نوشته شده توسط : امین جمالی

امروزه از روش لوگوترابی برای کمک به معنا دادن به زندگی افراد افسرده، افرادی که قصد خودکشی دارند، افرادی که بیماری صعب‌العلاج دارند، افرادی که با سوگ مواجهه می‌شوند و ...

 

 

  

زندگی
ویکتور فرانکل در ۱۹۰۵ در وین به‌دنیا آمد. او در ۱۹۴۹ از دو دانشگاه وین و آدیتشنالی موفق به گرفتن درجهٔ دکترای اعصاب و روان شد. در ضمن او از ۱۲۰ دانشگاه در سراسر جهان دکترای افتخاری گرفت.

فرانکل به علت یهودی بودن در سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ به وسیله نازی‌ها ابتدا در آشویتس و سپس در داخائو زندانی شد. تجارب او در این اردوگاه‌ها موجب شد مکتب جدیدی را در روانشناسی بنیان‌گذاری کند که معنا درمانی یا لوگوتراپی نامیده می‌شود.

او پس از پایان جنگ دوم جهانی ریاست بخش اعصاب بیمارستانی در وین را به عهده گرفت و به مقام استادی دانشگاه در رشتهٔ عصب‌شناسی و روان‌پزشکی نایل آمد. در سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ استاد داشنگاه بین‌اللملی سن دیه‌گو بود و نظریه معنا درمانی‌اش در میان روان‌شناسان و روان‌پزشکان پیروان زیادی دارد.

فرانکل در سپتامبر ۱۹۹۷ در سن ۹۲ سالگی در وین درگذشت.


اردوگاه کار اجباری
فرانکل در جنگ جهانی دوم زمانی که یهودی‌ها و کمونیست‌ها و همجنسگرایان توسط حکومت نازی در آلمان که اتریش نیز به آن الحاق شده بود روانهٔ ارودگاه‌های کار اجباری می‌شدند در سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در آشویتس و داخائو زندانی بود نامزدش هرگز پیدا نشد و ظاهراً جزو قربانیان این اردوگاه‌ها بود. ویکتور در کتاب خاطرات خود و در کتاب انسان در جستجوی معنا بارها تاکید می‌کند که بازنویسی کتاب لوگوتراپی انگیزه زنده ماندن او بود. این کتاب را که در مورد نظریه اش درباره معناجویی و معنا درمانی بود در دستگیری وی در اردوگاه به همراه همه لباس هایش از او گرفتند. او با این نظریه توانست خود را در بدترین شرایط ارودگاه حفظ کند و نجات یابد. در واقع نظریه خود را خود تجربه کرد و می‌توان گفت که این نظریه از بوته آزمایش به توسط خود او گذشته است.

 هر چند خود او در کتاب انسان در جست‌وجوی معنا می‌نویسد: «ما که از بخت خوب یا حسن اتفاق یا معجزه - یا هر آنچه که شما نامش می‌نهید- از این اردوگاهها بازگشته‌ایم، خوب می‌دانیم که بهترین‌های ما برنگشتند.» [۱]


دیدگاه‌ها
فرانکل اگزیستانسیالیست (پیروان اصالت وجود، هستی‌گرا) بود. او واژه "هستی نژندی"[۲] را در مورد اختلال عاطفی ابداع کرد و اختلال عاطفی را حاصل عدم توانایی فرد در یافتن معنا برای زندگی می‌دانست. به نظر فرانکل آزادی به معنای رهایی از سه چیز است: ۱ـ غریزه‌ها ۲ـ خوی‌ها و عادت‌ها ۳ـ محیط[۳] در زمینهٔ نظریه شخصیت فرانکل معتقد است، در آدمی انگیزه‌یی بنیادی وجود دارد و آن «ارادهٔ معطوف به معنا»[۴] است.[۵] مکتب روان‌شناسی لوگوتراپی یا معنا درمانی که ویکتور فرانکل بنا نهاد امروز یکی از مکاتب مطرح روان‌شناسی در جهان است.

تعریف لوگوتراپی یا معنادرمانی
خاستگاه لغوی معنادرمانی یا لوگوتراپی به واژه یونانی لوگوس باز می‌گردد. لوگوس به معنای واژه یا کلمه، ارادة پروردگار یا معناست. اما رساترین معادل آن معنا می‌باشد (logo=meaning). بر این اساس و بنا به گفتهٔ ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا».

لوگوتراپی در لغت به معنی «درمان از طریق معنا» است و نوعی درمان فعالانه - رهنمودی است که متوجه یاری رساندن به بیمار، خاصه در مراحل بحران زندگی است. این نوع درمان مفروض می گیرد که زندگی معنای بی قید و شرط دارد و این معنا را هرکس، در هرجا و در هر زمان می تواند بیابد و کشف کند. لوگوتراپی یا تحلیل وجودی پس از روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر سومین مکتب روان درمانی وین شمرده می شود که توسط ویکتور امیل فرانکل (۱۹۹۷-۱۹۰۵م) متخصص اعصاب و استاد سابق روانپزشکی و فلسفه دانشگاه وین، بنیان گذاشته شد. این نظریه به لحاظ فلسفی ریشه در اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی و به لحاظ روانشناختی ریشه در روانکاوی و روانشناسی فردی و به لحاظ معنوی ریشه در تعهدی تام و تمام به وجود انسان دارد، همچون موجودی که به طرز تقلیل ناپذیری معنوی است و بر ۳ پیش فرض اساسی استوار است: الف) زندگی در هر شرایطی دارای معناست، ب) انسان اراده معطوف به معنا دارد و این اراده به نیاز مدام انسان با جست وجو نه برای خویشتن، بلکه برای معنایی که به هستی منظور می بخشد، ارتباط می یابد، ج) انسان تحت هر شرایطی از این آزادی بهره مند است که اراده معطوف به معنا را به ظهور رساند و معنایی بیابد. در این مختصر تلاش شده تا گزارش کوتاهی از رأی ویکتور امیل فرانکل در باب ۳ مرحله تحلیل وجودی یا لوگوتراپی (معنا درمانی) ارائه شود.

فلسفه اي از زندگي را ‏که در آن فرد براي وجود و حياتش مسؤول است بدست آورد و به يک ‏رشته از ارزش ها نائل آيد و براي رنج بردنش معنايي پيدا کند. هدف ‏اين است که فراسوي امکانات بي حد و حصر بيمار ارزش هاي پنهان, ‏بدون دست کاري اسرار ژرف, به واقعيت بپيوندد.‏
‏ در اصطلاح نگرش ها انگيزش هاي روان آزرده با مسؤوليت ها ‏جايگزين مي شود. در اين ميان خود شکوفايي يک محصول جانبي ‏تلقي مي شود. ‏
فرانکل و درمان اختصاصي او, معنا درماني, را نمي توان جداي از ‏رويکرد والد آن يعني رويکرد وجودي - انسان گرا بررسي کرد. فرانکل ‏در کنار لوديگ بينزوانگر و مدارد باس جزو برجسته ترين روان ‏درمانگران وجودي است‏‎ ‎‏(بوجنتال, 2000), او پايه گذار "تحليل ‏وجود"است (پترسون, 1973). حتي اگر کسي گرايش معنوي نداشته ‏باشد برايش کار دشواري است تا اين پيام فرانکل را نشنيده ‏بگيرد:وراي غرايز و ژن هاي خودخواهي, ماوراي شرطي سازي ‏کلاسيک و عامل, ماوراي حاکميت زيست شناختي چيز خاصي هست, ‏وجود دارد, شخص يگانه و انساني بي همتا. ‏
لوگوس واژه ايست يوناني که معنا را مي رساند. لوگوتراپي که بعضي ‏از نويسندگان کارشناس آنرا مکتب دوم روان درماني وين نام نهاده اند. ‏بر پايه معناي هستي آدمي و تلاش فرد براي رسيدن به اين معنا ‏استوار است. بنابراين اصل لوگوتراپي تلاش براي جستن معنايي در ‏زندگي, و اولين نيروي محرکه و انگيزه هر فرد است(فرانکل, 1967, به ‏نقل از معارفي, 1380). ‏
اصطلاح يوناني لوگوس براي دانشجويان الهيات آشناست. اين واژه ‏به طور معمولي به صورت لغت يا کلمه يا اراده خدواند در محافل ‏مذهبي مطرح مي شود. در مفهومي گسترده تر مي توان آن را به ‏عنوان "چيزي که ميتواند دليلي براي بودن باشد. "تعبير کرد. فرانکل ‏ترجمه ساده معنا را براي لوگوس ترجيح مي دهد(شولاي, 2002). ‏
لوگوتراپي يا معنا درماني در ساده ترين تعريف آن گونه که ‏فرانکل(1383, ص13)مي نويسد عبارت از درمان از رهگذر معنا يا " ‏شفا بخشي از رهگذر معنا". اما از آنچه که بويژه تعريف اخير بار ‏مذهبي دارد, مي توان معنا درماني را :"درماني متمرکز بر معنا" تعريف ‏کرد(فرانکل, 1978). ‏
فرانکل(1965)معنا درماني را نوعي روان درماني در قالب اصطلاح ‏هاي معنوي مي داند. در واقع معنا درماني چنان که پيشتر نيز ذکر ‏شد شاخه اي مجزا در مکتب روان درماني وجودي انسان گراست از ‏آن جهت که بر روح انسان يا بعد معنوي او متمرکز کرده و معناي ‏وجود را تحت عنوان جستجوي انسان براي چيزي به نام معنا بررسي ‏مي کند(وانگ, 2000). ‏
لوکاس و اروانگ هيرش(2002)معنا درماني را يک نظام فلسفي- ‏روان شناختي مي دانند که به بيماران کمک مي کند تا به رغم سوگ ‏و نا اميدي بر از دست رفته ها تمرکز نکنند بلکه در جستجوي معنا ‏باشند. در نتيجه, زندگي از نگاه معنا درماني تحت هر شرايطي معنا ‏دار است, افراد با اراده اي معطوف به معنا انگيخته مي شوند و انسان ‏داراي اراده آزاد است. ‏
بنابر تعاريف ذکر شده, وظيفه معنا درمانگر اينست که به بيمار ‏کمک کند تا معناي زندگي را کشف کند و البته به اين وظيفه قانع ‏نيست بلکه روش هاي درمان بخش خاصي را نيز براي بيماران روان ‏آزرده تدوين مي کند.‏
آموزه ي معنا درماني اين است که, اين ما نيستيم که از زندگي مي ‏پرسيم چرا؟ بلکه اين زندگي است که از رهگذر گوش دادن براي درک ‏ژرف معناي لحظه, پاسخ مي دهيد. انتخاب هاي ما بر اساس ارزش ‏هاست و با نداي وجدان هدايت مي شود(شولاي, 2002). ‏
در تکميل آنچه گفته شد مي توان به فرانکل(1997, به نقل از ‏کاردن, 2003) استفاده کرد:"معنا درماني بر توانا ساختن بيماران براي ‏غلبه بر مثلث غم انگيز زندگي يعني درد, گناه و رنج تمرکز مي کند. ‏
شولاي(2002)بر اين باور است که معنا درماني با چهار پيام به ‏انسانها, در جهت معنايابي کمک مي کند:‏
 ما معنوي هستيم: اين بعد نوش داروي معنا درماني است. قدرت ‏مبارزه جويي روح انسان در اينجا فعال شده و بر موقعيت هاي جاري ‏زندگي غلبه مي کند تا تغيير مطلوبي که شفا بخش و زندگي بخش ‏است را ايجاد نمايد. ‏
 ما منحصر به فرديم: هميشه موقعيت ها و فرصت هايي هست که ‏يکتايي خود را تجربه کنيم. در روابط بين فردي, در خلاقيت و امثال ‏آن, شايد تصويري که کشيده ايم شاهکار نباشد ولي بالاخره آن را ما ‏کشيده ايم. ‏
با خود متعالي کردن را تمرين مي کنيم:از رهگذر متعالي کردن ‏محدوديت هاي پيشين, تقلايي به سوي هدف ارزشمند و تعامل با ‏ساير موجود هاي انساني را آغاز مي کنيم و اين طريق معناي زندگي ‏را تحقق مي بخشيم. ‏
 ما مي توانيم نگرش خود را تغيير دهيم:هنگامي که با رنج بردن ‏گريزناپذير مواجه مي شويم و قادر به تغيير دادن موقعيت نيستيم, ‏قادريم زاويه ي ديد خود را تغيير دهيم ما در اتخاذ موضع نسبت به ‏موقعيت تغيير ناپذير آزاديم, يعني شجاعانه طرز تلقي و برخورد خود ‏با موقعيت را بر موقعيت تحميل مي کنيم. ‏


سير تکاملي معني درماني

اصطلاح روان شناسي ژرفا را نخستين بار يوجين بلوئر مطرح ‏کرد(مور و فاين, 1990). در گستري ادبيات روان شناسي, همواره ‏روان شناسي ژرفا در تبيين پديده هاي رواني جايگاه اصلي را اشغال ‏کرده است. تفاوت در اين گستره تنها مربوط به تبيين ريشه اين پديده ‏ها مي شود که ممکن است از علي نگري, يگانگي و امثال آن متغير ‏باشد. ‏
النبرگر(1970)مي نويسد :"به نظر مي رسد در 1896, که فرويد به ‏هدف خود براي بناي نظريه روان آزردگي و تبيين جزئيات علائم و ‏ريشه هاي آن نائل شده بود, اين اصطلاح مطرح شد. با اين وجود, ‏براي فرويد اين سرآغاز ژرفا بود. روان شناسي ژرفا معتقد است که ‏کليدي براي گشودن ذهن ناهوشيار دارد که از اين رهگذر دانش احياء ‏شده ي ذهن ناهوشيار را بدست مي آورد. دانشي که کاربردي وسيع ‏در درک ادبيات, هنر, مذهب و فرهنگ دارد. "‏
کارل يونگ, اتورنک, آلفرد آدلر, ملاني کلاين, هري استک ساليوان, ‏کارن هورناي, ساندوررادو, آبراهام کاردينر از جمله کساني هستند که ‏در تعيين کرانه هاي اين قلمرو مطرح هستند. لازم به ذکر است که ‏ژاک لاکان و هاينز کوهات نيز در گستره روان شناسي ژرفا جاي مي ‏گيرد. دراين ميان مکاتب دگرانديش متأخر روان شناسي ژرفا يعني ‏آدلر, يونگ, رنک و کوهات دربرابر جبر گرايي فرويدي قد علم کردند. ‏به عنوان نمونه هاينز کوهات با طرح مفهوم انسان غم انگيز در برابر ‏انسان گناهکار فرويدي بر اين باور بود که فرد بالقوه با فرهنگ ‏هماهنگي دارد(کوپر, 1983). ‏
روان شناسي ناظر بر همان موضوع ها و مباحثي است که در نظريه ‏هاي روانکاوانه به آنها اشاره مي شود(مور و فاين, 1990). گاه, هم معنا ‏با روان شناسي ناهشيار است(کوپر, 1983).‏
اسکار پفيستر(فرانکل, 2000)مي نويسد:"کار مهمي که مي توانيم ‏انجام دهيم اين است که بلنداي معنوي ماهيتمان را که به همان ‏قدرتمندي ژرفاي, غير غريزي است بشناسيم. "‏
فرانکل(2000)تحت تأثير پفيستر, روان شناسي بلندا را در 1938 ‏به عنوان در بر گيرند اميال و آرزوهاي بالاتر آدمي مطرح کرد که بطور ‏ويژه معنا جويي انسان را علاوه بر لذت طلبي فرويدي و قدرت طلبي ‏آدلري در خود جاي مي دهد. او مي نويسد:"درست اين است که ‏بگوييم روان شناسي بلندا فقط مکملي ضروري براي روان شناسي ژرفا ‏محسوب مي شود تا يک جايگزين؛ تفاوت روان شناسي بلندا با روان ‏شناسي ژرفا در اين است که بطور اختصاصي بر پديده هاي انساني ‏تمرکز مي کند. در ميان اين پديده ها ميل انسان براي يافتن و تحقق ‏يک معنا در زندگي يا ميل او به رفتن موقعيت هايي در زندگي فردي ‏که وي را با آن روبرو کند مد نظر ماست. من انساني ترين نيازهاي ‏تمام انسان ها را از رهگذر اصطلاح نظري انگيزش يعني اراده معطوف ‏به معنا تعريف مي کنيم. "‏
فرانکل(2000)محصول روان شناسي نقاب بردار را تفسير افراطي ‏مي داند:"روان شناسي ژرفا يا روان شناسي ناهوشيار مدت مديدي ‏است که وقت خود را صرف نقاب برداري از پديده هاي ناهوشيار کرده ‏است, حال آنکه در يک"خلاء وجودي"اسير است. انساني که رسالت ‏خود يعني جستجوي معنا را گم کرده است بيش از اندازه نگران و ‏اسير تفسير خود مي شود. "‏
معنا درماني يکي از مکاتب حوزه ي روان درماني است و برخي ‏مؤلفان آن را تحت عنوان روان پزشکي وجودي طبقه بندي کرده اند. ‏فرانکل با اينکه اين اصطلاح را در دهه 1920ابداع کرد ولي تا مدت ها ‏از اصطلاح تحليل وجود استفاده مي کرد. او اصطلاح "تحليل وجود" را ‏در خلال دهه 1930 به کار برد. منظور از به کار بردن اصطلاح "تحلي ‏وجود" هشيار کردن معناي نهفته يا بعد معنوي درمانجو بود. با توجه ‏به اين که ترجمه "تحليل وجودي"توسط مؤلفان آمريکايي براي "دازاين ‏تحليل"لودويگ بينز وانگر نيزمورد استفاده قرار مي گرفت, فرانکل ‏براي رفع اين ابهام و پرهيز از در هم آميختگي, اصطلاح "معنا ‏درماني"را به کار گرفت و از استعمال اصطلاح هاي مشابه امتناع ‏کرد(فرانکل, 1967). ‏
معنا درماني يک شاخه مجزا در مکتب روان درماني وجودگرا - ‏انسان گرا است(وانگ, 2000). معنادرماني به دليل اينکه معناي وجود ‏انسان را تحت عنوان جستجوي انسان براي چيزي به نام معنا بررسي ‏مي کند از روان درمانگران وجودي چون رولو مي و ايرون ‏يالوم(2000)جدا مي شود. به عبارت ديگر چون فرانکل بر اهميت بي ‏قيد و شرط معناي زندگي تأکيد مي کند با روان درماني وجودي که ‏معنا را تنها يکي از نگراني هاي نهايي مي داند متمايز مي شود(وانگ, ‏‏2000). ‏
در ظرف چند سال سه مکتب روان شناسي از وين سربرآورد. هر ‏کدام از اين مکاتب نقطه نظر و تأکيد متفاوتي داشتند که در يک نما ‏به صورت زير مي توان آن را خلاصه کرد:‏
روانکاوي اراده معطوف به لذت
روان شناسي فردي اراده معطوف به قدرت
معنا درماني اراده معطوف به معنا
در آغاز آنچه را که فرانکل مطرح مي کرد به منزله درمان تکميلي ‏روان شناسي فردي آدلر درنظر گرفته مي شد. اما با اختلاف نظر ‏فرانکل و آدلر و اخراج او از جامعه آدلري ها, تفاوت دو مکتب آشکارتر ‏شد. آدلر بر اين باور بود که علائم روان آزردگي بيماران مي تواند ‏وسيله اي براي دستيابي به اهداف شخصي شان شود. در حالي که ‏فرانکل فکر مي کرد يک اختلال خرد زاد علائم را به وجود مي آورد ‏که به صورت روان آزردگي خود را بيان مي کند.(لوکاس هيرش, ‏‏2002). ‏
انسان با خاستگاه زيست روان شناختي فرويد در کنار انسان با ‏خاستگاه اجتماعي- روان شناختي آدلر در کنار انسان زيستي- ‏اجتماعي- روان شناختي- معنوي فرانکل بيشتر مسير تکامل نوع بشر ‏را منعکس مي کند. ‏
فرانکل(1967)مي نويسد:"من فکر مي کنم که اشتياق هاي معنوي ‏مانند ناکامي هاي رواني انسان است پس بايد ارزش سطح و نما را ‏بدانيم, نه اينکه اين قسمت روان انسان را تسکين بدهيم و يا با تحليل ‏آن را دور بريزيم. "‏
مکتب روانکاوي انسان را موجودي خارج از تعالي و موجودي دانسته ‏است که مي کوشد بر احساس حقارت خود غلبه کند براي همين ‏تقلايي را براي برتري راه مي اندازد(فرانکل, 2000). ‏
هر رويکرد درماني, بر نظريه اي زير بنايي مبتني است که شيوه ‏هاي عمل و کار باليني خود را از آن گرفته است. نظريه معنا درماني ‏نيز بر سه اصل مبتني است که نمايانگر چشم انداز اين مکتب از انسان ‏به شمار مي آيد. ‏
معنا درماني بر خلاف بسياري از "روان درماني ها"مبتني بر فلسفه ‏ي آسان ديدي از زندگي آدمي است. اين فلسفه آسان ديد بر سه ‏فرض اساسي استوار است که به منزله زنجيره اي از حلقه هاي متصل ‏به هم مي باشد(فرانکل, 1967):‏
آزادي اراده:خاستگاه اين قبيل داده ها رويکرد پديدار شناختي ‏هورسل است. در واقع دوگروه از مردم را مي توان برشمرد که اراده ‏آزادي ندارند: نخست:بيماران اسکيزوفرن, دوم:فيلسوفان جبرگرا. ‏
اراده معطوف به معنا:فرانکل اراده معطوف به معنا را در مقابل دو ‏تبيين ساده انگارانه فرويد و آدلر يعني: اراده معطوف به لذت و اراده ‏معطوف به قدرت مطرح مي کند. ‏
معناي زندگي:به نظر فرانکل(1965)لذت قادر نيست زندگي را ‏معنادار کند. اگر لذت منبع معناي زندگي بود زندگي چيزي براي ‏ارائه به انسان نداشت. ‏
در 15 سال گذشته معنادرماني کلاسيک فرانکل توسط آلفريت ‏لانگل و انجمن بين المللي معنادرماني و تحليل وجودي توسعه و ‏گسترش يافته است. اين جامعه ويني موازي با مؤسسه ويکتور فرانکل ‏يعني جامعه علمي معنادرماني و تحليل وجودي که آن هم در وين ‏است تأسيس شد. ‏
لانگل معتقد است که تحليل وجودي در حال حاضر يک روش ‏درمانبخش کاملا پخته است, بطوري که معنادرماني فرانکل يکي از ‏شاخه هاي فرعي آن محسوب مي شود, او تحليل وجودي را در اختلال ‏هاي رواني- اجتماعي, روان تني و روان زاد بکار برد. لانگل چهار نوع ‏انگيزش انساني را بيان مي کند:‏
 پرسش از وجود؛من هستم ولي آيا مي توانم يک شخص کامل ‏بشوم؟
پرسش از زندگي؛من نفس مي کشم ولي آيا از زنده بودنم کامياب ‏هستم ؟
 پرسش از شخص؛ من خودم هستم ولي آيا نسبت به خودم آزادم؟
پرسش از معناي وجودي؛ من اينجا هستم ولي چه کار دارم مي ‏کنم؟
لانگل روشهاي بيشتري را نيز تدوين کرده است:‏
 روش بيوگرافي؛در تحليل پديدار شناختي مورد استفاده قرار مي ‏گيرد براي حل موضوع هاي حل نشده گذشته. ‏

 تحليل پروژه؛براي تبيين حوزه هايي که مانع بر سر راه زندگي فرد ‏است(وانگ, 2000). ‏
ژزف فاربري, پس از بازنشستگي با آثار فرانکل آشنا شد. وي ‏مؤسسه معنا درماني ويکتور فرانکل را در برکلي پايه نهاد و خود اولين ‏رئيس آن شد. علاوه بر اين "تريبون آزاد بين المللي معنادرماني"و ‏اولين همايش جهاني نيم سالانه معنادرماني را پايه نهاده است. ‏
او مقاله ها و کتابهاي بي شماري را در زمينه معنادرماني نگاشته ‏است. وي در شکل گيري مشاوره و درمان متمرکز بر معناي انسجامي ‏سهيم بوده است. ‏
اليزابت لوکاس در آلمان يکي از دو مؤسسه فعال معنادرماني جهان ‏را پايه گذاشت. او يکي از شاگردان فرانکل است و در سطوح بين ‏المللي به عنوان يکي از چهره هاي مسلط و با نفوذ معنا درماني است. ‏او آزمون معنا را در 1968 تدوين کرد, همچنين از او مقاله ها و ‏کتابهاي بي شماري در زمينه معنا درماني وجود دارد. ‏
جيمز, سي. کرومباخ يک روان شناس باليني است که سالهاي ‏متمادي در بيمارستان دولتي وتيرانس در گلف پورت مي سي سي پي ‏مشغول کار است. او آزمون مقصود در زندگي را با همکاري ماهوليک ‏ابداع کرد, همچنين آزمون جستجوي اهداف خردزاد را در سال 1977 ‏تدوين کرد, وي مقاله ها و کتاب هايي را بر پايه تجارب خود از کاربرد ‏معنا درماني منتشر کرده است. ‏
رابرت.ار.هاتزل سردبير مجله بين المللي معنادرماني در هفت سال ‏گذشته بوده است او در گسترش معنا درماني سهم به سزايي داشته ‏است, مجله او اطلاعات زيادي را در مورد پژوهش و انديشه هاي اخير ‏در حوزه هاي معنا درماني به وجود آورده است. ‏
از کارهاي برجسته ويليام بلرگولد تأليف کتاب درسي "ويکتور ‏فرانکل, زندگي با معنا" است که در کلاس هاي فلسفه و روان شناسي ‏تدريس مي شود. ‏
کرانونه(1983)التقاط معنادرماني و هيپنوزرا در کار باليني سودمند ‏يافت. او در ترکيب معنادرماني و هيپنودرماني از فن فراخواني استفاده ‏کرد. ‏
لنتز(1998)کاربرد بازتاب رويا را به منظور تسهيل فرايند معنا ‏درمانبخش با گزارش هاي موردي سودمند دانست. ‏
پل وانگ در دانشگاه تريبني وسترن مشغول کار است و در تابستان ‏‏2000 رياست اولين کنگره بين المللي معنا شخصي را در ونکوور کانادا ‏بر عهده داشت. ‏
پيترسون(2002),شباهت هاي معنادرماني و مفاهيم مارتين لوتر را ‏از احساس وظيفه و الهيات مسيحي مورد بررسي قرار داد. او معتقد ‏است که معنايابي براي فرانکل مي تواند در احساس وظيفه نسبت به ‏همسايه لوتر تجلي يابد موضوع رنج بردن و مثلث غم انگيز نيز با ‏الهايت مسيحي لوتر رابطه دارد. بر اين اساس رنج بردن وسيله اي ‏براي تحقق معنا است. ‏
شولنرگ(2003)تمرين رشته کوه را به منظور تسهيل فرايند معنا ‏درمان بخش در نوجوانان مذکر مبتلا به عقب ماندگي ذهني متوسط ‏بکار برد. ‏
تينلبون(2004)تحول هاي اخير در معنا درماني را دردو حوزه پررنگ ‏مي داند:‏
۱- تلاش هاي صورت گرفته براي تمرکز بر نظامدارتر کردن ارزش ها و ‏معاني که بيشتر توسط کرومباخ انجام شده است. ‏
۲- تلاش هاي صورت گرفته براي قرار داده معنا درماني در قالب علمي. ‏
بلر(2004)از معنادرماني براي کمک به بيماران نوجوان مبتلا به ‏افسردگي استفاده کرد او گام هايي را براي کمک به نوجوانان افسرده ‏براي کشف و جستجوي معنا ذکر مي کند:1)رابطه درمان بخش ايجاد ‏شود, 2)نسبت به هويت, ارزش ها و اهداف بصيرت فزاينده اي شکل ‏بگيرد, 3)افسردگي قالب بندي دوباره شود, 4)معناي نهفته در ‏افسردگي کشف شود و 5)تحقق معنا پيگيري شود. ‏
هاچينسون و چپمن(2005)درماني عقلاني- هيجاني- رفتاري اليس ‏را با معنا درماني ارتقا بخشيدند. بدين ترتيب که شخص در تجارب ‏مثبت زندگي مشارکت مي کند و مسؤوليت براي تغيير را بيشتر مي ‏پذيرد.

 ‏
روش و فنون معني درماني
معنا درماني نوعي از روان درماني است که اساس روان آزردگي را ‏تقلاي معنوي مي بيند. در عمل, روان درماني و معنا درماني جدايي ‏ناپذيرند, زيرا ابعاد روان شناختي, فلسفي يا معنوي آدمي را نمي توان ‏از هم جدا کرد. روان درماني جنبه هاي روان شناختي يک جهان بيني ‏را آشکار مي سازد. حال آنکه معنا درماني نقايص مربوط به پايه هاي ‏غير متعارف چشم انداز بيمار نسبت به جهان را نمايان مي سازد. ‏
هدف معنا درماني توانا ساختن بيمار براي کشف معناي منحصربفرد ‏خودشان مي باشد. معنا درماني مي کوشد تا حدود اختيارها و آزادي ‏هاي بيمار را ترسيم کند. معنا درماني در شکستن چرخه هاي معيوب ‏روان آزردگي مؤثر است(وانگ, 2000). ‏
مشاور و درمانگر معتقد به معنا درماني مي کوشند تا به مراجع ‏کمک شود که در زندگي خود هدف و منظوري را جستجو کند, هدف ‏و منظوري که متناسب وجود و هستي وي بوده براي او معنا داشته ‏باشد. ‏
مشاور کمک مي کند تا مراجع به عالي ترين فعاليت حياتي ممکن ‏دسترسي پيدا کند. به مراجع کمک مي شود تا نه تنها به تجربه ‏هستي بپردازد و کوشش پيگيري در بالفعل کردن ساختن ارزش ها از ‏خود نشان دهد, بلکه او را متعهد انجام کاري مي کند که مسؤوليتي را ‏بپذيرد و تکليف معيني را عهده دار شود. ‏
روان کاوي فرويد کوشش مي کند تا انسان را نسبت به تجربه ها و ‏کشش هاي سرکوب شده اش به آگاهي رساند. ‏
روان شناسي آدلر انسان را موجودي مي شناسد که مسؤول رفتار ‏خود بوده و ناگريز است که به قبول مسؤوليت هاي خود گردن نهد. ‏هر دو نظريه يک جانبه به انسان مي نگرند, در حالي که هر دو ديدگاه ‏مکمل يکديگرند. ‏
اساس ديدگاه فرانکل اين است که انسان موجودي است آگاه و ‏موجودي است مسؤول. معنا درماني فراسوي هر دو بعد وجود انسان ‏رفته و بر اين باور است که بايد قلمرو ديگري را به آن افزود و آن ‏همانا جنبه روحي و معنويت انسانيت. مسؤوليت به آگاهي مربوط است ‏و آگاهي از وجدان سرچشمه مي گيرد(قاضي, 1383). ‏
لوکاس(1984, به نقل از وانگ, 2000)چهار فن معنا درمان بخش ‏عمده را مطرح مي کند:‏
‏- قصد متناقض:دراينجا سعي مي شود تا درمانجو از علامت فاصله ‏گرفته و خود را از شر روان آزردگي رها کند, بنابراين اگر بيمار از ‏علائم فرار نکند و به استقبال آنها برود شاهد از بين رفتن علائم ‏خواهيم بود(فرانکل, 1967). ‏
‏- بازتاب زدائي:دراين فن از درمانجو خواسته مي شود تا به مسائل ‏خود دوباره توجه کند و جنبه هاي هرچه مثبت تر زندگي خود را در ‏نظر بگيرد. ‏
به طور کلي گام نخست براي کم به درمانجو اين است که بين خودش ‏و علائم فاصله ايجاد کند, سپس توان مبارزه جويي روح انسان براي ‏متعالي کردن شرايط فعلي فرا خوانده مي شود و در مانجو به سوي ‏فعاليتهاي مثبت انگيخته مي شود, اين کار باعث کاهش علائم مي ‏گردد. ‏
‏- تصحيح نگرش ها:اين فن بر تغيير مجدد چارچوب نگرش ها از ‏منفي به مثبت تأکيد مي کند. ‏
‏- فنون فراخواني:سه فن معنا درمانبخش پيشين وقتي مؤثرتر ‏خواهند بود که درمانگر قدرت مبارزه جويي روح انسان را به کمک مي ‏طلبد. درمانگر در اين فن قدرت تلقين را مورد استفاده قرار مي دهد و ‏به شکل مستقيم از درمانجو مي خواهد که براي تغيير مثبت شرايط ‏فعلي و وضعيت جسماني-هيجاني اش به خود تکاني بدهد. درمانگر ‏اعتماد به شکوه, آزادي, مسؤوليت, جهت گزيني معنايي و توان تغيير ‏مثبت را به درمانجو گوشزد مي کند. ‏
با اينکه فرانکل(1984)ادعا مي کند که معنا درماني نه آموزش ‏است نه نصحيت کردن. معنادرماني استدلال منطقي نيست و از توصيه ‏اخلاقي فاصله زياد دارد. با اين فن فراخواني, اغلب اتخاذ موضع ‏قهرمانانه در برابر رنج بردن را توصيه مي کند. ‏
از سوي ديگر شولاي(2002)ذيل عنوان ابزار معنا درماني, گفتگوي ‏سقراطي را وسيله ي اصلي معنا درماني مي داند. ‏
ولتر(1987, به نقل از وانگ, 2000)مي نويسد:"پرسش هاي ‏سقراطي نياز به بکار گيري تفکر درمانجو دارد. اين کار مستلزم اين ‏است که به دقت سخنان درمانجو را گوش دهيم تا حدود تفکر او را ‏مشخص نماييم. ‏
گفتگوي سقراطي زماني استفاده مي شود که درمانگر و درمانجو با ‏هم تلاش مي کنند که معنايي را در زندگي درمانجو کشف نمايند. ‏نکته مهم اين است که اين معنا تعيين شده نيست بلکه بايد از زندگي ‏فرد استخراج شود. براي همين درمانگر تفکر درمانجو را به مبارزه مي ‏طلبد, نکته مهم اينجاست که نبايستي پرسشگري به ائتلاف درماني ‏لطمه بزند. شولاي(2002)فرايند گفتگوي سقراطي را به شرح زير ‏مرحله بندي مي کند:‏ ۱-ابتدا درمانجو مي فهمد که قرباني شرايط نيست. هرچند ممکن ‏است علائمي را نشان دهد. ‏
‏2-درمانگر به درمانجو کمک مي کند تا درون مثلث معنا, معناي ‏خودرا پيدا کند. ‏
‏3-درمانگر بايد استقلال و تماميت درمانجو را به رسميت بشناسد. ‏اين کار را از رهگذر کمک کردن به درمانجو براي يافتن راهنماي ‏دروني اش انجام مي دهد. ‏
اگر انسان اين دستورالعمل را سر مشق رفتار خود قرار دهد ‏که:همواره چنان رفتار کن که گويي بار دومي است که زندگي مي ‏کني و طوري عمل کن که به نظر آوري بار اول که در آن مورد عمل ‏کردي, بسيار غلط عمل کرده بودي. "احساس مسؤوليت شگرفي ‏احساس خواهد کرد. ‏

نقد و ارزيابي معنادرماني
مانند هر مکتب روان درماني ديگر, معنا درماني نيز داراي نقاط ‏مثبت و منفي است:‏
ارزشمند ترين سهم معنادرماني اين است که مردم را مسؤول ‏زندگي خودشان مي داند(کاردن, 2003). معنادرماني ديدگاه فلسفي ‏آساني از نوع بشر ارائه مي دهد. پترسون(1973)ارزش معنا درماني را ‏در همين صراحت و سادگي آن مي داند و بر خلاف ساير رويکرد هاي ‏وجودگرا, معنا درماني رويکردي خوش بينانه و سازنده از وجود آدمي ‏ارائه مي دهد و تنها مکتبي است که فنون خاص خود دارد و پشتوانه ‏پژوهش معنا درماني در مقايسه با ساير مکاتب روان درماني به ويژه در ‏قلمرو وجودي مناسب است. معنا درماني روشي مؤثر براي واژگون ‏کردن تجربه افراد از افسردگي در جامعه معاصر است اين پيام معنا ‏درماني مي گويد تحت هر شرايطي با پذيرش مسؤوليت زندگي و ‏تحقق معنايابي مي توان مفهومي از کنترل و لياقت را بدست آورد که ‏در نوع خود بي نظير است(ديوسين, نيل و کرينگ, 2004). ‏
از سوي ديگر برخي رويکرد معنا درماني را بيش از حد سلطه ‏جويانه مي دانند(تيملبن, 2004). معنا درماني بيش از حد بر زندگي ‏شخصي فرانکل استوار است به طوريکه تيملبن(2004)يکي از پايه ‏هاي نظري فرانکل را زندگي نامه و تجربه هاي شخصي اش مي داند. ‏رويکرد معنادرماني هرچند پشتوانه پژوهشي مقبولي دارد ولي مبهم ‏بودن, چند تعريف داشتن برخي مفاهيم و حتي غير قابل تعريف بودن ‏برخي از آنها در درون خود با محدوديت هاي پژوهشي روبرو است. ‏
انتقاد ديگر از سوي کاردن(2003)مطرح شده است:فرانکل در آثار ‏خود از کتاب مقدس وامگيري مي کند ولي در اکثر موارد منابع ‏وامگيري خود را پنهان مي کند. کاردن(2003)به برخي تناقض ها در ‏گفته هاي فرانکل اشاره مي کند: اينکه فرانکل مي گويد زندگي در هر ‏شرايطي معنادار است يک جمله غير سقراطي است. ‏
معنا درماني هرچند يک نظام روان درماني معنوي است اما هرگز ‏خداي مذهبي خاص, عقايد فرقه اي و امثال آن را القا نمي ‏کند(فرانکل, 1967). نکته مهم ديگر اين است که معنا درماني بطور ‏مستقيم با علائم روبرو نمي شود بلکه مي کوشد نگرش را عوض کند. ‏واژگوني نگرش شخصي نسبت به علائم در واقع, معنادرماني را تبديل ‏به يک روان درماني شخصي نگر کرده است(فرانکل, 1947, به نقل از ‏پترسون, 1973). ‏

 فرانکل

 اختلاف دیدگاه فرانکل با دیگران:
اختلاف با فروید
فروید روان نژندی را حاصل سرکوبی کشش‌های غریزی می‌داند که توسط ناخودآگاه به «من» تحمیل شده است. در حالی که فرانکل این را کافی نمی‌داند و تعارضات روانی را تنها دلیل روان‌نژندی نمی‌شمارد.

 اختلاف با آدلر
آدلر روان‌نژندی را نتیجهٔ محدودیت «من» در باربر حس مسئولیت بیان می‌کند. روان‌شناسی فردی آدلر از انگیزهٔ «تلاش برای برتری» سخن می‌گوید. اما فرانکل انسان بودن را «آگاه بودن» و «مسئول بودن» و در جست‌وجوی معنایی برای زنده‌گی بودن می‌داند و درواقع دو مکتب فرویدی و آدلری را مکمل هم می‌شمارد.

 اختلاف با رفتار درمان‌گران
فرانکل اعتقاد دارد چون رفتار درمان‌گران آدمی را مانند حیوانان و به صورت ماشین فیزیولوژیک تحلیل می‌کنند آزادی اراده و انتخاب را در انسان نادیده می‌گیرند اما در لوگوتراپی به بعد معنوی انسان اهمیت داده می‌شود.[۶]

آثار
۱۹۵۵، پزشک و روح به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. در سال ۱۳۷۷ انتشارات درسا ترجمهٔ از این کتاب که توسط فرخ سیف بهزاد صورت گرفته بود منتشر کرد.
۱۹۷۵، انسان در جست‌وجوی معنا، معنا درمانی چیست؟، «کتاب انسان در جستجوی معنی ویکتور فرانکل را اکبر معارفی در سال ۱۳۵۴ ترجمه نموده و انتشارات دانشگاه تهران منتشر کرده است.تا سال ۱۳۷۵ این کتاب در ۵ نوبت تجدید چاپ شده است.» [۷]ترجمه دیگری از این کتاب به فارسی توسط دکتر نهضت صالحیان، مهین میلانی صورت گرفته است و بارها توسط ناشرین مختلف منتشر شده است.
۱۹۷۷، فریاد ناشنیده برای معنا، ترجمهٔ مصطفی تبریزی و علی علوی‌نیا از این کتاب به فارسی در سال ۱۳۷۱ توسط نشر یادآوران منتشر شد.


قسمت‌هایی از کتاب انسان در جست‌وجوی معنا
«هزار و پانصد نفر چندین شبانه روز سفر می‌کردند. در هر واگن هشتاد نفر را جا داده بودند. همه مسافرین بایستی روی بار خود که تنها پس مانده اموالشان بود دراز می‌کشیدند. واگن‌ها آنقدر پر بود که تنها در قسمت بالای پنجره‌ها روزنه‌ای برای تابش نور گرگ و میش سپیده دم به چشم می‌خورد. همه انتظار داشتند قطار سر از کارخانه اسلحه‌سازی در آورد و این جایی بود که ما را به بیگاری می کشیدند و ما نمی‌دانستیم که هنوز در سیلسیا هستیم یا به لهستان رسیده‌ایم. سوت قطار مانند ضجه کسی بود که التماس‌کنان به سوی نیستی سقوط می‌کرد. سپس قطار به خط دیگری تغییر مسیر داد و پیدا بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک می‌شویم. ناگهان از میان مسافران مضطرب، فریادی به گوش رسید، «تابلو آشویتس!» بله آشویتس نامی که مو بر تن همه راست می‌کرد: اتاق‌های گاز، کوره‌های آدم‌سوزی، کشتارهای جمعی. قطار آن چنان آهسته و با تانی مرگباری در حرکت بود که گویی می‌خواست لحظه‌های وحشت ناشی از نزدیک شدن به آشویتس را کشدارتر از آنچه هست بگرداند:آش ... ویتس!» [۸]
«برای هر زندانی از بند رسته‌ای روزی فرا می‌رسد که وقتی به دوران اسارت خود می‌نگرد و تجارب اردوگاهی را زیر و رو می‌کند، باور نخواهد کرد که چنان روزگار دشواری را تحمل و سپری کرده است. همچنان که سرانجام روز آزادیش فرا رسید و همه چیز در نظرش چون رویای زیبایی بود، روزی هم فرا خواهد رسید که تجربه‌های اردوگاهی‌اش چون کابوس رنجش خواهد داد.» [۹]

مراحل تحلیل وجودی در روان درمانی «امیل فرانکل»

    
    تحلیل وجودی یا لوگوتراپی، (معنا درمانی) روشی از روان درمانی است، زیرا می خواهد انسان، بویژه انسان روان نژند را به مسئولیت خودآگاه کند. انسان در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی بر معنویت یا وجودی بودن (existentiality) آگاه می شود.
    زیرا، به عقیده فرانکل، تنها از منظر معنویت یا وجودی بودن است که می توان انسان را براساس مسئولیت توصیف کرد. بنابراین، در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی نه سائقه یا غریزه، نه سائقه های نهادی و نه سائقه های «من» (ego)، بلکه «خود» (self) است که به آگاهی درمی آید. در اینجا «من» نیست که بر نهاد (id) آگاه می شود، بلکه «خود» است که برخود آگاه می شود. به عقیده فرانکل، روان کاوی با برداشتی مکانیستی از انسان، در نهایت او را ماشین واره ای دارای دستگاه روان می پندارد. ولی تحلیل وجودی در مقام لوگوتراپی مفهوم متفاوتی از انسان را در برابر برداشت روان کاوانه از انسان قرار می دهد. این مفهوم نه به ماشین واره ای با دستگاه روان، بلکه به خودگردانی وجود معنوی توجه دارد. با ذکر این مقدمه، یادآور می شویم که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی ۳ مرحله دارد. الف) نقطه آغازین، این واقعیت پدیدار شناختی بنیادین است که انسان بودن در خودآگاهی و پاسخگو بودن است و در ترکیبی از این هر دو، یعنی انسان در آگاهی از مسئولیت به اوج می رسد ب) در دومین مرحله، تحلیل وجودی پا به وادی معنویت ناخودآگاه می گذارد ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم به دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی دست می یابد.
    الف) تحلیل وجودی در مرحله اول بر آزادی اراده و مسئولیتی که از پس آن می آید، تأکید می کند و از این رو، مبنایی اگزیستانسیالیستی دارد. در واقع، آزادی انتخاب یکی از ابعاد هستی انسان است. عوامل غیرمعنوی، یعنی غریزه، توارث یا اوضاع و احول محیط، چیزی را برای ما تعیین نمی کنند. فرانکل بر این باور است که اگر بخواهیم سلامت روان داشته باشیم، آزادی انتخاب رفتار خود را داریم و باید این آزادی را به کار بریم. کسانی که این آزادی را تجربه نمی کنند متعصبانه یا به جبر باور دارند یا بشدت روان نژند هستند. روان نژند ها راه تحقق استعدادها و در نتیجه رشد و پرورش کامل انسانی خویش را می بندند. البته کافی نیست که احساس کنیم که آزادی انتخاب داریم، بلکه باید مسئولیت انتخابمان را هم بپذیریم. از آنجا که پذیرش مسئولیت به طور قاطع و الزام آوری در لوگوتراپی مستتر است، روش درمانی آن بر این استوار است. «چنان بزی که گویی بار دومی است که زندگی می کنی و در بار اول همان خطا را کرده ای که اینک در حال انجام آنی.» تلاش لوگوتراپی این است که بیمار را از وظیفه مسئولیت پذیری خودآگاه کند. ولی باید او را آزاد بگذارد که خود را در هر مورد مسئول هرکس و هر چیزی که می خواهد بکند. لوگوتراپی انسان را بیش از هر چیز بر مبنای مسئولیتش تعریف می کند. اما انسان پاسخگو کیست؟ لوگوتراپی نمی تواند به این پرسش پاسخ دهد. بیماران خود باید پاسخ ها را بیابند. لوگوتراپی تنها می تواند آگاهی بیمار را نسبت به مسئولیتش ارتقا بخشد و این مسئولیت شامل پاسخگویی به تفسیر زندگی نیز هست. لوگوتراپی را می توان آموزش مسئولیت دانست. تأکید لوگوتراپی بر مسئولیت نه تنها آگاهی روزافزون بیمار را نسبت به مسئولیت خودش برمی انگیزد، بلکه مانع از موعظه درمانگر هم می شود.هم از این روست که فرانکل می گوید: «لوگوتراپی به بیمار هدف نمی دهد. اگر چنین کند دیگر لوگوتراپی نیست.» مسئولیت پذیرش این نکته است که زندگی ما نتیجه انتخاب هایی است که در گذشته کرده ایم و آینده هم با تصمیماتی شکل می گیرد که امروز گرفته ایم.
    ب) در مرحله دوم، تحلیل وجودی پا به عرصه معنویت ناخودآگاه می گذارد و با کشف ناخودآگاه معنوی، شناخت ناخودآگاه آشکار می شود. به باور فرانکل، در این ژرفناهای معنوی ناخودآگاه، انتخاب های وجودی بزرگی انجام می شود. نتیجه آنکه، پاسخگو بودن انسان به سطح ناخودآگاه می رسد؛ بدین سان انسان، افزون بر پاسخگویی آگاهانه باید پاسخگوی ناخودآگاه نیز باشد. برای تقرب به فهم مراد فرانکل از این ادعا، به توضیح دو نوع ناخودآگاه می پردازیم که وی از آنها سخن می گوید به اعتقاد فرانکل، نه تنها ناخودآگاه غریزی، بلکه ناخودآگاه وجودی یا معنوی نیز وجود دارد. پس، از نظر وی، محتوای ناخودآگاه به غریزه ناخودآگاه و معنویت ناخودآگاه تمایز می یابد. وی تذکر می دهد که فروید، تنها غریزه ناخودآگاه را می دید و از آن به صورت «نهاد» سخن می گفت؛ نزد فروید ناخودآگاه، نخست و پیش از هر چیز، مخزن غرایز سرکوب شده است، حال آن که، معنویت نیز می تواند ناخودآگاه باشد. به رأی فرانکل، هستی انسان، هستی معنوی است. با ابتنا بر هستی معنوی، شخصی و وجودی است که انسان بودن یکپارچه می شود: بدین سان، هسته معنوی و فقط هسته معنوی است که یگانگی و تمامیت انسان را تشکیل داده و تضمین می کند تمامیت در این بافت به معنای یکپارچگی تنی، روانی و معنوی است. به اعتقاد فرانکل، این تمامیت ۳ گانه انسان بودن انسان را کامل می کند. «به هیچ روی نمی توان سخن گفتن از انسان را به عنوان صرفاً «کل روان- تنی» توجیه کرد. تن و روان می تواند وحدتی ایجاد کند، یعنی وحدت روانی- فیزیکی، اما این وحدت نماینده تمام انسانیت نیست.
    این تمامیت، بدون معنویت، که زمینه اساسی آن است، نمی تواند وجود داشته باشد. تا زمانی که از تن و روان سخن بگویم، تمامیت ما رخت بربسته است.» فرانکل بر آن است که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی با کشف ناخودآگاه معنوی، از بلایی که روان کاوی به آن مبتلاشده بود، یعنی از نهادی کردن ناخودآگاه مصون مانده است.
    ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم، به کشف دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی نایل می شود. فرانکل می گوید: این دینداری ناخودآگاه را، که با تحلیل پدیدارشناختی نشان داده ام، باید در ربط و نسبتی نهان با تعالی فطری انسان فهمید. چنانچه کسی ترجیح دهد، می تواند این ربط و نسبت را بر حسب ارتباط میان خود متدانی (The immanent self) و یک توی متعالی (Transcendentthou) فهم کند. هر قدر خواهان طرح ریزی و تدوین این رابطه به عنوان جزئی یگانه از ناخودآگاه باشیم، بازهم با چیزی مواجه هستیم که من آن را «ناخودآگاه متعالی» اصطلاح کرده ام. این مفهوم به این معناست که انسان همیشه- حتی در سطح ناخودآگاه- در ارتباطی آگاهانه با تعالی قرار دارد. اگر شخص اشارتگر آگاهانه یک چنین ارتباطی را خدا بنامد، شایسته است که از یک خدای ناخودآگاه، سخن براند این سخن به این معناست که خدا برای انسان و همچنین رابطه انسان با خدا می تواند ناخودآگاه باشد. شاید مهمترین وظیفه درمانگر، یاری رساندن به مراجعه کننده در کشف دوباره دینداری نهانی باشد که در همه ما وجود دارد. فرانکل بر این نکته تأکید بسیار می نهد که رابطه ناخودآگاه انسان با خدا عمیقاً شخصی است. «خدای ناخودآگاه» را نمی توان به نادرست همچون نیروی غیرشخصی که در انسان فعال می شود، پنداشت. به اعتقاد او این برداشت غلط همان اشتباه بزرگی است که یونگ اسیر آن شد. اعتبار کشف عناصر مشخصاً دینی را باید به یونگ داد. با این حال، به اعتقاد فرانکل، یونگ جای صحیح این دینداری ناخودآگاه انسان را نیافت و نتوانست خدای ناخودآگاه را در حوزه شخصی و وجودی قرار دهد. در عوض، آن را به حوزه غرایز و سوائق نسبت داد که در آنجا دینداری ناخودآگاه دیگر موضوعی اختیاری نبود. فرانکل می گوید: به اعتقاد یونگ، در درون انسان چیزی دینی وجود دارد، اما در این صورت دیگر انسان دینی نیست. چیزی در درون انسان او را به سوی خدا می راند، اما او انتخاب نمی کند و پاسخگو نیست. نزد یونگ دینداری ناخودآگاه مقید به سر نمون های دینی متعلق به ناخودآگاه جمعی است. یونگ بر آن است که دینداری ناخودآگاه چندان ربطی به تصمیم شخصی ندارد، بلکه فرآیندی اساساً غیرشخصی، جمعی و سر نمونی است که در انسان روی می دهد، اما فرانکل بر این باور است که دینداری دقیقاً از آن رو نمی تواند در اصل از ناخودآگاه جمعی برآمده باشد که دین متضمن شخصی ترین تصمیمات انسان است، هرچند که فقط در سطح ناخودآگاه باشد.

از دیدگاه او زندگی جاده پرپیچ و خمی است، پشت هر پیچ داستانی قرار دارد. داستانی نیمه نوشته که اگر چه برخی از قسمت‌های آن بر ما تحمیل می‌شود اما در نهایت این ما هستیم که با زاویه دید خود به این قسمت‌ها شکل می‌دهیم، دیگر قسمت‌های آن را می‌سازیم. همه‌ی ما در زندگی گرفتار شرایطی می‌شویم که خود به وجود آورنده آن نبودیم، بیماری، مرگ عزیزی یا .... درست است که در به وجود آمدن آن‌ها آزاد نبودیم اما قادریم در مقابل مصیبت، خود تصمیم بگیریم که تسلیم شویم یا در مقابل آن قد علم کنیم.

از دیدگاه فرانکل در هر مصیبتی معنایی نهفته است، اگر بپذیریم که جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم جهان مفاهیم و نشانه‌هاست، هر رویدادی پیامی است برای انسان هوشیار تا آن را خوب ببیند و پیام نهفته‌اش را درک کند. افراد با راهنمای روانشناسان میدان دید خود را وسعت دهند تا معنا و ارزش نهفته شده در آن مصیبت را ببینند آن گاه قادر خواهند بود شجاعانه آن را بپذیرند و با آن مبارزه کنند و وقتی به پذیرش برسند می‌توانند به وظایف و مسئولیت‌های خود رسیدگی کنند.

 



:: بازدید از این مطلب : 1064
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

امروزه از روش لوگوترابی برای کمک به معنا دادن به زندگی افراد افسرده، افرادی که قصد خودکشی دارند، افرادی که بیماری صعب‌العلاج دارند، افرادی که با سوگ مواجهه می‌شوند و ...

 

 

  

زندگی
ویکتور فرانکل در ۱۹۰۵ در وین به‌دنیا آمد. او در ۱۹۴۹ از دو دانشگاه وین و آدیتشنالی موفق به گرفتن درجهٔ دکترای اعصاب و روان شد. در ضمن او از ۱۲۰ دانشگاه در سراسر جهان دکترای افتخاری گرفت.

فرانکل به علت یهودی بودن در سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ به وسیله نازی‌ها ابتدا در آشویتس و سپس در داخائو زندانی شد. تجارب او در این اردوگاه‌ها موجب شد مکتب جدیدی را در روانشناسی بنیان‌گذاری کند که معنا درمانی یا لوگوتراپی نامیده می‌شود.

او پس از پایان جنگ دوم جهانی ریاست بخش اعصاب بیمارستانی در وین را به عهده گرفت و به مقام استادی دانشگاه در رشتهٔ عصب‌شناسی و روان‌پزشکی نایل آمد. در سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ استاد داشنگاه بین‌اللملی سن دیه‌گو بود و نظریه معنا درمانی‌اش در میان روان‌شناسان و روان‌پزشکان پیروان زیادی دارد.

فرانکل در سپتامبر ۱۹۹۷ در سن ۹۲ سالگی در وین درگذشت.


اردوگاه کار اجباری
فرانکل در جنگ جهانی دوم زمانی که یهودی‌ها و کمونیست‌ها و همجنسگرایان توسط حکومت نازی در آلمان که اتریش نیز به آن الحاق شده بود روانهٔ ارودگاه‌های کار اجباری می‌شدند در سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در آشویتس و داخائو زندانی بود نامزدش هرگز پیدا نشد و ظاهراً جزو قربانیان این اردوگاه‌ها بود. ویکتور در کتاب خاطرات خود و در کتاب انسان در جستجوی معنا بارها تاکید می‌کند که بازنویسی کتاب لوگوتراپی انگیزه زنده ماندن او بود. این کتاب را که در مورد نظریه اش درباره معناجویی و معنا درمانی بود در دستگیری وی در اردوگاه به همراه همه لباس هایش از او گرفتند. او با این نظریه توانست خود را در بدترین شرایط ارودگاه حفظ کند و نجات یابد. در واقع نظریه خود را خود تجربه کرد و می‌توان گفت که این نظریه از بوته آزمایش به توسط خود او گذشته است.

 هر چند خود او در کتاب انسان در جست‌وجوی معنا می‌نویسد: «ما که از بخت خوب یا حسن اتفاق یا معجزه - یا هر آنچه که شما نامش می‌نهید- از این اردوگاهها بازگشته‌ایم، خوب می‌دانیم که بهترین‌های ما برنگشتند.» [۱]


دیدگاه‌ها
فرانکل اگزیستانسیالیست (پیروان اصالت وجود، هستی‌گرا) بود. او واژه "هستی نژندی"[۲] را در مورد اختلال عاطفی ابداع کرد و اختلال عاطفی را حاصل عدم توانایی فرد در یافتن معنا برای زندگی می‌دانست. به نظر فرانکل آزادی به معنای رهایی از سه چیز است: ۱ـ غریزه‌ها ۲ـ خوی‌ها و عادت‌ها ۳ـ محیط[۳] در زمینهٔ نظریه شخصیت فرانکل معتقد است، در آدمی انگیزه‌یی بنیادی وجود دارد و آن «ارادهٔ معطوف به معنا»[۴] است.[۵] مکتب روان‌شناسی لوگوتراپی یا معنا درمانی که ویکتور فرانکل بنا نهاد امروز یکی از مکاتب مطرح روان‌شناسی در جهان است.

تعریف لوگوتراپی یا معنادرمانی
خاستگاه لغوی معنادرمانی یا لوگوتراپی به واژه یونانی لوگوس باز می‌گردد. لوگوس به معنای واژه یا کلمه، ارادة پروردگار یا معناست. اما رساترین معادل آن معنا می‌باشد (logo=meaning). بر این اساس و بنا به گفتهٔ ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا».

لوگوتراپی در لغت به معنی «درمان از طریق معنا» است و نوعی درمان فعالانه - رهنمودی است که متوجه یاری رساندن به بیمار، خاصه در مراحل بحران زندگی است. این نوع درمان مفروض می گیرد که زندگی معنای بی قید و شرط دارد و این معنا را هرکس، در هرجا و در هر زمان می تواند بیابد و کشف کند. لوگوتراپی یا تحلیل وجودی پس از روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر سومین مکتب روان درمانی وین شمرده می شود که توسط ویکتور امیل فرانکل (۱۹۹۷-۱۹۰۵م) متخصص اعصاب و استاد سابق روانپزشکی و فلسفه دانشگاه وین، بنیان گذاشته شد. این نظریه به لحاظ فلسفی ریشه در اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی و به لحاظ روانشناختی ریشه در روانکاوی و روانشناسی فردی و به لحاظ معنوی ریشه در تعهدی تام و تمام به وجود انسان دارد، همچون موجودی که به طرز تقلیل ناپذیری معنوی است و بر ۳ پیش فرض اساسی استوار است: الف) زندگی در هر شرایطی دارای معناست، ب) انسان اراده معطوف به معنا دارد و این اراده به نیاز مدام انسان با جست وجو نه برای خویشتن، بلکه برای معنایی که به هستی منظور می بخشد، ارتباط می یابد، ج) انسان تحت هر شرایطی از این آزادی بهره مند است که اراده معطوف به معنا را به ظهور رساند و معنایی بیابد. در این مختصر تلاش شده تا گزارش کوتاهی از رأی ویکتور امیل فرانکل در باب ۳ مرحله تحلیل وجودی یا لوگوتراپی (معنا درمانی) ارائه شود.

فلسفه اي از زندگي را ‏که در آن فرد براي وجود و حياتش مسؤول است بدست آورد و به يک ‏رشته از ارزش ها نائل آيد و براي رنج بردنش معنايي پيدا کند. هدف ‏اين است که فراسوي امکانات بي حد و حصر بيمار ارزش هاي پنهان, ‏بدون دست کاري اسرار ژرف, به واقعيت بپيوندد.‏
‏ در اصطلاح نگرش ها انگيزش هاي روان آزرده با مسؤوليت ها ‏جايگزين مي شود. در اين ميان خود شکوفايي يک محصول جانبي ‏تلقي مي شود. ‏
فرانکل و درمان اختصاصي او, معنا درماني, را نمي توان جداي از ‏رويکرد والد آن يعني رويکرد وجودي - انسان گرا بررسي کرد. فرانکل ‏در کنار لوديگ بينزوانگر و مدارد باس جزو برجسته ترين روان ‏درمانگران وجودي است‏‎ ‎‏(بوجنتال, 2000), او پايه گذار "تحليل ‏وجود"است (پترسون, 1973). حتي اگر کسي گرايش معنوي نداشته ‏باشد برايش کار دشواري است تا اين پيام فرانکل را نشنيده ‏بگيرد:وراي غرايز و ژن هاي خودخواهي, ماوراي شرطي سازي ‏کلاسيک و عامل, ماوراي حاکميت زيست شناختي چيز خاصي هست, ‏وجود دارد, شخص يگانه و انساني بي همتا. ‏
لوگوس واژه ايست يوناني که معنا را مي رساند. لوگوتراپي که بعضي ‏از نويسندگان کارشناس آنرا مکتب دوم روان درماني وين نام نهاده اند. ‏بر پايه معناي هستي آدمي و تلاش فرد براي رسيدن به اين معنا ‏استوار است. بنابراين اصل لوگوتراپي تلاش براي جستن معنايي در ‏زندگي, و اولين نيروي محرکه و انگيزه هر فرد است(فرانکل, 1967, به ‏نقل از معارفي, 1380). ‏
اصطلاح يوناني لوگوس براي دانشجويان الهيات آشناست. اين واژه ‏به طور معمولي به صورت لغت يا کلمه يا اراده خدواند در محافل ‏مذهبي مطرح مي شود. در مفهومي گسترده تر مي توان آن را به ‏عنوان "چيزي که ميتواند دليلي براي بودن باشد. "تعبير کرد. فرانکل ‏ترجمه ساده معنا را براي لوگوس ترجيح مي دهد(شولاي, 2002). ‏
لوگوتراپي يا معنا درماني در ساده ترين تعريف آن گونه که ‏فرانکل(1383, ص13)مي نويسد عبارت از درمان از رهگذر معنا يا " ‏شفا بخشي از رهگذر معنا". اما از آنچه که بويژه تعريف اخير بار ‏مذهبي دارد, مي توان معنا درماني را :"درماني متمرکز بر معنا" تعريف ‏کرد(فرانکل, 1978). ‏
فرانکل(1965)معنا درماني را نوعي روان درماني در قالب اصطلاح ‏هاي معنوي مي داند. در واقع معنا درماني چنان که پيشتر نيز ذکر ‏شد شاخه اي مجزا در مکتب روان درماني وجودي انسان گراست از ‏آن جهت که بر روح انسان يا بعد معنوي او متمرکز کرده و معناي ‏وجود را تحت عنوان جستجوي انسان براي چيزي به نام معنا بررسي ‏مي کند(وانگ, 2000). ‏
لوکاس و اروانگ هيرش(2002)معنا درماني را يک نظام فلسفي- ‏روان شناختي مي دانند که به بيماران کمک مي کند تا به رغم سوگ ‏و نا اميدي بر از دست رفته ها تمرکز نکنند بلکه در جستجوي معنا ‏باشند. در نتيجه, زندگي از نگاه معنا درماني تحت هر شرايطي معنا ‏دار است, افراد با اراده اي معطوف به معنا انگيخته مي شوند و انسان ‏داراي اراده آزاد است. ‏
بنابر تعاريف ذکر شده, وظيفه معنا درمانگر اينست که به بيمار ‏کمک کند تا معناي زندگي را کشف کند و البته به اين وظيفه قانع ‏نيست بلکه روش هاي درمان بخش خاصي را نيز براي بيماران روان ‏آزرده تدوين مي کند.‏
آموزه ي معنا درماني اين است که, اين ما نيستيم که از زندگي مي ‏پرسيم چرا؟ بلکه اين زندگي است که از رهگذر گوش دادن براي درک ‏ژرف معناي لحظه, پاسخ مي دهيد. انتخاب هاي ما بر اساس ارزش ‏هاست و با نداي وجدان هدايت مي شود(شولاي, 2002). ‏
در تکميل آنچه گفته شد مي توان به فرانکل(1997, به نقل از ‏کاردن, 2003) استفاده کرد:"معنا درماني بر توانا ساختن بيماران براي ‏غلبه بر مثلث غم انگيز زندگي يعني درد, گناه و رنج تمرکز مي کند. ‏
شولاي(2002)بر اين باور است که معنا درماني با چهار پيام به ‏انسانها, در جهت معنايابي کمک مي کند:‏
 ما معنوي هستيم: اين بعد نوش داروي معنا درماني است. قدرت ‏مبارزه جويي روح انسان در اينجا فعال شده و بر موقعيت هاي جاري ‏زندگي غلبه مي کند تا تغيير مطلوبي که شفا بخش و زندگي بخش ‏است را ايجاد نمايد. ‏
 ما منحصر به فرديم: هميشه موقعيت ها و فرصت هايي هست که ‏يکتايي خود را تجربه کنيم. در روابط بين فردي, در خلاقيت و امثال ‏آن, شايد تصويري که کشيده ايم شاهکار نباشد ولي بالاخره آن را ما ‏کشيده ايم. ‏
با خود متعالي کردن را تمرين مي کنيم:از رهگذر متعالي کردن ‏محدوديت هاي پيشين, تقلايي به سوي هدف ارزشمند و تعامل با ‏ساير موجود هاي انساني را آغاز مي کنيم و اين طريق معناي زندگي ‏را تحقق مي بخشيم. ‏
 ما مي توانيم نگرش خود را تغيير دهيم:هنگامي که با رنج بردن ‏گريزناپذير مواجه مي شويم و قادر به تغيير دادن موقعيت نيستيم, ‏قادريم زاويه ي ديد خود را تغيير دهيم ما در اتخاذ موضع نسبت به ‏موقعيت تغيير ناپذير آزاديم, يعني شجاعانه طرز تلقي و برخورد خود ‏با موقعيت را بر موقعيت تحميل مي کنيم. ‏


سير تکاملي معني درماني

اصطلاح روان شناسي ژرفا را نخستين بار يوجين بلوئر مطرح ‏کرد(مور و فاين, 1990). در گستري ادبيات روان شناسي, همواره ‏روان شناسي ژرفا در تبيين پديده هاي رواني جايگاه اصلي را اشغال ‏کرده است. تفاوت در اين گستره تنها مربوط به تبيين ريشه اين پديده ‏ها مي شود که ممکن است از علي نگري, يگانگي و امثال آن متغير ‏باشد. ‏
النبرگر(1970)مي نويسد :"به نظر مي رسد در 1896, که فرويد به ‏هدف خود براي بناي نظريه روان آزردگي و تبيين جزئيات علائم و ‏ريشه هاي آن نائل شده بود, اين اصطلاح مطرح شد. با اين وجود, ‏براي فرويد اين سرآغاز ژرفا بود. روان شناسي ژرفا معتقد است که ‏کليدي براي گشودن ذهن ناهوشيار دارد که از اين رهگذر دانش احياء ‏شده ي ذهن ناهوشيار را بدست مي آورد. دانشي که کاربردي وسيع ‏در درک ادبيات, هنر, مذهب و فرهنگ دارد. "‏
کارل يونگ, اتورنک, آلفرد آدلر, ملاني کلاين, هري استک ساليوان, ‏کارن هورناي, ساندوررادو, آبراهام کاردينر از جمله کساني هستند که ‏در تعيين کرانه هاي اين قلمرو مطرح هستند. لازم به ذکر است که ‏ژاک لاکان و هاينز کوهات نيز در گستره روان شناسي ژرفا جاي مي ‏گيرد. دراين ميان مکاتب دگرانديش متأخر روان شناسي ژرفا يعني ‏آدلر, يونگ, رنک و کوهات دربرابر جبر گرايي فرويدي قد علم کردند. ‏به عنوان نمونه هاينز کوهات با طرح مفهوم انسان غم انگيز در برابر ‏انسان گناهکار فرويدي بر اين باور بود که فرد بالقوه با فرهنگ ‏هماهنگي دارد(کوپر, 1983). ‏
روان شناسي ناظر بر همان موضوع ها و مباحثي است که در نظريه ‏هاي روانکاوانه به آنها اشاره مي شود(مور و فاين, 1990). گاه, هم معنا ‏با روان شناسي ناهشيار است(کوپر, 1983).‏
اسکار پفيستر(فرانکل, 2000)مي نويسد:"کار مهمي که مي توانيم ‏انجام دهيم اين است که بلنداي معنوي ماهيتمان را که به همان ‏قدرتمندي ژرفاي, غير غريزي است بشناسيم. "‏
فرانکل(2000)تحت تأثير پفيستر, روان شناسي بلندا را در 1938 ‏به عنوان در بر گيرند اميال و آرزوهاي بالاتر آدمي مطرح کرد که بطور ‏ويژه معنا جويي انسان را علاوه بر لذت طلبي فرويدي و قدرت طلبي ‏آدلري در خود جاي مي دهد. او مي نويسد:"درست اين است که ‏بگوييم روان شناسي بلندا فقط مکملي ضروري براي روان شناسي ژرفا ‏محسوب مي شود تا يک جايگزين؛ تفاوت روان شناسي بلندا با روان ‏شناسي ژرفا در اين است که بطور اختصاصي بر پديده هاي انساني ‏تمرکز مي کند. در ميان اين پديده ها ميل انسان براي يافتن و تحقق ‏يک معنا در زندگي يا ميل او به رفتن موقعيت هايي در زندگي فردي ‏که وي را با آن روبرو کند مد نظر ماست. من انساني ترين نيازهاي ‏تمام انسان ها را از رهگذر اصطلاح نظري انگيزش يعني اراده معطوف ‏به معنا تعريف مي کنيم. "‏
فرانکل(2000)محصول روان شناسي نقاب بردار را تفسير افراطي ‏مي داند:"روان شناسي ژرفا يا روان شناسي ناهوشيار مدت مديدي ‏است که وقت خود را صرف نقاب برداري از پديده هاي ناهوشيار کرده ‏است, حال آنکه در يک"خلاء وجودي"اسير است. انساني که رسالت ‏خود يعني جستجوي معنا را گم کرده است بيش از اندازه نگران و ‏اسير تفسير خود مي شود. "‏
معنا درماني يکي از مکاتب حوزه ي روان درماني است و برخي ‏مؤلفان آن را تحت عنوان روان پزشکي وجودي طبقه بندي کرده اند. ‏فرانکل با اينکه اين اصطلاح را در دهه 1920ابداع کرد ولي تا مدت ها ‏از اصطلاح تحليل وجود استفاده مي کرد. او اصطلاح "تحليل وجود" را ‏در خلال دهه 1930 به کار برد. منظور از به کار بردن اصطلاح "تحلي ‏وجود" هشيار کردن معناي نهفته يا بعد معنوي درمانجو بود. با توجه ‏به اين که ترجمه "تحليل وجودي"توسط مؤلفان آمريکايي براي "دازاين ‏تحليل"لودويگ بينز وانگر نيزمورد استفاده قرار مي گرفت, فرانکل ‏براي رفع اين ابهام و پرهيز از در هم آميختگي, اصطلاح "معنا ‏درماني"را به کار گرفت و از استعمال اصطلاح هاي مشابه امتناع ‏کرد(فرانکل, 1967). ‏
معنا درماني يک شاخه مجزا در مکتب روان درماني وجودگرا - ‏انسان گرا است(وانگ, 2000). معنادرماني به دليل اينکه معناي وجود ‏انسان را تحت عنوان جستجوي انسان براي چيزي به نام معنا بررسي ‏مي کند از روان درمانگران وجودي چون رولو مي و ايرون ‏يالوم(2000)جدا مي شود. به عبارت ديگر چون فرانکل بر اهميت بي ‏قيد و شرط معناي زندگي تأکيد مي کند با روان درماني وجودي که ‏معنا را تنها يکي از نگراني هاي نهايي مي داند متمايز مي شود(وانگ, ‏‏2000). ‏
در ظرف چند سال سه مکتب روان شناسي از وين سربرآورد. هر ‏کدام از اين مکاتب نقطه نظر و تأکيد متفاوتي داشتند که در يک نما ‏به صورت زير مي توان آن را خلاصه کرد:‏
روانکاوي اراده معطوف به لذت
روان شناسي فردي اراده معطوف به قدرت
معنا درماني اراده معطوف به معنا
در آغاز آنچه را که فرانکل مطرح مي کرد به منزله درمان تکميلي ‏روان شناسي فردي آدلر درنظر گرفته مي شد. اما با اختلاف نظر ‏فرانکل و آدلر و اخراج او از جامعه آدلري ها, تفاوت دو مکتب آشکارتر ‏شد. آدلر بر اين باور بود که علائم روان آزردگي بيماران مي تواند ‏وسيله اي براي دستيابي به اهداف شخصي شان شود. در حالي که ‏فرانکل فکر مي کرد يک اختلال خرد زاد علائم را به وجود مي آورد ‏که به صورت روان آزردگي خود را بيان مي کند.(لوکاس هيرش, ‏‏2002). ‏
انسان با خاستگاه زيست روان شناختي فرويد در کنار انسان با ‏خاستگاه اجتماعي- روان شناختي آدلر در کنار انسان زيستي- ‏اجتماعي- روان شناختي- معنوي فرانکل بيشتر مسير تکامل نوع بشر ‏را منعکس مي کند. ‏
فرانکل(1967)مي نويسد:"من فکر مي کنم که اشتياق هاي معنوي ‏مانند ناکامي هاي رواني انسان است پس بايد ارزش سطح و نما را ‏بدانيم, نه اينکه اين قسمت روان انسان را تسکين بدهيم و يا با تحليل ‏آن را دور بريزيم. "‏
مکتب روانکاوي انسان را موجودي خارج از تعالي و موجودي دانسته ‏است که مي کوشد بر احساس حقارت خود غلبه کند براي همين ‏تقلايي را براي برتري راه مي اندازد(فرانکل, 2000). ‏
هر رويکرد درماني, بر نظريه اي زير بنايي مبتني است که شيوه ‏هاي عمل و کار باليني خود را از آن گرفته است. نظريه معنا درماني ‏نيز بر سه اصل مبتني است که نمايانگر چشم انداز اين مکتب از انسان ‏به شمار مي آيد. ‏
معنا درماني بر خلاف بسياري از "روان درماني ها"مبتني بر فلسفه ‏ي آسان ديدي از زندگي آدمي است. اين فلسفه آسان ديد بر سه ‏فرض اساسي استوار است که به منزله زنجيره اي از حلقه هاي متصل ‏به هم مي باشد(فرانکل, 1967):‏
آزادي اراده:خاستگاه اين قبيل داده ها رويکرد پديدار شناختي ‏هورسل است. در واقع دوگروه از مردم را مي توان برشمرد که اراده ‏آزادي ندارند: نخست:بيماران اسکيزوفرن, دوم:فيلسوفان جبرگرا. ‏
اراده معطوف به معنا:فرانکل اراده معطوف به معنا را در مقابل دو ‏تبيين ساده انگارانه فرويد و آدلر يعني: اراده معطوف به لذت و اراده ‏معطوف به قدرت مطرح مي کند. ‏
معناي زندگي:به نظر فرانکل(1965)لذت قادر نيست زندگي را ‏معنادار کند. اگر لذت منبع معناي زندگي بود زندگي چيزي براي ‏ارائه به انسان نداشت. ‏
در 15 سال گذشته معنادرماني کلاسيک فرانکل توسط آلفريت ‏لانگل و انجمن بين المللي معنادرماني و تحليل وجودي توسعه و ‏گسترش يافته است. اين جامعه ويني موازي با مؤسسه ويکتور فرانکل ‏يعني جامعه علمي معنادرماني و تحليل وجودي که آن هم در وين ‏است تأسيس شد. ‏
لانگل معتقد است که تحليل وجودي در حال حاضر يک روش ‏درمانبخش کاملا پخته است, بطوري که معنادرماني فرانکل يکي از ‏شاخه هاي فرعي آن محسوب مي شود, او تحليل وجودي را در اختلال ‏هاي رواني- اجتماعي, روان تني و روان زاد بکار برد. لانگل چهار نوع ‏انگيزش انساني را بيان مي کند:‏
 پرسش از وجود؛من هستم ولي آيا مي توانم يک شخص کامل ‏بشوم؟
پرسش از زندگي؛من نفس مي کشم ولي آيا از زنده بودنم کامياب ‏هستم ؟
 پرسش از شخص؛ من خودم هستم ولي آيا نسبت به خودم آزادم؟
پرسش از معناي وجودي؛ من اينجا هستم ولي چه کار دارم مي ‏کنم؟
لانگل روشهاي بيشتري را نيز تدوين کرده است:‏
 روش بيوگرافي؛در تحليل پديدار شناختي مورد استفاده قرار مي ‏گيرد براي حل موضوع هاي حل نشده گذشته. ‏

 تحليل پروژه؛براي تبيين حوزه هايي که مانع بر سر راه زندگي فرد ‏است(وانگ, 2000). ‏
ژزف فاربري, پس از بازنشستگي با آثار فرانکل آشنا شد. وي ‏مؤسسه معنا درماني ويکتور فرانکل را در برکلي پايه نهاد و خود اولين ‏رئيس آن شد. علاوه بر اين "تريبون آزاد بين المللي معنادرماني"و ‏اولين همايش جهاني نيم سالانه معنادرماني را پايه نهاده است. ‏
او مقاله ها و کتابهاي بي شماري را در زمينه معنادرماني نگاشته ‏است. وي در شکل گيري مشاوره و درمان متمرکز بر معناي انسجامي ‏سهيم بوده است. ‏
اليزابت لوکاس در آلمان يکي از دو مؤسسه فعال معنادرماني جهان ‏را پايه گذاشت. او يکي از شاگردان فرانکل است و در سطوح بين ‏المللي به عنوان يکي از چهره هاي مسلط و با نفوذ معنا درماني است. ‏او آزمون معنا را در 1968 تدوين کرد, همچنين از او مقاله ها و ‏کتابهاي بي شماري در زمينه معنا درماني وجود دارد. ‏
جيمز, سي. کرومباخ يک روان شناس باليني است که سالهاي ‏متمادي در بيمارستان دولتي وتيرانس در گلف پورت مي سي سي پي ‏مشغول کار است. او آزمون مقصود در زندگي را با همکاري ماهوليک ‏ابداع کرد, همچنين آزمون جستجوي اهداف خردزاد را در سال 1977 ‏تدوين کرد, وي مقاله ها و کتاب هايي را بر پايه تجارب خود از کاربرد ‏معنا درماني منتشر کرده است. ‏
رابرت.ار.هاتزل سردبير مجله بين المللي معنادرماني در هفت سال ‏گذشته بوده است او در گسترش معنا درماني سهم به سزايي داشته ‏است, مجله او اطلاعات زيادي را در مورد پژوهش و انديشه هاي اخير ‏در حوزه هاي معنا درماني به وجود آورده است. ‏
از کارهاي برجسته ويليام بلرگولد تأليف کتاب درسي "ويکتور ‏فرانکل, زندگي با معنا" است که در کلاس هاي فلسفه و روان شناسي ‏تدريس مي شود. ‏
کرانونه(1983)التقاط معنادرماني و هيپنوزرا در کار باليني سودمند ‏يافت. او در ترکيب معنادرماني و هيپنودرماني از فن فراخواني استفاده ‏کرد. ‏
لنتز(1998)کاربرد بازتاب رويا را به منظور تسهيل فرايند معنا ‏درمانبخش با گزارش هاي موردي سودمند دانست. ‏
پل وانگ در دانشگاه تريبني وسترن مشغول کار است و در تابستان ‏‏2000 رياست اولين کنگره بين المللي معنا شخصي را در ونکوور کانادا ‏بر عهده داشت. ‏
پيترسون(2002),شباهت هاي معنادرماني و مفاهيم مارتين لوتر را ‏از احساس وظيفه و الهيات مسيحي مورد بررسي قرار داد. او معتقد ‏است که معنايابي براي فرانکل مي تواند در احساس وظيفه نسبت به ‏همسايه لوتر تجلي يابد موضوع رنج بردن و مثلث غم انگيز نيز با ‏الهايت مسيحي لوتر رابطه دارد. بر اين اساس رنج بردن وسيله اي ‏براي تحقق معنا است. ‏
شولنرگ(2003)تمرين رشته کوه را به منظور تسهيل فرايند معنا ‏درمان بخش در نوجوانان مذکر مبتلا به عقب ماندگي ذهني متوسط ‏بکار برد. ‏
تينلبون(2004)تحول هاي اخير در معنا درماني را دردو حوزه پررنگ ‏مي داند:‏
۱- تلاش هاي صورت گرفته براي تمرکز بر نظامدارتر کردن ارزش ها و ‏معاني که بيشتر توسط کرومباخ انجام شده است. ‏
۲- تلاش هاي صورت گرفته براي قرار داده معنا درماني در قالب علمي. ‏
بلر(2004)از معنادرماني براي کمک به بيماران نوجوان مبتلا به ‏افسردگي استفاده کرد او گام هايي را براي کمک به نوجوانان افسرده ‏براي کشف و جستجوي معنا ذکر مي کند:1)رابطه درمان بخش ايجاد ‏شود, 2)نسبت به هويت, ارزش ها و اهداف بصيرت فزاينده اي شکل ‏بگيرد, 3)افسردگي قالب بندي دوباره شود, 4)معناي نهفته در ‏افسردگي کشف شود و 5)تحقق معنا پيگيري شود. ‏
هاچينسون و چپمن(2005)درماني عقلاني- هيجاني- رفتاري اليس ‏را با معنا درماني ارتقا بخشيدند. بدين ترتيب که شخص در تجارب ‏مثبت زندگي مشارکت مي کند و مسؤوليت براي تغيير را بيشتر مي ‏پذيرد.

