابيت اين هنر نمايشي را مورد تحليل و بررسي قرار داد و گفت: «زماني كه آدميان گرد هم مي‌آيند تا نمايشي را تماشا كنند، ناخواسته با قهرمانان نمايش پيوند مي‌يابند و همان‌طور كه بازيگران در صحنه نمايش با ناملايمات سرنوشت به پيكار مي‌پردازند، تماشاگران نيز در پيكاري دروني درگير مي‌شوند كه از خلال اين فرآيند مفهوم همسان‌سازي يا هم‌ذات‌پنداري شكل مي‌گيرد و نتيجه آن پالايش و صيقل يافتن روح تماشاگران است.

پس بايد گفت كه تئاتر خصلتي درمانگر و تسكين‌دهنده دارد.» مفهوم پالايش كه نخستين بار توسط ارسطو به‌كار بسته شد و تكامل يافت در روان‌درمانگري امروز به موضوعي بنيادين بدل شده است. سرانجام دكتر لوي مورنو (اهل روماني) اساس نظريه تئاتردرماني يا سايكو‌درام را در سال 1921 در وين پايه‌گذاري كرد. وي جزو دسته از افرادي بود كه روش تحليل فرويد را قبول نداشت و معتقد بود كه خلاقيت و عمل در تئاتر خودانگيخته است و باعث درمان اختلالات مي‌شود. مورنو بعدها به آمريكا مهاجرت و سايكو درام را در كلينيكي مشهور در نيويورك پايه‌گذاري كرد كه تا به امروز آموزش تئاتردرماني در اين كلينيك ادامه دارد. اما متاسفانه تئاتردرماني در ايران هنوز جا نيفتاده است چراكه سايكو‌درام يكي از روان‌درماني‌هاي جديد است كه وارد روان‌شناسي شده، به همين دليل تعداد سايكودراماتيست‌ها در جامعه ما بسيار اندك هستند. از اين رو جامعه ايران با اين شيوه روان‌درماني آشنايي چنداني ندارد.
‌از ديد شما به‌عنوان يك سايكودراماتيست، تئاتردرماني چيست؟


محل تلاقي روان‌شناسي و هنر؛ شايد بهتر آن است كه بگوييم تلاقي روان‌شناسي و تئاتر است. سايكودرماني از جمله روان‌درماني‌هاي بسيار موثري است كه نتايج ثمربخش آن در پيشگيري و درمان مسايل رواني و اجتماعي به اثبات رسيده است. تئاتردرماني، نمايشنامه‌اي است كه سناريو را خود مراجعه‌كننده با كمك بقيه مراجعان كه در گروه نقش تماشاگر را دارند در صحنه بازي مي‌كند.


آیا ‌تئاتردرماني نسبت به ساير روان‌درماني‌ها و گروه‌درماني‌هاي ديگر امتيازي دارد؟
تئاتردرماني، حافظه هيجاني و احساسي افراد را كه در نيمكره راست مغز واقع شده در صحنه به همراه نيمكره چپ كه واقعيت‌هاي روزمره و منطقي است، وارد بازي مي‌كند. در واقع سايكو‌درام محل تلاقي نيمكره راست و نيمكره چپ مغز است كه اين مساله يعني بازي دادن نيمكره راست مغز باعث شده كه اين نوع شيوه روان‌درماني نسبت به ساير روان‌درماني‌ها برتري داشته باشد.


‌سايكو درام در چه زمينه از درمان اختلالات كاربرد دارد؟
متاسفانه تحول روان‌شناختي همه افراد بدون عيب و نقص تحقق نمي‌يابد. بسياري از افراد هرگز فرصت پرداختن به بخش‌هايي از تحول عاطفي، شناختي و اجتماعي خود را به دست نمي‌آورند. صحنه تئاتردرماني فرصت مجددي در اختيار اين افراد قرار مي‌دهد تا اين جنبه فراموش‌شده خود را كشف كنند. بايد اشاره كرد كه سايكودراما در درمان همه نوع اختلالات كاربرد داشته و محدوديتي در اين زمينه ندارد. البته موثرترين كاربرد آن براي مشكلات روابط بين فردي است چراكه در صحنه ما رابطه «من» و «تو» را به عمل مي‌آوريم، علاوه بر اين در درمان اختلالات شخصيتي و هيجاني نيز كاربرد دارد چراكه تئاتردرماني از همه فنون و تئوري‌هاي روان‌شناسي كمك مي‌گيرد. تئاتردرماني همچنين براي افرادي كه دچار اختلالات پس از سانحه يا اختلالات پس از استرس شده‌اند از جمله براي جانبازان و كساني كه در جنگ صدمات روحي ديده‌اند بسيار مفيد و نتيجه‌بخش است. بارها شده كه در روان‌درماني‌هاي فردي، من به‌عنوان يك درمانگر به بن‌بست رسيده‌ام اما زماني كه مراجعه‌كننده را وارد تئاتردرماني كرده‌ام كاملا جواب گرفته‌ام و علت آن هم اين است كه سايكو‌درام از موثرترين درمان‌هاست چراكه فرد را درگير اجرا مي‌كند.


‌ تئاتردرماني بيشتر به روان‌شناسي نزديك است يا روانپزشكي؟
از آنجا كه تئاتردرماني جزو روان‌درماني‌هاست زيرمجموعه روان‌شناسي محسوب مي‌شود. البته ناگفته نماند ما مراجعاني داريم كه تحت نظر روانپزشك و دارودرماني هستند اما بنا به دستور روانپزشك‌شان به تئاتردرماني روي آورده‌اند. معمولا نمي‌توان بين روان‌شناسي و روانپزشكي در اين زمينه تمايز قايل شد. از ديد من يك جور تعصب است كه بگوييم فقط اين يا فقط آن.


 ‌گروه‌هاي تئاتردرماني از چه اجزا و اركاني تشكيل شده است؟
اجزاي گروه تئاتردرماني شامل 1-مراجعه‌كننده (بازيگر) 2-كارگردان (درمانگر) 3-صحنه 4-تماشاگران كه با بازيگر همانند‌سازي مي‌كنند، هستند كه در واقع در يك مرحله آنها جزو حضار و تماشاگران هستند و در مرحله ديگر بازيگر. آنچه در تئاتردرماني مهم است، خودانگيختگي و خلاقيت است كه مراجعه‌كننده در خود صحنه فرصت پرداختن به بخش‌هايي از تحول عاطفي و شناختي پيدا مي‌كند و صحنه نمايش فرصت مجددي در اختيار فرد قرار مي‌دهد تا جنبه‌هايي از وجود خود را كه كشف نكرده يا فراموشش كرده، پيدا كند. تئاتردرماني همچنين داراي سطوح سه‌گانه صحنه است كه عبارتند از: سطح اوليه كه شامل مرحله آمادگي در جلسات اول است كه به مسايل و خاطرات كم‌اهميت و رويدادهايي كه در زمان حال است، مي‌پردازد. سطح دوم، خاطرات مهم، مشكلات و تعارض‌هايي كه نزديك به گذشته فرد است مورد تحليل و بررسي قرار مي‌گيرد و سطح آخر كه به‌عنوان دروني‌ترين سطح مربوط به بحران‌ها و ضربه‌هايي است كه مربوط به گذشته‌هاي دور است.


‌تئاتردرماني در چند جلسه محدود مي‌شود؟
تعداد جلسات سايكودرام محدوديتي ندارد. ممكن است از يك كارگاه يك روزه باشد تا... . تجربه شخصي من نشان داده كه حداقل بايد فرد براي درمان در چهار جلسه از تئاتردرماني شركت كند.


‌مراجعه‌كننده چه زماني اين نياز را در خود مي‌بيند كه براي درمان از گروه‌هاي تئاتردرماني كمك بگيرد؟
در كل مشاور يا روانپزشك فرد بايد اين نياز را تشخيص بدهد كه بيمارش به تئاتردرماني احتياج دارد يا اينكه ما مراجعاني داشته‌ايم كه قبل از رفتن پيش روان‌شناس يا روانپزشك مستقيم سراغ تئاتردرماني آمده‌اند كه بايد درمانگر در يكي، دو جلسه، شرح حال وي را مورد بررسي و تحليل قرار دهد و ببيند كه نياز به سايكو درام دارد يا خير.

 

----------------------

میگنا: در اوایل قرن بیستم، دکتر ژاکوپ لوی مورنو اساس نظریه سایکودرام را در وین بنیان گذاشت. دکتر ژاکوپ سایکو درام رو علم کشف حقیقت نامید.
شاخه اى که امروز با عنوان کلى «نمایش روانشناختى» (سایکودرام) شناخته مى شود.
اگرچه تصور عمومى از تئاتر، اجراى نمایش بر صحنه و براى تماشاگر است اما واقعیت این است که از حدود دهه سوم قرن بیستم، شکل دیگرى از نمایش پا به عرصه گذاشت که تماشاگر در آن جایى نداشت. نمایشى که ابداع آن را به ابتکارات خاص «مورنو» نسبت مى دهند. مورنو روانشناسى شیفته نمایش بود که در فلسفه، جامعه شناسى و مذهب نیز مطالعاتى عمیق داشت و صاحب نظر بود. او پى برد که هنر نمایش ظرفیت هاى مهمى براى هدف هاى روانشناختى دارد، و به دنبال آن دست به ابداع تمرین و بازى هایى نمایشى زد که منجر به ایجاد شاخه خاص در نمایش شد. شاخه اى که امروز با عنوان کلى «نمایش روانشناختى» (سایکودرام) شناخته مى شود. در این فعالیت نمایشى تماشاگرى در کار نیست و یک گروه به بازى هاى نمایشى در جمع خود و براى خود مى پردازد و موضوع آن زندگى و تمایلات خود گروه بازیگران است. ویژگى دیگر و بسیار خاص این نوع نمایش، نتیجه و کاربرد خاص آن است. نتیجه و کاربردى که اگر نتوان گفت در اجراى نمایش صحنه اى و براى تماشاگر به کلى غایب است، مى توان گفت که ابعاد و تعریف آن با اینگونه نمایش شباهتى ندارد و به عبارتى نتیجه حاصل از این نمایش از جنس و جوهر ویژه خود برخوردار است، نتیجه اى که اولاً مستقیماً متوجه همان بازیگرانى است که در جمع خود بازى مى کنند و دوماً نتیجه اى اصولاً از جنس دستاوردهایى است که روانشناسى به دنبال آن است. اصطلاح فارسى «نمایش روانشناختى» برابر نهادى آزاد براى سایکودرام (psychodrama) است، این واژه انگلیسى تا مدت ها (حتى گاهى امروزه) به «تئاتردرمانى» یا «نمایش درمانى» ترجمه شده است.