 ‏
روش و فنون معني درماني
معنا درماني نوعي از روان درماني است که اساس روان آزردگي را ‏تقلاي معنوي مي بيند. در عمل, روان درماني و معنا درماني جدايي ‏ناپذيرند, زيرا ابعاد روان شناختي, فلسفي يا معنوي آدمي را نمي توان ‏از هم جدا کرد. روان درماني جنبه هاي روان شناختي يک جهان بيني ‏را آشکار مي سازد. حال آنکه معنا درماني نقايص مربوط به پايه هاي ‏غير متعارف چشم انداز بيمار نسبت به جهان را نمايان مي سازد. ‏
هدف معنا درماني توانا ساختن بيمار براي کشف معناي منحصربفرد ‏خودشان مي باشد. معنا درماني مي کوشد تا حدود اختيارها و آزادي ‏هاي بيمار را ترسيم کند. معنا درماني در شکستن چرخه هاي معيوب ‏روان آزردگي مؤثر است(وانگ, 2000). ‏
مشاور و درمانگر معتقد به معنا درماني مي کوشند تا به مراجع ‏کمک شود که در زندگي خود هدف و منظوري را جستجو کند, هدف ‏و منظوري که متناسب وجود و هستي وي بوده براي او معنا داشته ‏باشد. ‏
مشاور کمک مي کند تا مراجع به عالي ترين فعاليت حياتي ممکن ‏دسترسي پيدا کند. به مراجع کمک مي شود تا نه تنها به تجربه ‏هستي بپردازد و کوشش پيگيري در بالفعل کردن ساختن ارزش ها از ‏خود نشان دهد, بلکه او را متعهد انجام کاري مي کند که مسؤوليتي را ‏بپذيرد و تکليف معيني را عهده دار شود. ‏
روان کاوي فرويد کوشش مي کند تا انسان را نسبت به تجربه ها و ‏کشش هاي سرکوب شده اش به آگاهي رساند. ‏
روان شناسي آدلر انسان را موجودي مي شناسد که مسؤول رفتار ‏خود بوده و ناگريز است که به قبول مسؤوليت هاي خود گردن نهد. ‏هر دو نظريه يک جانبه به انسان مي نگرند, در حالي که هر دو ديدگاه ‏مکمل يکديگرند. ‏
اساس ديدگاه فرانکل اين است که انسان موجودي است آگاه و ‏موجودي است مسؤول. معنا درماني فراسوي هر دو بعد وجود انسان ‏رفته و بر اين باور است که بايد قلمرو ديگري را به آن افزود و آن ‏همانا جنبه روحي و معنويت انسانيت. مسؤوليت به آگاهي مربوط است ‏و آگاهي از وجدان سرچشمه مي گيرد(قاضي, 1383). ‏
لوکاس(1984, به نقل از وانگ, 2000)چهار فن معنا درمان بخش ‏عمده را مطرح مي کند:‏
‏- قصد متناقض:دراينجا سعي مي شود تا درمانجو از علامت فاصله ‏گرفته و خود را از شر روان آزردگي رها کند, بنابراين اگر بيمار از ‏علائم فرار نکند و به استقبال آنها برود شاهد از بين رفتن علائم ‏خواهيم بود(فرانکل, 1967). ‏
‏- بازتاب زدائي:دراين فن از درمانجو خواسته مي شود تا به مسائل ‏خود دوباره توجه کند و جنبه هاي هرچه مثبت تر زندگي خود را در ‏نظر بگيرد. ‏
به طور کلي گام نخست براي کم به درمانجو اين است که بين خودش ‏و علائم فاصله ايجاد کند, سپس توان مبارزه جويي روح انسان براي ‏متعالي کردن شرايط فعلي فرا خوانده مي شود و در مانجو به سوي ‏فعاليتهاي مثبت انگيخته مي شود, اين کار باعث کاهش علائم مي ‏گردد. ‏
‏- تصحيح نگرش ها:اين فن بر تغيير مجدد چارچوب نگرش ها از ‏منفي به مثبت تأکيد مي کند. ‏
‏- فنون فراخواني:سه فن معنا درمانبخش پيشين وقتي مؤثرتر ‏خواهند بود که درمانگر قدرت مبارزه جويي روح انسان را به کمک مي ‏طلبد. درمانگر در اين فن قدرت تلقين را مورد استفاده قرار مي دهد و ‏به شکل مستقيم از درمانجو مي خواهد که براي تغيير مثبت شرايط ‏فعلي و وضعيت جسماني-هيجاني اش به خود تکاني بدهد. درمانگر ‏اعتماد به شکوه, آزادي, مسؤوليت, جهت گزيني معنايي و توان تغيير ‏مثبت را به درمانجو گوشزد مي کند. ‏
با اينکه فرانکل(1984)ادعا مي کند که معنا درماني نه آموزش ‏است نه نصحيت کردن. معنادرماني استدلال منطقي نيست و از توصيه ‏اخلاقي فاصله زياد دارد. با اين فن فراخواني, اغلب اتخاذ موضع ‏قهرمانانه در برابر رنج بردن را توصيه مي کند. ‏
از سوي ديگر شولاي(2002)ذيل عنوان ابزار معنا درماني, گفتگوي ‏سقراطي را وسيله ي اصلي معنا درماني مي داند. ‏
ولتر(1987, به نقل از وانگ, 2000)مي نويسد:"پرسش هاي ‏سقراطي نياز به بکار گيري تفکر درمانجو دارد. اين کار مستلزم اين ‏است که به دقت سخنان درمانجو را گوش دهيم تا حدود تفکر او را ‏مشخص نماييم. ‏
گفتگوي سقراطي زماني استفاده مي شود که درمانگر و درمانجو با ‏هم تلاش مي کنند که معنايي را در زندگي درمانجو کشف نمايند. ‏نکته مهم اين است که اين معنا تعيين شده نيست بلکه بايد از زندگي ‏فرد استخراج شود. براي همين درمانگر تفکر درمانجو را به مبارزه مي ‏طلبد, نکته مهم اينجاست که نبايستي پرسشگري به ائتلاف درماني ‏لطمه بزند. شولاي(2002)فرايند گفتگوي سقراطي را به شرح زير ‏مرحله بندي مي کند:‏ ۱-ابتدا درمانجو مي فهمد که قرباني شرايط نيست. هرچند ممکن ‏است علائمي را نشان دهد. ‏
‏2-درمانگر به درمانجو کمک مي کند تا درون مثلث معنا, معناي ‏خودرا پيدا کند. ‏
‏3-درمانگر بايد استقلال و تماميت درمانجو را به رسميت بشناسد. ‏اين کار را از رهگذر کمک کردن به درمانجو براي يافتن راهنماي ‏دروني اش انجام مي دهد. ‏
اگر انسان اين دستورالعمل را سر مشق رفتار خود قرار دهد ‏که:همواره چنان رفتار کن که گويي بار دومي است که زندگي مي ‏کني و طوري عمل کن که به نظر آوري بار اول که در آن مورد عمل ‏کردي, بسيار غلط عمل کرده بودي. "احساس مسؤوليت شگرفي ‏احساس خواهد کرد. ‏

نقد و ارزيابي معنادرماني
مانند هر مکتب روان درماني ديگر, معنا درماني نيز داراي نقاط ‏مثبت و منفي است:‏
ارزشمند ترين سهم معنادرماني اين است که مردم را مسؤول ‏زندگي خودشان مي داند(کاردن, 2003). معنادرماني ديدگاه فلسفي ‏آساني از نوع بشر ارائه مي دهد. پترسون(1973)ارزش معنا درماني را ‏در همين صراحت و سادگي آن مي داند و بر خلاف ساير رويکرد هاي ‏وجودگرا, معنا درماني رويکردي خوش بينانه و سازنده از وجود آدمي ‏ارائه مي دهد و تنها مکتبي است که فنون خاص خود دارد و پشتوانه ‏پژوهش معنا درماني در مقايسه با ساير مکاتب روان درماني به ويژه در ‏قلمرو وجودي مناسب است. معنا درماني روشي مؤثر براي واژگون ‏کردن تجربه افراد از افسردگي در جامعه معاصر است اين پيام معنا ‏درماني مي گويد تحت هر شرايطي با پذيرش مسؤوليت زندگي و ‏تحقق معنايابي مي توان مفهومي از کنترل و لياقت را بدست آورد که ‏در نوع خود بي نظير است(ديوسين, نيل و کرينگ, 2004). ‏
از سوي ديگر برخي رويکرد معنا درماني را بيش از حد سلطه ‏جويانه مي دانند(تيملبن, 2004). معنا درماني بيش از حد بر زندگي ‏شخصي فرانکل استوار است به طوريکه تيملبن(2004)يکي از پايه ‏هاي نظري فرانکل را زندگي نامه و تجربه هاي شخصي اش مي داند. ‏رويکرد معنادرماني هرچند پشتوانه پژوهشي مقبولي دارد ولي مبهم ‏بودن, چند تعريف داشتن برخي مفاهيم و حتي غير قابل تعريف بودن ‏برخي از آنها در درون خود با محدوديت هاي پژوهشي روبرو است. ‏
انتقاد ديگر از سوي کاردن(2003)مطرح شده است:فرانکل در آثار ‏خود از کتاب مقدس وامگيري مي کند ولي در اکثر موارد منابع ‏وامگيري خود را پنهان مي کند. کاردن(2003)به برخي تناقض ها در ‏گفته هاي فرانکل اشاره مي کند: اينکه فرانکل مي گويد زندگي در هر ‏شرايطي معنادار است يک جمله غير سقراطي است. ‏
معنا درماني هرچند يک نظام روان درماني معنوي است اما هرگز ‏خداي مذهبي خاص, عقايد فرقه اي و امثال آن را القا نمي ‏کند(فرانکل, 1967). نکته مهم ديگر اين است که معنا درماني بطور ‏مستقيم با علائم روبرو نمي شود بلکه مي کوشد نگرش را عوض کند. ‏واژگوني نگرش شخصي نسبت به علائم در واقع, معنادرماني را تبديل ‏به يک روان درماني شخصي نگر کرده است(فرانکل, 1947, به نقل از ‏پترسون, 1973). ‏

 فرانکل

 اختلاف دیدگاه فرانکل با دیگران:
اختلاف با فروید
فروید روان نژندی را حاصل سرکوبی کشش‌های غریزی می‌داند که توسط ناخودآگاه به «من» تحمیل شده است. در حالی که فرانکل این را کافی نمی‌داند و تعارضات روانی را تنها دلیل روان‌نژندی نمی‌شمارد.

 اختلاف با آدلر
آدلر روان‌نژندی را نتیجهٔ محدودیت «من» در باربر حس مسئولیت بیان می‌کند. روان‌شناسی فردی آدلر از انگیزهٔ «تلاش برای برتری» سخن می‌گوید. اما فرانکل انسان بودن را «آگاه بودن» و «مسئول بودن» و در جست‌وجوی معنایی برای زنده‌گی بودن می‌داند و درواقع دو مکتب فرویدی و آدلری را مکمل هم می‌شمارد.

 اختلاف با رفتار درمان‌گران
فرانکل اعتقاد دارد چون رفتار درمان‌گران آدمی را مانند حیوانان و به صورت ماشین فیزیولوژیک تحلیل می‌کنند آزادی اراده و انتخاب را در انسان نادیده می‌گیرند اما در لوگوتراپی به بعد معنوی انسان اهمیت داده می‌شود.[۶]

آثار
۱۹۵۵، پزشک و روح به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. در سال ۱۳۷۷ انتشارات درسا ترجمهٔ از این کتاب که توسط فرخ سیف بهزاد صورت گرفته بود منتشر کرد.
۱۹۷۵، انسان در جست‌وجوی معنا، معنا درمانی چیست؟، «کتاب انسان در جستجوی معنی ویکتور فرانکل را اکبر معارفی در سال ۱۳۵۴ ترجمه نموده و انتشارات دانشگاه تهران منتشر کرده است.تا سال ۱۳۷۵ این کتاب در ۵ نوبت تجدید چاپ شده است.» [۷]ترجمه دیگری از این کتاب به فارسی توسط دکتر نهضت صالحیان، مهین میلانی صورت گرفته است و بارها توسط ناشرین مختلف منتشر شده است.
۱۹۷۷، فریاد ناشنیده برای معنا، ترجمهٔ مصطفی تبریزی و علی علوی‌نیا از این کتاب به فارسی در سال ۱۳۷۱ توسط نشر یادآوران منتشر شد.


قسمت‌هایی از کتاب انسان در جست‌وجوی معنا
«هزار و پانصد نفر چندین شبانه روز سفر می‌کردند. در هر واگن هشتاد نفر را جا داده بودند. همه مسافرین بایستی روی بار خود که تنها پس مانده اموالشان بود دراز می‌کشیدند. واگن‌ها آنقدر پر بود که تنها در قسمت بالای پنجره‌ها روزنه‌ای برای تابش نور گرگ و میش سپیده دم به چشم می‌خورد. همه انتظار داشتند قطار سر از کارخانه اسلحه‌سازی در آورد و این جایی بود که ما را به بیگاری می کشیدند و ما نمی‌دانستیم که هنوز در سیلسیا هستیم یا به لهستان رسیده‌ایم. سوت قطار مانند ضجه کسی بود که التماس‌کنان به سوی نیستی سقوط می‌کرد. سپس قطار به خط دیگری تغییر مسیر داد و پیدا بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک می‌شویم. ناگهان از میان مسافران مضطرب، فریادی به گوش رسید، «تابلو آشویتس!» بله آشویتس نامی که مو بر تن همه راست می‌کرد: اتاق‌های گاز، کوره‌های آدم‌سوزی، کشتارهای جمعی. قطار آن چنان آهسته و با تانی مرگباری در حرکت بود که گویی می‌خواست لحظه‌های وحشت ناشی از نزدیک شدن به آشویتس را کشدارتر از آنچه هست بگرداند:آش ... ویتس!» [۸]
«برای هر زندانی از بند رسته‌ای روزی فرا می‌رسد که وقتی به دوران اسارت خود می‌نگرد و تجارب اردوگاهی را زیر و رو می‌کند، باور نخواهد کرد که چنان روزگار دشواری را تحمل و سپری کرده است. همچنان که سرانجام روز آزادیش فرا رسید و همه چیز در نظرش چون رویای زیبایی بود، روزی هم فرا خواهد رسید که تجربه‌های اردوگاهی‌اش چون کابوس رنجش خواهد داد.» [۹]

مراحل تحلیل وجودی در روان درمانی «امیل فرانکل»

    
    تحلیل وجودی یا لوگوتراپی، (معنا درمانی) روشی از روان درمانی است، زیرا می خواهد انسان، بویژه انسان روان نژند را به مسئولیت خودآگاه کند. انسان در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی بر معنویت یا وجودی بودن (existentiality) آگاه می شود.
    زیرا، به عقیده فرانکل، تنها از منظر معنویت یا وجودی بودن است که می توان انسان را براساس مسئولیت توصیف کرد. بنابراین، در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی نه سائقه یا غریزه، نه سائقه های نهادی و نه سائقه های «من» (ego)، بلکه «خود» (self) است که به آگاهی درمی آید. در اینجا «من» نیست که بر نهاد (id) آگاه می شود، بلکه «خود» است که برخود آگاه می شود. به عقیده فرانکل، روان کاوی با برداشتی مکانیستی از انسان، در نهایت او را ماشین واره ای دارای دستگاه روان می پندارد. ولی تحلیل وجودی در مقام لوگوتراپی مفهوم متفاوتی از انسان را در برابر برداشت روان کاوانه از انسان قرار می دهد. این مفهوم نه به ماشین واره ای با دستگاه روان، بلکه به خودگردانی وجود معنوی توجه دارد. با ذکر این مقدمه، یادآور می شویم که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی ۳ مرحله دارد. الف) نقطه آغازین، این واقعیت پدیدار شناختی بنیادین است که انسان بودن در خودآگاهی و پاسخگو بودن است و در ترکیبی از این هر دو، یعنی انسان در آگاهی از مسئولیت به اوج می رسد ب) در دومین مرحله، تحلیل وجودی پا به وادی معنویت ناخودآگاه می گذارد ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم به دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی دست می یابد.
    الف) تحلیل وجودی در مرحله اول بر آزادی اراده و مسئولیتی که از پس آن می آید، تأکید می کند و از این رو، مبنایی اگزیستانسیالیستی دارد. در واقع، آزادی انتخاب یکی از ابعاد هستی انسان است. عوامل غیرمعنوی، یعنی غریزه، توارث یا اوضاع و احول محیط، چیزی را برای ما تعیین نمی کنند. فرانکل بر این باور است که اگر بخواهیم سلامت روان داشته باشیم، آزادی انتخاب رفتار خود را داریم و باید این آزادی را به کار بریم. کسانی که این آزادی را تجربه نمی کنند متعصبانه یا به جبر باور دارند یا بشدت روان نژند هستند. روان نژند ها راه تحقق استعدادها و در نتیجه رشد و پرورش کامل انسانی خویش را می بندند. البته کافی نیست که احساس کنیم که آزادی انتخاب داریم، بلکه باید مسئولیت انتخابمان را هم بپذیریم. از آنجا که پذیرش مسئولیت به طور قاطع و الزام آوری در لوگوتراپی مستتر است، روش درمانی آن بر این استوار است. «چنان بزی که گویی بار دومی است که زندگی می کنی و در بار اول همان خطا را کرده ای که اینک در حال انجام آنی.» تلاش لوگوتراپی این است که بیمار را از وظیفه مسئولیت پذیری خودآگاه کند. ولی باید او را آزاد بگذارد که خود را در هر مورد مسئول هرکس و هر چیزی که می خواهد بکند. لوگوتراپی انسان را بیش از هر چیز بر مبنای مسئولیتش تعریف می کند. اما انسان پاسخگو کیست؟ لوگوتراپی نمی تواند به این پرسش پاسخ دهد. بیماران خود باید پاسخ ها را بیابند. لوگوتراپی تنها می تواند آگاهی بیمار را نسبت به مسئولیتش ارتقا بخشد و این مسئولیت شامل پاسخگویی به تفسیر زندگی نیز هست. لوگوتراپی را می توان آموزش مسئولیت دانست. تأکید لوگوتراپی بر مسئولیت نه تنها آگاهی روزافزون بیمار را نسبت به مسئولیت خودش برمی انگیزد، بلکه مانع از موعظه درمانگر هم می شود.هم از این روست که فرانکل می گوید: «لوگوتراپی به بیمار هدف نمی دهد. اگر چنین کند دیگر لوگوتراپی نیست.» مسئولیت پذیرش این نکته است که زندگی ما نتیجه انتخاب هایی است که در گذشته کرده ایم و آینده هم با تصمیماتی شکل می گیرد که امروز گرفته ایم.
    ب) در مرحله دوم، تحلیل وجودی پا به عرصه معنویت ناخودآگاه می گذارد و با کشف ناخودآگاه معنوی، شناخت ناخودآگاه آشکار می شود. به باور فرانکل، در این ژرفناهای معنوی ناخودآگاه، انتخاب های وجودی بزرگی انجام می شود. نتیجه آنکه، پاسخگو بودن انسان به سطح ناخودآگاه می رسد؛ بدین سان انسان، افزون بر پاسخگویی آگاهانه باید پاسخگوی ناخودآگاه نیز باشد. برای تقرب به فهم مراد فرانکل از این ادعا، به توضیح دو نوع ناخودآگاه می پردازیم که وی از آنها سخن می گوید به اعتقاد فرانکل، نه تنها ناخودآگاه غریزی، بلکه ناخودآگاه وجودی یا معنوی نیز وجود دارد. پس، از نظر وی، محتوای ناخودآگاه به غریزه ناخودآگاه و معنویت ناخودآگاه تمایز می یابد. وی تذکر می دهد که فروید، تنها غریزه ناخودآگاه را می دید و از آن به صورت «نهاد» سخن می گفت؛ نزد فروید ناخودآگاه، نخست و پیش از هر چیز، مخزن غرایز سرکوب شده است، حال آن که، معنویت نیز می تواند ناخودآگاه باشد. به رأی فرانکل، هستی انسان، هستی معنوی است. با ابتنا بر هستی معنوی، شخصی و وجودی است که انسان بودن یکپارچه می شود: بدین سان، هسته معنوی و فقط هسته معنوی است که یگانگی و تمامیت انسان را تشکیل داده و تضمین می کند تمامیت در این بافت به معنای یکپارچگی تنی، روانی و معنوی است. به اعتقاد فرانکل، این تمامیت ۳ گانه انسان بودن انسان را کامل می کند. «به هیچ روی نمی توان سخن گفتن از انسان را به عنوان صرفاً «کل روان- تنی» توجیه کرد. تن و روان می تواند وحدتی ایجاد کند، یعنی وحدت روانی- فیزیکی، اما این وحدت نماینده تمام انسانیت نیست.
    این تمامیت، بدون معنویت، که زمینه اساسی آن است، نمی تواند وجود داشته باشد. تا زمانی که از تن و روان سخن بگویم، تمامیت ما رخت بربسته است.» فرانکل بر آن است که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی با کشف ناخودآگاه معنوی، از بلایی که روان کاوی به آن مبتلاشده بود، یعنی از نهادی کردن ناخودآگاه مصون مانده است.
    ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم، به کشف دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی نایل می شود. فرانکل می گوید: این دینداری ناخودآگاه را، که با تحلیل پدیدارشناختی نشان داده ام، باید در ربط و نسبتی نهان با تعالی فطری انسان فهمید. چنانچه کسی ترجیح دهد، می تواند این ربط و نسبت را بر حسب ارتباط میان خود متدانی (The immanent self) و یک توی متعالی (Transcendentthou) فهم کند. هر قدر خواهان طرح ریزی و تدوین این رابطه به عنوان جزئی یگانه از ناخودآگاه باشیم، بازهم با چیزی مواجه هستیم که من آن را «ناخودآگاه متعالی» اصطلاح کرده ام. این مفهوم به این معناست که انسان همیشه- حتی در سطح ناخودآگاه- در ارتباطی آگاهانه با تعالی قرار دارد. اگر شخص اشارتگر آگاهانه یک چنین ارتباطی را خدا بنامد، شایسته است که از یک خدای ناخودآگاه، سخن براند این سخن به این معناست که خدا برای انسان و همچنین رابطه انسان با خدا می تواند ناخودآگاه باشد. شاید مهمترین وظیفه درمانگر، یاری رساندن به مراجعه کننده در کشف دوباره دینداری نهانی باشد که در همه ما وجود دارد. فرانکل بر این نکته تأکید بسیار می نهد که رابطه ناخودآگاه انسان با خدا عمیقاً شخصی است. «خدای ناخودآگاه» را نمی توان به نادرست همچون نیروی غیرشخصی که در انسان فعال می شود، پنداشت. به اعتقاد او این برداشت غلط همان اشتباه بزرگی است که یونگ اسیر آن شد. اعتبار کشف عناصر مشخصاً دینی را باید به یونگ داد. با این حال، به اعتقاد فرانکل، یونگ جای صحیح این دینداری ناخودآگاه انسان را نیافت و نتوانست خدای ناخودآگاه را در حوزه شخصی و وجودی قرار دهد. در عوض، آن را به حوزه غرایز و سوائق نسبت داد که در آنجا دینداری ناخودآگاه دیگر موضوعی اختیاری نبود. فرانکل می گوید: به اعتقاد یونگ، در درون انسان چیزی دینی وجود دارد، اما در این صورت دیگر انسان دینی نیست. چیزی در درون انسان او را به سوی خدا می راند، اما او انتخاب نمی کند و پاسخگو نیست. نزد یونگ دینداری ناخودآگاه مقید به سر نمون های دینی متعلق به ناخودآگاه جمعی است. یونگ بر آن است که دینداری ناخودآگاه چندان ربطی به تصمیم شخصی ندارد، بلکه فرآیندی اساساً غیرشخصی، جمعی و سر نمونی است که در انسان روی می دهد، اما فرانکل بر این باور است که دینداری دقیقاً از آن رو نمی تواند در اصل از ناخودآگاه جمعی برآمده باشد که دین متضمن شخصی ترین تصمیمات انسان است، هرچند که فقط در سطح ناخودآگاه باشد.

از دیدگاه او زندگی جاده پرپیچ و خمی است، پشت هر پیچ داستانی قرار دارد. داستانی نیمه نوشته که اگر چه برخی از قسمت‌های آن بر ما تحمیل می‌شود اما در نهایت این ما هستیم که با زاویه دید خود به این قسمت‌ها شکل می‌دهیم، دیگر قسمت‌های آن را می‌سازیم. همه‌ی ما در زندگی گرفتار شرایطی می‌شویم که خود به وجود آورنده آن نبودیم، بیماری، مرگ عزیزی یا .... درست است که در به وجود آمدن آن‌ها آزاد نبودیم اما قادریم در مقابل مصیبت، خود تصمیم بگیریم که تسلیم شویم یا در مقابل آن قد علم کنیم.

از دیدگاه فرانکل در هر مصیبتی معنایی نهفته است، اگر بپذیریم که جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم جهان مفاهیم و نشانه‌هاست، هر رویدادی پیامی است برای انسان هوشیار تا آن را خوب ببیند و پیام نهفته‌اش را درک کند. افراد با راهنمای روانشناسان میدان دید خود را وسعت دهند تا معنا و ارزش نهفته شده در آن مصیبت را ببینند آن گاه قادر خواهند بود شجاعانه آن را بپذیرند و با آن مبارزه کنند و وقتی به پذیرش برسند می‌توانند به وظایف و مسئولیت‌های خود رسیدگی کنند.

انسان بای

:: بازدید از این مطلب : 1097

|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

الیس(Ellis) اضطراب و اختلالات رفتاری را زاده طرز تفکر خیالی و بی معنی انسان میداند که در این نوشته به یازده خطای شناختی(فکری)غیر منطقی از دیدگاه الیس اشاره خواهد شد:

 خطاهای شناختی از دیدگاه الیس

امروزه بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح ، ناخواسته دچار خطای شناختی می شوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطه ای بسیار خطرناک و سهمگین است. شاید بسیاری از گرفتاری های مردم ما به دلیل آلوده بودن افکار ما به این نوع خطا ها  باشد...

به نظر می رسد افسردگی ، بی قراری ، رقابت های ناصحیح، خشونت، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند.

آلبرت الیس روان شناس معروف این خطاها را شناسایی  و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است.انسانهایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است، در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی می شوند. در این نوشتار سعی بر آن است که خطاهای شناختی به صورت ساده و در قالب مثال های روشن و واضح بیان شوند. امید است بسیاری از نگرانی ها، حالات و افکار نامطلوب که در پشت این خطاهای شناختی وجود دارند، با اطلاع رسانی از بین بروند.


خطای اول: تفکر همه یا هیچ
در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است . فرد یک رفتار، فکر، موفقیت ، ، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل ، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار ، یک فعالیت و یا یک امتیاز ، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند.  به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند  یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند.  این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد. در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.

خطای دوم:تعمیم مبالغه آمیز
افرادی که  این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می بینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است ، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند. فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده ها همیشه به شیشه اتومبیل من می خورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد  به دلیل مبالغه در بخشی از افکار ، نمی توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد ازخیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند . 

خطای سوم: فیلتر ذهنی
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت  را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند.عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث ، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند.  شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره  تشویق می شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما می گوید. روزهای طولانی  در حالی که همه گفته های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش می کنید،  تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج می برید.
خطای چهارم: بی توجهی به امر مثبت
افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند و همیشه  نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد. به طور مثال  نگهبان ساختمان تجاری با تیز هوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که  یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت  کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز می زد.

خطای پنجم :نتیجه گیری شتابزده
بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجه گیری شتابزده می کنید. ذهن خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه میگیرید که کسی در مورد شما منفی فکر می کند. پیشگویی: پیش بینی می کنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هر گونه بررسی می گویید« آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد». و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید «هرگز بهبود نخواهم یافت».

خطای ششم: درشت نمایی
از یک سو در باره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کند و از سوی دیگر ، اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کند.  به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم می گیرند، در صورت انجام کاری خطا  ، این اشتباه خود را خیلی پررنگ تر از حد و حدود واقعی آن اشتباه می بیند. به طور مثال شخصی دوست قدیمی خود را می بیند و به او سلام می گوید، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمی دهد. او از این مسئله ناراحت می شود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی می کند. این درحالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این قدر هم مهم نباشد ولی ساعتها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود می کند.

خطای هفتم: استدلال احساسی
افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما  را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است».« یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا «چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم». یا «احساس نومیدی می کنم، پس حتما باید نومید باشم».

خطای هشتم: باید ها
انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و انتظار دارید .همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند. آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به کار برده می شوند،به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد«نباید این قدر سمج باشد».خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا«باید» ها  تولید تمردد می کنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
خطای نهم: برچسب زدن
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگویید«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنید:«من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که می کنید ، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما «بازنده» و «احمق» به این شکل وجود ندارد. این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر«شخصیت» یا «جوهر و ذات» او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود.

خطای دهم : شخصی سازی و سرزنش
در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمی خواند با خود گفت « این نشان می دهد که من مادر بدی هستم» و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می جست تا او را کمک کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه ، خجالت و نا شایسته بودن می شود . بعضی ها هم عکس این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند « علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست». سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمی شود

خطاهای شناختی از دیدگاه الیس

1-اعتقاد فرد به اینکه لازم وضروری است که تمام افراد دیگر جامعه وی را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند.
2-اعتقاد فرد به اینکه لازمه احساس کفایت و ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت،کمال و فعالیت شدید است.
3-اعتقاد فرد به اینکه گروهی از مردم بد،شرور و بد ذات هستند وباید به شدت تنبیه و مذمت شوند.
4-اعتقاد فرد به اینکه اگر تمامی حوادث و پیشامدها آنطور نباشند که او می خواهد،نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار می آید و فاجعه آمیز خواهد بود.
5-اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خشنودی او بوسیله عوامل بیرونی به وجود می آیند و انسان توانایی کنترل غم و اندوه خود را ندارد و یا اینکه توانائیش در این مورد کم است واین در حالی است که فشارها و حوادث خارجی،معمولا ماهیتی روانی دارند و نمی توانند موجب ناراحتی و آزار فرد شوند مگر آنکه فرد خودش بخواهد،تحت تاثیر آنها قرار گیرد.
6-اعتقاد فرد به اینکه چیزهای خطرناک و ترس آور موجب نهایت نگرانی و اضطراب می شوند و فرد دائما باید در تلاش باشد تا امکان به وقوع پیوستن آنها را به تاخیر اندازد.
7-اعتقاد فرد به اینکه اجتناب و دوری گزیدن شخص از برخی از مشکلات زندگی و مسئولیتهای شخص برای فرد آسانتر از مواجه شدن با آنهاست.
8-اعتقاد فرد به اینکه باید متکی به دیگران باشد و بر انسان قویتری تکیه نماید.
9-اعتقاد فرد به اینکه تجارب وحوادث گذشته و تاریخچه زندگی تعیین کننده مطلق رفتار کنونی هستند و تاثیر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ عنوان نمی توان نادیده انگاشت.
10-اعتقاد فرد به اینکه انسان باید در مقابل مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران کاملا برآشفته و محزون شود و این در حالی است که مشکل دیگران ربطی به ما ندارد و بنابراین نباید شدیدا نگران آنان باشیم.
11-اعتقاد فرد به اینکه برای هر مساله و مشکلی همیشه یک راه حل درست و کامل،فقط یک راه حل،وجود دارد و اگر انسان به آن دست نیابد،بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود.

الیس معتقد است که توسل شخص به این عقاید یازده گانه به اضطراب و ناراحتی روانی منجر می شود. وقتی که فرد به چنین عقایدی توسل می جوید،در نگرش و برداشت های خویش شدیدا بر اجبار،الزام و وظیفه تاکید دارد و خود را بی نهایت به وقوع امر خاصی مقید و پای بند می کند. بنابراین،اگر فرد خود را از این قیود رها سازد، به احتمال قوی در جهت سلامت نفس و رشد شخصیت حرکت خواهد کرد.



:: بازدید از این مطلب : 891
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

الیس(Ellis) اضطراب و اختلالات رفتاری را زاده طرز تفکر خیالی و بی معنی انسان میداند که در این نوشته به یازده خطای شناختی(فکری)غیر منطقی از دیدگاه الیس اشاره خواهد شد:

 خطاهای شناختی از دیدگاه الیس

امروزه بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح ، ناخواسته دچار خطای شناختی می شوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطه ای بسیار خطرناک و سهمگین است. شاید بسیاری از گرفتاری های مردم ما به دلیل آلوده بودن افکار ما به این نوع خطا ها  باشد...

به نظر می رسد افسردگی ، بی قراری ، رقابت های ناصحیح، خشونت، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند.

آلبرت الیس روان شناس معروف این خطاها را شناسایی  و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است.انسانهایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است، در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی می شوند. در این نوشتار سعی بر آن است که خطاهای شناختی به صورت ساده و در قالب مثال های روشن و واضح بیان شوند. امید است بسیاری از نگرانی ها، حالات و افکار نامطلوب که در پشت این خطاهای شناختی وجود دارند، با اطلاع رسانی از بین بروند.


خطای اول: تفکر همه یا هیچ
در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است . فرد یک رفتار، فکر، موفقیت ، ، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل ، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار ، یک فعالیت و یا یک امتیاز ، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند.  به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند  یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند.  این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد. در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.

خطای دوم:تعمیم مبالغه آمیز
افرادی که  این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می بینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است ، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند. فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده ها همیشه به شیشه اتومبیل من می خورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد  به دلیل مبالغه در بخشی از افکار ، نمی توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد ازخیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند . 

خطای سوم: فیلتر ذهنی
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت  را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند.عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث ، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند.  شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره  تشویق می شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما می گوید. روزهای طولانی  در حالی که همه گفته های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش می کنید،  تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج می برید.
خطای چهارم: بی توجهی به امر مثبت
افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند و همیشه  نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد. به طور مثال  نگهبان ساختمان تجاری با تیز هوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که  یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت  کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز می زد.

خطای پنجم :نتیجه گیری شتابزده
بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجه گیری شتابزده می کنید. ذهن خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه میگیرید که کسی در مورد شما منفی فکر می کند. پیشگویی: پیش بینی می کنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هر گونه بررسی می گویید« آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد». و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید «هرگز بهبود نخواهم یافت».

خطای ششم: درشت نمایی
از یک سو در باره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کند و از سوی دیگر ، اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کند.  به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم می گیرند، در صورت انجام کاری خطا  ، این اشتباه خود را خیلی پررنگ تر از حد و حدود واقعی آن اشتباه می بیند. به طور مثال شخصی دوست قدیمی خود را می بیند و به او سلام می گوید، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمی دهد. او از این مسئله ناراحت می شود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی می کند. این درحالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این قدر هم مهم نباشد ولی ساعتها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود می کند.

خطای هفتم: استدلال احساسی
افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما  را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است».« یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا «چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم». یا «احساس نومیدی می کنم، پس حتما باید نومید باشم».

خطای هشتم: باید ها
انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و انتظار دارید .همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند. آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به کار برده می شوند،به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد«نباید این قدر سمج باشد».خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا«باید» ها  تولید تمردد می کنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
خطای نهم: برچسب زدن
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگویید«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنید:«من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که می کنید ، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما «بازنده» و «احمق» به این شکل وجود ندارد. این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر«شخصیت» یا «جوهر و ذات» او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود.

خطای دهم : شخصی سازی و سرزنش
در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمی خواند با خود گفت « این نشان می دهد که من مادر بدی هستم» و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می جست تا او را کمک کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه ، خجالت و نا شایسته بودن می شود . بعضی ها هم عکس این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند « علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست». سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمی شود

خطاهای شناختی از دیدگاه الیس

1-اعتقاد فرد به اینکه لازم وضروری است که تمام افراد دیگر جامعه وی را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند.
2-اعتقاد فرد به اینکه لازمه احساس کفایت و ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت،کمال و فعالیت شدید است.
3-اعتقاد فرد به اینکه گروهی از مردم بد،شرور و بد ذات هستند وباید به شدت تنبیه و مذمت شوند.
4-اعتقاد فرد به اینکه اگر تمامی حوادث و پیشامدها آنطور نباشند که او می خواهد،نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار می آید و فاجعه آمیز خواهد بود.
5-اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خشنودی او بوسیله عوامل بیرونی به وجود می آیند و انسان توانایی کنترل غم و اندوه خود را ندارد و یا اینکه توانائیش در این مورد کم است واین در حالی است که فشارها و حوادث خارجی،معمولا ماهیتی روانی دارند و نمی توانند موجب ناراحتی و آزار فرد شوند مگر آنکه فرد خودش بخواهد،تحت تاثیر آنها قرار گیرد.
6-اعتقاد فرد به اینکه چیزهای خطرناک و ترس آور موجب نهایت نگرانی و اضطراب می شوند و فرد دائما باید در تلاش باشد تا امکان به وقوع پیوستن آنها را به تاخیر اندازد.
7-اعتقاد فرد به اینکه اجتناب و دوری گزیدن شخص از برخی از مشکلات زندگی و مسئولیتهای شخص برای فرد آسانتر از مواجه شدن با آنهاست.
8-اعتقاد فرد به اینکه باید متکی به دیگران باشد و بر انسان قویتری تکیه نماید.
9-اعتقاد فرد به اینکه تجارب وحوادث گذشته و تاریخچه زندگی تعیین کننده مطلق رفتار کنونی هستند و تاثیر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ عنوان نمی توان نادیده انگاشت.
10-اعتقاد فرد به اینکه انسان باید در مقابل مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران کاملا برآشفته و محزون شود و این در حالی است که مشکل دیگران ربطی به ما ندارد و بنابراین نباید شدیدا نگران آنان باشیم.
11-اعتقاد فرد به اینکه برای هر مساله و مشکلی همیشه یک راه حل درست و کامل،فقط یک راه حل،وجود دارد و اگر انسان به آن دست نیابد،بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود.

الیس معتقد است که توسل شخص به این عقاید یازده گانه به اضطراب و ناراحتی روانی منجر می شود. وقتی که فرد به چنین عقایدی توسل می جوید،در نگرش و برداشت های خویش شدیدا بر اجبار،الزام و وظیفه تاکید دارد و خود را بی نهایت به وقوع امر خاصی مقید و پای بند می کند. بنابراین،اگر فرد خود را از این قیود رها سازد، به احتمال قوی در جهت سلامت نفس و رشد شخصیت حرکت خواهد کرد.



:: بازدید از این مطلب : 1270
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید...

 

 

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید و در وضعیت ثبات قرار می گیرید هدف ما رساندن شما به این وضعیت است البته به اراده خودتان و در زمانی که شما تعیین می کنید...
● آشنایی با ریلکس تراپی و فنون انجام صحیح آن

قبل از اینکه به آموزش Relax تراپی بپردازیم نکات زیر را یادآور می شویم :

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید و در وضعیت ثبات قرار می گیرید هدف ما رساندن شما به این وضعیت است البته به اراده خودتان و در زمانی که شما تعیین می کنید :

آیا می دانید که:

_ در آینده نزدیک آموزش علم Relax جهانی خواهد شد

_ آرامش یعنی شستشوی روانی از آلودگی های درونی

_ برای گریز از بیماری ها به آرامش رو آورید

_ آرامش خوراک روح است

_ در وضعیت آرامش ، بدن خود با تولید مواد شیمیایی ضایعات و جراحات خود را ترمیم خواهد کرد.

_ آرامش موجب درمان روح می شود و درمان روح موجب بهبودی جسم خواهد شد

_ برای خودسازی باید به آرامش روحی برسیم

_ کنترل روانی جسم و روح با آرامش

_ بدون کسب آرامش انسان از درون پوسیده و منحل می شود

_ بعد از رسیدن به آرامش روحی ، درد شیرین و گوارا و تسلی روح می شود

_ آرامش موجب افزایش قدرت خلاقیت و نوآوری می شود

_ مادر تمام درمان ها آرامش

_ بدون عشق و ایمان به معشوق ازلی و ابدی آرامش نهایی و واقعی کسب نمی شود

_ عشق برترین آرامش

_ خداوند منبع آرامش

_ آرامش زنجیرها و بندهای روانی را پاره می کند

_ زندگی با آرامش شیرین و لذت بخش می شود

_ چند دقیقه Relax کاراتر از مصرف داروها و مواد شیمیایی است

_ شوخی و مزاح و خنده موجب نشاط و شادابی روح و روان و آرامش می شود

_ کنترل روانی جسم و روح با کسب آرامش میسّر می شود

_ Relax بیماران موجب تسریع در درمان می شود

_ آرامش کودکان موجب رشد روانی و افزایش بازده مفید آنها می شود

_ برای به کارگیری حداکثر بازده مفید باید با آرامش بر فشارها و استرس غلبه کرد

_ آرامش والدین موجب نشاط و شادابی کودکان می شود

فواید و عملکرد آرامش

_ به طور کلی آرامش هم از عواقب و عارضه های روان – تنی پیشگیری می کند و هم موجب بهبودی و رفع عارضه ها می شود و Relax علاوه بر تنظیم اتوماتیک جسم و روح ، باعث افزایش بازده مفید نیز می شود.

_ سلول های مغز بر اثر خستگی و کارکرد زیاد مواد زهرآلودی از خود تولید می کنند که باعث تخریب و فرسودگی آنها می شود و اختلالاتی در مغز به وجود می آید و در ضمن ناراحتی های راون – تنی را موجب می گردد که بر اثر آرامش سلول های تخریب شده ترمیم می شوند.

_ چند دقیقه Relax عمیق می تواند به سرعت خستگی جسمی و روحی را کاهش دهد در حالی که ممکن است یک خواب چند ساعته نتواند خستگی را کاهش بدهد و شخص بعد از بیداری باز هم احساس خستگی کند.

_ طی تحقیقات جدید ، آن تقسیم بندی که سابقاً برای غدد و اعصاب برای تولید هورمون ها و مواد شیمیایی انجام شده بود نمی تواند به شکل مجزا درست باشد زیرا اعضا می توانند مانند مغز تفکر داشته باشند و مغز می تواند مانند لوزالمعده به تولید انسولین بپردازد.

_DNA در زخم ها و کوفتگی ها و در نهایت در کل بدن موجب ترمیم سلول می شود. اطلاعات DNA ارثی و یا بر اثر تفکرات شخص ایجاد می شود. درهنگامی که بدن را در حالت Relax قرار می دهیم با ایجاد یک تعادل در کل بدن در جهت ترمیم و هماهنگی عمل کرده ایم. آرامش مختص مغز نیست بلکه در تمام عضلات و اندام ها می توان ایجاد آرامش نمود و در نتیجه در لحظه ای که در کل بدن ایجاد آرامش نموده ایم، علاوه بر تعادل و هماهنگی در یک عضو خاص ، هماهنگی و تعادلی بین آن عضو با کل بدن و ذهن ایجاد می شود.

_ بهترین تولید کننده داروهای آرام بخش، خواب آور، برطرف کننده درد، آنتی بیوتیک ها و … بدن است. بدن که مواد شیمیایی را به عنوان دارو ارسال می کند از شعور خاصی برخوردار است به طوری که میزان داروی تولید شده با مقدار مصرف هماهنگی دارد.

_ بدن مواد مخدری را برای ایجاد آرامش تولید می کند که اعتیادآور نیست ولی اگر با محرک های مکانیکی مانند: طب سوزنی ، تولید مواد مخدر را در بدن زیاد نماییم در شخص ایجاد اعتیاد می کند. پس ساخت این مواد باید تحت نظر شعور درونی باشد ؛ در ضمن اگر در وضعیت آرامش و یا تعادل روانی قرار بگیریم بدن به اندازه لازم مواد مخدر می سازد.

_ داروهایی که برای دلخوشی بیمار داده می شود مانند داروهای واقعی برای آرامش اثر می گذارند بخصوص این که داروی دلخوش کنک به عنوان یک داروی قوی در ایجاد آرامش معرفی شود.

● فنون ریلاکس تراپی

۱) آرامش عضلانی

۲) آرامش تنفسی

۳) آرامش مغز

۴) دفع سموم روانی

۵) تخیلات ذهنی آرام بخش

۶) بیوفیدبک آرامش

۷) آرامش متعالی

۸) آرامش کاربردی

فنون ریلکس تراپی بیوفیدبک آرامش bio feedback

بیوفیدبک حالتی است که شخص آگاهانه به حالت ها و احساسات قبلی خود برگشت می نماید تا بتواند احساسات خود را عمیقاً درک کند و آنها را تحت کنترل ارادی خود بگیرد.

_ در مغز مراکزی وجود دارد که نسبت به احساسات برانگیخته می شود تا بتواند هماهنگی لازم را برای برقراری تعادل ایجاد کند . برای هماهنگی دقیق تر درون و برون این مراکز معکوس یا متضاد دارند که نسبت به احساسات متضاد برانگیخته می شود، مانند سیری، گرسنگی، خشم و شادی، سرما و گرما؛ مغز با توازن این دو مرکز، توازن و تعادل را ایجاد می کند.

_ برای توازن و تعادل روحی و جسمی باید بتوان این احساسات را به صورت ارادی و خود آگاهانه بیدار کرد و افزایش یکی از این دو حس متضاد به حالت توازن و آرامش روحی رسید.

_ برای بیداری احساسات باید در حافظه این احساسات را بایگانی و نگه داشت تا در صورت لزوم با بیداری یکی از دو حس متضاد بتوان حالات تعادل و آرامش را ایجاد کرد.

_ بعد از بیداری احساسات می توان احساسات خوشایند را تقویت و احساسات ناخوشایند را کمی تضعیف کرد تا احساس نشاط و آرامش دائمی برقرار شود.

_ برای بیداری احساسات و حالات روحی باید ابتدا چرخش آگاهی به احساسات فیزیکی و یا احساسات فعلی کرد. سپس مرحله به مرحله احساسات قلبی را بیدار کرده و آنها را در حافظه ذخیره کرده تا در صورت لزوم بتوان با دسترسی به حافظه احساسات مورد نظر را بیدار کرد.

_ گاه احساسات به صورت سمبلیک در ضمیر ناخودآگاه نقش می گیرند و برای کنترل این احساسات می توان به عمل خواسته یا نیت کردن احساسات سمبلیک را بیدار کرد و آنها را تحت کنترل در آورد.

_ بیوفیدبک در چهار مرحله است بعد از تسلط کامل در هر چهار مرحله می توان به سرعت احساسات را در هر موقعیت بیدار نموده و جسم و روح را تحت کنترل گرفت و نهایتاً به تعادل روحی و آرامش رسید.

_ برای کنترل بهتر احساسات متضاد باید به صورت تسلسلی و پشت سرهم بیدار شوند تا وجه التفاوت این دو حس بهتر درک شده و راحت تر بتوان آنها را بیدار و ایجاد توازن و تعادل روحی کرد.

_ تمرینات ابتدا باید با حوصله و دقیق سپس رفته رفته با سرعت بیشتر انجام شود و با تکرار تمرین می توان دو احساس متضاد را در حافظه حکاکی کرد و به سهولت آنها را به یاد آورد و کاملاً به شکل واقعی و حقیقی آنها را بیدار کرد.

_ با گسترش آگاهی بر احساسات واقعی و حتی کاذب می توان به کنترل شدیدتری رسید به طوری که اعمال خارق العاده را با کنترل ذهنی به انجام رساند و این است اسرار کار یوگیها

● فنون ریلکس تراپی آرامش تنفسی

۱) عرفاً و اصولاً افراد آرام از تنفس عمیق ، و افراد مضطرب و هیجانی از تنفس تند، سطحی و کوتاه برخوردارند.

۲) تنفس تند و سطحی انرژی روانی را تقلیل می دهد و کارکرد طبیعی بدن را مختل می کند و تنش های حاصله را افزایش می دهد.

۳) چهار نوع روش تنفسی به ترتیب زیر است:

الف) تنفس شانه ای که شخص با بالا بردن شانه هایش عمل دم را انجام می دهد و در عمل باز دم شانه ها مجدداً پایین می آید، این تنفس در حالت هیجان زدگی پیش می آید.

ب) تنفس سینه ای: عضلات بین دنده ای با انقباض و انبساط، حجم تنفسی را کاهش یا افزایش می دهند و در افرادی که در حالت عادی به سر می برند رخ می دهد.

ج) تنفس شکمی : در این حالت شکم به جلو و عقب می رود و کسانی که در وضعیت آرامش به سر می برند این حالت را دارند.

د) تنفس سینه ای شکمی: کسانی که از آرامش خیلی عمیق برخور دارند، از این تنفس برخوردارند در این تنفس هم تنفس شکمی و هم تنفس سینه ای وجود دارد.

۴) کمترین حجم تنفسی مربوط به تنفس شانه ای است که در مواقع اضطراب و هیجانات بروز می کند و بهترین نوع تنفس سینه ای شکمی است که در حالت آرامش بروز می کند.

۵) برای کاهش اضطراب و هیجانات و دوری از هرگونه تنش باید خود را به تنفس سینه ای شکمی عادت بدهیم و این تکنیک در کاهش هیجانات واقعاً معجزه می کند.

۶) برای کسب آرامش و اصلاح تنفس باید از هرگونه حرکت شانه ها به سمت بالا جلوگیری کرد و باعمل دم و بازدم، شکم به جلو و عقب برود و سینه فراخ شود.

۷) در حالت هیجان زدگی مقداری از هوای تنفسی در عمل بازدم کاملاً تخلیه نمی شود و در ریه باقی می ماند؛ یعنی عمل بازدم کوتاه و سطحی می شود. بنابراین برای کاهش هیجانات می توانید هوای تنفسی را با فشار تخلیه کنید که گاه در حالت عادی به شکل ”آه کشیدن” در می آید.

۸) در حالت خواب آلودگی، تنفس منظم و صدا دار از ته گلو شنیده می شود. این عمل عضلات را ریلکس می کند و شخص را آماده خواب می کند. می توان از همین تکنیک برای ریلکس عضلات استفاده کرد ولی باید مواظب باشیم که به خواب نرویم تا عضلات عمیق تر ریلکس شود.

۹) تنفس خنک کننده برای افراد عصبی و آتشین مزاج واقعاً معجزه می کند و حرارت و داغی آنها را می گیرد، که گاه افراد در وضعیت عصبی این عمل را به طور طبیعی انجام می دهند.

۱۰) حبس تنفس باعث می شود واحدهای مغزی در یک نقطه متمرکز شوند و همین امر باعث تمرکز فکر و نشاط و شادابی می شود.

۱۱) تخلیه تنش های حاصله، قوی ترین تکنیک ریلکس است ( که بدون استاد نمی توان این تکنیک را تمرین کرد ).

● فنون ریلکس تراپی آرامش مغز

۱) کارهای فکری به طور وقفه ناپذیر و با هجوم افکار مزاحم، مغز را دائم در حالت تحریک نگه می دارد و اجازه استراحت به سلول های مغز نمی دهد. بنابراین تحریکات مداوم، سلول های مغز را خسته می کند و موجب تنش مغز می شود.

۲) تحریکات مداوم مغز موجب افزایش ضربان های الکتریکی مغز می شود . افزایش تحریکات مغز موجب افزایش تحریکات عصبی می شود و کل سیستم بدن را که شامل دستگاه اعصاب و غدد مترشحه است مختل می کند.

۳) برای آرامش مغز باید تحریکات یا ضربان های الکتریکی را کاهش داد تا به حالت مهار یا آرامش برسد؛ که به وسیله کاهش تحریکات، ارائه تحریکات یکنواخت، عمل شرطی کردن، افزایش تمرکز فکر و شناخت ساعت بیولوژیک می توان این امر را انجام داد.

۴) اگر قسمتی از مغز را مهار کنیم فعالیت حرکتی عضلات مربوطه کاهش پیدا می کند و عضلات کرخت و شل می شود و بالعکس، اگر مانع فعالیت حرکتی عضلات شویم و انقباض آنها را کاهش دهیم، قسمت مربوطه مغز مهار می شود.

۵) روند مهار تدریجی است که توسط سه مرکز در مغز و با تولید چهار هورمون انجام می گیرد و مهار هر قسمت مغز، ارتباط عصبی عضلانی همان قسمت را به علت کاهش تحریکات عصبی با مغز قطع می کند. در نتیجه حرکات عضلات مربوطه کند و در نهایت کرخت و بی حس و ریلکس می شود.

۶) قسمت مرکزی مغز آخرین محلی است که مهار می شود. این قسمت معمولاً به عنوان یک بخش بیدار به صورت سلول های نگهبان عمل می کند و با کوچکترین تحریک به صورت شرطی، یا در مواقع خطر، قسمت های دیگر مغز را نیز از حالت مهار خارج و شخص را بیدار می کند.

۷) خواب پنج مرحله دارد که چهار مرحله مسئول ریلکس به نام خواب آرام یا کند ، و یک مرحله مسئول رویا به نام خواب سریع است. در خواب آرام ، مرحله به مرحله ضربان های الکتریکی کاهش پیدا می کند به طوری که در مرحله چهارم به یک ضربه در ثانیه می رسد و حالت ریلکس عمیق ایجاد می شود.

۸) خواب مرحله چهارم علاوه بر اینکه یک ریلکس عمیق ایجاد می کند باعث ترمیم ضایعات سلولی به صورت اتوماتیک در کل بدن می گردد و اثرات اعجاز آمیز درمانی دارد.

۹) هر دوره یا سیکل خواب حدوداً ۹۰ الی ۱۲۰ دقیقه است که ساعت بیولوژیک این دوره ها را تنظیم می کند. بنابراین برای یک خواب خوب و رضایت بخش، همزمان با اعلام زمان خواب از طرف ساعت بیولوژیک که با علائم کرختی و شل شدن و سنگینی و کندی حرکات مشخص می شود، باید بخوابیم و با تنظیم ساعت بیولوژیک با چند دوره خواب کامل بیدار شویم.

۱۰) با شناخت مکانیسم خواب و تولید امواج مغز می توانیم به شکل مصنوعی با کرخت و بی حس کردن و سنگینی عضلات خود، تا مرحله چهارم خواب پیش برویم و از یک خواب مصنوعی خوب برای کسب آرامش استفاده کنیم.

کلینیک های خواب درمانی با ارائه یک برنامه منظم، شخص را با روش های متفاوت به مدت طولانی به خواب می برند و در اثر مهار و ریلکس عمیق به مدت طولانی ، بیمار بهبودی و شفای خود را به دست می آورد.

۱۱) برای کسب آرامش باید با مکانیسم خواب آشنا شوید و با رعایت روش های خوابیدن و بیدار شدن ، خود را معالجه کنید زیرا خواب خوب علاوه بر ایجاد آرامش، با ترمیم سلول های آسیب دیده در جریان بیماری ها، موجب درمان می شود

● فنون ریلکس تراپی دفع سموم روانی

۱) ورود خاطره تنش به ضمیر ناخود آگاه موجب می شود که تنش با روح و روان انسان عجین شود و همواره حتی بعد از حذف عامل استرس، باز شخص در حالت تنش و دور از هر گونه آرامش روانی قرار بگیرد.

۲) تراکم تنش از کام های وازده ( انسان آرزوها و کام های ناخوشایند را وا م یزند و به ضمیر ناخودآگاه می راندو این کام ها پیوسته در صدد یافتن راهی هستند که بتوانند از ناخودآگاهی به خودآگاهی آیند) است که موجب جریحه دار شدن روح و روان شده ؛ این تراکم تنش ”عقده” یا ”کمپلکس” نامیده می شود که موجب افزایش فشار روانی و برهم خوردن آرامش روحی می شود.

۳) ضمیر ناخود آگاه همواره در پی کامجویی ( دستیابی به خواسته های خود ) است و ضمیر خود آگاه مانع آن می شود ؛ که سرانجام با دخالت ضمیر خود آگاه برتر در امر قانون و مسائلِ وجدانی ، این سه نیرو در گیر کشمکش روانی و جنگ و ستیز قرار بگیرند و در نتیجه آرامش روانی دچار اختلال و شخص دچار تنش و بیماری های روان تنی شود.

۴) برای کسب آرامش روانی باید این سه نیرو باهم سازش کنند برای همین منظور احتیاج به مکانیسم های روانی است که این سه نیرو را راضی نگه دارد (مکانیسم های روانی فرایندهایی هستند که شخص را در مواجهه با مسائل بیرونی یاری می کنند).

۵) مکانیسم های روانی با شکل برتر و تکامل یافته تر، دست یابی به خواسته ها را به عرضه ظهور می رساند. این دست یابی به خواسته ها در مراحل ابتدایی، خود را در قالب های گوناگون نشان می دهد.هنرمند واکنش خود را از کام های وازده به شکل هنر در می آورد. هنر برترین روش ارضا کردن تمایلات سرکوفته است که به وسیله تصعید به اشکال گوناگون متجلی می شود.

۶) آرزوها و تمایلاتی که وجدان آ«ها را پذیرفته و در بیداری بدان توجه زیادی داشته ایم ولی نتوانسته ایم به آ«ها جامه عمل بپوشانیم، در عالم خواب به حقیقت می پیوندند ؛ بنابراین تجلی آرزوهای درونی در عالم رویا و خواب باعث آرامش درونی می شود.

۷) علاوه بر دستیابی به خواسته ها ، دردهای درونی با پوشش مبدل در قالب هنر و ادبیات و … به نمایش گذاشته می شود که خواهان درمان و التیام می باشد.

۸) هنرمند همچون یک روان پزشک ابتدا دردهای درونی را به نمایش می گذارد، سپس مرهمی برای دردها می شود و موجب تسکین و آرامش دردها و التیام زخم های روحی می گردد.

۹) هنرمند بعد از التیام زخم های روانی به تدریج باید از لذاید مادی و ابتدایی دور شود و در خط پیشرفت و تعالی قرار بگیرد و در قالب هنرش روح عرفانی و معنوی دمیده شود و منحصر به زمان و مکان و اشخاص نشود. همواره در سیر متعالی غرق آرامش عرفانی شود و التیام زخم های روحی خود را در آن مرحله جستجو کند.

۱۰) دو نوع هنر ارزشمند است:

الف) هنر پاتولوژیک با ارزش درمانی

ب) هنر رئالیست با ارزش فرهنگی و وسیله ای برای پالایش روانی.

۱۱) از نقاشی کودکان که نمونه ای از هنر پاتولوژیک است می توان به دردهای درونی آنها پی برد که چگونه و به چه صورت درگیر حالات روحی روانی هستند و برای التیام و تسکین دردهای خود در جستجوی چه مرهمی هستند.

۱۲) برای کسب آرامش یا باید امیال و آرزوها را مجدداً در خط تحقق یافتن انداخت و یا اینکه با درد دل کردن و برگشت به خاطرات گذشته و تجزیه و تحلیل دردها آنها را التیام داد.

۱۳) روانکاو سعی می کند با کنار زدن پرده آهنین خود آگاه و نیمه خود آگاه، به آرزوها و امیال نهانی بیمار دسترسی پیدا کند. بیمار با عنوان کردن دردهای درونی اش آنها را تخلیه کند و یا از درون بزداید و روح خود را با مجهز شدن به مکانیسم های روانی با یک شستشوی روانی از آلودگی ها پاک کند و با مجهز شدن به مکانیسم های روانی دیگر تمایل به پنهان کردن و سرکوبی آنها نشان ندهد.

۱۴) روانکاو با شناخت فرهنگ و اعتقادات و سمبل های روانی بیمارش به تجزیه و تحلیل حالات روحی وی می پردازد و به کمک هیپوآنالیز سریع تر به تفسیر خواب و رؤیاها که ممکن است به زبان سمبلیک عنوان شده باشد می پردازد و بعد با شگردی ماهرانه سه نیروی درونی بیمار را متحد می کند و او را به آرامش واقعی می رساند.

۱۵) روانکاو گاه با تجربه دوران های کودکی بیمار در حالت بهتر می تواند او را در مسیر دستیابی به آرزوهایش قرار بدهد و یا با استفاده از مکانیسم ها و تصعید کام ها (آرزوها وامیال نهانی ) ، او را در مسیر دستیابی به خواسته های متعالی قرار بدهد و در نهایت هدفش کسب آرامش بیمار است.

۱۶) نهایتاً کسب آرامش روحی و روانی : یعنی اتحاد سه نیروی ضمیر ناخود آگاه – خود آگاه – نیمه خود آگاه.

● فنون ریلاکس تراپی تخیلات ذهنی آرام بخش

_ تصورات و تخیلات الگوهای ذهنی هستند که بر کنش و رفتار هر شخص اثر مستقیم دارد که حالات روحی، شخصیت و حساسیت هر فرد را در بر می گیرد.

_ الگوهای ذهنی ناهماهنگ شخص از خود نسبت به محیط می تواند حالات روحی او را دچار اختلال و شخص را حساس و شکننده کند و در اثر کمترین استرس دچار تنش و بیماری های روان – تنی شود.

_ یک تصور عمیق از الگوی ذهنی مناسب می تواند یک شخصیت برتر را با اعتماد به نفس و تسلط و مقاوم نمودن روح ، در اعماق وجودمان شکل بدهد. همواره شخص با یک دید برتر می تواند بر امور تسلط داشته باشد و این اعتماد به نفس موجب آرامش روانی شخص شود.

_ الگوهای ذهنی ایجاد شده در ذهن، بستگی به موقعیت اجتماعی و دگرگونی های محیطی و حتی وضع ظاهری و در نهایت تفسیر ما از زندگی دارد و خلق این الگوهای ذهنی در ارائه تنش و آرامش مؤثر است.

_ قوی ترین قوه ”مخیله” است زیرا بدون وقفه و ۲۴ ساعته حتی بدون حضور محرک کار می کند و اثرات عمیقی در نگرش و تفکر و حالات روحی ما دارد.

_ درد و درمان بستگی به امید و دید مثبت و منفی شخص دارد زیرا در دید منفی و ناامیدانه، حالات درد و بیماری ما تصوارت رنجوری بدن ملکه ذهن می شود و در دید مثبت شفا و سلامت و تندرستی ملکه ذهن می گردد.

_ ملکه ذهن مثبت یا منفی به اعماق درون نفوذ می کند و در آن صورت خواسته یا ناخواسته اعمال بدن را تحت تأثیر قرار می دهد.

_ برای ورود الگوهای ذهنی به اعماق درون، باید در حالات خلسه و از خود بی خود شدن قرار گرفت و هر چقدر عمر خلسه بیشتر باشد الگوهای ذهنی شدید در اعماق درون حکاکی می شود.

_ ارسال الگوهای ذهنی شدید در اعماق درون به دو صورت امکان پذیر است :

الف) طبیعی : مانند عشق، ایمان، ترس، دعاهای شبانه ، …

ب) مصنوعی : فیکس چشمها، بی حسی عضلات، بی حرکتی بدن و …

_ برای کسب آرامش روحی بعد از ریلکس تن، باید به تخیلات و امیدها و آرزوها و خاطرات شیرین پرداخت تا روح ارضا شود. تصور زیارتگاه ها و اماکن مقدس به روح آرامش عمیق تری می دهد.

_ در تصورات و تخیلات دسترسی به غیرممکن ها روح را ارضا می کند و یک شخصیت برتر در بازسازی و تکامل روحی می شود و در نهایت موجب تقویت و آرامش روحی می گردد.

_ ”تصورات” می تواند یکی از قوی ترین اثرات آرامش را داشته باشد زیرا می توان در هر موقعیتی این تکنیک را به کار گرفت

● فنون ریلاکس تراپی آرامش متعالی

_ کم و کیف انرژی روحی یا روانی موجود زنده نقش به سزایی در سرنوشت سلامتی و یا بیماری داشته به طوری که برای تعیین کیفیت سلامتی می توان از دستگاه مخصوص برای مشاهده اشعه یا هاله های نورانی اطراف موجود زنده استفاده کرد.

_ میزان قدرت انرژی و رنگ هاله می تواند نوع بیماری را مشخص کرده و حتی بیماری هایی که در آینده رخ خواهد داد و این که سیر بهبودی چگونه خواهد بود را نشان می دهد.

_ اثبات انرژی روانی و هاله های اطراف آن و ارتباط آن با نوع سلامتی و بیماری نشانگر آن است که بیماری روانی موجب بیماری جسم می شود. به همین منظور برای سلامت و بهبودی جسمی باید به سلامت و بهبودی روحی توجه شود.

_ برای سلامت و بهبودی روح باید به آرامش متعالی و عرفانی رو آورده و با تکیه به منبع آرامش که خداوند سبحان است موجب آرامش روح و تسلی خاطر شده و در نهایت موجب بهبودی بیماری جسمی می شود.

_ بهترین طبیب روح و مشوق ازلی و ابدی و بهترین درمان، عشق درمانی و بهترین دارو ذکر و دعاست به طوری که معالجه گراف روحی نیز معتقدند آنها وسیله ای بیش نیستند شفا و درمان از طرف خدا می آید.

_ برای کسب آرامش روحی به طور کلی دو عمل باید انجام داد: الف) تقویت قدرت روحی و روانی ب) دمیدن روح پاک برای هدایت قدرت روحی و روانی.

_ نفوذ شخصی علامت قدرت روحی و روانی است که گاه با آرامش ظاهر موجب تقویت روحی و اعتماد به نفس خود می شویم که این عمل اثر کوتاه مدت دارد که گاه با افزاش قدر واقعی با نفوذ کلام و قدرت رفتاری بر دیگران تسلط پیدا کرده و باعث افزایش اعتماد به نفس واقعی شده که اثر درازمدت را دارد و اگر هر دو با هم باشد بهتر است زیرا موجب آرامش روانی دائمی می شود.