اما واقعیت این است که «نمایش درمانى» فقط جزیى و شاخه اى در درون این مفهوم است. خود این واژه اشاره اى مستقیم یا تخصصى به «نمایش درمانى» ندارد و ترکیبى ساده از دو واژه عام «نمایش» و «روان» (روان _ نمایش) است. دکتر حسن حق شناس و دکتر حمید اشکانى که از اولین کسانى هستند که به ترجمه هاى تخصصى در این زمینه پرداخته اند، در پیش گفتار کتاب «درون پردازى» (که ویرایش قدیمى تر آن در سال ۱۳۷۰ با نام «تئاتردرمانى» به چاپ رسیده است) چنین مى گویند: «واژه «تئاتردرمانى» در مقابل «سایکودرام» تا حدودى نارسا است و سپس اضافه مى کنند: ««سایکودرام» به بیماران محدود نمى شود، بلکه این پدیده در موقعیت هاى آموزشى، مشاور ازدواج و مشکلات مراکز صنعتى به کار مى آید.» به این مجموعه مى توان اضافه کرد که این نمایش در بسیارى زمینه هاى مشاوره و نیز آنچه که امروز به عنوان «مهارت هاى رفتارى» شناخته مى شود و همچنین توسعه و شکوفایى عواملى مثل احساس، ادراک، شناخت و تخیل برنامه هاى اساسى دارد، ضمن آنکه تفریح و تفننى است که در بازسازى آرامش و تعادل روانى به خوبى موثر است. از همین رو «سایکودرام» بسیار فراتر از حوزه «نمایش درمانى» است و این شیوه تنها شاخه اى از آن است و برابر نهاد «نمایش روانشناختى» با درونمایه و اصل واژه «سایکودرام» همخوان تر است.
اما کاربرد «نمایش درمانى» در ایران بسیار محدود بوده و هست. یکى دو نهاد موجود نیز در واقع به عنوان نهادهاى نمونه اى فعالیت مى کنند. «نمایش درمانى» از روش شناسى تخصصى و خاص خود برخوردار است و جلسات آن را کارگردانى که متخصص روانشناسى بالینى و یا متخصص در گرایشى که روانشناسى شخصیت زمینه اصلى آن است هدایت مى کند. وى البته باید در زمینه نمایش نیز از شناخت تخصصى لازم برخوردار باشد و مانند کارگردان هنرى تئاتر، توان مقدمه چینى و برانگیختن درون بازیگر و ایجاد میل و شوق به بازى خلاق را داشته باشد. او باید رفتارها، معانى نهفته و عواطف را به زبان نمایشى (دراماتیک) بشناسد و اتفاقات زنده و فى البداهه جریان بازى را به شکلى خلاق جزیى از بازى و نمایشى کند که با هدفى درمانى جریان دارد و به اصطلاح با کالبدشناسى رویدادها که طى آن هدفى روانشناختى با زبانى نمایشى دنبال مى شود آشنایى کافى داشته باشد و در همه این زمینه ها دستیار یا دستیاران خود را به خوبى به کار گیرد.
جنبه دیگرى از «نمایش روانشناختى» شاخه بسیار مهم «نمایش شکوفایى» یا «نمایش خلاقیت» (creative drama) است که با نام «تئاتر خلاق» نیز معرفى مى شود، نامى که هر چند ترجمه واژه به واژه امانت دارى است اما گمان نمى کنم مفهوم آن را به درستى منتقل کند. این شیوه نمایشى بر حوزه سنى کودکان تا جوانان تاکید خاصى دارد و بیشتر تمرکز این نوشته نیز متوجه آن است. در این نمایش آنگونه که در «نمایش درمانى» رایج است کار تخصصى روانشناختى به طور مستقیم مطرح نیست، بلکه روانشناسى در طرح و برنامه ریزى هاى کلان آن نقش اساسى دارد.


برنامه هاى این تئاتر، رها شدن در دنیایى از بازى هاى حرکتى، شعر و ترانه و بازى هاى نمایشى است، در بازى هاى حرکتى، هدف هایى مانند رسیدن به رشد و خلاقیت ذهنى و جسمى (و در مسیرى از ساده به پیچیده) دنبال مى شود. در تمرین هایى مثل بازى هاى نمایشى، مهارت هاى رفتار و شناختى که با هدف درک روشن تر فرد از خود، به خصوص جنبه هاى پنهان مانده خود (از جمله استعدادها، خواسته ها و عواطفى که همیشه به راحتى خود را نشان نمى دهند) و نیز درک بهتر دیگران و محیط و یا پس زدن بعضى عوامل مزاحم درونى که راه بروز توانایى هاى نهفته در شخص را مى بندند، که از آن جمله مى توان به رشد مهارت هاى لازم براى کار گروهى اشاره کرد. به طورى که فرد با مهارت و تسلط بیشترى در جمع و با جمع کار، زندگى، شادى، رقابت و همکارى کند. از جهتى دیگر این بازى هاى نمایشى عرصه اى براى برون ریزى هیجان ها است، که یکى از نیازهاى زیستن است، زیرا عواطف، غرایز و نیروهاى درونى ما چنان زایش و انباشتگى پربارى دارند که فعالیت هاى عادى زیستن نمى تواند آنها را به خوبى آزاد کند و تعادل لذت بخش و آرام کننده اى بسازد و این کار نمایشى با رهاسازى فرد در دنیایى از شعر و ترانه، حرکت، بازى و نمایش مانند فعالیت هاى دیگرى همچون ورزش، تفریح، آثار هنرى، هم صحبتى (که به خصوص زن ها از آن بهره مى برند)، از جمله بسترهاى لذت بخش رهاسازى هیجان ها است و این برنامه نمایشى در محدوده ماهیت و تعریف خود سهمى از این نقش را برآورده مى کند.

 

درکل تئاتر درمانی تلفیقی از هنر تئاتر و دانش روانشناسی است که روی بیما­رهای جسمی تاثیرمستقیم ندارد، مگر بیماریهایی که ریشه روان­- ­تنی یا ریشه تمارض داشته باشند. یعنی فرد به دلیل مشکلات و مسائل روحی و روانی­اش خود را بیمارنشان دهد. سایکو درام مستقیماً روی روان انسان تاثیرمی گذارد و دریک محیط امن و دربسته امکان تمرین زندگی را فراهم می­ آورد تا بیماران موقعیت­­هایی را تجربه کنند که در زندگی واقعی تجربه آن امکان پذیر نیست،این تجربیات اگر در زندگی واقعی روی دهد ممکن است برای اشخاص عواقب سنگینی را به همراه داشته باشد.

آدمی که دچار اختلال خلقی یا عصبی است، پرخاشگراست، خجالتی و کم رو یا حتی پرحرف است، مشکلاتش را از طریق تئاتردرمانی قابل حل است. در واقع تئاتر درمانی بیماریهای پیشرفته روانی که نمی­توان ریشه آن را پیدا کرد بسیار موثر است البته با کمی دقت تفاوتهای بسیاری بین تئاتر درمانی و سایکو درام هست. بدین صورت که درسایکودرام کارگردان به صورت گفتگو وارد عمل می شود و بیشتر سوال می پرسد و با تکنیکهای خاص سعی در بهبود بیمار دارد. مثل تکنیک صندلی داغ که فرد می نشیند و افراد مختف این اجازه را دارند تا ازاو سوالات بیشماری کنند و او بدون هیچ ترس و واهمه ای به آنها جواب دهد. اما در تئاتردرمانی، کارگردان بیشتر فضا می‌سازد و درمانجو را از طریق فضاهایی که ایجاد می کند به عکس العمل وا می دارد. در واقع به این صورت که با پخش موسیقی و حرکات که خود کارگردان وارد صحنه می شود بقیه هم از درون به این خواسته می­رسند و وارد بازی می­شود که همه چیز درهمان ابتدا درمان محسوب می­شود....

 

 



:: بازدید از این مطلب : 3222
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

اهداف روان درمانی عبارتند از:

- تغییرالگوهای آسیب زای رفتاری

- بهبود احساس ارزشمندی

- حل و فصل تعارض ها



روان درمانی به یاد گرفتن در مورد خودتان کمک می کند. در بعضی از موارد، شما یاد می گیرید که چگونه گذشته را درک کرده و با زمان حال تطبیق دهید. در موارد دیگر شما از آن دسته از پاسخ های تان که مشکلاتی را در زندگی شما ایجاد می کنند، آگاه شده و شیوه های تغییرآنها را یاد می گیرید.


چگونه یک درمانگر انتخاب کنم؟


درمانگرشما باید شخصی باشد که در حضور او احساس آرامش کنید. درمانگر ها شامل افراد زیر هستند:

روان پزشکان، روان شناسان، پرستاران و روان پزشکی، مددکاران اجتماعی و مشاوران آموزش دیده. بسیاری از مردم از اشخاصی که عقیده آنها را می پذیرند، اسامی درمانگران را به دست می آورند. این اشخاص عبارتند از:

- دوستان

- اعضای خانواده

- پزشکان


حتی با وجود کمک گرفتن ازدیگران هم، پیدا کردن یک درمانگر خوب امر بسیار شخصی می باشد. مراقب باشید درمانگران زیادی وجود دارند که صلاحیت کافی برای این کار ندارند. مطمئن باشید شخصی که شما به عنوان یک درمانگر انتخاب می کنید، حتماً دارای مجوزکارباشد و اعتبار کافی برای این امر داشته باشد.

ممکن است که شما قبل ازاین که یک درمانگر انتخاب کنید، با درمانگران زیادی صحبت کنید. هنگامی که با اولین درمانگر ملاقات می کنید، درباره مطالب زیر از او بپرسید:

- حق الزحمه

- نوع درمانی که او برای شما به کار می برد

- مجوز قانونی کار مخصوص درمانگران



به همان اندازه که شما مسائل شخصی خود را برای درمانگر بیان می کنید، انتظار دارید که به همان اندازه هم او در این رابطه با شما صحبت کند. به مسائل زیر با دقت توجه کنید:


- چگونه درمانگر با شما ارتباط برقرار می کند؟

- به چه نحوی شنونده سخنان شماست؟



درجه راحت بودن شما با درمانگر

داشتن مقداری احساس تنش و عصبیت در جلسه اول طبیعی است. اگر درمانگر دارای صفاتی می باشد که فکر می کنید آن صفات نخواهد گذاشت احساسات خود را به راحتی بیان کرده یا به درمانگرتان اعتماد کنید، بهترخواهد بود که درمانگر دیگری انتخاب نمایید.

دراولین جلسه به احساسات خود اعتماد کنید. ازاحساسات خود به عنوان یک راهنما جهت تصمیم گیری در مورد ادامه کار با آن درمانگر یا تغییراو استفاده کنید.

به محض پیدا کردن شخصی که در حضور او احساس آرامش می کنید، ضمن گشودن دریچه های ذهن خود، شرایط را برای اعتماد به درمانگر مهیا کنید. رک و صریح بودن در امر درمان، نکته ای بسیار مهم است.

 




ازچه نوع روان درمانی استفاده می شود؟


امروزه انواع بسیاری از درمان ها مورد استفاده قرار می گیرد. انواع درمان هایی که متداول تراست، عبارتند از:

*رفتاردرمانی شناختی: درمانگر به شناختن نگرش غیر واقعی تان نسبت به خود، دنیا و آینده کمک می کند. این درمان به شما در تشخیص روش های فکری نادرست کمک می کند. شما الگوهای رفتاری و فکری جدیدی پیدا خواهید کرد که شما را به سوی زندگی سالم تر رهنمون می شود.

*درمان متمرکز بر درمان جو (روان درمانی بی رهنمود):درمانگر به حرف های شما گوش می دهد و به شما در فهمیدن بهتراحساسات کمک می کند.

*روانکاوی: درمانگر با هدف کشف تجارب و احساسات نیمه آگاه و عمیق مربوط به دوران کودکی به شما گوش می دهد. شما معمولاً درمانگرتان را هر هفته چهار بار یا بیشتربرای چندین بار ملاقات کنید.

*روان درمانی پویشی: در این روش درمانگر بدون استفاده از روانکاوی رسمی، احساسات ناخود آگاه شما را به آگاهی آورده و آن را تعبیر و تفسیر می کند. این نوع درمان، اغلب متضمن این است که هر چه به ذهن تان می آید، بگویید. (تداعی آزاد)


پسیکودرام (نقش گذاری روانی):

از این نوع درمان برای بیان احساسات پنهان استفاده می شود. از شما خواسته می شود در نقش مردم مختلفی که در زندگی تان وجود دارند، بازی کنید و خود رابه جای آنان قراردهید. این روش هم می تواند به صورت گروهی انجام شود و هم به صورت دو نفره.


مشاوره زناشویی:

درمانگر زن و شوهر را به بهبودی روابط شان تشویق می کند و به آنها در فائق آمدن بر مشکلات زندگی شان کمک می کند. هر دو نفر (زن و شوهر) برای یاد گرفتن الگوهای رفتاری جدید تلاش می کنند. گاهی اوقات زوج، پیمان یا توافق نامه ای مبنی بر چگونگی تغییر رفتارشان می نویسند.


روان درمانی خانواده:

این شکل روان درمانی به جای توجه به تک تک اعضا، خانواده را به عنوان یک کل مورد توجه قرار می دهد. این روش بر این عقیده استواراست که شخص مشکل دار را جدای از محیط خانوادگی اش نمی توان شناخت. درمانگر بیان آزاد احساسات را بین افراد خانواده تشویق می کند. migna.ir روان درمانی خانواده اغلب برای خانواده هایی که دارای بچه هایی با مشکلات رفتاری هستند و نیز برای خانواده هایی که با سوء استفاده جنسی، بیماری های خطرناک و سایرحوادث آسیب زا مواجهند، مناسب می باشد.