_ انتقال آرامش به دو صورت میسر می شود. الف) ارادی: با ایجاد تمرکز فکر و دعا و … ب) غیر ارادی الگوهای مغزی و احساسات یکسان انتقال آرامش از طریق انرژی روانی انجام پذیر است و ربطی به بُعد مکان و زمان ندارد این انتقال از نوع روحانی و معنوی است.

_ بعد از سیر صعودی در تکامل انسانیت و قرب به خداوند رفته رفته انرژی روحی و روانی او در جهت صفات پسندیده و اخلاقی قوت می گیرد و در همین اثناء میزان انرژی و رنگ هاله به شکل بهتر تغییر پیدا می کند و به رنگ های آبی، سبز و سفید در می آید، به طوری که رنگ هاله علما و ائمه سفید است و موجب درخشش و روحانیت چهره آنها نیز می شود و با دور شدن از خداوند هاله سیاه شده و رنگ چهره نیز از حالت درخشندگی خارج شده و به تیرگی می گراید.

_ برترین قوه عشق پاک است، عشق آلودگی های درونی را می زداید و موجب تسکین روح شده و موجب پیوند با خدا گشته و با ایجاد وحدت آرامش اعجاز انگیزی تمام وجودمان را فرا می گیرد.

_ از دیدگاه عرفان درد به خودی خود معنا ندارد. درمان درد، درمان نفس بیمار است برای رسیدن به آرامش باید نفس بیمار خود را معالجه کنیم و از طرفی از هوی و هوس ها دور شویم وگرنه آرامش روحی میسر نخواهد شد باید از روح پلید دوری جویید و به روح پاک و مقدس عرفانی برسیم.

_ برای معالجه نفس بیمار باید هر دم مراقب حال و هوای خود باشیم تا افکار پلید نفوذ پیدا ننماید برای این منظور باید دائم ذکر بگوییم و به روح ملکوتی پیوند بخوریم و به آرامش حقیقی برسیم و برای مراقبه کلاسیک یا مدیتیشن می توانیم در محلی ساکت، راحت و صاف و کشیده بنشینم و خیلی آرام و موزون و کشیده ذکری را بر زبان جاری کنیم و بعد از دقایقی از یک احساس آرامش باید همیشه در هر حال مصلحت و مشیت خداوند را سر لوحه کارهایمان کرده و به آن رفتار کنیم

● فنون ریلکس تراپی آرامش عضلانی

۱) آرامش عضلانی

_ در اثر ترس و اضطراب و تنش حاصله تنس Tense)) یا انقباض عضلانی ایجاد می شود. بنابراین برای کاهش ترس و اضطراب می توان تنش زدایی کنیم یا عضلات را وانهاده کنیم. نهایتاً در قبال آرامش و یا ریلکس تن، آرامش روان نیز ایجاد می شود.

_ بی حرکتی و رهایی عضلات به سرعت می تواند تنش حاصله و تنس عضلانی را کم کند و اضطراب و تنش های فکری را کاهش دهد.

_ برای درک و آگاهی از ریلکس عضلات را در حالت تنس یا انقباض شدیدتر قرار می دهیم تا بعد از رهایی ، هم تفاوت انقباض و ریلکس را درک کنیم و هم به ریلکس عمیق تری برسیم.

_ تنس یا انقباض عضلانی در قسمت های مختلف ناراحتی های متفاوتی را ایجاد می کند. تنس در گلو و تارهای صوتی موجب لرزش یا خشن شدن صدا، تنس در عضلات سر موجب سردرد، و تنس در روده ها موجب کولیت یا دل دردهای عصبی می شود. بنابراین یک ریلکس عمیق می تواند همزمان تمام تنس یا تنش های حاصله را برطرف کند.

_ برای ریلکس عضلانی در پنج مرحله از پاها شروع می کنیم و بعد دست ها و سر و صورت، عضلات شکم ، کمر و سینه ؛ و در آخرین مرحله به تمرینات مرکب به طوری که چند عضله با هم ریلکس شوند اقدام می کنیم.

_ برای ریلکس می توان از تمرکز فکر بر روی عضلات استفاده کرد و آنها را شل و کرخت و بی حس کرد و با کنترل ذهنی تمام عضلات را از حالت تنس خارج نمود ؛ و از ریلکس تمرکزی می توان در تمام حالات و شرایط استفاده بهینه کرد.

_ وقتی عضلات با تمرکز فکری ریلکس می شوند بدین معنا نیست که واقعاً عضله شل شده باشد بلکه با تمرکز فکر پیام های انتقال عصبی را مجهز به کاهش تحریک عصب سمپاتیک می کند و عضله از حالت تنس حاصله از تنش خارج و به حالت وانهادگی یا ریلکس در می آید.

_ مرحله لتارژی یا موت کاذب از عمیق ترین مراحل ریلکس است به طوری که فرد در این مرحله کاملاً بی حس می شود و اگر تیغی به عضلات او بزنید احساس درد نخواهد کرد. در این حالت آرامش به حد اعلای خود می رسد و شخص در حالت خلسه و از خود بی خود شدن دور از هرگونه اضطراب و تشویش خاطر قرار می گیرد.

_ بعد از رهایی و شل و کرخت کردن عضلات ممکن است احساس سنگینی در عضلات حس شود و می توان با تمرکز فکر احساس سنگینی را افزود تا حدی که نتوانیم حرکتی کنیم و به مرحله آرامش عمیق تر برسیم زیرا ایجاد سنگینی در اوج ریلکس است.

_ در هر وضعیتی اگر خود را سنگین حس کنید و اگر به طور کلی همیشه آرام و متین و سنگین حرکت نمایید از یک آرامش همیشگی برخوردار خواهید شد.

_ در اثر احساس سنگینی ریتم تنفسی و ضربان قلب نیز آهسته و آرام خواهد شد و این سنگینی موجب سنگینی و متانت در شخصیت شما نیز خواهد شد.

_ یوگا ورزش روحی است که مبادرت به تمرین آن موجب تقویت اعصاب و تنظیم و تقویت غدد داخلی و مقاوم شدن روح و ریلکس عضلانی و در نهایت کسب آرامش خواهد شد.

_ برای کسب آرامش از طریق استحمام ابتدا باید با استفاده از آب گرم تنس عضلانی را کاهش داد و سپس با آب سرد شور و نشاط و تقویت اعصاب را ایجاد نمود ؛ به طور کلی با استحمام روزانه می توان به آرامش خوبی رسید.

_ دستگاه ارتعاش دهنده موجب تحریک عضلات می شود و احساس شادابی و ریلکس می کند. با تحریک مداوم عضلات چهره می توان در حفظ جوانی و جلوگیری از چین و چروک صورت اقدام نمود.

_ حمام آفتاب موجب تحریک عضلانی می شود و ایجاد شور و نشاط می نماید و روی دم و بازدم منظم و تقویت اعصاب شدیداً مؤثر است ؛ البته ولی آفتاب شدید با تحریکات شدید فرد را عصبی تر نیز می کند ولی استفاده بهینه از آفتاب شخص را خوش مشرب و اجتماعی می کند.

● فنون ریلاکس تراپی آرامش کاربردی

_ هدف از آرامش کاربردی به کارگیری تمام فنون ریلاکس در هنگام روبرو شدن با موقعیت های نابهنجار است. به طوری که اکثر افراد بعد از بهبودی و با قرار گرفتن در موقعیت های اضطراب زا مجدداً دچار تنش و بازگشت بیماری خود می شوند، بنابراین با به کارگیری آرامش کاربردی می توان خود را با جامعه هماهنگ کرد و به آرامش دائمی رسید.

_ به کار گیری فنون آرامش کاربردی در اشخاص متفاوت خواهد بود که بستگی به حساسیت های فردی و تنش های حاصله دارد. ولی به طور کلی فن به کارگیری مرحله به مرحله در شکل ساده شروع شده و به مراحل پیچیده ختم می شود.

_ برای درک چگونگی شروع و ادامه این تمرین باید ارزیابی دقیقی از خود داشته باشیم و حالات روحی خود را نسبت به موقعیت های متفاوت دسته بندی کرده و از شکل ساده تا پیچیده نمره گذاری کنیم و بعد از راحت ترین موقعیت شروع به مشکل ترین موقعیت پر تنش برای رفع حساسیت زدایی اقدام کنیم.

_ برای ارزشیابی باید حالات روحی فعلی و گذشته خود را با کمک گرفتن از دوستان مورد سنجش قرار داده و آنها را دقیق یادداشت کرده و بعد با حدس و گمان علل حالات روحی خود را مشخص کنیم.

_ بعد از ارزیابی باید سعی کنیم با ارائه منطق راه حل مناسبی برای معمای درونی پیدا کنیم و با تجزیه و تحلیل دقیق پنهان به علل بدست آمده پرداخته و با راه حل مناسب نهایت کار را در نظر بگیرم. این امر موجب آن می شود که ؟؟؟ پنهان از اعماق درون بیرون آمده و به خود آگاه برسد همین امر موجب تخلیه و آرامش روان می شود.

_ بعد از مشخص شدن نکات ضعف آنها را به راحتی پذیرفته و در جهت اصلاح آن اقدام کنید تا هم مجبور به سرکوب عواطف نشوید و هم با عقل و منطق در راه اصلاح آن بر آید.

_ برای کسب آرامش هم به نقاط ضعف خود توجه کنید و هم به نقاط ضعف دیگران با توجه به نقاط ضعف دیگران نقاط ضعف خود را بهتر پذیرفته و در نهایت موجب افزایش اعتماد به نفس خود خواهید شد یعنی مشاهده گر زوایای روحی خود و دیگران باشید و سعی کنید هم به خود و هم به دیگران کمک کنید.

_ قبل از اقدام به عمل و ارائه رفتار و کنش راحت و ریلاکس در عالم تخیلات رفتار خود را با دیگران تنظیم کنید و بعد با آمادگی روانی کامل کم کم برای اقدام به عمل آماده شوید.

_ برای موفقیت بیشتر در عمل و رفتارتان می توانید صحنه های خیالی را ایجاد کنید و یا به تصویر کشیدن دیگران در صحنه تخیلی اقدام به عمل کنید و با بازسازی صحنه تخیلی حالات و رفتار خود را دقیق تر تنظیم نمایید یعنی با خودتان تئاتر بازی کنید.

_ اگر در مرحله اقدام شکست خوردید و مجدداً دچار تنش شدید به مقدار کم و اندک موفقیت خود فکر کنید و از شکست به عنوان کسب تجربه یاد کنید و بعد از بازسازی صحنه مجدداً با آمادگی بیشتر اقدام نمایید و به موفقیت کامل فکر کنید.

_ هر عملی را که می خواهید انجام بدهید و با شجاعت کامل اقدام کنید و بگذارید دیگران شاکی شوند و برای دفاع از خود تلاش کنید شما با راه حل منطقی و به شکل پسندیده اعمالتان را با شوخی و مزاح هماهنگ کرده تا به شکل مردم پسندانه جلوه کند.

_ در نهایت هر عملی را که می خواهید انجام بدهید و ظیفه خود را در عمل نیک و پسندیده بدانید و عاقبت و نتیجه کار را به خداوند رحمان واگذار کنید، زیرا خداوند مصلحت ما را بهتر از خودمان می داند.
 
 
   



:: بازدید از این مطلب : 1177
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید...

 

 

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید و در وضعیت ثبات قرار می گیرید هدف ما رساندن شما به این وضعیت است البته به اراده خودتان و در زمانی که شما تعیین می کنید...
● آشنایی با ریلکس تراپی و فنون انجام صحیح آن

قبل از اینکه به آموزش Relax تراپی بپردازیم نکات زیر را یادآور می شویم :

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید و در وضعیت ثبات قرار می گیرید هدف ما رساندن شما به این وضعیت است البته به اراده خودتان و در زمانی که شما تعیین می کنید :

آیا می دانید که:

_ در آینده نزدیک آموزش علم Relax جهانی خواهد شد

_ آرامش یعنی شستشوی روانی از آلودگی های درونی

_ برای گریز از بیماری ها به آرامش رو آورید

_ آرامش خوراک روح است

_ در وضعیت آرامش ، بدن خود با تولید مواد شیمیایی ضایعات و جراحات خود را ترمیم خواهد کرد.

_ آرامش موجب درمان روح می شود و درمان روح موجب بهبودی جسم خواهد شد

_ برای خودسازی باید به آرامش روحی برسیم

_ کنترل روانی جسم و روح با آرامش

_ بدون کسب آرامش انسان از درون پوسیده و منحل می شود

_ بعد از رسیدن به آرامش روحی ، درد شیرین و گوارا و تسلی روح می شود

_ آرامش موجب افزایش قدرت خلاقیت و نوآوری می شود

_ مادر تمام درمان ها آرامش

_ بدون عشق و ایمان به معشوق ازلی و ابدی آرامش نهایی و واقعی کسب نمی شود

_ عشق برترین آرامش

_ خداوند منبع آرامش

_ آرامش زنجیرها و بندهای روانی را پاره می کند

_ زندگی با آرامش شیرین و لذت بخش می شود

_ چند دقیقه Relax کاراتر از مصرف داروها و مواد شیمیایی است

_ شوخی و مزاح و خنده موجب نشاط و شادابی روح و روان و آرامش می شود

_ کنترل روانی جسم و روح با کسب آرامش میسّر می شود

_ Relax بیماران موجب تسریع در درمان می شود

_ آرامش کودکان موجب رشد روانی و افزایش بازده مفید آنها می شود

_ برای به کارگیری حداکثر بازده مفید باید با آرامش بر فشارها و استرس غلبه کرد

_ آرامش والدین موجب نشاط و شادابی کودکان می شود

فواید و عملکرد آرامش

_ به طور کلی آرامش هم از عواقب و عارضه های روان – تنی پیشگیری می کند و هم موجب بهبودی و رفع عارضه ها می شود و Relax علاوه بر تنظیم اتوماتیک جسم و روح ، باعث افزایش بازده مفید نیز می شود.

_ سلول های مغز بر اثر خستگی و کارکرد زیاد مواد زهرآلودی از خود تولید می کنند که باعث تخریب و فرسودگی آنها می شود و اختلالاتی در مغز به وجود می آید و در ضمن ناراحتی های راون – تنی را موجب می گردد که بر اثر آرامش سلول های تخریب شده ترمیم می شوند.

_ چند دقیقه Relax عمیق می تواند به سرعت خستگی جسمی و روحی را کاهش دهد در حالی که ممکن است یک خواب چند ساعته نتواند خستگی را کاهش بدهد و شخص بعد از بیداری باز هم احساس خستگی کند.

_ طی تحقیقات جدید ، آن تقسیم بندی که سابقاً برای غدد و اعصاب برای تولید هورمون ها و مواد شیمیایی انجام شده بود نمی تواند به شکل مجزا درست باشد زیرا اعضا می توانند مانند مغز تفکر داشته باشند و مغز می تواند مانند لوزالمعده به تولید انسولین بپردازد.

_DNA در زخم ها و کوفتگی ها و در نهایت در کل بدن موجب ترمیم سلول می شود. اطلاعات DNA ارثی و یا بر اثر تفکرات شخص ایجاد می شود. درهنگامی که بدن را در حالت Relax قرار می دهیم با ایجاد یک تعادل در کل بدن در جهت ترمیم و هماهنگی عمل کرده ایم. آرامش مختص مغز نیست بلکه در تمام عضلات و اندام ها می توان ایجاد آرامش نمود و در نتیجه در لحظه ای که در کل بدن ایجاد آرامش نموده ایم، علاوه بر تعادل و هماهنگی در یک عضو خاص ، هماهنگی و تعادلی بین آن عضو با کل بدن و ذهن ایجاد می شود.

_ بهترین تولید کننده داروهای آرام بخش، خواب آور، برطرف کننده درد، آنتی بیوتیک ها و … بدن است. بدن که مواد شیمیایی را به عنوان دارو ارسال می کند از شعور خاصی برخوردار است به طوری که میزان داروی تولید شده با مقدار مصرف هماهنگی دارد.

_ بدن مواد مخدری را برای ایجاد آرامش تولید می کند که اعتیادآور نیست ولی اگر با محرک های مکانیکی مانند: طب سوزنی ، تولید مواد مخدر را در بدن زیاد نماییم در شخص ایجاد اعتیاد می کند. پس ساخت این مواد باید تحت نظر شعور درونی باشد ؛ در ضمن اگر در وضعیت آرامش و یا تعادل روانی قرار بگیریم بدن به اندازه لازم مواد مخدر می سازد.

_ داروهایی که برای دلخوشی بیمار داده می شود مانند داروهای واقعی برای آرامش اثر می گذارند بخصوص این که داروی دلخوش کنک به عنوان یک داروی قوی در ایجاد آرامش معرفی شود.

● فنون ریلاکس تراپی

۱) آرامش عضلانی

۲) آرامش تنفسی

۳) آرامش مغز

۴) دفع سموم روانی

۵) تخیلات ذهنی آرام بخش

۶) بیوفیدبک آرامش

۷) آرامش متعالی

۸) آرامش کاربردی

فنون ریلکس تراپی بیوفیدبک آرامش bio feedback

بیوفیدبک حالتی است که شخص آگاهانه به حالت ها و احساسات قبلی خود برگشت می نماید تا بتواند احساسات خود را عمیقاً درک کند و آنها را تحت کنترل ارادی خود بگیرد.

_ در مغز مراکزی وجود دارد که نسبت به احساسات برانگیخته می شود تا بتواند هماهنگی لازم را برای برقراری تعادل ایجاد کند . برای هماهنگی دقیق تر درون و برون این مراکز معکوس یا متضاد دارند که نسبت به احساسات متضاد برانگیخته می شود، مانند سیری، گرسنگی، خشم و شادی، سرما و گرما؛ مغز با توازن این دو مرکز، توازن و تعادل را ایجاد می کند.

_ برای توازن و تعادل روحی و جسمی باید بتوان این احساسات را به صورت ارادی و خود آگاهانه بیدار کرد و افزایش یکی از این دو حس متضاد به حالت توازن و آرامش روحی رسید.

_ برای بیداری احساسات باید در حافظه این احساسات را بایگانی و نگه داشت تا در صورت لزوم با بیداری یکی از دو حس متضاد بتوان حالات تعادل و آرامش را ایجاد کرد.

_ بعد از بیداری احساسات می توان احساسات خوشایند را تقویت و احساسات ناخوشایند را کمی تضعیف کرد تا احساس نشاط و آرامش دائمی برقرار شود.

_ برای بیداری احساسات و حالات روحی باید ابتدا چرخش آگاهی به احساسات فیزیکی و یا احساسات فعلی کرد. سپس مرحله به مرحله احساسات قلبی را بیدار کرده و آنها را در حافظه ذخیره کرده تا در صورت لزوم بتوان با دسترسی به حافظه احساسات مورد نظر را بیدار کرد.

_ گاه احساسات به صورت سمبلیک در ضمیر ناخودآگاه نقش می گیرند و برای کنترل این احساسات می توان به عمل خواسته یا نیت کردن احساسات سمبلیک را بیدار کرد و آنها را تحت کنترل در آورد.

_ بیوفیدبک در چهار مرحله است بعد از تسلط کامل در هر چهار مرحله می توان به سرعت احساسات را در هر موقعیت بیدار نموده و جسم و روح را تحت کنترل گرفت و نهایتاً به تعادل روحی و آرامش رسید.

_ برای کنترل بهتر احساسات متضاد باید به صورت تسلسلی و پشت سرهم بیدار شوند تا وجه التفاوت این دو حس بهتر درک شده و راحت تر بتوان آنها را بیدار و ایجاد توازن و تعادل روحی کرد.

_ تمرینات ابتدا باید با حوصله و دقیق سپس رفته رفته با سرعت بیشتر انجام شود و با تکرار تمرین می توان دو احساس متضاد را در حافظه حکاکی کرد و به سهولت آنها را به یاد آورد و کاملاً به شکل واقعی و حقیقی آنها را بیدار کرد.

_ با گسترش آگاهی بر احساسات واقعی و حتی کاذب می توان به کنترل شدیدتری رسید به طوری که اعمال خارق العاده را با کنترل ذهنی به انجام رساند و این است اسرار کار یوگیها

● فنون ریلکس تراپی آرامش تنفسی

۱) عرفاً و اصولاً افراد آرام از تنفس عمیق ، و افراد مضطرب و هیجانی از تنفس تند، سطحی و کوتاه برخوردارند.

۲) تنفس تند و سطحی انرژی روانی را تقلیل می دهد و کارکرد طبیعی بدن را مختل می کند و تنش های حاصله را افزایش می دهد.

۳) چهار نوع روش تنفسی به ترتیب زیر است:

الف) تنفس شانه ای که شخص با بالا بردن شانه هایش عمل دم را انجام می دهد و در عمل باز دم شانه ها مجدداً پایین می آید، این تنفس در حالت هیجان زدگی پیش می آید.

ب) تنفس سینه ای: عضلات بین دنده ای با انقباض و انبساط، حجم تنفسی را کاهش یا افزایش می دهند و در افرادی که در حالت عادی به سر می برند رخ می دهد.

ج) تنفس شکمی : در این حالت شکم به جلو و عقب می رود و کسانی که در وضعیت آرامش به سر می برند این حالت را دارند.

د) تنفس سینه ای شکمی: کسانی که از آرامش خیلی عمیق برخور دارند، از این تنفس برخوردارند در این تنفس هم تنفس شکمی و هم تنفس سینه ای وجود دارد.

۴) کمترین حجم تنفسی مربوط به تنفس شانه ای است که در مواقع اضطراب و هیجانات بروز می کند و بهترین نوع تنفس سینه ای شکمی است که در حالت آرامش بروز می کند.

۵) برای کاهش اضطراب و هیجانات و دوری از هرگونه تنش باید خود را به تنفس سینه ای شکمی عادت بدهیم و این تکنیک در کاهش هیجانات واقعاً معجزه می کند.

۶) برای کسب آرامش و اصلاح تنفس باید از هرگونه حرکت شانه ها به سمت بالا جلوگیری کرد و باعمل دم و بازدم، شکم به جلو و عقب برود و سینه فراخ شود.

۷) در حالت هیجان زدگی مقداری از هوای تنفسی در عمل بازدم کاملاً تخلیه نمی شود و در ریه باقی می ماند؛ یعنی عمل بازدم کوتاه و سطحی می شود. بنابراین برای کاهش هیجانات می توانید هوای تنفسی را با فشار تخلیه کنید که گاه در حالت عادی به شکل ”آه کشیدن” در می آید.

۸) در حالت خواب آلودگی، تنفس منظم و صدا دار از ته گلو شنیده می شود. این عمل عضلات را ریلکس می کند و شخص را آماده خواب می کند. می توان از همین تکنیک برای ریلکس عضلات استفاده کرد ولی باید مواظب باشیم که به خواب نرویم تا عضلات عمیق تر ریلکس شود.

۹) تنفس خنک کننده برای افراد عصبی و آتشین مزاج واقعاً معجزه می کند و حرارت و داغی آنها را می گیرد، که گاه افراد در وضعیت عصبی این عمل را به طور طبیعی انجام می دهند.

۱۰) حبس تنفس باعث می شود واحدهای مغزی در یک نقطه متمرکز شوند و همین امر باعث تمرکز فکر و نشاط و شادابی می شود.

۱۱) تخلیه تنش های حاصله، قوی ترین تکنیک ریلکس است ( که بدون استاد نمی توان این تکنیک را تمرین کرد ).

● فنون ریلکس تراپی آرامش مغز

۱) کارهای فکری به طور وقفه ناپذیر و با هجوم افکار مزاحم، مغز را دائم در حالت تحریک نگه می دارد و اجازه استراحت به سلول های مغز نمی دهد. بنابراین تحریکات مداوم، سلول های مغز را خسته می کند و موجب تنش مغز می شود.

۲) تحریکات مداوم مغز موجب افزایش ضربان های الکتریکی مغز می شود . افزایش تحریکات مغز موجب افزایش تحریکات عصبی می شود و کل سیستم بدن را که شامل دستگاه اعصاب و غدد مترشحه است مختل می کند.

۳) برای آرامش مغز باید تحریکات یا ضربان های الکتریکی را کاهش داد تا به حالت مهار یا آرامش برسد؛ که به وسیله کاهش تحریکات، ارائه تحریکات یکنواخت، عمل شرطی کردن، افزایش تمرکز فکر و شناخت ساعت بیولوژیک می توان این امر را انجام داد.

۴) اگر قسمتی از مغز را مهار کنیم فعالیت حرکتی عضلات مربوطه کاهش پیدا می کند و عضلات کرخت و شل می شود و بالعکس، اگر مانع فعالیت حرکتی عضلات شویم و انقباض آنها را کاهش دهیم، قسمت مربوطه مغز مهار می شود.

۵) روند مهار تدریجی است که توسط سه مرکز در مغز و با تولید چهار هورمون انجام می گیرد و مهار هر قسمت مغز، ارتباط عصبی عضلانی همان قسمت را به علت کاهش تحریکات عصبی با مغز قطع می کند. در نتیجه حرکات عضلات مربوطه کند و در نهایت کرخت و بی حس و ریلکس می شود.

۶) قسمت مرکزی مغز آخرین محلی است که مهار می شود. این قسمت معمولاً به عنوان یک بخش بیدار به صورت سلول های نگهبان عمل می کند و با کوچکترین تحریک به صورت شرطی، یا در مواقع خطر، قسمت های دیگر مغز را نیز از حالت مهار خارج و شخص را بیدار می کند.

۷) خواب پنج مرحله دارد که چهار مرحله مسئول ریلکس به نام خواب آرام یا کند ، و یک مرحله مسئول رویا به نام خواب سریع است. در خواب آرام ، مرحله به مرحله ضربان های الکتریکی کاهش پیدا می کند به طوری که در مرحله چهارم به یک ضربه در ثانیه می رسد و حالت ریلکس عمیق ایجاد می شود.

۸) خواب مرحله چهارم علاوه بر اینکه یک ریلکس عمیق ایجاد می کند باعث ترمیم ضایعات سلولی به صورت اتوماتیک در کل بدن می گردد و اثرات اعجاز آمیز درمانی دارد.

۹) هر دوره یا سیکل خواب حدوداً ۹۰ الی ۱۲۰ دقیقه است که ساعت بیولوژیک این دوره ها را تنظیم می کند. بنابراین برای یک خواب خوب و رضایت بخش، همزمان با اعلام زمان خواب از طرف ساعت بیولوژیک که با علائم کرختی و شل شدن و سنگینی و کندی حرکات مشخص می شود، باید بخوابیم و با تنظیم ساعت بیولوژیک با چند دوره خواب کامل بیدار شویم.

۱۰) با شناخت مکانیسم خواب و تولید امواج مغز می توانیم به شکل مصنوعی با کرخت و بی حس کردن و سنگینی عضلات خود، تا مرحله چهارم خواب پیش برویم و از یک خواب مصنوعی خوب برای کسب آرامش استفاده کنیم.

کلینیک های خواب درمانی با ارائه یک برنامه منظم، شخص را با روش های متفاوت به مدت طولانی به خواب می برند و در اثر مهار و ریلکس عمیق به مدت طولانی ، بیمار بهبودی و شفای خود را به دست می آورد.

۱۱) برای کسب آرامش باید با مکانیسم خواب آشنا شوید و با رعایت روش های خوابیدن و بیدار شدن ، خود را معالجه کنید زیرا خواب خوب علاوه بر ایجاد آرامش، با ترمیم سلول های آسیب دیده در جریان بیماری ها، موجب درمان می شود

● فنون ریلکس تراپی دفع سموم روانی

۱) ورود خاطره تنش به ضمیر ناخود آگاه موجب می شود که تنش با روح و روان انسان عجین شود و همواره حتی بعد از حذف عامل استرس، باز شخص در حالت تنش و دور از هر گونه آرامش روانی قرار بگیرد.

۲) تراکم تنش از کام های وازده ( انسان آرزوها و کام های ناخوشایند را وا م یزند و به ضمیر ناخودآگاه می راندو این کام ها پیوسته در صدد یافتن راهی هستند که بتوانند از ناخودآگاهی به خودآگاهی آیند) است که موجب جریحه دار شدن روح و روان شده ؛ این تراکم تنش ”عقده” یا ”کمپلکس” نامیده می شود که موجب افزایش فشار روانی و برهم خوردن آرامش روحی می شود.

۳) ضمیر ناخود آگاه همواره در پی کامجویی ( دستیابی به خواسته های خود ) است و ضمیر خود آگاه مانع آن می شود ؛ که سرانجام با دخالت ضمیر خود آگاه برتر در امر قانون و مسائلِ وجدانی ، این سه نیرو در گیر کشمکش روانی و جنگ و ستیز قرار بگیرند و در نتیجه آرامش روانی دچار اختلال و شخص دچار تنش و بیماری های روان تنی شود.

۴) برای کسب آرامش روانی باید این سه نیرو باهم سازش کنند برای همین منظور احتیاج به مکانیسم های روانی است که این سه نیرو را راضی نگه دارد (مکانیسم های روانی فرایندهایی هستند که شخص را در مواجهه با مسائل بیرونی یاری می کنند).

۵) مکانیسم های روانی با شکل برتر و تکامل یافته تر، دست یابی به خواسته ها را به عرضه ظهور می رساند. این دست یابی به خواسته ها در مراحل ابتدایی، خود را در قالب های گوناگون نشان می دهد.هنرمند واکنش خود را از کام های وازده به شکل هنر در می آورد. هنر برترین روش ارضا کردن تمایلات سرکوفته است که به وسیله تصعید به اشکال گوناگون متجلی می شود.

۶) آرزوها و تمایلاتی که وجدان آ«ها را پذیرفته و در بیداری بدان توجه زیادی داشته ایم ولی نتوانسته ایم به آ«ها جامه عمل بپوشانیم، در عالم خواب به حقیقت می پیوندند ؛ بنابراین تجلی آرزوهای درونی در عالم رویا و خواب باعث آرامش درونی می شود.

۷) علاوه بر دستیابی به خواسته ها ، دردهای درونی با پوشش مبدل در قالب هنر و ادبیات و … به نمایش گذاشته می شود که خواهان درمان و التیام می باشد.

۸) هنرمند همچون یک روان پزشک ابتدا دردهای درونی را به نمایش می گذارد، سپس مرهمی برای دردها می شود و موجب تسکین و آرامش دردها و التیام زخم های روحی می گردد.

۹) هنرمند بعد از التیام زخم های روانی به تدریج باید از لذاید مادی و ابتدایی دور شود و در خط پیشرفت و تعالی قرار بگیرد و در قالب هنرش روح عرفانی و معنوی دمیده شود و منحصر به زمان و مکان و اشخاص نشود. همواره در سیر متعالی غرق آرامش عرفانی شود و التیام زخم های روحی خود را در آن مرحله جستجو کند.

۱۰) دو نوع هنر ارزشمند است:

الف) هنر پاتولوژیک با ارزش درمانی

ب) هنر رئالیست با ارزش فرهنگی و وسیله ای برای پالایش روانی.

۱۱) از نقاشی کودکان که نمونه ای از هنر پاتولوژیک است می توان به دردهای درونی آنها پی برد که چگونه و به چه صورت درگیر حالات روحی روانی هستند و برای التیام و تسکین دردهای خود در جستجوی چه مرهمی هستند.

۱۲) برای کسب آرامش یا باید امیال و آرزوها را مجدداً در خط تحقق یافتن انداخت و یا اینکه با درد دل کردن و برگشت به خاطرات گذشته و تجزیه و تحلیل دردها آنها را التیام داد.

۱۳) روانکاو سعی می کند با کنار زدن پرده آهنین خود آگاه و نیمه خود آگاه، به آرزوها و امیال نهانی بیمار دسترسی پیدا کند. بیمار با عنوان کردن دردهای درونی اش آنها را تخلیه کند و یا از درون بزداید و روح خود را با مجهز شدن به مکانیسم های روانی با یک شستشوی روانی از آلودگی ها پاک کند و با مجهز شدن به مکانیسم های روانی دیگر تمایل به پنهان کردن و سرکوبی آنها نشان ندهد.

۱۴) روانکاو با شناخت فرهنگ و اعتقادات و سمبل های روانی بیمارش به تجزیه و تحلیل حالات روحی وی می پردازد و به کمک هیپوآنالیز سریع تر به تفسیر خواب و رؤیاها که ممکن است به زبان سمبلیک عنوان شده باشد می پردازد و بعد با شگردی ماهرانه سه نیروی درونی بیمار را متحد می کند و او را به آرامش واقعی می رساند.

۱۵) روانکاو گاه با تجربه دوران های کودکی بیمار در حالت بهتر می تواند او را در مسیر دستیابی به آرزوهایش قرار بدهد و یا با استفاده از مکانیسم ها و تصعید کام ها (آرزوها وامیال نهانی ) ، او را در مسیر دستیابی به خواسته های متعالی قرار بدهد و در نهایت هدفش کسب آرامش بیمار است.

۱۶) نهایتاً کسب آرامش روحی و روانی : یعنی اتحاد سه نیروی ضمیر ناخود آگاه – خود آگاه – نیمه خود آگاه.

● فنون ریلاکس تراپی تخیلات ذهنی آرام بخش

_ تصورات و تخیلات الگوهای ذهنی هستند که بر کنش و رفتار هر شخص اثر مستقیم دارد که حالات روحی، شخصیت و حساسیت هر فرد را در بر می گیرد.

_ الگوهای ذهنی ناهماهنگ شخص از خود نسبت به محیط می تواند حالات روحی او را دچار اختلال و شخص را حساس و شکننده کند و در اثر کمترین استرس دچار تنش و بیماری های روان – تنی شود.

_ یک تصور عمیق از الگوی ذهنی مناسب می تواند یک شخصیت برتر را با اعتماد به نفس و تسلط و مقاوم نمودن روح ، در اعماق وجودمان شکل بدهد. همواره شخص با یک دید برتر می تواند بر امور تسلط داشته باشد و این اعتماد به نفس موجب آرامش روانی شخص شود.

_ الگوهای ذهنی ایجاد شده در ذهن، بستگی به موقعیت اجتماعی و دگرگونی های محیطی و حتی وضع ظاهری و در نهایت تفسیر ما از زندگی دارد و خلق این الگوهای ذهنی در ارائه تنش و آرامش مؤثر است.

_ قوی ترین قوه ”مخیله” است زیرا بدون وقفه و ۲۴ ساعته حتی بدون حضور محرک کار می کند و اثرات عمیقی در نگرش و تفکر و حالات روحی ما دارد.

_ درد و درمان بستگی به امید و دید مثبت و منفی شخص دارد زیرا در دید منفی و ناامیدانه، حالات درد و بیماری ما تصوارت رنجوری بدن ملکه ذهن می شود و در دید مثبت شفا و سلامت و تندرستی ملکه ذهن می گردد.

_ ملکه ذهن مثبت یا منفی به اعماق درون نفوذ می کند و در آن صورت خواسته یا ناخواسته اعمال بدن را تحت تأثیر قرار می دهد.

_ برای ورود الگوهای ذهنی به اعماق درون، باید در حالات خلسه و از خود بی خود شدن قرار گرفت و هر چقدر عمر خلسه بیشتر باشد الگوهای ذهنی شدید در اعماق درون حکاکی می شود.

_ ارسال الگوهای ذهنی شدید در اعماق درون به دو صورت امکان پذیر است :

الف) طبیعی : مانند عشق، ایمان، ترس، دعاهای شبانه ، …

ب) مصنوعی : فیکس چشمها، بی حسی عضلات، بی حرکتی بدن و …

_ برای کسب آرامش روحی بعد از ریلکس تن، باید به تخیلات و امیدها و آرزوها و خاطرات شیرین پرداخت تا روح ارضا شود. تصور زیارتگاه ها و اماکن مقدس به روح آرامش عمیق تری می دهد.

_ در تصورات و تخیلات دسترسی به غیرممکن ها روح را ارضا می کند و یک شخصیت برتر در بازسازی و تکامل روحی می شود و در نهایت موجب تقویت و آرامش روحی می گردد.

_ ”تصورات” می تواند یکی از قوی ترین اثرات آرامش را داشته باشد زیرا می توان در هر موقعیتی این تکنیک را به کار گرفت

● فنون ریلاکس تراپی آرامش متعالی

_ کم و کیف انرژی روحی یا روانی موجود زنده نقش به سزایی در سرنوشت سلامتی و یا بیماری داشته به طوری که برای تعیین کیفیت سلامتی می توان از دستگاه مخصوص برای مشاهده اشعه یا هاله های نورانی اطراف موجود زنده استفاده کرد.

_ میزان قدرت انرژی و رنگ هاله می تواند نوع بیماری را مشخص کرده و حتی بیماری هایی که در آینده رخ خواهد داد و این که سیر بهبودی چگونه خواهد بود را نشان می دهد.

_ اثبات انرژی روانی و هاله های اطراف آن و ارتباط آن با نوع سلامتی و بیماری نشانگر آن است که بیماری روانی موجب بیماری جسم می شود. به همین منظور برای سلامت و بهبودی جسمی باید به سلامت و بهبودی روحی توجه شود.

_ برای سلامت و بهبودی روح باید به آرامش متعالی و عرفانی رو آورده و با تکیه به منبع آرامش که خداوند سبحان است موجب آرامش روح و تسلی خاطر شده و در نهایت موجب بهبودی بیماری جسمی می شود.

_ بهترین طبیب روح و مشوق ازلی و ابدی و بهترین درمان، عشق درمانی و بهترین دارو ذکر و دعاست به طوری که معالجه گراف روحی نیز معتقدند آنها وسیله ای بیش نیستند شفا و درمان از طرف خدا می آید.

_ برای کسب آرامش روحی به طور کلی دو عمل باید انجام داد: الف) تقویت قدرت روحی و روانی ب) دمیدن روح پاک برای هدایت قدرت روحی و روانی.

_ نفوذ شخصی علامت قدرت روحی و روانی است که گاه با آرامش ظاهر موجب تقویت روحی و اعتماد به نفس خود می شویم که این عمل اثر کوتاه مدت دارد که گاه با افزاش قدر واقعی با نفوذ کلام و قدرت رفتاری بر دیگران تسلط پیدا کرده و باعث افزایش اعتماد به نفس واقعی شده که اثر درازمدت را دارد و اگر هر دو با هم باشد بهتر است زیرا موجب آرامش روانی دائمی می شود.

_ انتقال آرامش به دو صورت میسر می شود. الف) ارادی: با ایجاد تمرکز فکر و دعا و … ب) غیر ارادی الگوهای مغزی و احساسات یکسان انتقال آرامش از طریق انرژی روانی انجام پذیر است و ربطی به بُعد مکان و زمان ندارد این انتقال از نوع روحانی و معنوی است.

_ بعد از سیر صعودی در تکامل انسانیت و قرب به خداوند رفته رفته انرژی روحی و روانی او در جهت صفات پسندیده و اخلاقی قوت می گیرد و در همین اثناء میزان انرژی و رنگ هاله به شکل بهتر تغییر پیدا می کند و به رنگ های آبی، سبز و سفید در می آید، به طوری که رنگ هاله علما و ائمه سفید است و موجب درخشش و روحانیت چهره آنها نیز می شود و با دور شدن از خداوند هاله سیاه شده و رنگ چهره نیز از حالت درخشندگی خارج شده و به تیرگی می گراید.

_ برترین قوه عشق پاک است، عشق آلودگی های درونی را می زداید و موجب تسکین روح شده و موجب پیوند با خدا گشته و با ایجاد وحدت آرامش اعجاز انگیزی تمام وجودمان را فرا می گیرد.

_ از دیدگاه عرفان درد به خودی خود معنا ندارد. درمان درد، درمان نفس بیمار است برای رسیدن به آرامش باید نفس بیمار خود را معالجه کنیم و از طرفی از هوی و هوس ها دور شویم وگرنه آرامش روحی میسر نخواهد شد باید از روح پلید دوری جویید و به روح پاک و مقدس عرفانی برسیم.

_ برای معالجه نفس بیمار باید هر دم مراقب حال و هوای خود باشیم تا افکار پلید نفوذ پیدا ننماید برای این منظور باید دائم ذکر بگوییم و به روح ملکوتی پیوند بخوریم و به آرامش حقیقی برسیم و برای مراقبه کلاسیک یا مدیتیشن می توانیم در محلی ساکت، راحت و صاف و کشیده بنشینم و خیلی آرام و موزون و کشیده ذکری را بر زبان جاری کنیم و بعد از دقایقی از یک احساس آرامش باید همیشه در هر حال مصلحت و مشیت خداوند را سر لوحه کارهایمان کرده و به آن رفتار کنیم

● فنون ریلکس تراپی آرامش عضلانی

۱) آرامش عضلانی

_ در اثر ترس و اضطراب و تنش حاصله تنس Tense)) یا انقباض عضلانی ایجاد می شود. بنابراین برای کاهش ترس و اضطراب می توان تنش زدایی کنیم یا عضلات را وانهاده کنیم. نهایتاً در قبال آرامش و یا ریلکس تن، آرامش روان نیز ایجاد می شود.

_ بی حرکتی و رهایی عضلات به سرعت می تواند تنش حاصله و تنس عضلانی را کم کند و اضطراب و تنش های فکری را کاهش دهد.

_ برای درک و آگاهی از ریلکس عضلات را در حالت تنس یا انقباض شدیدتر قرار می دهیم تا بعد از رهایی ، هم تفاوت انقباض و ریلکس را درک کنیم و هم به ریلکس عمیق تری برسیم.

_ تنس یا انقباض عضلانی در قسمت های مختلف ناراحتی های متفاوتی را ایجاد می کند. تنس در گلو و تارهای صوتی موجب لرزش یا خشن شدن صدا، تنس در عضلات سر موجب سردرد، و تنس در روده ها موجب کولیت یا دل دردهای عصبی می شود. بنابراین یک ریلکس عمیق می تواند همزمان تمام تنس یا تنش های حاصله را برطرف کند.

_ برای ریلکس عضلانی در پنج مرحله از پاها شروع می کنیم و بعد دست ها و سر و صورت، عضلات شکم ، کمر و سینه ؛ و در آخرین مرحله به تمرینات مرکب به طوری که چند عضله با هم ریلکس شوند اقدام می کنیم.

_ برای ریلکس می توان از تمرکز فکر بر روی عضلات استفاده کرد و آنها را شل و کرخت و بی حس کرد و با کنترل ذهنی تمام عضلات را از حالت تنس خارج نمود ؛ و از ریلکس تمرکزی می توان در تمام حالات و شرایط استفاده بهینه کرد.

_ وقتی عضلات با تمرکز فکری ریلکس می شوند بدین معنا نیست که واقعاً عضله شل شده باشد بلکه با تمرکز فکر پیام های انتقال عصبی را مجهز به کاهش تحریک عصب سمپاتیک می کند و عضله از حالت تنس حاصله از تنش خارج و به حالت وانهادگی یا ریلکس در می آید.

_ مرحله لتارژی یا موت کاذب از عمیق ترین مراحل ریلکس است به طوری که فرد در این مرحله کاملاً بی حس می شود و اگر تیغی به عضلات او بزنید احساس درد نخواهد کرد. در این حالت آرامش به حد اعلای خود می رسد و شخص در حالت خلسه و از خود بی خود شدن دور از هرگونه اضطراب و تشویش خاطر قرار می گیرد.

_ بعد از رهایی و شل و کرخت کردن عضلات ممکن است احساس سنگینی در عضلات حس شود و می توان با تمرکز فکر احساس سنگینی را افزود تا حدی که نتوانیم حرکتی کنیم و به مرحله آرامش عمیق تر برسیم زیرا ایجاد سنگینی در اوج ریلکس است.

_ در هر وضعیتی اگر خود را سنگین حس کنید و اگر به طور کلی همیشه آرام و متین و سنگین حرکت نمایید از یک آرامش همیشگی برخوردار خواهید شد.

_ در اثر احساس سنگینی ریتم تنفسی و ضربان قلب نیز آهسته و آرام خواهد شد و این سنگینی موجب سنگینی و متانت در شخصیت شما نیز خواهد شد.

_ یوگا ورزش روحی است که مبادرت به تمرین آن موجب تقویت اعصاب و تنظیم و تقویت غدد داخلی و مقاوم شدن روح و ریلکس عضلانی و در نهایت کسب آرامش خواهد شد.

_ برای کسب آرامش از طریق استحمام ابتدا باید با استفاده از آب گرم تنس عضلانی را کاهش داد و سپس با آب سرد شور و نشاط و تقویت اعصاب را ایجاد نمود ؛ به طور کلی با استحمام روزانه می توان به آرامش خوبی رسید.

_ دستگاه ارتعاش دهنده موجب تحریک عضلات می شود و احساس شادابی و ریلکس می کند. با تحریک مداوم عضلات چهره می توان در حفظ جوانی و جلوگیری از چین و چروک صورت اقدام نمود.

_ حمام آفتاب موجب تحریک عضلانی می شود و ایجاد شور و نشاط می نماید و روی دم و بازدم منظم و تقویت اعصاب شدیداً مؤثر است ؛ البته ولی آفتاب شدید با تحریکات شدید فرد را عصبی تر نیز می کند ولی استفاده بهینه از آفتاب شخص را خوش مشرب و اجتماعی می کند.

● فنون ریلاکس تراپی آرامش کاربردی

_ هدف از آرامش کاربردی به کارگیری تمام فنون ریلاکس در هنگام روبرو شدن با موقعیت های نابهنجار است. به طوری که اکثر افراد بعد از بهبودی و با قرار گرفتن در موقعیت های اضطراب زا مجدداً دچار تنش و بازگشت بیماری خود می شوند، بنابراین با به کارگیری آرامش کاربردی می توان خود را با جامعه هماهنگ کرد و به آرامش دائمی رسید.

_ به کار گیری فنون آرامش کاربردی در اشخاص متفاوت خواهد بود که بستگی به حساسیت های فردی و تنش های حاصله دارد. ولی به طور کلی فن به کارگیری مرحله به مرحله در شکل ساده شروع شده و به مراحل پیچیده ختم می شود.

_ برای درک چگونگی شروع و ادامه این تمرین باید ارزیابی دقیقی از خود داشته باشیم و حالات روحی خود را نسبت به موقعیت های متفاوت دسته بندی کرده و از شکل ساده تا پیچیده نمره گذاری کنیم و بعد از راحت ترین موقعیت شروع به مشکل ترین موقعیت پر تنش برای رفع حساسیت زدایی اقدام کنیم.

_ برای ارزشیابی باید حالات روحی فعلی و گذشته خود را با کمک گرفتن از دوستان مورد سنجش قرار داده و آنها را دقیق یادداشت کرده و بعد با حدس و گمان علل حالات روحی خود را مشخص کنیم.

_ بعد از ارزیابی باید سعی کنیم با ارائه منطق راه حل مناسبی برای معمای درونی پیدا کنیم و با تجزیه و تحلیل دقیق پنهان به علل بدست آمده پرداخته و با راه حل مناسب نهایت کار را در نظر بگیرم. این امر موجب آن می شود که ؟؟؟ پنهان از اعماق درون بیرون آمده و به خود آگاه برسد همین امر موجب تخلیه و آرامش روان می شود.

_ بعد از مشخص شدن نکات ضعف آنها را به راحتی پذیرفته و در جهت اصلاح آن اقدام کنید تا هم مجبور به سرکوب عواطف نشوید و هم با عقل و منطق در راه اصلاح آن بر آید.

_ برای کسب آرامش هم به نقاط ضعف خود توجه کنید و هم به نقاط ضعف دیگران با توجه به نقاط ضعف دیگران نقاط ضعف خود را بهتر پذیرفته و در نهایت موجب افزایش اعتماد به نفس خود خواهید شد یعنی مشاهده گر زوایای روحی خود و دیگران باشید و سعی کنید هم به خود و هم به دیگران کمک کنید.

_ قبل از اقدام به عمل و ارائه رفتار و کنش راحت و ریلاکس در عالم تخیلات رفتار خود را با دیگران تنظیم کنید و بعد با آمادگی روانی کامل کم کم برای اقدام به عمل آماده شوید.

_ برای موفقیت بیشتر در عمل و رفتارتان می توانید صحنه های خیالی را ایجاد کنید و یا به تصویر کشیدن دیگران در صحنه تخیلی اقدام به عمل کنید و با بازسازی صحنه تخیلی حالات و رفتار خود را دقیق تر تنظیم نمایید یعنی با خودتان تئاتر بازی کنید.

_ اگر در مرحله اقدام شکست خوردید و مجدداً دچار تنش شدید به مقدار کم و اندک موفقیت خود فکر کنید و از شکست به عنوان کسب تجربه یاد کنید و بعد از بازسازی صحنه مجدداً با آمادگی بیشتر اقدام نمایید و به موفقیت کامل فکر کنید.

_ هر عملی را که می خواهید انجام بدهید و با شجاعت کامل اقدام کنید و بگذارید دیگران شاکی شوند و برای دفاع از خود تلاش کنید شما با راه حل منطقی و به شکل پسندیده اعمالتان را با شوخی و مزاح هماهنگ کرده تا به شکل مردم پسندانه جلوه کند.

_ در نهایت هر عملی را که می خواهید انجام بدهید و ظیفه خود را در عمل نیک و پسندیده بدانید و عاقبت و نتیجه کار را به خداوند رحمان واگذار کنید، زیرا خداوند مصلحت ما را بهتر از خودمان می داند.
 
 
   



:: بازدید از این مطلب : 1102
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

اعضای جامعه، متخصصان سلامت روانی، کارکنان مدارس، همسالان و والدین نقش عمده‌ای را در پیشگیری از خودکشی نوجوانان بازی می‌کنند...

 

 

 

مقدمه
مهم‌ترین عامل خودکشی در نوجوانان و جوانان جهان، افسردگی و اختلالات روحی و روانی است، زیرا تنها در این شرایط است که یک انسان هیچ راه حلی برای فرار از آلام و دردهای عاطفی خود پیدا نمی‌کند. انجمن روان پزشکی آمریکا (2005) از افسردگی، سوء مصرف الکل یا داروهای مخدر، رفتارهای خشونت آمیز و اقدام به خودکشی قبلی به عنوان قوی‌ترین عوامل خودکشی نام برده است. تشخیص و اقدام به درمان زودهنگام اختلالات روانی و سوء مصرف مواد مؤثرترین راه‌های پیشگیری از خودکشی و رفتارهای خودکشی گرایانه هستند. اعضای جامعه، متخصصان سلامت روانی، کارکنان مدارس، همسالان و والدین نقش عمده‌ای را در پیشگیری از خودکشی نوجوانان بازی می‌کنند.

نشانه‌های هشدار دهنده در نوجوانان خودکشی گرا
1- افسردگی
نشانه‌های افسردگی بالینی عبارتند از: احساس ناامیدی، بی ارزشی، درماندگی، بی‌خوابی یا پرخوابی، کاهش علاقه یا احساس لذت به فعالیت‌های لذت‌بخش پیشین، بی‌اشتهایی یا پراشتهایی، حضور موضوعات مربوط به مرگ در آثار هنری، شعر و یا گفتگوهای معمول. ( آکادمی روان پزشکی کودکان و نوجوانان آمریکا، 2001)

2- اقدامات قبلی خودکشی
از میان هر 5 نفری که خودکشی می‌کنند، 4 نفر دست کم یک بار پیش از این دست به خودکشی زده‌اند و فقدان‌های قابل ملاحظه و با اهمیت را تجربه کرده‌اند. قطع رابطه با دوستان و نزدیکان، از دست دادن جایگاه و منزلت، مرگ یا آسیب جسمی می‌تواند مؤثر باشد. (آندرا شِیوِر، 1990)

3- نقشه خودکشی
داشتن نقشه مشخص، قصد جدی‌تری را می‌رساند. (آندرا شِیوِر، 1990)

4- دارایی های خود را بخشیدن
تنظیم وصیت‌نامه و بخشیدن دارایی‌هایی که برای فرد محبوب بوده‌اند. (ابراهیمی، 1385)

5- رفتار کلامی
صحبت کردن در مورد خودکشی: این صحبت می‌تواند به صورت مستقیم صورت بگیرد مانند «من خودم را خواهم کشت» یا به صورت غیرمستقیم از قصد خود صحبت می‌کند مانند «من به یک سفر طولانی خواهم رفت» یا «من می‌خواهم بروم بخوابم و دیگر بیدار نشوم». (ابراهیمی، 1385)

6- تغییرات عاطفی و رفتاری همبسته با خودکشی
نشانه‌هایی مانند ناامیدی، احساس بی‌ارزشی، کناره‌گیری، اضطراب، خستگی، تحریک‌پذیری، بیزاری از خود، آسیب زدن به خود یا دیگران از تغییرات عاطفی و رفتاری هستند. (ابراهیمی، 1385)
نشانه‌های هشدار دهنده دیگر شامل موارد زیر می‌باشد:

تغییر در عادات خواب و خوردن
غفلت از ظاهر شخصی
افزایش شکایت‌های جسمانی که اغلب با پریشانی احساسی همراه است
به دشواری تمرکز کردن
عدم واکنش نسبت به تحسین و ستایش (نظام سلامتی ویرجینیا، 2003)
هر کودک یا نوجوانی که افکار خودکشی را بیان می‌کند، باید فوراً ارزیابی شود. علامت‌های هشدار دهندهخودکشی (افکار، احساسات یا رفتار) ممکن است به مشکلات روانی یا عوارض جسمانی شباهت داشته باشد. همیشه برای تشخیص این مسئله باید با پزشک خانواده مشورت کرد.


راه‌های پیشگیری از خودکشی

تشخیص اولیه و زودرس و کمک کردن به افراد در معرض خطر همراه با تعدیل عوامل اجتماعی مساعدت کننده.
شناسایی بیماران در معرض خطر زیاد. بسیاری از کسانی که دست به خودکشی می‌زنند مدت کمی قبل از اقدام به خودکشی با پزشک خود تماس می‌گیرند و تعدادی مبتلا به اختلال روانی یا اعتیاد به الکل می‌باشند.
حمایت از کسانی که در معرض خطر هستند.
از میان برداشتن راه های موجود برای خودکشی.


آموزش در مورد کسانی که در سنین نوجوانی به سر می‌برند، لازم است که آموزش‌هایی در مورد خطرات استفادهزیاد از دارو و راه‌های مناسب چگونگی مواجهه با مشکلات عاطفی ترتیب داد. (ابراهیمی، 1385)
ادوین اشنایدمن(1918) که پدر جنبش پیشگیری از خودکشی در ایالات متحده محسوب می‌شود، گفته است: «من اعتقاد دارم شخصی که دست به خودکشی می‌زند، اسکلت روانی خویش را در گنجه عاطفی مصیبت دیده باقی می‌گذارد، یعنی بازماندگان خویش را به مقابله با بسیاری از احساس‌های منفی محکوم می‌کند و آنان را به افکاری دائمی دربارهنقش واقعی یا احتمالی‌شان در پیش انداختن خودکشی او و یا غفلت از خنثی کردن آن گرفتار می‌سازد. این می‌تواند باری گران باشد.» رویکرد کلی اشنایدمن در پیشگیری از خودکشی دارای سه مؤلفه است: کاهش درد روانی شدید، از بین بردن بن بست‌ها و نقاط کور از طریق گسترش دیدگاه محدود بیمار با استفاده از جایگزین کردن راه حل‌های دیگر به جای تداوم رنج و احساس پوچی و تشویق بیمار به انصراف حتی جزئی از رفتار خود تخریبی. (ترجمه مهرداد فیروزبخت،1378)سه نیاز روانی نقش بسیار مهمی در خودکشی دارند و شناخت این سه نیاز برای پیشگیری از خودکشی مهم می‌باشند:
1- نیاز به کمک: احساس نیاز به کمک و همدردی دیگران برای رفع نیازهای خود، توجه، محبت دیگران، جلب حمایت دیگران و نیاز به کمک یعنی چشیدن عشق و محبت دیگران. نیاز به کمک ناشی از احتیاج داشتن به یک حامی همدل، قابل اعتماد، اهل مراقبت و مهربان است.
2- نیاز به احترام: جلب حمایت و تحسین افراد بالادست، تشویق شدن، جلب مدح و ستایش دیگران، الگوبرداری و سرمشق قرار دادن دیگران می باشد.
3- نیاز به مراقبت و رسیدگی: ارضای نیازها و حوائج توسط دیگری، جلب کمک و حمایت‌های دیگران است. (اشنایدمن، 1918) اعضای جامعه، متخصصان سلامت روانی، کارکنان مدارس، همسالان و والدین نقش عمده‌ای را در پیشگیری از خودکشی نوجوانان بازی می‌کنند. معلمان نقش مهمی را در پیشگیری از خودکشی بازی می‌کنند، چون بیشترین زمان را با دانش آموزان می‌گذرانند. (پیتر جِی. لوری، 1985)

 



:: بازدید از این مطلب : 1162
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

پژوهشهای انجام شده در ایالات متحده آمریکا نشان میدهد که کتاب درمانی از شیوه های درمان متداول و رایجی است که توسط مشاوران مدارس ابتدایی، پزشکان، و روان پزشکان و روانشناسان به کار می رود...

 

 

برای این که داستانی در دستیابی به ذهن کودک اعجاب کند،باید برای سرگرم کردن او، به جای شیوه های مستقیم منطقی روشهای غیر مستقیم شهودی و احساسی را به کار گرفت. اسمیت(۱۹۸۹)


مقدمه
مقالات، کتاب درمانی را به عنوان نوعی از «کودک درمانی» که می تواند هم آموزش دهنده و هم شفابخش باشد، شرح می دهند.

نویسندگان مختلف برای کتاب درمانی، تعاریف مختلفی ارائه کرده اند. تعریفی کلی که توسط بری(۱۹۷۸)  پیشنهاد شد، این شیوه درمان را چنین توضیح می دهد: «مجموعه ای از فنون که از طریق اشتراک دوجانبه ادبیات ـ در وسیعترین مفهوم ممکن ـ میان مددکار و مددجو، ایجاد تعامل می کند.»  بری می افزاید که کتاب درمانی از همه شاخه های ادبیات مانند داستانهای کوتاه، زندگینامه ها و یادداشتهای شخصی بهره می گیرد.
بهترین و مناسب ترین تعریف برای هنر استفاده از کتاب در امر مشاوره کودکان دبستانی، توسط ون  و موریس (۱۹۷۹) ارائه شد که آن را در راهنمایی از طریق مطالعه تعریف کردند و فایده آن را چنین شرح داده اند: «کتاب درمانی فنی است که می تواند به کودک کمک کند تا با احساسات خود مواجه شود و آن ها را (اگر نه برای دیگران، دست کم برای خود) آشکار کند. در برنامه کتاب درمانی، تلاش اصلی از جانب کودک انجام می گیرد. او باید بخواند یا گوش بدهد، بحث کند، تعبیرها و تفسیرهای خویش را شفاهاً بیان کند و در نهایت برداشت ها و دریافت هایش را برای خود جمع بندی کند. مددکار (آموزگار یا مشاور) در نقش پشتیبان و مکمل عمل می کند.»
از کتاب درمانی می توان در محلهای گوناگون مانند مدارس، درمانگاه ها، بیمارستان ها استفاده کرد. در حقیقت، کتاب درمانی نخست توسط روانپزشکان و روانکاوانی که می خواستند به درونی ترین احساسات بیماران خود دست یابند به کار گرفته شد و در دهه های ۳۰ و ۴۰ قرن بیستم میلادی در بیمارستانهای روانی ایالات متحده آمریکا در سطحی وسیع مورد استفاده قرار گرفت. پژوهشهای انجام شده در ایالات متحده آمریکا نشان میدهد که کتاب درمانی از شیوه های درمان متداول و رایجی است که توسط مشاوران مدارس ابتدایی، پزشکان، و روان پزشکان و روانشناسان به کار می رود.  وانگهی، متخصصان مجرب تر، تمایل بیشتری به استفاده از این شیوه درمانی دارند.


بری سه تفاوت عمده میان کتاب درمانی بالینی، و تحصیلی را چنین ذکر می کند:

تفاوت در نقشه و وظایف مددکار.
تفاوت در شرایط و ویژگیهای مددجویان.
تفاوت در اهداف فرآیند درمان. 
در درمان های بالینی، متخصص باید بیماران یا مراجعانی را که با مشکلات و مسائل گوناگونی درگیر هستند و میخواهند «بهبود یابند» درمان کند. در کتاب درمانی تحصیلی، مددکار غالباً نقش راهنمای گروه را دارد و مسائل و نکات گوناگونی را که دانش آموزان را در راه رسیدن به هدف تحصیلی مشخص یا فعلیت بخشیدن به توانایی های بالقوه خود یاری می دهد ؛ با آنها مطرح می کند. کتاب درمانی در پیشگیری نیز جایگاه ویژه ای دارد. در مدارس، از این شیوه می توان برای انتقال اطلاعات، تقویت توانایی مقابله با دشواری ها و پیشگیری از بروز برخی از مشکلات استفاده کرد.
در این مجموعه از مقالات ، به «کتاب درمانی» به عنوان یکی از شیوه هایی که می تواند کودکان را در فهم تضادهای موقعیتی و رشدی گوناگون و مقابله با آنها یاری دهد، خواهیم پرداخت. کتاب درمانی ابزار ارزشمندی است که از آن می توان در جلسات درمانی انفرادی و گروههای کوچک و بزرگ (برحسب نوع تضاد موجود) سود جست. آموزگاران و والدین نیز می توانند با استفاده از کتاب ، دانش آموزان را در کسب دانش، بیان احساسات و حل مسائل یاری دهند. کتاب درمانی می تواند احساس خود باوری و اتکاء به نفس را در کودکان ایجاد و تقویت کند.
ارزش کتاب درمانی
گامر (۱۹۸۴) در مروری بر کتاب درمانی، کار چهار پژوهشگر را خلاصه کرد و نتیجه گرفت که کتابها باعث اجتماعی تر شدن کودکان می شوند و همچنین به آنها کمک می کنند تا رفتار انسانها را بهتر درک کنند. ارزشهای خویش را بیازمایند و توضیح دهند. به خود آگاهی برسند. مشکلات را تشخیص دهند و حل کنند و سرانجام به احساس آرامش و شادمانی و نشاط دست یابند. فواید عمده کتاب درمانی چنین است:

بیان آزادانه مسائل و نگرانی هایی را که گاه مخفی هستند تشویق می کند.
روانکاوان معتقدند که کودکان در مواجهه با ضربه ها و آسیب های روانی، از شیوه های سرکوب و انکار استفاده می کنند. از همین رو، بخش اعظم آنچه آزارشان می دهد، غالباً بر ضمیر خودآگاه آنها مخفی است. هنگامی که کتابی با مشکل کودک تطابق کامل دارد، وی با مطالعه آن ممکن است از وجود تضاد پنهانی که موجب اضطراب شده است آگاه شود. مهمتر از همه اینکه برخی از کودکان ممکن است از صحبت کردن درباره موضوعاتی که قبلاً به عنوان راز نزد خود حفظ می کردند ، احساس آرامش کنند.

کودکان را در تحلیل اندیشه ها و رفتارهایشان در رابطه با خود و دیگران، یاری می کند:
هنگامی که کودکان بتوانند به اندیشه ها و رفتارهای قهرمان داستان گوش فرا دهند و آنها را بفهمند می توانند اندیشه ها و رفتارهای قهرمان داستان گوش فرا دهند و آنها را بفهمند. می توانند اندیشه ها و رفتارهای خود را نیز به خوبی ارزیابی کنند. برخی از کودکان، این خود آزمایی را بی سر و صدا در خلوت امن ذهن خود انجام می دهند. در حالی که بعضی دیگر برداشت خود را با مشاور درمیان می گذارند، در هر دو حالت، این کودک است که از فواید کتاب درمانی بهره مند می شود.

با تأمین اطلاعات لازم برای حل مسئله، آموزش می دهد و تفکر مثبت را تقویت می کند:
امروزه ادبیات کودکان، محدوده وسیعی از موضوعاتی را که پیشتر گفتگو درباره آنها منع و نهی شده بود، در بر می گیرد. در کتاب های تخیلی و غیر تخیلی از مرگ، طلاق، روابط جنسی، اعتیاد و دیگر نگرانی ها و دل مشغولی های کودک، سخن گفته می شود.
کودکان از طریق کتاب ها به اسرار زندگی و مرگ دست می یابند. مادران باردار می توانند برای فرزند خود درباره نوزادی که قرار است در آینده به دنیا بیاید، کتاب بخوانند. این کتابها به پرسش های فراوانی که کودکان پیش دبستانی در این باره دارند، پاسخ می دهند ونگرانی های کودک را درباره رابطه اش با مادر، پس از تولد نوزاد، برطرف می کنند. مرگ به عنوان آخرین حلقه زنجیره حیات، از موضوعاتی است که در برخی کتابها با دقت و حساسیت برای کودکان تشریح شده است. کودک با مطالعه این کتابها، سطح رشد کودک، برای انتخاب کتاب و زمان مناسب برای گفتگو درباره هریک از این موضوعات ضروری است.

موجب افزایش آرامش فکری و کاهش اضطراب می شود و تخیله هیجانات و احساسات را میسر می کند:
یکی از منافع عمده و اصلی کتاب درمانی، رفع اضطراب است. هنگامی که کودک کشف می کند که کودکان دیگری نیز در احساس ها و تجارب وی با او شریک هستند، احساس آرامش می کند. دانستن این موضع از احساس تنهایی و انزوای کودک می کاهد و احساس امنیت و خوشبختی را در وی تقویت می کند.

شیوه سرگرم کننده و مفرحی برای آزمودن مهارت ها و راه حل های جدید مقابله با مشکلات است.
کودکان می توانند درباره هریک از موضوعات مورد علاقه خود، کتاب های گوناگونی بخوانند، بدین ترتیب با به کارگیری نیروی تخیل خویش، خواهند توانست برای حل مسائل قدیمی، راه های جدیدی را بیازمایند. تمرین ذهنی لازم برای حل مسائل گوناگون، غالباً فعالیتی انفرادی است که کودک آن را با دیگران به اشتراک نمی گذارد. کتاب درمانی آموزنده، مفرح و آرامش بخش است. و کودک با فراگرفتن این شیوه حل مسئله می تواند آن را در سنین بزرگسالی نیز به کار بندد.

در این قسمت با مراحل انجام این روش در کلاس یا منزل آشنا می شوید:

مراحل کتاب درمانی
کتاب درمانی از چند مرحله تشکیل شده است، موفقیت این شیوه، مانند دیگر ملاحظات درمانی، تا حد زیادی به رابطه میان کودک و درمانگر بستگی دارد. پس از ایجاد رابطه ای صمیمانه و اطمینان بخش، درمانگر باید تعارض کودک را تشخیص دهد و تصمیم بگیرد که کدامیک از دو شیوه مشاوره انفرادی یا گروهی برای او مناسبتر است. شناخت دقیق کودک و مطالعه کتاب ها پیش از آغاز درمان، به درمانگر کمک می کند تا کتابی را که با مشکل کودک مطابقت دارد بیابد. چنین کتابی به کودک کمک می کند تا فرآیندهای همانندسازی، پالایش روانی و بصیرت را تجربه کند. این تجربیات برای حل مسئله، رشد و تغییر ضروری هستند.

 ایجاد رابطه درمانی
در اینجا نیز مانند همه فعالیت های مشاوره ای دیگر، مشاور باید با کودک رابطه ای صمیمی و اطمینان بخش ایجاد کند. پذیرش بی قید و شرط، صداقت، همدلی و اعتماد فرآیند درمان را تسهیل می کند. برای ایجاد یک مشارکت درمانی با کودکان، درمانگر باید با تحول شخصی کودکان درگیر باشد و ضمن آگاهی از احساسات، و عواطف و رفتار کودک آن ها را درک کند. منظور از این «درگیری» این است که مشاور واقعاً به کودکان و نگرانی هایشان اهمیت بدهد. افزون بر این ها مشاور باید درک توجه خود را به کودک نشان دهد. مددکار باید حتماً شنونده قابلی باشد و از احساسات، تصورات، ارزش ها و اهداف کودکان باید حتماً آگاه باشد. چنانچه درمانگر با دقت و اشتیاق به سخن کودک گوش فرا دهد و در معنی آن ها تعمق کند، می تواند به دنیای کودک قدم بگذارد و جهان را از دریچه چشمان او ببیند، ایجاد رابطه ای از این نوع میان کودک و مشاور، به زمان نیاز دارد و دستیابی به آن دشوار است. در صورت تحقق چنین شرایطی، مشاور می تواند ضمن حفظ اعتماد کودک، از دیگر اعضای گروه نیز حمایت کند.

تشخیص تعارض و انتخاب شیوه مشاوره
در وهله نخست، درمانگر باید تشخیص دهد که آیا تعارض مورد نظر، یک پدیده تحولی معمول و مشترک میان همه کودکان است یا تعارض وضعیتی خاصی است که تنها عده اندکی با آن مواجه شده اند. تشخیص موارد بحرانی که به اقدام سریع نیاز دارند و تعیین میزان وخامت و دشواری مسئله و تأثیری که بر عملکرد کلی کودک می گذارد، مهم است. تصمیم گیری درباره اینکه آیا بررسی تعارض به جلسات مشاوره انفرادی یا جلسات گروهی کم جمعیت نیاز دارد، یا از طریق فعالیت های گروهی پرجمعیت می توان به آن پرداخت، به عهده درمانگر است. حوادث بسیار دردناکی که کودکان را به شدت متأثر می کنند، همیشه باید در جلسات انفرادی مورد بررسی قرار گیرند.
جلسات گروهی کم جمعیت برای گفت و گو درباره مسائل و نگرانی های مشترک کودکان مفید است. توصیه می شود کودکانی که در گروه های کوچک شرکت می کنند، به لحاظ سنی و سطح رشد به یکدیگر نزدیک باشند و مشکل یکسانی را تجربه کرده باشند. بچه های کوچکتر ممکن است ترجیح دهند در گروه همجنسان خود باشند. مشاور میتواند بر اساس شناخت خود از یکایک کودکانی که در هر گروه شرکت دارند تصمیمات لازم را اتخاذ کند، استفاده از کتاب برای هدایت و راهنمایی گروه های بزرگ باید به کودکانی اختصاص یابد که با نگرانی های تحولی و رشدی متداول مانند مسائل احساسی، درگیری های دوستانه و تشخیص ارزش ها درگیر هستند.

انتخاب کتاب 
با استفاده از اصولی که در این مقاله به اختصار شرح داده شده، کتابی را که با شرایط کودک تطابق کامل داشته باشد انتخاب کنید. کتاب علاوه بر مطابقت با تعارض های کودک، باید با توانایی خواندن، سن، جنس و سطح رشد او تناسب داشته باشد. مهارت ها و استعدادهای فردی، از دیگر عواملی هستند که باید در گزینش کتاب لحاظ شوند. مشاوران می توانند با تأکید بر علایق فردی و استعدادهای ویژه کودکان به برنامه ریزی فعالیت های جنبی اضافی مانند نقاشی، نمایش، و دیگر شیوه های بیان هنری (که بر منافع کتاب درمانی می افزایند) بپردازند.  www.migna.ir

تمرکز بر تجارب کودک
هنگامی که کودکان، داستان را می خوانند یا به آن گوش می دهند، همانند سازی، یا پالایش روانی و بصیرت را تجربه می کنند. گفت و گو درباره یک کتاب خاص، همراه با فعالیت های جنبی مستمر، می تواند کودکان را در کسب بصیرت نسبت به اندیشه ها و احساسات، ارزش ها و رفتارهای خود یاری دهد. کودکان در نتیجه آگاهی بصیرتی که از طریق همانند سازی با شخصیت های کتاب کسب می کنند، غالباً به تصمیماتی می رسند که به آن ها در حل تعارض ها و تغییر نگرش ها و رفتارهای شان کمک می کند.

 همانند سازی
اگر کودک و کتاب از تطابق خوبی برخوردار باشند، کودک می تواند خود را به جای شخصیت اصلی داستان قرار دهد، وی ممکن است بتواند برای افراد خانواده و دوستانش نیز در میان شخصیت های کتاب همانندهایی بیابد. چنانچه کودک و قهرمان داستان در بسیاری از خصوصیات مانند سن، جنس، نژاد ، احساسات و مشکلات اشتراک داشته باشند، وی خواهد توانست خود را به عنوان شخصیت داستان مجسم کند و از این طریق انگیزه ها و تعارضهای او را تجربه کند. برخی از اهداف درمانی این همانند سازی عبارتند از: توانایی کوک برای شناختن مشکلات خود از طریق خواندن مشکلات دیگران و تمرین ذهنی راه حل یا بدون راه حل و دخالت سایرین.
در نتیجه همانندسازی، کودک نه تنها در انگیزه ها و تعارض های، شخصیت های داستان سهیم می گردد، بلکه داستان بخشی از تجربه های شخصی وی می شود. کودکان با شخصیت های داستان همانندسازی می کنند و بدین ترتیب در تصور خود، هیجان ها، اندیشه ها و رفتارهای آن ها را تجربه می کنند. طی کردن مرحله پیش از پالایش و بصیرت که در نهایت به حل مسئله و تغییر مثبت منجر می شود، ضروری است. کودک با طی این مراحل می تواند به راه های گوناگون حل مسئله بیندیشد. طریق مناسب را باید و درست مانند قهرمان داستان، تعارضها را برطرف کند.