:: بازدید از این مطلب : 715
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

استرس‌ عبارت‌ است‌ از واکنشهای‌ فیزیکی‌، ذهنی‌ و عاطفی‌ که‌ در نتیجه‌ تغییرات‌ و نیازهای‌ زندگی‌ فرد، تجربه‌ می‌شوند.
در تمام زندگی آن چه استحقاق نگرانی و تشویش را داشته باشد،هرگز وجود ندارد.


استرس یکی از زمینه های تحقیقی قدیمی است که سال هاست دانشمندان رشته های مختلف به بررسی آن پرداخته اند. دکتر هانس سلیه می گوید"استرس چاشنی زندگی است و یا بوسیدن مرگ...... بسته به آنکه ما چگونه با آن کنار بیاییم"

آثار منفي استرس احساس بي‌اعتمادي، طرد، خشم و افسردگي مي‌آفريند که اين احساسات به نوبه خود به مشکلاتي مانند سردرد، ناراحتي معده، جوش و خارش پوست، بي‌خوابي، زخم معده، فشار خون بالا، بيماري قلبي و سکته مغزي مي‌انجامد. مرگ يک عزيز، تولد يک کودک، ارتقاي شغلي يا ايجاد يک رابطه جديد استرس به دنبال مي‌آورد. چون اين تغييرات ما را مجبور به سازگاري مجدد با زندگي خود مي‌کند. سازگاري با شرايط متغير، بسته به نوع واکنش ما مي‌تواند کمک کننده يا آسيب رساننده باشد.

 

متاسفانه بیشتر ما با آن بد برخورد می کنیم. بیش از حد نگران می شویم، بیش از حد انتقاد می کنیم، و زیاد عصبانی می شویم.

شاید در نگاه اول استرس نتیجه عوامل ناخوشایند تلقی شود ولی طبق تعریف، استرس عبارت است از هر موقعیتی که فرد مجبور شود سازگاری معمول خود را تغییر دهد حال این موقعیت ممکن است "مشروط شدن تحصیلی "بوده و برای ما کاملاً ناخوشایند باشد و یا قبولی در امتحانات اعزام به خارج که احتمالاً برای بسیاری از ما، خوشایند محسوب می شود.

این دو موقعیت هر دو استرس زا هستند چرا که در هر دو موقعیت ما مجبوریم شیوه ی همیشگی خود را تغییر دهیم. در اولی باید بیشتر درس بخوانیم تا اخراج نشویم و در دومی باید با آداب و سنن یک کشور خارجی، تنهایی و دور بودن از خانواده و... به شیوه ای جدید کنار بیاییم. در واقع اندکى استرس لازم است. بیشتر ما بدون احساس رقابت نمى‌توانیم در ورزش، موسیقى، کار و مدرسه موفق شده به کمال برسیم. بدون استرس بیشتر ما پروژه‌ها یا کار‌هاى خود را به موقع به پایان نخواهیم رسانید.



استرس خوب- استرس بد


استرس می تواند به دو شکل متفاوت تجربه شود

دیسترس: تجربه مداوم غرق شدن در مسئولیت هاست. دیسترس حرکت در تونل مشکلات است. بی آنکه انتهای تونل معلوم باشد. مانند مشکلات مالی، تعارض در روابط بین فردی، تعهدات بیش از حد، دست و پنجه نرم کردن با یک بیماری مزمن یا تجربه کردن یک ضربه روحی شدید.

یوسترس: نوعی استرس مثبت و مفید است. در حالت یوسترس ما تحت فشار هستیم ، ولی این فشار به ما انرژی و انگیزه می دهد تا مسئولیت هایمان را انجام داده و به اهدافمان برسیم. تحصیل کردن، ازدواج با فردی که دوستش داریم، ترفیع شغلی و تغییر شغل از جمله یوسترس های فشارزا اما مفید هستند.

بنابراین استرس همیشه مضر نیست. در واقع استرس می تواند ما را به سوی دادن پاسخ موثر به یک موقعیت هدایت کند( مثل اضطراب قبل از امتحان.میگنا دات آر) این بدان معناست که شما می توانید تصمیم بگیرید که استرس اثر مثبت یا منفی روی زندگی شما داشته باشد.

پژوهش ها ی عملی و تجربه های شخصی نشان می دهد که ما نمی توانیم موقعیت های استرس آفرین را از زندگی حذف کنیم، اما می توانیم آنها را مدبریت کنیم.


استرس هنگامی زیان آور است که شما توانایی کنترل آن را نداشته باشید. هنگامی که استرس شدید، برای مدت طولانی ادامه پیدا کند اثرات روحی- روانی شدیدی مانند افسردگی، عصبانیت، فقدان خلاقیت، مشکلات گوارشی، میگرن های شدید بر انسان مستولی می گردد.



اثرات استرس چیست؟


یافته ها دال بر این است که موقعیت های استرس زای مکرر و فقدان مهارت های مقابله ای کارآمد در این گونه موقعیت ها ، احتمال بروز بیماری را در فرد افزایش می دهد. هنگامی که در یک وضعیت پر استرس قرار می گیرید، بدن شما به سرعت به استرس پاسخ می دهد. فشار خون بالامی رود، تعداد ضربان قلب و تعداد تنفس زیاد می شود و تعریق افزایش می یابد.استرس به شکلی عمومی بر دستگاههای مختلف بدن اثر می گذارد تا فرد توان ارایه واکنش های جنگ یا گریز را داشته باشد.

با این حال، استرس با طیفی از بیماری های جسمی نظیر سردرد، بیماری های عفونی( مانند آنفلوآنزا) ، بیماری قلبی- عروقی، دیابت، آسم و آرتریت روماتویید ارتباط دارد. به علاوه استرس، ارتباطی با خلق منفی و اختلالات خلقی مانند افسردگی و اختلالات اضطرابی نشان می دهد.



آثار استرس


جسمانی

1- افزایش میزان ضربان قلب، افزایش فشار خون

2- نفس نفس زدن

3- انقباض عضلانی، دردهای بدنی، سردرد، میگرن، زخم معده، تهوع

4- کاهش یا افزایش وزن

5- مشکلات دیداری

6- تکرر ادرار، احساس دفع، یبوست



روان شناختی

الف-شناختی

مشکل در تفکر، مشکل در تمرکز، خود انتقادی، افزایش افکار ناکارآمد،

ب- رفتاری

زود از کوره در رفتن، سیگار کشیدن، مصرف دارو، افزایش تمایلات وسواسی، انزوای اجتماعی، کم حوصلگی

ج-هیجانی

دمدمی مزاج شدن، احساس درماندگی، خشم، کاهش اعتماد به نفس، به آسانی ناراحت شدن و.

به نظر می رسد که حذف کامل استرس در زندگی بشر همیشه امکان پذیر نیست. ولی می توان استرس را شناخت و با آن مقابله کرد.

 

چگونه می‌توان استرس را از زندگی خود حذف کرد؟

استرس مثبت بر تازگی و نشاط زندگی می‌افزاید. همه ما با تحمل میزان معینی از استرس زندگی می‌کنیم. سر رسیدن مهلت، رقابتها، برخوردها و حتی ناکامی‌ها و نگرانی‌ها به زندگی‌ها عمق و غنا می‌بخشد.

هدف ما حذف استرس نیست، بلکه فراگیری چگونگی استفاده از آن به منظور کمک به خود است.

استرس کمتر از حد، عامل خمودگی است و در ما احساس خستگی و رخوت بر جای می‌گذارد. از سوی دیگر، استرس مفرط تنش ایجاد می‌کند. آنچه ما بدان نیازمندیم، یافتن سطح بهینه و مطلوبی از استرس است که ما را برمی‌انگیزد، ولی ما را در خود غرق نمی‌کند.



چگونه می‌توان فهمید سطح بهینه استرس برای افراد چیست؟


سطح واحدی از استرس که برای همه انسانها بهینه باشد، وجود ندارد. هر یک از ما مخلوقاتی منحصر به فرد با نیازهای ویژه هستیم. بنابراین، آنچه برای یک شخص ناراحت کننده است، چه بسا برای دیگری شادی آفرین باشد. حتی وقتی ما روی ناراحت کننده بودن رویدادهای خاص توافق داریم، احتمالا در واکنشهای فیزیولوژی و روانشناختی به آن حادثه باهم تفاوت داریم.

شخصی که شیفته مذاکره و حل اختلاف و تحرک شغلی است، اگر شغلی یکنواخت و بدون تحرک داشته باشد، در فشار و استرس قرار می‌گیرد. درحالی که شخصی که به شرایط ثابت علاقه‌مند است، وقتی در شغلی قرار گیرد که وظایفش از تنوع بالایی برخوردار باشد، به احتمال زیاد خود را در تنگنای استرس احساس می‌کند. قبل از قرار گرفتن در معرض تغییرات آزاردهنده، این موضوع که استرسهای شخصی ما چه هستند و میزان تحمل ما در برابر آنها چقدر است، به شیوه زندگی و سن ما بستگی دارد.

اکثر بیماریها با استرس مداوم مرتبط هستند. اگر شما علائم استرس را تجربه می‌کنید و اگر استرس در سطحی فراتر از سطح بهینه استرس شما قرار دارد، باید از استرس زندگی خود بکاهید و یا توانایی مقابله و اداره استرس خود را بهبود بخشید.



چگونه می‌توان استرس را بهتر اداره کرد؟


شناسایی استرس مداوم و آگاه شدن از اثرات آن بر زندگی ما، برای کاهش اثرات زیان‌آور آن کافی نیست. همانطوری که منابع زیادی برای استرس وجود دارد، امکانات بسیاری هم برای اداره آن وجود دارد. ولی آنچه بدان نیازمندیم، تلاش برای تغییر است، تغییر منبع استرس یا تغییر واکنش نسبت به آن منبع. برای این منظور چه کار می‌توانید انجام دهید؟

از منابع استرس، واکنشهای هیجانی و بدنی خود آگاه شوید.

به ناراحتی و تشویش خود توجه کنید. آنها را نادیده نگیرید. مشکلات خود را به اجمال بررسی نکنید.

تعیین کنید چه رویدادهایی شما را ناراحت می‌سازد. به خودتان درباره معنای این رویدادها چه می‌گویید؟

چگونگی پاسخ بدنتان را نسبت به استرس مشخص کنید. آیا مضطرب می‌شوید؟ یا دلخور؟ اگر چنین است، به چه شیوه‌ای دچار این احساسات می‌شوید؟

مشخص کنید چه تغییری می‌توانید ایجاد کنید؟

آیا منابع استرس را از طریق اجتناب یا حذف کامل آنها، می‌توانید تغییر دهید؟

آیا شدت آنها را می‌توانید تغییر دهید (یعنی طی دوره درمانی به تدریج آنها را کنترل و اداره کنید، در مدت یک روز یا یک هفته)؟

آیا می‌توانید رویارویی خود را با استرس کوتاه سازید؟ (استراحتی به خود بدهید، یا محوطه ساختمان را ترک کنید.)

آیا می‌توانید وقت و انرژی لازم را برای ایجاد تغییر اختصاص دهید؟ (تعیین هدف، فنون مدیریت زمان و راهبردهای به تعویق انداختن ارضا در اینگونه موارد می‌تواند مفید باشد.)

شدت واکنشهای عاطفی و هیجانی خود را به استرس کاهش دهید.

واکنش شما نسبت به واسطه درک شما از خطر (جسمی یا عاطفی) به یک باره اتفاق می‌افتد. آیا به منابع استرس به شیوه اغراق‌آمیز می‌نگرید و یا موقعیت را دشوار تلقی می‌کنید و از آن فاجعه می‌سازید؟

آیا انتظار دارید همه به شما خوش آمد بگویند و همه از شما راضی باشند؟

آیا واکنش مفرط نشان می‌دهید و همه چیزها را بحرانی و اضطراری تلقی می‌کنید؟ آیا احساس می‌کنید که باید همواره بر هر موقعیتی تسلط داشته باشید؟

دیدگاه خود را نسبت به استرس تعدیل و اصلاح کنید. سعی کنید استرس را به عنوان چیزی در نظر بگیرید که می‌توانید برآن فائق آیید، نه چیزی که بر شما چیره می‌شود.

سعی کنید هیجانات شدید و مفرط خود را تعدیل کنید. موقعیت را در یک چشم انداز وسیع‌تر قرار دهید. جنبه‌های منفی را شرح و بسط ندهید و به خود نگویید «چه می‌شود اگر!!».