پالایش روانی یا تخلیه هیجانات
کودکان پس از همانندسازی می توانند مرحله تخلیه را تجربه کنند. تخلیه روانشناختی غالباً پس از رفع تعارضات شخصیتهای داستان رخ می دهد. هنگامی که شخصیت داستان پیروز می شود، تنشهای کودک تخفیف می یابد. وانگهی کودک بتدریج تجارت شخصیت های داستان را درک می کند و درمی یابد که تعارضهای خودش نیز درک شده است. کتاب درمانی این فرصت را برای کودک ایجاد می کند که دست کم برای یک لحظه کوتاه هیجانات نهفته ای را که محل ابراز دیگری ندارند، تخلیه کند.

بصیرت
از طریق همانند سازی و تخلیه افکار، کودکان احساسات و رفتارهای خود را درک می کند و میتوانند از رفتار دیگران نسبت به خود، تصویر شفافتری داشته باشند. کوکان غالباً به تنهایی به این خودآگاهی دست مییابند اما گفتگوهای گروهی نیز ممکن است در این راه مثمر ثمر واقع شود.
توانایی کودک در حیات بخشیدن به تجارب شخصیتهای کتاب، در بروز خودآگاهی نقش اساسی دارد. کودکان به مدد همذات پنداری با شخصیتهای کتاب و فرافکنی هیجانات، اندیشه ها و اعمال خود، می توانند مشکلاتشان را بهتر و درستتر تحلیل کنند. از طریق این فرآیند ذهن کودک از مسائل خود او فاصله می گیرد و بر مسائلی که در کتاب مطرح شده است، متمرکز می گردد. با این شیوه کودکان می توانند شباهت میان مسائل قهرمان داستان را به مسائل خود کشف کنند و تعارضهای خود را بشناسند. چنین تحلیل هایی غالباً به افزایش خودآگاهی و درک عمیقتر از خود، در ارتباط با دیگران منجر می شود. بصیرت و درک صحیح مسائل، علاوه بر آنکه کودکان را قادر می سازد تا دریافت های خود را از وقایع تغییر دهند، رفتارهای آنها را نیز بهبود می بخشد.

رفع تعارض
کتاب درمانی به کودکان اجازه می دهد راه حل مسائل را بدون نیاز به بیان لفظی، رویارویی و تفسیر که همگی راهکارهای اساسی یک درمان موفق هستند ببینند. بچه ها با کمک درمانگر ابتدا می توانند با شخصیت کتاب که مسائل مشابهی دارد همانندسازی کنند. ببینند که چگونه آن شخصیت مسئله را حل می کند و در نهایت راه حل های ممکن برای مسئله خود را تشخیص دهند. حل مسئله و تغییر نگرش و رفتار فرآیندی تدریجی است که نمی توان از آن تعجیل کرد و به تکمیل موففیت‌آمیز همه مراحل درمان نیازدارد.

این مراحل که پیشتر به آنها اشاره شده عبارتند از: همدلی و برقراری رابطه اطمینان بخش با کودک، شناخت کودک و درک طبیعت تعارض او ، یافتن کتابی که با مسئله کودک مطابقت کامل داشته باشد و فرصت دادن به کودک برای اینکه از سوی شخصیت (های) کتاب، انگیزه ها و تعارضهای وی (آنها) را تجربه کند. غالباً پس از چند جلسه مشاوره تغییرات تدریجی در نگرش و رفتار کودک مشاهده می شود.

فعالیت های پیگیرانه
در مورد برخی از کودکان، کافی است درمانگر کتاب را برای آن ها بخواند تا تمام مزایای درمانی کتاب درمانی را تجربه کنند. در این موارد گوش دادن به پاسخ های کلامی کودک و مشاهده رفتار و حالت های چهره او به درمانگر سرنخهای مهمی می دهد تا دریابد داستان چگونه بر کودک تأثیر گذاشته است. اما برخی دیگر از کودکان برای تقویت خود آگاهی و رفع تعارض به فعالیتهای جنبی مستمر نیاز دارند. فعالیتهایی که مهارتهای حرکتی ، شناختی و کلامی را با یکدیگر تلفیق می کنند. می توانند در تقویت خود آگاهی و افزایش مهارتهای حل مسئله مؤثر باشند.
راهکارهای مستمر  که می توانند همراه با کتاب درمانی به کار روند. عبارتند از: فعالیتهای هنری، داستان نویسی، تئاتر، نمایشهای عروسکی، و عروسک بازی. کودک پس از خواندن کتاب (یا پس از آنکه کتاب برایش خوانده شد) میتواند داستانی را به درمانگر دیکته کند. پایان متفاوتی برای داستان بنویسد. نامه ای به یک یا چند تن از شخصیتهای داستان بنگارد یا در قطعات مشخصی از داستان، ایفای نقش کند. همچنین می تواند با استفاده از مواد گوناگون ، کولاژ تصاویر و مجسمه هایی بسازد که شخصیتهای داستان را به زندگی آنها ربط دهند. از نمایشهای عروسکی کامل با عروسکهای دست ساز و صحنه آرایی نیز به عنوان فعالیتهای جنبی استفاده شده است. تعداد و نوع این فعالیتها تنها توسط نیروی تخیل کودک و اشتیاق و تمایل درمانگر برای آزمودن شیوه های خلاق و ابتکاری تعیین می شود.

 



:: بازدید از این مطلب : 1334
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

می‌دانیم که فکرها، احساس‌ها و کلام ما انرژی هستند و می‌دانیم که انرژی هرگز از بین نمی‌رود بلکه فقط تبدیل می‌شود و به شکلی دیگر در محیط پیرامون ما باقی می‌ماند...

 


حال ببینیم اگر قرار باشد ما مدتی تحت‌تأثیر انرژی‌های منفی دیگران قرار بگیریم، چه بر سرمان می‌آید و یا انرژی‌هائی که ما از طریق فکرها، احساس‌ها و کلام، ساطع می‌کنیم چه بلائی بر سر خود ما و یا محیط پیرامون ما می‌آورند.


اول یادمان باشد که اگر در مورد انرژی منفی و یا فردی صحبت می‌کنیم که انباشته‌ای از انرژی منفی است، هرگز منظورمان این نیست که این فرد، انسان بدی است بلکه این فرد تنها یا بسیار غصه خورده و دردها و حرف‌ها را در دل خود جمع کرده و یا خشم‌ها، کینه‌ها و حسادت‌های طولانی‌مدت را در درون خود نگاه داشته است و حال همین انرژی‌های منفی در درون او انباشته شده است. باید بدانیم که انباشتن این انرژی‌های منفی و نگاه داشتن آنها، آن هم طولانی‌مدت، باعث بیماری، گرفتاری و درد و رنج در ما و در محیط پیرامون ما می‌گردد و باز می‌دانیم که طبق قانون جذب و تابش که همانند قانون جاذبه‌ٔ زمین قدرتمند است؛ ما هر آنچه را که از خود ساطع کنیم، همان را به زندگی خود جذب می‌کنیم. یعنی اگر فکرها، احساس‌ها و کلام ما مثبت باشند، ما انرچی مثبت ساطع کرده‌ایم و حال این انرژی مثبت، انرژی‌های مثبت بیرونی را به‌سوی ما جذب می‌کند مانند خوشبختی، آرامش، سلامت، شفا، برکت و ... ولی اگر همین فکرها، احساس‌ها و کلام ما منفی باشند، انرژی‌هائی از جنس خود یعنی گرفتاری، بیماری، مشکل‌ها و درد و رنج را به‌سوی ما می‌کشند.
حال می‌خواهیم با دو تکنیک ”پوشش محافظ“ و ”تخلیهٔ انرژی منفی“ به شما نشان دهیم که تا چه حد، این انرژی‌های منفی ویرانگر هستند و چگونه ما می‌توانیم خود، خانواده، جامعه و حتی دنیا را از شر آنها در امان نگاه داریم.


● تکنیک پوشش محافظ
پس از انجام ورزش‌ها، تنفس‌های ریلکس شدن، گفتن ذکر و رفتن به وضعیت آلفا برای کسانی‌که تاکنون با ما همراه بوده‌اند (اگر تاکنون نیز با ما همراه نبوده‌اید، فقط در شرایطی مناسب و آرام قرار بگیرید، چشم‌های خود را ببندید و پس از انجام چند دم و بازدم عمیق با ما همراه شوید) در ذهن خود تصور کنید که یک پوشش محافظ از جنس انرژی الهی درونتان را به‌طور کامل گرفته و فرض کنید که این پوشش به شکل یک تخم‌مرغ شیشه‌ای از جنس انرژی الهی و بسیار بزرگتر از جسم شما است و بعد به خود پیام دهید. من این پوشش محافظ را در خود می‌کشم تا مرا در برابر تمامی انرژی‌های منفی بیرونی محافظت کند.


● تکنیک تخلیهٔ انرژی منفی و تبدیل آن به انرژی شفابخش الهی
باز هم پس از انجام ورزش‌ها و تنفس‌های ریلکس شدن، گفتن ذکر و وارد شدن به وضعیت آلفا در محیطی آرام و مناسب و پس از بستن چشم‌ها، تکنیک را شروع می‌کنیم (باز هم برای دوستانی که با ما همراه نبوده‌اند، فقط در جای مناسبی از صدا، نور زیاد گرما یا سرمای زیاد قرار گیرید. به‌صورت نشسته و یا درازکش، چشم‌ها را ببندید و از این پس با ما همراه شوید). پس از بستن چشم‌ها باتدا در ذهن خود به دور خود یک پوشش محافظ بکشید. این پوشش از جنس انرژی الهی و شفای الهی و به شکل یک تخم‌مرغ شیشه‌ای که هیچ منفذی به بیرون ندارد و بسیار بزرگتر از بدن جسمانی ما است، ساخته می‌شود، ولی این بار این پیام را به خود می‌دهیم که این پوشش محافظ باعث می‌شود تا هیچ انرژی منفی از من به بیرون سرایت نکند و تمامی انرژی‌های منفی که از من ساطع می‌شوند، در تماس و برخورد با این پوشش، تبدیل به انرژی شفابخش و مثبت می‌گردند و دوباره از طریق پوست و یا تنفس به من بازمی‌گردند.


● تکنیک پاک کردن حسادت‌ها، کینه‌ها، بغض‌ها و خشم‌ها
حال پس از کشیدن پوشش محافظ به دور خود و پیام دادن به خود و پوشش محافظ که این پوشش می‌تواند تمامی انرژی‌های منفی ساطع شده از من را تبدیل به انرژی شفابخش و درمانگر الهی سازد و من می‌توانم بار دیگر آن را از طریق تنفس دریافت کنم؛ می‌توانید تکنیک بعدی را اضافه کنید.
۱) یک گل‌سینه را از هر نوعی که باشد، تصور کنید که در مقابل سینهٔ خود در دست گرفته‌اید. حال تمامی خشم خود را به درون گل بریزید و به خود بگوئید من تمام یخشم خود را به درون این گل می‌ریزم. کمی صبر کنید؛ حال با چشم‌های بسته ببینید که چه اتفاقی برای این گل افتاد، آن را به خاطر بسپارید.
۲) دوباره در تصور خود یک گل سفید را مقابل سینهٔ خود نگاه دارید و این بار بگوئید من تمام کینهٔ خود را بر روی این گل می‌ریزم و باز توجه کنید که چه اتفاقی برای این گل می‌افتد.
۳) این بار یک گل سفید دیگر را مقابل سینهٔ خود تصور کنید و به خود بگوئید من تمام حسادت خود را به روی این گل می‌ریزم. چند لحظه صبر کنید و باز توجه کنید که چه اتفاقی برای گلتان می‌افتد.
۴) گل سفید دیگری را در مقابل سینهٔ خود تجسم کنید. به خود بگوئید من اکنون تمام غصه‌ها، دردها و رنج‌های خود را به روی این گل می‌ریزم و باز توجه کنید که چه اتفاقی برای گل می‌افتد.


▪ توجه: بهتر است این تکنیک را در ساعت ۱۰ صبح یا ۱۰ شب انجام دهید. ما می‌خواهیم افراد زیادی این تکنیک را همزمان در این ساعت‌های خاص انجام دهند تا انرژی یا انرژی جسمی ایجاد شود. انرژی جمعی به شما کمک می‌کند تا این شرایط را بیشتر و عمیق‌تر درک کنید.


● تکنیک انرژی شفابخش الهی
حال در ذهن خود هر ۴ شاخه گل را دوباره روبه‌روی خود در دست بگیرید. سپس از انرژی شفابخش الهی بخواهید تا بر این گل‌ها بتابد. انرژی الهی قادر است تا از پوشش محافظ عبور کرده وارد آن شده و بر گل‌ها بتابد. حال توجه کنید که چه اتفاقی برای گل‌های شما می‌افتد.
تست بعدی را پس از اینکه این مدیتیشن را انجام دادید، بخوانید و نتیجهٔ کار را در رابطه با مطالب بعدی بررسی کنید.
در زمانی‌که خشم و کینه، حسادت و یا غم و غصهٔ خود را به روی گل می‌ریزیم، اغلب گل یا پژمرده می‌شود و یا تیره و حتی سیاه می‌گردد. از این طریق خواستم به شما نشان دهم که این انرژی‌های منفی با روح و چشم ما چه می‌کنند و یا زمانی که از افکار، احساس‌ها و یا کلام ما ساطع می‌گردند، چه بلائی بر سر محیط اطراف و خانواده‌مان می‌آورند. در ضمن، زمانی‌که نور الهی و انرژی شفابخش الهی را به آن می‌تابانیم به یکباره سالم شده، به رنگ سفی بازگشته و یا حتی بسیار زیاد می‌شوند و به این شکل نیز دوباره شما می‌توانید شاهد باشید که انرژی شفابخش الهی وقتی وارد بدن ما شود، چه اتفاقی می‌افتد.


شما می‌توانید هر یک از این تکنیک‌ها را به‌طور جداگانه نیز اسفاده کنید ولی برای تخلیهٔ انرژی منفی به‌طور حتم به دور خود پوشش محافظ بکشید تا محیط خانهٔ خود را مسموم نسازید.


تخلیهٔ انرژی منفی و گرفتن انرژی الهی می‌تواند در ایجاد آرامش و سلامت و درمان و جذب برکت و نعمت (طبق قانون جذب و تابش) به زندگیمان، به ما کمک کند.


حضور انرژی الهی که همه شفا، برکت، عشق، رحمت، آرامش و سرور است، نیز خود ما و محیط اطرافمان را به‌طور کامل تغییر خواهد داد.
ضمن آنکه با این تکنیک‌ها می‌توانیم به مرور، تمامی خشم‌ها، حسادت‌ها، عصبانیت‌ها، کینه‌ها، غصه‌ها و بیماری‌ها را از روح و جسم خود پاک نمائیم.

در ضمن می‌توانیم از تکنیک پوشش محافظ و انرژی الهی برای افراد خانواده‌مان، دیگران و حتی کشورمان نیز استفاده کنیم. ولی هرگز روی تخلیهٔ انرژی منفی افراد دیگر کار نکنید. به خودتان یاد بدهید تا خودشان برای خود کار کنند. 
 

شما آن چیزی هستید که باور دارید!!
یکی از مهمترین چیزهایی که قادر هستید در خود ایجاد کنید، باور و اعتماد به خود است. باور و اعتماد به این‌که شما در هر زمینه از زندگی‌تان توانایی انجام کارهای مختلف را دارید و نباید هیچ سایه شک و تردیدی بر این باور وجود داشته باشد.
در واقع همه انسان‌ها ظرفیت انجام کارهای فوق‌العاده در زندگی‌شان را دارند، اما بزرگترین مانع برای اکثر افراد، عدم اعتماد و اطمینان به خود است.
برخی افراد آرزو دارند که می‌توانستند کارهای خاصی را انجام دهند، اما فاقد این اطمینان و باور هستند که آنها توانایی انجام آن کارها را دارند.این باور و اعتماد به نفس است که افراد را در دستیابی به اهدافشان یاری می‌کند. اکثر ما امیدها و آرزوهای بزرگی در سر داریم، اما به خود اجازه می‌دهیم تا شک و تردیدی روی توانایی‌ها و اثربخشی ما سایه بیفکند.
همه ما احساس حقارت و خود کم‌بینی داریم، چون تصور می‌کنیم آنقدرها خوب نیستیم. فکر می‌کنیم به اندازه آدم‌های دیگر خوب نیستیم و آنقدر خوب نیستیم که بتوانیم چیزهایی که در زندگی می‌خواهیم را به دست آوریم. گاهی احساس می‌کنیم که استحقاق چیزهای خوب را نداریم. حتی اگر سخت کار کنیم و دستاوردهای زیادی در زندگی‌مان داشته باشیم، احساس می‌کنیم که مستحق این موفقیت‌ها نبوده‌ایم.قانون جهانی باور و اعتماد می‌گوید که ما به هر چه باور داشته باشیم، با احساساتمان تبدیل به واقعیت می‌شود.
ما آنچه را می‌بینیم باور نداریم، در عوض آنچه را که باور داریم می‌بینیم. اعتقادات و باورهای ما صفحه دید ما را نسبت به جهان شکل می‌دهد و به هیچ‌ اطلاعاتی که با اعتقادات و باورهای ما سازگار نباشد، اجازه نمی‌دهیم از آن عبور کند. حتی به آن دسته از اعتقاداتمان که کاملا با واقعیت ناسازگارند نیز اجازه دخول داده نمی‌شود. چون واقعیت و حقیقت برای ما همان باورهایمان هستند. متداول‌ترین و همچنین مضرترین باورها آنهایی هستند که خود محدودکننده هستند. اینها باورهایی در رابطه با خودمان هستند. مثلا این که اعتقاد داشته باشید، نمی‌توانید چیزی را به دست آورید چون آموزش یا پول کافی ندارید.
ممکن است تصور کنید که نمی‌توانید چیزی را به دست آورید چون سن، جنسیت یا نژادتان برای دستیابی به آن مناسب نیست. اکثر این باورها صحیح نیستند و باعث عقب نشستن شما می‌شوند. واقعیت این است که، شما استحقاق همه چیزهای خوبی را که توانایی به‌دست آوردن آن را از طریق استعداد‌ها و توانایی‌هایتان داشته باشد، دارید. تنها محدودیت برآنچه می‌توانید داشته باشید و دارید، فقدان میل و انگیزه است.
اگر شما هدفی داشته باشید و برای به‌دست آوردن آن تلاش لازم را صرف کنید، هیچ‌چیز نمی‌‌تواند شما را از دستیابی به آن منع کند، فقط باید بخواهید و برای آن تلاش کنیم. برای ایجاد باورهای مثبت باید دقیق تصمیم بگیرید که در آینده به کجا می‌خواهید برسید.
هر چه در مورد نتیجه‌ای که می‌خواهید در آینده به‌دست آورید واضح‌تر تصمیم‌گیری کنید، برایتان آسان‌تر خواهد بود که عملکرد‌ها و رفتارهای خود را در کوتاه مدت تغییر دهید و به شما اطمینان خواهد داد که در بلند مدت به آنچه می‌خواستید برسید.
وقتی خیلی دقیق تصمیم گرفتی که چه نوع آدمی می‌خواهید باشید، اولین گام بزرگ برای ایجاد باورهای جدید را برداشته‌اید. برای ادغام باورهای جدیدتان با زندگی خود، باید برای خود مقرراتی تعیین کنید که در همه زمینه‌ها مثل آن فرد رفتار کنید. اگر شروع به رفتار کردن مثل آن فرد موفقی که دوست دارید بشوید بکنید، به‌تدریج ارزش‌ها، کیفیات و خصوصیات شخصیتی او را اتخاذ خواهید کرد و این خصوصیات کم‌کم جزو شخصیت شما خواهند شد.
اگر بتوانید هر روز و در همه موقعیت‌ها مثل آن فرد رفتار کنید، واکنش زنجیره‌ای خواهد داشت. گرایشات و حالت‌هایتان تغییر خواهد کرد و مثبت‌تر خواهد شد.
همین مساله باعث ایجاد باورهایی نیرومند‌تر و مثبت‌تر خواهد شد و این باورهایتان بعد‌ها تاثیری مثبت بر روی ارزش‌هایتان خواهد گذارد.
شما هیچ محدودیتی در توانایی‌هایتان ندارید، مگر آنهایی که خودتان به آن اعتقاد دارید. افراد موفق افرادی غیر عادی و خاص نیستند، هیچ فرقی با شما ندارند، تنها تفاوت آنها این است که باور دارند که قادر به انجام هر کاری هستند. شما خوب هستید و امروز به بعد خود را به بهترین شکل ممکن ببینید و هیچ محدودیتی برای امکانات و توانایی‌هایتان قائل نشوید. وقتی چنین باور و اعتمادی را در خود ایجاد کردید و بر طبق باورهایتان رفتار کردید، آینده‌تان نیز نامحدود خواهد بود. 
 

 



:: بازدید از این مطلب : 1019
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

می‌دانیم که فکرها، احساس‌ها و کلام ما انرژی هستند و می‌دانیم که انرژی هرگز از بین نمی‌رود بلکه فقط تبدیل می‌شود و به شکلی دیگر در محیط پیرامون ما باقی می‌ماند...

 


حال ببینیم اگر قرار باشد ما مدتی تحت‌تأثیر انرژی‌های منفی دیگران قرار بگیریم، چه بر سرمان می‌آید و یا انرژی‌هائی که ما از طریق فکرها، احساس‌ها و کلام، ساطع می‌کنیم چه بلائی بر سر خود ما و یا محیط پیرامون ما می‌آورند.


اول یادمان باشد که اگر در مورد انرژی منفی و یا فردی صحبت می‌کنیم که انباشته‌ای از انرژی منفی است، هرگز منظورمان این نیست که این فرد، انسان بدی است بلکه این فرد تنها یا بسیار غصه خورده و دردها و حرف‌ها را در دل خود جمع کرده و یا خشم‌ها، کینه‌ها و حسادت‌های طولانی‌مدت را در درون خود نگاه داشته است و حال همین انرژی‌های منفی در درون او انباشته شده است. باید بدانیم که انباشتن این انرژی‌های منفی و نگاه داشتن آنها، آن هم طولانی‌مدت، باعث بیماری، گرفتاری و درد و رنج در ما و در محیط پیرامون ما می‌گردد و باز می‌دانیم که طبق قانون جذب و تابش که همانند قانون جاذبه‌ٔ زمین قدرتمند است؛ ما هر آنچه را که از خود ساطع کنیم، همان را به زندگی خود جذب می‌کنیم. یعنی اگر فکرها، احساس‌ها و کلام ما مثبت باشند، ما انرچی مثبت ساطع کرده‌ایم و حال این انرژی مثبت، انرژی‌های مثبت بیرونی را به‌سوی ما جذب می‌کند مانند خوشبختی، آرامش، سلامت، شفا، برکت و ... ولی اگر همین فکرها، احساس‌ها و کلام ما منفی باشند، انرژی‌هائی از جنس خود یعنی گرفتاری، بیماری، مشکل‌ها و درد و رنج را به‌سوی ما می‌کشند.
حال می‌خواهیم با دو تکنیک ”پوشش محافظ“ و ”تخلیهٔ انرژی منفی“ به شما نشان دهیم که تا چه حد، این انرژی‌های منفی ویرانگر هستند و چگونه ما می‌توانیم خود، خانواده، جامعه و حتی دنیا را از شر آنها در امان نگاه داریم.


● تکنیک پوشش محافظ
پس از انجام ورزش‌ها، تنفس‌های ریلکس شدن، گفتن ذکر و رفتن به وضعیت آلفا برای کسانی‌که تاکنون با ما همراه بوده‌اند (اگر تاکنون نیز با ما همراه نبوده‌اید، فقط در شرایطی مناسب و آرام قرار بگیرید، چشم‌های خود را ببندید و پس از انجام چند دم و بازدم عمیق با ما همراه شوید) در ذهن خود تصور کنید که یک پوشش محافظ از جنس انرژی الهی درونتان را به‌طور کامل گرفته و فرض کنید که این پوشش به شکل یک تخم‌مرغ شیشه‌ای از جنس انرژی الهی و بسیار بزرگتر از جسم شما است و بعد به خود پیام دهید. من این پوشش محافظ را در خود می‌کشم تا مرا در برابر تمامی انرژی‌های منفی بیرونی محافظت کند.


● تکنیک تخلیهٔ انرژی منفی و تبدیل آن به انرژی شفابخش الهی
باز هم پس از انجام ورزش‌ها و تنفس‌های ریلکس شدن، گفتن ذکر و وارد شدن به وضعیت آلفا در محیطی آرام و مناسب و پس از بستن چشم‌ها، تکنیک را شروع می‌کنیم (باز هم برای دوستانی که با ما همراه نبوده‌اند، فقط در جای مناسبی از صدا، نور زیاد گرما یا سرمای زیاد قرار گیرید. به‌صورت نشسته و یا درازکش، چشم‌ها را ببندید و از این پس با ما همراه شوید). پس از بستن چشم‌ها باتدا در ذهن خود به دور خود یک پوشش محافظ بکشید. این پوشش از جنس انرژی الهی و شفای الهی و به شکل یک تخم‌مرغ شیشه‌ای که هیچ منفذی به بیرون ندارد و بسیار بزرگتر از بدن جسمانی ما است، ساخته می‌شود، ولی این بار این پیام را به خود می‌دهیم که این پوشش محافظ باعث می‌شود تا هیچ انرژی منفی از من به بیرون سرایت نکند و تمامی انرژی‌های منفی که از من ساطع می‌شوند، در تماس و برخورد با این پوشش، تبدیل به انرژی شفابخش و مثبت می‌گردند و دوباره از طریق پوست و یا تنفس به من بازمی‌گردند.


● تکنیک پاک کردن حسادت‌ها، کینه‌ها، بغض‌ها و خشم‌ها
حال پس از کشیدن پوشش محافظ به دور خود و پیام دادن به خود و پوشش محافظ که این پوشش می‌تواند تمامی انرژی‌های منفی ساطع شده از من را تبدیل به انرژی شفابخش و درمانگر الهی سازد و من می‌توانم بار دیگر آن را از طریق تنفس دریافت کنم؛ می‌توانید تکنیک بعدی را اضافه کنید.
۱) یک گل‌سینه را از هر نوعی که باشد، تصور کنید که در مقابل سینهٔ خود در دست گرفته‌اید. حال تمامی خشم خود را به درون گل بریزید و به خود بگوئید من تمام یخشم خود را به درون این گل می‌ریزم. کمی صبر کنید؛ حال با چشم‌های بسته ببینید که چه اتفاقی برای این گل افتاد، آن را به خاطر بسپارید.
۲) دوباره در تصور خود یک گل سفید را مقابل سینهٔ خود نگاه دارید و این بار بگوئید من تمام کینهٔ خود را بر روی این گل می‌ریزم و باز توجه کنید که چه اتفاقی برای این گل می‌افتد.
۳) این بار یک گل سفید دیگر را مقابل سینهٔ خود تصور کنید و به خود بگوئید من تمام حسادت خود را به روی این گل می‌ریزم. چند لحظه صبر کنید و باز توجه کنید که چه اتفاقی برای گلتان می‌افتد.
۴) گل سفید دیگری را در مقابل سینهٔ خود تجسم کنید. به خود بگوئید من اکنون تمام غصه‌ها، دردها و رنج‌های خود را به روی این گل می‌ریزم و باز توجه کنید که چه اتفاقی برای گل می‌افتد.


▪ توجه: بهتر است این تکنیک را در ساعت ۱۰ صبح یا ۱۰ شب انجام دهید. ما می‌خواهیم افراد زیادی این تکنیک را همزمان در این ساعت‌های خاص انجام دهند تا انرژی یا انرژی جسمی ایجاد شود. انرژی جمعی به شما کمک می‌کند تا این شرایط را بیشتر و عمیق‌تر درک کنید.


● تکنیک انرژی شفابخش الهی
حال در ذهن خود هر ۴ شاخه گل را دوباره روبه‌روی خود در دست بگیرید. سپس از انرژی شفابخش الهی بخواهید تا بر این گل‌ها بتابد. انرژی الهی قادر است تا از پوشش محافظ عبور کرده وارد آن شده و بر گل‌ها بتابد. حال توجه کنید که چه اتفاقی برای گل‌های شما می‌افتد.
تست بعدی را پس از اینکه این مدیتیشن را انجام دادید، بخوانید و نتیجهٔ کار را در رابطه با مطالب بعدی بررسی کنید.
در زمانی‌که خشم و کینه، حسادت و یا غم و غصهٔ خود را به روی گل می‌ریزیم، اغلب گل یا پژمرده می‌شود و یا تیره و حتی سیاه می‌گردد. از این طریق خواستم به شما نشان دهم که این انرژی‌های منفی با روح و چشم ما چه می‌کنند و یا زمانی که از افکار، احساس‌ها و یا کلام ما ساطع می‌گردند، چه بلائی بر سر محیط اطراف و خانواده‌مان می‌آورند. در ضمن، زمانی‌که نور الهی و انرژی شفابخش الهی را به آن می‌تابانیم به یکباره سالم شده، به رنگ سفی بازگشته و یا حتی بسیار زیاد می‌شوند و به این شکل نیز دوباره شما می‌توانید شاهد باشید که انرژی شفابخش الهی وقتی وارد بدن ما شود، چه اتفاقی می‌افتد.


شما می‌توانید هر یک از این تکنیک‌ها را به‌طور جداگانه نیز اسفاده کنید ولی برای تخلیهٔ انرژی منفی به‌طور حتم به دور خود پوشش محافظ بکشید تا محیط خانهٔ خود را مسموم نسازید.


تخلیهٔ انرژی منفی و گرفتن انرژی الهی می‌تواند در ایجاد آرامش و سلامت و درمان و جذب برکت و نعمت (طبق قانون جذب و تابش) به زندگیمان، به ما کمک کند.


حضور انرژی الهی که همه شفا، برکت، عشق، رحمت، آرامش و سرور است، نیز خود ما و محیط اطرافمان را به‌طور کامل تغییر خواهد داد.
ضمن آنکه با این تکنیک‌ها می‌توانیم به مرور، تمامی خشم‌ها، حسادت‌ها، عصبانیت‌ها، کینه‌ها، غصه‌ها و بیماری‌ها را از روح و جسم خود پاک نمائیم.

در ضمن می‌توانیم از تکنیک پوشش محافظ و انرژی الهی برای افراد خانواده‌مان، دیگران و حتی کشورمان نیز استفاده کنیم. ولی هرگز روی تخلیهٔ انرژی منفی افراد دیگر کار نکنید. به خودتان یاد بدهید تا خودشان برای خود کار کنند. 
 

شما آن چیزی هستید که باور دارید!!
یکی از مهمترین چیزهایی که قادر هستید در خود ایجاد کنید، باور و اعتماد به خود است. باور و اعتماد به این‌که شما در هر زمینه از زندگی‌تان توانایی انجام کارهای مختلف را دارید و نباید هیچ سایه شک و تردیدی بر این باور وجود داشته باشد.
در واقع همه انسان‌ها ظرفیت انجام کارهای فوق‌العاده در زندگی‌شان را دارند، اما بزرگترین مانع برای اکثر افراد، عدم اعتماد و اطمینان به خود است.
برخی افراد آرزو دارند که می‌توانستند کارهای خاصی را انجام دهند، اما فاقد این اطمینان و باور هستند که آنها توانایی انجام آن کارها را دارند.این باور و اعتماد به نفس است که افراد را در دستیابی به اهدافشان یاری می‌کند. اکثر ما امیدها و آرزوهای بزرگی در سر داریم، اما به خود اجازه می‌دهیم تا شک و تردیدی روی توانایی‌ها و اثربخشی ما سایه بیفکند.
همه ما احساس حقارت و خود کم‌بینی داریم، چون تصور می‌کنیم آنقدرها خوب نیستیم. فکر می‌کنیم به اندازه آدم‌های دیگر خوب نیستیم و آنقدر خوب نیستیم که بتوانیم چیزهایی که در زندگی می‌خواهیم را به دست آوریم. گاهی احساس می‌کنیم که استحقاق چیزهای خوب را نداریم. حتی اگر سخت کار کنیم و دستاوردهای زیادی در زندگی‌مان داشته باشیم، احساس می‌کنیم که مستحق این موفقیت‌ها نبوده‌ایم.قانون جهانی باور و اعتماد می‌گوید که ما به هر چه باور داشته باشیم، با احساساتمان تبدیل به واقعیت می‌شود.
ما آنچه را می‌بینیم باور نداریم، در عوض آنچه را که باور داریم می‌بینیم. اعتقادات و باورهای ما صفحه دید ما را نسبت به جهان شکل می‌دهد و به هیچ‌ اطلاعاتی که با اعتقادات و باورهای ما سازگار نباشد، اجازه نمی‌دهیم از آن عبور کند. حتی به آن دسته از اعتقاداتمان که کاملا با واقعیت ناسازگارند نیز اجازه دخول داده نمی‌شود. چون واقعیت و حقیقت برای ما همان باورهایمان هستند. متداول‌ترین و همچنین مضرترین باورها آنهایی هستند که خود محدودکننده هستند. اینها باورهایی در رابطه با خودمان هستند. مثلا این که اعتقاد داشته باشید، نمی‌توانید چیزی را به دست آورید چون آموزش یا پول کافی ندارید.
ممکن است تصور کنید که نمی‌توانید چیزی را به دست آورید چون سن، جنسیت یا نژادتان برای دستیابی به آن مناسب نیست. اکثر این باورها صحیح نیستند و باعث عقب نشستن شما می‌شوند. واقعیت این است که، شما استحقاق همه چیزهای خوبی را که توانایی به‌دست آوردن آن را از طریق استعداد‌ها و توانایی‌هایتان داشته باشد، دارید. تنها محدودیت برآنچه می‌توانید داشته باشید و دارید، فقدان میل و انگیزه است.
اگر شما هدفی داشته باشید و برای به‌دست آوردن آن تلاش لازم را صرف کنید، هیچ‌چیز نمی‌‌تواند شما را از دستیابی به آن منع کند، فقط باید بخواهید و برای آن تلاش کنیم. برای ایجاد باورهای مثبت باید دقیق تصمیم بگیرید که در آینده به کجا می‌خواهید برسید.
هر چه در مورد نتیجه‌ای که می‌خواهید در آینده به‌دست آورید واضح‌تر تصمیم‌گیری کنید، برایتان آسان‌تر خواهد بود که عملکرد‌ها و رفتارهای خود را در کوتاه مدت تغییر دهید و به شما اطمینان خواهد داد که در بلند مدت به آنچه می‌خواستید برسید.
وقتی خیلی دقیق تصمیم گرفتی که چه نوع آدمی می‌خواهید باشید، اولین گام بزرگ برای ایجاد باورهای جدید را برداشته‌اید. برای ادغام باورهای جدیدتان با زندگی خود، باید برای خود مقرراتی تعیین کنید که در همه زمینه‌ها مثل آن فرد رفتار کنید. اگر شروع به رفتار کردن مثل آن فرد موفقی که دوست دارید بشوید بکنید، به‌تدریج ارزش‌ها، کیفیات و خصوصیات شخصیتی او را اتخاذ خواهید کرد و این خصوصیات کم‌کم جزو شخصیت شما خواهند شد.
اگر بتوانید هر روز و در همه موقعیت‌ها مثل آن فرد رفتار کنید، واکنش زنجیره‌ای خواهد داشت. گرایشات و حالت‌هایتان تغییر خواهد کرد و مثبت‌تر خواهد شد.
همین مساله باعث ایجاد باورهایی نیرومند‌تر و مثبت‌تر خواهد شد و این باورهایتان بعد‌ها تاثیری مثبت بر روی ارزش‌هایتان خواهد گذارد.
شما هیچ محدودیتی در توانایی‌هایتان ندارید، مگر آنهایی که خودتان به آن اعتقاد دارید. افراد موفق افرادی غیر عادی و خاص نیستند، هیچ فرقی با شما ندارند، تنها تفاوت آنها این است که باور دارند که قادر به انجام هر کاری هستند. شما خوب هستید و امروز به بعد خود را به بهترین شکل ممکن ببینید و هیچ محدودیتی برای امکانات و توانایی‌هایتان قائل نشوید. وقتی چنین باور و اعتمادی را در خود ایجاد کردید و بر طبق باورهایتان رفتار کردید، آینده‌تان نیز نامحدود خواهد بود. 
 

 



:: بازدید از این مطلب : 1398
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

اضطراب عبارت از يک احساس ناراحت کننده و مبهم از ترس، وحشت يا احساس خطر با منشا ناشناخته است که بر فرد مستولي مي‌شود.

متخصصان روانشناسي باليني در مركز پزشكي مايوكلينيك در سايت رسمي اين مركز به چند نكته مهم و مفيد براي پيشگيري از حملات اضطرابي اشاره كرده‌اند كه به قرار زير است:

- از مصرف خوراكي‌هاي کافئين‌دار مانند الكل، قهوه، چاي، کولاها و شکلات خودداري کنيد چون کافئين شما را در يک حالت تحريک پذيري بالا قرار مي‌دهد.

- از سيگار کشيدن جدا خودداري کنيد زيرا نيکوتين موجود در سيگار سبب افزايش تحريک پذيري فيزيکي و فيزيولوژيکال مي‌شود. همچنين استعمال سيگار سبب افزايش انقباض عروقي و افزايش کارکرد قلبي مي‌شود.

- انجام ورزش روزانه مي‌تواند بسيار مفيد و کمک‌ کننده باشد حتي يک پياده روي کوتاه اطراف آپارتمان مي‌تواند در آرام نگه داشتن شما موثر باشد.

- درمانهاي شناخت رفتاري نيز تا حد زيادي در کنترل اضطراب و حمله‌هاي ترس، موثر هستند. براي اين منظور ابتدا ترس و اضطراب خود را در رابطه با موقعيت خاص بشناسيد و قبول کنيد که شما دچار اين اضطراب هستيد و براي مواجهه با اين موقعيت، برنامه ريزي کنيد. براي مثال اگر احساس مي‌كنيد كه دائم در خصوص مسائل مالي اضطراب داريد، يک برنامه پس انداز را برنامه ريزي کنيد و يا بودجه‌اي را بطور مجزا براي اين موارد در نظر بگيريد. هم‌چنين در مشکلات قبلي خود باقي نمانيد. تغييراتي ايجاد کنيد که احساس راحتي بيشتري داشته باشيد و به خودتان فرصت دهيد كه مشکلات را پشت سر بگذاريد.

- با بدن و جسم خود مهربان باشيد.

- تنش‌هاي خود را با ورزش سنگين و ماساژ از بدن خود خارج كنيد.

- از تکنيکهاي آرام سازي (رلكسيشن) استفاده كنيد.

- به اندازه کافي استراحت کنيد و اگر در خواب مشکل داريد حتما براي درمان آن به پزشک مراجعه كنيد.

- فکر خود را با كار و تفريحات سالم و مفيد مشغول نگه داريد.

- براي لذت بردن بيشتر از لحظات خود به ديدن يک فيلم کمدي، پياده روي و يا کوهنوردي برويد.

- برنامه ريزي روزانه داشته باشيد، داشتن کار بيش از حد و يا بيکار بودن در طي روز مي تواند به اضطراب شما بيفزايد.

- علائم اضطراب خود را يادداشت کنيد و گاهي به دوست صميمي خود آنها را بازگو کنيد چون گاهي مواقع گفتگو کردن با يک دوست به ميزان قابل توجهي از اضطراب شما مي کاهد.

- در كارهاي گروهي و گروه‌هاي اجتماعي شرکت و يا بطور داوطلبانه به ديگران كمك كنيد.

 



:: بازدید از این مطلب : 928
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

خانواده درمانی مداخله‌ای است که بر تغییر تعاملات بین اعضای خانواده متمرکز است و در آن تلاش می‌شود کارکرد خانواده به عنوان واحدی متشکل از تک ‌تک اعضای خانواده بهبود یابد...

 

 

 

 آندره موروئا(Andre . Maurois) زندگی‌نامه نویس فرانسوی می‌گوید: « دوست شما عاشق هوش‌تان است و معشوقه شما عاشق جذابیت‌تان، اما عشق خانواده دلیل نمی‌خواهد؛ شما در خانواده متولد می‌شوید و با اعضای آن هم‌خون هستید. با این حال، خانواده می‌تواند بیش از هر کس دیگری در دنیا، شما را عصبانی کند (سانتراک،۱۳۸۵).
"خانواده" (Family) به عنوان یک سیستم اجتماعی، شامل گروهی از افراد است که از طریق ازدواج، تولیدمثل و پرورش فرزندان با هم زندگی می‌کنند. این سیستم و سازمان اجتماعی در طول تاریخ نقش حیاتی برای رشد و پیشرفت و اجتماعی‌ شدن نوع انسان ایفا کرده است. خانواده بدون شک مهم‌ترین سازمانی است که بسترساز رشد و رفاه جسمی، روانی و اجتماعی کودک و عامل رسیدن وی به تعادل (فیزیکی، روانی و اجتماعی) است (وود ، ۱۹۹۶). اجتماعی‌شدن و آشنایی با قوانین، نقش‌ها و ارزش‌های فرهنگی به طور طبیعی در خانواده صورت می‌پذیرد (وتر و گیل ۱۹۸۷)؛ و کودک در تعاملات ابتدایی خود با خانواده به یک موجود اجتماعی تبدیل می‌شود. به همین دلیل هم از دیربازعملکرد خانواده مورد توجه روان‌شناسان بوده است (والش، ۱۹۹۳).


اما خانواده نه تنها یک سیستم است، بلکه به عنوان یک زیرسیستم از جامعه انسانی نیز محسوب می‌شود وعواملی از قبیل نژاد، موقعیت اقتصادی و اجتماعی، آموزش، نقش جنسی، کشور محل اقامت، مهاجرت، مذهب، ارتباطات سیاسی و مرحله چرخه زندگی خانواده، برآن تاثیر می‌گذارد (کاسلو و همکاران، ۱۹۹۵).
پیچیدگی ناشی از نحوه تاثیر و تعامل این عوامل متعدد در شکل‌گیری ماهیت و مفهوم خانواده در هر فرهنگ، تعریف "عملکرد خانواده"(Family Functional) یا "ناکارآمدی خانواده"(Dysfunctional) را مشکل می‌سازد (والش، ۱۹۹۳).


"کارآمد" اساسا به معنی "کارآ"(Workable) است. این مفهوم به قضاوت درباره سودمندی الگوهای خانواده در کسب هدف‌ها اشاره دارد. ناکارآمدی به الگوهای خانوادگی ناسودمند و ترسیم تعاملات همراه با استرس و رفتارهای مرضی برمی‌گردد. در موقعیت‌های مشکل‌ساز، فشارزا یا تنش‌آمیز خانواده‌ها استرس را تجربه می‌کنند و اعضای خانواده در این شرایط احساس ناراحتی، تنش و عجز می‌کنند. موقعیت استرس‌زا ممکن است سیستم خانواده را مختل ‌کند، مگراین‌که خانواده بتواند الگوی ناکارآمد موجود خود را با شرایط جدید تطبیق دهد و آن را اصلاح نماید (بالارد ، ۱۹۷۹). مک کوبین و همکاران (۱۹۸۰) خاطرنشان کرده‌اند استرس‌هایی که خانواده‌ها با آن‌ها مواجه هستند به دو نوع تقسیم می‌شوند: طبیعی و غیرطبیعی. در این نگرش استرس «طبیعی» خانواده در ارتباط با دوره‌های انتقالی به دوره والد شدن، جداشدن فرزندان، بازنشستگی و مانند آن برمی‌گردد.


استرس‌های «غیرطبیعی» خانواده همراه با جنگ، بلایا، بیماری، از دست‌ دادن عضوی از خانواده، مهاجرت و غیره است. (به نقل از موسوی، ۱۳۸۲)
واقعیت این است که اگر یکی از اعضای خانواده دارای اشکال رفتاری ـ ‌روانی باشد، می‌توان ردپای آن را در روابط خانوادگی جست‌وجو کرد. در بسیاری از موارد اشکال رفتاری عضو خانواده مانند کودک یا نوجوان مستقیما از روابط غلط خانوادگی سرچشمه می‌گیرد. (احمدی، ۱۳۸۴).


سال‌ها قبل، عده‌ای از روان‌درمان‌گرها متوجه شدند که درمان کودکان بهانه‌ای برای والدین است تا خودشان جهت "مصاحبه‌های درمانی" به درمانگاه مراجعه نکنند.
بسیاری از متخصصان بالینی از روی حدس متوجه شده بودند این خیلی بی‌معنی است که هفته‌ای دو ساعت روی کودک کارکنند و بعد او را به خانه‌ا‌ی بفرستند که تغییر نکرده است‌(محیطی که درایجاد مشکل وی نقش داشته است). درنتیجه، گفت‌وگو با والدین در هنگام بازی کردن کودک در اتاق بازی درمانگاه متداول شد. درحقیقت بسیاری از متخصصان بالینی متقاعد شدند که این مصاحبه‌ها نقش موثری در بهبود رفتار کودکان بازی می‌کنند تا تجربه‌های اتاق بازی. خانواده‌هایی که دارای کودکان علامتی (بیمار) هستند، معمولا خواسته‌های ضد و نقیضی (Contradictive) از درمانگر دارند و خواهان آن هستند که نشانه‌های مرضی، بدون ایجاد هرگونه تغییر در سیستم آنان تغییر یابد. نحوه برخورد درمانگر با این گونه تناقص‌ها، استفاده از یک رشته تعاریف دوباره جدی و موثر است که به گونه‌ای نشانه مرضی را به سیستم ربط می‌دهد که شخص نمی‌تواند بدون ایجاد تغییر در دیگری در خود تغییری ایجاد کند. با انجام چنین کاری درمانگر امکان یک گفت‌وگوی درمانی را فراهم می‌سازد. در چنین گفت‌وگویی موضوع اصلی، دیگر نحوه رفع نشانه مرضی نیست، بلکه محور بحث حول عواقب حذف نشانه مرضی می‌چرخد. بدین معنی که گفت‌وگوی درمانی دیگر محدود به بررسی مشکل و مسائل مربوط به آن، مانند بیمار کیست؟ علت آن چیست؟ و چه‌طور می‌توان از دست آن خلاص شد؟، نمی‌شود. بلکه مسئله اصلی مورد بحث این است که سیستم خانواده چگونه قادر است بدون آن مشکل به کار خود ادامه دهد؟ چه کسانی در غیاب آن مشکل متاثر خواهند شد؟ چگونه تحت تاثیر آن قرارمی‌گیرند و بالاخره این‌که این بار چه‌کار خواهند کرد؟
از طریق این گونه تعریف دوباره مدون، ذهن اشخاص دچار بحران و تلاطم مفهومی می‌شود و به تبع آن خانواده به طور فزاینده‌ای حس می‌کند که نظم دادن از طریق نشانه مرضی دشوار می‌باشد و برای نظم بخشیدن به شیوه دیگری روی می‌آورد (مینو چین و فیشمن، ۱۳۸۱). این تجربه‌های بالینی راه را برای ظهور جنبش خانواده درمانی هموار کردند (فریس ۲۰۰۲).


● تعریف خانواده درمانی
خانواده درمانی مداخله‌ای است که بر تغییر تعاملات بین اعضای خانواده متمرکز است و در آن تلاش می‌شود کارکرد خانواده به عنوان واحدی متشکل از تک ‌تک اعضای خانواده بهبود یابد. بالینگری که به خانواده درمانی می‌پردازد می‌کوشد الگوهای بین نسلی غیرقابل انعطافی را که سبب ناراحتی در درون افراد یا در روابط بین فردی می‌شود، درهم بشکند. در خانواده‌ درمانی می‌توان دغدغه‌های هر یک از اعضای خانواده را مطرح نمود. اما این روش درمانی بیشتر بر روی کودکان موثر است. زیرا واقعیت روزمره کودکان مستقیما تحت تاثیر بافت خانواده قرار دارد.


▪ مسایل نظری
بنابرنظریه نظام خانواده (Family System Theory)، خانواده واحدی است که به طوری عمل می‌کند که اعتدال (هومئوستاز) تعامل‌هایش به هر قیمتی حفظ شود. در خانواده‌ درمانی هدف آن است که الگوهای اغلب پنهانی که تعادل این گروه را حفظ می‌کند، آشکار و گروه به مقاصد این الگو پی ببرد. خانواده درمانگران عموما معتقدند عضوی از خانواده که برچسب بیمار به او تعلق گرفته، کسی است که از نظر خانواده "مشکل" تلقی می‌شود، باید سرزنش گردد و لازم است کمک شود. حال آن‌که هدف خانواده درمانگر آن است که به خانواده کمک کند که دریابند علائم آن فرد بیمار، فی‌الواقع در خدمت کارکرد محوری خانواده یعنی حفظ اعتدال آن بوده است. در فرآیند خانواده درمانی الگوهای ارتباطی تکرار شونده و نهایتا قابل پیش‌بینی کشف می‌شود که رفتار فردی را که بیمار تلقی شده، تداوم می‌بخشد و نیز بازتاب آن است.
وجه لاینفک نظریه نظام خانواده درجاتی از این اعتقاد است که رابطه زن و شوهر قویا بر ماهیت نظام اعتدالی خانواده اثر می‌نهد.
یکی از خانواده‌ درمانگران صاحب نظر این مفهوم را به این صورت بیان کرده است که زن و شوهر "معماران خانواده‌اند" (کاپلان و سادوک، ۲۰۰۳).


● سیر تحول خانواده درمانی
خانواده درمانی در اواسط قرن بیستم به عنوان یک درمان مشهور شناخته شد. بخشی از این تاخیر معلول سلطه طویل المدت روان‌کاوی بود (فیرس، ۲۰۰۲). روانکاوی آن‌گونه که فروید بدان شکل داده بود، نقش روابط خانوادگی در رشد شخصیت را قبول داشت؛ هر چند فنون درمانی آن فردگرا بود. "آکرمن" کسی بود که صورت‌بندی‌های روان‌کاری را در بررسی خانواده به کارگرفت و لذا یکی از بنیان‌گذاران خانواده درمانی به شمار می‌آید. "آدلر" و "سالیوان" نیز بر این حوزه رشد تاثیرگذاشته‌اند. نظریه عمومی سیستم‌ها که توسط زیست شناسی به نام "برتلانفی" پیشنهاد شده است، پدیده‌های ظاهرا بی‌ارتباط را مولفه‌های یک نظام کلی "خود تنظیمی" می‌داند که دائما در جست‌وجوی حالت استقرار در موقعیت‌های متغیر است. در مورد خانواده تاکید بر این موضوع است که اجزا چگونه یک کل را می‌سازند؟ چگونه سازمان می‌یابند و چه‌طور با هم تعادل دارند؟ (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۳۸۶) همچنین دو دیدگاه رفتارگرایی و انسان گرایی راه را برای ظهور درمان‌های دیگری در خانواده درمانی هموار کردند. از مشکلات افراد تفسیرهای سیستمی به عمل آمد و مشکلات آنان تظاهر یک اختلال خانوادگی در نظر گرفته شد. این دیدگاه جدید در مورد مشکلات بالینی بیش از هر جایی در مفهوم‌بندی اختلالات روانی شدیدی چون اسکیزوفرنی مشهود بود. "تئودور لیدز" و گروه تحقیقاتی وی در سبب‌شناسی اسکیزوفرنی، نقش خانواده را مطرح کرده‌اند. وقتی زن و شوهری نمی‌توانند نیازهای روانی و هیجانی یکدیگر را رفع کنند، یکی از آن‌ها اتحاد بیمارگونه‌ای با فرزندش برقرار می‌کند و در نهایت اسکیزوفرنی وی را تسریع می‌کند.
مشاهدات "باون" (۱۹۶۰) روی بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی که همراه با پدر و مادرشان برای مدتی در بیمارستان زندگی می‌کردند، وی را به این نتیجه رساند که کل واحد خانواده بیمار است، نه بیمار. (فیرس ، ۲۰۰۲)


● خصوصیات کلی خانواده درمانی
خانواده درمانی دارای خصوصیاتی است که آن را از درمان انفرادی متمایز می‌کند. برای مثال، اعضای خانواده دارای ملاک قضاوت، پیشنیه و زبان مشترکی هستند که ممکن است برای درمانگر ناآشنا باشند. درمانگر باید با نقش‌های خانواده و خرده فرهنگ مخصوص آن آشنا شود. سپس از این آشنایی در جهت ارتباط با اعضای خانواده یا رویارویی با آنان استفاده کند. در عین حال درمانگر باید گسلش عاطفی خود را حفظ کند و یک بخش خانواده را به نفع بخش دیگر رها نکند. البته این کار دشواری است. چون اعضای خانواده غالبا درمانگر را وارد منازعات خود بر سر قدرت یا دفاع‌های خویش در برابر ارتباط آزاد می‌کنند. یکی از بخش‌های معمول خانواده درمانی، اخذ شرح حال و سنجش است.
مشکل فعلی باید مطرح و بررسی شود. ممکن است پسر خانواده بزهکار باشد یا دختر خانواده روابط جنسی متعددی داشته باشد. بررسی تفسیر هر یک از اعضای خانواده از مشکل، کار جالب و از لحاظ تشخیصی کار مهمی است. معمولا شرح حال خانواده گرفته می‌شود. این کار نیز می‌تواند تبعاتی داشته باشد. وقتی مشکل خانواده در چارچوب خانواده‌های پدری والدین خانواده و زندگی دوران تجرد و ازدواج آنان مورد بررسی قرار می‌گیرد، شیوه ارتباط کودکان بهتر و درک آنان بیشتر می‌شود. طرح یک چشم‌اندز کلی از سابقه و پیشینه خانواده ـ پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها و هدف‌ها ،آرزوها، ترس‌ها و ضعف‌های آنان- قوه درک همدلی و تحمل اعضای خانواده را افزایش می‌دهد. به این ترتیب ملاک قضاوت جدیدی فراهم می‌آید. www.migna.ir
کودک به‌تدریج می‌فهمد که قربانی شدن آرزوهای مادر در پای خانواده، برای مادرش چه معنایی و پدرش چه برداشتی از سوء رفتار پدرخود داشته است. والدین در محیط کنترل شده خانواده درمانی (با بررسی وضعیت فعلی فرزندان‌شان) به یاد فشار همسالان روی خودشان می‌افتند (فیرس، ۲۰۰۲).

در این نوع درمان آموزش ، پیشگیری و درمان برای کمک به خانواده‌ها ، کل خانواده را دربرمی‌گیرد. برای حل مشکل خانواده یا یکی از اعضا آن کل سیستم خانواده مور توجه قرار می‌گیرد و تلاش می‌شود علل بروز و عوامل تشدید کننده مشکل در داخل خانواده و در نوع روابط اعضا با یکدیگر مورد بررسی قرار گیرد. این شیوه از درمان مبتنی بر رویکرد سیستمهاست و معتقد است زمانی می‌توان به رفع یک مشکل نائل شد که از نیروی تک تک اعضا استفاده کرد و عوامل تنش‌زا را مرتفع ساخت.


● چه وقت باید خانواده درمانی کرد؟
قواعد دقیق و قطعی خاصی وجود ندارد که نشان بدهند چه موقع باید خانواده درمانی انجام داد. خانواده درمانی غالبا با نوجوانی که بیمار اصلی است، شروع می‌شود. گاهی مشکلات بیمار آن‌قدر به خانواده پیوند می‌خورد که خانواده درمانی تنها درمان و اقدام ممکن است. گاهی نیز خانواده جلوی پیشرفت درمان بیمار را می‌گیرد یا در برابر توصیه‌های درمانگر مقاومت می‌ورزد. در نتیجه با درگیرکردن خانواده در درمان، بخشی از این مقاومت رفع می‌شود. گاهی نیز مشکلات بیمار (یا حتی بهبود بیمار در حین درمان) به شدت تحت تاثیر ساختار خانواده است و درمان کل خانواده را ضروری می‌سازد. در پاره‌ای موارد بحران‌های خانوادگی‌ (مثل مرگ یکی از اعضای خانواده) کل خانواده را دچار آسیب می‌کند.
برخی از خانواده‌ها بر سر ارزش‌ها اختلاف دارند. برای مثال، نوجوانی که مصرف مواد مخدر را شروع می‌کند یا عضو یک فرقه خاص می‌شود، ارزش‌های کل خانواده را زیر سوال می‌برد. در چنین مواردی خانواده درمانی اقدامی منطقی است و بالاخره گاهی بهترین راه ‌حل برای مشکلات زناشویی یا جنسی است. ولی خانواده‌درمانی دوای هر دردی نیست و همیشه مناسب نمی‌باشد. گاهی خانواده مورد نظر آن قدر از هم‌گسیخته است که چنین مداخلاتی بی‌نتیجه خواهند بود. گاهی نیز برخی از اعضای خانواده اصلا همکاری نمی‌کنند. در برخی موارد نیز خیلی زود معلوم می‌شود که یکی از اعضای خانواده به شدت دچار اختلال است و اصلا همکاری نمی‌کند یا آن‌قدر اخلال می‌ورزد که حضورش به کل فرآیند خانواده‌ درمانی لطمه می‌زند.
چون خانواده درمانی روی چند نفر اجرا می‌شود، باید مقرون به صرفه بودن آن را نیز در نظر بگیریم. اگر چه خانواده درمانی ممکن است برای عضو بیمار خانواده مفید باشد، اما گاهی برای دیگر اعضای خانواده عواقب سویی دارد. بعضی از خانواده‌ها مثل بعضی از افراد، "قوا" یا "توان روان شناختی" کافی برای تحمل بحث‌ها و مسایل قابل طرح در جلسات خانواده درمانی را ندارند. بنابراین تصمیم ‌گیری برای این‌که خانواده درمانی چه موقع قابل استفاده است، یک تصمیم گیری سخت بوده و منوط به سنجش دقیق و دقت و حساسیت بالینی زیاد می‌باشد (فیرس ، ۲۰۰۲).
از نظر درمان با این‌که ممکن است درمانگران مختلف در مورد یک هدف درمانی برای یک خانواده به‌خصوص توافق داشته باشند، اما فنون آن‌ها برای رسیدن به این هدف متفاوت خواهد بود. درمانگران که هر کدام شخصیت و مهارت‌های مخصوص به خود دارند، به شیوه‌های خاصی رابطه برقرار می‌کنند. اگر سبک کار خودشان را بشناسند و قبول داشته باشند، توانایی خود را بهتر می‌توانند به‌کار گیرند(مینوچین ، ۱۳۷۳).  
 

 خانواده، یک گروه طبیعی است با اهداف و نقش‌های بسیار که برای همه اعضای خانواده مهم و ضروری است. همچنین خانواده، یک گروه قوی و سازمان‌یافته است که درمان‌گر را به خاطر اهدافی که در سیاست و فرآیند آن نهفته است به خدمت می‌گیرد. لذا در خانواده‌درمانی، درمان‌گر با یک گروه طبیعی مواجه است که باید به نوعی در آن وارد شده و آن را تحت تاثیر قرار دهد؛ که این کار احتیاج به دیپلماسی قابل ملاحظه و مهارت‌های اجتماعی ضروری برای درمان‌گر دارد. شاید بتوان گفت: خانواده‌درمانی یک روش سیستماتیک مداخله‌درمانی است که هدف آن، رفع اختلالات پیچیده و متقابل عاطفی در گروه خانواده است. خانواده‌درمانی، در واقع صحنه برخوردهای انسانی(human drama) است و در جستجوی حقایق اساسی بشری است و بالاتر از همه در پی التیام زخم‌ها و ضعف‌های خانواده است. لذا مسوولیت عمده خانواده‌درمانی از این قرار است: بالا بردن احساس همبستگی و وحدت خانواده، فعال کردن نقش طبیعی خود در شفابخشی(healingـself) خانواده، و تجربه‌ای که راه را برای رسیدن به یک گروه طبیعی واقعی باز می‌کند.[1]
  خانواده‌درمانی، نوعی گروه‌درمانی است که در آن، واحد درمانی، هسته خانوادگی است و در جلسات درمانی یک یا چند درمان‌گر با تمام اعضا خانواده(یا بخشی از آن‌ها) سر و کار دارد و هدف از آن حل و فصل یا تخفیف تعارضات بیماری‌زا و اضطراب در درون واحد خانواده است.
  روان‌درمانی خانواده بر این نظریه مبتنی است که، خانواده نماینده سیستمی است که سعی در حفظ تعادل یا هموستاز(Homeostasis) دارد. مهم این است که این سیستم تا چه حد غیرانطباقی بوده باشد. این نظریه اصطلاحا گرایش به سیستم‌های خانواده نامیده می‌شود و روش‌های مربوط به آن بیشتر شامل تمرکز بر خانواده است، تا یک بیمار خاص.[2]
  در واقع خانواده‌درمانی، شکلی از درمان کل خانواده به عنوان یک گروه است که توسط یک یا دو درمان‌گر انجام می‌شود. در این نوع درمان، آسیب‌شناسی یا بیماری یکی از اعضای خانواده، انعکاس پاتولوژی یا اختلالات عمیق‌تر در سیستم خانواده تلقی می‌شود. لذا خانواده واحد درمانی به حساب می‌آید و تغییر تعامل خانواده، راه تغییر عضو بیمار محسوب می‌شود.
 
به طور کلی خانواده‌درمانی به شکل زیر عمل می‌کند:
·        هیچ یک از اعضای خانواده به عنوان بیمار، متمایز و مشخص نمی‌شود؛ در عوض این کل اعضای خانوده هستند که آشفتگی و پریشانی خانواده را انعکاس می‌دهند.
·        اعضای خانواده را به طور فردی درمان نمی‌کنند، بلکه کل اعضا باید مشترکا در جلسات درمانی حضور داشته باشند.
·        تشخیص اختلال عاطفی یا رفتاری، مبنی بر مشاهدات خانواده به عنوان یک واحد، صورت می‌گیرد. مفاهیم تشخیصی جدید در این درمان به کار می‌روند. نظریه‌ها و مفاهیم سنتی که عملکرد تشخیصی را جهت توضیح رفتار فردی، توصیف می‌کنند، معمولا برای تشخیص و درمان آسیب‌شناسی خانواده مناسب نیستند.
·        درمان‌گر با کل اعضای خانواده به جای یک فرد خاص ارتباط دارد. اگر  درمان‌گر در ملاقات با خانواده آن را یک واحد فرض کند، اما فقط به درمان یک عضو بپردازد، در واقع به خانواده‌درمانی نپرداخته است.
·        اهداف و روش‌های درمانی، خانواده‌محور هستند، یعنی اطراف خانواده سیر می‌کنند. درمان‌گر، به منظور رفاه کل خانواده، ابتدا به پیامد درمان می‌پردازد.
  در واقع خانواده‌درمانی، چیزی بیش از یک تکنیک درمانی جدید است و این درمان در حقیقت رویکردی کاملا بدیع و نو برای درک رفتار انسان است. پیش از ظهور خانواده‌درمانی، رفتار، محصولی از شخصیت‌های افراد تلقی می‌شد که تحت تاثیر رویدادهای مجزای گذشته قرار گرفته بودند. این فلسفه مبنی بر علیت خطی است، در حالی که نظریه‌ای که رفتار را نشات گرفته از سیستم خانواده می‌داند، بر علیت حلقوی استوار است.[3]
 
 
اهداف خانواده‌ درمانی
اهداف درمانی خانواده مشتمل است بر:
·        تغییر اصول غیرانطباقی که بر خانواده مسلط است.
·        بالا بردن آگاهی اعضای خانواده در زمینه راه‌های مختلف حل مشکل.
·        متعادل ساختن تفرد و پیوستگی.
·        افزایش روابط مستقیم چهره به چهره و کاهش از سرزنش.
·        کاهش یا رفع تعارض و اضطراب در روابط بین فردی.
·        تقویت حساسیت نسبت به نیازهای هیجانی اعضای خانواده به وسیله یکدیگر و برآورده‌سازی نیازها.
·        تقویت ظرفیت افراد خانواده برای مقابله با نیروهای مخرب درون و بیرون محیط خانواده.
·        نفوذ بر هویت خانوادگی و ارزش‌های آن، به طوری که اعضای خانواده به سوی رشد و سلامتی گرایش یابند.[4]
 
 
خانواده‌درمانی و مشاوره خانوادگی 

تخصص و حرفه خانواده درمانی نسبتا جدید است و ظهور رسمی آن به دهه‌های ۱۹۴۰ ، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ برمی‌گردد. در سال ۱۹۳۸ شورای ملی روابط خانوادگی شروع بکار کرد. در سال ۱۹۴۸ اولین اثر درباره زناشوئی درمانی توسط « بلامتیل من » منتشر شد و مطالعه خانواده‌های اسکیزوفرنیک توسط « لایمن » صورت گرفت.

در خلال سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۹ « ناتان آکرمن » رویکرد روان تحلیلی را برای کار کردن با خانواده‌ها مطرح کرد و « بیتسون » مطالعه الگوهای ارتباط را در خانواده آغاز کرد و « کارل ویته » اولین کنفرانس را درباره خانواده درمانی در سی ایسلند ایالت جورجیا برگزار کرد. اولین نشریه در خانواده درمانی در سال ۱۹۶۱ منتشر شد و شبکه ساز خانواده درمانی در سال ۱۹۷۶ و انجمن خانواده درمانی (AFTA) در سال ۱۹۷۷ شروع به کار کرد.

در خلال سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۹ شیوه‌های تحقیق در خانواده درمانی متداول شد و رهبران جدیدی در خانواده درمانی ظهور کردند که بسیاری از آنان زن بودند. از سال ۱۹۹۰ به بعد رشد عضویت متخصصان در انجمنهای خانواده درمانی چشمگیر شد. خانواده درمانی‌های متمرکز بر راه حل فراگیر شدند و بطور کلی جایگاه عمیق‌تری بین فنون درمانی حوزه روان شناسی پیدا کرد.  www.migna.ir

  در اکثر مشاوره‌های خانوادگی و خانواده‌درمانی‌ها، خانواده یک نظام (system) است. نظام عبارتست از، یک رشته روابط متقابل میان اجزا و عناصر به سیاقی که هر یک از این عناصر بر یکدیگر تاثیر گذارند و از هم تاثیر پذیرند. رفتار هر بخش از نظام، منعکس کننده سازمان کل نظام است و به خود نظام برمی‌گردد. ضمن این که نظام‌ها غالبا به سوی توازن تا "تعادل هموستاتیک" پیش می‌روند. در دیدگاه نظام‌ها، مشکل اعضای خانواده تا حدودی نشان‌گر درست کار نکردن کل نظام خانواده است. وقتی یک نظام به تعادل هموستاتیک رسیده باشد، در برابر هر تهدیدی به سرعت دوباره به حالت توازن برمی‌گردد. رویکردهای خانواده‌درمانی  طیف وسیعی دارند که یک سر آن را رویکردهای نظام‌گرا می‌سازند و سوی دیگرش را رویکردهای روان‌پویایی و فرآیندهای فردی و رویکردهای سیستمی‌تر.[5]

انواع نظریه‌های خانواده درمانی
رویکردهای نظری اصلی در حیطه خانواده درمانی عبارتند از: خانواده درمانی روان تحلیلی ، خانواده درمانی تجربیاتی ، خانواده درمانی شناختی رفتاری ، خانواده درمانی ساختی ، خانواده درمانی استراتژیک و خانواده درمانی متمرکز بر راه حل.

خانواده درمانی مبتنی بر روان تحلیلی
صاحبنظران اصلی آن ناتان آکرمن ، ویلیامسون ، لایمن واین و تئودور کیدز هستند که شیوه درمان آنها ریشه در نظریه فروید دارد. در این شیوه فرایندهای ناهشیار اعضای خانواده به یکدیگر مرتبط دانسته می‌شوند و اعتقاد بر این است که بایستی روی نیروهای ناهشیار که آسیب را بوجود آورده‌اند، کار کرد. نقش درمانگر یک معلم یا والد یا مفسر تجربه است. فنون درمانی عبارتند از: تحلیل رویا ، انتقال ، رویارویی ، تاریخچه زندگی ، تمرکز بر نقاط قوت.

خانواده درمانی تجربیاتی
نظریه پردازان عمده آن ویرجینیا سیتر ، کارل ویته کر ، فرد دوهل و … هستند که معتقدند مشکلات خانواده از سرکوب احساسات ، خشکی و انعطاف ناپدیری ، فقدان آگاهی ، مرگ عاطفی و استفاده بیش از حد از مکانیزمهای دفاعی ریشه می‌گیرد.

در این رویکرد خانواده درمانگر تلاش می‌کند انعطاف پذیری ، صمیمیت ، عزت نفس ، پتانسیل برای تجربه را در خانواده افزایش دهد و از فنون مجسمه سازی ، صحنه آرایی خانوادگی ، شوخی ، مصاحبه با عروسکهای خانواده ، هنردرمانی خانواده ، بازی نقش ، بازسازی خانواده و … استفاده می‌شود.

خانواده درمانی‌های رفتاری و شناختی _ رفتاری
نظریه پردازان عمده آن ویلیام مسترز ، ویرجنیا جانسون ، جوزف ولپه ، بندورا و … هستند. این شیوه درمانی بر اساس نظریه‌های رفتاری و شناختی معتقد است، رفتار از طریق پیامدها ابقا یا حذف می‌شود. رفتارهای نامناسب را می‌توان اصلاح کرد. همینطور شناختهای غیر منطقی را می‌توان اصلاح کرده و در نتیجه در تعامدات و رفتارهای زوجی یا خانوادگی تغییر ایجاد کرد.

درمانگر نقش یک معلم و متخصص تقویت کننده رفتارهای مناسب را بازی می‌کند. در این رویکرد از فنون درمانی تقویت منفی ، تعمیم ، خاموش سازی ، اقتصاد پته‌ای ، گریز ذهنی ، عبارات مقابله‌ای منطقی ، سرمشق دهی و … استفاده می‌شود.

خانواده درمانی ساختی
سالوادور مینوچین ، مونتالوو ، فیشمن ، روزمن و … نظریه پردازان اصلی این شیوه از خانواده درمانی هستند که کارکرد خانواده را متضمن ساخت خانواده ، زیر منظومه‌ها و مرزها می‌دانند. درمانگران نقشه خانواده را بطور ذهنی ترسیم می‌کنند و در پیاده کردن ساخت مناسب خانواده تلاش می‌کنند و در واقع همچون کارگردان تئاتر عمل می‌کنند. فنون درمانی عبارتند از: بازسازی ، الحاق ، تشدید پیامها ، مرزسازی و … .

خانواده درمانی‌های استراتژیک ، سیستمی و متمرکز بر راه حل
این سه رویکرد روش‌مدار و کوتاه مدت هستند که هر سه مرهون کار میلتون اریکسون می‌باشند و از میراث مشترکی برخوردارند. هدف ، شیوه کار و فنون مورد استفاده در این سه رویکرد مشابه یکدیگر است و از فنونی چون باز تعبیر ، کمرنگ کردن تعبیر و تفسیر ، تعیین تکالیف شاق ، تکیه بر فرایند سوالات حلقوی ، تمرکز روی راه حلهای فرضی ، تعیین کردن تشریفات و … استفاده می‌شود.

از نظریه پردازان استراتژیک جی هی لی ، ریچارد فیش و از نظریه پردازان سیستمی بوسکلو ، کارل تام و از نظریه پردازان متمرکز بر راه حل ایمسوبرگ و دیویس را می‌توان نام برد.

  
تاریخچه خانواده درمانی
  آغاز نهضت "خانواده‌درمانی" مقارن اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950، یعنی بعد از جنگ جهانی دوم و گردهمایی مجدد اعضای خانواده بعد از جدایی‌هاست. در واقع خانواده‌درمانی به عنوان شاخه جدیدی از علم روان‌شناسی، در نیمه دوم قرن بیستم پدید آمد. جنبش خانواده‌درمانی عمدتا تحت تاثیر نظریه سیستم‌ها، گسترش درمان روان‌کاوی به حوزه خانواده، پیدایش مراکز راهنمایی کودک و مشاوره زناشویی و گروه‌درمانی شکل گرفت. در این نگرش و رویکرد، هنجارها و ناهنجاری‌های رفتار فرد در بستر خانواده، تجزیه و تحلیل، ادراک و درمان می‌شود.[6]
  ریشه فعلی درمان نظام‌های خانوادگی به رویکردهای نظری، عملی و تحقیقات مختلفی برمی‌گردد که در زمینه کمک به کودکان، زن و شوهر و اشخاص دارای مشکلات خانوادگی مورد استفاده قرار گرفته‌اند. برای شناخت خانواده‌درمانی فعلی بهتر است نقش و سهم درمانگاه‌های راهنمایی کودکان و مشاوره ازدواج در نظر گرفته شود.
  فروید و دیگر روان‌کاوان از لحاظ نظری و ژرف‌نگری نقش مهمی در بررسی خانواده داشته‌اند، زیرا بر اهمیت وقایع اوایل کودکی و تاثیر این وقایع بر بزرگسالی، تاکید می‌کردند و کودکان را تحت روان‌درمانی قرار می‌دادند. تحقیقات اولیه در مورد کودکان و نوجوانان مبتلا به اسکیزوفرنی که بخشی از نظام‌های خانوادگی بودند؛ نیز مفاهیم و ایده‌هایی را در پی داشت که در خانواده‌درمانی کنونی مورد استفاده قرار می‌گیرند. خانواده‌درمانی به خارج از حوزه علوم اجتماعی نیز وام‌دار است، یعنی نظریه نظام‌های کلی(در این نظریه تعاملات و فرآیندهای حوزه‌هایی چون مهندسی، زیست‌شناسی، اقتصاد، سیاست، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و روان‌درمانی به عنوان اجزای یک کلیت بررسی می‌شود).
آشنایی با این رویکردهای کاربردی و نظری متفاوت، شناخت سیر تحول رویکردهای نظری به خانواده‌درمانی را آسان‌تر می‌سازد.
  خانواده‌درمانی در کشور ما نسبت به سایر شاخه‌های روان‌شناسی، نگرشی نوپاست و منابع و کتب اندکی در این زمینه به زبان فارسی منتشر شده است که پاسخ‌گوی نیاز روزافزون دانشجویان و محققان و درمان‌گران فعال در این رشته نیست.[7]
 

خانواده‌های نیازمند خانواده درمانی
خانواده‌هایی که از فرایند خانواده درمانی بهره می‌برند، عبارتند از: خانواده‌های دارای عضو معتاد یا بیمار روانی و همچنین خانواده‌های دارای عضو مبتلا به اختلالات جسمی که به نحوی روی کارکرد خانواده تاثیر گذاشته است ، خانواده‌های طلاق گرفته ، ازدواج مجدد کرده ، فوت یکی از اعضا ، خانواده‌های دارای مشکلات اقتصادی ، فرهنگی و … .

خانواده‌های دارای مشکل اغلب به صورت غیر مستقیم مثلا مشکلات تربیتی کودکان ، ناراحتی‌های روحی یکی از اعضا و یا تصمیم گیریها و کمک برای حل مشکلات سطحی‌تر به متخصصان مشاوره و روان شناسی مراجعه می‌کنند و در طول مشاوره‌های فردی نیاز به توجه به نقش خانواده در بروز مشکل شکل می‌گیرد و برحسب رویکرد درمانگر ، روند درمان تداوم می‌یابد

 



:: بازدید از این مطلب : 3312
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

برای انجام بهترین درمان ، شما و پزشک باید بصورت یک تیم عمل کنید. درما ن ممکن است شامل داروی ضد افسردگی ، روان درمانی ، یا هر دو باشد. آن ممکن است شامل یک دوره اقامت در بیمارستان باشد. همچنین چیزهایی وجود دار که شما می توانید با انجام آنها با افسردگی کنار بیایید:

- زیاد از خود مطالبه و انتظار نداشته باشید.
- برنامه منظم معقول تنظیم کنید.انتظار ناشته باشید همه کارهایی را که قبلا می کردید ، انجام دهید.
- هیچ تصمیم گیری مهم در زندگی نگیرید. اگر مجبور به آن هستید از شخص مورد اعتماد کمک بخواهید.

- الکل نخورید و مواد اعتیادمصرف نکنید .
- به دنبال افراد مورد اعتماد بگردید و گروهی برای حمایت تشکیل دهید.حمایت روحی کلیدی برای بهتر شدن شماست.
- به توصیه های پزشک عمل کنید. داروهای خود را درست مصرف کنید و در تمامی جلسات درمانی پزشک خود حاضر شوید.

- یک برنامه منظم برای رفتن به رختخواب و بیدار شدن داشته باشید.
- غذاهای سالم بخورید و مقادیر زیاد آب بنوشید.
بعضی انواع درمانی برای بعضی افراد موثرتر هستند.وقتی به مورد درمان فکر می کنید مطمئن شوید پاسخ سوالات زیر را گرفته اید:

- چه مدت طول می کشد تا بهتر شوم؟
- خطرات و عوارض درمانی کدامند؟
- چه مدت به درمان نیازمندم؟

داروهای ضد افسردگی
این داروها اغلب برای درمان افسردگی شدید هستند .همچنین می توانند برای درمان انواع متوسط بکار روند. آنها در بیش از نیمی از افراد باعث رفع علائم می شوند .این داروها با تغییر در تعادل مواد شیمیایی در مغز عمل می کنند. بیشتر افراد تحت درمان با این داروها ، بعد از چند هفته احساس بهتری دارند. انواع زیادی از این داروها وجود دارند. پزشک بر اساس نشانه ها و سابقه پزشکی و فامیلی یکی از آنها را تجویز می کند. ممکن است مدتی وقت صرف شود تا بهترین نوع دارو برای شما انتخاب شود که کمترین عوارض را داشته باشد. مانند همه موارد پزشکی ، داروی ضد افسردگی بهتر عمل می کند اگر:

- طبق دستورز پزشک ، دارو را مصرف کنید.
- عوارض جانبی آزاردهنده آن را به پزشک بگویید.
- تمام برنامه های درمانی خود را دنبال کنید.

اغلب عوارض جانبی در 2 تا 3 هفته اول درمان ظاهر می شود و بیشتر آنها بعد از این مدت از بین می روند.شایعترین آنها شامل :

تهوع – وزوز گوش – یبوست – راش پوستی – خواب آلودگی یا مشکلات خواب – افزایش یا کاهش وزن –احساس بی قراری – مشکلات جنسی شاما کاهش میل جنسی

عوارض شدید نادر هستند. آنها شامل مشکلات در ادرار کردن – مشکلات قلبی – تشنج – یا غش کردن است .

طی دوره درمان الکل ننوشید یا از داروهایی که پزشک نگفته ، مصرف نکنید.

شاید در اوایل شروع درمان ، پزشک بخواهد دفعات بیشتری شما را ویزیت کند تا عوارض جانبی احتمالی را بررسی کند ، میزان اثر درمان را بررسی کند .اما اگر حین درمان افکار خودکشی داشتید به پزشک اطلاع دهید.

شما ممکن است بعد از بهتر شدن نیاز داشته باشید حداقل چند ماه داروها را ادامه دهید. زیرا از برگشت علائم جلوگیری می کند. اگر شما 3 یا بیشتر از حملات داشته باشید ، ممکن است نیاز به درمان طولانی تری داشته باشید تا خوب باشید.

روان درمانی
در این نوع درمان یک درمانگر به شما کمک می کند تا بر افسردگی خود غلبه کنید ، مشکلات شما شناسایی شده و با تغییرات در رفتار خود بتوانید به رفع علائم کمک کنید. روان درمانگر همچنین به حدود نیمی از افراد با افسردگی خفیف تا متوسط کمک می کند.

شما می توانید به تنهایی تحت روان درمانی قرار گیرید یا بطور گروهی با افراد خانواده یا همسرتان با درمانگر کار کنید.

اگر روان درمانی اثری ندارد ، نوع دیگری از درمان را انتخاب کنید. روان درمانی معمولا با نوع دیگر داروی ضد افسردگی برای درمان نوع شدید بیماری بکار می رود.

روان درمانی و داروی ضد افسردگی

معمولا چند ماه طول می کشد تا درمان اثر کند .این نوع درمان اغلب در موارد افسردگی طولانی ، بیماری شدید ،یا بیمارانی که بطور کامل به هر یک از آنها پاسخ ندهند بکار می رود.

نور درمانی
تعدادی از افراد افسردگی نوع فصلی خفیف تا متوسط دارند. نور درمانی برای درمان این نوع کمک کننده است بیماران در هر صبح بمدت 20 دقیقه در مقابل نور قرار می گیرند.

درمان در بیمارستان
بیشتر بیماران افسرده به روش سرپایی تحت درمان قرار می گیرند . بیمارانی که بهتر نمی شوند یا در خطر خودکشی قرار دارند ممکن است برای مدت چند روز یا بیشتر نیاز به بستری در بیمارستان داشته باشند .بودن در بیمارستان ، بیمار را از موقعیتهای استرس زا دور می کند و درمان دقیقتری را ایجاد می کند.

 



:: بازدید از این مطلب : 1121
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

History and emergence of clinical psychology

 

 

 

الفبای یونانی Psi اغلب به عنوان نماد روانشناسی استفاده میشود.روانشناسی بالینی شاخهای از روانشناسی است که به درک، پیش بینی و درمان نابهنجاری، ناتوانی و آشفتگیهای شناختی، هیجانی، زیست شناختی، روان شناختی، اجتماعی و رفتاری کمک میکند و در گستره وسیعی از جمعیتهای در جستجوی درمان کاربرد دارد. (رزنیک، ۱۹۹۱). نقشهای شش گانه آن عبارت است از: ارزیابی و تشخیص، مداخله و درمان، مشاوره، آموزش و نظارت بر کار رواندرمانگرها، پژوهش و مدیریت. غالب کارهای روانشناس بالینی در راستای درمان و تشخیص، آموزش و پژوهش است (دادستان و منصور، ۱۳۶۶).

روان‌شناسی بالینی شاخه‌ای از علم روانشناسی است که به بحث در زمینه اختلالات روانی و تشخیص آنها و درمان می‌پردازد. از عمر روان‌شناسی به شکل علمی و منظم فقط حدود یک قرن می‌گذرد. ولی رشد آن در چند سال اخیر اعجاب آور بوده است. این رشته هم مانند علوم دیگر فرمان با ازدیاد روزافزون دانش رشته‌های تخصصی بوجود آمد و امروزه در امریکا حدود 30 - 20 بخش دارد و هر بخش علاقه و مهارت خاصی را عرضه می‌کند. ولی در 20 سال اخیر هیچ یک از رشته‌های روان شناسی به اندازه روان‌شناسی بالینی پیشرفت نکرده است و تعداد افرادی که در این بخش تحقیق می‌کنند از رشته‌های دیگر روان‌شناسی به مراتب بیشترند.


ریشه‌های روان‌شناسی بالینی نوین را می‌توان در جنبش‌های اصلاحی قرن نوزدهم جستجو كرد كه در نهایت به بهبود مراقبت‌هایی انجامید كه از بیماران روانی به عمل می‌آمد. یكی از مهمترین شخصیت‌ها در این جنبش، فیلیپ پینل(Philippe Pinel) پزشك فرانسوی بوده است. او كه از ظلم و رفتارهای وحشیانه معمول در بیمارستان‌های روانی قرن نوزدهم متحیر شده بود، به ریاست تیمارستانی در "بیختر" و سپس "سالپتریر" رسید. كارهای پینل نقطه عطفی در تحول و پیشرفت روان‌پزشكی، بهداشت روانی و در نهایت روان‌شناسی بالینی محسوب می‌شد.

در سال 1838 اسكیرول(Esquirol) برای اولین بار فرق میان پسیكوز و عقب‌ماندگی هوشی را مشخص كرد. قبل از این تاریخ، همه این افراد را تحت عنوان دیوانه می‌نگریستند. تمایز بین این دو كه یكی از دست رفتن گنجایش هوشی به سبب ابتلاء به بیماری روانی و دیگری عدم پیشرفت و تكامل گنجایش‌های اولیه است اهمیت بسزایی در آن زمان داشت.

اسكیرول، مشاهده كرد كه درجات مختلف عقب‌ماندگی وجود دارد و به منظور پیدا كردن معیاری كه به وسیله آن بتوان این‌گونه افراد را تشخیص داد، تكلم را بهترین معیار قرار داد. او مشاهده كرد هرچه شخص باهوش‌تر باشد، بهتر می‌تواند از زبان استفاده كند و بالعكس قدرت كلامی افراد به نسبت عقب‌ماندگی هوش آن‌ها ضعیف‌تر می‌گردد.

در زمان اسكیرول، عقیده اغلب دانشمندان بر این بود كه افراد عقب‌مانده قادر به یادگیری نبوده و هر نوع كوشش به منظور تعلیم این افراد بی‌فایده است. تصادفا حوادثی نیز كه این‌گونه افكار را تایید می‌نمود به وقوع پیوست. یكی از این وقایع این بود كه پسر وحشی 12 ساله‌ای در جنگل‌های فرانسه پیدا شد. این كودك صداهایی شبیه حیوان از خود بروز می‌داد و با چهار دست و پا راه می‌رفت. پینل روان‌پزشك مشهور، او را عقب‌مانده تشخیص داد و او را غیرقابل درمان دانست. یكی از همكاران پینل به نام ایتار(Itard) معتقد بود كه دلیل اصلی عقب‌ماندگی هوشی این كودك دور بودن از تمدن و نداشتن تربیت صحیح است و به همین جهت سعی كرد كه او را تعلیم و تربیت نماید. این كوشش به مدت 5 سال انجامید ولی ایتار نتوانست كودك را آن قدر تعلیم دهد كه قادر به محافظت از خود باشد. اهمیت واقعی كوشش ایتار در این بود كه علاقه یكی از شاگردان خود به نام ادوارد سگین(Segeein) را برانگیخت تا درباره عقب‌ماندگی هوشی تحقیقاتی به عمل آورد.

در سال 1848 سگین به آمریكا رفت و مراجع صلاحیت‌دار را تحت تاثیر عقاید خود قرار داد و طولی نیانجامید که آموزشگاه‌های متعددی به منظور كمك به افراد عقب‌مانده ایجاد شد. در اواسط قرن نوزدهم فعالیت‌هایی در زمینه تكامل و وراثت انجام شد. كتاب مشهور داروین به نام "منشا انواع" كه در سال 1859 منتشر شد، كمك شایانی به پیشرفت علوم بیولوژی نمود و روان‌شناسی وراثت، قسمتی از نظریات علمی داروین و اصول تكامل شد. در سال 1869 همزمان با كشفیات داروین، دانشمند بزرگ انگلیسی گالتن(Galton) مشاهدات خود را در مورد ارثی بودن بلوغ در كتابی به نام "نبوغ ارثی" منتشر نمود و در سال 1883 روش بسیار مهم تحقیق در وراثت را به وسیله دوقلوها معرفی كرد. در سال 1882 گالتن لابراتواری در لندن به منظور اندازه‌گیری و جمع‌آوری اطلاعاتی درباره مشخصات جسمی و روانی افراد تاسیس نمود. در سال 1879 اولین لابراتوار رسمی را ویلهم وونت آلمانی در دانشگاه لایپزیك تاسیس نموده و این امر سبب ایجاد علاقه علمی در بین دانشمندان آن زمان شد.[1]

رشته روان‌شناسی بالینی در میان رشته‌های روان‌شناسی محبوبیت زیادی دارد. تولد رسمی روان‌شناسی در سال 1860 با كتاب تئودور فخنر یعنی "عناصر سایكوفیزیك" و كتاب وونت در سال 1874 با كتاب "روان‌شناسی فیزیولوژیك" آغاز گردید. اولین كتاب رسمی در روان‌شناسی یعنی "اصول روان‌شناسی" توسط ویلیام جمیز در سال 1890 نگاشته شد.

اولین بار نام مقیاس روانی توسط جیمز مك‌كین كتل در سال 1892 برای سنجش توانایی‌های ذهنی به كار برده شد كه امروزه واژه بسیار مرسومی می‌باشد. كتل، قدمی فراتر از گالتن در امر تست‌سازی نهاد. بدین‌معنی كه تاكید زیادتری در میزان‌كردن تست‌ها نمود. همزمان در آلمان، هرگومانستربرگ آزمون‌هایی برای سنجش توانایی‌های ذهنی كودكان ساخت. وی سپس به آمریكا رفت و پایه‌گذار واقعی روان‌شناسی صنعتی و سازمانی گردید.[2] migna.ir

در اوایل قرن بیستم هنگامی كه آلفرد بینه، تست هوش كودكان را ساخت، علاقه جدی به تست‌های روانی در آمریكا به نحو مخصوص ظهور كرد. كمك بزرگی كه بینه در این مورد نمود این بود كه تست او افراد را برحسب سن تقسیم‌بندی نمود كه روش كاملا عینی و علمی بود.[3]

 

 

تولد روان‌شناسی بالینی توسط لاتیز ویتمر(witmer) در سال 1896 اعلام گردید. وی در این سال در بین اعضای انجمن روان‌شناسی آمریكا چهار اصل را مطرح كرد كه عبارت بودند از:

1-   قبل از نوع روش درمانی، باید ارزشیابی تشخیصی بر روی افراد انجام شود.

2-   برای درمان مناسب باید یك تیم با چند رشته تخصصی تشكیل شده و مشاوره با همه آنها صورت گیرد.

3-   هر نوع مداخله درمانی باید براساس پژوهش و بررسی قبلی صورت گیرد.

4-   قبل از اینكه برای افراد مشكلات و یا بیماری‌هایی پدید آید، باید بتوان آنها را قبل از بروز شناسایی و درمان كرد.



در سال 1904 آلفرد بینه و همكارش سیمون را وزارت آموزش و پرورش فرانسه مامور بررسی در تعلیم و تربیت كودكان عقب‌افتاده كرد. بدین منظور بینه و سیمون اولین تست هوش را در سال 1905 ساختند.


با وجود اینكه بینه روان‌شناس بالینی نبود، كار او را از بسیاری جهات اساس روان‌شناسی بالینی می‌توان خواند. تست‌های هوش گروهی در سال‌های جنگ جهانی اول به وجود آمد.

در سال 1909 استانلی هال، فروید را به آمریكا دعوت نمود. تاثیر فروید در گسترش روان‌شناسی بالینی در آمریكا بسیار زیاد بوده است. با این حال سخنان وی نتوانست روان‌شناسان آمریكایی را در پیروی از مكتب روان‌كاوی ترغیب كند.

در سال 1919 انجمن روان‌شناسان بالینی(AACP) پایه‌گذاری گردید كه خود را مستقل از انجمن روان‌شناسی آمریكا مطرح نمود. اما دو سال بعد این دو انجمن به یكدیگر پیوستند و اینك انجمن روان‌شناسی بالینی یكی از زیر شاخه‌های انجمن روان‌شناسی آمریكا است. migna.ir

در حدود سال ‌1920 تست‌های هوش فردی و گروهی، كلامی و غیركلامی به نسبت قابل ملاحظه‌ای ساخته شد. اصطلاح بهره هوشی رایج شده بود و اندازه‌گیری هوش، عملی متداول محسوب می‌شد.[4]

دو واقعه مهم در دهه 20 نیز در رشد روان‌شناسی بالینی بسیار تاثیرگذار بوده است. اولی آزمون لكه‌های رورشاخ بود كه در سال 1921 نوید آزمون‌های فرافكن را داد و دومی استفاده از اصول یادگیری برای جریان اضطراب توسط ماری جونز در سال ‌1924 بود.

قدم بزرگ دیگری كه در پیشرفت و توسعه رشته تست‌سازی برداشته شد، مطالعات تحقیقاتی بود كه آرنولد گزل در سال 1928 درباره تكامل كودكان نمود و تست‌هایی در این زمینه ساخت كه اساس تست‌ها و تحقیقات بعدی درباره كودكان شد. در سال 1927 ترستون تحقیقات مهم خود را درباره فاكتور آنالیز هوش شروع نمود. از نتیجه این تحقیقات ترستون پیشنهاد كرد كه هوش از تعدادی عوامل مستقل تشكیل شده كه می‌توان آن را تفكیك كرد.

در سال 1939 وكسلر تستی را برای اندازه‌گیری هوش بزرگسالان طراحی كرد. این تست نه تنها بهره كافی از هوش به دست می‌داد بلكه بهره‌هایی از استعدادهای معین افراد نیز عرضه می‌داشت.

ایجاد و توسعه روان‌شناسی بالینی در ایران نیز دستخوش فراز و نشیب‌ها و چالش‌های فراوانی بوده است.


روان شناسی بالینی در ایران

 


در جریان تاریخ نود ساله روان شناسی بالینی در دنیا ، ایران تاریخچه چهل و اندی ساله‌ای دارد. اولین درس در این رشته از روان شناسی در سال 1344 شمسی در گروه روانشناسی دانشگاه تهران تدریس شد و اولین کتاب در این زمینه به نام روان شناسی بالینی تالیف سعید شاملو در سال 1345 شمسی از طرف دانشگاه تهران منتشر شد. نخستین کلینیک روان شناسی در سال 1346 و در دانشگاه تهان تحت عنوان مرکز مشاوره و راهنمایی ایجاد شد.

در این مرکز برای اولین بار کار سیستمی مرکب از یک روان شناس بالینی که سرپرست مرکز نیز بود، یک روانپزشک و یک مددکار اجتماعی به بررسی مسائل روانی دانشجویان پرداختند و با همکاری هم در تشخیص و درمان نابهنجاریهای رفتاری آنها اهتمام ورزیدند. رشته روان شناسی بالینی عمدتا در اوئل دهه سال 1350شمسی زمانی رسمیت یافت که در گروه روانپزشکی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران واقع در بیمارستان روزبه برنامه‌ای به نام فوق لیسانس روان شناسی بالینی ایجاد شد.

در سال 1344 برای اولین بار در دانشگاه تهران، تدریس روان‌شناسی بالینی با تمركز بر زمینه تشخیص(روان‌شناسی تشخیصی) آغاز شد. در سال 1342 اولین مركز روانی – پزشكی – اجتماعی كه تشخیص و درمان اختلالات كودكان و نوجوانان را بر عهده داشت، در انجمن ملی حمایت كودكان آغاز به فعالیت كرد. ایجاد و توسعه روان‌شناسی بالینی ایران مرهون تلاش‌های اساتید بزرگی چون دكتر سعید شاملو، دكتر محمود منصور و دكتر پریرخ دادستان است.

از سال 1381 انجمن علمی روان‌شناسی بالینی ایران توسط گروهی از متخصصین تاسیس شد.[5]

 

ویژگیهای روان شناسی بالینی
وظایف روان شناسی بالینی متنوع و مختلف است و به موسسه‌ای که روان شناسی در آن کار می‌کند و همچنین به نوع تحصیلات و تعلیمات عملی که داشته است بستگی دارد. برای مثال وظایف روان شناسی بالینی در بیمارستان روانی ممکن است منحصر به تشخیص بیماری از طریق تست باشد یا به روان درمانی بپردازد یا مشغول تحقیقات شود و یا تعلیم عده ای را به عهده بگیرد. روان شناس بالینی ممکن است در مدارس ، مراکز مشاوره کودکان ، زندانها ، بیمارستانها ، دانشگاهها ، پرورشگاهها ، کودکستانها ، وزارت کار ، کارخانه‌ها و انواع دیگر موسسات انجام وظیفه کند.

انواع روان شناسی بالینی
چهار نوع روان شناسی بالینی وجود دارد: دسته‌ای که برای درمان بیماری با روانپزشکان و روانکاوان اشتراک مساعی می‌کنند و بیشتر به کشف ماهیت بیماری و طرز معالجه یک فرد خاص توجه می‌کنند. دسته بعد روان شناسانی که وقت خود را بطور عمده صرف اندازه گیری خصوصیات افراد بوسیله تستهای روان شناسی می‌کنند. دسته دیگر فعالیتهای دسته اول و دوم را بطور مساوی انجام می‌دهند یعنی هم به تشخیص و هم به درمان می‌پردازند.

دسته آخر روان شناسانی هستند که به تحقیق و آزمایش خصوصیات بیماران روانی علاقه دارند و از طریق تجربی برای کشف علل ، علائم و طرق درمان می‌کوشند. روان شناسان معتقدند که آگاهی از تمام این روشها برای آماده ساختن روان شناسی بالینی ضروری است و روان شناسی بدون آشنایی با آنها نمی‌تواند به نحو موثری انجام وظیفه نماید.

تشخیص در روان شناسی بالینی
روان شناسان بالینی از روشهای مختلف برای تشخیص اختلالات استفاده می‌کنند. از جمله این روشها مشاهده رفتار بیمار ، مصاحبه کلینیکی ، آزمونهای روانی ، بررسی تاریخچه فردی و ... است.

درمان در روان شناسی بالینی
روشهای مختلف درمانی در روان شناسی بالینی وجود دارد که روان شناسانی با توجه به رویکرد نظری که در روان شناسی دارند یکی از آنها بکار می‌برند. مثل شناخت درمانی ، رفتار درمانی ، روانکاوی و ... برخی از روان شناسان بالینی دیدگاه التقاطی دارند و از تمام شیوه‌های درمانی بهره می‌برند.

 



:: بازدید از این مطلب : 1565
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

History and emergence of clinical psychology

 

 

 

الفبای یونانی Psi اغلب به عنوان نماد روانشناسی استفاده میشود.روانشناسی بالینی شاخهای از روانشناسی است که به درک، پیش بینی و درمان نابهنجاری، ناتوانی و آشفتگیهای شناختی، هیجانی، زیست شناختی، روان شناختی، اجتماعی و رفتاری کمک میکند و در گستره وسیعی از جمعیتهای در جستجوی درمان کاربرد دارد. (رزنیک، ۱۹۹۱). نقشهای شش گانه آن عبارت است از: ارزیابی و تشخیص، مداخله و درمان، مشاوره، آموزش و نظارت بر کار رواندرمانگرها، پژوهش و مدیریت. غالب کارهای روانشناس بالینی در راستای درمان و تشخیص، آموزش و پژوهش است (دادستان و منصور، ۱۳۶۶).

روان‌شناسی بالینی شاخه‌ای از علم روانشناسی است که به بحث در زمینه اختلالات روانی و تشخیص آنها و درمان می‌پردازد. از عمر روان‌شناسی به شکل علمی و منظم فقط حدود یک قرن می‌گذرد. ولی رشد آن در چند سال اخیر اعجاب آور بوده است. این رشته هم مانند علوم دیگر فرمان با ازدیاد روزافزون دانش رشته‌های تخصصی بوجود آمد و امروزه در امریکا حدود 30 - 20 بخش دارد و هر بخش علاقه و مهارت خاصی را عرضه می‌کند. ولی در 20 سال اخیر هیچ یک از رشته‌های روان شناسی به اندازه روان‌شناسی بالینی پیشرفت نکرده است و تعداد افرادی که در این بخش تحقیق می‌کنند از رشته‌های دیگر روان‌شناسی به مراتب بیشترند.


ریشه‌های روان‌شناسی بالینی نوین را می‌توان در جنبش‌های اصلاحی قرن نوزدهم جستجو كرد كه در نهایت به بهبود مراقبت‌هایی انجامید كه از بیماران روانی به عمل می‌آمد. یكی از مهمترین شخصیت‌ها در این جنبش، فیلیپ پینل(Philippe Pinel) پزشك فرانسوی بوده است. او كه از ظلم و رفتارهای وحشیانه معمول در بیمارستان‌های روانی قرن نوزدهم متحیر شده بود، به ریاست تیمارستانی در "بیختر" و سپس "سالپتریر" رسید. كارهای پینل نقطه عطفی در تحول و پیشرفت روان‌پزشكی، بهداشت روانی و در نهایت روان‌شناسی بالینی محسوب می‌شد.

در سال 1838 اسكیرول(Esquirol) برای اولین بار فرق میان پسیكوز و عقب‌ماندگی هوشی را مشخص كرد. قبل از این تاریخ، همه این افراد را تحت عنوان دیوانه می‌نگریستند. تمایز بین این دو كه یكی از دست رفتن گنجایش هوشی به سبب ابتلاء به بیماری روانی و دیگری عدم پیشرفت و تكامل گنجایش‌های اولیه است اهمیت بسزایی در آن زمان داشت.

اسكیرول، مشاهده كرد كه درجات مختلف عقب‌ماندگی وجود دارد و به منظور پیدا كردن معیاری كه به وسیله آن بتوان این‌گونه افراد را تشخیص داد، تكلم را بهترین معیار قرار داد. او مشاهده كرد هرچه شخص باهوش‌تر باشد، بهتر می‌تواند از زبان استفاده كند و بالعكس قدرت كلامی افراد به نسبت عقب‌ماندگی هوش آن‌ها ضعیف‌تر می‌گردد.

در زمان اسكیرول، عقیده اغلب دانشمندان بر این بود كه افراد عقب‌مانده قادر به یادگیری نبوده و هر نوع كوشش به منظور تعلیم این افراد بی‌فایده است. تصادفا حوادثی نیز كه این‌گونه افكار را تایید می‌نمود به وقوع پیوست. یكی از این وقایع این بود كه پسر وحشی 12 ساله‌ای در جنگل‌های فرانسه پیدا شد. این كودك صداهایی شبیه حیوان از خود بروز می‌داد و با چهار دست و پا راه می‌رفت. پینل روان‌پزشك مشهور، او را عقب‌مانده تشخیص داد و او را غیرقابل درمان دانست. یكی از همكاران پینل به نام ایتار(Itard) معتقد بود كه دلیل اصلی عقب‌ماندگی هوشی این كودك دور بودن از تمدن و نداشتن تربیت صحیح است و به همین جهت سعی كرد كه او را تعلیم و تربیت نماید. این كوشش به مدت 5 سال انجامید ولی ایتار نتوانست كودك را آن قدر تعلیم دهد كه قادر به محافظت از خود باشد. اهمیت واقعی كوشش ایتار در این بود كه علاقه یكی از شاگردان خود به نام ادوارد سگین(Segeein) را برانگیخت تا درباره عقب‌ماندگی هوشی تحقیقاتی به عمل آورد.

در سال 1848 سگین به آمریكا رفت و مراجع صلاحیت‌دار را تحت تاثیر عقاید خود قرار داد و طولی نیانجامید که آموزشگاه‌های متعددی به منظور كمك به افراد عقب‌مانده ایجاد شد. در اواسط قرن نوزدهم فعالیت‌هایی در زمینه تكامل و وراثت انجام شد. كتاب مشهور داروین به نام "منشا انواع" كه در سال 1859 منتشر شد، كمك شایانی به پیشرفت علوم بیولوژی نمود و روان‌شناسی وراثت، قسمتی از نظریات علمی داروین و اصول تكامل شد. در سال 1869 همزمان با كشفیات داروین، دانشمند بزرگ انگلیسی گالتن(Galton) مشاهدات خود را در مورد ارثی بودن بلوغ در كتابی به نام "نبوغ ارثی" منتشر نمود و در سال 1883 روش بسیار مهم تحقیق در وراثت را به وسیله دوقلوها معرفی كرد. در سال 1882 گالتن لابراتواری در لندن به منظور اندازه‌گیری و جمع‌آوری اطلاعاتی درباره مشخصات جسمی و روانی افراد تاسیس نمود. در سال 1879 اولین لابراتوار رسمی را ویلهم وونت آلمانی در دانشگاه لایپزیك تاسیس نموده و این امر سبب ایجاد علاقه علمی در بین دانشمندان آن زمان شد.[1]

رشته روان‌شناسی بالینی در میان رشته‌های روان‌شناسی محبوبیت زیادی دارد. تولد رسمی روان‌شناسی در سال 1860 با كتاب تئودور فخنر یعنی "عناصر سایكوفیزیك" و كتاب وونت در سال 1874 با كتاب "روان‌شناسی فیزیولوژیك" آغاز گردید. اولین كتاب رسمی در روان‌شناسی یعنی "اصول روان‌شناسی" توسط ویلیام جمیز در سال 1890 نگاشته شد.

اولین بار نام مقیاس روانی توسط جیمز مك‌كین كتل در سال 1892 برای سنجش توانایی‌های ذهنی به كار برده شد كه امروزه واژه بسیار مرسومی می‌باشد. كتل، قدمی فراتر از گالتن در امر تست‌سازی نهاد. بدین‌معنی كه تاكید زیادتری در میزان‌كردن تست‌ها نمود. همزمان در آلمان، هرگومانستربرگ آزمون‌هایی برای سنجش توانایی‌های ذهنی كودكان ساخت. وی سپس به آمریكا رفت و پایه‌گذار واقعی روان‌شناسی صنعتی و سازمانی گردید.[2] migna.ir

در اوایل قرن بیستم هنگامی كه آلفرد بینه، تست هوش كودكان را ساخت، علاقه جدی به تست‌های روانی در آمریكا به نحو مخصوص ظهور كرد. كمك بزرگی كه بینه در این مورد نمود این بود كه تست او افراد را برحسب سن تقسیم‌بندی نمود كه روش كاملا عینی و علمی بود.[3]

 

 

تولد روان‌شناسی بالینی توسط لاتیز ویتمر(witmer) در سال 1896 اعلام گردید. وی در این سال در بین اعضای انجمن روان‌شناسی آمریكا چهار اصل را مطرح كرد كه عبارت بودند از:

1-   قبل از نوع روش درمانی، باید ارزشیابی تشخیصی بر روی افراد انجام شود.

2-   برای درمان مناسب باید یك تیم با چند رشته تخصصی تشكیل شده و مشاوره با همه آنها صورت گیرد.

3-   هر نوع مداخله درمانی باید براساس پژوهش و بررسی قبلی صورت گیرد.

4-   قبل از اینكه برای افراد مشكلات و یا بیماری‌هایی پدید آید، باید بتوان آنها را قبل از بروز شناسایی و درمان كرد.



در سال 1904 آلفرد بینه و همكارش سیمون را وزارت آموزش و پرورش فرانسه مامور بررسی در تعلیم و تربیت كودكان عقب‌افتاده كرد. بدین منظور بینه و سیمون اولین تست هوش را در سال 1905 ساختند.


با وجود اینكه بینه روان‌شناس بالینی نبود، كار او را از بسیاری جهات اساس روان‌شناسی بالینی می‌توان خواند. تست‌های هوش گروهی در سال‌های جنگ جهانی اول به وجود آمد.

در سال 1909 استانلی هال، فروید را به آمریكا دعوت نمود. تاثیر فروید در گسترش روان‌شناسی بالینی در آمریكا بسیار زیاد بوده است. با این حال سخنان وی نتوانست روان‌شناسان آمریكایی را در پیروی از مكتب روان‌كاوی ترغیب كند.

در سال 1919 انجمن روان‌شناسان بالینی(AACP) پایه‌گذاری گردید كه خود را مستقل از انجمن روان‌شناسی آمریكا مطرح نمود. اما دو سال بعد این دو انجمن به یكدیگر پیوستند و اینك انجمن روان‌شناسی بالینی یكی از زیر شاخه‌های انجمن روان‌شناسی آمریكا است. migna.ir

در حدود سال ‌1920 تست‌های هوش فردی و گروهی، كلامی و غیركلامی به نسبت قابل ملاحظه‌ای ساخته شد. اصطلاح بهره هوشی رایج شده بود و اندازه‌گیری هوش، عملی متداول محسوب می‌شد.[4]

دو واقعه مهم در دهه 20 نیز در رشد روان‌شناسی بالینی بسیار تاثیرگذار بوده است. اولی آزمون لكه‌های رورشاخ بود كه در سال 1921 نوید آزمون‌های فرافكن را داد و دومی استفاده از اصول یادگیری برای جریان اضطراب توسط ماری جونز در سال ‌1924 بود.

قدم بزرگ دیگری كه در پیشرفت و توسعه رشته تست‌سازی برداشته شد، مطالعات تحقیقاتی بود كه آرنولد گزل در سال 1928 درباره تكامل كودكان نمود و تست‌هایی در این زمینه ساخت كه اساس تست‌ها و تحقیقات بعدی درباره كودكان شد. در سال 1927 ترستون تحقیقات مهم خود را درباره فاكتور آنالیز هوش شروع نمود. از نتیجه این تحقیقات ترستون پیشنهاد كرد كه هوش از تعدادی عوامل مستقل تشكیل شده كه می‌توان آن را تفكیك كرد.

در سال 1939 وكسلر تستی را برای اندازه‌گیری هوش بزرگسالان طراحی كرد. این تست نه تنها بهره كافی از هوش به دست می‌داد بلكه بهره‌هایی از استعدادهای معین افراد نیز عرضه می‌داشت.

ایجاد و توسعه روان‌شناسی بالینی در ایران نیز دستخوش فراز و نشیب‌ها و چالش‌های فراوانی بوده است.


روان شناسی بالینی در ایران

 


در جریان تاریخ نود ساله روان شناسی بالینی در دنیا ، ایران تاریخچه چهل و اندی ساله‌ای دارد. اولین درس در این رشته از روان شناسی در سال 1344 شمسی در گروه روانشناسی دانشگاه تهران تدریس شد و اولین کتاب در این زمینه به نام روان شناسی بالینی تالیف سعید شاملو در سال 1345 شمسی از طرف دانشگاه تهران منتشر شد. نخستین کلینیک روان شناسی در سال 1346 و در دانشگاه تهان تحت عنوان مرکز مشاوره و راهنمایی ایجاد شد.

در این مرکز برای اولین بار کار سیستمی مرکب از یک روان شناس بالینی که سرپرست مرکز نیز بود، یک روانپزشک و یک مددکار اجتماعی به بررسی مسائل روانی دانشجویان پرداختند و با همکاری هم در تشخیص و درمان نابهنجاریهای رفتاری آنها اهتمام ورزیدند. رشته روان شناسی بالینی عمدتا در اوئل دهه سال 1350شمسی زمانی رسمیت یافت که در گروه روانپزشکی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران واقع در بیمارستان روزبه برنامه‌ای به نام فوق لیسانس روان شناسی بالینی ایجاد شد.

در سال 1344 برای اولین بار در دانشگاه تهران، تدریس روان‌شناسی بالینی با تمركز بر زمینه تشخیص(روان‌شناسی تشخیصی) آغاز شد. در سال 1342 اولین مركز روانی – پزشكی – اجتماعی كه تشخیص و درمان اختلالات كودكان و نوجوانان را بر عهده داشت، در انجمن ملی حمایت كودكان آغاز به فعالیت كرد. ایجاد و توسعه روان‌شناسی بالینی ایران مرهون تلاش‌های اساتید بزرگی چون دكتر سعید شاملو، دكتر محمود منصور و دكتر پریرخ دادستان است.

از سال 1381 انجمن علمی روان‌شناسی بالینی ایران توسط گروهی از متخصصین تاسیس شد.[5]

 

ویژگیهای روان شناسی بالینی
وظایف روان شناسی بالینی متنوع و مختلف است و به موسسه‌ای که روان شناسی در آن کار می‌کند و همچنین به نوع تحصیلات و تعلیمات عملی که داشته است بستگی دارد. برای مثال وظایف روان شناسی بالینی در بیمارستان روانی ممکن است منحصر به تشخیص بیماری از طریق تست باشد یا به روان درمانی بپردازد یا مشغول تحقیقات شود و یا تعلیم عده ای را به عهده بگیرد. روان شناس بالینی ممکن است در مدارس ، مراکز مشاوره کودکان ، زندانها ، بیمارستانها ، دانشگاهها ، پرورشگاهها ، کودکستانها ، وزارت کار ، کارخانه‌ها و انواع دیگر موسسات انجام وظیفه کند.

انواع روان شناسی بالینی
چهار نوع روان شناسی بالینی وجود دارد: دسته‌ای که برای درمان بیماری با روانپزشکان و روانکاوان اشتراک مساعی می‌کنند و بیشتر به کشف ماهیت بیماری و طرز معالجه یک فرد خاص توجه می‌کنند. دسته بعد روان شناسانی که وقت خود را بطور عمده صرف اندازه گیری خصوصیات افراد بوسیله تستهای روان شناسی می‌کنند. دسته دیگر فعالیتهای دسته اول و دوم را بطور مساوی انجام می‌دهند یعنی هم به تشخیص و هم به درمان می‌پردازند.

دسته آخر روان شناسانی هستند که به تحقیق و آزمایش خصوصیات بیماران روانی علاقه دارند و از طریق تجربی برای کشف علل ، علائم و طرق درمان می‌کوشند. روان شناسان معتقدند که آگاهی از تمام این روشها برای آماده ساختن روان شناسی بالینی ضروری است و روان شناسی بدون آشنایی با آنها نمی‌تواند به نحو موثری انجام وظیفه نماید.

تشخیص در روان شناسی بالینی
روان شناسان بالینی از روشهای مختلف برای تشخیص اختلالات استفاده می‌کنند. از جمله این روشها مشاهده رفتار بیمار ، مصاحبه کلینیکی ، آزمونهای روانی ، بررسی تاریخچه فردی و ... است.

درمان در روان شناسی بالینی
روشهای مختلف درمانی در روان شناسی بالینی وجود دارد که روان شناسانی با توجه به رویکرد نظری که در روان شناسی دارند یکی از آنها بکار می‌برند. مثل شناخت درمانی ، رفتار درمانی ، روانکاوی و ... برخی از روان شناسان بالینی دیدگاه التقاطی دارند و از تمام شیوه‌های درمانی بهره می‌برند.

 



:: بازدید از این مطلب : 1565
<-PostRate->
|
امتیاز مطلب : <-PostRateResult->
|
تعداد امتیازدهندگان : <-PostRateCount->
|
مجموع امتیاز : <-PostRateTotal->
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

منظور از هنردرمانی، درمان‌های روحی- روانی است.

این نوع درمان، می‌تواند برای افرادی که خیلی درمانده شده‌اند یا برای کسانی که مشکل سلامت ذهنی دارند و همچنین برای کسانی که احساس خوبی نسبت به درمان‌های به شکل گفت‌وگو مانند مشاوره یا روان‌درمانی ندارند، مفید باشد.

اگر شما در تشخیص یا بیان احساس‌تان به‌طورشفاهی مشکلاتی دارید و یا نسبت به پاسخ ‌دادن به سؤالاتی درمورد خودتان بی‌علاقه هستید، ممکن است واکنش خوبی در برابر هنردرمانی داشته باشید. شمار مختلفی از هنرهای درمانی وجود دارد؛ از جمله می‌توان به موسیقی ‌درمانی و تئاتر درمانی اشاره کرد.

هنردرمانی‌ها درگذشته به درمان‌های خلاق تعبیر می‌شدند. این نوع درمان‌ها باید با آموزش‌های خاص و درمان‌های هنری معتبر شکل گرفته و ایجاد شوند.

این درمان‌ها با انواع هنر؛ تئاتر، موسیقی و یا حرکت‌های موزون که توسط افراد حرفه‌ای مدیریت می‌شوند، فرق دارند. اگرچه این گروه‌ها اغلب تجربیات آرامش بخش و غنی دارند و می‌توانند به اعتماد به‌نفس افراد کمک کنند اما کار آنها درمان‌های روانشناختی محسوب نمی‌شوند.زیرا کار این گروه‌ها تلاشی برای کمک به افراد در جهت فهمیدن احساس عمیق‌ترشان یا پیدا کردن راه‌هایی برای مقابله مؤثرتر با مشکلات‌شان به شمار نمی‌آید. [تاثیر درمانی موسیقی بر اسکیزوفرنی]

هنردرمانی‌ها چگونه می‌توانند کمک کنند؟
هنردرمانی‌ها می‌توانند افراد مختلف را به شیوه‌های گوناگون کمک کنند. این شیوه درمان به‌گونه‌ای است که شما همکاری و کمک دیگران را کاملا حس می‌کنید. این حس باعث می‌شود فاصله احساسی- عاطفی خود با خانواده را کشف کنید. برای مثال؛ از طریق یک نقاشی یا داستانی که نوشته‌اید فرصتی برای‌تان ایجاد می‌شود تا حقایق را در مورد خودتان، در حرکتی که دقیقا برخاسته از درونتان است را کسب کنید. به این ترتیب راه‌های آسان‌تری برای مدیریت حل مشکل خود پیدا کرده‌اید که در ضمن برای شما قابل بیان نیز هست.

تجربیات دخترجوانی که خیلی افسرده و مضطرب بود و توانست با استفاده از یک مورد هنردرمانی راهی برای حل مشکلش بیابد، نمونه خوبی است.

او این چنین به یاد می‌آورد: من در وجود خودم دچار نوعی تله‌و‌دام شده بودم که قادرنبودم هیچ کلمه‌ای در مورد آنچه در درونش افتاده‌ام را بگویم؛ حتی به‌خودم؛ یعنی قدرت بیان مسئله را نداشتم. این قصه ادامه داشت تا اینکه من توانستم خودم را به‌صورت ملموس از طریق نقاشی‌ام بیان کنم. این کار وقتی امکان پذیر شد که توانستم کم‌کم احساساتم را درک کنم.

او در ادامه توضیح می‌دهد: من سپس این قدرت را پیدا کردم که در مورد این مسئله به‌تدریج صحبت کنم و در واقع با آنها سروکار داشته باشم. زیرا این نقاشی‌ها اکنون دیگر کمتر ترسناک به‌نظر می‌رسیدند.

اگر شما مشکل سلامت ذهنی داشته باشید، ممکن است احساس تنهایی کامل و بریدن از همه چیز، آزارتان دهد. در چنین شرایطی امکان دارد هنردرمانی‌ها بتوانند به شما در جهت کسب احساس غلبه بر انزواطلبی از طریق تعامل با درمانگر، به شکل ارتباط متقابل با دیگران درگروهی که به لحاظ ساختاری دقیقا دراین چارچوب شکل گرفته، کمک کند.به عبارت دیگر، هنردرمانی‌ها می‌توانند به شما کمک کنند با خودانگیختگی بیشتر، جنبه‌های خلاق خودتان را دوباره کشف کنید و به‌دنبال آن، احساس جدیدی از آزادی و رهایی به دست آورید.

شما برای سهیم شدن در یک هنردرمانی، به هیچ مهارت ویژه یا توانایی خاص نیاز ندارید اما به صبر، استقامت و پایداری نیازدارید چرا که مانند همه درمان‌ها، این نوع نیز برای به نتیجه‌رسیدن، نیاز به زمان دارد و معمولا با سختی‌های خودش همراه است.
بنابراین درهنر درمانی نیز فرد به آسانی به درمان دست نمی‌یابد  ولی می‌تواند امیدوار باشد که در نهایت، رضایت او تا حد قابل توجهی حاصل شود.

اطلاعات بیشتر
اگر شما فکر می‌کنید پیشبرد یک هنردرمانی خاص ممکن است برای شما مفید باشد ولی اطلاعات لازم را در مورد آن ندارید می‌توانید از یک حرفه‌ای درگیربا مراقبت‌هایتان بخواهید درمورد آنچه در این مورد می‌تواند دردسترس شما باشد توضیح دهد.

معمولا هنردرمانی‌ها درعرصه‌های گوناگون ارائه می‌‌شوند؛ مانند سلامتی، خدمات اجتماعی، تعلیم‌و‌تربیت، زندان‌ها و در پروژه‌هایی برای سایر استفاده‌کنندگان؛ افراد بی‌خانمان یا افرادی که تحت‌تأثیر خشونت خانگی هستند.

متأسفانه این امکانات معمولا به‌صورت پراکنده وجود دارند. اگرچه به‌تدریج در حال پیشرفت و گسترش نیز هستند. همچنین شما می‌توانید با یک هنر درمانگر به‌طور خصوصی مشورت کنید و یا از یک سازمان مناسبی در این زمینه بخواهید یک درمانگر واجد‌شرایط به شما معرفی کند. البته بهتر است قبل از شروع کــاربـاآن درمانگر، در مورد میزان دستمزد این افراد اطلاعات کافی کسب کنید تا این مسئله بعد‌ها شما را دچار مشکل نکند.

اگر این امکان برای شما باشد که قبلا با درمانگر ملاقات کنید و با کمک یکدیگر تصمیم بگیرید که آیا این درمان برای شما مناسب هست یا نه، پاسخ بهتری از انتخاب خود خواهید گرفت.
هنردرمانی‌ها اغلب به‌صورت گروهی انجام می‌شوند اما ممکن است همچنین به‌صورت دو نفره، یعنی با حضور بیمار و درمانگر نیز پیشنهاد شوند. درمان خیلی محرمانه است. اگر شما برای این کار با دیگران در یک گروه هستید، از شما انتظار می‌رود به کمک و همکاری دیگران، برای درمان اعتقاد داشته باشید. همچنین نباید خارج از گروه با دیگران به‌خصوص با افراد گروه بحث کنید و از آنها هم انتظار می‌رود که همین رفتار را با شما داشته باشند.

روند هنردرمانی
در هنر درمانی شما ممکن است برای مثال خطوطی را تصویرکنید، نقاشی بکشید و یا به هرصورت چیزهایی با دست‌های خودتان بسازید. سپس شما به اتفاق درمانگر، می‌توانید از آنچه خلق کرده‌اید به‌عنوان موضوع آغازین برای بحث در مورد احساسات‌تان، استفاده کنید.

 



:: بازدید از این مطلب : 1249
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

دارو های ضد افسردگی علا ئم بیماری افسردگی را از بین می برند, این داروها در دهه ۱۹۵۰ به بازار آمدند و از آن زمان به طور مرتب استفاده می شوند.

امروزه حدود  ۳۰ نوع دارو های ضد افسردگی از ۴ گروه مختلف وجود دارد.


تری سیکلیک ها(Tricyclics)


ام –اِی –اُ- آی-ز ( مونو- آمینو اُکسیداز)  MAOI


اس- اس- ار- آی- ز(سلکتیو- سروتونین- ری آپ تِیک -اینهیبیتورز)  SSRIs


اس- ان- ار- آی- ز (  سروتونین و نورآدرنالین- ری آپ تِیک –اینهیبیتورز( )SNRIs



دارو های ضد افسردگی چگونه تاثیر می کنند؟


جواب قطعی برای این سوال وجود ندارد، اما به نظر میرسد که دارو های ضد افسردگی فعالیت بعضی از مواد شیمیایی مغز به نام نوروترانسمیترها را افزایش می دهند.در  افسردگی غالباً سروتونین و نورآدرنالین که هر دو جز نوروترانسمیتر ها هستند ، دچار اختلال می شوند.


دارو های ضد افسردگی در چه مواردی تجویز می شوند؟


-افسردگی متوسط و شدید (برای افسردگی خفیف  دارو تجویز نمی شود(


-اضطراب شدید و حملات پانیک


-اختلالات وسواسی- جبری


-دردهای مزمن


-اختلالات تغذیه ای (Eating Disorders)


-اختلال استرسی پس ازسانحه


اگر نمی دانید چرا دارو ضد افسردگی برای شما تجویز شده، از پزشک خود بپرسید.


داروهای ضد افسردگی تا چه حد موثر هستند؟


بعداز۳ ماه درمان ۵۰ تا ۶۵  درصد افراد بهبودی چشمگیر پیدا می کنند, در حالیکه این درصد  برای افرادیکه دارونما(پلاسبو) استفاده کنند ۲۵تا ۳۰ میباشد.


این نکته که بعضی افراد با دارونما بهتر میشوند شاید جالب به نظربرسد، ولی لازم است بدانید که این اثر مشابه اثری است که مسکن ها میتوانند روی احساس ما داشته باشند. از طرف دیگر هر داروئی  که ما استفاده می کنیم، مقداری از اثر خود را مدیون داشتن نام دارو بر خود دارا         می باشد، به این معنی که افراد گاهی صرف اینکه فکر می کنند دارو استفاده می کنند احساس بهتری پیدا می کنند.


آیا داروهای ضد افسردگی جدید بهتر از داروهای ضد افسردگی قدیمی هستند؟


بله ونه. داروهای ضد افسردگی قدیمی تر(تری سیکلیک ها) به همان اندازه داروهای جدید موثر می باشند، اما داروهای جدید اثرات جانبی کمتری دارند.یک نکته مهم این هست که اگر فردی تعداد زیادی از این دارو را یکباره استفاده کند (به طور اتفاقی یا به منظور خودکشی) ،چندان خطرناک نیستند.


چه نوع دارو ضد افسردگی به من توصیه شده است؟


در انتهای این پمفلت فهرستی از تمامی داروهای ضد افسردگی ؛ نام تجاری آنها و نوع آنها داده شده است.


آیا داروهای ضد افسردگی عوارض جانبی دارند؟


بله ،پزشک شما در این زمینه شما را راهنمائی می نماید ودرعین حال لازم هست که شما وی را از هرگونه بیماری دیگرخودتان آگاه سازید.در زیر فهرستی از عوارض جانبی داروهای ضد افسردگی مختلف  آورده شده.


تری سیکلیک ها


خشکی دهان ، لرزش خفیف، طپش قلب، یبوست، خوابی آلودگی و افزایش وزن از عوارض شایع این دسته داروها می باشند.در افراد سالخورده عوارض دیگری مانند گیجی،کندی در شروع وتوقف جریان ادرار،افت فشارخون وگاهاً ازدست دادن تعادل وافتادن، ممکن است اتفاق بیفتد.


اگر بیماری قلبی دارید بهتر هست از این گروه ضد افسردگی ها استفاده نکنید.


مردها ممکن هست دچار اختلالاتی در نعوظ ویا انزال دیررس شوند.  استفاده یکباره تعداد زیادی از این دارو (به منظور خودکشی) می تواند بسیار خطرناک باشد.


SSRIs


در طی دو هفته اول  ممکن است، احساس تهوع و اضطراب بیشتری  کنید. بعضی از این داروها می توانند باعث سوء هاضمه بشوند ولی اگر همراه غذا خورده شوند این مسئله برطرف خواهد شد.از عوارض جانبی دیگر این گروه میتوان ،ایجاد اختلال در عملکرد جنسی را نام برد. مواردی از پرخاشگری نیزگزارش شده که البته این تعداد زیاد نمی باشد.


آگاهی داشتن  از عوارض جانبی  این داروها  ممکن هست نگران کننده باشد، خصوصاً اینکه بروشور همراه دارو، حتی عوارض جانبی بیشتری را ذکر میکند که ممکن است به نگرانی  شما بیا فزاید .اما بیشتر افراد ،دچارهیچ عوارض جانبی نمی شوند ویا شکل  خفیفی از عوارض جانبی  را تجربه میکنند.


عوارض جانبی غالباً درعرض چند هفته برطرف خواهد شد. اما داشتن لیست آنها مهم است چون درصورتیکه دچار عوارض جانبی بشوید متوجه آن خواهید شد و می توانید با پزشک خود مشورت کنید.


عوارض جانبی جدی مانند ، اختلال جریان ادرار،گیجی، فراموشی و ازدست دادن تعادل وافتادن، در افراد جوان و میان سال به ندرت اتفاق می افتد.


داشتن افکار خودکشی یا خودآزاری در افرادی که افسرده هستند امر شایعی می باشد،درصورت  داشتن این افکاربا پزشک خود صحبت کنید. این افکار به محض بهتر شدن افسردگی، برطرف خواهد شد.


SNRIs


عوارض جانبی آنها مشابه با SSRI ها بوده ولی ونلافاکسینVenlafaxine برای کسانی که مشکل جدی قلبی دارند، تجویز نمی ‌شود. این دارو ممکن است باعث افزایش فشارخون  شود بنابراین فشارخون باید اندازه گیری شود.


مونو آمینو اکسیداز اینهابیتور(MAOIS (


این نوع ضد‌افسردگی ها  این روزها بندرت تجویز می ‌شوند.MAOIها اگر همراه با غذاهایی که  حاوی ماده‌ای موسوم به تیرامین هستند مصرف شوند، می ‌توانند باعث افزایش  فشار خون شوند. اگر نیاز به  مصرف MAOI ها داشته باشید دکترتان لیست غذاهایی را که باید پرهیز کنید به شما می ‌دهد.


ـ در مورد رانندگی یا کار با ماشین آلات چطور؟


برخی ضد‌افسردگی ‌ها باعث خواب آلودگی شده و واکنش‌های شما را کند می ‌سازند(داروهای قدیمی ‌تر احتمالا  بیشتراین اثر را دارند)اما، برخی از آنها می ‌توانند هنگام رانندگی هم تجویز شوند. ولی بخاطر داشته باشید که  افسردگی به خودی خود  در تمرکز شما اختلال ایجاد می ‌کند و می تواند  باعث افزایش ریسک تصادف ‌شود.اگر  تردید دارید، قبل ازاقدام به  رانندگی وضعیت خود را با دکترتان در میان بگذارید و نظرش را جویا شوید.


ـ آیا ضد‌افسردگی ‌ها اعتیاد آورند؟


داروهای ضد افسردگی باعث ایجاد اعتیادی که افراد  با مصرف آرام بخش ها، الکل یا نیکوتین پیدا میکنند، نمی شوند:


ـ زیرا که با گذشت زمان نیازی به افزایش دوز مصرفی (برای رسیدن به همان اثرقبلی) ندارید.


ـ زیرا با قطع آنها ,میل به مصرف مجدد آنها نخواهید داشت.


هرچند دراین مورد  هنوز باید بحث و تحقیق شود،  زیرا علیرغم نداشتن علائم اعتیاد، تا یک سوم افرادی کهSSRIها وSNRIها را قطع کرده‌اند علائم سندرم قطع را داشته‌اند. این موارد عبارتست از:


ـ احساس ناراحتی در معده


ـ علائم شبیه سرماخوردگی


ـ اضطراب


ـ گیجی


ـ رویاهای زنده (vivid)  در شب


ـ احساساتی در بدن که شبیه شوک الکتریکی است(در صورت نیاز به توضیح بیشتر ،به منابعی که در انتها آورده شده ، مراجعه کنید)


در اکثر افراد این علائم فوق ملایم است، ولی برای عده کمی از افراد می ‌تواند  شدید باشد. این علائم عمدتاً با  مصرف پَروگزتین Paroxetine( با نام تجارتیسروگزاتSeroxat) و ونلافاکسین Venlafaxine( با نام تجارتیافکسورEfexor) رخ می ‌دهد. برای جلوگیری از این موضوع, معمولاً کاهش تدریجی  دوز ضد‌افسردگی ها قبل از  قطع ناگهانی آنها توصیه می شود.


عده‌ای گزارش کرده‌اند که بعد از مصرف SSRI ها برای چند ماه، وقطع آن ،  احساس کرده اند که به دارو معتاد  شده‌اند، اما بیشتر دکترها معتقدند ‌ که این  علائم در واقع به علت  بازگشت افسردگی است و نه به علت اعتیاد  به مصرف ضد افسردگی ها.


کمیته ایمنی داروها در بریتانیا مدارک موجود را در سال ۲۰۰۴ مرور کرده و نتیجه گرفته که بر طبق معیارهای  بین المللی،هیچ گونه  شواهدی  دال بر اینکه مصرف  SSRIs ها و  ضد‌افسردگی های مرتبط،  باعث  وابستگی شدید یا بروز  سندروم وابستگی  شوند  وجود ندارد.


ـ ضد افسردگی های SSRI، تمایلات به خودکشی و جوانان


شواهدی از افزایش افکار خودکشی (و نه الزاماً اقدام به خود کشی) و عوارض جانبی دیگر در  جوانان مصرف کننده ضد‌افسردگی ها  دیده شده است. بنابراین مصرف   SSRIها  در نوجوانان زیر ۱۸ سال مجاز نیست. هرچند، بر طبق دستورالعمل  موسسه  ¹NICE ، مصرف  فلوگزتین که یک SSRIاست در افراد زیر هیجده سال ، منعی ندارد.


شواهدی  دال بر افزایش افکار خودکشی و یا خودآزاری در افراد بالای ۱۸ سال که  ضد افسردگی ها  را مصرف می کنند، دیده نشده است.اما از آنجایی که  جوانان بیشتر از  بزرگسالان  دست به خودکشی می ‌زنند، بنابراین اگر این گروه مصرف کننده ضد افسردگی ها هستند، باید بیشتر مراقب آنها بود.


ـ در مورد بارداری چطور؟


همواره بهتر است از مصرف دارو  در دوران بارداری، به ویژه در سه ماهه نخست،  حتی المقدور اجتناب شود. اخیراً، شواهدی از افزایش نقص‌ مادرزادی و معلولیت در کودکان مادرانی که در طی این زمان از  داروی ضد افسردگی استفاده کرده‌اند مشاهده شده است. هر چند برخی مادران مجبور به مصرف  داروهای ضدافسردگی در طی دوران بارداری هستند، در این موارد باید مضرات و منافع مصرف دارو برای مادر و نوزاد به دقت  توسط پزشک بررسی شودو سپس در مورد  ادامه مصرف یا قطع مصرف تصمیم گیری شود. شواهدی وجود دارد که کودکان مادران مصرف کننده ضد افسردگی ها، بعد از تولد ممکن است با  علائم سندرم قطع مواجه شوند.احتمال وقوع این حالت  در صورتی که پَروگزتینParoxetine   مصرف شده باشد متحمل تر به نظر می ‌رسد.


در حال حاضر توصیه شده است که در طی دوران حاملگی بهتر است از درمان های جایگزین استفاده گردد.


ـ در مورد شیردهی چطور؟


احساس افسردگی پس اززایمان در مادران بسیار شایع میباشد( این حالت  افسردگی پس اززایمان نامیده می شود).این حالت معمولاً با مشاوره و حمایت  از مادر بهبود میابد.اگر افسردگی پس اززایمان  شدید باشد، به نوعی که مادر قادر به شیردهی و مراقبت از نوزاد نباشد و این قضیه در روند رشد نوزاد تاثیر گذارد، داروهای افسردگی  می تواند کمک کننده باشد .


در مورد بچه چطور؟


مقدار ناچیزی ازداروهای  ضد افسردگی از طریق شیرمادر به نوزاد منتقل می گردد.نوزادان پس از چند هفته اول  تولد به علت کارا بودن کلیه ها و کبدشان ، همانند بزرگسالان ، قادر هستند که داروهای ضدافسردگی دریافت شده از طریق شیر را تجزیه و دفع کنند، بنابر این خطر جدی متوجه  نوزاد  نمی باشد.  نوزادان بعضی داروهای ضد افسردگی را بهتر دفع میکنند ،در این مورد می توانید از پزشک یا  دکترداروساز خود سوال کنید.با توجه به اثرات مفید شیردهی بنظر میرسد بهتر است حتی در مواردی که مادر دارو ضدافسردگی مصرف می کند، به شیردهی ادامه داد.


ـ ضد افسردگی ‌ها چگونه باید مصرف شوند؟


- با دکترتان در چند هفته اول شروع مصرف در تماس باشید. برای  برخی داروهای تری سیکلیک قدیمی ‌تر، شروع با  دوز کمتر و بالا بردن آن درعرض چند هفته بهتر است.بنابراین اگر با دکترتان در تماس نباشید، دوز داروئی کافی را دریافت نخواهید کرد .اما در مورد قرص‌های SSRIمعمولا نیازی به افزایش دوز نمی باشد، دوزی که شروع می‌‌کنید معمولا دوزی است که  آنرا ادامه خواهید داد.


- مصرف دارو رابه علت  عوارض جانبی قطع نکنید، بسیاری ازاین عوارض درعرض چند روز از بین خواهند رفت. قرص‌ها را قطع نکنید مگر اینکه اثرات جانبی واقعاً ناخوشایند باشند ، اگر چنین بود، بلافاصله  دکترخود را مطلع نمائید. اگر احساس می کنید افسردگی تان  بدترشده است ،  دکترخود را مطلع نمائید چراکه ممکن است نیاز باشد که  داروی دیگری برای تان تجویز گردد.همچنین اگر دچار اضطراب یا بی قراری شده اید باید دکترتان را در جریان امر قرار دهید.


- داروضد افسردگی  خود را هر  روز مرتب مصرف کنید، درغیر این صورت، موثر نخواهند بود.


ـ  داروهای ضد افسردگی  سریع  اثر نمی ‌کنند، کمی تحمل داشته باشید.در بیشتر افراد ۲-۱ هفته طول می کشد تا اثرات  قرص  معلوم ‌شود ولی گاهی ممکن است برای مشاهده تاثیر کامل  تا ۶ هفته زمان نیاز باشد.


- در مصرف دارو استقامت داشته باشید.چرا که  قطع زود هنگام دارو، شایع ترین‌ علت عدم بهبود و یا بازگشت افسردگی است.


ـ  سعی کنید الکل مصرف نکنید. الکل  میتواند افسردگی شما را تشدید ‌‌کند،  ضمن اینکه مصرف آن با داروهای ضد افسردگی تداخل دارد (باعث افت سطح هوشیاری و خواب آلودگی  می شود)   این امرمنجر به مشکلاتی در رانندگی یا هرچیزی که نیاز به تمرکز دارد، می انجامد.


- داروهای ضد افسردگی را از دسترس اطفال دور نگه دارید.


ـ  اگر وسوسه شدید که با مصرف یکباره تعداد زیادی قرص خودکشی کنید، سریعاً  دکترتان را در جریان  بگذارید و قرص‌هایتان را به فرد دیگری بدهید تا برایتان نگه دارد .


ـاگر هنگام تغییر دوزدارویتان، دچار  تغییرات عمده احساسی شدید، پزشکتان را در جریان  بگذارید.


چه مدت باید دارو مصرف شود؟


ضد افسردگی ‌ها لزوماً عامل افسردگی را درمان نمی ‌کنند. بدون هیچ درمانی، بیشتر افسردگی ‌ها بعد از ۸ ماه بهتر می ‌شوند.


اگر قبل از ۸ یا ۹ ماه دارو را قطع کنید،احتمالاً علائم افسردگی باز می ‌گردد.در حال حاضر توصیه می ‌شود، حداقل تا شش ماه بعد ازاحساس بهبودی ،مصرف داروهای ضد افسردگی ادامه یابند. گاهی یافتن علت افسردگی می تواند بسیار مفید باشد و باعث شود احتمال بازگشت افسردگی بطور قابل ملاحظه ای کاهش یابد.


اگر دو یا بیش از دو حمله افسردگی داشته‌اید، درمان را  باید حداقل برای  دو سال ادامه دهید.


ـ اگر افسردگی عود کند (باز گردد) چطور؟


برخی افراد بارها دچار افسردگی شدید می ‌شوند. حتی وقتی که بهتر می ‌شوند، باید چند سال     داروی ضد افسردگی استفاده کنند تا افسردگی آنها مجدداً باز نگردد. این امر در افراد سالخورده شایع تراست. برای برخی از این  افراد، دیگر داروها مثل لیتیم تجویز می ‌شود،ضمن اینکه     روان درمانی علاوه بر مصرف قرص می ‌تواند مفید باشد.


این قرصها چه اثری برزندگی مان خواهند داشت؟


افسردگی تجربه ناخوشایندی است و می ‌تواند روی  عملکرد واحساس لذت شما از زندگی تاثیر     نامطلوب بگذارد. داروهای ضد افسردگی ‌ می‌‌توانند به بهبود سریعتر شما کمک کنند.این دارو ها  توسط  پزشک شما تجویز شده و به جز عوارض جانبی ذکر شده در بالا ،اصولاً تاثیر دیگری نباید بر روی زندگی داشته باشد. افرادی که این قرصها را مصرف می کنند، به ویژه قرصهای   نسل جدیدتر، معمولا به فعالیتهای  اجتماعی و عادی خود  ادامه می دهند.


اگر افسردگی شما  مزمن  باشد،ممکن است نزدیکان  شما(به عنوان مثال همسر)  به  خلق و خوی افسرده شما عادت کرده باشند.  برخی افراد  گزارش کرده‌اند که  به تدریج که افسردگی شان  بهتر شده و دید بهتری پیدا کرده‌اند، با نزدیکان خود  دچار مشکل شده اند. این می ‌تواند باعث بروز اصطکاک و سو تفاهم بین طرفین  شود ، به این دلیل بهتر است  افراد از این موضوع آگاه باشند و در صورت  مواجه با آن ، بتوانند در این باره با یکدیگر صحبت کنند و یا در صورت لزوم از پزشک خود راهنمایی بگیرند .


چه خواهد شد اگر از این داروها مصرف نکنیم؟


نظر دادن در این باره آسان نیست.  بستگی به علت تجویز آنها، شدت  افسردگی شما و مدت ابتلا به افسردگی دارد. بیشتر افسردگی ‌ها پس از حدود ۸ ماه به طور خودبه خود درمان می ‌شوند. اگر افسردگی شما خفیف است بهتر است از یکی از  روشهای درمانی زیر بهره بگیرید. در صورتی که نمی توانید یکی از این روش ها را انتخاب کنید، با دکترتان مشورت  کنید.


چه روشهای درمانی دیگربرای افسردگی وجود دارند؟


تنها مصرف قرص کافی نیست. پیدا کردن راههائی که بتوانند باعث ایجاد حس بهتری در شما شود هم مهم می باشد چرا که شانس برگشت افسردگی را کم می کند. این راه ها می ‌تواند شامل:   کسی که بتوانید با او صحبت کنید ،  ورزش کردن به طور منظم، کاهش مصرف مشروبات الکلی، تغذیه  سالم و کافی، تکنیک های خود-درمانی که کمک به آرامش شما میکنند،  و پیدا کردن راهی برای حل مسائلی  که در ابتدا باعث بروز افسردگی در شما  شده اند، باشد. برای اطلاعات بیشتر در  زمینه تکنیک های خود درمانی میتوانید به بروشور افسردگی مراجعه نمائید.


ـ روان درمانی


روشهای صحبت درمانی موثرومتفاوتی برای درمان افسردگی وجود دارد.


-  مشاوره در افسردگی خفیف مفید است.


- تکنیک‌های حل مشکل در درمان  افسردگی که به علت  مشکلات زندگی ایجاد شده مفید است.


- رفتار درمانیِ شناختی، به شما کمک می ‌کند به  شناخت بهتری از  طرز تفکرتان نسبت به خودتان، افراد دیگر و دنیای اطراف پیدا کنید.


- برای اطلاعات بیشتر در این زمینه میتوانید به بروشور روان درمانی و رفتار درمانیِ شناختی  مراجعه نمائید.


روشهای درمانی گیاهی


گیاهی موسوم به هیپریکو(Hypericum)م برای افسردگی وجود دارد ، که از گیاه St Johns Wort گرفته شده و بدون نسخه ارائه می ‌شود.


روشنایی


بعضی افراد در طی زمستان  دچار افسردگی شده ودر زمانی که روزها  آفتابی و بلند است بهبود میابند. این حالت، اختلالِ خلقیِ فصلی Seasonal Affective Disorder(SAD)   نامیده میشود. در این شرایط ممکن است استفاده از جبعه نور  مفید باشد ،که  در واقع یک منبع نور روشن است  که  میتوانید  در طی زمستان هر روز وبه مقدار معینی از آن استفاده کنید. این در واقع کمبود نوردر زمستان  را جبران میکند.



:: بازدید از این مطلب : 1285
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

 

مسعود مظفر، کارشناس ارشد روان شناسي باليني در گفتگو باشگاه خبرنگاران گفت: براي آشنايي بيشتر شما به برخي از اين تکنيک ها اشاره مي کنيم.

1) تکنيک آموزش افزايش مهارت هاي بين فردي


مظفر تصريح کرد: اين تکنيک براي افزايش مهارت‌هاي بين فردي طراحي شده که عبارت است از آموزش چگونگي ابراز عقيده - احساس و افکار به صورت مناسب است.

وي ادامه داد: اين تکنيک در روابط بين شخصي مثل اختلافات زناشويي_افسردگي_اختلالات جنسي_رفتارهاي پرخاشگرانه و مورد سوء استفاده قرار گرفتن کاربرد دارد.

2) تکنيک حل مسئله

اين کارشناس ارشد روانشناسي باليني اظهار کرد: حل مسئله يک تکنيک درماني روان شناختي است که مراجعه کننده از اين طريق ياد مي گيرد از مجموعه آگاهي ها، دانش و منابع موجودي که در اختيار دارد بر حل مسئله يا مشکلي که با آن مواجه است استفاده کند.

وي با بيان اين مطلب ادامه داد: نداشتن مهارت حل مسئله مي‌تواند اختلال هاي گوناگون روانشناختي (مثل افسردگي و اضطراب) و يا مشکل هايي در ازدواج و تربيت فرزند ايجاد مي کند.

3) تکنيک آموزش شناسايي رفتارهاي نادرست

مظفر عنوان کرد: مراجعان با آموختن اين روش مي‌توانند رفتارهاي نادرست خود را بشناسند و با ترک آنها رفتارهاي مناسبي را جايگزين کنند.

4) تکنيک مديريت استرس

اين کارشناس ارشد روانشناسي باليني در ادامه گفت: اين تکنيک از مجموعه اي از شيوه هاي درماني تشکيل شده است که ريلکسيشن يکي از آنهاست.

وي در ادامه مطلب خود افزود: ابتدا مراجعه کننده در مورد اثر استرس بر رفتار و سلامت، آموزش مي بيند، سپس با کمک درمانگر عوامل استرس زا را شناسايي مي کند تا بتواند با روش هايي مثل ريلکسيشن يا انواع مراقبه ها استرس هاي خود را مديريت کند و به آرامش برسد.

5) آموزش مهارت هاي کلامي و غير کلامي

مظفر گفت: مهارت هاي اجتماعي شامل طيف وسيعي از رفتارها، مانند گرمي و صميميت در روابط، سهولت در گفتگو، ابراز همدلي، تماس چشمي و به طور کلي مهارت هاي کلامي و غير کلامي برقراري ارتباط است.

6) تکنيک تغيير باورهاي مشکل زاي افراد

مظفر تصريح کرد: اين تکنيک به مراجعان کمک مي کند تفکرات ناسالم خود را بشناسند و به پيامدهاي منفي آن توجه و تفکرات سالم تر را جايگزين کنيد.

7) تکنيک مهار و مديريت خشم

مظفر در ادامه گفت: از اين روش براي مهار خشم و پرخاشگري استفاده مي شود زود عصباني شدن، از کوره در رفتن، داد زدن، پرتاب اشياء و يا شکستن آنها، در را بهم کوبيدن و زدن خود و ديگران نمونه هايي از خشم و پرخاشگري هستند.

8) تکنيک تغيير عادت ها

مظفر تشريح کرد: در اين روش به مراجعان آموزش داده مي شود که عادت هاي ناسالم خود را بشناسند و از عادت هاي سالم متضاد با آنها براي ترک عادت مشکل دار استفاده کنند.

وي در ادامه بيان کرد: از اين تکنيک در درمان اختلال هايي مثل مکيدن انگشت، پلک زدن شديد و کندن مو استفاده مي شود.

9) تکنيک مواجهه


اين کارشناس ارشد روانشناسي باليني گفت: مواجهه روشي است که در آن شخص با هر محرکي که در او ايجاد رفتار يا هيجان نامطلوب مي شود روبرو مي شود.

وي در ادامه مطلب خود افزود: به طور مثال کسي را که ترس شديد از ارتفاع دارد براي اينکه به اصطلاح ترسش بريزد.

وي را مقابل اين محرک قرار مي دهند که در مقابل اين محرک (ارتفاع) واکنش نامطلوب (ترس و فرار) نشان ندهد.

10) تکنيک پذيرش

مظفر عنوان کرد: پذيرش به معناي شناسايي و قبول رويدادهاي ناخوشايندي است که نمي توان کنترلي برآنها داشت.

وي خاطرنشان کرد: که در اين تکنيک درمانگر با استفاده از روش هايي مثل انواع مراقبه ها به مراجعه کننده کمک مي کند تا مسائل تغيير ناپذيري که باعث ايجاد نقش يا احساس هاي دردناک مي شوند بپذيرد و خود را از فشارهاي رواني برهاند.