بیاموزید واکنشهای بدنی خود را به استرس، تعدیل کنید.

نفس کشیدن آهسته و عمیق، ریتم فعالیت قلب و تنفس شما را به وضع طبیعی برمی‌گرداند.

فنون آرام بخشی، تنش عضلانی را کاهش می‌دهد. بازخورد زیستی می‌تواند بر اموری چون تنش عضلانی، ریتم قلبی و فشار خون کنترل ارادی ایجاد کند.

دارو به تجویز پزشک می‌تواند در کوتاه مدت به تعدیل واکنشهای بدنی شما کمک کند، ولی داروها به تنهایی پاسخگو نیستند. تعدیل این واکنشها را به منزله راه حلی بلند مدت یاد بگیرید.

ذخایر بدنی خود را افزایش دهید.

به منظور ایجاد تناسب و سلامت قلبی _ عروقی سه تا چهار بار در هفته ورزش کنید. ( تمرینات موزون ، معتدل و یکنواخت بهترین انتخاب است. مانند قدم زدن ، شنا کردن ، دوچرخه سواری یا آهسته دویدن.)

غذاهای مقوی به اندازه کافی و متعادل مصرف کنید.

وزن مطلوب خود را حفظ کنید.

فراغت و تفریح را با کار درآمیزید. به خود استراحت بدهید و هرگاه ممکن بود، وقفه‌ای در کار ایجاد کنید.

به قدر کافی بخوابید. تا آنجا که ممکن است برنامه خواب را رعایت کنید.

ذخایر هیجانی ـ عاطفی خود را حفظ کنید.

دوستی و روابط حمایتی دوسویه‌ای برقرار کنید.

اهداف واقع بینانه و معنی‌دار را دنبال کنید، نه اهدافی که دیگران برای شما در نظر گرفته‌اند و برای شما فایده‌ای دربر ندارد.

انتظار ناکامی، شکست و یاس را در زندگی داشته باشید.

همیشه با خود مهربان و رئوف باشید و دوست خود باشید
 



:: بازدید از این مطلب : 686
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

جسم و روان انسان ارتباط و وابستگی شدیدی با هم دارند و علایم و عوارض بیماری ها ی جسمی معمولا با چشم قابل دیدن و با حواس 5 گانه قابل درک اند اما علایم بیماری های روانی معمولا در عواطف و احساسات و رفتار فرد نفوذ می کند و در اوایل بیماری یک حس و حالت مبهمی وجود دارد که خود فرد درک نمی کند.

انواع نقسیم بندی های بیماری روانی :

_بیماری خلقی : هیجانی است که فرد گاهی حالت شاد و یا غم دارد که معمولا با احساس های افسردگی و یاس مشخص می شوند که فرد به صورت مداوم دارای حالتهایی می شود که شامل :
الف – بیماری افسردگی : خلق افسرده ، از دست دادن انرژی و علاقه ، احساس گناه ، کاهش تمرکز ، از دست دادن اشتها ، افکار خود کشی یا مرگ و مشکلات خواب و ... از علائم آن است که خود به چند دسته اختلال افسردگی اساسی ، افسردگی فصلی ، افسردگی اتیپیک یا غیرنرمال یا فیزئول ، افسردگی مضاعف ، اختلال افسرده خویی و... تقسیم می شود .

ب – بیماری اختلال دوقطبی : همچنان که از اسم آن پیداست دارای دو حالت است که یک حالت آن از علائمی مانند : خلق بالا ، پرش افکار ، کاهش خواب ، افزایش اعتماد به نفس ، خود بزرگ بینی ، افراط در فعالیت ، ولخرجی و افزایش میل جنسی و .... تشکیل شده است و حالت دوم برعکس ، احساس افسردگی می باشد که خود به چند دسته اختلال دو قطبی 1 ، اختلال دوقطبی 2، اختلال خلق ادواری و .. تقسیم میشود .

-بیماری های اضطرابی :

اضطراب در بعضی شرایط و مواقع امری طبیعی است اما اگر به صورت احساس فراگیری از نگرانی یا وحشت درآید بیماری تلقی می گردد که انواع آن عبارت است از:

الف – اختلال هول (پانیک ) : دوره ای از ترس یا ناراحتی شدید است که ابتدا و انتهای آن مشخص میباشد که اغلب با بازار هراسی همراه می باشد که علائم آن به صورت تپش قلب ، تعریق ، لرزش ، احساس خفگی ، درد سینه ، تهوع ، سرگیجه ، ترس از دیوانه شدن ویا مردن ، مورمور شدن ، سرما لرزه و.. می باشد .

ب – هراس های بیمارگونی (فوبیا) : فرد، ترس مداوم و شدید از موقعیتهای معین یا اشیاء خاص و یا مکانهای خاص دارد و انواع مختلفی مانند هراس اختصاصی ، جمعیت هراسی ، بازار هراسی و ... دارد .

ج – اختلال وسواسی – اجباری : وسواس عبارت است از : فکر ، احساس ، اندیشه یا حسی عود کننده و مزاحم و اجبار نیز فکر یا رفتاری آگاهانه ، معیارمند و عود کننده است مانند : شمارش ، وارسی ، اجتناب ، شستشو و ... که این افکار وسواسی باعث اضطراب و رفتارهای اجباری باعث کاهش اضطراب می شود .

د- اختلال فشار روانی پس از آسیب (PTSD): مجموعه ای از علائم که پس از مواجهه (دیدن یا شنیدن ) با یک عامل فشار آسیب زای بی نهایت شدید برای فرد بوجود می آید که فرد به صورت ترس و درماندگی به این تجربه پاسخ می دهد و واقعه را دائماً در ذهن خود مجسم می کند و در عین حال می خواهد از یادآوری آن اجتناب کند .

هـ - اختلال اضطرابی فراگیر : اضطراب و نگرانی مفرط در اکثر اوقات روز درباره چندین واقعه یا فعالیت ، طی یک دوره حداقل شش ماهه تعریف می شود.

-اختلالات روان پریشانه (سایکوز):

این گونه بیماران به صورت چشمگیر حس واقعیت سنجی آنان مختل می شود و فرد علی رغم داشتن توهم یا هذیان نسبت به بیماری خود بصیرت و آگاهی ندارد که انواع آن عبارتند از :

الف – اسکیزوفرنی : فرد از علائم هذیان ، توهم ، تکلم نابسامان ، رفتار نابسامان ، علائم منفی حداقل 2 تای آن را به مدت 6ماه یا بیشتر داشته باشد درصورتیکه علائم کمتر از 6 ماه باشد به آن اسکیزوفرنی فرم اطلاق می شود .

ب – عاطفه گسیختگی( اسکیزوافکتیو ) : در این بیماری فرد هم خصایص اختلال خلقی و هم خصایص اختلال روانپریشی را دارد .

ج – اختلال هذیانی : اختلالی است که بیمار علامت غالبش عمدتاً یک هذیان ثابت می باشد و سایر حوزه های کارکرد او مشکلی ندارد که انواع مختلفی مانند : بدگمانی یا پارانوئید ، خودبزرگ بینی ، عاشقی ، حسادت و.... دارد .

د- اختلال روانپریشی گذرا: فرد در عرض یک روز تا حداکثر یک ماه به دنبال یک فشار شدید روانی ، اجتماعی ، حس واقعیت سنجی او مختل شده باشد .

- اختلالات شبه جسمی :

این نوع اختلالات عبارتند از : نشانه های جسمانی که عارضه ای طبی را تداعی می کنند ولی با هیچ عارضه طبی یا مصرف موادی خاص یا اختلال روانی دیگر قابل توجیه نمی باشند که انواع مختلف آن :

الف – اختلال جسمانی کردن : علائم مختلف جسمی متعدد است که با معاینات جسمانی و بررسی آزمایشات کافی قابل توجیه نمی باشند .

ب – اختلال تبدیلی : یک یا چند نشانه عصبی ( مثلاً ، فلجی ، کوری ، لنگیدن ، بی حسی ، غش کردن ) که با یک اختلال طبی یا عصبی شناخته شده قابل توجیه نبوده و با عوامل روانشناختی واسترس شروع و تشدید شود .

ج – خودبیمارانگاری : اشتغال ذهنی بیمار با ترس از بیمارشدن یا اعتیاد وی مبنی بر ابتلا به یک بیماری جدی .

د- اختلال بدریختی بدن : اشتغال ذهنی یا نقص تخیلی (مثل بینی بدریخت ) یا تحریف مبالغه آمیز یک عیب خفیف و جزیی در ظاهر جسمانی است .

هـ - اختلال درد :
وجود دردی که مرکز اصلی توجه بالینی است . عوامل روانشناختی نقش مهمی در این اختلال به عهده دارند .

در تمام اختلالات ذکر شده اختلال ناشی ا زمصرف مواد و اختلال ناشی از طبی عمومی نیز باید به آنها اضافه کرد .

اختلالات جنسی : اختلالات تجزیه ای ، اختلالات خوردن ، اختلالات خواب ، اختلالات شخصیت ، اختلالات ناشی از سوء مصرف مواد ، اختلالات فراموشی و دمانس و .... از دیگر اختلالات مربوط به بیماریهای اعصاب و روان می باشد .



:: بازدید از این مطلب : 719
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

شايد تا به حال از خود پرسيده باشيد که در روان درماني دقيقاً چه اتفاقي مي افتد. پاسخ به اين سوال پيچيده و دشوار است و تا حد زيادي به شيوه روان درماني که از آن استفاده مي شود، برمي گردد. اما روان درماني هم مانند ديگر علوم رموز خاصي دارد که مراجعه کننده با دريافت آن مي تواند زندگي پرمعنا، خلاقانه و متعادل تري را تجربه کند. در اين مطلب به چند اصل اساسي روان درماني مي پردازيم.

 


*بخشش اجباري نيست. بخشش فرد ديگري، قبل از اين که نسبت به او واقعاً احساس بخشودگي به وجود آيد، نتيجه مطلوبي ندارد. درست است که بخشيدن کساني که در گذشته به نحوي ما را آزار داده اند يا تاثيرمنفي روي شخصيت ما گذاشته اند، کار خوبي است، اما بخشيدن کسي براي کم کردن بار احساس گناه از روي دوش وي، به تنهايي کافي نيست. بخشش يک فرآيند روحي- رواني است که در طول زمان در فرد رخ مي دهد و وقتي فرد آماده بخشيدن شد، اتفاق مي افتد، نه زودتر يا به اجبار. در نهايت بخشيدن ديگران يک انتخاب است براي باقي ماندن در کوه خشم و تنفر و يا رها کردن اين احساسات منفي. بنابراين بخشش به زدودن احساسات منفي از روح و روان فرد کمک شاياني مي کند اما همزمان بايد با احساس خشم و انزجار ناشي از خشونت، توهين يا سرزنش که در فرد به وجود آمده است نيز کنار آمد. در واقع بخشش از همين جا شروع مي شود و نه از احساسي که سعي مي کنيم به آن برسيم. بنابراين نبايد بر احساسات منفي به طور کامل سرپوش گذاشت. در واقع خشم موجه و بروز صحيح آن، اولين گام شجاعانه در مسير طولاني و گاه رنج آور بخشش است. البته بخشيدن به مفهوم فراموش کردن نيست. ما مي توانيم حتي کساني را که خطاي خود در قبال ما را قبول ندارند، ببخشيم هر چند با دشواري بيشتر.

بخشش به معناي فراگيري بخشيدن خود به خاطر اشتباهات احتمالي و کنار آمدن و درک اشتباهات ديگران و در نهايت بخشيدن آن هاست. نکته اين جاست که هر قدر بتوانيم ديگران را ببخشيم، قادريم خود را نيز ببخشيم.

*خشم، همراه هميشگي شماست. خشم يکي از منفي ترين احساسات انساني است. خشم نه فقط در بسياري از مکاتب و آموزه ها منفي و آزاردهنده تلقي شده است، بلکه حتي در روان درماني هاي نوين به عنوان احساسي منفي، مخرب، خطرناک و غيرمنطقي توصيف شده که بايد آن را سرکوب کرد. نکته اين جاست که در بسياري از موارد، کنار آمدن با احساس خشم کار ساده اي نيست و ناديده گرفتن آن فقط به بدتر شدن شرايط منجر مي شود.اما بايد دانست خشم منبع قدرت، انرژي و تسلط فرد است. از آن جا که در بسياري از موارد توصيه شده بايد خشم را سرکوب کرد، همه ما از کودکي سعي مي کنيم خشم و عصبانيت مان را سرکوب کنيم و آن را برملا نکنيم شکي نيست که خشم مهار نشده در بسياري از موارد ويرانگر و خطرناک است اما آن چه بيشتر مردم به آن نياز دارند، توانايي تشخيص و اعتبار بخشي به خشم و پيدا کردن راه هاي غيرمخرب براي ابراز و گذر از آن است. در واقع کنترل خشم به فرد ياد مي دهد که خشم خود را به درستي و آگاهانه مديريت کند و اجازه ندهد خشم از ناخودآگاه وي به رفتار تبديل شود. مهار خشم هاي ف¡رو خورده يکي از اولين اقدامات درمانگر در جلسات روان درماني است زيرا تا زماني که احساسات بيان نشده و خشم هاي فرو خورده آشکار نشود، نمي توان به درمان اميد داشت. به علاوه خشم يکي از سرچشمه هاي خلاقيت است و اين راز را بسياري از افراد نمي دانند. يکي از روان شناسان بزرگ مي گويد: به ما ياد داده اند که خشممان را سرکوب کنيم و به موازات آن خلاقيتمان را هم سرکوب مي کنيم. بنابراين پيدا کردن راهي براي استفاده از خشم به عنوان منبع خلاقيت و بيان آن به جاي سرکوب کردن، يکي از رموز بزرگ روان درماني است.

*عشق مي تواند آسيب رسان هم باشد. همه ما تصور مي کنيم عشق و تجربه آن سرشار از لذت، خوشي و رضايت است. البته که اين طور است اما عشق يک روي ديگر هم دارد و آن ورود به يک مرحله پر خطر است زيرا انسان در چنين موقعيتي بيش از هر زمان ديگري آسيب پذير است. همه افراد در نهان، اين موضوع را مي دانند زيرا به هر حال هر کسي تجربه هاي ناخوشايندي از پدر، مادر يا دوستان صميمي اش دارد. اما همزمان همه ما سخت در جست وجوي محبتي صادقانه و دوستي پاک هستيم و به دنبال اين گوهر ناب مي گرديم.آن چه بتواند تنهايي وجودي رنج آورمان را تخفيف دهد. اما واقعيت اين است که عاشق شدن مثل مبتلا شدن به يک بيماري عفوني است. پس از طي دوران نهفتگي، درد و رنج ناشي از عشق آغاز مي شود و بهايي که بايد بابت آن پرداخت شود، گاه بسيار سنگين به نظر مي آيد. راز رنج عشق اين است که فقط در اين شرايط است که فرد چيزهاي زيادي از خود، زندگي و روابط انساني درمي يابد و در واقع اگر بخواهيم نگاهي روان شناسانه و خلاقانه به آن بيندازيم. بايد بگوييم که عشق يک شمشير دولبه است که مي تواند هم زخمي و هم ترميم کند. عشق آگاهانه يک تصميم شجاعانه براي يک بالغ آگاه است.

*تلخي گذشته را بپذيريد. يکي از واقعيت هايي که در روان کاري با آن روبه رو مي شويد، اين است که نمي توان گذشته را تغيير داد. البته همه ما اين نکته را مي دانيم اما روبه رو شدن با اين واقعيت امر ديگري است. هيچ روش و شيوه اي براي پاک کردن گذشته هر قدر هم تلخ بوده باشد، وجود ندارد و کنار آمدن با اين مسئله يکي از دشوارترين و دردناک ترين مراحل روان درماني است. چون بيشتر افراد تلاش مي کنند، از واقعيت هاي دردناک گذشته فرار يا آن را انکار کنند.شايد اساسي ترين و غم انگيزترين مرحله در روان درماني مواجهه شدن فرد با گذشته تلخي است که داشته است.

جراحات روحي ممکن است به سطح خود آگاه فرد بيايد و پس از قرار گرفتن در يک چشم انداز وسيع تر، بهبود پيدا کند. اما بهبودي به معناي فراموشي نيست زيرا فرآيندي آگاهانه مبتني بر به خاطر آوردن و دانستن است. بنابراين بهبودي وقتي اتفاق مي افتد که فرد بتواند ابعاد دردناک شرمساري احساسي اش را به همراه علل و عواقب آن بپذيرد و اين جراحت روحي را با تمام ابعادش لمس کند، اين واقعيت که گذشته را نمي توان تغيير داد و نمي توان به عقب برگشت. هرگز نمي توان آن چه را در گذشته اتفاق افتاده است تغيير داد. پس از پذيرش اين موقعيت، بايد خشم و غم ناشي از گذشته دردناک را حس کرد و دانست که هر چند نمي توان گذشته را تغيير داد اما مي توان با قدرت، نگاه به گذشته را متحول کرد. فرد اين قدرت را دارد که درباره گذشته اش و احساسي که دارد، تصميم بگيرد و مي تواند احساس سعادت کند و اين فرصت را دارد که به گذشته نگاه متفاوتي کند. هر چند هرگز نمي تواند آن را دور بيندازد زيرا گذشته بخشي از وجود و شخصيت اوست. پذيرش و روبه رو شدن با واقعيت دردناک گذشته يکي از اصلي ترين نقاط عطف روان درماني است.

همان جايي که فرد مي تواند به جاي فراموش کردن، تغيير دادن و تحريف گذشته، آن را ببيند و بپذيرد و به آينده فکر کند. راز مهمي که مراجعان در روان درماني با آن روبه رو مي شوند، اين است که فقط با هضم اين قرص تلخ يعني گذشته دردناک و چشيدن و احساس طعم تلخ آن است که مي توانند از نظر احساسي و رواني به سلامت و بهبودي نزديک شوند.

*حتي قربانيان مسئول افعال و گفتار خود هستند. اين نظريه يکي از جنجالي ترين نظريه هاي مطرح شده در روان شناسي است که معمولاً باعث سوء تفاهم شده و سرزنش کردن قرباني قلمداد مي شود، اما واقعيت اين است که بيشتر قربانيان به نوعي «درماندگي خودآموخته» دچار مي شوند احساسي که قرباني به علت احساس تلخ درماندگي و شکست، سرنوشت محتوم و تلخي را براي خود متصور مي شود و در برابر وقايع زندگي احساس شکست مي کند. واقعيت اين است که ما در برابر بسياري از وقايع زندگي اختيار و کنترلي نداريم، اما در برابر چگونگي کنار آمدن با آن مسئول هستيم. هميشه آسان تر اين است که مشکلات را گردن ديگران بيندازيم و «قرباني بودن» را بهانه اي براي فرار از مسئوليت بپنداريم. بخواهيم يا نخواهيم همه ما مسئول چگونگي کنار آمدن با مشکلات زندگي هستيم چگونه آن را تعبير کرده ايم و چه چيزي از آن آموخته ايم.ميگنا دات آي آر.به عنوان افراد بزرگسال دايم با اين سوال کلنجار مي رويم که ناخودآگاهمان تا چه حد در تبرئه کردنمان نقش دارد. اما روان شناسان تاکيد مي کنند که ما مسئول تاثير اعمالمان بر زندگي هستيم. مراجعان به روانکاوي در روان درماني درمي يابند که چه تفاوتي بين يک «قرباني بودن» و «تسليم قرباني بودن خود شدن» وجود دارد. در واقع در اغلب موارد، ناخودآگاه ما، احساسات يک قرباني مثل ضعف، ناتواني و درماندگي را به ما القا مي کند و ذهن فقط جايي مي تواند از اين چرخه رهايي پيدا کند که اين پديده را بشناسد.

*قدرت نهفته در نه گفتن را شناسايي کنيد. براي بسياري از مراجعان به روان درمانگران گفتن نه دشوارترين کار است. زيرا نمي خواهند کسي را آزرده، خشمگين و مايوس کنند و از سوي ديگر نمي خواهند آدم بد، سخت گير، خودخواه و منفي بافي به نظر آيند. آن ها نمي دانند که نه گفتن يکي از اساسي ترين راه هاي کسب هويت در جهان است. نه گفتن به معناي ابراز وجود است و قدرت و حضور و دفاع فرد از خود در حيات محسوب مي شود. حتي کودکان با نه گفتن طي سال هاي اوليه زندگي کسب هويت مي کنند پس چگونه است که در بزرگسالي بسياري خود را از اين حق محروم مي کنند. نه گفتن يعني ابراز تمايز کردن از ديگران و آزادي خود را به ديگران نشان دادن. نکته تاسف بار اين است که دردوران کودکي مخالفت کردن کودک با گفتن «نه»، اغلب به تنبيه منجر مي شود که اين امر به کاهش اعتماد به نفس مي انجامد.

ناتواني در مخالفت با ديگران در واقع هسته آن چيزي است که ما آن را انفعال، نااميدي مفرط، درماندگي، افسردگي و ديگر اختلالات رواني مي دانيم. بيشتر مردم ابراز مخالفت را ترکيبي از خودخواهي و منفي بافي تعبير مي کنند. نکته اين جاست که هيچ کس تا نتواند نه بگويد، نمي تواند با تمام وجود پاسخ مثبت بدهد. به عبارت ديگر تا انسان توان مخالفت نداشته باشد، هرگز نمي تواند به اراده و خواسته خود که در پي ارائه پاسخ مثبت به دست مي آيد، برسد. بنابراين ابراز مخالفت، به نوعي نشانگر تسلط و قدرت فرد است. همچنان که در روابط انساني نيز اين امر صادق است. صميميت واقعي در پي تحقق دو اراده مستقل و مسلط و از کنش و واکنش واقعي آن ها مبتني بر تنش يا آسودگي شکل مي گيرد. بدون توانايي نه گفتن مرز صميميت و تعهد معنا نخواهد داشت و به جاي آن بيزاري ناخودآگاه و ترس دايمي از تحت کنترل قرار گرفتن، آزار ديدن به وجود خواهد آمد. بنابراين دانستن اين نکته که ما اين حق را داريم که نه بگوييم، مي تواند زندگي مان را تغيير دهد. اما اين کار شجاعت فوق العاده اي مي طلبد که در نهايت به کشف ذات واقعي خود انساني منجر مي شود.

 



:: بازدید از این مطلب : 630
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

خودکشي يکي از آسيب‌هاي اجتماعي دردناک و بسيار ترسناک است. آمارها نشان مي‌دهد که خودکشي در کشور ما افزايش يافته و مسئولان وزارت بهداشت مي‌گويند از بين هر 100 هزار ايراني، سالانه بيش از 60 نفر، اقدام به خودکشي مي‌کنند.

هر چند که خودکشي به خاطر ويژگي‌هاي فرهنگي کشور ما بسيار نکوهيده شده است ولي بايد پذيرفت که اين پديده در جامعه ما وجود دارد. در زندگي روزانه، هرکسي ممکن است با اين افراد مواجهه شود که ضرورت آشنايي با اين واقعيت اجتماعي حال حاضر جامعه ما را دوچندان مي‌کند.

اگرچه که ممکن است هر کسي به خودکشي فکر کرده باشد ولي افرادي که اقدام به خودکشي و يا مرتکب آن مي‌شوند معمولا يکي يا بيشتر از يکي از عوامل خطر زير را دارند:

• سابقه خودکشي قبلي يا سابقه خودکشي در خانواده
• سابقه طلاق، سوء مصرف مواد و يا خشونت والدين
• سابقه شخصي يا خانوادگي افسردگي يا ديگر مشکلات سلامت رواني
• سابقه سوء استفاده جسمي يا جنسي
• سابقه رفتارهاي تکانشي، مخاطره آميز و خشونت آميز
• سابفه سوء مصرف مواد يا ديگر رفتارهاي خودمخرب
ريسک خودکشي افزايش مي‌يابد وقتي تجارب فرد جزء عوامل تشديد کننده زير باشند.

 

برخي عوامل تشديد کننده احتمال خودكشي عبارتند از:
• يک رويداد دردناک مانند مرگ يکي از غزيزان، طلاق يا جدايي از فرزندان
• تکرار مواجهه با درد، جراحت و مرگ
• درد مزمن جسمي يا يک بيماري صعب العلاج
• فشار شديد ناشي از مشکلات مالي، از دست دادن شغل و يا روابط دشوار


همچنين اگر فردي دسترسي آسان به سلاح گرم، داروهاي کشنده و يا ديگر وسايل منجر به خودکشي داشته باشد، خطر خودکشي وي افزايش مي‌يابد.