 



:: بازدید از این مطلب : 1425
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

«کودک درون» اصطلاحی است که بسیار شنیده ایم و هر چند بیشتر به شوخی و طنز از آن استفاده می کنیم، اما مبحثی مهم در روان شناسی است که حتی در درمان رفتارهای ناهنجار و عادات و اضطراب های به جا مانده از دوران کودکی به روان کاوان و روان پزشکان کمک می کند.

 

 

 

 


کودک درون همان بچه کوچکی است که دوست دارد تربیت شود، مورد توجه و مراقبت قرار گیرد و او را دوست داشته باشند. روح آزاد، شیطان و بازیگوشی است که شما آن را سر به راه کرده و کنترل می کنید، او عاطفی و حساس است، شما او را هدایت کرده و آرام می کنید، با این حال در درون شما زندگی می کند. او خلاق و هنرپیشه است، شکل یافته و سامان دهی شده و نیازمند رهایی است.

کودک درون همان شمایی است که درد می کشید، نادیده گرفته می شوید، خود را از دید دیگران پنهان کرده و وجود خود را انکار می کنید. این کودک همیشه در زیر سطح قرار دارد و موجب نگرانی و ترس شما از مورد سوء استفاده قرار گرفتن می شود.


شمایی که در زمان جوانی عاشق بازی و شادی و سبک سر بودید. همان کسی که شما آن را با شخصی بالغ، جدی و دارای رفتار تکلیف گرا جایگزین کردید. کودک درون شما گم شده یا فراموش شده اما هنوز هم در ناخودآگاه شما ساکن است. کسی که می داند چگونه بازی کند و خوش بگذراند و به شما کمک می کند تا خستگی را از خود دور کرده و استرس را در زندگی خود کنترل کنید. شخصی که اگر آسان بگیرید، جدی بودن خود را رها کنید، بر ترس تان غلبه کنید و انعطاف پذیری و تغییر را در زندگی خود بپذیرید، می توانید او را به عنوان یک بزرگسال در نظر بگیرید. شخصی در درون شما که برای انجام کارهایش نیازمند حمایت و تشویق از طریق ابزارهای متفاوت است. از این طریق می توانید زندگی جدید و سالمی داشته و فرصتی برای رشد شخصی بیابید.

 



● جایگاه کودک درون
کودک درون در هر شخص بالغ و بزرگسالی وجود دارد. در حافظه یا ناخودآگاه ما وجود دارد زیرا هر کدام از ما خاطرات تلخی از گذشته داریم که انگیزه فعلی و آینده ما را شکل می دهد. او به رویاها یا خیال بسیاری از ما می آید. ما می توانیم به وضوح مجسم کنیم که این کودک چه شکلی است، چه احساسی دارد و چگونه عمل می کند.
کودک درون در ارتباط با دنیای روحی ما است، زیرا بیشتر در قلمروی روح ما قرار دارد تا در قلمروی رفتار آگاهانه. ترکیبی از ارزش کنونی و سیستم اعتقادی ما است اگر چه ما از تاثیر آن بر تصمیم گیری های خود خبر نداریم. علت وجود کودک درون این است که وقتی ما کوچک بودیم قوانین خانوادگی ما ایجاب می کرد که ما به عنوان یک خانواده شاد و سالم خود را نشان دهیم بنابراین ما کودک درون خود را تحت فشار قرار می دادیم تا مسوول تر، جدی تر و موفق تر به نظر برسد.
از بزرگ شدن در یک خانواده معیوب، بلوغ عاطفی از رشد بازمی ماند و موجب ناتمام ماندن کار کودک درون می شود. همین مساله موجب می شود اشخاص سریع رشد کرده و تبدیل به بزرگسالان کوچکی شوند و بیش از حد مسوول یا ایده آلیست شده و از لحاظ عاطفی آسیب پذیر شوند.


● مشاهده کودک درون

برای اینکه کودک درون خود را شناسایی کنید، خود را در موقعیتی آرام قرار داده و چشم هایتان را ببندید. ۳۰ دقیقه خود را کودکی بین ۳ تا ۸ سال تصور کنید، خود را در شکل این کودک و ابتدا در تبادل با اعضای خانواده و سپس در ارتباط با همبازی هایتان که در همسایگی یا مدرسه شما هستند، ببینید. توجه کنید چگونه به اعضای خانواده عکس العمل نشان می دهید و با دوستان و همبازی های خود کنار می آیید و ببینید از بازی با آنها لذت می برید؟
سرانجام خود را در محیط خانواده تصور کنید. آیا شما شاد، پرانرژی و هیجان زده هستید و از زندگی لذت می برید؟ آیا شما جدی، غمگین و ناامید از زندگی هستید؟
اگر کودکی غمگین و جدی هستید، سعی کنید آخرین تجربه شادی را که به عنوان یک کودک داشتید، به یاد آورید. این آخرین خاطره از شما به عنوان کودک شاد «کودک درون» است که در درون شما وجود دارد تا از عهده استرس برآید.
حال که کودک درون خود را شناختید، بهتر است از برخی نتایج منفی سرکوب کودک درون نیز آگاهی یابید. وقتی ما به عنوان یک بزرگسال سعی می کنیم نیازها و علایق کودک درون را سرکوب کنیم، هرگز یاد نمی گیریم چگونه بازی کنیم و خوش باشیم، چگونه آرامش یابیم و استرس را در زندگی کنترل کنیم و چگونه از زندگی قدردانی کنیم. در واقع بیشتر کار می کنیم تا زندگی کنیم. ما می توانیم به کودک درون خود بگوییم در زندگی خیلی جدی، سخت گیر و انعطاف ناپذیر نباشد، به اشتباهاتش بخندد و سعی کند از چیزهای کوچک در زندگی لذت ببرد. برای لذت بردن از زندگی می توانید وقت خود را بیشتر در طبیعت سپری کنید و سعی کنید افکار و احساسات مثبت را در ذهن خود پرورش دهید.

 

ما، همه‌مون بازیگریم

اجرای کودک درون فیلم « آتش‌بس» که یادتان هست؟ فکر می‌کنید این کودک از کجا آمده و به چه دردی می‌خورد؟

حالا دیگر افتاده است توی زبان همه مردم؛ کلمه «کودک درون» را می‌گویم. خیلی‌ها بی‌هوا این کلمه را به‌کار می‌برند. حتی با استفاده از این کلمه‌ها فیلم «آتش بس» ساخته می‌شود و ملت می‌بینند و حالش را می‌برند اما واقعا این کودک درون چی هست، از کجا آمده و  به چه دردی می‌خورد؟ «بالغ درون» و «والد درون» دیگر چه صیغه‌ای هستند و چرا این کلمه‌ها افتاده در دهان مردم؟ با اینکه نوشتن نظریه اریک برن در 2صفحه او را در گور خواهد لرزاند اما چاره چیست؟ حالا روزهای آخر نمایشگاه است. اگر خواستید یک کتاب اریک برنی بخرید، لااقل این 2صفحه یادتان باشد.


***


کاشف کودک درون


اریک لنارد برنشتاین (که بعد‌ا وقتی تبعه آمریکا شد، خودش اسمش را کرد اریک برن)، سال 1910 در مونترال کانادا به دنیا آمد. وقتی پدرش مرد، به توصیه مادرش رفت و راه پدر را در آمریکا ادامه داد و  پزشک شد و خیلی دقیق‌تر روانپزشک. با اتمام تحصیل در روانپزشکی،  اریک وارد ارتش آمریکا شد تا به‌عنوان روانپزشک در ارتش این کشور خدمت کند.


اولش او هم مثل تمام همدوره‌ای‌هایش از روانکاوی فروید خوش‌اش آمد و بعد کم‌کم مثل تمام روان‌شناسانی که بعد از فروید نظریه دادند، یک نظریه ساده و جمع‌و‌جور درمورد روابط آدم‌ها ارائه داد و اسمش را گذاشت: «نظریه تحلیل متقابل رفتار» (Analysis Transactional یا TA). او 6 سال قبل از مرگش - یعنی در 1964- کاری کرد کارستان و کتابی نوشت به نام «بازی‌ها» و هرچه را که می‌خواست بگوید ریخت توی این کتاب. کتابش مثل اسب فروخت و به‌خیلی از زبان‌های دنیا ازجمله فارسی ترجمه شد. کودک درون، بالغ درون و والد درون مفاهیمی بودند که اولین‌بار اریک برن درکتاب‌هایش آنها را آفرید و درموردشان حرف زد.


کودک درون


اسمش رویش است دیگر؛ آن بخش از وجود ماست که دوست دارد کودکی کند؛ یعنی اینکه درست مثل یک بچه سرزنده و با هیجان باشد. کودک درون ماست که ما را وا می‌دارد از خودمان خلاقیت در کنیم، شعر بگوییم، شوخی کنیم، در هپروت تخیلات‌مان سر کنیم و بچه بازی در بیاوریم. کودک درون ماست که قهر می‌کند، ناز می‌کشد و یکهویی بهانه کوه و دشت می‌گیرد.


اما چیزی که مهم‌تر از خود کودک درون است، انواع آن است. ما 2 نوع کودک درون داریم؛ کودک‌سازگار و کودک طبیعی. آنکه هی می‌گویند کودک درونت را دریاب، منظورشان کودک طبیعی درون است. اما کودک سازگار اصلا چیز خوبی نیست چون که کاملا تحت تاثیر والد است؛ یعنی نوعی از کودکی‌کردن که والدین آدم دوست دارند و کاملا تحت سلطه است. یادتان باشد که کودک طبیعی کاملا شاد و سرحال و بشاش است و اگر هم پرخاشگری می‌کند، به‌هرحال خودش است اما کودک سازگار فقط دارد دیکته والدین خودش و جانشینان والدین‌اش در اجتماع ( از معلم گرفته تا همسر) را اجرا می‌کند و فقط هدفش مقبول‌بودن است. هنرمندها و آنها که به قول معروف اهل عشق‌وحال هستند، به کودک طبیعی درونشان حسابی راه می‌دهند.



بالغ درون


«بالغ» بخش به‌اصطلاح عاقل شخصیت ماست؛ بخشی که تصمیم‌های منطقی می‌گیرد، اطلاعات را پردازش می‌کند، با دیگران رابطه محترمانه برقرار می‌کند و کلا واقع گراست. ما اوقاتی که داریم مثل بچه آدم یک بحث منطقی را با دیگران راه می‌اندازیم، به بخش بالغ درون‌مان راه داده‌ایم. آدم‌هایی که به منطقی بودن مشهور هستند، به بالغ درون‌شان خیلی راه می‌دهند.



والد درون


هرچه پیش‌داوری، تعصبات و باورهای خشک در کله مبارک شماست، برای همین والد درونتان است. تمام باید و نباید‌ها و دستورالعمل‌های بی‌چون و چرای وجودتان از جانب والددرون صادر می‌شود. والد درون هم در رابطه با خود آدم و هم در رابطه با دیگران 2تا کار می‌تواند انجام دهد؛ اولی این است که کنترل کند؛ یعنی اینکه هی به آدم سخت بگیرد، اذیت کند و گیر بدهد. اما والد دوم برعکس است؛ یعنی اینکه از تو و تصمیمات‌ات حمایت کرده و تو را نوازش می‌کند.


این 2تا کار دقیقا کارهایی هستند که همزمان والدین ما در زندگی واقعی‌مان درمورد ما انجام می‌دهند و برای همین اریک برن اسمش را گذاشته والد درون. یادتان باشد آدم‌هایی که عزت‌نفس پایینی دارند و از خودشان هم بدشان می‌آید، به این والد کنترل‌کننده‌شان خیلی راه داده‌اند.

 

تحلیل رفتار متقابل چیست؟

این مبحث از علم روانشناسی بیشتر در مورد شخصیت افراد است برای دانستن و بهبود بخشیدن نظام باورها و تغییرات شخصی و درک رفتارهای اجتماعی ...مباحث تحلیل رفتار متقابل  بسیار وسیع است و ما اینجا فقط گزینده ای از مطالب آنرا بازگو میکنیم.....

هر شخص دارای سه نوع حالت نفسانی است: (والد..بالغ..کودک)..این الگوهای رفتاری توسط اریک برن ایجاد شده است .. او معتقد بود انسانها دارای نهاد خوبی هستند و همه توانایی فکر کردن دارند.


حال به تعریف هر یک از این الگوها می پردازیم...


حالت نفسانی والد : همه ما در دوران کودکی با بایدها و نبایدهای بی شماری روبرو بوده ایم ..خیلی از قانونمندی های موجود در زندگی امروز ما برگرفته از احساسات و باورهای والدین ما , خانواده , اقوام و حتی جامعه میباشند که به نوعی به زندگی ما جهت میدهند..و یا حتی میتوانند ما را از خیلی از موقعیتها و شرایط خوب و یا از مسایل خطرناک و مضر پیرامونمان دوری دهند:.. یه نمونه بارزش والدینی که به کودک خویش همیشه گوشزد میکنند « اتاقتو مرتب کن » کودک در مواقعی هم که یک انسان بالغی شد ممکن است این جمله  با همان لحن و همان صدا در ذهنش ظهور کند یا شخصی دیگر ممکن است مثلا در درس ریاضی همیشه احساس ضعف کند چرا که از کودکی والدین , معلمین و افرادی دیگر به او این باور را داده اند..و اینکه مرتب به خود بگوید تو در ریاضیات ضعیفی یا فلان کار از دستت بر نمیاد و عین این جمله را در کودکی شنیده است  .. پس زمانی که من درست مانند والدین خود رفتار و فکر و احساس کنم من در حالت نفسانی والد خود قرار دارم....

حالت نفسانی کودک: رفتارها , افکار و احساسهایی که از دوران کودکی فراخوانده میشوند..نمونه بارز اون ترس یک کودک از امتحانات آخر سال یا هر موقع که دیر به مدرسه میرود ..یا اگر از نظر اطرافیان کار زشتی کرده باشد در همه این موارد کودک به نوعی ممکن است سرزنش شود و ممکن است گریه کند یا قهر یا به نوعی احساس بی پناهی کند و این حالات و احساسات میتواند در بزرگسالی هم به همین ترتیب در مقاطع بالاتر زندگی اتفاق بیفتد مثلا شخصی که در محیط کار یا دانشگاه ترس از نمره نیاوردن و یا اخراج شدن را دارد  که این مربوط میشود به حالات و افکار و روحیات دوران کودکی و ترس از تنبیه شدن ..پس  زمانی که من حالات و رفتارم و احساساتم درست مانند کودکی ام شد من در حالت نفسانی کودک خود قرار میگیرم..


حالت نفسانی بالغ :
این حالت نفسانی نه کودک است و نه والد فقط قانونمندیهایی را در زمان حال ایجاد میکند و تو در این حالت به اقتضای زمان و مکان تصمیم میگیری......مثلا شخصی در خیابان مشغول رانندگی است ناگهان راننده دیگری با سرعت جلوی او می پیچد,شخص با توجه به خلوتی خیابان  سریع ترمز میکند یا از سرعت خود میکاهد در این حالت او در وضعیت بالغ خود قرار گرفته ...

 

 

آموزش همگانی ← تحلیل رفتار متقابل← تحلیل رفتار متقابل چیست؟

 

تحليل متقابل که بطور مختصر«T.A»نيز ناميده می شود, يكي از روش هاي روان درماني است كه در آن شخصيت انسان را داراي سه بخش يا سه حالت نفساني مي دانند. اين سه حالت عبارتند از:



(والد- بالغ- كودك) و به صورت مقابل نشان مي دهند:


والد(parent)-آن بخش از شخصيت است كه شامل اصول ياد گرفته شدة ما در زندگي, و تجربه ها و توصيه هاي والدين يا ساير بزرگترهاي زندگي مان است.


همة "بايد" ها- "نبايد" ها- "درست وغلط" ها همة "چه جوري بايد اين كار را انجام داد" ها در آن جاي دارند.

مثلاً هروقت كه به دوستتان مي گوييد:

(نبايد چنين حرفي مي زدي اصلاً حرف خوبي نبود)  ← شما در حالت "والد" خود هستید.


حالت «والد»خود دارای 2 بخش متفاوت است:


1.والد حمايتگر-آن بخش از والد که جنبةمثبت آن به انسان کمک می کند تا ياد بگيرد چگونه کارها را انجام دهد شامل عشق,حمايت وتشويق هايی است که در زندگی تجربه کرده ايم.مثلأ وقتی به فرزندتان می گوييد:

(مطمئن هستم که تو می توانی راه حل مناسبی برای اين مشکل پيدا کنی.)

شما در «والد حمايتگرمثبت»خود هستيد.  

اما جنبة منفی آن باحمايت های بيجا وبيمورد خودباعث می شود احساس ناتوانی وضعف کنيم وبرای انجام امور مختلف به بزرگترهايمان وابسته باشيم.مثلأ وقتی به فرزندتان می گوييد:

(فکر نمی کنم بتونی حرفتو به معلمت بزنی بذار من باهاش صحبت کنم.)

شما در «والد حمايتگر منفی»خود هستيد.



2.والد سرزنشگر يا انتقادگر يا مستبد-آن بخش از والد که توصيه های جنبة مثبت آن برای حفظ سلامتی وتندرستی لازم است, همة چگونه بايد مواظب خودمان باشيم که زنده بمانيم , مريض نشويم يا جايگاه اجتماعی خود را حفظ کنيم در آن قراردارد.مثلأ وقتي به  فرزندتان می گوييد:


(قبل از غذاحتمأ بايد دستهايت را بشويی.)

شما در«والد سرزنشگر مثبت»خود هستيد.

اما جنبة منفی آن با انتقادهای مداوم وبی پايان آرامش را از ما می گيرد.دائم درباره ما قضاوت می کندو به ما می گويد چه بايد بکنيم,چگونه بايد باشيم,چگونه بايد فکر کنيم,حرف بزنيم و... .اين بخش از والد هرگز از انتقاد ,سرزنش و عيبجويی از ما دست برنمي داردودراين کار کم نمی آورد.افراد متعصب ومستبد اغلب در والد سرزنشگر منفی خود هستند.وقتی به خودتان می گوييد:

(توحتی نمی تونی يک کار به اين سادگی رو انجام بدی.)

شما در«والد سرزنشگر منفی»خود هستيد.


كودک(child)
-بخش يا حالتي از شخصيت كه شامل احساس ها، خواسته ها و افكار دوران كودكي ماست. اين حالت در واقع خاطرة دوران كودكي ماست كه هميشه در ما وجود دارد و با ما زندگي مي كند.


همه "دلم ميخواهد" ها- "دوست دارم" يا "دوستندارم" ها- " مي توانم" ها يا "نمي توانم" هاي افراطي در آن جاي دارند.

مثلاً هروقت به دوستتان مي گوييد:

(خيلي دلم ميخواد يك ليوان بستني بخورم حيف كه نمي‌تونم)  ←  شما در حالت "کودک" خود هستید.



حالت کودک نيز دارای 2 بخش متفاوت است:


1کودک «طبيعی»- آن بخش از شخصيت که آزاد, خلاق, شاد و عاشق تفريح است وجنبة مثبت آن باعث می شود از زندگی لذت ببريم و با احساس های واقعی خود ارتباط برقرار کنيم,کودکي ماست قبل از اين که تحت تعليم وتر بيت قرار بگيريم.مثلأ :

(وقتي به طبيعت می رويد واز دويدن روی چمن ها ويا خيس شدن زير باران لذت می بريد.)

شما در «کودک طبيعی مثبت»خود هستيد.

اما جنبة منفی آن گاهی مارا به دردسر می اندازد وقتی که دوست داريم بدون توجه به قواعد اجتماعی يا قانونی کاری فقط بخاطر اين که دلمان می خواهد انجام دهيم.مثلأ:

(وقتی در جايي که حداکثر سرعت 110 کيلومتر است با سرعت 150 کيلومتر رانندگی می کنيد.)

شما در حالت «کودک طبيعی منفی»خود قرار داريد.  

2کودک «انطباق يافته يا مطيع»- آن بخش از شخصيت که رفتار خود را تحت تأثير تربيت والدين تغيير داده واصلاح کرده است.جنبة مثبت آن موجب می شود بتوانيم در جامعه مورد پذيرش وتأييد قرار بگيريم,مثلأ:

(وقتی سر کار خيلی دلتان می خواهد يک چرت حسابی بزنيد اما چون توی اداره جای چرت زدن نيست چای مي خوريد تا خواب از سرتان بپرد.)

شما در «کودک مطيع مثبت»خود هستيد.

اما گاهي وقت ها ما برای اينکه مورد پذيرش يا تأييد ديگران قرار بگيريم اجازه مي دهيم مورد تحقير يا تمسخر آنها واقع شده يا ناديده گرفته شويم.مثلأ:

(وقتی باوجود اين که خيلی دلتان مي خواهد از همسرتان بخواهيد که شما را در رفتن به نزد پزشک همراهی کند تنها مي رويد وچيزی به او نمي گوييد چون ياد گرفته ايد که بايد خودتان همة کارها را انجام بدهید.)

شما در «کودک مطيع منفی»خود هستيد.


بالغ(Adult)
-بخش يا حالتي از شخصيت كه حاوي تجربه هاي شخصي خود ماست. بخش تحليل گر وجود ما كه مي تواند واقعيت هاي امروز را درك كرده و با شيوه هاي مناسب با آنها روبرو شود.


مثلاً هروقت به دوستتان مي گوييد:

(اگه موافقی فكر مي كنم الان وقت مناسبيه كه درباره مشكلي كه ديروز پيش آمد با هم حرف بزنيم)  ←  شما در حالت "بالغ" خود هستید.   

بالغ تقسيم بندی ندارد ؛ کل آن يکپارچه است و در صورتی که به درستی عمل کند دارای ویزگیهای زیر است:

1- بدنبال واقعیت است.

2- احتمالات و امکانات را در نظر می گیرد.

3- واقعیتها را از طریق آزمون بررسی می کند.

4- می تواند اطلاعات متضاد ومتناقض را تحلیل کند.

5- هدفمند عمل می کند.

6- اطلاعات موجود را مورد بررسی دقیق قرار می دهد و راه حلهای مناسب راکشف می کند؛درواقع می تواند بیند یشد کاری که از عهده والد و کودک برنمی آید.

7- و ویزگی مهم دیگر بالغ آن است که در اینجا واکنون زندگی می کند.

اغلب ما توانایی اندیشیدن و استفاده درست از بالغ نداریم و صرفأ به افکار و عقاید قدیمی و بعضأ نادرستی که از کودکی در ذهن مان جای گرفته عمل می کنیم.بالغ بودن نیاز به آموزش وتمرین دارد و خودبخود اتفاق نمی افتد.انسان هایی که بالغ رشد یافته ای دارند انسان های بزرگ و تأثیرگذاری هستند.


 

 

کودک، بالغ و والد در رابطه‌های اجتماعی

حالا سؤال این است که این کودک، بالغ و والد به چه دردی می‌خورند. اولی - که در صفحه قبل توضیح دادیم-  این بود که بعضی از انواع شخصیت را می‌توان با آن توجیه کرد. دوم اینکه کلا  اریک برن می‌گوید آدم بهتر است در شرایط مختلف به تمام جنبه‌های شخصیت‌اش راه دهد و سوم هم اینکه این سه  بخش از شخصیت می‌تواند ما را در درک روابط انسانی کمک کند. چطور؟ اریک برن می‌گوید وقتی که 2 تا آدم رو به‌روی هم قرار می‌گیرند، انگار دو  شخصیت 3 بخشی روبه‌روی هم قرار گرفته‌اند.


هر کسی یک جنبه از این سه‌ بخش را وارد رابطه  می‌کند. او می‌گوید ما در ساده‌ترین شکل می‌توانیم 6 نوع رابطه اجتماعی داشته باشیم:


1- کودک – کودک

وقتی که شما دارید با دوستان آب بازی می‌کنید ، وقتی که شروع می‌کنید به تعریف جوک و اس‌ام‌اس خواندن برای همدیگر و وقتی با هم شوخی‌های پاستوریزه می‌فرمایید، دارید وارد یک رابطه  کودک – کودک می‌شوید.



2- بالغ – کودک


این هم وقتی است که یک طرف رابطه دارد با منطق‌اش حرف می‌زند و می‌خواهد تصمیمات منطقی بگیرد اما طرف مقابل هی می‌خواهد قضیه را عاطفی کند و با گریه‌کردن و لوس‌بازی و نازکشیدن، بازی را به نفع خودش تمام کند. مثلا تصور کنید که آقای شوهر دارد یک قضیه را برای زنش توضیح می‌دهد و از او می‌خواهد که در این راه کمکش کند اما یک‌دفعه زن می‌زند زیر گریه و می‌گوید که تو اصلا به فکر من نیستی و به من توجه نمی‌کنی و الی آخر.



3- بالغ – بالغ


در این رابطه هم ما و هم طرف مقابل‌مان منطقی هستیم و همه چیز مطابق منطق  پیش می‌رود و عاطفه دخالتی در رابطه ندارد. مثلا وقتی که ما با استادمان در مورد یک مفهوم آماری حرف می‌زنیم ، احتمال دارد این بازی را راه انداخته باشیم.



4- والد – کودک


تا حالا هر دو طرف بخش‌های مشابه شخصیت‌شان را می‌گذاشتند وسط اما امان از وقتی که یک نفر یک بخش از شخصیت‌اش و دیگری یک بخش دیگر را می‌آورد توی میدان. در رابطه والد- کودک، یک طرف رابطه، نقش پدر و مادر را بازی می‌کند و نفر دیگر می‌رود در لاک کودکی‌اش. در بدترین حالتش (و متاسفانه رایج‌ترین‌اش) والد جنبه سختگیرش را می‌آورد وسط و هی امر و نهی می‌کند و کودک بخش سازگارش را و هی می‌گوید «چشم، چشم، شما درست می‌فرمایید».


اما رابطه والد- کودک همیشه این‌قدر هم وحشتناک نیست؛ کافی است که والد جنبه حمایت‌گرش را وارد کند و «کودک» طرف مقابل، خودش را لوس کند. در این حالت چیزی شکل می‌گیرد که «اریک برن» اسمش را گذاشته «نوازش» و معتقد است که همه ما آدم‌ها به نوازش‌کردن و نوازش‌شدن احتیاج داریم.



5- بالغ – والد


این رابطه  هم خیلی رایج است؛ یعنی وقتی یک طرف دارد با منطق رفتار می‌کند یا حرف می‌زند اما طرف مقابل شروع می‌کند به انتقادهای سختگیرانه، خندیدن و مسخره‌کردن و هره‌بازی. مثلا تصور کنید یک نفر دارد سخنرانی می‌کند که یکدفعه یک نفر از وسط جمع شروع می‌کند به بلند بلند خندیدن و انتقاد‌کردن و مسخره‌کردن سخنران.



6- والد – والد


در بازی والد- والد هر دو طرفمان می‌خواهیم ژست یک بزرگسال چیزفهم را بگیریم. اگر والد حمایت کننده‌مان وسط باشد، مثالش می‌شود حرف زدن درمورد آب و هوا و تایید همدیگر و گفتن «به به! به به!» به هم. اما خدا نکند والد کنترل‌کننده بیاید وسط؛ آن وقت است که دعوا شروع می‌شود و هرکس می‌خواهد حرف‌های خودش را به کرسی بنشاند. همه می‌روند در نقش پدر و مادر سختگیر گذشته.

 

 

تعیین پیش نویس زندگی

پیش نویس زندگی همان قراردادها و باورهایی است که بصورت غیر ارادی با گذراندن تجربه هایی زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهد.

پیش نویس یک انسان موفق


لازمه پیروزی اینست که با آرامش و راحتی و شادکامی به هدف یا مطلوبمان برسیم اگر در کودکی تصمیم گرفتید که یک سیاستمدار یا پزشک یا یک خلبان موفق و محبوب شوید شما یک برنده هستید اگر تصمیم گرفتید که دانش فراوانی داشته باشید یا ثروت عظیمی بدست بیاورید در صورتی موفق هستید که ضمن تحقق اهدافتان به شادی و احساس خوب و محبوبیت برسید.



پیش نویس یک انسان ناموفق


به فرض شخصی تصمیم میگیرد که یک سیاستمدار شود ممکن است او به هدف خود برسد اما بعد از مدتی به دلایلی منفور جامعه شودو از سیاست کنار زده شود پس این شخص یک بازنده است یا شخصی که میخواهد پزشک شود ولی بعد از مدتی به خاطر سختی کار و دردهای عضلانی سخت و استرس احساس ناراحتی و بدبختی کند  از نظر برن شخصی که لزوما به هدف دلخواهش میرسد برنده نیست و همینطور بازنده کسی نیست که تحصیلات و ثروت آنچنانی نداشته باشد..

ممکن است کودکی پیش نویس زندگی خود را اینگونه طراحی کند برای اینکه والدینم مرا دوست داشته باشند باید کمتر حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم ...


دو عامل وجود دارد که فرد پیش نویس دوران کودکی اش را به جریان بیندازد:


-زمانیکه فرد در وضعیت فعلی اش بسیار تحت فشار باشد.

-زمانیکه بین وضعیت زمان حال و دوران کودکی اش شباهتی باشد.

پس هر چه میزان شدت و فشار بیشتر باشد فرد راحت تر به پیش نویس خود مراجعه میکند. مثلا کودکی را که پیش نویس خود را سکوت طراحی کرده بود فرض کنید در بزرگسالی با فرد مورد علاقه اش ازدواج میکند چون در کودکی یاد گرفته بود که اگر سکوت کند و کمتر ارتباط برقرار کند محبوب تر است در بزرگسالی هرچه شدت وابستگی اش به همسرش بیشتر شود سکوت و کم حرفی او در مقابل همسرش بیشتر خواهد شد و زمانی این فرد در حالت بالغ قرار میگیرد, که بدون توجه به پیش نویس کودکی اش , با همسرش ارتباط برقرار کند...( شما اگر بتوانید پیش نویس های زندگی خود را اعم از عادتها و خصوصیاتی که در مواقع فشار و تنش  به شما دست میدهد را شناسایی کنید میتوانید در مواقع فشار این پیش نویس ها را از خود دور کنید و با حالت بالغ خودتان مسائل را حل کنید) migna.ir

یکی از اهداف در علم تحلیل رفتار متقابل قطع کردن رابطه شخص با گذشته ناکام اوست و اینکه از نو باور و پیش نویسی را در زندگی فرد ایجاد کند ..و اصل مراقبه را به او یاد دهد که در مواقعی که این ذهن ناخودآگاه , او را به صورت غیر ارادی به گذشته پرتاب کرد چطور خود را از زیر بار این باورهای نادرست رها کند و در حالتی آرام و زیبا توانایی خود را برای حل مسائل زندگی بالا  ببرد.( در 24 ساعت گذشته خود و روزهای قبل و هفته های پیش بررسی کنید ببینید که در کدام یک از حالات و الگوهای رفتاری « کودک,بالغ,والد» قرار داشتید و کدام یک از رفتارها در موقعیتهای مختلف بصورت مشابه تکرار میشوند....اگر یک رفتار را به یک شکل در موقعیتهای مختلف و تحت فشار و تنش تکرار میکنید شما به پیش نویس خود مراجعه کرده اید ....مثلا اگر در وضعیتی قرار دارید که مرتب در آن شکست میخورید اینطور تصور کنید که شما در وضعیت پیش نویس و از پیش تعیین شده ای هستید وضعیت و موقعیتی را تصور کنید که با موفقیت شما همراه باشد.)


یکی از راههایی که میتوانید پیش نویس زندگی خود را غیر فعال کنید این است که باورهای مربوط به یک دنیای تخیلی و کامل را فراموش کنید باور کنید که در دنیایی که هیچ گاه کامل نیست میتوان زیبایی و لذت را به آسانی یافت و یاد بگیرید چگونه نیازهای خود را ارضا کنید... این باور را از خود دور کنید و اینگونه فکر نکنید که برای خوشبختی و آرامش اگر هنوز به نتیجه نرسیده اید حتما درد و رنج کافی نداشته اید تا اینکه خود را مستحق آرامش بدانید ...با عشق پیش بروید اگر هم مطلوبی دارید...انجام دادن کاری که شما را به زحمت و فلاکت میکشاند لزوما آن کاری نیست که شما بدنبالشید.

 

 

 

 

مطلب زیر مقاله جالبی د‌ر همین رابطه به قلم خانم د‌کتر شهربانــو قهاری است که د‌ر سی امین شماره ماهنامه کود‌ک به چاپ رسید‌ه و با اند‌کی تلخیص و تغییر ارائه می شود‌.


تحلیل‌گران رفتار متقابل می‌گویند‌: «هرکس د‌ر واقع سه نفر است». منظور تحلیل‌گران رفتار متقابل، این است که مرد‌م به سه شیوه می‌توانند‌ عمل کنند‌، به شیوه والد‌، به شیوه بالغ و به شیوه کود‌ک. این سه شیوه رفتار ساختار رفتاری فرد‌ را تشکیل می‌د‌هند‌.


▪ والد‌: مجموعه‌ای از عقاید‌ ضبط شد‌ه و پیشد‌اوری‌هاست. کسی که د‌ر حالت والد‌ به سر می‌برد‌. مثل پد‌ر و ماد‌رش یا اطرافیانش مسائل را می‌بیند‌ و مثل آنها احساس و رفتار می‌کند‌.


▪ بالغ: کامپیوتر انسان است و بر مبنای اطلاعاتی که د‌ر خود‌ اند‌وخته است، عمل می‌کند‌ و طبق برنامه منطقی خویش، محاسبات را انجام می‌د‌هد‌. بالغ، عاری از هیجان است و کاملاً منطقی است.


▪ کود‌ک: وقتی د‌ر این حالت هستیم، نه تنها بچگانه رفتار می‌کنیم بلکه واقعاً بچه می‌شویم. د‌ر این حالت د‌رست مثل بچه‌ها رفتار می‌کنیم و د‌نیا را مثل بچه‌ها می‌بینیم و به د‌نیا همچون کود‌کان واکنش نشان می‌د‌هیم. د‌ر حالت مذکور مثل بچة سه، پنج یا هشت ساله‌ای می‌شویم که فقط عضلات و استخوان‌هایش بزرگ شد‌ه‌اند‌. وقتی کود‌ک د‌رون ما متنفر، عاشق، بازیگوش و خود‌انگیخته است، به آن کود‌ک طبیعی یا شازد‌ه کوچولو می‌گویند‌. اما وقتی که متفکر و خلاق و خیال‌پرد‌از است، به او کود‌ک شهود‌گرا یا پروفسور کوچولو می‌گویند‌. وقتی هم ترسو، گناهکار یا خجول است،‌ به او کود‌ک سر به راه یا قورباغه می‌گویند‌.


د‌ر مجموع کود‌ک، د‌ر تحلیل رفتار متقابل منبع خیر است و یگانه منبع خلاقیت، سرگرمی و تولید‌ و یگانه منبع تجد‌ید‌ و نوسازی زند‌گی است.

گرچه نمی‌توان گفت که یکی از جنبه‌های شخصیت مهم‌تر از د‌یگری است، چون هر سه حالت فوق‌ لازم و ضروری هستند‌، اما کود‌ک، آن بخش از شخصیت است که واپس زد‌ن و خفه کرد‌ن آن نه تنها نشاط و شاد‌ابی را از فرد‌ می‌گیرد‌، بلکه فرد‌ را د‌ر معرض انواع اختلالات جسمانی و روان پزشکی قرار می‌د‌هد‌. د‌ر قسمت زیر با تکنیک‌هایی آشنا می‌شوید‌ که می‌توانید‌ به کمک آن، کود‌ک د‌رون خود‌ را زنـــد‌ه و ســرحال نگه د‌ارید‌ و بد‌ین ترتیب شاد‌ابی، طــراوت و خود‌ انگیختگی خود‌ را حفظ کنید‌.



● کود‌ک د‌رون کیست؟
کود‌ک د‌رون، کود‌ک خرد‌سالی است، د‌ر د‌رون شما که مایل است مراقبت شود‌، تغذیه شود‌ و د‌وست د‌اشته شود‌. این کود‌ک خرد‌سال که از د‌وران کود‌کی با شما بود‌ه، هنوز هم به عنوان یک کود‌ک د‌ر د‌رون شما باقی ماند‌ه است.


کود‌ک کوچولو و شیطان د‌رون شما رام و کنترل شد‌ه است. او مجموعه‌ای از هیجانات و احساساتی است که شما د‌ر د‌رونتان د‌ارید‌ و آنها را کنترل می‌کنید‌. همه این هیجانات و احساسات خوشایند‌ و ناخوشایند‌، کود‌ک د‌رون شما را تشکیل می‌د‌هند‌.


کود‌ک خلاق، احساساتی، هنری و خیالپرور د‌رونتان که د‌ر طول زمان توسط شما و محیط شکل گرفته، و کنترل شد‌ه است، همچنان به حالت اولیه خود‌ که کود‌کی سرشار از انرژی، هیجان و شیطنت است وجود‌ د‌ارد‌ و نیازمند‌ آزاد‌ شد‌ن است. وقتی کود‌ک د‌رونتان مورد‌ بی‌توجهی، غفلت و بد‌رفتاری قرار می‌گیرد‌، وقتی از ارضای خواسته‌هایش جلوگیری می‌شود‌، وقتی صد‌مه می‌بیند‌، وقتی خود‌ را د‌ر لایه‌ای از نقاب می‌پوشاند‌ و از د‌ید‌ د‌یگران مخفی می‌سازد‌، وقتی وجود‌ او را انکار می‌کنید‌ و ناد‌ید‌ه می‌گیرید‌ (احساسات خود‌ را از انکار می‌کنید‌ و ناد‌ید‌ه می‌گیرید‌)، این کود‌ک خرد‌سال جایی د‌ر زیر سطح روان شما پنهان می‌شود‌ و با این کار احساسات نگرانی، اضطراب، ترس و افسرد‌گی را د‌ر شما ایجاد‌ می‌کند‌.


گرچه ممکن است آن را فراموش کرد‌ه باشید‌ و نسبت به وی بی‌توجه باشید‌، ولی او د‌ر د‌رونتان حضور د‌ارد‌ و بی‌توجهی و کم محلی شما را با لجبازی پاسخ می‌د‌هد‌. اگر به او توجه کنید‌ و با او مهربان باشید‌، می‌د‌اند‌ چگونه شما را سرگرم کند‌، چگونه از زند‌گی لذت ببرد‌ و چگونه بازی کند‌. اگر او را د‌نبال کنید‌، می‌تواند‌ به شما کمک کند‌ تا از خستگی روانی د‌ر زند‌گی پیشگیری و استرس را د‌ر زند‌گیتان کنترل کنید‌. اگر توجه و مراقبت لازم از او به عمل آید‌، می‌تواند‌ د‌وست واقعیتان باشد‌ و مانند‌ یک بزرگسال د‌ر کنارتان قرار گیرد‌. خشکی و جد‌یت بیش از اند‌ازه را از شما بگیرد‌ و شما را لطیف‌تر کند‌، به شما کمک کند‌ تا بر ترسهایتان غلبه کنید‌، انعطاف‌پذیر باشید‌ و تغییرات لازم را د‌ر زند‌گیتان ایجاد‌ کنید‌. کوچولوی د‌رون شما نیازمند‌ مراقبت، حمایت، تأیید‌ و شفاست و شما برای این کار به ابزار زیاد‌ی احتیاج د‌ارید‌.


● نشانه‌های مناسب
وقتی کود‌ک د‌رون شما فعال می‌شود‌، بی‌ترد‌ید‌ احساسات و هیجانات را تجربه می‌کنید‌:
▪ زمانی که د‌ر بازی یا سرگرمی غرق شد‌ه‌اید‌، زمانی است که کود‌ک د‌رونتان د‌ر شما فعال شد‌ه است.
▪ زمانی که با تماشای یک فیلم یا د‌ید‌ن یک نمایش تلویزیونی گریه می‌کنید‌.
▪ زمانی که با کود‌کان خوش و بش و بازی می‌کنید‌.
▪ وقتی از بازی کرد‌ن با اسباب بازی کود‌کان لذت می‌برید‌.
▪ زمانی که برنامه‌های کود‌کان و کارتون‌هایی را که برای آنها ساخته شد‌ه است، نگاه می‌کنید‌، مجذوب می‌شوید‌ و لذت می‌برید‌.
▪ زمانی که برای چیزهایی که د‌ر گذشته د‌اشته‌اید‌ و آنها را از د‌ست د‌اد‌ه‌اید‌، گریه می‌کنید‌ و د‌چار سوگ می‌شوید‌.
▪ زمانی که می‌خواهید‌ توجه بزرگتر‌های خانواد‌ه یا فامیل را جلب کنید‌ و از محبت آنان برخورد‌ار شوید‌.
▪ زمانی که به خواند‌ن کتابهای کود‌کان می‌پرد‌ازید‌، فیلم تماشا می‌کنید‌ و یا آلبوم عکس‌های د‌وران کود‌کیتان را نگاه می‌کنید‌.
▪ زمانی که اد‌ای د‌ختر یا پسر کوچولویی را د‌رمی‌آورید‌، مانند‌ آنها حرف می‌زنید‌ و احساسات شد‌ید‌ی را مانند‌ گذشته تجربه می‌کنید‌.


● علاقه‌مند‌ به شنید‌ن چه چیزهایی است؟

او مایل است که به او بگویید‌:
▪ د‌وستت د‌ارم، مواظبت هستم و تو را همان طور که هستی می‌پذیرم.
▪ از این که تو را د‌ارم، بسیار مغرور و مفتخرم، تو همه چیزی هستی که د‌ارم.
▪ خیلی خوشحالم از اینکه کود‌کم هستی.
▪ تو بسیار زیبا و جذاب هستی، عزیزم.
▪ تو فوق‌العاد‌ه‌ و بی‌نظیری.
▪ تو هنرمند‌ و خلاقی.
▪ تو توانمند‌ و پرتلاشی.
▪ متأسفم از اینکه به تو آسیب رساند‌م.
▪ متأسفم از اینکه به تو بی‌توجهی کرد‌م، تو را ناد‌ید‌ه گرفتم.
▪ متأسفم از اینکه فراموشت کرد‌م.
متأسفم از اینکه تو را به عنوان یک کود‌ک آن‌طور که بود‌ی، نپذیرفتم و انتظار د‌اشتم به سرعت رشد‌ کنی و بزرگ شوی.
▪ تو می‌توانی از این به بعد‌ به من اعتماد‌ کنی، و من بی‌ترد‌ید‌ از تو مراقبت خواهم کرد‌.
▪ می‌توانی به من اعتماد‌ کنی و هر طور د‌لت می‌خواهد‌ باشی (خود‌ت باشی).
▪ می‌توانی به من اعتماد‌ کنی، من د‌ر برابر هر رنج و آسیبی از تو مراقبت خواهم کرد‌.
▪ ما برای رسید‌ن به سلامتی و رشد‌ شخصیتی باهم همکاری خواهیم کرد‌.
▪ ما برای د‌ستیابی به شاد‌ی و لذت بیشتر باهم همکاری خواهیم کرد‌.


● پیامد‌های منفی

وقتی د‌ر مقام یک بزرگسال، تمایلات، خواسته‌ها و نیازهای کود‌ک د‌رون را سرکوب می‌کنید‌، د‌ر معرض خطرات زیر قرار می‌گیرید‌:
▪ هرگز یاد‌ نمی‌گیرید‌ چگونه احساس طبیعی د‌اشته باشید‌.
▪ هرگز یاد‌ نمی‌گیرید‌ چگونه بازی کنید‌ و لذت ببرید‌.
▪ هرگز یاد‌ نمی‌گیرید‌ چگونه آرام باشید‌ و استرس‌های خود‌ را کنترل کنید‌.
▪ هرگز یاد‌ نمی‌گیرید‌ چگونه از زند‌گی لذت ببرید‌ و فقط خود‌تان را د‌ر کار غرق می‌کنید‌.
▪ با خود‌تان خیلی جد‌ی حرف می‌زنید‌.
▪ از اینکه به اند‌ازه کافی «خوب نیستید‌» احساس گناه می‌کنید‌ و برای اینکه کمتر د‌چار احساس گناه شوید‌، خود‌ را د‌ر کار غرق می‌سازید‌.
▪ از بود‌ن د‌ر کنار خانواد‌ه و کود‌کانتان لذت نمی‌برید‌.
▪ نسبت به افـــراد‌ی که از زند‌گی لـــذت می برند‌، به اند‌ازه کافی سرگرمی د‌ارند‌ و می‌د‌انند‌ چگونه بازی کنند‌، بد‌بین می‌شوید‌. ▪ از صمیمی شد‌ن با د‌یگران می‌ترسید‌، بنابراین از آنها فاصله می‌گیرید‌ و منزوی می‌شوید‌. به علاوه می‌ترسید‌ که د‌ر ارتباط با مرد‌م بی‌کفایت و نابهنجار ارزیابی شوید‌.

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 60327
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی


play therapy

 

(( بازی جوهر زندگی و پنجره ای به دنیای کودک است . ))

(( ما در این بازی همه بازیگریم آینه دار غم یک دیگریم ))


انسان نیاز به حرکت و جنبش دارد و بازی بخش مهمی ازاین نیاز است .  هرفرد برای رشد ذهنی و اجتماعی خود نیازمند اندیشه و تفکر است و باری خمیر مایه ی این تفکرو اندیشه  است .

آمادگی جسمی و روحی برای مقابله با مشکلات بخشی از فلسفه ی بازی کودکان است. بنابراین ؛ بازی هرچه گسترده تر؛ پیچیده ترو اجتماعی ترباشد کودک از مصونیت روانی بیشتری برخوردارمی شود . کشف دنیای اطراف بخش دیگری ازفلسفه ی بازی است که کودک حس کنجکاوی خود را از این طریق ارضا می کند . بازی تن وروان کودک را واکسینه می کند و مسؤولیت اجتماعی و اقتصادی را که در آینده باید بدوش کشد به او می آموزد .


کودک با بازی کردن موقعیتی بدست می آورد تا اعتقادات ؛ احساسات و مشکلات خود را پیدا کند و مهارت های زندگی را بیاموزد . رابرت وایت می گوید : ساعات زیادی را که کودکان صرف بازی می کنند نمی توان به هیچ وجه تلف شده تلقی نمود ؛ بازی ممکن است شادی بخش باشد ولی در دوران کودکی یک کار جدی است .)) بدون تردید بازی بهترین شکل فعالیت طبیعی هر کودک محسوب شود .

- بازی دنیای کودکان است . بادنیای کودکان بازی نکنید.
- بازی مؤثرترین و پرمعنا تربپین راه یادگیری کودکان است .
- بازی یکی از بهترین راه های تربیت فرزند است .
- بازی منبع سرشار و غنی آموزشی است .

 

بازی درمانی یکی از روشهای مؤثر در درمان مشکلات رفتاری و روانی کودکان است. بطور کلی بازی نقش مؤثری در رشد کودک دارد و در خلال بازی می‌توان به بسیاری از ویژگیها ، مسائل و رشد کودک پی برد. بازیهای کودکان مختلف و نوع ویژگیهایی که از خود ظاهر می‌سازند تفاوتهایی با یکدیگر دارند. هر چند نوع بازیها در گروههای سنی و بچه‌های گروه سنی مشترکاتی دارد، اما نوع شرکت کودک در بازی اهمیت ویژه دارد. بازی درمانگر در واقع از موقعیت بازی برای ایجاد ارتباط با کودک استفاده می‌کند و تلاش می‌کند به تخلیه هیجانی او و حل و فصل مشکلات او در زندگی عادی‌اش بپردازد. ویرجبینا و اسلاین از بازی درمانگران مطرح در این زمینه هستند.


تعریف بازی

به هرگونه فعالیت جسمی یا ذهنی هدفداری که به صورت فردی یا گروهی انجام بپذیرد و موجب کسب لذت و افناع نیازهای کودک شود ؛ بازی می گویند .
نفش بازی در رشد اجنماعی کودک:
موجب ارتباط کودک با محیط بیرون میشود و دنیای اجتماعی او را گسترش می دهد.
موجب شکوفایی استعدادهای نهفته و بروز خلاقیت می شود .
همکاری ؛ همیاری و مشارکت کودک توسعه می یابد .
بارعایت اصول و مقررات آشنا می شود .
همانند سازی با بزرگسالان را می آموزد .
با مفهوم سلسله مراتب آشنا شده و آن را رعایت می کند .
رقابت را می آموزد و شکست را بطور واقعی تجربه می کند .
قدرت  ابزار وجود پیدا می کند و از ترس ؛ کمرویی و خجالت بیهوده رها می شود .
حمایت از افراد ضعیف را می آموزد .


نقش بازی در رشد عاطفی کودک :
نیاز به برتری جویی را ارضا می کند .
موجب ابراز احساسات عواطف ترس ها و تردیدها ؛ مهرو محبت ؛ خشم و کینه و نگرانی ها می شود .
تمایل به جنگچویی و ستیزه گری را کم می کند              
((برون نگری)) کودک را افزایش می دهد .



نقش بازی در رشد جسمی کودک :

. موجب رشد هماهنگ دستگاه ها و اعضای مختلف بدن می شود
باعث تقویت حواس کودک می شود .
نیرو و انرزی بدن را به بهترین شکل مصرف می کند .
کودک به توانمندی های فکری و بدنی خود آگاهی پیدا می کند .


نقش بازی در رشد ذهنی کودک :
در یاد گیری زبان نقش بسزایی دارد .
در رشد هوشی کودک بسیار مؤثر است .
با مفاهیم ساخت ؛ فضا و شکل آشنا می شود .
رفتارهای هوشمندانه کودک تقویت می شود .
موقعیت استفاده از قوه ی تخیل در کودک به وجود می آید .
زمینه ی بهتری برای تفکر فراهم می کند .


 

انجمن کارشناسان بازی درمانی انگلستان (BAPT) درسال ۱۹۹۲ تاسیس شد تا برنامه‌هایی تنظیم کند و با هدایت کارشناسان بازی درمانی و کارفرمایان آن ها، به ثبت اطلاعات این کارشناسان و ساماندهی آموزش بازی ‌درمانی بپردازد.


آیا کودک من مشکلی  دارد؟
والدین و پرستاران کودکان هنگامی که کودک با مسئله‌ای روبه روست که سبب می شود غمگین، بی قرار، سرکش یا بی‌توجه شود و نتواند از عهده ی انجام کاری برآید، نگران می شوند. ممکن است شما نگران رشد کودک، درستی الگوهای تغذیه، استراحت یا چگونگی برخورد او با خانواده و دوستان یا مشکلات او در مدرسه باشید. هر کودکی، منحصر به فرد است و خلق و خوی ویژه ی خود را دارد. اما گاهی در احساسات و رفتار خود با مشکلاتی رو به رو می شود که زندگی خود و اطرافیانش را دچار اختلال می کند.

بعضی از والدین و پرستاران، کمک و راهنمایی دیگران را دیر درخواست می کنند، چون نگران آن هستند که به خاطر رفتار نادرست کودک مورد سرزنش قرار گیرند. احساس مسئولیت نسبت به مشکلات و پریشانی‌های کودک، بخش طبیعی مراقبت از اوست. این واقعیت که شما تعهد دارید آغازگر روند یافتن مشکل و حل آن باشید، بخش مهمی از کمک به کودک تان است.

بازی درمانی چیست؟


این تکنیک براساس انعکاس رفتار کودک است. باید احساسات کودک را طوری شناسایی کرد و آن را به کودک منتقل کرد که کودک نسبت به اعمال و رفتار خود آگاه شود.

بازی درمانگر در واقع از موقعیت بازی برای ایجاد ارتباط با کودک استفاده می‌کند و تلاش می‌کند به تخلیه هیجانی او و حل و فصل مشکلات او در زندگی عادی‌اش بپردازد.
بازی درمانی یکی از روشهای مؤثر در درمان مشکلات رفتاری و روانی کودکان است. بطور کلی بازی نقش مؤثری در رشد کودک دارد و در خلال بازی می‌توان به بسیاری از ویژگیها، مسائل و رشد کودک پی برد.

بازی‌های کودکان مختلف و نوع ویژگی‌هایی که از خود ظاهر می‌سازند تفاوتهایی با یکدیگر دارند. هر چند نوع بازیها در گروه‌های سنی و بچه‌های گروه سنی مشترکاتی دارد، اما نوع شرکت کودک در بازی اهمیت ویژه دارد. بازی درمانگر در واقع از موقعیت بازی برای ایجاد ارتباط با کودک استفاده می‌کند و تلاش می‌کند به تخلیه هیجانی او و حل و فصل مشکلات او در زندگی عادی‌اش بپردازد. ویرجبینا و اسلاین از بازی درمانگران مطرح در این زمینه هستند.

بازی درمانی به کودکان کمک می کند تا احساسات منفی و رویدادهای ناراحت کننده‌ای را که نتوانسته‌اند با آن ها کنار بیایند، درک کنند. به جای استفاده از روش های درمانی رایج بزرگسالان مانند گفت و گو و توضیح درباره ی چیزی که سبب ناراحتی آن ها شده است، از بازی برای برقراری ارتباط به شیوه ی خود بهره می گیرند، بدون آنکه احساس کنند دارند بازجویی یا تهدید می شوند.

کاربرد:
جهت درمان کودکان ناسازگار و کسانی که نسبت به حل مسائل مربوط به سازگاری مشکل دارند استفاده می‌شود.


محیط بازی‌درمانی:
محیط بازی باید ثابت باشد و در واقع شامل یک محدودة بسته که عمدتاً یک اتاق مخصوص است که از لحاظ روشنایی و دما در جای مناسبی از ساختمان قرار داشته باشد. بچه‌ها باید در محدودة اتاق بازی کنند و هیچیک از اسباب‌بازیها را نباید از اتاق خارج کنند. migna.ir
برای هر جلسه درمان یکسری اسباب‌بازی از قبل تهیه می‌شود و در نظر گرفته می‌شود که عمدتاً شامل نوزاد عروسکی، بطری شیر نوزاد، مداد رنگی، سربازان عروسکی، تفنگ عروسکی، تعدادی عروسکه
ای کاغذی که بیانگر اعضای خانواده باشد،‌ خانه عروسکی، خمیرهای بازی و توپ است که در اختیار بچه‌ها قرار داده می‌شود و می‌گوییم: ((هر بازی که دوست داری انجام بده))


انواع بازی:
کودکان روحیات متفاوتی دارند و با توجِّه به ویژگی های خود ؛ باری های مختلفی را تجربه می کنند .
عواملی که در انتخاب نوع بازی کودکان دخالت دارد عبارتند از : تفاوت های فردی ؛ میزان سلامتی سلامتی ؛ سطح رشد جسمی و حرکتی ؛ بهره ی هوشی ؛ جنسیت ؛ خلاقیت ؛ فرهنگ خانواده و موقعیت جغرافیایی ؛ برهمین اساس بازی به انواع گوناگون تقسیم می شود.
1 - بازی های جسمی :
از قدیمی ترین نوع بازیها ست ؛ به ابزار مخصوص نیازمند است ؛ هم به صورت انفرادی و هم به صورت گروهی انجام می شود ؛ برای مصرف انرژی اضافی بدن ونجات یافتن از خستگی و کسالت بسیار مفید است و رفتارهای نا آرام و پرخاشگری توأم با عصبانیت کودک را کاهش می دهد .
 
2 - بازی های تقلیدی :
کودک به تقلید نقش هایی می پردازد که آن ها را باور کرده است . معمولاً بهترین شخصیت ها برای شروع ایفای نقش ؛ والدین ؛ برادران ؛ خواهران و دوستان هستند . کودک از ایفای نقش لذت برده و تجربه کسب می کند . در دوره ی دبستان بیشترنقش معلمان را تقلید می کند ؛ در حالی که در دوره ی نوجوانی از تقلید رفتار بزرگسالان دوری می کند و به تقلیذ رفتار همسالان می پردازد که این خود آغازی است برای هماهنگی و همسو شدن با گروه های اجتماعی و ایفای نقش های واقعی زندگی .
 
3 - بازی های نمایشی :
کودک در تقلید از بززرگترها از لباس و وسایل مخصوص آن ها نیز استفاده می کند ؛ مانند پسر کوچکی که کت پدر را به تن کرده ؛ عینک اورا به چشم می زند و یا دختربچه ای که کفش پاشنه دار مادر را پوشیده و به زحمت راه می رود .
4 - بازیهای نمادی :
زمانی که کودک دستیابی به ابزار ووسایل مورد نیازخود را غیر ممکن می بیند ؛ نیازها و آرزوهای خود را با استفاده ازوسایل مورد نیاز خود را غیر ممکن می بیند ؛ نیازها و آرزوهای خود را با استفاده از وسایل نمادین و از طریق بازی بیان می کند . برای مثال بر تکه ای چوب سوار شده ؛ این طرف و آن طرف می رود ؛ مانند این که سوار بر اسبی شده و آن را هدایت می کند .
این نوع بازی ها یکی از بهترین شیوه های بازی درمانی محسوب می شوند .
 
5 - بازی های آموزشی :
مهمترین وسیله آموزش کودک ؛ استفاده از وسایل بازی مناسب است ؛ مانند مکعب های چوبی که کودک با جورکردن و دسته بندی کردن آن ها می تواند با مسائل اساسی اما ساده و آسان ریاضی آشنا شود . از خانه ی کوچک اسباب بازی برای آشنا کردن کودک با واقعیت های موجود زندگی می توان استفاده کرد . بازی های آموزشی موجب تقویت حواس و رشد قوای ذهنی و اجتماعی کودک می شوند ؛ به شرط آن که سعی کنیم کنترل اصلی بازی در اختیار کودک باشد و جهت و مسیر آن را او تعیین کند .
 
6- بازی های خلاقیتی :
کودک از طریق به وجود آوردن چیزی ؛ عقاید و احساساتش را اظهار می کند ؛ مانند نقاشی ؛ موسیقی ؛ خمیر بازی ؛ شن بازی و یا استفاده از لغات که او را قادر می سازد تا در آینده داستان ؛ شعر و نمایشنامه بنویسد .

 

بازی درمانی چگونه می تواند به کودک من کمک کند؟
بازی برای رشد اجتماعی، احساسی، شناختی، فیزیکی، زبانی و پرورش خلاقیت همه ی کودکان حیاتی است. بازی سبب تحکیم آموخته‌ها در تمامی کودکان و نوجوانان حتی برای آن هایی که در برقراری ارتباط گفتاری مشکل دارند، می شود. بازی درمانی به روش‌های مختلف به کودکان کمک می کند. کودکان از راه بازی، پشتیبانی عاطفی دریافت می کنند و مطالب زیادی درباره ی احساسات و اندیشه‌های خود می آموزند.

گاهی تجربه های سخت و آسیب‌زای گذشته را در بازی‌های خود دوباره به نمایش می گذارند تا درک درست تری از آن ها به دست آورند و بتوانند تسلط بیشتری بر آینده داشته باشند. همچنین می توانند بیاموزند که چگونه روابط و کشمکش‌های شان را با  شیوه های ‌بهتری مدیریت کنند. بازی درمانی می تواند نتایجی کلی، مانند کاهش اضطراب و افزایش اعتماد به نفس یا نتایج خاص، همچون تغییر رفتار و بهبود روابط با اعضای خانواده و دوستان داشته باشد.

در جلسات بازی درمانی کودک من چه اتفاقی روی می دهد؟
کارشناس بازی درمانی کودک شما، مجموعه ی بزرگی از اسباب‌بازی‌ها را در اختیار او می گذارد تا اسباب بازی مورد نظرش را از آن میان انتخاب کند. این مجموعه می تواند شامل ابزار نقاشی و کاردستی یا  بازی های نمایشی خلاق، شن و آب، گل، پیکره های کوچک انسانی یا جانوری، ابزارهای موسیقی، عروسک و کتاب باشد. کارشناس بازی درمانی به کودک شما کمک می کند با استفاده از این مجموعه و بدون ارائه ی توضیحات مستقیم گفتاری، به بیان احساسات خود بپردازد.

کارشناس بازی درمانی چه می کند؟
کارشناسان بازی درمانی، در زمینه‌های متفاوت رشد و وابستگی کودک آموزش های جامعی دیده اند. آن ها یاد گرفته اند که چگونه از بازی به عنوان وسیله ای برای درک کودک و برقراری ارتباط با او در زمینه ی احساسات، افکار و رفتارش استفاده کنند. آن ها نخست با دقت به نگرانی‌های شما در مورد کودک تان و خانواده گوش می سپارند. سپس با مراجعه به تجربه های خود، تنش‌های موجود در خانواده را درمی یابند و آن گاه به کودک کمک می کنند تا  به درک درستی از آن ها دست یابد. ممکن است کارشناسان نیاز داشته باشند اطلاعات بیشتری از مدرسه یا دیگر شخصیت‌های بزرگسال پیرامون کودک به دست آورند.

توانایی‌ها و نقاط ضعف کودک تان از سوی این کار شناسان ارزیابی می‌شود. کارشناس بازی‌درمانی به شما خواهد گفت که به کودک تان در باره ی بازی درمانی چه بگویید و چگونه به پرسش های او پاسخ دهید. آن ها ممکن است به شکل انفرادی یا با همکاری مجموعه‌ای از کارشناسان به درمان بپردازند و امکان دارد به شما پیشنهاد کنند برای بخش هایی از روند درمان به کارشناسان دیگری مراجعه کنید. این بخش حتی ممکن است کارشناسی برای پشتیبانی از والدین را نیز شامل شود. گاهی‌، کارشناسان بازی درمانی در اتاق بازی کودک و در حضور او با والدین به گفت و گو می پردازند. بعضی ازکارشناسان بازی درمانی که آموزش‌های ویژه‌ای دریافت کرده‌اند، ممکن است به آموزش والدین بپردازند تا با به کارگیری روش های کودک محور، رابطه ای بهتر با کودک خود برقرار کنند.

بازی درمانی چه مدت  به طول می انجامد؟
دوره ی درمانی بعضی از کودکان کوتاه است (به عنوان مثال ۱۲ جلسه). اما در صورتی که مشکلات کودک پیچیده باشد یا مدتی طولانی دچار تنش باشد، به جلسات درمانی بیشتری نیاز خواهد بود. در چنین وضعیتی، بعضی کارشناسان به مدت دو سال یا بیشتر به درمان کودک می‌پردازند. بیشتر جلسات، هفته ای یکبار برگزار می شود و برگزاری منظم آن ها در یک روز ویژه و ساعت و مکان مشخص، در جلب اعتماد کودک بسیار مهم است. جلسات برنامه‌ریزی نشده و نا منظم می تواند پیشرفت درمان کودک را مختل کند.migna.ir

چرا رابطه ی درمانگر با کودک  از اهمیت بسیار برخورداراست؟
چگونگی رابطه ی میان کودک و کارشناس بازی درمانی بسیار مهم است. کودک باید احساس راحتی و امنیت کند و اطمینان یابد که اورا درک می کنند. این اطمینان دوطرفه سبب می شود هم کودک ساده‌تر بتواند افکار و احساسات خود را بروز دهد وهم درمان کارآمدتر  باشد. ضروری است کودک شما بداندکه شما نیز با کل فرآیند درمان  موافق هستید.

آیا جلسات محرمانه خواهند ماند؟

بیشتر اطلاعاتی که در باره ی کودک و خانواده ارائه می شوند، محرمانه باقی می مانند. کارشناس بازی ‌درمانی ممکن است با اجازه  شما، این اطلاعات را به همکاران و افراد کارشناس دیگر ارائه کند و از آن ها مشاوره بگیرد. اگر او نگران آن باشد که کودک مورد آزار قرار گرفته است یا به دیگران یا خودش آسیب می رساند،  باید اطلاعات خود را باکارشناسان دیگر در میان بگذارد. آن ها در این زمینه نخست با والدین مشورت خواهند کرد. کارشناس بازی ‌درمانی به طور منظم به برگزاری جلسه با والدین می‌پردازد تا نتایج این نشست ها و جلسات بازی‌درمانی را ارائه کند و به بررسی تغییرات و بهبودهایی که آن ها در خانه مشاهده کرده‌اند، بپردازد. هر چند آن ها جزئیات بازی کودک تان را برای شما فاش نخواهند کرد. این کار برای جلب اعتماد کودک و ایجاد احساس امنیت در رابطه ی او با کارشناس بازی‌درمانی اهمیت زیادی دارد.

والدین چگونه می توانند کمک کنند؟

نقش شما در پشتیبانی از کودک تان در روند بازی ‌درمانی بسیار مهم است.
ثابت ‌قدم باشید و کودک تان را تشویق کنید در جلسات به طور منظم حضور یابد.
از کودک تان نپرسید در جلسات چه می گذرد. با این کار کودک را تحت فشار قرار می دهید تا مسائلی را توضیح دهد که خودش نیز در فهم آن ها مشکل  دارد.
از کودک خود نخواهید که مودب باشد و رفتار او را زیر ذره بین نگذارید.
درمان برای «خوب بودن» یا «بد بودن» نیست .کودک  شما باید در بیان احساسات "بد" خود بدون سانسور و آزاد باشد.
پافشاری نکنید که کودک مسئله ی خاصی را بیان کند. زمان بازی‌درمانی، زمان ویژه ی کودک و کارشناس بازی‌درمانی است و آن ها باید در بیان احساسات به شیوه ی خود آزاد باشند. دغدغه‌ها و نگرانی‌های خود را در جلسه ی جداگانه‌ برای کارشناس بازی‌درمانی مطرح کنید.
بازی ممکن است لباس‌های کودک را کثیف کند. بهتر است هنگام بازی لباس‌های کهنه ی کودک را  به او بپوشانید تا اضطرابش به حداقل برسد. migna.ir
در هر جلسه ی درمان ممکن است رفتارهایی رخ دهد که اوضاع را بدتر از پیش کند. اگر در مورد خاصی نگرانی دارید، آن را با کارشناس بازی‌درمانی در میان بگذارید. می توانید هر سوالی که ذهن تان را مشغول می کند، در دوره ی اجرای بازی‌درمانی از کارشناس بپرسید.


موقعیت مناسب برای بازی درمانی
بازی درمانی معمولا در کلینیکهای مشاوره و درمانی که مجهز به اتاق بازی کودک هستند، انجام می‌گیرد. در این اتاقها فضای مناسب و اسباب بازیهای مناسب برای بازی قرار داده می‌شود. اما در هر حال بازی درمانی را در هر مکانی که مجهز به یکسری وسایل مورد نیاز برای بازی باشد که رفتار عمل کودک را محدود ننماید، می‌توان انجام داد. این روش گاه در مهد کودکها و مدارس نیز ممکن است انجام می شود.

کدام اختلالات با روش بازی درمانی می‌توانند درمان شوند؟


انواع اختلالاتی را که ریشه در احساسات و هیجانات کودک ، سازگاری او با محیط و ... دارند، می‌توان با این روش درمان کرد. افسردگی کودکان ، ترسهای کودکان ، مشکلات رفتاری که ریشه اضطرابی دارند شب ادراری ، ناخن جویدن ، دروغ گفتن ، پرخاشگری و ... را می‌توان با استفاده از این روش حل کرد.


 

توصیه هایی برای والدین :
1- به بازی کودکان اهمیت دهیم ؛ زیررا زندگی آن ها دربازی ؛ شکل واقعی به خود می گیرد .
2- تلاش کنیم تا بازی های کودکان متناسب با فرهنگ و ارزش های خانواده باشذ .
3- بادقت در تفکرات خلاق و پویایی کودکان در حال بازی می توانیم با چگگونگی شخصیت آن ها بیشتر آشنا شویم .
4 -  در بازی کودکان دخالت نکنیم اما راهنما و کمک کننده خوبی باشیم .
5 -  با همبازی شدن با کودکان راه دوستی ها را باز کنیم و راه پنهان کاری های دوره ی
نوجوانی را ببندیم .
6- کاری کنیم که بازی به صورت تجربه ای لذت بخش در ذهن کودک باقی بماند.
7 -  برای متوقف کردن بازی از امرو نهی استفاده نکنیم .
8 -  با توجّه به روحیه ی کنجکاو کودک ؛ به گونه ای او راهنمایی کنیم که به تفکر مثبت و اندیشه خلاق و سازنده دست یابد .              
9 - مراقب باشیم که محیط بازی موجب آسیب جسمی ؛ فکری و یا روانی نباشد .
10 - در انتخاب نوع بازی ؛ جنس و توانایی های فرزندانمان توجّه کنیم .
11-  نوع و مدّت زمان بازی فرزندانمان را طوری کنترل کنیم که از فشارهای هیجانی و روحی بیش از حد دور باشد ( به ویژه بازی های رایانه ای ) .          
12 - برای انتخاب الگوهای صحیح ؛  زمینه ی مناسبی را برای بازی های تقلیدی کودکانمان
فراهم نماییم .
13 - از محدود کردن کودک در هنگام بازی بپرهیزیم .
14 - وسایل بازی را متناسب سن و رشد جسمی و ذهنی کودک تهیه کنیم .
15 - آداب اجتماعی و چگونگی رفتار با دیگران را ضمن همبازی شدن با کودکان می توانیم
به صورت غیر مستقیم به آن ها بیاموزیم .
16 - به مطالب و نحوه ی بیان کودکان در بازی به خوبی توجّه کنیم زیرا احساسات و
مشکلات زندگی واقعی آن ها دربازی منعکس می شود .
17 - برای انتخاب همبازی های خوب ؛ فرزندانمان را غیر مستقیم راهنمایی کنیم ؛ زیرا
رفتارهای یک همبازی خوب تأثیر بسیار مثبتی در آینده ی او خواهد داشت .
18 - اگر در حضور فرزند مان با وسایل موجود درخانه برای او اسباب بازی ( ماشین ؛ عروسک و ... ) بسازیم ؛ ارتباط عاطفی میان ما و کودکمان تقویت خواهد شد .
19 - براب تقویت حس همکاری ومسؤولیت پذیری فرزندانمان با او توافق کنیم که پس ار
باری ؛ اسباب بازی های خود را جمع کرده و سرجایش بگذارد و گرنه دفعه بعد اجازه استفاده از آن ها را نخواهد داشت .
20 - از فرزندانمان بخواهیم که اجازه دهد تا همبازی هایش از اسباب بازی های او استفاده کنند ؛ زیرا این کار موجب تقویت حس نوع دوستی و تسهیل در ارتباط با دیگران میشود.
21 - اسباب بازی گران قیمت ممکن است وسیله بازی مفیدی نباشد . هنگام خرید توجّه داشته باشیم که اسباب بازی باید بتواند قدرت خلاقیت و سازندگی فرزندانمان را رشد دهد .
وسایل بازی جور کردنی ؛ پازل ها ؛ خمیر بازی ؛ گل رُس و... اسباب بازی های مناسبی به شمار می روند .
22 - اگر کودکان در هنگام بازی  باهم  اختلاف  پیدا کردند اجازه بدهیم خودشان مشکل را حل کنند . در صورتی که اختلاف در صورتی که اختلاف تشدید شود فقط آن ها را از
هم جدا کنبم و هرگز از یکی از طرفین ؛ جانبداری نکنیم .
23 - در محیط بازی گروهی مثل زمین بازی  کودکان در پارک ها ؛ اجازه دهیم بچه ها با
هم دوست شوند و بازی کنند ؛ از وارد شدن به محیط بازی کودکان بپرهیزیم .migna.ir
24 - از همبازی شدن کودکان با افراد بزرگتر از خود به ویژه (( نوجوانان و جوانان )) اکیداً جلوگیری کنیم .
25 - کودکان همواره نیازمند بازی هستند ؛ پس اسباب بازی های مناسب هر مکان را همراه خود داشته باشیم .
26- کودکان باید به مجموعه ای ازبازی های جسمی ؛ اجتماعی ؛ عاطفی و ذهنی بپردازند .
هنگامی که فقط یکی از بازی ها را انجام می دهند (مثلاً بازی های رایانه ای) ؛ از رشد اجتماعی ؛ جسمی وعاطفی محروم شده و احتمال بروز عصبانیت و پرخاشگری در آن ها
افزایش می یابد .


اصول بازی درمانی

اسکلاین در سال 1982 اصول پایه‌ای را برای اجرای روش بازی درمانی معرفی می‌کند و معتقد است بدون رعایت این اصول رابطه و شرایط اولیه برای بازی درمانی ایجاد نخواهد شد.
• درمانگر باید به توسعه یک رابطه گرم و دوستانه با کودک بپردازد. این رابطه اهمیت شایان توجهی بر مؤثر بودن این روش خواهد شد. شاید درمانگر ناچار شود برای ایجاد چنین رابطه‌ای ویژگی‌هایی را در موقعیت بازی بپذیرد.

• درمانگر پذیرش بدون قید و شرط از کودک داشته باشد. به عبارتی کودک بدون در نظر گرفتن ویژگی‌های خوب و بدی که دارد یا کارهای خوب و بدی که دارد مورد پذیرش قرار بگیرد. عکس این حالت زمانی اتفاق می‌افتد که درمانگر والدین یا اطرافیان به کودک چنین می‌گویند. چون این کار بد را انجام دادی دیگر دوستت ندارم، گفتن چنین مطالبی به کودک یا ایجاد شرایطی که چنین پیغامی را به کودک برساند، در کودک احساس پذیرش بدون قید و شرط را خدشه‌دار می‌سازد.

• باید شرایط و موقعیتی حاکی از احساس آزادی برای کودک بوجود بیاید. بازی درمانگر این کار را با کنار گذاشتن روش‌های محدود کننده سخت گیرانه انجام می‌دهد، تا کودک احساس آزادی کند. این آزادی ، آزادی در عمل و رفتار و همچنین آزادی در احساس را شامل می‌شود.

• درمانگر حضور فعال و عملکرد سریعی در جریان درمان دارد. بر حسب شرایط و موقعیت‌هایی که پیش می‌آید رفتارهایی که از کودک سر می‌زند به موقع وارد عمل می‌شود و با مداخله مثلا تفسیر احساسات و استفاده از رفتارهای جایگزین به کودک کمک می‌کند.