تغييرات رفتاري زير را در افرادي که مستعد خودکشي هستند مي‌توان مشاهده کرد:

• کاهش عملکرد در مدرسه، کار يا ديگر فعاليت ها
• آشفتگي ظاهري
• اعتصاب غذا يا عدم پيروي از دستورات پزشک(به ويژه در بين سالمندان)
• بيان جمله ((خداحافظ براي آخرين بار))


عوامل خطر خودکشي به تنهايي نمي‌توانند خودکشي را پيش بيني کنند. خيلي افراد با موقعيت‌هاي آسيب زاي خانوادگي و در شرايط سخت زندگي مي‌کنند. خيلي افراد با رويدادهاي آسيب زا يا رويدادهاي پراسترس تطابق پيدا مي‌کنند.پس چه محرک هايي( نه همه محرک ها) باعث مي‌شوند تا برخي افراد اقدام به خودکشي کنند؟

تحقيقات رايج نشان داده اند که زماني اشخاص خودکشي را انتخاب مي‌کنند که سه جريان فکري به طور همزمان بروز مي‌کنند.
• اعتقاد براين که شخص باري بر دوش ديگران است( اعتقاد براين که مرگ وي مفيدتر از زنده بودن او است).
• احساس عميق تنهايي، بيگانگي و انزوا
• نهراسيدن از درد، جراحت و مرگ

 



:: بازدید از این مطلب : 691
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

Cognitive Behaviour Therapy

درمان رفتاری شناختی چیست؟

درمان رفتاری شناختی (CBT) بر پایه این تصور کلی که رفتارها و الگوهای فکری منفی متغیر تأثیر بسزائی بر عواطف شخصی دارد قرار گرفته است. CBT به تشخیص تحلیل و تغییر افکار و رفتارها کمک می‌کند، یعنی به تسکین احساس اضطراب و افسردگی کمک می‌کند.

چگونه درمان رفتاری شناختی از روشهای درمانی دیگر متمایز است؟

سالها تجربه و تحقیقات بالینی نشان داده‌اند که درمان رفتاری شناختی (CBT) روش درمانی بسیار مؤثری است. این روش بر مداخله‌های ساده ولی مؤثر، البته نه باب روز، و برروشهای اثبات نشده متکی است. CBT بر مبنای روش علمی و قدرت عقل و ایمان شخص استوار است، اعمال، عواطف و افکار منفی آنها را کنترل کرده و تغییر می‌دهد. این روش معمولاً کوتاه مدت و همراه با اقدامی تنظیم شده است.

 

چگونه شخصی به اختلال مرتبط با روانشناسی دچار می‌شود؟

در ابتدای زندگی ما طرحها و نظریات شناختی را پایه‌ریزی می‌کنیم که در واقع الگوهای رفتاری ما را تعیین می‌کنند.

این طرحها اغلب شامل باورهای غیرمنطقی و نابهنجار هستند که باعث افکار و رفتارهای منفی می‌شوند. رفتار و افکار منفی می‌توانند به مشکلات روانی جدی چون : افسردگی بالینی و اختلالات هیجانی منتج شوند. بخاطر سپردن این نکته حائز اهمیت است که عواطفی چون : اندوه زیاد، ترس و احساس گناه نابجا، براستی توسط رفتار و افکار نابهنجار ایجاد می‌شوند.

چگونه درمان رفتاری شناختی نتیجه بخش خواهد بود؟


تحقیقات علمی گسترده نشان داده‌اند که تغییر در روش رفتار و افکار شخص می‌تواند تأثیرات بنیادی بر حالات عاطفی شخصی داشته باشد. CBT از اقدام تنظیم شده و خیلی دستوری استفاده کرده و به شخص می‌آموزد که الگوهای نابهنجار عمل و رفتاری را جستجو کرده، تشخیص داده و تحلیل کند. به محض اینکه این الگوهای بی‌فایده تشخیص داده شوند درمان کننده به بیماران می‌آموزد که چگونه با آن مقابله کرده و افکار و رفتارشان را بازسازی کنند. رفتار مبتنی بر منطق و تفکر متکی بر واقعیت می‌شود. حالتهای عاطفی منفی چون افسردگی و اضطراب بزودی تسکین می‌یابند.

چه کسی می‌تواند از طریق درمان رفتاری شناختی یاری شود؟


CBT بر پایة همکاری مشترک درمانگر و بیمار استوار است. این نوع درمان برروی افراد ترغیب شده که جهت کمک به بهود خودشان مصمم شده‌اند بیشترین تأثیر را دارد. CBT به افرادی که از افسردگی، اضطراب، اختلال وسواس‌گونه غیرارادی و اختلالات دیگر رنج می‌کشند کمک می‌کند.

 

درمان رفتاری شناختی چیست؟

درمان رفتاری شناختی روشی براساس ایجاد پاسخ توسط اثرات فکری نه فیزیکی است که بوسیله روانشناسان و درمان کننده‌ها جهت کمک به ارتقاء تغییرات قطعی در افراد و کمک به تسکین رنجهای عاطفی و همچنین مطرح ساختن تعداد زیادی از مسائل رفتاری، اجتماعی و فکری استفاده می‌شود. درمانگرهای رفتاری شناختی مشکلات ناشی از تفکر غیرمنطقی شخص، استنباطهای غلط، افکار نابهنجار و یادگیری ناقص را تشخیص داده و درمان می‌کند. این نوع درمان می‌تواند توسط افراد، خانواده‌ها و گروهها هدایت شود. مسائلی چون اضطراب، افسردگی، عصبانیت، شرمندگی، عزت نفس پائین، تطبیق مشکلات، آشفتگی خواب، و فشارها و ضربه‌های روحی گذشته عنوان می‌شوند.

اهداف روش درمان رفتاری شناختی چیست؟

اهداف آن بازسازی کردن افکار، احساسات و باورهای شخص است. چنین بازسازی تغییرات عاطفی و رفتاری را تسهیل می‌کند. در طول درمان توانائیها و مهارتهای تقلیدی سنجیده شده و پیشرفت بهتری خواهد شد.

چه نوع روشهائی در درمان رفتاری شناختی استفاده می‌شود؟

تعدادی از روشهائی که درمانگر استفاده می‌کند شامل موارد زیر است، ولی محدود به آنها نیست.

- مقابله با عقاید غیرمنطقی

- تخفیف تعلیم و تربیت و آموزش

- خودآگاهی دهندگی

- نمایش شناختی

- جلوگیری از فکر

- آموزش مهارتهای ارتباطی

- آموزش مهارتهای مؤکد

- آموزش مهارتهای اجتماعی

- کتاب درمانی

- تکالیف مخصوص خانه

چگونه درمان کنترل می‌شود؟

در ابتدا مراجعه کنندگان ارزیابی می‌شوند. جهت بدست آوردن اطلاعات زمینه‌ای و سابقه‌ای کامل برای درک بهتر ماهیت مشکلاتی که معالجه برای آنها درخواست شده است. تکمیل پرسشنامه و ابزار سنجش نیز از مراجعه‌کنندگان درخواست می‌شود. معالجه معمولاً هفتگی و متمرکز بر مسائل جاری انجام می‌شود. روشی از معالحه برای تعیین اهداف و ترغیب پیشرفت تکمیل می‌شود. تعداد جلسات بسته به نوع مشکلات تحت درمان متفاوت است. انتظار می‌رود که مراجعه کنندگان، شرکت کنندگانی فعال برای درمان خودشان باشند.

اصول درمان رفتاری شناختی:

دکتر – جان وینستون بوش

موسسة نیویورک جهت درمانهای رفتاری شناختی

درمان رفتاری شناختی یک دستاورد علمی اثبات شده پژوهشی و بالینی در مراقبت از سلامت روانی است. مطالعات فراوانی که توسط روانشناسان و نیز روانکاوان انجام شده دلیل ترجیح روش درمانی CBT در شرایطی چون شرایط زیر روشن می‌گرداند :

- افسردگی و حالات متغیر

- خجالت و اضطراب اجتماعی

- اعمال مضطرب کننده و ترسهای بیمارگونه

- اکراه و وسواسها (OCD و حالات مرتبط)

- نگرانی یا اضطراب مزمن

- اثرات فشارهای ناشی از ضربه‌های روحی گذشته (PTSD و حالات مربوطه)

- اختلالات غذائی (بی اشتهائی و پرخوری) و چاقی

- بیخوابی و مشکلات دیگر خواب

- مشکلاتی که در ارتباطات بوجود آمده و باقی می‌ماند.

- مشکلات ازدواج یا خویشاوندی‌های دیگر که قبلاً درگیر بوده‌اید.

- مشکلات مدرسه، کار و شغل

- احساس تنش

- عزت نفس پائین در قبول داشتن و یا احترام گذاشتن به خود

- مهارتهای تقلیدی ناقص یا ارزشهای تقلیدی غلط انتخاب شده

- عدم فعالیت، تعلل و "حمله انفعالی"

- مقدار خشونت، وابستگی پیوسته و "اختیار دادن"

- مشکلاتی که احساساتی چون : عصبانیت – اندوه، ترس، شرمندگی، خجالت، اشتیاق، هیجان و غیره را محدود می‌کند.

 

دقیقاً CBT چیست؟ چطور نتیجه می‌دهد؟

درمان رفتاری شناختی مرکب از دو شیوة رفتاری مؤثر روان درمانی است – درمان شناختی و درمان رفتاری.

درمان رفتاری به نضیعف ارتباط بین موارد مشکل‌ساز و عکس‌العملهای عادی شما نسبت به این مواردکمک می‌کند. عکس‌العملهائی چون ترس، افسردگی یا خشم و رفتارهای خودشکنانه و خود آزار. این شیوه همچنین به شما می‌آموزد که چگونه فکر و بدن خود را آرام سازید، تا بتوانید احساس بهتری داشته باشید، آزادتر بیاندیشید و بهتر تصمیم بگیرید.

درمان شناختی به شما می‌آموزد که الگوهای فکری معین چگونه سبب علائم بیماری شما می‌شوند. این عمل توسط ارائه تصویری تحریف شده در مورد آنچه که در زندگی شما می‌گذرد و مضطرب، نا امید و خشمگین کردن شما بدون هیچ دلیل منطقی و تحریک شما برای اقدام به رفتاری نادرست، انجام می‌شود.

هنگامیکه درمان رفتاری و درمان شناختی با عنوان CBT ترکیب می‌شوند شما را مجهز به ابزاری نیرومند برای توقف علائم بیماری‌تان و بدست آوردن مسیری رضایت بخشتر برای زندگیتان می‌کند.

بعنوان تصویری هماهنگ از چگونگی عملکرد این روش بروشور دکتر بوش را (چاپگر- ترتیب دوستان) در رابطه با معالجه ترس اجتماعی که بنام اختلال اضطراب اجتماعی هم شناخته شده ببینید.

این شیوه را عموماً ، اما کمتر از آنچه که مورد پسند من است، درمان رفتاری شناختی نامیده‌اند. اصطلاحی که در اینجا انتخاب شده، درمان رفتاری شناختی، بر اجزای رفتاری CBT تأکید بیشتری دارد. و این هماهنگ با سابقه CBT علاوه بر حمایت بهتر توسط نتیجه پژوهش است.

CBT درمانی فعال است؟

در CBT درمان کننده شما نقش فعالی در حل مشکلات شما دارد. او فقط به تکان دادن سر بطور عاقلانه قناعت نمی‌کند هنگامیکه شما تمام باری را که برای پیدا کردن جوابهائی که برای درمانش آوری به دوش می‌کشی. شما در ابتدای درمان با اقدامات تشخیص کاملی روبرو می‌شوید که شما را مطمئن می‌سازد که نیازها و مشکلاتتان بدقت مشخص و بعلاوه امکان‌پذیر شده‌اند.

این قدم بسیار اساسی که اغلب در انواع سنتی درمان کم یا حذف می‌شود به یک شیوۀ روشن و قابل فهم، روش معالجه انعطاف‌پذیر که بدرستی بر روی نیازهای شخصی خودتان تأثیر می‌گذارد منتج می‌شود.