• درمانگر توانایی‌های کودک را مهم و با اهمیت می‌شمارد و تلاش می‌کند و در فرصت‌های مناسب از آن‌ها برای حل مشکل استفاده کند. درمانگر برای این کار باید تلاش زیادی در جهت شناخت کودک و بویژه توانایی‌های او انجام دهد و زیرکانه از این توانایی‌ها به نفع کودک استفاده کند.

• درمانگر هیچ نوع بازی و شرایطی را برای کودک القا نمی‌کند و کودک را آزاد می‌گذارد تا به بازی بپردازد و درمانگر آن هوشیارانه بازی او را مورد بررسی قرار می‌دهد و از آن برای درمان کودک استفاده می‌کند.

• درمانگر هیچ نوع بازی و شرایطی را برای کودک القا نمی‌کند و کودک را آزاد می‌گذارد تا به بازی بپردازد و درمانگر آن هوشیارانه بازی او را مورد بررسی قرار می‌دهد و از آن برای درمان کودک استفاده می‌کند.

• درمانگر تلاش نمی‌کند که فرآیند درمان را سرعت ببخشد. بازی درمانی به صورت تدریجی ادامه و گسترش می‌یابد تا به نتیجه مورد نظر برسد.

• در کنار آزادی و اختیار عمل که کودک در جریان بازی دریافت می‌دارد محدودیتهایی تنها با هدف نزدیک سازی درمان به دنیای واقعی اعمال می‌شود و توجه کودک را به مسئولیت خود و احساسات خود جلب می‌نماید.

اصول بازی‌درمانی:
ترغیب نمی‌کنیم: برای مثال نمی‌گوییم (( اطمینان دارم که تو اینکار را انجام می‌دهی)).
حمایت نمی‌کنیم: برای مثال نمی‌گوییم ((من به تو کمک خواهم کرد تا تو این کار را انجام دهی)).
فشار وارد نمی‌کنیم: برای مثال نمی‌گوییم ((سعی کن مثل دیگران اینکار را انجام دهی)).
در اتاق بازی بچه آزاد است تا هر کاری که خواست انجام بدهد و هر بازی که انتخاب کرد بکند. اولین مکالمه از سوی بچه شروع می‌شود و درمانگر، گفتار بچه را عیناً فقط با تغییر ضمائر و افعال به خودش برمی‌گرداند.
اگر مکالماتی بین مربی و کودک در اتاق بازی انجام می‌شود نباید جلوتر از احساس کودک باشد چون این دخالت در تبیین احساس درونی کودک است مثلاً کودک می‌گوید من در اینجا از انجام هیچ کاری نمی‌ترسم و هر کاری که می‌‌خواهم انجام می‌دهم. مربی برمی‌گردد و به کودک می‌گوید تو اینجا از انجام هیچ کاری نمی‌ترسی و هر کاری که دوست داری انجام می‌دهی (ولی در بیرون، مقررات به تو اجازه چنین کاری نمی‌دهند). این جمله واپسین در واقع دخالت در تبیین احساسات کودک است و نباید در اتاق بازی‌درمانی گفته شود.
در مواقعی هم درمانگر نباید سکوت کند؛ برای مثال زمانی که کودک در شخصیت خود شک ایجاد کرد و سؤالی برایش ایجاد شد برای مثال پسری در حالیکه با اسباب‌بازیهای دخترانه بازی می‌کند می‌گوید: من دوست داشتم که دختر باشم. در چنین لحظه‌ای مربی باید شخصیت و هویت بچه را برایش قطعی کند و بگوید تو دوست داشتی دختر باشی در حالیکه یک پسری.
حالا ممکن است کودک در محیط بازی کاری انجام بدهد که عملی تخریبی و غلط باشد. اصولاً بچه‌ها در چنین شرایطی به صورت مربی یا درمانگر نگاه می‌کنند. جمله‌ای که درمانگر باید بگوید این است که تو فکر می‌کردی که من برای اینکار تو را سرزنش کنم،‌مگر نه؟ مددجو می‌فهمد که شما در اینجا این کار را انجام نمی دهید و اصولاً یک پوزخندی تحویل شما می‌دهد و به کارش در آن زمان ادامه می‌دهد و شما نباید در آن مقطع مانع او شوید.

بازی‌درمانی انفرادی:
به علت داخل نشدن عناصر انتقاد و تشویق در محیط درمان، درمان فردی به مراتب آسانتر و کاراتر از درمان گروهی است.

بازی‌درمانی گروهی:
در بازی درمانی گروهی ترجیحاً دختر و پسر را از هم جدا می‌کنند. در ضمن اصل بازتاب احساسات و نقطه‌نظرهای کودک با دقت بیشتری باید حفظ شود تا کودک احساس نکند با سایر بچه‌های گروه مقایسه می‌شود؛ چه لفظ تحسین و چه لفظ انتقاد چنین احساسی را ایجاد می‌کند. برای مثال اگر کودکی کار مثبتی انجام داد نباید از کلمات ((آن می‌داند چه کاری انجام بدهد)) استفاده کرد و اگر کودکی بی‌هدف به گذراندن وقت خود مشغول بود نباید گفت ((تو مثل اینکه نمی‌دانی چه کار بکنی؟)). درمانگر باید احتیاط کافی بکار ببرد تا مبادا تمرکز واکنشهایی بر روی یک کودک به بهای بی‌توجهی به کودکان دیگر تمام شود. درمانگر باید کوشش کند تا عقب‌ترین کودک عضو گروه وارد جرگة ارتباط شود؛ حتی اگر آن فقط یک لبخند دوستانه باشد.
بازی‌درمانی گروهی از لحاظ اینکه حضور کودکان دیگر در اتاق، تنشهای درونی کودک را کاهش می‌دهد و نسبت به درمانگر واکنش طبیعی‌تر خواهد داشت و بطورکلی دامنة گسترش ارتباط بین درمانگر و کودک را افزایش می‌دهد مفید است.

چگونه کودک را وارد اتاق بازی کنیم؟
برخوردهای کودکان در اتاق بازی از دامنة ترس همراه با اشک‌ریختن و حالاتی شبیه هیستریک شروع می‌شود تا فعالیتهای گستاخانه اکتشافی در اولین جلسه که حاکی از صمیمیت است.
ارتباط با کودک را از طریق سلام و احوالپرسی شروع می‌کنیم. ما به کودک می‌گوییم ((آن عروسکی که روی میزه دوست داری؟)) در اینجا اکثر بچه‌ها با خنده جواب مثبت می‌دهند و وارد اتاق بازی می‌شوند ولی تعدادی از بچه‌ها ممکن است برخورد دیگری داشته باشند برای مثال می‌گریزند یا می‌گویند نه!
احتمال چنین امری هست. احتمال فراوان وجود دارد که کودک در پاسخ به سلام یک درمانگر پشت خود را به او بکند؛ در چنین شرایطی اصلاً نباید از زور استفاده کرد. حتی نباید جملاتی مثل این که ((ای وای چه اسباب‌بازیهای قشنگی، آنجا پر از عروسک و ماشینه. تو که آنها را دوست داری، مگر نه؟)) را گفت؛ زیرا با این سؤال آخر در واقع شما مسؤلیت تصمیم‌گیری داشتید نه کودک.
در چنین شرایطی درمانگر باید از خطاب سوم شخص استفاده کند و بگوید: ((بچه‌های زیادی اینجا می‌آیند و از اتاق ما خوششان می‌آید)). اگر کودک باز قیافه‌ای منفی گرفت و علاقه‌ای به اتاق بازی نداشت، درمانگر باید بگوید ((تو از این عصبانی هستی که تو را اینجا آورده‌اند))، ((تو دوست نداری کسی با تو اینجوری رفتار کند)) یا بگوید ((مثل اینکه تو دوست نداری با من صحبت کنی چون تو من را نمی‌شناسی؟)). بین این سؤالات پرسشی کمی هم توقف می‌کنیم تا کودک احساسات خود را نمایان کند. ((تو می‌خواهی برگردی خانه (کلاس)، بهرحال اتاق بازی آنجاست))، ((می‌خواهی قبل از اینکه به خانه برگردی (یا به کلاس برگردی) یکسری به آنجا بزنی؟)). اگر باز هم مثمر‌ثمر نشد می‌گوییم قبل از اینکه به خانه برگردی باید در دفتر منتظر باشی، حالا خودت انتخاب کن! می‌خواهی در دفتر باشی یا در اتاق بازی؟ اگر باز هم نتیجه نداد هرگز از زور استفاده نمی‌کنیم و روی به گروه‌درمانی می‌آوریم تا از تنشهای بچه کاسته شود. بعد از وارد شدن در اتاق بازی کودک را کاملاً در انتخاب بازی آزاد می‌گذاریم و هرگز کارهای انجام شده توسط کودک را تحسین نمی‌کنیم چون این عمل از سوی کودک به عنوان مراقبت تلقی می‌شود و بعدها جملاتی شبیه اینکه معلم مواظبمان هست را بیان می‌کنند.


کدام اختلالات با روش بازی درمانی می‌توانند درمان شوند؟


انواع اختلالاتی را که ریشه در احساسات و هیجانات کودک، سازگاری او با محیط و ... دارند، می‌توان با این روش درمان کرد. افسردگی کودکان، ترس‌های کودکان، مشکلات رفتاری که ریشه اضطرابی دارند شب ادراری، ناخن جویدن، دروغ گفتن، پرخاشگری و ... را می‌توان با استفاده از این روش حل کرد.

گزارش یک نمونة عملی:
جیمز کودکی است پنج ساله که توسط درمانگرش اینگونه توصیف می‌شود:
او کودکی است سرگردان، جیغ‌جیغو، فردی که به اصطلاح قدرت تشخیص و شناسایی‌اش صفر است و گفتار هم ندارد.
در درجه اول این کودک در ورود به اتاق بازی واکنشهای منفی نشان می‌دهد و به هر طریق ارتباطی ممکن وارد اتاق بازی می‌شود.
در مرحله اول این کودک اسباب‌بازیها را برداشته و به کف اتاق پرت می‌کند و یک نیم نگاهی به درمانگر می‌کند. خانوادة عروسکی را بهم می‌ریزد،‌ماشینها را با سر و صدای تمام به هم می‌کوبد، فریاد می‌زند و خلاصه هر آنچه به دست می‌گیرد به وسط اتاق پرت می‌کند.
در جلسه دوم دوباره اسباب‌بازیها را برمی‌دارد و به وسط اتاق پرتاب می‌کند، ماشینها را روی زمین هل می‌دهد و واگنها را جابجا می‌کند، گهگاهی صدای خنده و گاهی هم صدای ناله از خودش تولید می‌کند در چنین شرایطی به محض خنده کودک درمانگر می‌گوید ((جیمی اینکار را دوست داره)) یا ((جیمی فکر می‌کنه این کار جالبه)) و در هنگام ناله کودک درمانگر می‌گوید ((جیمی این کار را دوست نداره، جیمی ناراحت شده)).
در جلسه سوم جیمی فعالیتهایش را معطوف این کار می‌کند. این بار درمانگر به محضی که کودک اسباب‌بازی از زمین برمی‌دارد، اسم آنرا می‌گوید. در مراحل بعدی کودک از این کار خوشش می‌آید به دفعات این کار را انجام می‌دهد و منتظر می‌ماند که درمانگر نام آن وسیله را بگوید. درمانگر در ضمن باید حالات کودک را بیان کند. برای مثال جیمی داره واگن را هل می‌ده. جیمی داره تیراندازی می‌کنه.
در جلسات بعدی، درمانگر به همان ترتیب عمل می‌کند؛ منتها این بار جیمی منتظر شنیدن نام وسیله‌ها می‌ماند و در صورت توانایی خودش هم با درمانگر تکرار می‌کند. بعد از گذشتن چند جلسه جیمی دارای گفتار دو کلمه‌ای است. او وقتی وارد اتاق بازی می‌شود سلام می‌کند و به آرامی به سمت اسباب‌بازیها می‌رود و شروع به بازی می‌کند و هر وقت اسباب‌بازی از زمین بر‌می‌دارد به صورت مربی نگاه می‌کند و نام آنرا می‌گوید رفتار پرخاشی او بسیار کم شده است و می‌توان گفت در بسیاری از موارد قطع شده است و هر روز به ذخیرة واژگانی او افزوده می‌شود و در واقع کار درمانی ما مناسب پایه‌ریزی و انجام شده است.

نویسنده بخشی از مقاله : خانم سیدزاده کارشناس گفتاردرمانی


:: بازدید از این مطلب : 1368
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی


play therapy

 

(( بازی جوهر زندگی و پنجره ای به دنیای کودک است . ))

(( ما در این بازی همه بازیگریم آینه دار غم یک دیگریم ))


انسان نیاز به حرکت و جنبش دارد و بازی بخش مهمی ازاین نیاز است .  هرفرد برای رشد ذهنی و اجتماعی خود نیازمند اندیشه و تفکر است و باری خمیر مایه ی این تفکرو اندیشه  است .

آمادگی جسمی و روحی برای مقابله با مشکلات بخشی از فلسفه ی بازی کودکان است. بنابراین ؛ بازی هرچه گسترده تر؛ پیچیده ترو اجتماعی ترباشد کودک از مصونیت روانی بیشتری برخوردارمی شود . کشف دنیای اطراف بخش دیگری ازفلسفه ی بازی است که کودک حس کنجکاوی خود را از این طریق ارضا می کند . بازی تن وروان کودک را واکسینه می کند و مسؤولیت اجتماعی و اقتصادی را که در آینده باید بدوش کشد به او می آموزد .


کودک با بازی کردن موقعیتی بدست می آورد تا اعتقادات ؛ احساسات و مشکلات خود را پیدا کند و مهارت های زندگی را بیاموزد . رابرت وایت می گوید : ساعات زیادی را که کودکان صرف بازی می کنند نمی توان به هیچ وجه تلف شده تلقی نمود ؛ بازی ممکن است شادی بخش باشد ولی در دوران کودکی یک کار جدی است .)) بدون تردید بازی بهترین شکل فعالیت طبیعی هر کودک محسوب شود .

- بازی دنیای کودکان است . بادنیای کودکان بازی نکنید.
- بازی مؤثرترین و پرمعنا تربپین راه یادگیری کودکان است .
- بازی یکی از بهترین راه های تربیت فرزند است .
- بازی منبع سرشار و غنی آموزشی است .

 

بازی درمانی یکی از روشهای مؤثر در درمان مشکلات رفتاری و روانی کودکان است. بطور کلی بازی نقش مؤثری در رشد کودک دارد و در خلال بازی می‌توان به بسیاری از ویژگیها ، مسائل و رشد کودک پی برد. بازیهای کودکان مختلف و نوع ویژگیهایی که از خود ظاهر می‌سازند تفاوتهایی با یکدیگر دارند. هر چند نوع بازیها در گروههای سنی و بچه‌های گروه سنی مشترکاتی دارد، اما نوع شرکت کودک در بازی اهمیت ویژه دارد. بازی درمانگر در واقع از موقعیت بازی برای ایجاد ارتباط با کودک استفاده می‌کند و تلاش می‌کند به تخلیه هیجانی او و حل و فصل مشکلات او در زندگی عادی‌اش بپردازد. ویرجبینا و اسلاین از بازی درمانگران مطرح در این زمینه هستند.


تعریف بازی

به هرگونه فعالیت جسمی یا ذهنی هدفداری که به صورت فردی یا گروهی انجام بپذیرد و موجب کسب لذت و افناع نیازهای کودک شود ؛ بازی می گویند .
نفش بازی در رشد اجنماعی کودک:
موجب ارتباط کودک با محیط بیرون میشود و دنیای اجتماعی او را گسترش می دهد.
موجب شکوفایی استعدادهای نهفته و بروز خلاقیت می شود .
همکاری ؛ همیاری و مشارکت کودک توسعه می یابد .
بارعایت اصول و مقررات آشنا می شود .
همانند سازی با بزرگسالان را می آموزد .
با مفهوم سلسله مراتب آشنا شده و آن را رعایت می کند .
رقابت را می آموزد و شکست را بطور واقعی تجربه می کند .
قدرت  ابزار وجود پیدا می کند و از ترس ؛ کمرویی و خجالت بیهوده رها می شود .
حمایت از افراد ضعیف را می آموزد .


نقش بازی در رشد عاطفی کودک :
نیاز به برتری جویی را ارضا می کند .
موجب ابراز احساسات عواطف ترس ها و تردیدها ؛ مهرو محبت ؛ خشم و کینه و نگرانی ها می شود .
تمایل به جنگچویی و ستیزه گری را کم می کند              
((برون نگری)) کودک را افزایش می دهد .



نقش بازی در رشد جسمی کودک :

. موجب رشد هماهنگ دستگاه ها و اعضای مختلف بدن می شود
باعث تقویت حواس کودک می شود .
نیرو و انرزی بدن را به بهترین شکل مصرف می کند .
کودک به توانمندی های فکری و بدنی خود آگاهی پیدا می کند .


نقش بازی در رشد ذهنی کودک :
در یاد گیری زبان نقش بسزایی دارد .
در رشد هوشی کودک بسیار مؤثر است .
با مفاهیم ساخت ؛ فضا و شکل آشنا می شود .
رفتارهای هوشمندانه کودک تقویت می شود .
موقعیت استفاده از قوه ی تخیل در کودک به وجود می آید .
زمینه ی بهتری برای تفکر فراهم می کند .


 

انجمن کارشناسان بازی درمانی انگلستان (BAPT) درسال ۱۹۹۲ تاسیس شد تا برنامه‌هایی تنظیم کند و با هدایت کارشناسان بازی درمانی و کارفرمایان آن ها، به ثبت اطلاعات این کارشناسان و ساماندهی آموزش بازی ‌درمانی بپردازد.


آیا کودک من مشکلی  دارد؟
والدین و پرستاران کودکان هنگامی که کودک با مسئله‌ای روبه روست که سبب می شود غمگین، بی قرار، سرکش یا بی‌توجه شود و نتواند از عهده ی انجام کاری برآید، نگران می شوند. ممکن است شما نگران رشد کودک، درستی الگوهای تغذیه، استراحت یا چگونگی برخورد او با خانواده و دوستان یا مشکلات او در مدرسه باشید. هر کودکی، منحصر به فرد است و خلق و خوی ویژه ی خود را دارد. اما گاهی در احساسات و رفتار خود با مشکلاتی رو به رو می شود که زندگی خود و اطرافیانش را دچار اختلال می کند.

بعضی از والدین و پرستاران، کمک و راهنمایی دیگران را دیر درخواست می کنند، چون نگران آن هستند که به خاطر رفتار نادرست کودک مورد سرزنش قرار گیرند. احساس مسئولیت نسبت به مشکلات و پریشانی‌های کودک، بخش طبیعی مراقبت از اوست. این واقعیت که شما تعهد دارید آغازگر روند یافتن مشکل و حل آن باشید، بخش مهمی از کمک به کودک تان است.

بازی درمانی چیست؟


این تکنیک براساس انعکاس رفتار کودک است. باید احساسات کودک را طوری شناسایی کرد و آن را به کودک منتقل کرد که کودک نسبت به اعمال و رفتار خود آگاه شود.

بازی درمانگر در واقع از موقعیت بازی برای ایجاد ارتباط با کودک استفاده می‌کند و تلاش می‌کند به تخلیه هیجانی او و حل و فصل مشکلات او در زندگی عادی‌اش بپردازد.
بازی درمانی یکی از روشهای مؤثر در درمان مشکلات رفتاری و روانی کودکان است. بطور کلی بازی نقش مؤثری در رشد کودک دارد و در خلال بازی می‌توان به بسیاری از ویژگیها، مسائل و رشد کودک پی برد.

بازی‌های کودکان مختلف و نوع ویژگی‌هایی که از خود ظاهر می‌سازند تفاوتهایی با یکدیگر دارند. هر چند نوع بازیها در گروه‌های سنی و بچه‌های گروه سنی مشترکاتی دارد، اما نوع شرکت کودک در بازی اهمیت ویژه دارد. بازی درمانگر در واقع از موقعیت بازی برای ایجاد ارتباط با کودک استفاده می‌کند و تلاش می‌کند به تخلیه هیجانی او و حل و فصل مشکلات او در زندگی عادی‌اش بپردازد. ویرجبینا و اسلاین از بازی درمانگران مطرح در این زمینه هستند.

بازی درمانی به کودکان کمک می کند تا احساسات منفی و رویدادهای ناراحت کننده‌ای را که نتوانسته‌اند با آن ها کنار بیایند، درک کنند. به جای استفاده از روش های درمانی رایج بزرگسالان مانند گفت و گو و توضیح درباره ی چیزی که سبب ناراحتی آن ها شده است، از بازی برای برقراری ارتباط به شیوه ی خود بهره می گیرند، بدون آنکه احساس کنند دارند بازجویی یا تهدید می شوند.

کاربرد:
جهت درمان کودکان ناسازگار و کسانی که نسبت به حل مسائل مربوط به سازگاری مشکل دارند استفاده می‌شود.


محیط بازی‌درمانی:
محیط بازی باید ثابت باشد و در واقع شامل یک محدودة بسته که عمدتاً یک اتاق مخصوص است که از لحاظ روشنایی و دما در جای مناسبی از ساختمان قرار داشته باشد. بچه‌ها باید در محدودة اتاق بازی کنند و هیچیک از اسباب‌بازیها را نباید از اتاق خارج کنند. migna.ir
برای هر جلسه درمان یکسری اسباب‌بازی از قبل تهیه می‌شود و در نظر گرفته می‌شود که عمدتاً شامل نوزاد عروسکی، بطری شیر نوزاد، مداد رنگی، سربازان عروسکی، تفنگ عروسکی، تعدادی عروسکه
ای کاغذی که بیانگر اعضای خانواده باشد،‌ خانه عروسکی، خمیرهای بازی و توپ است که در اختیار بچه‌ها قرار داده می‌شود و می‌گوییم: ((هر بازی که دوست داری انجام بده))


انواع بازی:
کودکان روحیات متفاوتی دارند و با توجِّه به ویژگی های خود ؛ باری های مختلفی را تجربه می کنند .
عواملی که در انتخاب نوع بازی کودکان دخالت دارد عبارتند از : تفاوت های فردی ؛ میزان سلامتی سلامتی ؛ سطح رشد جسمی و حرکتی ؛ بهره ی هوشی ؛ جنسیت ؛ خلاقیت ؛ فرهنگ خانواده و موقعیت جغرافیایی ؛ برهمین اساس بازی به انواع گوناگون تقسیم می شود.
1 - بازی های جسمی :
از قدیمی ترین نوع بازیها ست ؛ به ابزار مخصوص نیازمند است ؛ هم به صورت انفرادی و هم به صورت گروهی انجام می شود ؛ برای مصرف انرژی اضافی بدن ونجات یافتن از خستگی و کسالت بسیار مفید است و رفتارهای نا آرام و پرخاشگری توأم با عصبانیت کودک را کاهش می دهد .
 
2 - بازی های تقلیدی :
کودک به تقلید نقش هایی می پردازد که آن ها را باور کرده است . معمولاً بهترین شخصیت ها برای شروع ایفای نقش ؛ والدین ؛ برادران ؛ خواهران و دوستان هستند . کودک از ایفای نقش لذت برده و تجربه کسب می کند . در دوره ی دبستان بیشترنقش معلمان را تقلید می کند ؛ در حالی که در دوره ی نوجوانی از تقلید رفتار بزرگسالان دوری می کند و به تقلیذ رفتار همسالان می پردازد که این خود آغازی است برای هماهنگی و همسو شدن با گروه های اجتماعی و ایفای نقش های واقعی زندگی .
 
3 - بازی های نمایشی :
کودک در تقلید از بززرگترها از لباس و وسایل مخصوص آن ها نیز استفاده می کند ؛ مانند پسر کوچکی که کت پدر را به تن کرده ؛ عینک اورا به چشم می زند و یا دختربچه ای که کفش پاشنه دار مادر را پوشیده و به زحمت راه می رود .
4 - بازیهای نمادی :
زمانی که کودک دستیابی به ابزار ووسایل مورد نیازخود را غیر ممکن می بیند ؛ نیازها و آرزوهای خود را با استفاده ازوسایل مورد نیاز خود را غیر ممکن می بیند ؛ نیازها و آرزوهای خود را با استفاده از وسایل نمادین و از طریق بازی بیان می کند . برای مثال بر تکه ای چوب سوار شده ؛ این طرف و آن طرف می رود ؛ مانند این که سوار بر اسبی شده و آن را هدایت می کند .
این نوع بازی ها یکی از بهترین شیوه های بازی درمانی محسوب می شوند .
 
5 - بازی های آموزشی :
مهمترین وسیله آموزش کودک ؛ استفاده از وسایل بازی مناسب است ؛ مانند مکعب های چوبی که کودک با جورکردن و دسته بندی کردن آن ها می تواند با مسائل اساسی اما ساده و آسان ریاضی آشنا شود . از خانه ی کوچک اسباب بازی برای آشنا کردن کودک با واقعیت های موجود زندگی می توان استفاده کرد . بازی های آموزشی موجب تقویت حواس و رشد قوای ذهنی و اجتماعی کودک می شوند ؛ به شرط آن که سعی کنیم کنترل اصلی بازی در اختیار کودک باشد و جهت و مسیر آن را او تعیین کند .
 
6- بازی های خلاقیتی :
کودک از طریق به وجود آوردن چیزی ؛ عقاید و احساساتش را اظهار می کند ؛ مانند نقاشی ؛ موسیقی ؛ خمیر بازی ؛ شن بازی و یا استفاده از لغات که او را قادر می سازد تا در آینده داستان ؛ شعر و نمایشنامه بنویسد .

 

بازی درمانی چگونه می تواند به کودک من کمک کند؟
بازی برای رشد اجتماعی، احساسی، شناختی، فیزیکی، زبانی و پرورش خلاقیت همه ی کودکان حیاتی است. بازی سبب تحکیم آموخته‌ها در تمامی کودکان و نوجوانان حتی برای آن هایی که در برقراری ارتباط گفتاری مشکل دارند، می شود. بازی درمانی به روش‌های مختلف به کودکان کمک می کند. کودکان از راه بازی، پشتیبانی عاطفی دریافت می کنند و مطالب زیادی درباره ی احساسات و اندیشه‌های خود می آموزند.

گاهی تجربه های سخت و آسیب‌زای گذشته را در بازی‌های خود دوباره به نمایش می گذارند تا درک درست تری از آن ها به دست آورند و بتوانند تسلط بیشتری بر آینده داشته باشند. همچنین می توانند بیاموزند که چگونه روابط و کشمکش‌های شان را با  شیوه های ‌بهتری مدیریت کنند. بازی درمانی می تواند نتایجی کلی، مانند کاهش اضطراب و افزایش اعتماد به نفس یا نتایج خاص، همچون تغییر رفتار و بهبود روابط با اعضای خانواده و دوستان داشته باشد.

در جلسات بازی درمانی کودک من چه اتفاقی روی می دهد؟
کارشناس بازی درمانی کودک شما، مجموعه ی بزرگی از اسباب‌بازی‌ها را در اختیار او می گذارد تا اسباب بازی مورد نظرش را از آن میان انتخاب کند. این مجموعه می تواند شامل ابزار نقاشی و کاردستی یا  بازی های نمایشی خلاق، شن و آب، گل، پیکره های کوچک انسانی یا جانوری، ابزارهای موسیقی، عروسک و کتاب باشد. کارشناس بازی درمانی به کودک شما کمک می کند با استفاده از این مجموعه و بدون ارائه ی توضیحات مستقیم گفتاری، به بیان احساسات خود بپردازد.

کارشناس بازی درمانی چه می کند؟
کارشناسان بازی درمانی، در زمینه‌های متفاوت رشد و وابستگی کودک آموزش های جامعی دیده اند. آن ها یاد گرفته اند که چگونه از بازی به عنوان وسیله ای برای درک کودک و برقراری ارتباط با او در زمینه ی احساسات، افکار و رفتارش استفاده کنند. آن ها نخست با دقت به نگرانی‌های شما در مورد کودک تان و خانواده گوش می سپارند. سپس با مراجعه به تجربه های خود، تنش‌های موجود در خانواده را درمی یابند و آن گاه به کودک کمک می کنند تا  به درک درستی از آن ها دست یابد. ممکن است کارشناسان نیاز داشته باشند اطلاعات بیشتری از مدرسه یا دیگر شخصیت‌های بزرگسال پیرامون کودک به دست آورند.

توانایی‌ها و نقاط ضعف کودک تان از سوی این کار شناسان ارزیابی می‌شود. کارشناس بازی‌درمانی به شما خواهد گفت که به کودک تان در باره ی بازی درمانی چه بگویید و چگونه به پرسش های او پاسخ دهید. آن ها ممکن است به شکل انفرادی یا با همکاری مجموعه‌ای از کارشناسان به درمان بپردازند و امکان دارد به شما پیشنهاد کنند برای بخش هایی از روند درمان به کارشناسان دیگری مراجعه کنید. این بخش حتی ممکن است کارشناسی برای پشتیبانی از والدین را نیز شامل شود. گاهی‌، کارشناسان بازی درمانی در اتاق بازی کودک و در حضور او با والدین به گفت و گو می پردازند. بعضی ازکارشناسان بازی درمانی که آموزش‌های ویژه‌ای دریافت کرده‌اند، ممکن است به آموزش والدین بپردازند تا با به کارگیری روش های کودک محور، رابطه ای بهتر با کودک خود برقرار کنند.

بازی درمانی چه مدت  به طول می انجامد؟
دوره ی درمانی بعضی از کودکان کوتاه است (به عنوان مثال ۱۲ جلسه). اما در صورتی که مشکلات کودک پیچیده باشد یا مدتی طولانی دچار تنش باشد، به جلسات درمانی بیشتری نیاز خواهد بود. در چنین وضعیتی، بعضی کارشناسان به مدت دو سال یا بیشتر به درمان کودک می‌پردازند. بیشتر جلسات، هفته ای یکبار برگزار می شود و برگزاری منظم آن ها در یک روز ویژه و ساعت و مکان مشخص، در جلب اعتماد کودک بسیار مهم است. جلسات برنامه‌ریزی نشده و نا منظم می تواند پیشرفت درمان کودک را مختل کند.migna.ir

چرا رابطه ی درمانگر با کودک  از اهمیت بسیار برخورداراست؟
چگونگی رابطه ی میان کودک و کارشناس بازی درمانی بسیار مهم است. کودک باید احساس راحتی و امنیت کند و اطمینان یابد که اورا درک می کنند. این اطمینان دوطرفه سبب می شود هم کودک ساده‌تر بتواند افکار و احساسات خود را بروز دهد وهم درمان کارآمدتر  باشد. ضروری است کودک شما بداندکه شما نیز با کل فرآیند درمان  موافق هستید.

آیا جلسات محرمانه خواهند ماند؟

بیشتر اطلاعاتی که در باره ی کودک و خانواده ارائه می شوند، محرمانه باقی می مانند. کارشناس بازی ‌درمانی ممکن است با اجازه  شما، این اطلاعات را به همکاران و افراد کارشناس دیگر ارائه کند و از آن ها مشاوره بگیرد. اگر او نگران آن باشد که کودک مورد آزار قرار گرفته است یا به دیگران یا خودش آسیب می رساند،  باید اطلاعات خود را باکارشناسان دیگر در میان بگذارد. آن ها در این زمینه نخست با والدین مشورت خواهند کرد. کارشناس بازی ‌درمانی به طور منظم به برگزاری جلسه با والدین می‌پردازد تا نتایج این نشست ها و جلسات بازی‌درمانی را ارائه کند و به بررسی تغییرات و بهبودهایی که آن ها در خانه مشاهده کرده‌اند، بپردازد. هر چند آن ها جزئیات بازی کودک تان را برای شما فاش نخواهند کرد. این کار برای جلب اعتماد کودک و ایجاد احساس امنیت در رابطه ی او با کارشناس بازی‌درمانی اهمیت زیادی دارد.

والدین چگونه می توانند کمک کنند؟

نقش شما در پشتیبانی از کودک تان در روند بازی ‌درمانی بسیار مهم است.
ثابت ‌قدم باشید و کودک تان را تشویق کنید در جلسات به طور منظم حضور یابد.
از کودک تان نپرسید در جلسات چه می گذرد. با این کار کودک را تحت فشار قرار می دهید تا مسائلی را توضیح دهد که خودش نیز در فهم آن ها مشکل  دارد.
از کودک خود نخواهید که مودب باشد و رفتار او را زیر ذره بین نگذارید.
درمان برای «خوب بودن» یا «بد بودن» نیست .کودک  شما باید در بیان احساسات "بد" خود بدون سانسور و آزاد باشد.
پافشاری نکنید که کودک مسئله ی خاصی را بیان کند. زمان بازی‌درمانی، زمان ویژه ی کودک و کارشناس بازی‌درمانی است و آن ها باید در بیان احساسات به شیوه ی خود آزاد باشند. دغدغه‌ها و نگرانی‌های خود را در جلسه ی جداگانه‌ برای کارشناس بازی‌درمانی مطرح کنید.
بازی ممکن است لباس‌های کودک را کثیف کند. بهتر است هنگام بازی لباس‌های کهنه ی کودک را  به او بپوشانید تا اضطرابش به حداقل برسد. migna.ir
در هر جلسه ی درمان ممکن است رفتارهایی رخ دهد که اوضاع را بدتر از پیش کند. اگر در مورد خاصی نگرانی دارید، آن را با کارشناس بازی‌درمانی در میان بگذارید. می توانید هر سوالی که ذهن تان را مشغول می کند، در دوره ی اجرای بازی‌درمانی از کارشناس بپرسید.


موقعیت مناسب برای بازی درمانی
بازی درمانی معمولا در کلینیکهای مشاوره و درمانی که مجهز به اتاق بازی کودک هستند، انجام می‌گیرد. در این اتاقها فضای مناسب و اسباب بازیهای مناسب برای بازی قرار داده می‌شود. اما در هر حال بازی درمانی را در هر مکانی که مجهز به یکسری وسایل مورد نیاز برای بازی باشد که رفتار عمل کودک را محدود ننماید، می‌توان انجام داد. این روش گاه در مهد کودکها و مدارس نیز ممکن است انجام می شود.

کدام اختلالات با روش بازی درمانی می‌توانند درمان شوند؟


انواع اختلالاتی را که ریشه در احساسات و هیجانات کودک ، سازگاری او با محیط و ... دارند، می‌توان با این روش درمان کرد. افسردگی کودکان ، ترسهای کودکان ، مشکلات رفتاری که ریشه اضطرابی دارند شب ادراری ، ناخن جویدن ، دروغ گفتن ، پرخاشگری و ... را می‌توان با استفاده از این روش حل کرد.


 

توصیه هایی برای والدین :
1- به بازی کودکان اهمیت دهیم ؛ زیررا زندگی آن ها دربازی ؛ شکل واقعی به خود می گیرد .
2- تلاش کنیم تا بازی های کودکان متناسب با فرهنگ و ارزش های خانواده باشذ .
3- بادقت در تفکرات خلاق و پویایی کودکان در حال بازی می توانیم با چگگونگی شخصیت آن ها بیشتر آشنا شویم .
4 -  در بازی کودکان دخالت نکنیم اما راهنما و کمک کننده خوبی باشیم .
5 -  با همبازی شدن با کودکان راه دوستی ها را باز کنیم و راه پنهان کاری های دوره ی
نوجوانی را ببندیم .
6- کاری کنیم که بازی به صورت تجربه ای لذت بخش در ذهن کودک باقی بماند.
7 -  برای متوقف کردن بازی از امرو نهی استفاده نکنیم .
8 -  با توجّه به روحیه ی کنجکاو کودک ؛ به گونه ای او راهنمایی کنیم که به تفکر مثبت و اندیشه خلاق و سازنده دست یابد .              
9 - مراقب باشیم که محیط بازی موجب آسیب جسمی ؛ فکری و یا روانی نباشد .
10 - در انتخاب نوع بازی ؛ جنس و توانایی های فرزندانمان توجّه کنیم .
11-  نوع و مدّت زمان بازی فرزندانمان را طوری کنترل کنیم که از فشارهای هیجانی و روحی بیش از حد دور باشد ( به ویژه بازی های رایانه ای ) .          
12 - برای انتخاب الگوهای صحیح ؛  زمینه ی مناسبی را برای بازی های تقلیدی کودکانمان
فراهم نماییم .
13 - از محدود کردن کودک در هنگام بازی بپرهیزیم .
14 - وسایل بازی را متناسب سن و رشد جسمی و ذهنی کودک تهیه کنیم .
15 - آداب اجتماعی و چگونگی رفتار با دیگران را ضمن همبازی شدن با کودکان می توانیم
به صورت غیر مستقیم به آن ها بیاموزیم .
16 - به مطالب و نحوه ی بیان کودکان در بازی به خوبی توجّه کنیم زیرا احساسات و
مشکلات زندگی واقعی آن ها دربازی منعکس می شود .
17 - برای انتخاب همبازی های خوب ؛ فرزندانمان را غیر مستقیم راهنمایی کنیم ؛ زیرا
رفتارهای یک همبازی خوب تأثیر بسیار مثبتی در آینده ی او خواهد داشت .
18 - اگر در حضور فرزند مان با وسایل موجود درخانه برای او اسباب بازی ( ماشین ؛ عروسک و ... ) بسازیم ؛ ارتباط عاطفی میان ما و کودکمان تقویت خواهد شد .
19 - براب تقویت حس همکاری ومسؤولیت پذیری فرزندانمان با او توافق کنیم که پس ار
باری ؛ اسباب بازی های خود را جمع کرده و سرجایش بگذارد و گرنه دفعه بعد اجازه استفاده از آن ها را نخواهد داشت .
20 - از فرزندانمان بخواهیم که اجازه دهد تا همبازی هایش از اسباب بازی های او استفاده کنند ؛ زیرا این کار موجب تقویت حس نوع دوستی و تسهیل در ارتباط با دیگران میشود.
21 - اسباب بازی گران قیمت ممکن است وسیله بازی مفیدی نباشد . هنگام خرید توجّه داشته باشیم که اسباب بازی باید بتواند قدرت خلاقیت و سازندگی فرزندانمان را رشد دهد .
وسایل بازی جور کردنی ؛ پازل ها ؛ خمیر بازی ؛ گل رُس و... اسباب بازی های مناسبی به شمار می روند .
22 - اگر کودکان در هنگام بازی  باهم  اختلاف  پیدا کردند اجازه بدهیم خودشان مشکل را حل کنند . در صورتی که اختلاف در صورتی که اختلاف تشدید شود فقط آن ها را از
هم جدا کنبم و هرگز از یکی از طرفین ؛ جانبداری نکنیم .
23 - در محیط بازی گروهی مثل زمین بازی  کودکان در پارک ها ؛ اجازه دهیم بچه ها با
هم دوست شوند و بازی کنند ؛ از وارد شدن به محیط بازی کودکان بپرهیزیم .migna.ir
24 - از همبازی شدن کودکان با افراد بزرگتر از خود به ویژه (( نوجوانان و جوانان )) اکیداً جلوگیری کنیم .
25 - کودکان همواره نیازمند بازی هستند ؛ پس اسباب بازی های مناسب هر مکان را همراه خود داشته باشیم .
26- کودکان باید به مجموعه ای ازبازی های جسمی ؛ اجتماعی ؛ عاطفی و ذهنی بپردازند .
هنگامی که فقط یکی از بازی ها را انجام می دهند (مثلاً بازی های رایانه ای) ؛ از رشد اجتماعی ؛ جسمی وعاطفی محروم شده و احتمال بروز عصبانیت و پرخاشگری در آن ها
افزایش می یابد .


اصول بازی درمانی

اسکلاین در سال 1982 اصول پایه‌ای را برای اجرای روش بازی درمانی معرفی می‌کند و معتقد است بدون رعایت این اصول رابطه و شرایط اولیه برای بازی درمانی ایجاد نخواهد شد.
• درمانگر باید به توسعه یک رابطه گرم و دوستانه با کودک بپردازد. این رابطه اهمیت شایان توجهی بر مؤثر بودن این روش خواهد شد. شاید درمانگر ناچار شود برای ایجاد چنین رابطه‌ای ویژگی‌هایی را در موقعیت بازی بپذیرد.

• درمانگر پذیرش بدون قید و شرط از کودک داشته باشد. به عبارتی کودک بدون در نظر گرفتن ویژگی‌های خوب و بدی که دارد یا کارهای خوب و بدی که دارد مورد پذیرش قرار بگیرد. عکس این حالت زمانی اتفاق می‌افتد که درمانگر والدین یا اطرافیان به کودک چنین می‌گویند. چون این کار بد را انجام دادی دیگر دوستت ندارم، گفتن چنین مطالبی به کودک یا ایجاد شرایطی که چنین پیغامی را به کودک برساند، در کودک احساس پذیرش بدون قید و شرط را خدشه‌دار می‌سازد.

• باید شرایط و موقعیتی حاکی از احساس آزادی برای کودک بوجود بیاید. بازی درمانگر این کار را با کنار گذاشتن روش‌های محدود کننده سخت گیرانه انجام می‌دهد، تا کودک احساس آزادی کند. این آزادی ، آزادی در عمل و رفتار و همچنین آزادی در احساس را شامل می‌شود.

• درمانگر حضور فعال و عملکرد سریعی در جریان درمان دارد. بر حسب شرایط و موقعیت‌هایی که پیش می‌آید رفتارهایی که از کودک سر می‌زند به موقع وارد عمل می‌شود و با مداخله مثلا تفسیر احساسات و استفاده از رفتارهای جایگزین به کودک کمک می‌کند.

• درمانگر توانایی‌های کودک را مهم و با اهمیت می‌شمارد و تلاش می‌کند و در فرصت‌های مناسب از آن‌ها برای حل مشکل استفاده کند. درمانگر برای این کار باید تلاش زیادی در جهت شناخت کودک و بویژه توانایی‌های او انجام دهد و زیرکانه از این توانایی‌ها به نفع کودک استفاده کند.

• درمانگر هیچ نوع بازی و شرایطی را برای کودک القا نمی‌کند و کودک را آزاد می‌گذارد تا به بازی بپردازد و درمانگر آن هوشیارانه بازی او را مورد بررسی قرار می‌دهد و از آن برای درمان کودک استفاده می‌کند.

• درمانگر هیچ نوع بازی و شرایطی را برای کودک القا نمی‌کند و کودک را آزاد می‌گذارد تا به بازی بپردازد و درمانگر آن هوشیارانه بازی او را مورد بررسی قرار می‌دهد و از آن برای درمان کودک استفاده می‌کند.

• درمانگر تلاش نمی‌کند که فرآیند درمان را سرعت ببخشد. بازی درمانی به صورت تدریجی ادامه و گسترش می‌یابد تا به نتیجه مورد نظر برسد.

• در کنار آزادی و اختیار عمل که کودک در جریان بازی دریافت می‌دارد محدودیتهایی تنها با هدف نزدیک سازی درمان به دنیای واقعی اعمال می‌شود و توجه کودک را به مسئولیت خود و احساسات خود جلب می‌نماید.

اصول بازی‌درمانی:
ترغیب نمی‌کنیم: برای مثال نمی‌گوییم (( اطمینان دارم که تو اینکار را انجام می‌دهی)).
حمایت نمی‌کنیم: برای مثال نمی‌گوییم ((من به تو کمک خواهم کرد تا تو این کار را انجام دهی)).
فشار وارد نمی‌کنیم: برای مثال نمی‌گوییم ((سعی کن مثل دیگران اینکار را انجام دهی)).
در اتاق بازی بچه آزاد است تا هر کاری که خواست انجام بدهد و هر بازی که انتخاب کرد بکند. اولین مکالمه از سوی بچه شروع می‌شود و درمانگر، گفتار بچه را عیناً فقط با تغییر ضمائر و افعال به خودش برمی‌گرداند.
اگر مکالماتی بین مربی و کودک در اتاق بازی انجام می‌شود نباید جلوتر از احساس کودک باشد چون این دخالت در تبیین احساس درونی کودک است مثلاً کودک می‌گوید من در اینجا از انجام هیچ کاری نمی‌ترسم و هر کاری که می‌‌خواهم انجام می‌دهم. مربی برمی‌گردد و به کودک می‌گوید تو اینجا از انجام هیچ کاری نمی‌ترسی و هر کاری که دوست داری انجام می‌دهی (ولی در بیرون، مقررات به تو اجازه چنین کاری نمی‌دهند). این جمله واپسین در واقع دخالت در تبیین احساسات کودک است و نباید در اتاق بازی‌درمانی گفته شود.
در مواقعی هم درمانگر نباید سکوت کند؛ برای مثال زمانی که کودک در شخصیت خود شک ایجاد کرد و سؤالی برایش ایجاد شد برای مثال پسری در حالیکه با اسباب‌بازیهای دخترانه بازی می‌کند می‌گوید: من دوست داشتم که دختر باشم. در چنین لحظه‌ای مربی باید شخصیت و هویت بچه را برایش قطعی کند و بگوید تو دوست داشتی دختر باشی در حالیکه یک پسری.
حالا ممکن است کودک در محیط بازی کاری انجام بدهد که عملی تخریبی و غلط باشد. اصولاً بچه‌ها در چنین شرایطی به صورت مربی یا درمانگر نگاه می‌کنند. جمله‌ای که درمانگر باید بگوید این است که تو فکر می‌کردی که من برای اینکار تو را سرزنش کنم،‌مگر نه؟ مددجو می‌فهمد که شما در اینجا این کار را انجام نمی دهید و اصولاً یک پوزخندی تحویل شما می‌دهد و به کارش در آن زمان ادامه می‌دهد و شما نباید در آن مقطع مانع او شوید.

بازی‌درمانی انفرادی:
به علت داخل نشدن عناصر انتقاد و تشویق در محیط درمان، درمان فردی به مراتب آسانتر و کاراتر از درمان گروهی است.

بازی‌درمانی گروهی:
در بازی درمانی گروهی ترجیحاً دختر و پسر را از هم جدا می‌کنند. در ضمن اصل بازتاب احساسات و نقطه‌نظرهای کودک با دقت بیشتری باید حفظ شود تا کودک احساس نکند با سایر بچه‌های گروه مقایسه می‌شود؛ چه لفظ تحسین و چه لفظ انتقاد چنین احساسی را ایجاد می‌کند. برای مثال اگر کودکی کار مثبتی انجام داد نباید از کلمات ((آن می‌داند چه کاری انجام بدهد)) استفاده کرد و اگر کودکی بی‌هدف به گذراندن وقت خود مشغول بود نباید گفت ((تو مثل اینکه نمی‌دانی چه کار بکنی؟)). درمانگر باید احتیاط کافی بکار ببرد تا مبادا تمرکز واکنشهایی بر روی یک کودک به بهای بی‌توجهی به کودکان دیگر تمام شود. درمانگر باید کوشش کند تا عقب‌ترین کودک عضو گروه وارد جرگة ارتباط شود؛ حتی اگر آن فقط یک لبخند دوستانه باشد.
بازی‌درمانی گروهی از لحاظ اینکه حضور کودکان دیگر در اتاق، تنشهای درونی کودک را کاهش می‌دهد و نسبت به درمانگر واکنش طبیعی‌تر خواهد داشت و بطورکلی دامنة گسترش ارتباط بین درمانگر و کودک را افزایش می‌دهد مفید است.

چگونه کودک را وارد اتاق بازی کنیم؟
برخوردهای کودکان در اتاق بازی از دامنة ترس همراه با اشک‌ریختن و حالاتی شبیه هیستریک شروع می‌شود تا فعالیتهای گستاخانه اکتشافی در اولین جلسه که حاکی از صمیمیت است.
ارتباط با کودک را از طریق سلام و احوالپرسی شروع می‌کنیم. ما به کودک می‌گوییم ((آن عروسکی که روی میزه دوست داری؟)) در اینجا اکثر بچه‌ها با خنده جواب مثبت می‌دهند و وارد اتاق بازی می‌شوند ولی تعدادی از بچه‌ها ممکن است برخورد دیگری داشته باشند برای مثال می‌گریزند یا می‌گویند نه!
احتمال چنین امری هست. احتمال فراوان وجود دارد که کودک در پاسخ به سلام یک درمانگر پشت خود را به او بکند؛ در چنین شرایطی اصلاً نباید از زور استفاده کرد. حتی نباید جملاتی مثل این که ((ای وای چه اسباب‌بازیهای قشنگی، آنجا پر از عروسک و ماشینه. تو که آنها را دوست داری، مگر نه؟)) را گفت؛ زیرا با این سؤال آخر در واقع شما مسؤلیت تصمیم‌گیری داشتید نه کودک.
در چنین شرایطی درمانگر باید از خطاب سوم شخص استفاده کند و بگوید: ((بچه‌های زیادی اینجا می‌آیند و از اتاق ما خوششان می‌آید)). اگر کودک باز قیافه‌ای منفی گرفت و علاقه‌ای به اتاق بازی نداشت، درمانگر باید بگوید ((تو از این عصبانی هستی که تو را اینجا آورده‌اند))، ((تو دوست نداری کسی با تو اینجوری رفتار کند)) یا بگوید ((مثل اینکه تو دوست نداری با من صحبت کنی چون تو من را نمی‌شناسی؟)). بین این سؤالات پرسشی کمی هم توقف می‌کنیم تا کودک احساسات خود را نمایان کند. ((تو می‌خواهی برگردی خانه (کلاس)، بهرحال اتاق بازی آنجاست))، ((می‌خواهی قبل از اینکه به خانه برگردی (یا به کلاس برگردی) یکسری به آنجا بزنی؟)). اگر باز هم مثمر‌ثمر نشد می‌گوییم قبل از اینکه به خانه برگردی باید در دفتر منتظر باشی، حالا خودت انتخاب کن! می‌خواهی در دفتر باشی یا در اتاق بازی؟ اگر باز هم نتیجه نداد هرگز از زور استفاده نمی‌کنیم و روی به گروه‌درمانی می‌آوریم تا از تنشهای بچه کاسته شود. بعد از وارد شدن در اتاق بازی کودک را کاملاً در انتخاب بازی آزاد می‌گذاریم و هرگز کارهای انجام شده توسط کودک را تحسین نمی‌کنیم چون این عمل از سوی کودک به عنوان مراقبت تلقی می‌شود و بعدها جملاتی شبیه اینکه معلم مواظبمان هست را بیان می‌کنند.


کدام اختلالات با روش بازی درمانی می‌توانند درمان شوند؟


انواع اختلالاتی را که ریشه در احساسات و هیجانات کودک، سازگاری او با محیط و ... دارند، می‌توان با این روش درمان کرد. افسردگی کودکان، ترس‌های کودکان، مشکلات رفتاری که ریشه اضطرابی دارند شب ادراری، ناخن جویدن، دروغ گفتن، پرخاشگری و ... را می‌توان با استفاده از این روش حل کرد.

گزارش یک نمونة عملی:
جیمز کودکی است پنج ساله که توسط درمانگرش اینگونه توصیف می‌شود:
او کودکی است سرگردان، جیغ‌جیغو، فردی که به اصطلاح قدرت تشخیص و شناسایی‌اش صفر است و گفتار هم ندارد.
در درجه اول این کودک در ورود به اتاق بازی واکنشهای منفی نشان می‌دهد و به هر طریق ارتباطی ممکن وارد اتاق بازی می‌شود.
در مرحله اول این کودک اسباب‌بازیها را برداشته و به کف اتاق پرت می‌کند و یک نیم نگاهی به درمانگر می‌کند. خانوادة عروسکی را بهم می‌ریزد،‌ماشینها را با سر و صدای تمام به هم می‌کوبد، فریاد می‌زند و خلاصه هر آنچه به دست می‌گیرد به وسط اتاق پرت می‌کند.
در جلسه دوم دوباره اسباب‌بازیها را برمی‌دارد و به وسط اتاق پرتاب می‌کند، ماشینها را روی زمین هل می‌دهد و واگنها را جابجا می‌کند، گهگاهی صدای خنده و گاهی هم صدای ناله از خودش تولید می‌کند در چنین شرایطی به محض خنده کودک درمانگر می‌گوید ((جیمی اینکار را دوست داره)) یا ((جیمی فکر می‌کنه این کار جالبه)) و در هنگام ناله کودک درمانگر می‌گوید ((جیمی این کار را دوست نداره، جیمی ناراحت شده)).
در جلسه سوم جیمی فعالیتهایش را معطوف این کار می‌کند. این بار درمانگر به محضی که کودک اسباب‌بازی از زمین برمی‌دارد، اسم آنرا می‌گوید. در مراحل بعدی کودک از این کار خوشش می‌آید به دفعات این کار را انجام می‌دهد و منتظر می‌ماند که درمانگر نام آن وسیله را بگوید. درمانگر در ضمن باید حالات کودک را بیان کند. برای مثال جیمی داره واگن را هل می‌ده. جیمی داره تیراندازی می‌کنه.
در جلسات بعدی، درمانگر به همان ترتیب عمل می‌کند؛ منتها این بار جیمی منتظر شنیدن نام وسیله‌ها می‌ماند و در صورت توانایی خودش هم با درمانگر تکرار می‌کند. بعد از گذشتن چند جلسه جیمی دارای گفتار دو کلمه‌ای است. او وقتی وارد اتاق بازی می‌شود سلام می‌کند و به آرامی به سمت اسباب‌بازیها می‌رود و شروع به بازی می‌کند و هر وقت اسباب‌بازی از زمین بر‌می‌دارد به صورت مربی نگاه می‌کند و نام آنرا می‌گوید رفتار پرخاشی او بسیار کم شده است و می‌توان گفت در بسیاری از موارد قطع شده است و هر روز به ذخیرة واژگانی او افزوده می‌شود و در واقع کار درمانی ما مناسب پایه‌ریزی و انجام شده است.

نویسنده بخشی از مقاله : خانم سیدزاده کارشناس گفتاردرمانی


:: بازدید از این مطلب : 1292
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

زوج درمانی راهی است برای حل کردن مشکلات و کشمکش‌های زوج‌هایی که خود به تنهایی قادر به حل مشکلاتشان نیستند. فرایند زوج درمانی شامل زن و شوهر، و یک فرد آموزش دیده و متخصص در این زمینه است که در خصوص احساسات و افکارشان بحث می‌کنند.


 

 

 

یکی از مراجعات شایع به متخصصان بهداشت روانی مشکلات مربوط به ازدواج و روابط عاطفی است . زوج درمانی راهی است برای حل کردن مشکلات و کشمکش‌های زوج‌هایی که خود به تنهایی قادر به حل مشکلاتشان نیستند. فرایند زوج درمانی شامل زن و شوهر، و یک فرد آموزش دیده و متخصص در این زمینه است که در خصوص احساسات و افکارشان بحث می‌کنند.

هدف در زوج درمانی کمک به زنان و مردان است تا همدیگر را بهتر درک کنند و اگر تصمیم دارند و یا می‌خواهند که تغییر کنند، به آنها کمک شود تا به خواسته و هدفشان برسند. در مقاله زیر ابعاد و شیوه‌های مختلف زوج درمانی به صورت پرسش و پاسخ مورد بررسی قرار گرفته است.

زوج درمانی فقط زن و شوهر را در بر می‌گیرد. بچه‌ها به درجات مختلف در معرض مشکلات زناشویی قرار می‌گیرند. آنها ممکن است سراسیمه و نگران شوند و مشکلاتی از خود بروز دهند که خود این کمک می‌کند به بهتر شدن روابط زناشویی یا این که بتوانند بیشتر به بچه‌ها توجه کرده و به آنها کمک کنند.

البته درمانی که در آن والدین و بچه‌ها هر دو شرکت داشته باشند، خانواده درمانی نامیده می‌شود که بر روی روابط بین اعضای خانواده تأکید دارد تا این که فقط بر روی زوج‌ها کار کند. البته ممکن است در بعضی موارد بحث‌ها به سوی مسائل زناشویی کشیده شود که در اینجا والدین باید مراقب باشند تا بچه‌ها مورد بی توجهی قرار نگیرند.

اغلب خانواده‌درمانگران (family therapists)  ( درمانی که در آن والدین و بچه‌ها هر دو شرکت داشته باشند  ) عمدتا با زوج‌ها کار می‌کنند و اصطلاح “زوج درمانی” (couple therapy) به تدریج جایگزین اصطلاح قدیمی‌تر”ازدواج درمانی” (marital therapy) می‌شود.

زوج درمانی ممکن است بوسیله روانپزشکان، روانشناسان، مددکاران اجتماعی بالینی، پرستاران روانپزشکی، مشاوران روحانی، و خانواده‌درمانگرانی که دوره‌های مخصوص این کار را دیده‌اند و تحت نظارت برای انجام آن تعلیم یافته‌‌اند، انجام شود.

فرض درمانگری که در این حوزه کار می‌کند این است که ناراحتی و ناشادمانی که یک زوج با آن روبه‌رو هستند، چیزی بیش از مشکلات و علائم شخصی آنهاست. زوجی که به درمانگر مراجعه کرده‌اند ممکن است در مورد فاصله‌گیری عاطفی، نزاع بر سر قدرت، اشکال در ارتباط برقرار کردن، حسادت،‌ خیانت و عدم ارضای جنسی و خشونت شکایت داشته باشند.

درمانگر به زوج کمک می‌کند که زندگی‌ مشترک‌شان را مورد بررسی قرار دهند و تصمیم بگیرند که چه تغییراتی لازم است. آنها سعی می‌کنند سوء‌تفاهم‌های دوجانبه، انتظارات غیرمعقول، و تصورات بیان‌نشده‌ای که باعث تداوم تعارض میان آن دو می‌شود را برطرف‌ کنند.

 



سیستم‌ها و الگوهای خانوادگی


نظریه “سیستم‌های خانواده” زمانی نظریه غالب در این حوزه بود و هنوز هم به عنوان یک راهنمای کلی برای زوج‌درمانگرها تاثیرگذار است. این نظریه بر الگوهای ارتباط، کنش و واکنش که محیط خانواده را ایجاد و تقویت می‌کنند، تاکید دارند.

در یک زوج ناشاد، این سیستم در برابر تغییرات مقاومت می‌کند، زیرا به یک تعادل ناسازگارانه رسیده است، درست به همان صورتی که علائم شخصی ممکن است در برابر تغییرات مقاومت کنند، زیرا باعث می‌شوند تعادل عاطفی فرد حفظ شود. زوج ممکن است به طور ناآگاهانه قواعدی برای خودشان گذاشته باشند که درست عمل نمی‌کند. درمانگر به زوج کمک می‌کند که از وجود این قواعد و الگوها آشنا شوند تا بتوانند آنها را تغییر دهند.

هنگامی که دو نفر به خوبی چه به صورت کلامی و چه غیرکلامی، ارتباط برقرار نمی‌کنند، هر یک از آنها ممکن است فکر کند که طرف مقابلش اصول معینی را پذیرفته است، در حالی که این طور نیست. برای مثال شوهر فکر می‌کند زنش پذیرفته است که او تا هر زمانی که فکر می‌کند ضروری است، می‌تواند سر کار بماند، اما زن فکر می‌کند که شوهرش بدون اظهار این مسئله، پذیرفته است که در هنگام شام در خانه باشد. این وعده‌های اظهارنشده سوء‌تفاهم‌انگیز که ناشی از مشکل ارتباطی طرفین است، ممکن است امور جنسی، وضعیت مالی خانواده یا تعداد فرزندان را در برگیرد.

درمانگرانی که بر اساس نظریه سیستم‌های خانواده عمل می‌کنند، اغلب از مفهومی به نام “پیوند دوسویه” استفاده می‌کنند، موقعیتی که هنگامی ایجاد می‌شود که طرفین یک زوج پیام‌های متناقض به هم می‌فرستند – پیامی که آن را بیان می‌کند و پیام متناقضی که از طریق ارتباط خاموش عاطفی اظهار می‌کنند.  زوج اگر بخواهند تا رابطه خود را حفظ کنند،‌ نباید این تناقض را بپذیرند یا به مقاصد پنهانی آن پاسخ دهند. درمان بر اساس نظریه سیستم‌های خانواده برای آشکار کردن و حل کردن مشکلاتی از این نوع طراحی شده‌ است.

زوج‌درمانی رفتاری

رفتاردرمانی زوج‌ها سه نوع کمک را برای آنها فراهم می‌کند: تبادل رفتاری، تعلیم دادن ارتباط، و  آموزش مشکل‌‌گشایی.

در تبادل رفتاری، به هر یک از زوجین کمک می‌‌شود تا یک تغییر مطلوب در رفتار طرف مقابل را تعیین کند و طرفین موافقت می‌کنند با یکدیگر همکاری دوجانبه داشته باشند. درمانگر آنها را تشویق می‌کند تا آخر به این تعهد خود وفادار بمانند و نسبت به هم احترام نشان دهند. تعلیم ارتباط به زوج نشان می‌دهد تا چگونه به حساسیت به یکدیگر گوش دهند و نیازهای‌شان را بدون اتهام زدن به یکدیگر بیان کنند. در آموزش مشکل‌گشایی، زوج یاد می‌گیرند چگونه موضوعاتی را که تعارض ایجاد می‌کنند، شناسایی کنند، راه‌حل‌های اختصاصی را پیدا کنند، به مذاکره بپردازند و مصالحه کنند.

بسیاری از رفتاردرمانگرها همچنین تلاش دارند طریقه واکنش نشان دادن زوجین به رفتار نامطلوب را پاسخ دهند. آنها ممکن است از شیوه بازسازی شناختی استفاده کنند – که در آن شیوه تفسیر هر یک از طرفین از رفتارهای طرف مقابل تغییر داده می‌شود. زوجین می‌آموزند که از کلماتی مانند “همیشه” و “هرگز” استفاده نکنند، پیش از متهم کردن دیگری شواهد را بررسی کنند، وعواقب زندگی بر اساس فرضیاتی پوشیده که به درستی آنها اطمینانی نیست، را مورد ملاحظه مجدد قرار دهند

زوج‌درمانی با تمرکز عاطفی


نوع دیگری از درمان که از روان‌درمانی مراجع- محور کارل راجرز و نیز از نظریه سیستم‌های خانواده الهام می‌گیرد، و بیش از رفتار بر عواطف متمرکز می‌شود. درمانگر به زوج کمک می‌کند که تا به عنوان پیش‌شرط درمان، عواطفی را که تعارض آنها را برمی‌انگیزد،‌شناسایی کنند تا بتوانند الگوهای رفتاری دردسرآفرین را متوقف کنند. آنها آسیب‌پذیری‌های‌شان بیان می‌کنند و احساسات پذیرفته‌نشده‌شان را بروز می‌دهند، ‌بعد موقعیت آنها در پرتو این احساسات مورد بررسی مجدد قرار می‌گیرد تا راه‌حل‌های جدیدی به دست آید.

اغلب حل مشکل زوج به قطع کردن یا رهایی از الگوهای یا چرخه‌های پاسخ انعطاف‌ناپذیر منوط می‌شود. برای مثال یک طرف خشمگین، منتقد و شکایتگر با یک الگوی مداوما تکرار شونده، با طرف مقابلی که حالت تدافعی و انزواجو دارد، مواجه می‌‌شود. درمانگر به طرف عصبانی کمک می‌کند تا ناتوانی‌اش در مورد ارتباط برقرار کردن به صورت غیرتهاجمی- به گوش دادن به نگرانی‌های طرف مقابل و پاسخ دادن به آنها با حمایت- را درک کند.

زوج‌درمان روان‌پویشی

درمانگرهای روان‌پویشی معتقدند شیوه‌ای که زوج‌های بزرگسال با یکدیگر رفتار می‌کند، به شدن تحت تاثیر الگوهایی است که در دوران کودکی آنها تثبیت شده است – درس‌هایی که اغلب به صورت ناخودآگاه در خانواده‌ای که در آن بزرگ شده‌اند به آنها آموخته شده است. درمانگر بر امیال ناخودآگاه و واکنش های دفاعی که آنها نیز عمدتا ناخودآگاه هستند، تاکید دارد. واکنش‌های دفاعی مانع ابراز کامل این امیال می‌شوند یا آنها را به سوی دیگر منحرف می‌کنند.

زوج‌درمانگران روان‌پویشی توجه خاصی بر “همانندسازی فرافکنانه”- یک واکنش دفاعی که شامل نسبت دادن امیال و تکانه‌های خود شما به طرف مقابل‌تان و رفتار کردن به نحوی به پاسخ‌هایی را برانگیزد که شما متقاعد کند این نسبت‌دادن درست است.

شوهری که نمی‌تواندت وابستگی و ضعف خود را تحمل کند و با انعطاف‌نا‌‌پذیری و سلطه‌جویی به عنوان بیانی از قدرت سعی می‌کند به جبران مفرط این خصوصیت خود بپردازد. این رفتار شوهر ممکن است به رفتار وابسته و انفعالی در همسرش بینجامد- که او می‌تواند هم همذات‌پنداری کند و در عین حال از آن احساس تلخکامی کند.

به عقیده روان‌درمان‌گران روان‌پویشی، چنین الگوهای مکملی اغلب از روابط دوران کودکی با والدین سرچشمه می‌گیرد.

● نقض درمانگرها در زوج درمانی :

درمانگرها نفر سومی‌هستند که به مشکلات زوج‌ها گوش می‌دهند تا این که آنها افکار و احساسات خود را بیان کنند و همچنین به آنها کمک شود تا زمینه مشکلات و مسائل خود را روشن و معین کنند.

نقش درمانگرها در زوج درمانی :

۱) مشکلات و این که زن و شوهر آنها را چگونه می‌بینند؟
۲) تاریخچه ای از ارتباطات خود
۳) و تاریخچه زندگی فردی هر کدام از طرفین (زوج‌ها) این کار، درمانگر را قادر می‌کند تا تفاهم بیشتری را برقرار سازد و ارزیابی‌های خود از موقعیت را به بحث بگذارد و بالاخره، راهکارها و نوع درمان را مشخص کرده و پیشنهاد دهد.

درمانگر ممکن است مانند یک آرام بخش عمل کند به گونه ای که کوشش کند تا کج فهمی‌ها و سوءتفاهم‌ها در روابط بین زن و شوهر مشخص شود که نتیجه این امر، نگاه جدیدی است که آنها به رفتار و احساسات خود پیدا می‌کنند تا بتوانند مشکلات خود را راحت تر حل کنند.

نگرانی‌های رایج در مورد زوج درمانی من فکر می‌کنم مشکلات شخصی ام موجب تنش در زندگیمان می‌شود، آیا من به تنهایی باید از یک درمانگر کمک بگیرم یا هر دو با هم؟ مشکلات شخصی مانند اعتماد به نفس پایین، بیماری، استرس کاری و غیره … بر روی شریک زندگی و روابط بین آنها تأثیر می‌گذارد. پس معمولاً بهتر است هر دو زوج در جستجوی کمک برآیند تا این که هر زوج قادر شود، مشکلات زوج دیگر را درک کند و درمانگر نیز مشکلات را از هر دو دیدگاه بشنود و بررسی کند و سپس وی می‌تواند درمان فردی یا زوج درمانی را پیشنهاد دهد. اگر من به کمک احتیاج داشته باشم، به این معنی است که من دیوانه یا روانی ام؟ جستجوی کمک برای مشکلات شخصی یا مشکلات زناشویی به معنی بیماری‌های روانی نیست. آن به معنی بالغ شدن و یا آماده شدن برای اداره کردن مسائل و مشکلات است، که اگر بدون حل باقی بماند ممکن است به استرس‌های قوی تر و یا از هم پاشیدن زندگی منجر شود.

● زوج درمانی رفتاری

رفتاردرمانی زوجها سه نوع کمک را برای آنها فراهم میکند: تبادل رفتاری، تعلیم دادن ارتباط، و آموزش مشکلگشایی. در تبادل رفتاری، به هر یک از زوجین کمک میشود تا یک تغییر مطلوب در رفتار طرف مقابل را تعیین کند و طرفین موافقت میکنند با یکدیگر همکاری دوجانبه داشته باشند. درمانگر آنها را تشویق میکند تا آخر به این تعهد خود وفادار بمانند و نسبت به هم احترام نشان دهند. تعلیم ارتباط به زوج نشان میدهد تا چگونه با حساسیت به یکدیگر گوش دهند و نیازهایشان را بدون اتهام زدن به یکدیگر بیان کنند.

در آموزش مشکل گشایی، زوج یاد میگیرند چگونه موضوعاتی را که تعارض ایجاد میکنند، شناسایی کنند، راهحلهای اختصاصی را پیدا کنند، به مذاکره بپردازند و مصالحه کنند. درمانگران رفتاری، چه در حین جلسات درمانی و چه در تمرینهای خانگی ممکن است تکالیفی را برای زوجین تجویز کنند که الگوهای ناسازگارانه را برای آنها روشن میکند.

مثلا ممکن است به زن گفته شود انتقادش از همسرش را تشدید کند تا زمانی که شوهر او را به چالش بکشد. اگر زوج در حال متارکه هستند، درمانگر ممکن است که مرد را متعهد کند که ۴ یا ۵ شب در هفته برای شام به خانه بیاید. بسیاری از رفتاردرمانگرها همچنین تلاش دارند طریقه واکنش نشان دادن زوجین به رفتار نامطلوب را اصلاح کنند. آنها ممکن است از شیوه بازسازی شناختی استفاده کنند – که در آن، تفسیر هر یک از طرفین از رفتارهای طرف مقابل تغییر داده میشود. زوجین میآموزند که از کلماتی مانند «همیشه» و «هرگز» استفاده نکنند، پیش از متهم کردن دیگری شواهد را بررسی کنند، و عواقب زندگی براساس فرضیاتی پوشیده را که به درستی آنها اطمینانی نیست، مورد ملاحظه مجدد قرار دهند (مانند این عقیده که شما هرگز نباید در برابر همسرتان خشمگین شوید)



● زوج درمانی با تمرکز عاطفی

نوع دیگری از درمان که از رواندرمانی مراجع مدار کارل راجرز و نیز از نظریه سیستمهای خانواده الهام میگیرد، و بیش از رفتار بر عواطف متمرکز میشود، درمانگر به زوج کمک میکند که تا به عنوان پیششرط درمان، عواطفی را که تعارض آنها را برمیانگیزد، شناسایی کنند تا بتوانند الگوهای رفتاری دردسرآفرین را متوقف کنند. آنها آسیبپذیریهایشان را بیان میکنند و احساسات پذیرفتهنشدهشان را بروز میدهند، بعد موقعیت آنها در پرتو این احساسات مورد بررسی مجدد قرار میگیرد تا راهحلهای جدیدی به دست آید.

اغلب حل مشکل زوج به قطع کردن یا رهایی از الگوها یا چرخههای پاسخ انعطافناپذیر منوط میشود. برای مثال یک طرف خشمگین، منتقد و شکایتگر با یک الگوی مداوما تکرار شونده، با طرف مقابلی که حالت تدافعی و انزواجو دارد، مواجه میشود. درمانگر به طرف عصبانی کمک میکند تا ناتوانیاش در مورد ارتباط برقرار کردن به صورت غیرتهاجمی- به گوش دادن به نگرانیهای طرف مقابل و پاسخ دادن به آنها با حمایت- را درک کند.

زوج درمانی متمرکز بر عواطف ممکن است زوج را تشویق کند که به مشکلاتشان در قالب نیازهای دلبستگی چارچوبی دوباره ببخشند. وعده نظریه دلبستگی این است که ایجاد پیوند عاطفی ایمن با شخص دیگر نیازی اساسی برای بقا است که پایگاهی در جهان برای فرد فراهم میآورد. از هنگام نوزادی، همه ما به دیگرانی نیاز داریم که به ما اهمیت دهند و به نیازهای ما با حساسیت پاسخ دهند. الگوهای دلبستگی معمولا در ابتدا در رابطه میان والد و کودک ظاهر می شوند و بعد در طول زندگی اغلب تکرار میشوند.

دلبستگی ایمن هم باعث راحتی می شود و هم فضایی برای کاوش مستقل را باز میگذارد. هنگامی که دلبستگی نامطمئن و ناایمن است، افراد ممکن است خشمگین – و اگر پاسخی به آنها داده نشود- افسرده و نومید شوند. آنها ممکن است دلبستگی تحریف شده پیدا کنند که شکل یک اتصال از سر اضطراب به دیگری را به خود بگیرد؛ یا ترکیبی از هر دو حالت دهد.

پیوند دوگانه در این حالت به این صورت درمیآید: «بیا پهلوی من، به تو نیاز دارم» و «تو خطرناکی، از من دور شو.» زوجهایی که به دنبال کمک درمانی میروند، دچار «آسیب دلبستگی» هستند- بحرانی که ممکن است شامل بیوفایی، فریبکاری مالی، خشونت، کلمات تند و برخورنده یا خیانت آشکار باشد. یکی از طرفین ممکن است در هنگام لحظهای بحرانی مانند از دست دادن شغل یا بیماری وخیم احساس کند از لحاظ عاطفی نادیده گرفته شده است. ممکن است تهدید به طلاق یا متارکه مطرح باشد.

در روند درمان، ابتدا طرف آسیبدیده ممکن است با خشم یا اندوه واقعه را بیان کند، در حالی که طرف مهاجم آسیبهایی را که وارد کرده است کم جلوه میدهد یا حتی تدافعی به خود میگیرد. رواندرمانگر طرف آسیبدیده را تشویق میکند که به جای خشمگین شدن، ناراحتی و ترس خود را نشان دهد، و طرف مهاجم را تشویق میکند تا مسوولیت کارهایش را بپذیرد و شرمندگی خود را نشان دهد. بعد از طرف آسیبدیده ممکن است تقاضای مراقبت و تسلایی را بکند که در هنگام حادثه به او داده نشده بود، و طرف مهاجم ممکن است بر خود غلبه کند و به تسلیدادن آسیب دلبستگی طرف مقابل کمک کند.