در روشهای زیادی CBT به تعلیم و تربیت، آموزش و تدریس خصوصی شباهت دارد. تحت هدایتی تخصصی، بعنوان مراجعه کننده CBT، شما در تعیین اهداف درمان و همچنین در تعیین روشی که شخصاً برای شما موثرتر بوده است شرکت خواهید داشت.

سازمان یافته و متمرکز

CBT ساختاری واضح و متمرکز برروی درمان فراهم می‌سازد. برخلاف درمانهائی که یقیناً جالب و گیرا به نظر می‌رسند، ولی دارای اشتباهات جانبی مضر هستند، CBT به موضوع اصلی می‌پردازد و مسیر را تنها زمانی تغییر می‌دهد که دلایل منطقی برای انجام آن وجود داشته باشد.

بعنوان یک مراجعه کنند، CBT رویة پروژه‌های تکلیفی مفیدی که به سرعت به پیشرفت شما کمک می‌کند در پیش می‌گیرد. این تکالیف که با توجه به شرکت فعالانه خودتان تا حد امکان گسترش می‌یابد، نتایج اقدامات انجام شده در دفتر درمان کننده را وسعت بخشیده چند برابر می‌کند.

شما ممکن است با مطالعات خانگی نیز روبرو شوید و یا با موضوعهای سفارش شده دیگری که شخص شما برای کمک به پیشرفت سریع در بین جلسات نیاز دارید.

چه عنصر خاص درگیری در مورد CBT وجود دارد؟

بیشتر افرادی که درمان را پشت سر می‌گذارند نیاز به تغییراتی در زندگیشان دارند – چه روشی که احساس می‌کنند، یا روشی که عمل می‌کنند، و چه روشی که دیگران با آنها رفتار می‌کنند. CBT در صدد فهمیدن این نکته است که چه نیازهائی باید تغییر کند و چه چیزهائی نباید، پس در جهت تغییرات در نظر گرفته شده اقدام می‌کند.

گذشته در مقابل حال و آینده

توجه کامل به گذشته (و رویاها) گاه می‌تواند به توضیح مشکلات شخصی کمک کند، اما تمام این اقدامات اغلب به مقدار ناچیز باعث غلبه بر این مشکلات شده‌اند. در مقابل، در CBT هدف ما پیشرفت سریع در حالات و احساسات شماست، و تغییرات سریع در رفتارهای خودشکنانه‌ای که ممکن است با آن درگیر باشید. همانطور که ملاحظه می‌کنید CBT بیشتر از روشهای سنتی، متمرکز بر حال و آینده‌نگر است.



ابزار تغییر

هیچ نوع دیگری از روان درمانی چیزی شبیه این خط سیر بی‌سابقه پژوهشی را نداشته‌اند.

در مورد درمان داروئی چطور؟


CBT معمولاً به تنهائی و بدون داروهای روانپزشکی مورد استفاده قرار می‌گیرد. در مورد بعضی افراد، درمان داروئی برای رسیدن به کاهشی جزئی در علائم بیماری لازم است، قبل از آنکه CBT بتواند بطور کامل موثر باشد. معمولاً ولی نه همیشه، بهتر است که قبل از تجویز داروها CBT به تنهائی امتحان شود و این به چند دلیل است :



داروهای بنزودپازپین

]گروهی از داروهای آرامبخش[ مثل آلپرازولام (زانکس) علاوه بر انواع معین دیگری از آرام‌بخشها اگر در مدت زیادی با دوز بالا استفاده شوند اعتیاد‌آور خواهند بود- این مسئله‌ای پیچیده است که با وجود نیازها باید حدالامکان از آنها اجتناب کرد. با وجود شهرت آنها به عنوان "داروهای معجزه‌گر" داروهای ضدافسردگی چون آمی‌تریپتلین (الاویل) و فلوکستین (پروزاک) تنها در 65% مواقع نتیجه داده‌اند. داروهای MAOI (بعنوان مثال، ناردیل) اگر به همراه غذاهای معمول و بطور غیرعمدی با نوشیدنی‌های تایرامین دار استفاده شوند، خطر بحران تنشهای شدید، سکته مغزی و حتی مرگ را بدنبال دارد. حالت تثبیت کننده کربنات لیتیم می‌تواند اثرات سمی تولید کند، مگر آنکه بدقت کنترل شود.

به علاوه، مطالعات تحقیقاتی حقایق دیگری را در رابطه با درمان داروئی برای افسردگی و اضطراب روشن کرده‌اند.

· CBT و داروهای انتخاب شده صحیح، تا هنگامیکه به تنهائی مورد مصرف قرار می‌گیرند، تقریباً به یک اندازه در طی دوره درمان فعال ثمربخش هستند.

· افزودن درمان داروئی به CBT احتمالاً نتایج بهتری نسبت به استفاده تنها از CBT به دست نخواهد داد. (بجز در موارد ویژه شبیه به آنچه در بالا ذکر شد.)

· عدم موفقیت درمان هنگام استفاده از دارو و CBTمتحمل‌تر خواهد بود، بطور خاص به دلیل تاثیرات جانبی.

· زمانیکه تنها دارو مصرف شده است احتمال عود بیماری پس از اتمام دورة درمان بیشتر خواهد بود. این عقیده به دلیل آن است که، داروها برخلاف CBT بیمار را به گسترش مفید تقلید و مهارتهای کنترل عواطف تشویق نمی‌کنند

 

 

این برشور توسط گروه آموزش کالج سلطنتی روانپزشکی بریتانیا تهیه گردیده است:

اهداف واطلاعات موجود در این بروشور
این جزوه برای کسانی که میخواهند اطلاعات بیشتری در مورد رفتار درمانی شناختی یا (CBT) داشته باشند مفید است. چگونگی کار این روش درمانی ودلایل استفاد از این روش درمانی ، اثرات آن ، عوارض ، و درمان های جایگزین دراین بروشور توضیح داده شده است. اگر آنچه را که میخواهید در اینجا پیدا نکردید، منابع کسب اطلاعات بیشتری در آخر این جزوه وجود دارد.

" رفتار درمانی شناختی" یا CBT چیست ؟
این یک روش درمانی از طریق صحبت کردن با بیمار است:



•در مرحله اول روان درمانگر تلاش در دریافت طرز تفکر بیمار نسبت به خود پیرامون اطراف و دیگران دارد.
•در مرحله دوم سعی می نماید مسائل ومشکلاتی که موجب تولید اختلالات روانی در فرد گردیده است را پیدا نماید.

"رفتار درمانی شناختی"به شما کمک می کند تا به گونه دیگری اندیشیده ودرنتیجه این طرز تفکرجدید شما میتوانید با رفتارهای سالم ترو درست تری در برابرحوادث ناخواسته وناگوار پیرامونتان برخورد نمائید.


برخلاف سایر روشهای گفتار درمانی که روان درمانگر درپی شناسائی و ریشه یابی علل رفتارهای نامناسب مراجع خود در برابر ناملایمات وحوادث زندگی است تابه او کمک کند , در "رفتار درمانی شناختی" روان درمانگر فقط برمشکلات زمان حال ( اینجا و اکنون) وانچه موجب ناراحتی و اضطراب درفرد بیمار گردیده است تکیه می کند.

" رفتار درمانی شناختی" (CBT) در چه مواردی کمک کننده است؟
CBT می تواند در موارد زیر کمک کننده باشد:



اضطراب ، افسردگی ، ترس ، فوبیا (ترس از مکانهای شلوغ و ترس اجتماعی) ، استرس ، پرخوری ، اختلالات وسواسی اجباری ، اختلال پس از حادثه استرس ، اختلال دو قطبی و جنون. CBT همچنین میتواند درمواردی که فرد دچار مشکلاتی از قبیل عدم قدرت کنترل خشم یا خود کم بینی و حتی درمورد مشکلات جسمی مانند خستگی ها و دردهای مزمن هم موثر باشد.

چگونه" رفتار درمانی شناختی" به فرد کمک می کند؟
CBT به فرد کمک کرده تا درک بهتری از مسائلی که موجب تولید عدم تعادل روانی در اوگردیده اند پیدا نماید.

در این روش خاص روان درمانگر تلاش میکند تا معضل بزرگ شما را به اجزائ کوچکتری تبدیل کرده و این به شما کمک میکند تا معضلات و چگونگی تاثیر گذاری انرا در زندگیتان بهترببینید.

این اجزا عبارتند از :



• وضعیت
این معمولأ شامل یک حادثه تأثرآاور ویا یک موقعیت ورویداد دشواردر مسیر زندگی یک فرد است.
بدنبال این وضعیت نامناسب درقسمتهای مختلف ذهن آن فرد تغییراتی ایجاد خواهد شد و این تغییرات در زیر میباشد:



• اندیشه
• احساسات
• احساسات فیزیکی
• طرز بر خورد با مشکل

هر کدام از این اجزا می توانند بر یکدیگر تاثیرگذار باشند. طرز تفکر شما درباره یک مشکل خاص موجب تغییر وتحول در حالات فیزیکی و احساسی تان خواهد گردید.

راههای مفیدوکمک کننده (Helpful) و غیرمفید ومضر (Unhelpful) زیادی برای حل یک مشکل ومعزل در زندگی موجود است وچگونگی حل این معزل بستگی زیادی به طرز شناخت و تفکر فرد دارد.

به عنوان مثال :
وضعیت یا موقعیت مشکل: شما روز بسیار بدی را گذرانیده وخسته ورنجیده هستید. بنابراین تصمیم میگیرید برای تمدد اعصاب وخرید مواد غذائی به بیرون بروید. همانطور که شما در طول جاده در حال راه رفتن هستید، یکی از اشنایانتان از کنارتان کذشته و ظاهرا ،به شما اعتنائی نکرده و شما را نادیده میگیرد.

تغییرات ایجاد شده در فرد میتواند به شکل سالم ومفید و یا غیر سالم و غیر مفید ظاهر گردد.

طرز فکرسالم و کمک کننده
طرز فکر سالم

به نظرمیرسد این دوست من گرفته و درهم و درخود فرورفت بود. تعجب میکنم اگرمسئله ویا گرفتاری خاصی برایش ایجادشده باشد.

احساسات سالم

احساس نگرانی برای دوستی که به شما بی توجه بوده میکند.

تغییرات جسمی و فیزیکی در فرد سالم

فردی با قدرت تفکر سالم هیچ نوع تغییر خاصی در خود احساس نخواهد کرد.



طرز برخورد با مشکل درفرد سالم

فردی با قدرت تفکر سالم بعد ازبرگشت به منزل با دوست خود تماس گرفته و از احوال او جویا گشته تا مطمئن شودکه او سالم است.



طرز تفکر ناسالم, غیرمفید ومضر
طرز فکر ناسالم

او مرا نادیده گرفته بنابراین او مرا دوست ندارد.



احساسات در فردی با تفکرات ناسالم

احساس کمبود,افسردگی و طرد شدن از سوی دوستش براو چیره میگردد.



تغییرات جسمی و فیزیکی

در اثر آزردگی شدید فرد ممکن است دچار دل بهم خوردگی,دل پیچه و تهوع نمائید.



طرزبرخورد با مشکل

فرد بلافاصله به خانه برگشته و برای مدتی از برخورد با این دوست خود شدیدأ اجتناب می ورزد.

در مثال بالا کاملأ مشهود است که افراد بسته به موقعیت فکری خود میتوانند واکنشهای احساسی وروانی متفاوتی در برار حوادث روزمره داشته باشند.
چگونگی ساختار فکری فرد بر روی واکنشهای رفتاری, احساسی وطرز عملکرد او در زندگی تاثیر عمیقی میگذارد.

اینوع افراد باحداقل علائم و شواهد سریعأ به یک نتیجه گیری کلی و منفی میرسند که موجب تولید:



• تعدادی از احساسات ناخوشایند
• رفتارهای غیر سودمند در مسیر زندگی آنان خواهد گردید.


در مورد مثال بالا زمانی که شما با افکاری از قبیل بی اعتنائی, نادیده گرفته شدن از جانب دوست خود( افکار مضر Unhelpful) به خانه برگردید این منجر به احساس افسردگی و غمگینی در شما خواهدگردید.