● زوج درمان روانپویشی

درمانگرهای روانپویشی معتقدند شیوهای که زوجهای بزرگسال با یکدیگر رفتار میکنند، به شدت تحت تاثیر الگوهایی است که در دوران کودکی آنها تثبیت شده است- درسهایی که اغلب به صورت ناخودآگاه در خانوادهای که در آن بزرگ شدهاند به آنها آموخته شده است. درمانگر بر امیال ناخودآگاه و واکنشهای دفاعی که آنها نیز عمدتا ناخودآگاه هستند، تاکید دارد.

واکنشهای دفاعی مانع ابراز کامل این امیال میشوند یا آنها را به سوی دیگر منحرف میکنند. زوجدرمانگران روانپویشی توجه خاصی بر «همانندسازی فرافکنانه»- واکنشی دفاعی که شامل نسبت دادن امیال و تکانههای خود شما به طرف مقابلتان و رفتار کردن به نحوی به پاسخهایی را برانگیزد که شما را متقاعد کند، این نسبت دادن درست است.

شوهری که نمیتواند وابستگی و ضعف خود را تحمل کند و با انعطافناپذیری و سلطهجویی به عنوان بیانی از قدرت سعی میکند به جبران مفرط این خصوصیت خود بپردازد. این رفتار شوهر ممکن است به رفتار وابسته و انفعالی در همسرش بینجامد- که او میتواند هم با آن همذاتپنداری کند و در عین حال از آن احساس تلخکامی کند. به عقیده رواندرمانگران روانپویشی، چنین الگوهای مکملی اغلب از روابط دوران کودکی با والدین سرچشمه میگیرد.

اگر همه چیز درست پیش برود، زوجین موفق میشوند که این احساسات نسبت به یکدیگر را از احساسات و تجربیات گذشتهشان نسبت به والدین خودشان جدا کنند.

● شیوههای مورد استفاده در زوج درمانی

۱) نظریه سیستم خانواده: این نظریه بر الگوهای ارتباط، کنش و واکنش در محیط خانواده به عنوان یک سیستم تاکید دارد و هدفاش آشنایی زوجین با قواعد و الگوهایی است که ناآگاهانه در این سیستم عمل میکنند.
۲) زوج درمانی رفتاری: در این نوع رواندرمانی، از شیوههای رفتار درمانی مانند تبادل رفتاری، تعلیم دادن نحوه برقراری ارتباط و آموزش مشکلگشایی استفاده میشود.
۳) زوجدرمانی متمرکز بر عواطف: این شیوه بر عواطف زوجین که باعث ایجاد تمارض میان آنها میشود تاکید دارد و از طریق شناساندن این عواطف،سعی بر تغییر رفتارها دارد.
۴) زوجدرمانی روانپویشی: در این شیوه فرض بر این است که رفتارهای زوجین در بزرگسالی ناشی از الگوهای رفتاری دوران کودکی آنهاست و سعی بر این است که زوجین با شناخت این موضوع احساسات فعلیشان را از احساسات و تجربیات گذشتهشان نسبت به والدینشان جدا کنند.

● فرد و زوج

علایم روانی شخصی و مشکلاتی که زوجین با آن روبهرو هستند به شیوهای پیچیده با هم مرتبط هستند. اغلب چرخهای معیوب پیش میآید که در آن رابطه طرفین بهوسیله انزواجویی و تحریکپذیری شخص افسرده، رفتار تهاجمی و تکانشی فرد مبتلا به مانی (شیدایی)، نیاز به اطمینانبخشی مداوم ناشی از اضطراب و مانند اینها به خطر میافتد. تعارض میان هر یک از زوجین این علایم را تشدید میکند تا زمانی که گفتن اینکه این چرخه از کجا آغاز شده است، مشکل میشود.

زوجدرمانگرها ممکن است بر کنشهای اختصاصی متمرکز شوند که علایم فردی را تشدید کند، یا ممکن است آنها یکی از زوجین را به یک درمانگر جایگزین معرفی کنند.

همچنین میتوان به زوجین با درمانهایی مانند آموزش آرامشبخشی، شیوههای رفتاردرمانی مانند قراردادن در معرض عامل تنش و پیشگیری از پاسخ، یا درمانهای شناختی مانند ساختاردهی مجدد شناختی، یاری رساند و در حالی که درمان پیشرفت میکند و اطلاعات به درمانگر ارایه میشود، تغییرات را تحت نظارت قرار داد. در اغلب موارد زوجدرمانی و درمان فردی با هم ترکیب میشود. همچنین در صورتی که خشونت خانوادگی شدیدی وجود داشته باشد، ممکن است زوجین را به صورت جدا از هم درمان کرد.

 



:: بازدید از این مطلب : 3001
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 18 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

دوستی هایی که قبل از ازدواج دنبال می شود، قطعاً دوستی پایدار و بلند مدتی نخواهد بود


 
دوستی هایی که قبل از ازدواج دنبال می شود، قطعاً دوستی پایدار و بلند مدتی نخواهد بود اما وابستگی عاطفی ای که بعد از مدتی بین دو طرف شکل می گیرد، جدایی را سخت می کند.

معمولا افرادی که اقدام به برقراری چنین رابطه هایی می کنند، با این استدلال که «ما نمی خواهیم ازدواج کنیم» انتخاب ها و رفتارهایی را که باید از خود نشان دهند، بروز نمی دهند و بدون آشنایی کافی و درنظر نگرفتن معیارهای درست، اقدام به برقراری این رابطه می کنند و حاضر به پذیرش مسئولیت های یک رابطه نیستند. چنین دوستی هایی به دلیل ضربه هایی که طرفین رابطه متحمل می شوند، توصیه نمی شود.


بخشی از این ضربه ها مربوط به وابستگی های عاطفی می شود. به عبارت بهتر، شما تصور کنید دختر و پسری تصمیم می گیرند که رابطه ای با هم برقرار کنند، منتها چون قصد ازدواج ندارند، ملاک هایی را که برای ازدواج در ذهن خود ساخته اند نادیده می گیرند، با این توجیه که قرار نیست این رابطه به ازدواج منجر شود. بنابراین با کسانی دوست می شوند که کیفیت اخلاقی و رفتاری پایین تری دارند.
از طرفی این رابطه آغاز می شود و بعد از مدتی این دوستی دو حالت پیدا می کند؛ یا رابطه به خاطر مشکلاتی که به وجود می آید قطع می شود و در این میان، طرفین ضربه های روحی- عاطفی زیادی خواهند خورد و یا این رابطه مدتی ادامه پیدا می کند تا وابستگی عاطفی شدیدی به وجود می آید و تصمیم می گیرند ازدواج کنند؛ غافل از اینکه این آدم مناسب ازدواج نیست و معیارهای یک ازدواج موفق در این رابطه وجود ندارد.

نکته دیگر این است که وقتی این گونه روابط براساس حداقل شناخت آغاز می شود، طرفین به مسائلی مانند معیارهای اخلاقی مورد پذیرش شان توجه نمی کنند. برای مثال، دختر یک حدی از رابطه را می پسندد ولی پسر خواسته های بیشتری دارد و یا بالعکس. در این موارد مشاهده می شود طرفین از ترس از دست دادن دوستی و یا به خاطر تهدیدهایی که صورت می گیرد، تسلیم خواسته های طرف مقابل می شوند.

دوستی برای شناخت جنس مخالف

بعضی ها می گویند من دختر و یا پسری را برای دوستی می خواهم تا بتوانم دخترها و یا پسرها را بشناسم؛ در صورتی که این کاملا غلط است. برای شناختن روحیات دخترها و یا پسرها لازم نیست افراد چنین روابطی را تجربه کنند. جنس متفاوت چیز پیچیده ای نیست که لازم باشد یک نفر «دوست دختر» یا «دوست پسر» داشته باشد تا جنس متفاوت را بشناسد. روابط معمولی که درون برخی چهارچوب های اخلاقی و عرفی شکل می گیرد مثل روابط معمول دو همکلاسی یا دو همکار، برای شناختن جنس متفاوت کفایت می کند و لازم نیست برای شناخت پیدا کردن وارد روابطی بشوند که وابستگی های عاطفی حرف اول و آخر را می زند.

در کشورهای غربی که حتی از لحاظ فرهنگی تفاوت های زیادی با جامعه ما دارند و ارزش های متفاوتی برای آنها تعریف شده است، تحقیقات نشان م یدهد که افرادی که دوستی با آدم های بیشتری را تجربه کردند و به قول معروف دوست دختر و یا دوست پسرهای بیشتری داشته اند و قبل از ازدواج روابط متعددی با جنس مخالف داشته اند، بعد ازدواج رضایت کمتری از زندگی شان دارند و مشکلات بیشتری را تجربه خواهند کرد. این تجربه برخلاف تصور قالب جوانان ماست. در حال حاضر، دخترها و پسرها فکر می کنند هرچه روابط بیشتری را تجربه کنند، در انتخاب همسر موفق تر خواهند بود اما این یک ذهنیت نادرست است.



قطع رابطه

مرحله آخر، قطع این گونه روابط است. افراد باید بدانند که هرچه از عمر رابطه می گذرد، وابستگی بیشتری به وجود خواهد آمد و قطع رابطه همراه با رنج فراوان خواهد بود. migna.ir
از نظر روانشناسی، از دست دادن یک رابطه که در آن عاطفه و احساس وجود دارد همچون مرگ یکی از نزدیکان، دردناک است و فرد دور های سوگوار رابطه از دست رفته اش خواهد بود. گریه ها، خواهش و التماس ها، قول و قرارها و امثالهم در این دوران نباید مورد اعتنا قرار بگیرند؛ چراکه فرد برای فرار از غم از دست دادن رابطه دست به هر کاری می زند تا شاید بتواند طرف مقابل را از جدایی منصرف کند.
طرفین رابطه اگر بتوانند با واقعیت رو به رو شوند و چند ماه ناراحتی شان را کنترل کنند، به زندگی عادی برخواهند گشت و حتی بعد از سپر یشدن مدتی متوجه فواید قطع رابطه گذشته شان خواهند شد، اما اگر مدام امیدوارانه به فکر از سرگیری رابطه باشند، نخواهند توانست به زندگی عادی و معمولشان بازگردند.



یک نکته مهم

نکته دیگر این است که اگر تصمیم به قطع رابطه گرفته شد، این جدایی باید به یکباره و برای همیشه صورت گیرد و نه به صورت تدریجی یا با کم کردن رابطه. تجربه نشان می دهد کم کردن تدریجی رابطه مؤثر نیست و همه چیز باید یک دفعه تمام شود. تنزل رابطه به یک دوستی معمولی هم به هیچ عنوان مؤثر نخواهد بود؛ چرا که این ها سابقه ای از یک رابطه عاطفی را با هم دارند که ممکن است طرفین را دچار مشکلات روحی کند.


:: بازدید از این مطلب : 1132
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 2 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

افکار :


۱. به مردم بیش از انتظاراتشان ببخشید و اینکار را با روی خوش انجام دهید.

۲. شعر مورد علاقه تان را از بر کنید.

۳. هر آنچه که میشنوید را باور نکنید، همه دارایی تان را خرج نکنید و هر چقدر که می خواهید نخوابید.

۴. وقتی میگویید "دوستت دارم"، واقعاً داشته باشید.

۵. وقتی میگویید "متاسفمa"، در چشم طرف مقابل نگاه کنید.

۶. پیش از ازدواج حداقل شش ماه نامزد بمانید.

۷. به عشق در نگاه اول اعتقاد داشته باشید.

۸. هیچگاه به رویاهای دیگران نخندید.

۹. عمیق و مشتاقانه عشق بورزید. ممکن است صدمه ببینید ولی این تنها راه کامل زندگی کردن است.

۱۰. در اختلافات، منصفانه مبارزه کنید. بدون صدا زدن اسامی افراد.

۱۱. مردم را از روی خویشاوندانشان مورد قضاوت قرار ندهید.

۱۲. آرام صحبت کنید، سریع فکر کنید.

۱۳. وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که تمایلی به پاسخ دادن ندارید، لبخند زده، و سوال کنید، "چرا میخواهی بدانی؟"

۱۴. بیاد داشته باشید که عشق بزرگ و کامیابی های بزرگ ریسک بزرگ می طلبند.

۱۵. با مادرتان در تماس باشید.

۱۶.وقتی کسی عطسه میکند به او بگویید "عافیت باشه!"

۱۷. وقتی شکست میخورید، درسی که از آن شکست می آموزید را فراموش نکنید.

۱۸. سه چیز را بیاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و پذیرفتن مسئولیت همه کارهایتان.

۱۹. اجازه ندهید یک مشاجره کوچک یک دوستی بزرگ را خراب کند.

۲۰. وقتی متوجه اشتباه خود شدید، قدمهای فوری برای جبران آن بردارید.

۲۱. وقتی گوشی تلفن را برمی دارید لبخند بزنید، فرد تماس گیرنده لبخند شما را در صدایتان خواهد شنید.

۲۲. با زن یا مردی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. وقتی سنتان بالاتر میرود، مهارتهای محاوره ای به اندازه مهارتهای دیگر اهمیت پیدا خواهد کرد.

۲۳. مقدار زمانی را در تنهایی سپری کنید.

۲۴. آغوشتان را برای تغییر باز کنید ولی نه به اندازه ای که ارزشهایتان زیر سوال رود.

۲۵. بیاد داشته باشید که گاهی سکوت بهترین پاسخ است.

۲۶. بیشتر کتاب بخوانید و کمتر تلویزیون تماشا کنید.

۲۷. شرافتمندانه و خوب زندگی کنید تا در زمان پیری وقتی به گذشته فکر کردید، فرصتی دوباره برای لذت بردن از آن پیدا کنید.

۲۸. به خدا توکل کنید ولی درب ماشینتان را قفل کنید.

۲۹. وجود فضایی عاشقانه در خانه تان بسیار مهم است. هر آنچه که میتوانید برای ایجاد خانه ای آرام، آسوده و امن انجام دهید.

۳۰. در اختلافات با کسی که دوستش دارید، با موقعیت کنونی دست و پنجه نرم کنید. گذشته را پیش نکشید.

۳۱. مفهوم عمیق و ژرف مطالب را درک کنید.

۳۲. دانش خود را به اشتراک بگذارید. این روشی است برای دستیابی به ابدیت.

۳۳. با محیط زیست مهربان باشید.

۳۴. با خدا راز و نیاز کنید. قدرت بیکرانی در این کار است.

۳۵. وقتی کسی از شما تعریف میکند هیچگاه حرفش را قطع نکنید.

۳۶. حواستان به کار خودتان باشد.

۳۷. به کسی که زمان بوسیدن شما چشمانش را نمی بندد اعتماد نکنید.

۳۸. یکبار در سال به جایی بروید که تابحال نرفته اید.

۳۹. اگر درآمد زیادی دارید، بخش از آنرا در زمان زنده بودنتان برای کمک به دیگران اختصاص دهید. این بزرگترین لذت بردن از ثروت است.

۴۰. بخاطر داشته باشید که دست نیافتن به چیزی که دوست دارید گاهی خوش اقبالی است.

۴۱. قوانین را بیاموزید سپس برخی را بشکنید.

۴۲. بیاد داشته باشید بهترین رابطه آنی است که عشق شما به یکدیگر بزرگتر از نیاز شما به یکدیگر باشد.

۴۳. موفقیت خود را اینگونه محک بزنید که چه چیزی را از دست می دهید تا چه چیزی را بدست آورید.

۴۴. بخاطر داشته باشید که شخصیت شما سرنوشت شما است.

۴۵. متهورانه به عشق خود نزدیک شوید.



:: بازدید از این مطلب : 1119
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 2 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

ادکارت تاله معتقد است که ما مشکلات را خلق و از آنها حفاظت می کنیم زیرا به ما هویت می بخشند. این جمله روشن میکند که چرا ما اغلب به رنج هایمان خیلی بیشتر از قدرت تاثیرگذاریشان اهمیت می دهیم.

ما اشتباهات گذشته را بارها و بارها در ذهن مان مرور می کنیم و به حس خجالت و پشیمانی اجازه می دهیم که بر اعمال ما در زمان حال تاثیر بگذارند. به نگرانی و ناامیدی در مورد آینده می چسبیم گویی که این کار به ما قدرت می دهد. ما استرس را در ذهن و جسم مان نگه می داریم که این کار باعث ایجاد مشکلات جدی برای سلامتی مان می شود و این تنش ها را به عنوان یک چیز عادی می پذیریم.

اگرچه که ممکن است این نصیحت آجان شاه ساده به نظر برسد اما در آن نکات زیادی نهفته است:

"اگر کمی از نگرانی های خود کم کنید به کمی آرامش دست پیدا می کنید و اگر عمده نگرانی های خود را رها کنید به آرامی عمیق می رسید."

وقتی زندگی ساده است فرصت وجود دارد. همیشه وقت برای قبول آن وجود دارد. هر لحظه فرصتی است برای رها شدن و حس آرامش. در ادامه 40 راهکار برای شروع ارائه شده است:

از ناامیدی در مورد خود و زندگی تان رها شوید.

1. یک مهارت جدید یاد بگیرید. به جای اینکه به کارهایی بچسبید که هیچ وقت در آنها پیشرفت نمی کنید.

2. دیدگاه خود را تغییردهید. به مشکلات به دید یک موهبت پنهان بنگرید.

3. گریه کنید. طبق گفته دکتر ویلیام فری دوم متخصص شیمی حیاتی در مرکز پزشکی رامست در مینیاپلیس با گریه کردن احساست منفی را از خود دور کنید و موادشیمیایی مضری را که در نتیجه استرس در بدن تولید می شوند را دور بریزید.

4. نگرانی تان را فورا به یک عمل مثبت تبدیل کنید. برای موقعیت های شغلی جدید چند جا زنگ بزنید یا برای یک کار داوطلبانه به گروه های های اجتماعی بپیوندید.

5. از مدیتیشن (مراقبه) یا یوگا استفاده کنید تا شما را به زمان حال بیاورد. به جای اینکه در گذشته زندگی کنید و نگران آینده باشید.

6. لیستی از دست آوردهایتان تهیه کنید- حتی موارد کوچک- و هر روز چیزی به آن اضافه کنید. برای این که جایی برای رضایت از خودتان بازکنید باید یک مقدار از ناراحتی های خود کم کنید.

7. در ذهن خود یک جعبه به نام "توقعات" در نظر بگیرید. هر زمان که شروع کردید به فکر کردن به اینکه چگونه امور باید پیش بروند و یا باید تا بحال پیش می رفتند،این افکار را داخل جعبه بیندازید.

8. در یک فعالیت ورزشی شرکت کنید. ورزش هورمون های استرس زا را کم می کند و اندروفین و مواد شیمیایی را که باعث تقویت ذهن میشوند، در بدن بالا میبرد.

9. تمام انرژی خود را صرف چیزهایی کنید که واقعا می توانید کنترل کنید، به جای اینکه به چیزهایی بپردازید که نمیتوانید آنها را کنترل کنید.

10. راهی خلاقانه برای بیان احساساتتان پیدا کنید کارهایی مانند وبلاگ نویسی یا نقاشی. این کار را در لیست کارهای ضروری خود قرار دهید و وقتی آن را انجام دادید روی آن خط بزنید. این کار به شما یاد آوری می کند که احساساتتان را بیرون بریزید.

از عصبانیت و ناراحتی رها شوید

11. خشم را با تمام وجود حس کنید. اگر احساساتتان را خفه کنید ممکن است به بیرون درز کنند و نه تنها شخصی که باعث عصبانیت شما شده است، بلکه اطرافیانتان را نیز تحت تاثیر قرار دهند. قبل از اینکه بتوانید از هر احساسی رها شوید باید با تمام وجود آن را حس کنید.

12. به خودتان فرصتی برای خالی شدن و فریاد زدن بدهید. یک روز قبل از رویارویی با شخصی که شما را ناراحت کرده خود را خالی کنید. اینکار باعث می شود که درون شما از کینه و دشمنی خالی شود وبرای یک برخورد منطقی زمان بدست آورید.

13. به خاطر داشته باشید که خشم بیش از اینکه به شخصی که شما را ناراحت کرده صدمه بزند به شما آسیب می رساند، پس برای اینکه لطفی در حق خود کرده باشید، پیش خودتان اینگونه مجسم کنید که خشم تان کم کم در حال از بین رفتن است.

14. اگر امکان دارد ناراحتی خود را به شخصی که آزارتان داده بگویید. بیان احساساتتان ممکن است کمک کند که در جا نزنید و حرکت کنید. در نظر داشته باشید که شما نمی تواند برخورد شخص مقابل را کنترل کنید؛ شما فقط می توانید بر خود تسلط داشته باشید تا احساساتتان را هرچه شفاف تر و مهربانانه تر بیان کنید.

15. مسئولیت پذیر باشد. خیلی وقت ها که عصبانی هستید، روی کار اشتباهی که شخص دیگری انجام داده است تمرکز می کنید که اساسا قدرت شما را از بین میبرد. وقتی روی آنچه که می توانستید بهتر انجام دهید تمرکز کنید، احساس ناتوانی و ناراحتی کمتری خواهید کرد.

16. خودرا جای شخص مقابل قرار دهید. همه ما اشتباه می کنیم شما هم ممکن است به آسانی مانند شوهر، پدر یا دوست تان اشتباه کنید. بخشش خشم را در خود حل می کند.

17. آن را دور بریزید؛ مثلا با یک جیب پر از توپ تنیس بدوید. بعد از اینکه سرعت گرفتید توپ ها را یکی یکی بیندازید به یاد چیزهایی که باعث خشمتان می شود (البته بعدا آنها را دوباره جمع کنید زیرا زباله ها نی زمین را خشمگین می کنند!)

18. از توپ های استرس استفاده کنید، و زمان استفاده از آنها، عصبانیت تان را هم به صورت فیزیکی و هم زبانی نشان دهید. اخم کنید و فریاد بزنید. ممکن است احمقانه به نظر برسد اما این کار به شما کمک می کند که دقیقا آنچه درونتان حس می کنید را بیرون بریزید.

19. یک نوار لاستیکی به مچ دستتان ببندید و وقتی که شروع به تفکر درمورد اندیشه های خشمناک کردید با ملایمت با آن ضربه ای به دستتان بزنید. با این کار ذهن شما یاد می گیرد که آن نوع تفکرات منفی با چیز ناخوشایندی همراه است.

20. به یاد داشته باشید که شما فقط این سه گزینه را دارید: خود را از موقعیت دور کنید، آن را تغییر دهید، یا آن را قبول کنید. این کارها باعث شادی می شوند؛ چسبیدن به ناراحتی هرگز شما را خوشحال نمی کند.

از روابط گذشته رها شوید

21. سعی کنید که از تجربه تان درس بگیرید تا به شما در فراموش کردن و خاتمه دادن به ناراحتی ها کمک کند.

22. طی یک نامه هر چه که دلتان می خواهد بنویسید. حتی اگر قصد ارسال آن را نداشته باشید، روشن شدن احساساتتان به شما به رویارویی با واقعیت موجود کمک خواهد کرد.

23. هم خوبی و هم بدی را به یاد آورید. ممکن است که اینگونه به نظر برسد که در گذشته بهتر بوده است، اما اینچنین نیست. قبول این واقعیت ممکن است حس شکست را در شما کم کند. همانگونه که لورا الیور میگوید،" راحت شدن از دست یک انسان معمولی آسانتر از یک قهرمان است."

24. نگرش خود به عشق را واقعی کنید. مطمئنا اگر قبول کنید که محبوبتان را از دست داده اید احساس ویرانی خواهید کرد. اگر فکر کنید که دوباره می توانید معشوق بهتر و جذاب تر پیدا کنید راحت تر می توانید به زندگی خود ادامه دهید.

25. کسی که قبل از دیدار محبوبتان بودید را به خاطر بیاورید. آن شخص واقعا جذاب بود و الان وقتش رسیده است که دوباره تبدیل به آن شخص شوید.

26. فضایی ایجاد کنید که واقعیت و زمان حال را نشان دهد. عکسش را از جلوی چشم بردارید، ایمیل هایی را که ذخیره کرده اید پاک کنید.

27. به خودتان به خاطر قبول واقعیت جایزه بدهید. به خاطر پاک کردن شماره اش از تلفن تان به سر و وضع خودتان برسید، یا بعد از اینکه تمام وسائلش را درون جعبه ای ریختید با دوستانتان بیرون بروید و خوش بگذرانید.

28. این جمله را در مقابل دید خود نصب کنید. دوست داشتن خویشتن یعنی رها شدن.

29. حقایق را جایگزین افکار احساسی خود کنید. وقتی با خود فکر می کنید که "دیگر عاشق نخواهم شد" با این فکر نجنگید به جای آن به چیز دیگری فکر کنید مثلا "امشب میخواهم یک کار جدید انجام دهم".

30. از تکنیک صداهای خنده دار استفاده کنید. طبق گفته راس هریس نویسنده کتاب دریچه ای به شادمانی، اگر صدایی که در سرتان است را با یک صدای کارتونی (مثل آن شخصیت منفی باف در کارتون گالیور) عوض کنید به شما کمک می کند که بتوانید این اندیشه های مشکل ساز را بی اثر کنید.

از استرس و نگرانی رها شوید

31. از تکنیک نفس عمیق استفاده کنید. نفس عمیق بکشید و به زمان حال برگردید.

32. در یک کار گروهی همکاری کنید. با مردم بودن در زندگی ممکن است به شما کمک کند که به مشکلاتتان از فاصله دورتری نگاه کنید.

33. به این جمله ادکارت تاله توجه کنید:" نگرانی به نظر ضروری می رسد اما کار مفیدی انجام نمی دهد" اگر توجه کنید که استرس و نگرانی چه بر سر شما می آورد ممکن است به رها شدنتان کمک کند.

34. به صورت نمادین رهاشوید. تمام نگرانی های خود را بنویسید وکاغذ را در شومینه یا بخاری بیندازید.

35. افکار خود را جایگزین کنید. هوشیار باشید و وقتی شروع به تفکر در مورد چیزهای نگران کننده می کنید فرآیند اندیشه خود را به چیز دلپذیرتر تغییر جهت دهید؛ مانند تفکر در مورد کارهای مورد علاقه تان.

36. به سونا بروید. مطالعات نشان میدهد کسانی که در هفته حداقل دو بار به مدت 10-30 دقیقه به سونا می روند بعد از کار، نسبت به افرادی با کار مشابه که به سونا نمی روند، کمتر دچار استرس می شوند.

37. 10 سال پیش رویتان را مجسم کنید. سپس 20 سال و بعد 30 سال. متوجه خواهید شد که خیلی چیزهایی که الان نگرانش هستید در یک بازه طولانی مدت واقعا اهمیت چندانی ندارند.

38. کارهایتان را جمع و جور کنید. طبق گفته جورجیا وتکین معاونت روانپزشکی در مدرسه پزشکی مونت سینا، اتمام یک کار کوچک حس اقتدار را در شما افزایش می دهد و سطح استرس شما را پایین می آورد.

39. پایان دهید. دو تا لیست تهیه کنید: در یکی ریشه های نگرانی و استرس در شما و در دیگری راه مقابله با آنها را بنویسید. همزمان که این کار را می کنید، خودتان را تصور کنید که این "ذخیره نگرانی" درونی خود را تخلیه می کنید.

40. بخندید. تحقیقات نشان می دهد که خنده نگرانی را تسکین می دهد، سیستم دفاعی بدن را بهبود می بخشد و تحمل درد را آسانتر می کند.اگر برای مدت زیاد نمی توانید ذهنتان را آرام کنید، این کار را با ده دقیقه تماشای یک فیلم کمدی در یوتیوب شروع کنید.

لیست بلند بالایی بود و هنوز حرف برای گفتن زیاد است. نظرات خود را با ما درمیان بگذارید. ( مردمان )



:: بازدید از این مطلب : 971
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 2 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

اين شخصيت ، يک شخصيت متعالي و کمال يافته است . او نيز بسيار مهر مي ورزد ، اما مهر بي دريغ . براي مهري که به ديگران مي ورزد ، بازگشت و تاوان نمي خواهد . مهر نمي دهد تا سرويس يا خدمات بگيرد . مهر نمي دهد تا تاييد و تشويق بگيرد . او فقط مهر مي دهد تا مهر داده باشد و از آن لحظه ي مهردادن خود لذت مي برد . اين فرد از درون غني است . از آنجايي که از عشق و مهر ، نسبت به خود اشباع شده است ، حال ، عشق و مهر اضافي خود را بي دريغ به پاي ديگران مي ريزد . اما يک فرد «مهرطلب» ، از آنجايي که خودش را خوب دوست ندارد و همواره خود را سرزنش مي کند ، عزت نفس و اعتماد به نفس خود را به شدت کاهش مي دهد و فاصله ي عزت نفس خود را با ديگران ، با چاپلوسي پر مي کند ...

اين فرد در شرايط حاد بيماري ، اگر در شرايطي قرار گيرد که احساس کند ديگري نسبت به او برتري هايي دارد ، بي اختيار خود را کوچک کرده و يا تسليم او مي شود و اغلب ، در مقابل ديگران ، احساس حقارت مي کند . در نهايت ، فردي مردم گريز مي شود ؛ زيرا آنچه از مهر و خدمات داده را هرگز دريافت نکرده است .
گاهي «مهرطلب» ، خود را خدمت گذار همه مي داند و اسم آن را عشق ، محبت و دوست داشتن مي گذارد . مفهوم عشق و دوست داشتن براي او تسليم بي قيد و شرط است ولي پس از مدتي که از طرف مقابل ، همين نوع رفتار را نديد ، به هم مي ريزد و به اين باور مي رسد که پس او مرا دوست ندارد ؛ زيرا تسليم بي قيد و شرط من نيست .
فرد «مهرطلب» از هر گونه زورگويي و قلدري از جانب خود متنفر است و هميشه به عفو و بخشش اصرار مي ورزد ؛ اما از ضعف خود مخفيانه رنج مي برد (نوعي تناقض دروني) . عفو و بخشش خود را نجابت فطري مي داند ، ولي به مرور به آنجايي مي رسد که شايد از روي ترس يا کمي اعتماد به نفس ، مي بخشيده و گذشت مي کرده است و دوباره دچار نوعي تضاد و تعارض دروني مي گردد .
فرد «مهرطلب» ، اغلب صفت هاي خود را به نقاط قوت اخلاقي تعبير مي کند و به وجود آنها مباهات مي کند . با اين حال ، وقتي به او زور گفته شود ، آزرده خاطر مي گردد . در اعماق وجودش ، مي خواهد متجاوز را تنبيه کند و حق خود را بگيرد ، ولي بلافاصله نيرويي ، او را از عکس العمل پرخاش و درگيري بازمي دارد .
افراد «مهرطلب» ، حتي اگر مزه ي آزادي را هم بچشند ، باز به همان قفس و بند خود ، بازمي گردند ؛ زيرا افرادي بسيار وابسته هستند .
«مهرطلب» از رد يا قبول خواهش ديگران ، رنج مي برد (يک تضاد رواني دروني) . از اين که قادر به رد خواهش هاي بي جا نيست ، خود را به شدت ملامت مي کند (سرزنش خود) و دچار احساس حقارت و خودکوچک بيني مي گردد ؛ اما از انجام آنچه که بر او تحميل مي شود نيز به شدت خشمگين مي گردد (سرزنش ديگران) .
به دام مواد ، الکل ، سيگار و فحشا افتادن نيز از همين شخصيت مي آيد که نمي تواند خواهش يا خواسته ي کسي را رد کند .
از آنجايي که اين شخصيت از نيازمند بودن او به وجود مي آيد ، نياز دارد تا وقت ، پول و کار خود را صرف ديگري و يا ديگران کند ؛ زيرا رد کردن خواهش ديگران را نوعي خودخواهي دانسته و با آن ، دچار احساس گناه مي گردد .
اين تضاد بطور عيني در مورد اهانت نيز وجود دارد ؛ اگر اهانت کسي را بي جواب گذارد ، از عدم شهامت خود ، شرمسار مي گردد و در باطن ، خود را حقير و خردشده مي يابد ؛ ولي اگر اهانت و توهين او را با اهانت پاسخ گويد ، خود را خشن ، بي ادب و نفرت انگيز مي انگارد . خلاصه هر عملي که خلاف صحبت ديگران باشد ، در او ايجاد احساس گناه و تقصير مي کند ؛ بنابراين بهتر مي داند که کوتاه بيايد و از حق خود بگذرد تا ديگري آسيب و آزار نبيند .
از آنجايي که در هر فرد ، مي تواند سه نوع «خود» تصور کرد : «خود اصلی» ، «خود ایده آلی» و «خود فعلی» . فرد «مهرطلب» در خود ایده آلی خود ، این صفت ها را می بیند : فداکاری ، مساعدت به غیر ، نوع دوستی افراطی ، عفو و اغماض نسبت به تعدی و ظلم دیگران ، عدالت خواهی ، مهربانی ، رنج طلبی و کلیه ی این صفت ها را در زیرمجموعه ای به نام عشق و محبت دسته بندی می کند و مبارزه با آنها و خلاف جهت آنها حرکت کردن را گناهی نابخشودنی می پندارد ؛ ولی تمام این ها از آنجایی می آید که وجود او از مهر ، تهی است . او تشنه ی محبت بوده و دائم در تلاش است تا این جام خالی وجود را با گدایی محبت از دیگران پر کند .
شخصیت عزلت گزین و گوشه گیر :
این فرد با شخصیت عزلت گزین و عزلت نشین پیر خرابات تفاوت دارد . پیر خرابات ، فردی متعالی و کمال یافته است که به گوشه ای پناه می برد تا مناجات کند . به خود ، خلقت خود و به قدرت آفریدگار خود می اندیشد ، مراقبه می کند و در چند و چون کائنات و خلقت آنها و . . . به تفکر می پردازد ؛ اما شخصیت عزلت گزین و گوشه گیر با او متفاوت است . او فردی منزوی و مردم گریز است .
این شخصیت چگونه به وجود می آید :
1) در کودکی مهر ناب نگرفته ، حتی خدمات و سرویس هم نگرفته ؛ توجه و محبت کافی هم نگرفته ، هرگز تایید یا تشویق هم نشده ، هدیه هم نگرفته و در اصل ، دیده نشده است .
2) خودباوری ، اعتمادبه نفس و احترام به خود یا عزت نفس نیز در او شکل نگرفته است .
3) از آنجایی که دیگران ، او را هرگز ندیده اند ، او نیز خود را هرگز نمی بیند و خوب هم دوست ندارد ؛ زیرا به هیچ وجه دوست داشتن را نمی شناسد .
حال او به روند زندگی خود ادامه می دهد تا به یک فرد مهرطلب برسد که البته این فرد را خداوند در زندگی او قرار می دهد تا کمبودهایش مرتفع گردد . پس یک فرد مهرطلب ، همواره یک فرد عزلت گزین و منزوی را به مرور در مقابل خود می سازد . با زیادی مهر دادن ، سرویس دادن ، خدمت دادن ، ساکت ماندن و تحمل کردن . . . و از آنجایی که فرد عزلت گزین یا منزوی از کودکی توجه ، سرویس یا محبت نگرفته ، خراب ، لوس ، بدعادت ، زورگو و تحکم گر می شود ؛ زیرا به هیچ وجه بلد نیست پاسخ محبت را چگونه باید بدهد و از آنجایی که فرد مهرطلب ، او را از مهر و سرویس سیراب می کند ، او از مهر اشباع شده و از جمع ، فراری می گردد ؛ زیرا دیگر نیاز ندارد تا مهر بیشتری از خود و دیگری بگیرد . او سیر است ؛ گاهی نیز آنقدر او مهر (که البته مهر ناب و بالغ نیست ، بلکه مهر نابالغ است) اشباع می گردد که خود فرد مهرطلب را نیز پس می زند . (باید اضافه کنم که اگر مهر ، ناب باشد ، همان می شود که «از محبت خارها گل می شود» ولی این چون مهر ناب نیست ، خرابی به بار می آورد .)
حال ، او فردی مردم گریز می شود ؛ بیرون نمی رود ؛ به مهمانی نمی رود ؛ مهمانی نمی دهد ؛ مسافرت نمی رود ؛ اغلب در جمع ، زود خسته می شود ؛ تنهایی و در خانه ماندن را دوست دارد . توجهی به بیرون از خود و به خصوص فرد مهرطلب طرف مقابل خود نداشته ، از او انتقاد کرده و همواره حال او را خراب می کند . این فرد ، بسیار زورگو می شود و حال ، فرد مهرطلب مقابل او برای هر کاری باید از او اجازه بگیرد که البته این نقش را هم خود فرد مهرطلب به او داده است و با اجازه گرفتن های بی جا و وابسته بودن های شدید ، این حق را برای طرف مقابل عزلت گزین خود به وجود آورده است .
از آنجایی که این فرد ، مهر نگرفته و جام وجودش از مهر تهی است ، بلد نیست تا مهر بدهد . از آنجایی که هرگز تاییدی نگرفته و فقط انتقاد گرفته ، بلد نیست کسی را تایید کند . او تنها کاری که خوب ، بلد شده است ، انتقاد کردن است و از آنجایی که هرگز هدیه ای نگرفته ، نمی داند در مقابل دیگران ، چه عکس العمل درستی از خود نشان دهد ؛ بنابراین امکان رد کردن هدیه و محبت دیگران ، از جانب او بسیار زیاد است ؛ زیرا سعی می کند تا هر منتی را از سر راه خود بردارد و بیش از این ، خوار و حقیر نگردد .
گاهی نیز این فرد در گذشته بسیار مهرطلب بوده است . بسیار مهر کرده و هرگز مهری نگرفته و کم کم به گوشه ای انزوا کشیده شده است ؛ ولی همین شخصیت عزلت گزین و منزوی که در مقابل فرد مهرطلب به اینگونه عمل می کند ، در جایی که به او توجهی نشود ، مهری داده نشود ، تاییدی داده نشود ، خود بسیار مهرطلب و سرویس دهنده می گردد . چقدر در اطراف خود ، افرادی دیده ایم که به پدر و مادر و اعضای خانواده ی خود ، کم توجه و حتی بی توجه و بدون مهر عمل می کنند . حال آنکه با همسر خود ، بسیار مهرطلبی می کنند و یا برعکس ، افرادی که به همسر و یا فرزندان خود کم توجه و بی مهر هستند ، ولی به پدر ، مادر ، خواهر و برادرهای خود بسیار وابسته اند . انسان ها از هر کس توجه زیادی بگیرند ، او را پس می زنند . پس نگاهی به خودمان کنیم تا ببینیم کجای کار ایستاده ایم و چگونه به دست خود و با رفتارهای غلط خود داریم خود و دیگران را ویران می سازیم .
راه حل :
فرد مهرطلب باید از مهرطلبی خود بکاهد ؛ سرویس و خدمات را کم یا قطع کند ؛ توجه زیادی را از فرد عزلت گزین بردارد ؛ ولی بجای آن ، به او مهر ناب و عشق بدون دریغ بدهد تا سیراب گردد و به دنبال گدایی محبت از دیگران نیفتد ؛ ولی تنها راه آن ، این است که ابتدا خود را خوب دوست داشته و باور بداریم ؛ به خود احترام بگذاریم ؛ خود را محترم بشماریم ؛ برای خود وقت بگذاریم و به سلامت و بهداشت خود رسیدگی کنیم تا امواج مان از مهرطلبی به مهرورزی تبدیل گردد . این امواج خوب می دانند که چگونه اوضاع را سامان دهند .
یادمان باشد که فرد مهرطلب ، دو کار را باید ترک کند :
1) کوتاه آمدن ، ساکت ماندن ، تحمل کردن در مقابل دیگران و بعد به خشم رسیدن و پس از آن ، این خشم را به خانه و کاشانه ی خود آوردن و همه چیز را ویران کردن .
2) توجه بیش از حد به اطرافیان در مهمانی ها و کم توجهی به اعضای خانواده ی خود ؛ خواه پدر و مادر باشند و یا همسر ، فرزندان ، خواهران و برادران ؛ زیرا این افراد در این شرایط ، کم می آورند ؛ بنابراین از جمع ، فراری می شوند ؛ زیرا همیشه در جمع ، مورد بی توجهی شما قرار می گیرند .
و باز یادمان باشد که هر واکنش نامتعارف و نابه هنجاری که در هر سنی از ما بروز کند ، به علت اختلال ها و ناهنجاری هایی است که در دوران کودکی برای مان اتفاق افتاده است ؛ پس مراقب باشیم تا با رفتارهای نا به هنجار خود ، کودکان مان را به ناهنجاری سوق ندهیم . ما آیینه ی آنان هستیم ؛ آنان از ما می آموزند و بطور دقیق اجرا می کنند .
خوب است بدانیم که سه تیپ شخصیتی مانند سه رنگ اصلی هستند و در وجود ما هر سه این رنگ ها وجود دارند (رنگ ها = نقاب ها) و ما همواره در برخورد با دیگران ، یکی از آنها را شدیدتر بروز می دهیم ؛ پس رفتارهای ماست که رفتار طرف مقابل ما را می سازد و رفتارهای دیگران است که رفتار کنونی ما را می سازد .
باشد تا در کنار هم ، انسان هایی سالم تر ، خانواده هایی سالم تر ، جامعه ای سالم تر ، کشوری سالم تر و در نهایت ، دنیایی سالم تر بسازیم .
ولی یادمان باشد که ما انسان ها همیشه از راه نقطه ضعف های مان امتحان می شویم و اگر آن ها را برداریم ، مشکل نیز خود به خود از میان می رود . یک فرد عزلت گزین آمده است که فرد مهرطلب و برتری طلب را به کمال برساند و از مهرطلبی و برتری طلبی برهاند و فرد مهرطلب مقابل او نیز به زندگی او آمده تا کمبودهای عاطفی و احساسی او را جبران سازد ؛ بنابراین با شرایطی که در آن دست و پا می زنیم ، نجنگیم ؛ چون راه به جایی نمی بریم ، بلکه روی نقطه ضعف های خود کار کنیم و آن را مرتفع سازیم با مشکل ، خود به خود از سر راه ما برداشته شود .



:: بازدید از این مطلب : 1288
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 2 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

برای بررسی رشد شخصیت در دوران بلوغ، ابتدا به دو واژه شخصیت و بلوغ می‌پردازیم.
واژه شخصیت(Personality) ریشه در کلمه لاتین Persona دارد[1] و عبارت است از؛ مجموعه سازمان یافته و واحدی متشکل از خصوصیات نسبتا ثابت و پایدار که بر روی هم، یک فرد را از فرد یا افراد دیگر متمایز می‌کند.[2]
بلوغ(Puberty) در زبان انگلیسی از کلمه لاتین Pubertas به معنای "سن مردانگی یا سن بزرگسالی" مشتق شده است و در زبان فارسی کلمه بلوغ به معنای "رسیدن میوه یا حد تکلیف شرعی" به کار برده می‌شود.
دوره‌ بلوغ، دوره بعد از کودکی و قبل از جوانی و بزرگسالی است. بلوغ، نخستین علامت مرحله نوجوانی است به این معنی که نوجوانی با شروع بلوغ آغاز می‌شود. بلوغ با علایم و خصایصی که عمدتا بدنی و جنسی هستند مشخص می‌شود. فرد حالت و خاصیت کودکی را پشت سر ‌گذاشته و خصایص شخصی بالغ یا به اصطلاح مردانگی یا زنانگی را پیدا می‌کند. این تغییرات سریع فیزیولوژیکی و هورمونی، باعث بسیاری از تغییرات در شخصیت نوجوان می‌شود که در بحث رشد شخصیت در دوران بلوغ مطرح می‌شود.
بنابراین، رشد شخصیت در دوران بلوغ عبارت است از؛ مجموعه تغییراتی که از لحاظ کمی و کیفی در شخصیت نوجوان، بین سنین 13 تا 19 اتفاق می‌افتد.[3]
بررسی و تحقیق در زمینه روان‌شناسی بلوغ که شامل مسایل شخصیتی از جمله؛ کیفیت روابط عاطفی، خلق‌وخو و غیره می‌باشد به عنوان یک پدیده اجتماعی خطیر، از خصایص قرن حاضر است. البته مراجعه به نوشته‌های قدیم در شرق و غرب، حتی پیش از میلاد مسیح(ع) نشان می‌دهد که توجه به این مرحله از فراخنای زندگی و تغییرات مربوط به آن، همیشه و همه جا از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. مطالعه علمی در این زمینه با تحقیقات استانلی هال(Stanley hall) که او را پدر روان‌شناسی بلوغ و نوجوانی می‌نامند آغاز شد. بعد از آن تقریبا روان‌شناسان بلوغ از افکار و عقاید او متاثر شده‌اند.[4]


نظریه‌های مربوط به رشد شخصیت در دوران بلوغ
بررسی رشد شخصیت و تغییرات روانی مرحله بلوغ به طور عمده توسط دو گروه با دیدگاه‌های متفاوت انجام شده است:
الف) مردم‌شناسان فرهنگی که غالبا علل این تغییرات شخصیتی در دوران بلوغ را در نهادهای اجتماعی، عادات، سنن، عقاید، مراسم دینی و مذهبی در جوامع گوناگون جستجو می‌کنند. از معروفترین آنان می‌توان به خانم مارگات مید(Margaret Mead) و کورت لوین(Kurt Lewin) اشاره کرد. لوین به تاثیر تعامل مجموعه عوامل محیطی و شخصیتی بر کیفیت شخصیت معتقد است. او کیفیت رفتاری را به کیفیت موقعیت اجتماعی فرد وابسته می‌داند.
ب) روان‌شناسانی که نوجوانی و رشد شخصیت مربوط به این دوران را بیشتر یک پدیده روان‌شناختی می‌دانند بدون آن که تاثیر عوامل اجتماعی یا فرهنگی را انکار کنند. بیشتر روان‌شناسان جزء این گروه هستند که از جمله آن‌ها می‌توان به هال و اریکسون اشاره کرد.[5] به عقیده هال، نوجوان به همان اندازه که احساس غرور می‌کند احساس شرمندگی نیز در وی برانگیخته می‌شود. در عین این که خودخواهی و بی‌قیدی کودکانه را حفظ می‌کند نوع دوستی و خیرخواهی نیز در وی پدید می‌آید. با وجود علاقه به ارتباط با دوستان، گاهی می‌خواهد که در تنهایی به سر برد. گاه احساسات ظریف و گاه خشن از او سر می‌زند. کنجکاوی او شدیدا تحریک می‌شود و به حل مسایل علاقه فراوان دارد.[6]
به عقیده اریکسون، نوجوانی، پنجمین مرحله از رشد و تکامل انسان می‌باشد. شخص در این مرحله، هنوز یک انسان بزرگسال نیست، بلکه نوجوان بالغی است که جامعه به لحاظ سازگاری با محیط و اتخاذ نقش‌های جدید برای برآوردن توقعات اجتماعی از او انتظارات بسیاری دارد.
بعد روانی اجتماعی و شخصیتی جدیدی که در این دوره پدید می‌آید از یک‌سو دارای جنبه مثبت یافتن هویت خود یا هویتی مستقل برای فرد است و از سوی دیگر دارای جنبه منفی احساس بی‌هویتی و گیجی در اتخاذ نقش روانی – اجتماعی است. او در گذشته، دانش و برداشتی درباره خود به دست آورده است، حال باید آن‌ها را به نحوی در یک مجموعه و قالب جای دهد که از خود، هویتی واحد و منسجم احساس کند. هویتی که در گذشته و آینده تداوم داشته باشد.[7]
از دیگر ویژگی‌های مهم این دوره، خودمختاری است که شامل خود – رهبری و پذیرش مسئولیت‌های اضافی و روزافزون است. نوجوان ضمن برقراری رابطه دوستانه با همسالان از نظر عاطفی، از خانواده فاصله گرفته و به استقلال نسبی در این مورد می‌رسد. اینجاست که مساله‌ طغیان و شورش نوجوان نسبت به اقتدار والدین مطرح می‌شود. این دوره، همچنین دوره دوستی‌های پایدار، فداکاری و وفاداری نسبت به دوستان و بالأخره علاقه به جنس مخالف و عشق‌های زودگذر در آغاز دوره و عشق‌های بادوام و ثابت در پایان دوره است.[8]
مساله مهم دیگر، نقش جنسی یا هویت جنسی مناسب است. هنگامی که در دوران بلوغ همانندسازی به صورتی سالم رخ دهد، شخصیت فرد که مجموعه‌ای از خصوصیات و صفات سالم و همگون جنسی است به گونه‌ای مشخص تشکیل می‌شود.[9]


بلوغ و تغییرات آن، بالاخص تغییراتی که در شخصیت و اخلاق فرد پدید می‌آید کاملا طبیعی است و هرگز نباید آن را بیمارگونه تلقی کرد بلکه با آگاه کردن نوجوان و اطرافیان او می‌توان تحمل این تغییرات را تا زمان رسیدن به تعادل آسان کرد.





الهام فرحناك / پژوهشگاه باقرالعلوم


--------------------------------------------------------------------------------

1- کریمی، یوسف؛ روان‌شناسی شخصیت، تهران، انتشارات پیام نور، 1384، چاپ پانزدهم، ص 15.
2- همان، ص 17.
3. البته باید توجه داشت که در مورد سن دقیق بلوغ اختلاف نظر وجود دارد. علاوه بر این، سن بلوغ دختر و پسر نیز با هم فرق می‌کنند.
3. شعاری‌نژاد، علی اکبر؛ روان‌شناسی رشد، تهران، انتشارات پیام نور، 1385، چاپ هفدهم، ص 32 تا 34.
4. همان، ص 42 تا 44.
5. همان، ص 35.
6. شاملو، سعید؛ مکتب‌ها و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، تهران، رشد، 1382، چاپ هفتم، ص 81.
7. روان‌شناسی شخصیت، ص 61 تا 63.
8. مکتب‌ها و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، ص 82.
 

 



:: بازدید از این مطلب : 1739
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 2 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

اختلال تجزیه هویت(هویت پریشی)، که اختلال شخصیت چندگانه نیز نامیده می شود ، عبارت است از وجود دو یا چند هویت یا شخصیت متمایز که به تناوب رفتار را کنترل می کنند.معمولا هر شخصیت نام و سن و مجموعه خاصی از خاطرات و رفتارهای ویژه ی خود دارد.در اغلب موارد یک هویت اصلی با نام واقعی شخص وجود دارد که منفعل ، وابسته و افسرده است.هویتهای جانشین نوعا دارای ویژگیهایی هستند که با هویت اصلی تعارض دارند: مثلا خصمانه ، کنترل کننده ، و خود ویرانگرند.در بعضی موارد ، این شخصیتها ممکن است حتی در ویژگیهایی مثل دستخط ، استعدادهای هنری و ورزشی ، و آشنایی به زبان خارجی با هم تفاوت داشته باشند.هویت اصلی معمولا از تجربه های هویتهای دیگر آگاهی ندارد.دوره هایی از یادزدودگی بدون علت ، از قبیل زوال حافظه برای چند ساعت یا چند روز در هفته ، می تواند نشانه ی وجود اختلال تجزیه ی هویت باشد.


یکی از مشهورترین موارد شخصیت چند گانه ، کریس سایزمور (chris sizemore) است که شخصیتهای مختلف وی _ایو وایت ، ایو بلک،و جین _ در فیلم سه چره ی ایو به تصویر کشیده شده است و بعدها به تفصیل در زندگی نامه ی وی تحت عنوان من ایو هستم توصیف شده است.
نمونه ی دیگری از شخصیت چند گانه که به تفصیل بررسی شده ، مورد پسر۱۷ ساله اس به نام یونا((jonah است که به خاطر سر دردهای شدید ، که غالبا فراموشی در پی داشت ، در بیمارستان بستری شده بود.کارکنان بیمارستان متوجه شدند که در روزهای مختلف تغییرات چشمگیری در شخصیت وی پدید می آید ، و روانپزشک مسئول نیز سه هویت فرعی مجزا در وی تشخیص داد.


ساختارهای شخصیتی نسبتا پایداری که در وی ظاهر می شد به شرح زیر است:
▪ یونا:
شخصیت اصلی . خجالتی ، گوشه گیر ، مودب ، و بسیار سنتی.او مبادی آداب معرفی شده است.گاهی در جریان مصاحبه هراسان و دستپاچه می شود.یونا از وجود شخصیتهای دیگر اطلاعی ندارد.
▪ سامی:
خاطراتش بسیار کامل و دست نخورده است.می تواند با یونا همزیستی داشته باشد ، یا یونا را کنار بگذارد و جانشین او شود.مدعی است که هر زمان یونا به مشاوره ی حقوقی نیازمند باشد یا دچار دردسر شود برای کمک به او آماده است.او میانجی معرفی شده است.سامی پدیدار شدنش را در سن ۶ سالگی به یاد می آورد .در آن زمان مادر یونا ناپدری او را با چاقو زخمی کرد و سامی از والدین خود خواست که دیگر در مقابل کودکان با هم دعوا نکنند.
▪ کینگ یانگ:
او هنگامی که یونا شش یا هفت ساله بود ظاهر شد تا هویت جنسی یونا را تثبیت کند، چون مادر یونا گاهی در خانه لباس دخترانه به او می پوشانید و خودش در مدرسه اسم دخترها و پسرها را با هم اشتباه می کرد.از آن به بعد کینگ یانگ مواظب علایق جنسی یونا بوده ، و به همین دلیل نیز عاشق پیشه معرفی شده است.او به طور مبهمی از وجود سایر شخصیتها آگاه است.
▪ یوسف عبدالله:
شخصی بی عاطفه،پرخاشگر و تندخوست.در برابر درد، بسیار مقاوم است.وظیفه دارد از یونا مواظبت و مراقبت کند و به همین سبب وی جنگجو معرفی شده است.یوسف در سن ۹ یا ۱۰ سالگی ظاهر شد ، همان زمان کهگروهی پسربچه ی سفیدپوست یونا را بدون هیچ دلیلی کتک زدند.یونا درمانده شده بود ، که یوسف فرا رسید و کینه توزانه با مهاجمان جنگید.او نیز آگاهی مبهمی از سایر شخصیتها دارد.


این چهار شخصیت در تمام شاخصهایی که با موضوعهای هیجانی سر و کار داشت، کاملا با هم متفاوت بودند، اما در آزمونهایی که چندان ارتباطی با هیجان یا تعارضهای شخصی نداشت ، مثل آزمون هوش یا آزمون واژگان ، نمره های کم و بیش یکسانی داشتند. migna.ir


اختلال تجزیه هویت حاکی از ناتوانی در یکپارچه سازی جنبه های گوناگون هویت ، حافظه و هشیاری است.تجزیه ی هشیاری چنان کامل است که گویی چند شخصیت مختلف در یک بدن زندگی میکنند.
ناظران گزارش کرده اند که تغییر از شخصیتی به شخصیت دیگر غالبا با تغییرات ظریفی در وضع اندامی و لحن صدا همراه است.شخصیت جدید به طرز متفاوتی حرف می زند ، راه می رود و سر و دست تکان می دهد.حتی ممکن است تغییراتی در فرایندهای فیزیولوژیایی را از قبیل فشار خون و فعالیت مغزی صورت پذیرد.

 



:: بازدید از این مطلب : 1527
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 2 خرداد 1391 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : امین جمالی

روانشناسی رنگ های هاله نورانی: شخصیت های سفید

● ذهن/ بدن
برای سفید ها روحانیت، معنویت، و اندیشه های کیهانی و جهانی مقوله هایی آشنا هستند. از میان تمام رنگ ها، سفید ها بیش از همه به خدا نزدیکند. آنها مجرای انرژی الهی و خصوصیات روحی هستند که در این کالبد فیزیکی زندگی می کنند. سفید ها متعالی ترین ارتعاشات را منعکس می کنند. نور سفید، نیروی حیاتی جهانی، سفید یا نور کریستال، در واقع خود یک نور نیست، بلکه جوهر تمام رنگ های رنگین کمان یا ترکیب تمام رنگ هاست.
انگیزش آنها بستگی به این دارد که چقدر از درون احساس درخشندگی دارند و چقدر می توانند انرژی شفابخش را از خود جاری سازند. آنان زندگی را چون آینه ای دریافت می دارند که نشان میدهد، آنان که هستند و چقدر انرژی نورانی را می توانند همگرا سازند. اتصال سفیدها، به نیروی درونی، روحی و الهی است. عملکرد طبیعی سفیدها همچون یک مجرای شفا بخش است. آنها توسط ذهن برتر راهنمایی می شوند، تا به بشریت نشان دهند که چقدر ابناء بشر ارواحی قدرتمند هستند. آنان نشان می دهند که خدا یا روح، بنیاد زندگی است.


هرچند سفید ها خیلی سریع فکر می کنند، اما گرایش به سکوت دارند. کارکرد ذهنی پیشرفته و متعالی آنها بیشتر شهودی و روحی است تا تخیلی. آنها همچنین خیلی سریع یاد می گیرند. آنها خود را با دانش و اطلاعات هماهنگ می سازند تا اطلاعات جدید را جذب کنند.

 

 

 


● زندگی اجتماعی
معمولاً سفید ها در تعامل با افراد بسیار محتاط هستند، بنابراین، دوستان مورد اعتماد کمی دارند. انتخاب دوست آنها بر اساس معنویت و رابطه ی روحانی، باعث ایجاد یک محیط امن می شود. آنها آنقدر انعطاف پذیری دارند که در جامعه حاضر شوند، اما در عین حال بخش قابل توجهی فضا و مکان برای شخص خودشان نیاز دارند.
ارتباط قوی آنها با خدا باعث شده است که آنها زمان زیادی را تنها باشند. آنها می خواهند نورانیت و شفاگری شان را با دیگران قسمت کنند و این روشنگری را به تمام جامعه تقدیم کنند. آنها معمولاً در تشکل ها و عبادتگاه ها به عنوان وزیر، مشاور و معلم مشغول به کارند.
آنها می دانند که ما مخلوقاتی از نور هستیم که اتصال درونی با هم داریم. این دانش به آنان کمک می کند که انرژی نورانی را به واقعیت فیزیکی منتقل سازند و شفا و آرامش را راحت تر سازند. سفید ها بیش از هر چیز در ابعاد متعالی وجود، زندگی و کار می کنند.
شخصیت های سفید معمولاً نیازی به پذیرفته شدن از طرف جامعه ندارند. اگر در یک وضعیت نامتعادل باشند، در پی جلب توجهی هستند که جایگزین اتصال درونی گم شده شان کنند. سفید های قوی افرادی آگاهند که انبوهی از انرژی شفابخشی در دسترس دارند.

● خویشاوندی و صمیمیت
سفید ها افرادی حساس هستند. آنها بیش تر از زندگی اجتماعی یا خویشاوندی به فضای خصوصی احتیاج دارند. آنها تنها به دوستان نزدیک همکاران یا همسرشان اجازه می دهند که از لحاظ عاطفی یا از حیث فیزیکی به آنها نزدیک شوند. آنها به میزان درخشش شان، دوستدار کمک و شفای دیگران هستند.
در موقعیت های کاری، گروههای کوچک و روابط یکی - یکی را ترجیح می دهند. این امر به آنها این امکان را می دهد که خودشان را با هر کس به طور مجزا هماهنگ سازند. جمعیت های بزرگ، آنها را به هم می ریزد و به آنها اجازه نمی دهد که با انرژیهای معنوی و درخشانشان وصل باشند.
آنها تنها هستند، چرا که وصل به خدا، برای آنها کافی است. هیچ کس رقیب خدا نیست و به اندازه ی او آرامش و الهام ندارد. با این وصف، باید همسر ویژه ای برای آنها پیدا شود یا این که اصلاً به زندگی آنها راه پیدا کند، تا آنها را به یک زندگی عاشقانه متعهد سازد.
سفید ها در خویشاوندی و روابط بسیار مراقب و محتاط هستند. وقتی قوی هستند، تأثیری بسیار شفا بخش، آرامبخش و معنوی بر دیگران دارند. همسر آنان نیاز دارد که بفهمد که سفید باید به طور منظم خود را از آلودگی پاک سازد، خود را زمینی سازد و هدفش را در زندگی دریابد و همچنین از درون و بیرون محیطی درمانگر و مملو از صلح و صفا ایجاد کند.
برای سفید ها رابطه ی جنسی یک تجربه آسمانی و روحانی است، که آنها را به خدا و انرژی حیاتی هستی متصل می سازد. آنها در هنگام ارضای جنسی، با خدا یکی می شوند. در عین حال، سفید ها نیازی به رابطه ی جنسی و عشق جسمانی ندارند. ادراک وسیع آنها از عشق بلاشرط، از اتصال آنها به ابعاد متعالی نشأت می گیرد. برای آنان عشق، خود، اساس زندگی است.
سفید ها از عاشق شدن لذت می برند، اما نیاز به جفتی دارند که پاسخ گو و مراقبی قوی باشد که طبیعت حساس آنها را درک کند. از آن جا که آنها بسیار قدرتمند با دیگران ارتباط برقرار می کند، عاشق شدن، تجربه ای شدید برای آنهاست. سفیدها می توانند سالیان سال تنها و مجرد (به خاطر ملاحظات مذهبی) باقی بمانند.
ارغوانی ها و بنفش ها زمان زیادی را برای تجدید قوای خودشان و همچنین ارتباط با خدا می خواهند. آبی ها معمولاً مشابه در یافتن خصوصی و رایج زمینی دارند، نیلی ها و سفید ها می توانند رابطه ای قوی و معنوی بر اساس عشق و ادارک برقرار کنند. سبزها به نظر می رسد از سفید ها حمایت می کنند و نیز آنان را می فهمند.
بیشتر رنگ های فیزیکی با سفید ها بسیار متفاوت هستند. قرمز و نارنجی به اندازه ای فیزیکی هستند که نمی توانند با سفید ها رابطه ای سازگار داشته باشند. قرمز پررنگ معنویت و همچنین دیدگاهی کاملاً متفاوت به زندگی دارد. زرد بسیار برون گرا، بازیگوش و ذهنی است و نمی تواند رابطه ای پایا با سفید برقرار کند.
سفید در روابطش نیاز به آزادی دارد و باید همان چیزی که هست، باشد. بنابراین جذب همسری که به او کمک کند و در هنگامی که سفید فضایی می خواهد تا برای روشنایی و آرامش درونی اش جستجو کند، بسیار مشکل است.


● امور مالی و شغلی
برای سفید ها، درآمد و پرداختن به تقاضاهای دنیایی، اصل نیست. آنها می توانند در سطح جسمانی شان وجود داشته باشند، اما بیشتر اوقاتشان را در دنیای روحی بگذرانند.
بهتر است مسایل مالی به غیر سفیدها واگذار شده تا سفیدها به کارهای درمانی و روحی بپردازند. آنها بسیار با دقت پول می دهند چرا که این نشانه ی امنیت است. آنها به ندرت خود را به خطر می اندازند، و معمولاً سبک زندگی را آسان و ساده بر می گزینند.
سفید ها کارشان را هنگامی تأیید می کنند که آرام و باصفا باشد و همچنین شفا بخشی قدرتمند و مؤثری را ارائه کرده باشند. بزرگترین پاداش برای آنها وصل به منبع کل هستی، یعنی وصل به خداست.
سفید ها باید به شهودشان اعتماد کنند و به جریان انرژی درمانگر درونشان اجازه ی جاری شدن دهند، تا بتوانند از این طریق مشکلاتشان را حل نمایند. ایشان در مواجه با مشکلات بسیار احتیاط می کنند و سعی می کنند به راه حل های از پیش تأیید شده، متوسل شوند.
آنها نیاز به محیطی آرام و ژرف دارند تا موهبت های درمانی و آموزشی شان را دریافت دارند. برخی از مشاغل سفید ها عبارتند از: شفاگر، تراپیست، معلم معنوی، وزیر، راهبه، مرتاض، منشی، کتابدار، متصدی پذیرش، هنرمند و استاد روشنگری.


● سلامت، بهبود، رشد
اگر سفید ها با اهداف زندگی شان متصل باشند، وضعیتی سالم و متعادل خواهندداشت. برای ماندن در وضعیت قدرتمند، باید مرتباً به درون خویش فرو روند. آنچه روح آنها در جستجوی آن است، این است که هر لحظه در سطح متعالی باشند. به محض آنکه بیاموزند که هدف از زندگی چیست، و چگونه می توانند خود را در سطوح متعالی انرژی نگه بدارند، راضی و خرسند می شوند.
شخصیت های سفید دائماً به ارتباط با روح مطلق و خدا، نیاز دارند. آنها پیوسته باید در خلوتگاهشان بیاسایند، تا نیروهاشان را پالایش نمایند. این کار به آنان کمک می کند که متمرکز باقی بمانند و انرژیهای مرتعش درمانی را همچون واسطه ای آزاد دریافت دارند. برای آنها، در معرض طبیعت قرار گرفتن، اثر درمانی دارد. این کار همچنین آنها را حمایت می کند تا آرامش و تعادل درونی بیشتری را پیدا کنند.

آنها باید به انرژی درمانی درون متصل شوند و همچون یک کریستال شفاف، انرژی حیات را در خود جاری سازند، تا سالم بمانند و مدیتیشن نور یا معنوی از شیوه های اعجاب انگیزی است که سفیدها را با روح مطلق و نیروی درمانگریشان متصل می سازد. تا زمانی که آنها به منبع وصل باشند، در درمان وهمچنین در زندگی روزمره شان هدایت می شوند.
شخصیت های سفید معتقدند که «تو نیکی می کنی در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز» توانایی مجرایی متعالی آنان، به آنان کمک می کند تا برای همگان انرژی درمانی قدرتمندی ارسال دارند. آنها می دانند که عشق و پذیرشی که به دیگران تقدیم می دارند، مراحل تکامل فوق العاده ای را برای خودشان در درون خلق می کند، که گویی خود نیز از شفا یافتگانند.
فرستادن احساسات و اندیشه های گرمی که در قلب آنها ریشه دارد، آنها را رفعت می بخشد، و به آنان کمک می کند تا راهشان را پیدا کنند. سفید ها می دانند که شفا ابتدا در اقلیم روح حادث می شود، سپس به ذهن می آید و در نهایت، در جسم متجلی می گردد. آنها در حالی که در معنویت و آگاهی زندگی می کنند، انوار آسمانی را هدیه می دهند. آنها راهنمایان ما بسوی خویشتن برترمان هستند.
 

 


سفیدها دوست دارند کتاب بخوانند، فیلم تماشا کنند، و در تئاتر یا دیگر رویدادهای اجتماعی، که آنها را قادر به فهم عمیق زندگی سازد، شرکت کنند. به بیان دیگر، سفید ها دوست دارند وقتشان را با خودشان صرف کنند. آنها دوست دارند به طور منظم از محیط دور شوند، تا به اندرون نگری بپردازند. آنها درمانگر های طبیعی هستند و از کمک به دیگران و درمانی که انجام می دهند، لذت می برند. آنها در نتیجه ی داشتن انرژی شفاف خودشان، می توانند مجرای ارتعاش بالای شفابخش به دیگران شوند.
سفید ها معمولاً قادرند افکار و عواطفشان را در دور دست حفظ کنند. آنها دسترسی به وضعیت اتری آگاهی دارند، جایی که اهمیت و دلیل، هیچ جایگاهی ندارد. برای سفید ها اتصال به ابعاد برتر وجود، بسیار طبیعی است. برای آنان این لایه های ارتعاش متعالی، همچون واقعیت های مادی هستند. آنها، به عنوان ابناء بشر در دنیای محدودیت زندگی می کنیم و روحمان واقعاً آزاد است و جاودانه، زنده می ماند.


آنها همچون منشور هستند. پاکی کریستال تعیین می کند که چه میزان نور واقعاً تابیده خواهد شد. هرچه واسط یا مجرا شفاف تر باشد، انرژی حیاتی، قدرتمند تر، جاری می شود. آگاهی، قدرتمند ترین ابزار برای سفید هاست.
سفید ها تمام خصوصیات انرژی را در یک سطح برتر منعکس می سازند، بنابراین این انرژی به آسانی در پیرامون آنها دیده می شود. آنها توانایی منحصر به فردی در هماهنگی خودشان و ذهن، بدن و روحشان با شخص یا موقعیت دیگر دارند. سفیدها، با انرژی پاک سفیدشان دارای انعطاف پذیری انرژیایی هستند. بنابراین به آسانی کاراکترهای دیگر، الگوهای رفتاری، عواطف و احساسات دیگران را می پذیرند. آنها همچون یک پیانوی قابل تنظیم، می توانند ارتعاشاتشان را تغییر دهند.
سفید های آگاه از این توانایی برای فهم در درمان خود و دیگران بهره می جویند. سفید های ناخود آگاه، تلاش بر جذب یا دریافت انرژی حیاتی اطرافیان دارند. برخی افراد، در کنار سفید های ضعیف، ممکن است احساس کنند که در حال از دست دادن انرژی هستند.


سفید ها معمولاً تشخیص نمی دهند که استعداد شخصیتی یا کاراکترها را می پذیرند. آنها به ناگاه همچون طرف مقابل صحبت می کنند، تا احساس طرف مقابلشان را درک کنند، یا حتی با این کار بتوانند افکار طرف مقابل را بفهمند. سفید های با قدرت بدین وسیله با دیگران هماهنگ می شوند، تا مشکلات عاطفی آنان را مرتفع سازند.


سفید ها برخی اوقات حساس و شکننده هستند. آنها دوست دارند در محیطی زیبا و ژرف زندگی کنند. آنها وقتی در یک اتمسفر آرام، منظم و مرتب زندگی کنند، به نحو احسن عمل می کنند. سفید ها بیش از اندازه به زمان و مکان شخصی احتیاج دارند، تا بتوانند خود را آرام، منعکس، تغذیه و متعادل سازند. آنها به طور معین نیاز به شارژ باطریهای انرژی حیاتی، به شیوه ای منظم دارند. به محض آن که سیستم آنها بیش از حد فعالیت کند، به گوشه ای می روند، تا نیروهاشان را تجدید و پاک نمایند.
سفید ها از محیط های خشن، شلوغ و ناهماهنگ پرهیز می کنند، زیرا تعامل و رویارویی با واقعیت فیزیکی برای آنان دشوار است. تمام اضطراب ها وتنش ها، چه فیزیکی چه عاطفی یا ذهنی، تعادل درونی آنان را درهم می ریزد. از آنجاکه آنها فوق العاده حساس و فوق العاده دریافت گر هستند، زمان زیادی نیاز دارند، تا مخازن درون را پر نمایند. برای ایشان روحانیت شفا بخشی و حس آرامش همه جانبه از کار بر پروژه ها و حصول موفقیت در سطح فیزیکی، خیلی مهم تر است.


غایت سفید، روشنگری است، یعنی حالتی از آگاهی که در آن دوئیت، زمان و مکان از بین برود. آنها طالب وضعیت فرا - ذهن هستند، آنجا که شخص با هستی یکی می شود. پاک بودن و سکوت درون به آنان اتصال راستین با هستی و خدا را میدهد. آنها زندگی شان را از طریق شهود و رهنمون درون در وضعیت معنوی یا آگاهی متعالی سپری می سازند. آنان همچنین به بشریت، اهمیت معنویت و وجود انرژی قدرتمند کیهانی را می آموزند. سفید های قدرتمند، آرام، حساس و سرشار از صلح و صفا هستند. اگر ایشان متمرکز باقی بمانند، آرامش و هماهنگی درون را تجربه می کنند و همین را به دیگران نیز می تابانند، آنها تابشی متعالی دارند و گاهی اوقات به طور خودکار و فقط با حضورشان، اطرافیان را شفا می دهند.


آنها به بشریت می آموزند که شفا هنگامی حادث می شود که زمام امور را به خدا بسپاریم و ما نمی توانیم آن را به اجبار اعمال کنیم. شفای واقعی و تعالی روحی، صرفاً هنگامی حادث می گردد که خدا با ماست.


اگر سفیدها ضعیف شوند، پریشان و مضطرب می شوند و اگر از شهودتان پیروی کنند و در هماهنگی با خود درونشان نباشند سردرگم و مبهوت می گردند. آنها اگر با هدف زندگی و انرژی شفا بخششان در اتصال نباشند، ممکن است از واقعیت دور شوند. یکی از بزرگترین چالش های آنان زمینی ماندن، یعنی اتصال به لایه ی زمین است، تا بتوانند مأموریتی را که به عهده دارند با جسم خاکی شان به انجام برسانند. سفید ها ممکن است، دچار فقدان اعتماد به نفس شوند و مدام در دیگران به دنبال تأیید واعتماد لازم باشند. حساسیت و صدمه پذیری آنها سبب می شود که از درون احساس تنهایی عاطفی کنند. آنها ممکن است در تصمیم گیری ها احساس کنند که متزلزلند، یا آن که در مورد اعتماد و اتکای به دیگران فکر کنند که ایشان، آنها را رها خواهند کرد. سفید ها معمولاً از جمعیت های بزرگ خوششان نمی آید. اگر سفید ها ضعیف شوند، سعی دارند خودشان را با دیگران مطابقت دهند. آن گاه احساس واقعی خودشان را فراموش می کنند و همچنین هدف اصلی شان را از بودن در این کره خاکی، از یاد می برند، آن را احساس نمی کنند یا حتی دیگر بحثی به میان نمی آورند و آنها واقعاً وارد عمل می شوند. شخصیت های سفید وصلی درونی دارند و با خدا زندگی می کنند. آنها می دانند و نیز احساس می کنند که خدا در همه چیز از کوچکترین اتم تا بزرگترین ستاره وجود دارد. سفیدها می دانند که در طبیعت راستین ما، ارواح قدرتمندی است و ما از خداییم.



:: بازدید از این مطلب : 1175
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 2 خرداد 1391 | نظرات (0)