بر عکس اگر شما قادر باشید که از مجموعۀ افکار غیر مضریا Helpful استفاد کنید شما با آن فرد تماس گرفته و با صحبت کردن سعی درپیدا کردن دلیل رفتارغیر متعارف اوبرخواهید آمد.

از این طریق شما احساس بهتری در خود خواهید کرد.

آنچه بر یک فرد میگذرد می تواند در دیاگرام زیر خلاصه شود:


Situation (موقعیت)



این نوع رفتارهای مضر و غیر مفید میتوانند وارد یک دورتسلسل معیوب, آزار دهنده و بیمار گونه گردند. اگر فردی مداومآ ازاین سیکل معیوب در حل مسائل زندگی استفاده نمائید این امر موجب افکاری منفی وغیر واقعی در موردخود و پیرامون اطراف شان می گردد. نتیجتآ فرد دچار اضطراب, دلمردگی وافسردگی طولانی مدت خواهد گردید.



"رفتار درمان شناختی یا افکار رفتار درمانی به فرد کمک کرده تا این سیکل معیوب را شکسته و از روش سا لم ومفید که دربالا توضیح داده شده در حل مسائل زندگی خود استفاده نمایند.

 


همانطوری که در شکل و دیاگرام بالا نشان داده شده است تغییردرهر یک ازاین پنج نقطه(موقعیت نامناسب,افکار مضر,احساسات ناسالم,تغییرات جسمانی آزار دهنده ورفتار مضر و ناسالم) که به یکدیگر زنجیروار متصل میباشند می تواند تأثیر بسیار چشمگیری درایجاد رفتارها سالم و غیر مضر در افراد را نموده وتأثیر بسیاری در بهبود اختلالات روانی آنها داشته باشد.

رفتار درمانی شناختی یاCBT شامل چه مراحلی است؟
جلسات " رفتار درمانی شناختی" می تواند به صورت جداگانه و یا گروهی و همچنین می تواند ازطریق خود درمانی توسط کتابهای مربوطه و یا با کمک برنامه های کامپیوتری انجام شود. در انگلستان و ولز دو برنامه کامپیوتری برای" رفتار درمانی شناختی" برنامه ریزی شده است و این برنامه ها توسط بیمه خدمات درمانی وسازمان بهداشت انگلستان تایید شده است.

چگونگی برگزاری جلسات رفتار درمانی شناختی
•شما معمولا با روان درمانگر بین 5 تا 20 جلسه ملااقات خواهد داشت. این جلسات میتواند هفتگی, هر دو هفته باشد. هر جلسه بین 30تا 60 دقیقه به طول خواهد انجامید.
• در 2-4 جلسه ا ول ،تلاش روان درمانگربراساس این خواهد بود تا بررسی کرده و دریابد که آیا "روان درمانی شناختی " یک روش درمانی مناسب برای شما است. ثانیأ آیا شما تحمل این درمان را داشته و با آن احساس راحتی میکنید.
•اگرچه "رفتار درمانی شناختی" برروی مشکلات زمان حاضر تکیه میکند اما راون درمانگر از گذشته شما هم سؤالاتی خواهد پرسید تا بهتربتواندبه شما کمک نماید.
•شما میتوانید درمورد طول درمانتان به شکل کوتاه مدت , متوسط و یا طولانی مدت با او مشورت نمائید.
•شما می توانید معمولأ با روان درمانگرتان راچع به موضوع مورد بحث برای هر جلسه به یک توافق دو طرفه برسید.
طرز کار "رفتار درمانی شناختی"
* روان درمانگر به شما کمک می کند تااجزاء مشکل ومعزلی که موجب عدم تعادل روانی تان گردیده را (مشکل , طرزفکر شما درمورد آن مشکل, احساساتی که در رابطه با آن مشکل تجربه کرده اید, تغییرات و ناراحتیهای جسمانی که تجربه کرده اید و سرانجام برخورد ورفتار شما درمقابل این مشکل چگونه بوده است) از هم جدا نموده و آنرا دریک دفترچه یادداشت نمائید.



* این نوع جداسازی به شما کمک کرده تابتوانید با دیدی واقع بینانه تری به مسئله خود بنگرید تا دریابید که آیا شما از روشهای رفتاری سالم و Helpful درحل مسائلتان استفاد کرده ویا ناخودآگاهانه از روشهای مضرو غیر سالمUnhelpful برای ح مشکلالتان بهره می جوئید.



* از این پس روان درمانگرسعی خواهد کرد تا به شما در جهت تغییرات فکری وگزینش رفتارهای سالم ومفید کمک نماید.

* البته این کاملأ واضح است که صحبت کردن درمورد هر کاری ساده تر ازانجام دادن آن کاراست. بنابراین بعداز آنکه شما توانستید دریابید که چه نوع تغییرات فکری ورفتاری برای شما کمک کننده خواهدبود, روان درمانگرتان یک سری تکالیفی را در هر جلسه برایتان تعیین خواهد کرد. این نوع تمرینات به شما کمک میکند تا سریعتر تغییرات لازمه در ذهنتان جایگزین گردند. شما میتوانیدبا تمرینات زیر شروع کنید:

* جاگزین کردن افکار ناراحت کننده با افکاری مفید که به شما درجلسات CBT توصیه شده است.

* شناخت دقیقتری از رفتارهای مضر خود یافته وبجای این رفتارهای تخریبی از رفتارهای مفید و کمک کننده استتفاده نمائید.

* در هر جلسه شما راجع به حالات وافکارورفتار هفته گذشته تان با روان درمانگرتان صحبت کرده واو به شما کمک کرده تا رفتاری سالم تری در قبال مسائل روزمره د ر پیش بگیرید.



* روان درمانگرهرگز شمارا مجبور به انجام کاری نخواهد کرد و ازشما نخواهند خواست تا کارهایی شما دوست ندارید انجام دهید. قدرت" رفتار درمانی شناختی" در این است که شما می توانید همچنان به تمرین و توسعه مهارت های خود حتی پس ازپایان جلسات روان درمانی ادامه دهید. این امرمیتواند یک نوع مانع و روش محافظتی برای بروز مشکلات روانی درآینده باشد.



"رفتار درمانی شناختی"تا چه حد مؤثر است؟
•این یکی از موثر ترین روشهای درمانی است. بلاخص زمانی که اضطراب یا افسردگی مشکل اصلی بیمار است.
•این مؤثرترین روش درمانی برای افسردگی های متوسط و شدید است
•"رفتار درمانی شناختی " میتواند به اندازه داروهای ضد افسردگی در درمان بسیاری ازافسردگیها مؤثر واقع شود.
چه نوع درمانهای دیگری درروانشناسی موجود است و چگونه میتوان آنها را با هم مقایسه کرد؟
"رفتار درمانی شناختی"در بسیاری از موارد برای روان درمانی مؤثر است. هرچند انواع دیگری ازروان درمانی موجود است . ما دراینجا فقط رایج ترین آنها را یعنی اضطراب و افسردگی را مورد بررسی قرار میدهیم.

•این روش برای همه افراد مفید نیست وبجای آن باید از روشهای دیگر گفتار درمانی استفاده کرد
•رفتار درمانی شناختی درشرایطی خاص می تواند به اندازۀ دارورهای ضدافسردگی مؤثر باشد و تأثیر آن در درمان اضطراب بیشتر از داروهای ضد افسردگی می باشد.
•در مورد افسردگی های شدید ، CBT و داروهای ضد افسردگی با هم استفاده می شوند. هنگامی که فرد افسرده است هرگونه تغییری بسیاردشواروتقریبأ ناممکن خواهد بود. بنابراین بهتر انست که بیمار اول داروی ضد افسردگی دریافت کند وبعد جلسات رفتار درمانی شناختی را برایش شروع کنند
•داروهای آرامبخش و ضد اضطراب را نباید برای مدت زمان طولانی ا ستفاده کرد چون این دسته از داروها اعتیاد آور هستد. "رفتار درمانی شناختی" گزینۀدرمانی بهتری است
مشکلات موجود در مورد رفتار درمانی شناختی
•CBT یک راه حل درمانی سریع نمی باشد. درمانگر مانند یک مربی شخصی است که توصیه و تشویق می کند - اما نمی تواند آن را برای شما انجام دهد
•گاهی اوقات افسردگی شما میتواند باعث کاهش قدرت تمرکز و انگیزه مورد نیاز برای تغییر شود.


•برای غلبه بر اضطراب ، شما نیاز به مقابله با آن رادارید. این می تواند منجر احساس اضطراب بیشتری برای زمان کوتاه در شما گردد
•درمانگر خوب جلسات خود را با سرعت و قدرت روانی شما وبا توافق شما تنظیم میکند . بنابراین شما قدرت کنترل درمان خود را میتوانید دردست بگیرد.


طول درمان دررفتار درمان شناختی

طول درمان وابسته به نوع و درجه و شدت بیماری فرد میتواند بین 6 هفته تا 6 ماه باشد.

"رفتار درمانی شناختی" یک روش درمانی پرطرفدار است و درمناطق مختلف کشور یک لیست انتظارطولانی مدت در پیش روی بیمارمیتواند باشد.

اگر علایم باز گردند؟
همیشه خطر بازگشت اضطراب یا افسردگی برا فرد بیمار وجود دارد. اگربیماریتان برگشت شما میتوانید با مهارتهای که درجلسات CBT آموختید راحتتر این معزل جدید راکنترل نمائید. بنابراین ، این مهم است که مهارتهائی که در CBT آموختید را حتی در زمان بهبودتکرار نمائید. تحقیقات اخیر ثابت کرده اند این روش حتی بهتر از داروهای ضد افسردگی میتوانند برای پشگیری مؤثر باشند.

رفتار درمانی شناختی چه تأثیری در زندگی من خواهد داشت ؟
افسردگی و اضطراب از دسته بیماریهای بسیار آزار دهنده وعذاب آورهستند . آنها به طور جدی می تواند بر توانایی فرد در کار کردن و لذت بردن از زندگی تاثیر گذار باشند. CBT بعید است که تأثیری منفی در زندگی شما داشته باشد کاملأبرعکس , CBT به شما کمک کرده تا از بروز افسردگی جلوگیری نمائید.

چگونه می توانم برای این روش درمانی اقدام نمائیم؟
•با پزشک خانواده خود صحبت نمایید. آنها ممکن است شما را نزد کسانی که این در روش درمانی آموزش دیده اند ارجاع نمایند. -- بعنوان مثال ، روانشناس ، پرستار ، مددکار اجتماعی و یا روانپزشک
• انجمن روان درمانگران انگلستان لیست افرادی که در رشته رفتار درمانی شناختی مدرک معتبر علمی دارند را دراختیار داشته و میتواند در اختیارشما بگذارد.
•شما البته میتوانید از روش خود- درمانی از طریق مطالعه کتاب ویا کامپیوترکمک بگیرید
چه اتفاقی می افتد اگر من نتوانم به موقع از این روش درمانی استفاده کنم؟
شما میتوانید با پزشک خانواده خود صحبت کرده تا ازروشهای درمانی دیگری برایتان استفاده کنند.

•اطلاعات بیشتری در مورد انواع دیگر درمانها و جایگزین های آن مطالعه کنید
•شما میتوانید از کتابهای موجود در مورد این نوع درمان استفاده کرده و میزان اطلاعات خود را بالا ببرید. این به شما کمک کرده تا در زمان درمان درک صحیح تری از آن داشته باشید.
•صبر کنید تا ببینید آیا در وضعیت روحی تان بهبودی حاصل میگردد. شما همیشه میتوانید برای این روش درمانی تقاضا نمائید
10حقیقت کلیدی در مورد "رفتار درمانی شناختی"
•Change - تغییر در افکار و اعمال خود
•Homework - تمرین مداوم آ نچه یاد گرفته شده
•Action - آنچه را که آموختید انجام دهید نه اینکه فقط حرف آنرا بزنید.
•Need - سعی کنید مشکلتان را سریعأ شناسائی نمائید.
•Goals - به سمت هدف خود مصرانه حرکت کنید.
•Evidence - تلاشی مستمر در جهت تحقق این درمان از خود نشان دهید.
•View - مسائل راززوایای متفاوت بنگرید.
•I can do it - به خود اطمینان داشته باشید.
•Experience - باورهای خود را تست نمائید.
•Write it down - از پیشرفتهای خود یاداشت بردارید.
 



:: بازدید از این مطلب : 677
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()